بیان آیات
این آیات داستان عذاب قوم لوط را بیان مى کند و مى توان گفت که به یک حساب تتمه آیات قبلى است که داستان نازل شدن ملائکه و وارد شدن آنان بر ابراهیم و بشارت دادن به ولادت اسحاق را ذکر مى کرد چون بیان آن مطالب در واقع زمینه چینى بود براى بیان عذاب قوم لوط.
و لما جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قال هذا یوم عصیب
وقتى گفته مى شود:(ساءه الامر مساءة) معنایش این است که فلان پیش آمد حال بدى را بر فلانى انداخت ، و وقتى با صیغه مجهول تعبیر شود و گفته شود:(سى ء بالامر) معنایش این است که فلانى خودش به خاطر آن امر ناراحت شد، نه اینکه آن امر وى را ناراحت کرده باشد(همچنانکه در آیات مورد بحث حضرت لوط از آمدن ملائکه به صورت جوانانى زیبا روى ناراحت شد، نه اینکه ملائکه او را ناراحت کرده باشند). و کلمه(ذرع) به معناى مقایسه طول اشیاء است ، و این کلمه از کلمه(ذراع) گرفته شده که به معناى دست آدمى از نوک انگشتان تا آرنج است که در قدیم آن را مقیاس طول مى گرفتند و فعلا این کلمه بر خود آن آلتى که به وسیله آن طولها اندازه گیرى مى شود نیز اطلاق مى گردد(مثلا بزاز، هم مى گوید فلان پارچه چند ذرع است ، و هم مى گوید ذرع ما گم شده است) و تعبیر:
(ضاق بالامر ذرعا) تعبیرى است کنایه اى و معنایش این است که راه چاره آن امر به رویش بسته شد و یا راهى براى خلاصى از فلان امر نیافت ، و وجه این کنایه این است که چنین کسى مانند خیاطى مى ماند که به هر مترى و ذرعى که پارچه را متر مى کند لباسى به فلان قامت در نمى آید.
و کلمه(عصیب) بر وزن فعیل به معناى مفعول از ماده(عصب) است که به معناى شدت است و(یوم عصیب) آن روزى است که به وسیله هجوم بلا آنقدر شدید شده باشد که عقده هایش بازشدنى نیست و شدایدش آن چنان سر در یکدیگر کرده اند که مانند کلاف سر در گم از یکدیگر جدا و متمایز نمى شوند.
و معناى آیه شریفه این است که وقتى فرستادگان ما که همان فرشتگان نازل بر ابراهیم(علیه السلام) بودند بر لوط(علیه السلام) وارد شدند، آمدنشان لوط را سخت پریشان و بد حال کرد و فکرش از اینکه چگونه آنان را از شر قوم نجات دهد ناتوان شد چون فرشتگان نامبرده به صورت جوانانى امرد و زیبا منظر مجسم شده بودند و قوم لوط حرص شدیدى داشتند بر اینکه با اینگونه جوانان عمل فحشاء مرتکب شوند و انتظار این نمى رفت که متعرض این میهمانان نشوند، و آنان را به حال خود بگذارند و به همین جهت لوط عنان اختیار را از دست داد و بى اختیار گفت :(هذا یوم عصیب) یعنى امروز روز بسیار سختى خواهد بود روزى که شرور آن یکى دو تا نیست و شرورش سر در یکدیگر دارند.
و جاءه قومه یهرعون الیه و من قبل کانوا یعملون السیئات
راغب میگوید: وقتى گفته مى شود:(هرع و یا اهرع) معنایش این است که فلان کس را با زور و تهدید به جلو سوق مى داد. و از کتاب(العین) نقل شده که گفته است : کلمه(اهراع) به معناى سوق دادن به شدت است .
(و من قبل کانوا یعملون السیئات) - یعنى(قوم لوط) قبل از آن زمان که ملائکه بیایند همواره مرتکب معاصى مى شدند و گناهان و کارهاى زشتى مى کردند پس در ارتکاب فحشاء جسور شده بودند، و در انجام فحشاء هیچ باکى نداشته بلکه معتاد به آن بودند و اگر گناهى پیش مى آمد به هیچ وجه از آن منصرف نمى شدند نه حیاء مانعشان مى شد و نه زشتى عمل ، نه موعظه آنها را از آن عمل منزجر مى کرد و نه مذمت ، براى اینکه عادت ، هر کار زشتى را آسان و هر عمل منکر و بلکه بى شرمانه اى را زیبا مى سازد.
و این جمله در بین جمله(و جاءه قومه یهرعون الیه) و بین جمله(قال یا قوم هولاء بناتى ...) معترضه است و در معنا دادن به مضمون هر دو طرفش مفید است اما اینکه جمله قبل خود را معنا مى دهد براى این است که وقتى شنونده بشنود که قوم لوط به طرف میهمانان لوط هجوم آوردند بطورى که یکدیگر را هل مى دادند خوب نمى فهمد که این هجوم براى چه بوده ولى وقتى دنبال آن بشنود که قوم لوط معتاد به عملهاى شنیع و گناهان شرم آور بودند مى فهمد که انگیزه آنان بر این هجوم همان عادت زشتى بوده که فاسقان قوم به گناه و فحشاء داشته و خواسته اند آن عمل زشت را با میهمانان لوط انجام دهند.
و اما نافع بودنش در مضمون جمله بعدش براى این است که وقتى شنونده بشنود که لوط از در بیچارگى و ناعلاجى به قوم خود مى گوید که این دختران من در اختیار شمایند و اینها براى شما بهترند، اگر آن جمله معترضه نبود تعجب مى کرد که چرا لوط(علیه السلام) نخست به موعظه آنان نپرداخت و ابتداء چنین پیشنهادى را کرد؟ ولى حالا که این جمله معترضه را شنیده سابقه این قوم را دارد و مى فهمد که آن قوم به علت اینکه ملکه فسق و فحشاء در دلهایشان رسوخ کرده بوده دیگر گوش شنوایى برایشان باقى نمانده بود و هیچ زاجرى منزجرشان نمى کرده و هیچ موعظه و نصیحتى به خرجشان نمى رفته و به همین جهت جناب لوط در اولین کلامى که به آنان گفته دختران خود را بر آنان عرضه کرده و سپس گفته است :(فاتقوا اللّه ولا تخزون فى ضیفى - از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا نکنید).
قال یا قوم هولاء بناتى هن اطهر لکم ...
وقتى لوط(علیه السلام) دید که قوم ، همگى بر سوء قصد علیه میهمانان یک دست شده اند و صرف موعظه و یا خشونت در گفتار آنان را از آنچه مى خواهند منصرف نمى کند تصمیم گرفت آنها را از این راه فحشاء باز بدارد و منظورشان را از راه حلال تاءمین کند از طریقى که گناهى بر آن مترتب نمى شود و آن مساءله ازدواج است ، لذا دختران خود را به آنان عرضه کرد و ازدواج با آنان را برایشان ترجیح داد و گفت :(ازدواج با این دختران ، پاکیزه تر است ، و یا این دختران پاکیزه ترند).
و مراد از آوردن صیغه اطهر،(افعل ، که مخصوص برترى دادن چیزى بر چیز دیگر است مانند اکبر یعنى کبیرتر و اصغر یعنى صغیرتر) که به معناى پاکیزه تر است ، این نبوده که عمل شرم آور لواط هم پاکیزه است ولى ازدواج با زنان پاکیزه تر است بلکه منظور این است که ازدواج با دختران من عملى است پاک و هیچ شائبه زشتى و پلیدى در آن نیست ، و خلاصه مراد این است که ازدواج ،
طهارت خالص است ، و استعمال صیغه(افعل) در غیر مورد تفضیل شایع است در قرآن نیز استعمال شده آنجا که فرمود:(ما عند اللّه خیر من اللّه و) با اینکه در لهو هیچ خیرى نیست ، و نیز فرموده :(و الصلح خیر) که در همه این موارد صیغه(افعل) مى فهماند اگر این کار را بکنى کارى کرده اى که یقینا اشکالى در آن نیست و اگر آن کارهاى دیگر را بکنى چنین یقینى برایت حاصل نمى شود یا یقین به نامشروع بودن آن پیدا مى کنى و یا حداقل در مشروع بودن و پاکیزه بودن آن تردید خواهى داشت .
مراد از(بناتى) و(اطهرلکم) در سخن لوط(ع) به قوم خود:(هؤ لاءبناتى هن اطهرلکم)
و اگر جمله(هولاء بناتى) را مقید کرد به قید(هن اطهر لکم) براى این بود که بفهماند منظور لوط(علیه السلام) از عرضه کردن دختران خود این بوده که مردم با آنها ازدواج کنند نه اینکه از راه زنا شهوات خود را تسکین دهند، و حاشا بر مقام یک پیغمبر خدا که چنین پیشنهادى بکند براى اینکه در زنا هیچ طهارتى وجود ندارد همچنانکه قرآن کریم فرموده :(و لا تقربوا الزنى انه کان فاحشة و ساء سبیلا) و نیز فرموده :(و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن) و ما در تفسیر آیه زنا در سوره انعام گفتیم که حکم این آیه از احکامى است که خداى تعالى در تمامى شرایع آسمانى که بر انبیایش نازل کرده آن را تشریع نموده است در نتیجه حرمت زنا در زمان جناب لوط نیز تشریع شده بوده پس جمله(هن اطهر لکم) بهترین شاهد است بر اینکه منظور آن جناب ازدواج بوده نه زنا.
از اینجا فساد گفتار آن مفسرى که منظور لوط را زناى با دختران خود دانسته روشن مى گردد، او گفته است : لوط بدون آوردن کلمه(نکاح) و یا قیدى که بفهماند منظورش نکاح است گفت :(این دختران من در اختیار شما) و من نمى فهمم این چه پیشنهادى است که لوط کرده اگر خواسته است از یک عمل فحشاء جلوگیرى کند که فحشاء را با فحشائى دیگر جلوگیرى نمى کنند و اگر به راستى خواسته است فحشاء با میهمانان را با فحشاء با دختران خود جلو بگیرد دیگر چه معنا دارد که به مردم بگوید:(فاتقوا اللّه - از خدا بترسید) و اگر مى خواسته رسوایى را فقط از خودش دفع کند باید به همان جمله بعدى که گفت :(مرا در جلو میهمانانم رسوا نکنید) اکتفاء مى کرد.
و چه بسا که گفته باشند! مراد از این که گفت :(این دختران من در اختیار شمایند) اشاره باشد به همه زنان قوم ، چون یک پیغمبر، پدر همه امت خویش است و زنان آن امت دختران اویند، همچنانکه مردان آن امت پسران وى هستند و لوط(علیه السلام) منظورش این بوده که به مردم بفهماند دفع شهوت به وسیله جنس زن و به طریق نکاح که خود طریقه اى است فطرى ، براى شما بهتر و پاکتر است از اینکه به وسیله مردان و از طریق فحشاء صورت بگیرد.
لیکن این توجیه جنبه دست و پا زدن را دارد و از ناحیه الفاظ آیه هیچ دلیلى بر طبق آن وجود ندارد، و اما اینکه دختران لوط مسلمان و مردم مورد خطاب آن جناب کافر بوده باشند و ازدواج مرد کافر با زن مسلمان جایز نباشد مطلبى است که معلوم نیست در شریعت آن روز که شریعت ابراهیم(علیه السلام) بوده تشریع شده باشد و در نتیجه لوط(علیه السلام) موظف به پیروى آن حکم باشد، زیرا این احتمال هست که در شریعت ابراهیم(علیه السلام) ازدواج مرد کافر با زن مسلمان جایز بوده باشد، همچنانکه در صدر اسلام نیز جایز بود و حتى شخص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) دختر خود را به عقد ابى العاص بن ربیع در آورد، با اینکه قبل از هجرت کافر بود و جواز آن بعد از هجرت نسخ شد و مسلمانان ماءمور شدند دختران خود را به کفار ندهند.
علاوه بر این ، کلام مردم در جواب لوط که گفتند:(لقد علمت ما لنا فى بناتک من حق - تو که مى دانى ما رغبتى به دختران تو نداریم) با احتمالى که این مفسرین داده اند که منظورش از بنات ، جنس زنان قوم باشد نمى سازد زیرا وقتى صحیح است لوط جنس زنان را دختران خود بنامد که مردم قبیله نبوت او را پذیرفته باشند و به دنبال آن قبول داشته باشند که او پدر زن و مرد امت است ، و اما قوم لوط که آن جناب را به عنوان یک پیامبر نمى شناختند و به وى ایمان نیاورده بودند، مگر آنکه صاحبان این توجیه خواسته باشند بگویند لوط از باب تهکم ،(توقع بیجا) زنان قبیله را دختران خود شمرده که اگر چنین بگویند، مى گوییم تهکم ، قرینه مى خواهد و حال آنکه در کلام هیچ قرینه اى بر آن نیست .
ممکن است کسى از ناحیه آن مفسرین به ما اشکال کند و بگوید: تعبیر به کلمه(بنات) با اینکه آن جناب بیش از دو دختر نداشته خود دلیل و قرینه است بر اینکه مرادش زنان امت است نه دو دختر خودش چون لفظ جمع برده که بر فرد صادق نیست .
در جواب مى گوییم بر این هم که آن جناب دو دختر داشته از الفاظ آیه هیچ دلیلى نیست نه در کلام خداى تعالى و نه در تاریخى که مورد اعتماد باشد بلکه در تورات موجود آمده که لوط تنها دو دختر داشته ولى گفته تورات مورد اعتماد نیست .
(فاتقوا اللّه و لا تخزون فى ضیفى) - این جمله بیانگر خواسته لوط(علیه السلام) است و جمله(و لا تخزون فى ضیفى) عطفى است تفسیرى براى جمله(فاتقوا اللّه) چون آن حضرت اگر از آنها خواست که متعرض میهمانانش نشوند بخاطر هواى نفسش و عصبیت جاهلیت نبود بلکه به خاطر این بود که مى خواست مردم از خدا بترسند، که اگر مى ترسیدند نه متعرض میهمانان او مى شدند و نه متعرض هیچ کس دیگر، چون در این نهى از منکر، هیچ فرقى میان میهمانان او و دیگران نبود و او سالها بوده که آن مردم را از این گناه شنیع نهى مى کرده و بر نهى خود اصرار مى ورزیده .
و اگر این بار نهى خود را وابسته بر معناى ضیافت کرده و ضیافت را هم به خودش نسبت داده و نتیجه تعرض آنان را رسوائى خود معرفى کرده و گفته :(مرا نزد میهمانانم رسوا مسازید) همه به این امید بوده تا شاید به این وسیله صفت فتوت و کرامت را در آنها به حرکت و به هیجان در آورد، و لذا بعد از این جمله ، به طریقه استغاثه و طلب یارى متوسل شد و گفت :(الیس منکم رجل رشید - آیا یک مرد رشد یافته در میان شما نیست ؟) تا شاید یک نفر داراى رشد انسانى پیدا شود و آن جناب را یارى نماید و او و میهمانان او را از شر آن مردم ظالم نجات دهد، لیکن آن مردم آنقدر رو به انحراف رفته بودند که درست مصداق کلام خداى تعالى شده بودند که فرموده :(لعمرک انهم لفى سکرتهم یعمهون) به همین جهت گفته هاى پیغمبرشان کمترین اثرى در آنان نکرد و از گفتار او منتهى نشدند، بلکه پاسخى دادند که او را از هر گونه پافشارى ماءیوس کردند.
قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتک من حق و انک لتعلم ما نرید
این جمله پاسخ قوم لوط است در برابر دعوتى که آن جناب مى کرد و به آنان مى گفت که بیایید با دختران من ازدواج کنید، و حاصل پاسخ آنان این بوده که ما حق نداریم با دختران تو ازدواج کنیم و اینکه تو خود این را میدانى و مى دانى که ما چه مى خواهیم و منظورمان از این هجوم چیست .
معناى جواب قوم لوط(ع) به او، که گفتند:(تو مى دانى که ما، در دختران تو حقىنداریم ...) و وجوهى که در مورد آن گفته شده است
بعضى از مفسرین ،(حق نداشتن) در کلام آنان را به نداشتن حاجت معنا کرده و گفته اند : وقتى انسان به چیزى احتیاج نداشته باشد گویا حقى هم در آن ندارد. و بنا به گفته این مفسرین ، در کلام مورد بحث نوعى استعاره بکار رفته .
بعضى دیگر گفته اند: حق نداشتن آنان از این جهت بوده که آنها نمى خواسته اند با دختران وى ازدواج کنند و معنى گفتارشان این است که : ما حق نداریم با دختران تو بیامیزیم ، براى اینکه آمیزش با آنان مستلزم ازدواج است و ما ازدواج نمى کنیم . پس منظورشان از نفى حق نفى سبب حق یعنى ازدواج است .
بعضى دیگر گفته اند: مراد از حق ، بهره و نصیب است نه حق قانونى و یا عرفى ، و معنى گفتارشان این است که ما رغبتى به دختران تو نداریم چون آنها زن هستند و ما اصلا میلى به جنس زن براى شهوترانى نداریم .
و آنچه در اینجا لازم است مورد توجه قرار گیرد این است که قوم لوط نگفتند:(ما حقى در دختران تو نداریم) بلکه گفتند:(تو از پیش مى دانستى که ما حقى در دختران تو نداریم) و بین این دو عبارت فرقى است روشن چون ظاهر عبارت دوم این است که خواسته اند سنت و روش قومى خود را به یاد آن جناب بیاورند و بگویند تو از پیش مى دانستى که ما هرگز متعرض ناموس مردم ، آن هم از راه زور و قهر نمى شویم و یا بگویند تو از پیش مى دانستى که ما اصولا با زنان جمع نمى شویم و جمع شدن با پسران را مباح مى دانیم و با پسران دفع شهوت مى کنیم . لوط(علیه السلام) هم همواره آنان را از این سنت زشت منع مى کرده و مى فرموده :(انکم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء) و نیز مى فرموده :(اتاتون الذکران من العالمین و تذرون ما خلق لکم ربکم من ازواجکم) و یا مى فرموده :(ءانکم لتاتون الرجال و تقطعون السبیل و تاتون فى نادیکم المنکر) و بدون تردید وقتى انجام عملى - چه خوب و چه بد - در میان مردمى سنت جاریه شد حق هم براى آنان در آن عمل ثابت مى شود و وقتى ترک عملى سنت جاریه شد حق ارتکاب آن نیز از آن مردم سلب مى شود.
و کوتاه سخن اینکه قوم لوط نظر آن جناب را به خاطرات خود او جلب کرده و به یادش آورده اند که از نظر سنت قومى ، ایشان حقى به دختران او ندارند زیرا آنها از جنس زنانند، و خود او مى داند که منظورشان از حمله ور شدن به خانه اش چیست . این بود آن وجهى که در آیه مورد بحث به نظر ما رسید و شاید بهترین وجه باشد و از آن گذشته بهترین وجه ، وجه سوم است .
قال لو ان لى بکم قوة او آوى الى رکن شدید
مصدر(اوى) و مصدر میمى(ماوى) که ماضى(اوى) و مضارع(یاوى) از آن گرفته شده به معناى چسبیدن و منضم شدن به چیزى است و چون به باب افعال مى رود معناى منضم کردن به آن را مى دهد، گفته مى شود:(فلان آواه الیه) و یا(یوویه الیه) یعنى فلانى ، آن شخص و یا آن چیز را منضم به خود کرد. و کلمه(رکن) به معناى هر چیزى است که ساختمان ، بعد از بنیان بر آن تکیه دارد(مانند ستون و پایه).
توضیح این کلام لوط(ع) که بعد از ماءیوس شدن از انصراف قوم خود گفت :(لوان لى بکم قوة او آوى الى رکن شدید). و اقوال مختلف در این باره
از ظاهر کلام بر مى آید که لوط(علیه السلام) بعد از آنکه از راه امر به تقوى اللّه و ترس از خدا و تحریک حس جوانمردى در حفظ موقعیت و رعایت حرمت خویش اندرزشان داد تا متعرض میهمانان او نشوند و نزد میهمانان آبرویش را نریزند و خجالتش ندهند و براى اینکه بهانه را از دست آنان بگیرد تا آنجا پیش رفت که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و ازدواج با دخترانش را پیشنهاد نمود و بعد از آنکه دید این اندرز مؤ ثر واقع نشد استغاثه کرد و یارى طلب نمود تا شاید در میان آنان رشد یافته اى پیدا شود و او را علیه مردم یارى نموده مردم را از خانه او بیرون کند ولى دید کسى اجابتش نکرد و هیچ مرد رشیدى یافت نشد تا از او دفاع کند و به یارى او برخیزد بلکه همه با هم به یک صدا گفتند:(یا لوط لقد علمت ما لنا فى بناتک من حق و انک لتعلم ما نرید) لذا دیگر راهى نیافت جز اینکه حزن و اندوه خود را در شکل اظهار تمنا و آرزو ظاهر کند و بگوید اى کاش در میان شما یک یار و یاورى مى داشتم تا با کمک او شر ستمکاران را از خود دور مى کردم - و منظورش از این یاور همان رجل رشیدى بود که در استغاثه خود سراغ او را مى گرفته - و یا رکنى شدید و محکم مى داشتم یعنى قوم و قبیله اى نیرومند مى داشتم تا آنها شر شما را از من دفع مى کردند.
بنابراین ، در جمله(لو ان لى بکم قوة) باء حرف جر سببى است و جمله را چنین معنا مى دهد
(من به سبب شما یعنى به اینکه مردى رشید از شما را منضم و همکار خود کنم ندارم تا او به یارى من قیام کند و شر شما را از من دفع نماید(او آوى الى رکن شدید) و یا بتوانم خود را به رکنى شدید بچسبانم و به قوم و قبیله اى منضم کنم که قدرتى منیع داشته باشند و آنان شما را از من دفع کنند)، این آن معنایى است که با در نظر گرفتن زمینه گفتار، از آیه شریفه استفاده مى شود.
ولى بعضى از مفسرین گفته اند: معناى جمله(لو ان لى بکم قوة) این است که من آرزو دارم که اى کاش موقعیت و قدرت و جماعتى مدافع مى داشتم که بوسیله آن موقعیت و آن قدرت و آن جماعت ، شر شما را از میهمانان خود دفع مى کردم . لیکن این وجه درست نیست براى اینکه بنابراین وجه کلمه(بکم) در معنا تبدیل شده به(بهم علیکم) و این صحیح نیست .
بعضى دیگر گفته اند: معناى جمله(لو ان لى بکم قوة) این است که اى کاش خود نیرو مى داشتم و علیه شما قیام مى کردم . این معنا نیز درست نیست براى اینکه از لفظ آیه به دور است .
بعضى دیگر گفته اند: خطاب در آیه به میهمانان است نه به قوم ، و معنایش این است که لوط به میهمانان گفت : آرزو دارم که اى کاش به سبب شما داراى نیرویى مى شدم که مى توانستم با آن نیرو در برابر این قوم عرض اندام کنم . این وجه نیز درست نیست ، زیرا مستلزم انتقال خطاب از قوم به سوى میهمانان است و این انتقام هم بدون آوردن دلیلى روشن در متن آیه باعث ابهام و تعقید است و بدون ضرورت نمى توان کلام خداى تعالى را که فصیح ترین کلام است حمل بر آن کرد و گفت که خداى عزوجل در خصوص این جمله مرتکب ابهام و تعقید شده است .
فرشتگان ماءمور عذاب ، خود را معرفى کرده ، به لوط(ع) مى گویند از آن سرزمیندور شود
قالوا یا لوط انا رسل ربک لن یصلوا الیک ...
یعنى فرستادگان پروردگار به آن جناب گفتند: مردم هرگز به تو نمى رسند، و عبارت هرگز به تو نمى رسند(لن یصلوا الیک) کنایه است از اینکه بر تحقق دادن خواسته خود قادر نیستند، و معناى جمله این است که وقتى ماجرا بدینجا رسید که گفته هاى لوط کمترین اثرى نبخشید فرشتگان الهى خودشان رابه وى معرفى نموده ، گفتند:
(ما جوان اءمرد و از جنس بشر نیستیم ، ما فرشتگان پروردگار تو هستیم) و بدین وسیله آن جناب را خوشحال کردند و فهمید که مردم دستشان به او نمى رسد و نمى توانند از ناحیه آن جناب به خواسته خود برسند، و تتمه ماجرا چنین بود که قرآن کریم در جایى دیگر فرمود:(و لقد راودوه عن ضیفه فطمسنا اعینهم) و به حکم این کلام الهى ، خداى تعالى دیدگان آنهایى که به سوى شر سرعت مى گرفتند و بر در خانه حضرت لوط(علیه السلام) ازدحام کردند نابینا کرد و از دیدن پیش پاى خود محرومشان ساخت .
(فاسر باهلک بقطع من اللیل و لا یلتفت منکم احد) - کلمه(اسر) امر از ماده(اسراء) است که مصدر باب افعال است و ثلاثى مجرد آن یعنى(سرى) با ضمه سین به معناى سیر در شب است ، در اینجا ممکن است بپرسى با اینکه جمله(فاسر) به معناى آن است که : شبانه اهلت را حرکت بده و از قریه بیرون ببر، دیگر چه حاجت بود به اینکه بفرماید:(بقطع من اللیل - در قطعه اى از شب)؟ جواب مى گوییم : این جمله نوعى توضیح است براى امر نامبرده و حرف(باء) در جمله(بقطع من اللیل) یا به معناى مصاحبت است و یا به معناى(فى) اگر به معناى مصاحبت باشد معناى آیه چنین مى شود:(از تاریکى شب استفاده کن ، با قطعه اى از آن تاریکى اهلت را بیرون ببر) و اگر به معناى(فى) باشد چنین مى شود:(در قطعه اى از شب اهلت را بیرون ببر و کلمه(قطع) در مورد هر چیزى به کار برود معناى طایفه و قسمت و بعضى از آن را مى دهد.
و مصدر(التفات) که نهى(لا یلتفت) از آن مشتق است مصدر باب افتعال است و ثلاثى مجرد آن(لفت) است ، و راغب در معناى آن گفته : وقتى مى گویند:(لفته عن کذا - فلانى را از فلان کار لفت کرد) معنایش این است که او را منصرف ساخت . و این ماده در قرآن کریم آمده که مى فرماید:(قالوا جئتنا لتلفتنا) و از همین باب است که مى گوید:(التفت فلان - فلانى التفات کرد) یعنى روى خود را از آن سویى که داشت برگردانید و زن لفوت آن زنى را گویند که از شوهر قبلى فرزند به خانه شوهر فعلى آورده و از شوهرش روى بر مى گرداند و متوجه به آن فرزند مى شود.
آیه مورد بحث حکایت کلام ملائکه است که به عنوان دستورى ارشادى و به منظور نجات او از عذابى که صبح همان شب قوم نازل مى شود با وى در میان نهاده اند و در این کلام مخصوصا جمله(ان موعدهم الصبح - موعد عذاب این قوم صبح همین شب است) بوئى از عجله و شتابزدگى هست .
و معناى آیه این است که ما نوجوانانى از جنس بشر نیستیم بلکه فرستادگانى هستیم براى عذاب این قوم و هلاک کردنشان پس تو خود و اهلت را نجات بده ، شبانه تو و اهلت در قطعه اى از همین شب حرکت کنید و از دیار این قوم بیرون شوید که اینها در صبح همین شب به عذاب الهى گرفتار گشته هلاک خواهند شد و بین تو و صبح ، فرصت بسیارى نیست و چون حرکت کردید احدى از شما به پشت سر خود نگاه نیندازد.
بعضى از مفسرین گفته اند مراد از کلمه(التفات) توجه و میل به مال و اثاث است ، خواسته اند بگویند از متاعهایى که در این شهر هست چیزى با خود نبرید و یا التفات به معناى تخلف از حرکت شبانه است لیکن این دو احتمال چیزى نیست که انسان به آن التفاتى بکند.
(الا امراتک انه مصیبها ما اصابهم) - از ظاهر سیاق برمى آید که این جمله استثناء از کلمه(اهلک) باشد نه از کلمه(احد) چون اگر از کلمه(احد) باشد، معناى آیه چنین مى شود:(و کسى از شما هنگام رفتن به پشت سر خود نگاه نکند مگر همسرت) و این معنا درست به نظر نمى رسد چون دنبالش مى فرماید:(زیرا که او به همان عذابى مى رسد که آنها به آن خواهند رسید) و این جمله علت استثناء همسر او را بیان مى کند، و خداى تعالى در جاى دیگر نیز به بیانى صریح تر فرموده :(الا امراته قدرنا انها لمن الغابرین).
(ان موعدهم الصبح الیس الصبح بقریب) - یعنى موعد هلاکت این قوم صبح است و صبح به معناى اول روز و بعد از طلوع فجر است که افق رو به روشن شدن مى گذارد همچنانکه در جاى دیگر این موعد را به همان طلوع فجر معنا کرده نه طلوع خورشید و فرموده :(فاخذتهم الصیحة مشرقین).
جمله اولى از دو جمله مورد بحث فرمان(فاسر باهلک بقطع من اللیل) را تعلیل مى کند و مى فهماند اگر گفتیم : همین شب اهلت را بیرون ببر، به علت آن بود که موعد عذاب این قوم صبح همین شب است ،
و این تعلیل همانطور که گفتیم نوعى استعجال و طرف را به عجله واداشتن است و جمله دوم که مى فرماید:(الیس الصبح بقریب) همان شتابزدگى را تاءکید مى کند، البته احتمال هم دارد که لوط(علیه السلام) قبلا استعجال کرده و از ملائکه خواسته باشد که همین الان عذاب را نازل کنید و ملائکه در پاسخش گفته باشند موعد عذاب آنان صبح است(یعنى چرا اینقدر عجله مى کنى مگر صبح نزدیک نیست ؟) ممکن هم هست جمله اولى استعجال ملائکه باشد و جمله دوم کلام آنان براى تسلیت لوط در استعجالش ،(به این معنا که ملائکه نخست از لوط خواسته باشند عجله کند و گفته باشند موعد این قوم صبح است زود باش حرکت کن و سپس لوط از آنان خواسته باشد هر چه زودتر عذاب را بیاورند و آنها دلداریش داده باشند که مگر صبح نزدیک نیست ؟).
در این آیات بیان نشده که منتهاى سیر شبانه لوط و اهلش کجا است و باید متوجه چه نقطه اى بشوند در حالى که در جایى دیگر از کلام خداى تعالى آمده :(فاسر باهلک بقطع من اللیل و اتبع ادبارهم و لا یلتفت منکم احد و امضوا حیث تومرون) که از ظاهر آن بر مى آید ملائکه نقطه نهایى سفر را معین نکرده بودند و مساءله را محول کرده بودند به وحیى که بعدا از ناحیه خداى تعالى به لوط مى شود.
فلما جاء امرنا جعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیها حجارة من سجیل منضود مسومة عند ربک
هر چه ضمیر مؤ نث در این آیه است یعنى ضمایر سه گانه در(عالیها)،(سافلها) و(علیها) همه به زمین و یا قریه و یا بلاد آن قوم برمى گردد و اگر این کلمات قبلا ذکر نشده تا ضمیر به آن برگردد عیب ندارد زیرا معلوم بوده که مرجع ضمیرها چیست ، و کلمه(سجیل) بطورى که در مجمع البیان آمده به معناى سجین یعنى آتش است ، راغب مى گوید: سجین به معناى سنگ و گل به هم آمیخته است و اصل آن بطورى که گفته اند فارسى بوده بعدها عربى شده است . و منظورش اشاره به قولى است که گفته اصل این کلمه(سنگ گل) بوده است . بعضى دیگر گفته اند: این کلمه از سجل گرفته شده که به معناى کتاب است ، گویا که در آن سنگ ریزه ها چیزى نوشته شده که مستلزم عمل اهلاک بوده . و بعضى دیگر گفته اند از کلمه(اسجلت) گرفته شده که به معناى :(ارسلت) است .
و ظاهرا اصل در همه معانى مذکور همان ترکیب فارسى معرب است که معناى سنگ و گل را مى رساند و سجل به معناى کتاب نیز از آن گرفته شده چون بطورى که گفته اند: رسم بر این بوده که نوشته ها و مطالب را بر سنگ مى نوشته اند که براى همین ساخته مى شده آنگاه از باب توسعه در استعمال ، کتاب را هم سجل نامیدند هر چند که از جنس کاغذ مى بود، کلمه(اسجال) به معناى ارسال نیز از همین اصل گرفته شده است .
و کلمه(نضد) به معناى نظم و ترتیب است و کلمه(مسومه) اسم مفعول از باب(تسویم) تفعیل است و تسویم به معناى این است که چیزى را با سیمایى ، علامتگذارى کنى .
عذاب و هلاک قوم لوط(ع) با زیرورو شدن زمین و بارش سنگ
و معناى آیه این است که وقتى امر ما به عذاب بیامد، که منظور، امر خداى تعالى به ملائکه است به اینکه آن قوم را عذاب کنند و این امر همان کلمه(کن) است که آیه شریفه(انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون) ما آن قریه را زیر و رو کردیم ، بلندى آن سرزمین را پست ساخته و بر سر خود آنان واژگون ساختیم و سنگهایى از جنس کلوخ بر آنان بباریدیم ، سنگهایى مرتب و پشت سر هم که تک تک آنها نزد پروردگارت و در علم او علامت زده شده بودند و به همین جهت یک دانه از آنها از هدف به خطا نرفت چون براى خوردن به هدف انداخته شده بود.
بعضى از مفسرین گفته اند عذاب زیر و رو شدن مربوط به سرزمین آن قوم و مردم حاضر در آن سرزمین بوده و سنگباران شدن مربوط به مردمى از آن قوم بوده که آن روز در سرزمین خود حاضر نبودند. بعضى دیگر گفته اند باران سنگ نیز در همان قریه بوده و در همان لحظه اى بوده که جبرئیل قریه را بلند کرده تا پشت رو به زمین بزند. بعضى دیگر گفته اند سنگباران در همان قریه واقع شده اما بعد از زیر و رو شدن ، تا تشدیدى در عذاب آنان باشد. لیکن به نظر ما همه این اقوال تحکم(بدون دلیل سخن گفتن) است زیرا در عبارت آیات قرآنى دلیلى بر هیچ یک از آنها وجود ندارد.
و از آیه شریفه(فاخذتهم الصیحة مشرقین) بر مى آید که غیر از خسف و غیر از سنگباران شدن ، عذاب صیحه نیز بر آنان نازل شده حال وضع چگونه بوده و چرا سه جور عذاب بر آنان نازل شده با اینکه براى نابودیشان یکى از آنها کافى بوده خدا مى داند، ولى بر حسب تئورى و فرض مى توان احتمال داد که در نزدیکى آن سرزمین کوهى بلند بوده که آتشفشان شده و در اثر انفجارش صدایى مهیب برخاسته و در اثر شدت فوران ، سنگها بر سر قریه باریدن گرفته و زلزله بسیار مهیبى رخ داده که زمین زیر و رو شده است ، و خدا داناتر است .
تهدید همه ستمکاران به نزول عذابى همانند عذاب قوم لوط(ع) بر آنان
و ما هى من الظالمین ببعید
بعضى گفته اند منظور از ظالمین ، ستمکاران اهل مکه و یا مشرکین از قوم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) هستند، و جمله مورد بحث مى خواهد آنان را تهدید کند و معناى آن این است که باریدن چنین سنگهایى بر ستمکاران مکه بعید نیست و یا معنایش این است که این قریه هاى قوم لوط که خسف شدند از ستمکاران مکه دور نیست و فاصله زیادى ندارد چون در سر راه مکه به شام واقع است ، همچنانکه در جایى دیگر در همین باره فرموده :(و انها لبسبیل مقیم) و باز در جایى دیگر فرموده :(و انکم لتمرون علیهم مصبحین و باللیل افلا تعقلون).
مؤ ید این قول این است که سیاق گفتار در اول آیه سیاق متکلم مع الغیر بود و مى فرمود: امر ما آمد و ما قریه را زیر و رو کردیم و ما آن را سنگباران نمودیم ، ولى در اینجا ناگهان سیاق را به غیبت برگردانید یعنى خداى تعالى را غایب فرض کرد و فرمود: سنگهایى که نزد پروردگارت نشاندار بودند و نفرمود: سنگهایى که نزد ما نشاندار بودند. و این تغییر دادن سیاق بدون نکته نبوده پس گویا خواسته است زمینه را براى تهدید آماده سازد و یا داستان را به جایى منتهى کند که به احساس مخاطبین نزدیکتر گشته و(بفرماید همین آثار باستانى که بین سرزمین شما و سرزمین شام پاى بر جا است و صبح و شام آن را مى بینید آثار باستانى آن قوم است) تاءثیرش در تمامیت حجت علیه مشرکین قویتر باشد.
و چه بسا مفسرینى احتمال داده اند که مراد، تهدید عموم ستمکاران باشد و بخواهد بفرماید بارش سنگ از ناحیه خداى تعالى بر گروه ستمکاران که طایفهاى از آنها قوم ستمکار لوط بودند چیز بعیدى نیست و نکته التفات در جمله(عند ربک) هم براى این باشد که از ستمکاران و مشرکین قوم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) روى گردانیده و به آنها تعریض کرده باشد.
بحث روایتى
در کافى به سند خود از زکریا بن محمد(از پدرش) از عمرو از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: قوم لوط از برترین اقوامى بودند که خداى تعالى آفریده و به همین جهت که قومى برتر بودند شیطان سخت آن قوم را هدف وساوس خود قرار داد. یکى از برتریها و امتیازات قوم نامبرده این بود که وقتى به سر کار مى رفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و ابلیس هم آنان را به این روش معتاد کرد، و وقتى هنگام کشت و زرع و یا هر کار دیگرى که داشتند تمام مى شد و مردم به شهر بر مى گشتند ابلیس میرفت و کشت آنان را خراب مى کرد.
مردم به یکدیگر گفتند: باید کمین کنیم ببینیم این کیست که متاع ما را خراب مى کند یک بار در کمین نشستند دیدند پسرى است بسیار زیبا که پسرى به آن زیبایى ندیده بودند پرسیدند که نه یک بار و نه دو بار که متاع و مایه زندگى ما را خراب مى کنى آنگاه با یکدیگر در خصوص مجازاتش مشورت کردند، بر این راءى دادند که او را بکشند پس آن پسر را به دست کسى سپردند تا شب از او محافظت کند و فردا اعدامش کنند، چون شب فرا رسید پسرک فریادى برآورد، آن شخص پرسید تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نیمه شب مرا در روى سینه و شکم خود مى خوابانید، و من به این کار عادت کرده ام و امشب چون پدرم نیست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بیا و روى شکم من بخواب .
امام فرمود: پسرک بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحریک شد و به او یاد داد که مى توانى با من جماع کنى ، پس اولین کسى که این عمل زشت را در بشر باب کرد ابلیس بود و دومین کس همان شخصى بود که با آن پسرک لواط کرد و بعد از تحقق یافتن این عمل زشت پسرک از دست آن مردم گریخت ، صبح آن شخص به مردم خبر داد که(اگر پسرک گریخت مفت نگریخت) من فلان کار را با او کردم مردم خوششان آمد با اینکه تا آن روز هیچ آشنائى با این عمل نداشتند ولى از آن روز دست بکار آن شدند و کار به جایى رسید که دست از زنان برداشته مردان به یکدیگر اکتفا کردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور کردند اطلاع دهند تا با آنان نیز این عمل زشت را مرتکب شوند، کار به جایى رسید که مردم شهرهاى دور و نزدیک از این قوم متنفر شدند.
ابلیس وقتى دید نقشه اش در مردان کاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به شکل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آیا مردان شما به یکدیگر قناعت مى کنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود این عمل آنان را دیده ایم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه شد، آنان را موعظه مى کند و توصیه مى نماید، مؤ ثر نمى افتد، ابلیس زنان را نیز گمراه کرد تا جایى که زنها هم به یکدیگر اکتفاء نمودند.
بعد از آنکه(در اثر اندرزها و راهنمائیهاى لوط)(علیه السلام) حجت بر همه قوم تمام شد خداى تعالى جبرئیل و میکائیل و اسرافیل را در قیافه پسرانى به سوى آن قوم روانه کرد، پسرانى که قباء بر تن داشتند وقتى به لوط(علیه السلام) رسیدند که داشت زمین را براى زراعت شخم مى کرد لوط(علیه السلام) از آنان پرسید: قصد کجا دارید من هرگز جوانى زیباتر از شما ندیده ام ؟ گفتند فرستادگان مولایمان به سوى بزرگ این شهر هستیم . پرسید آیا مولاى شما به شما خبر نداده که اهل این شهر چه کارهایى مى کنند؟ به خدا سوگند مى خورم(تا باور کنید) اهل این شهر مردان را مى گیرند و با او اینقدر لواط مى کنند تا از بدنش خون جارى شود. گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ایم که تا وسط این شهر پیش برویم ، لوط(علیه السلام) گفت : پس من از شما یک خواهش دارم . پرسیدند: آن چیست ؟ گفت : در همین جا صبر کنید تا هوا تاریک شود آن وقت بروید.
امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت : مقدارى برایم نان و مشکى آب بیاور تا به اینان بدهم و یک عباء بیاور تا اینان خود را در آن بپیچند و سرما نخورند، همینکه دخترش روانه شد باران باریدن گرفت و سیل راه افتاد لوط با خود گفت الان سیل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد که برخیزید تا برویم و لوط از کنار دیوار مى رفت و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل از وسط کوچه مى رفتند لوط گفت : فرزندان من از اینجا که من مى روم بروید گفتند: مولاى ما به ما دستور داده که از وسط برویم و لوط همه دلخوشیش این بود که شب است و تاریک .
از سوى دیگر ابلیس خود را به خانه زنى رسانده و کودک او را برداشت و به چاه انداخت ، اهل شهر یکدیگر را براى کمک به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند(تا از او بخواهند درباره آن کودک تدبیرى بیندیشد) که ناگهان در منزل لوط با آن پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به کار ما داخل شده اى ؟ لوط گفت : نه ، اینها میهمانان منند و مرا نزد میهمانانم رسوا مکنید. گفتند میهمانان شما سه نفرند یکى از آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده . لوط در حالى که میهمانان را به داخل اطاق مى برد گفت : اى کاش من اهل بیتى مى داشتم که شما را از من دفع مى کردند.
امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از یکدیگر سبقت گرفته براى داخل شدن در خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اینکه درب را شکستند و لوط را که تا آن لحظه به دفاع پرداخته بود به زمین انداختند جبرئیل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو هستیم ، آنها به تو نخواهند رسید، سپس مشتى ماسه از کف رودخانه گرفت و به طرف صورتهاى آن قوم پرتاب کرد و گفت : کور شوند این رویها، پس همه اهل شهر نابینا شدند لوط به آنان گفت : اى رسولان پروردگار من به چه کار بدینجا آمده اید و پروردگارم به شما درباره این قوم چه ماءموریتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در هنگام سحر بگیریم(و به عذاب گرفتار سازیم). لوط گفت : پس من یک حاجت به شما دارم . پرسیدند: حاجتت چیست ؟ گفت : حاجتم این است که همین الان آنها را بگیرید براى اینکه مى ترسم براى خدا در مورد آنان بدایى حاصل شود و از هلاک کردنشان صرف نظر کند. گفتند: اى لوط موعد هلاک کردن آنان صبح است و مگر صبح براى کسى که مى خواهد آنان را بگیرد نزدیک نیست ؟ تو در این فرصت دست دخترانت را بگیر و برو و همسرت را بگذار بماند.
امام ابو جعفر(علیه السلام) سپس فرمود: خدا رحمت کند لوط را اگر مى دانست آنانکه در داخل خانه اش بودند چه کسانى هستند هرگز دلواپس نمى شد و مى دانست که آنان به یارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت :(لو ان لى بکم قوة او اوى الى رکن شدید - اى کاش به وسیله شما نیرویى برایم حاصل مى شد و یا پناهگاهى ایمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم) و چه رکن و پناهى محکم تر از جبرئیل که در خانه با او بود؟ و معناى اینکه خداى عزوجل به محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) فرمود:(و ما هى من الظالمین ببعید) این است که چنین عذابى که بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نیز اگر همان گناه را مرتکب شوند که قوم لوط مرتکب مى شدند دور نیست ، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) درباره این عمل شنیع فرمود: کسى که بر عمل(وطى رجال) اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد از آنکه مبتلا به این بیمارى شود که مردان را به سوى خود دعوت کند.