background
فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَىٰ يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ
پس وقتى ترس ابراهيم زايل شد و مژده [فرزنددار شدن‌] به او رسيد، در باره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت‌] چون و چرا مى‌كرد.
آیه 74 سوره هُود

بیان آیات

این آیات ، داستان بشارت یافتن ابراهیم(علیه السلام) به اینکه صاحب فرزند خواهد شد را در بردارد و این در حقیقت به منزله زمینه چینى است براى بیان داستان رفتن ملائکه نزد لوط پیغمبر براى هلاک کردن قوم او، چون این داستان در ذیل آن داستان آمده و در دنباله داستان بشارت یافتن ابراهیم(علیه السلام) بیانى آمده که قصه هلاک کردن قوم لوط را توجیه و بیان مى کند و آن این جمله است :(انه قد جاء امر ربک و انهم آتیهم عذاب غیر مردود)).

و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنیذ

کلمه(بشرى) به معناى بشارت و کلمه(عجل) به معناى گوساله است و کلمه(حنیذ)- بر وزن فعیل - در اینجا معناى مفعول ، یعنى(محنوذ) را مى دهد و گوساله محنوذ گوسالهاى است که گوشتش بوسیله سنگ سرخ شده با آتش کباب شده باشد همچنانکه(قدید) به معناى گوشتى است که بوسیله سنگ داغ شده بوسیله خورشید کباب شده باشد. این معنایى است که بعضى از علماى لغت عرب براى این دو کلمه ذکر کرده اند. بعضى دیگر گفته اند:(حنیذ) نام کبابى است که آب و چربى از آن بچکد. و بعضى گفته اند:(حنیذ) نام همه رقم کباب است

و آیه شریفه(فراغ الى اهله فجاء بعجل سمین) که در سوره ذاریات و راجع به همین داستان است خالى از مختصر تاءییدى براى معناى دوم نیست ، زیرا اگر بخواهند گوشت گوساله را بوسیله سنگ داغ شده با آتش و با تابش خورشید کباب کنند به ناچار باید آن را قطعه قطعه کنند و در این صورت بیننده نمى تواند تشخیص دهد گوساله اى که این قطعات از آن گرفته شده چاق بوده یا لاغر، تنها وقتى میتواند بفهمد چاق بوده که حیوان را درستى در تنور و یا آتشى دیگر کباب کرده باشند.

بشارت به همسر ابراهیم(ع) به تولد اسحاق

جمله(و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى) عطف است بر جمله سابق که میفرمود:(و لقد ارسلنا نوحا الى قومه)، طبرسى(رحمت اللّه علیه) در مجمع البیان گفته است : آوردن حرف(لام) در آغاز جمله به منظور تاکید خبر است و کلمه(قد) در اینجا این معنا را افاده مى کند که شنونده داستانهاى انبیاء منتظر است تا بعد از شنیدن سرگذشت یکى از انبیاء سرگذشت دیگرى را بشنود چون این کلمه براى بیان توقع و انتظار است ، در اینجا نیز به همین منظور آمده تا اعلام کند که شنونده در حال توقع و انتظار شنیدن داستان بعدى است .

و منظور از کلمه(رسل) در آیه مورد بحث ملائکه اى هستند که به نزد ابراهیم(علیه السلام) فرستاده شدند تا او را به فرزنددار شدن بشارت دهند و نیز به نزد جناب لوط فرستاده شدند تا قوم آن جناب را هلاک سازند، و کلمات مفسرین در عدد آن فرشتگان مختلف است ، البته بعد از آنکه همه اتفاق دارند بر اینکه از دو نفر بیشتر بوده اند چون کلمه(رسل) جمع است و جمع بر کمتر از سه نفر اطلاق نمى شود. و در بعضى از روایات وارده از ائمه اهل بیت(صلوات اللّه علیهم) آمده که آنها چهار نفر از فرشتگان گرامى خداى تعالى بوده اند، که ان شاء اللّه تعالى نقل آن در بحث روایتى آینده خواهد آمد.

و کلمه(بشرى) در داستان ، تفسیر و بیان نشده که آن بشارت چه بوده ، تنها چیزى که در بین داستان آمده و میتواند بیانگر این بشارت باشد مساءله بشارت دادن همسر ابراهیم(علیه السلام) است ، ولى در غیر این مورد یعنى در سوره هاى حجر و ذاریات بشارت به خود ابراهیم آمده ، مساءله اى که در اینجا مسکوت مانده این است که تصریح نکرده که این بشارت مربوط به تولد اسحاق بوده و یا اسماعیل و یا هر دو، لیکن از ظاهر سیاق داستان و زمینه آن بر مى آید که مربوط به تولد اسحاق باشد چون در دو آیه بعد از بشارت به همسر ابراهیم نام اسحاق برده شده ،

که ان شاء اللّه در آخر داستان بطور مفصل در این باره بحث خواهیم کرد.

معناى جمله :(قالوا سلاما قال سلام) که سلام فرشتگان ماءمور عذاب قوم لوط(ع) به ابراهیم(ع) و جواب او را حکایت مى کند

و جمله(قالوا سلاما قال سلام) به ظاهر تسالم(به یکدیگر سلام دادن) را میرساند در حالى که ادب اقتضاء دارد دو نفر که به یکدیگر میرسند سلام و علیک کنند یعنى یکى بگوید: سلام علیک و دیگرى بگوید: علیک السلام ، نه اینکه این بگوید: سلام و آن دیگرى نیز بگوید: سلام ، از همینجا میفهمیم که از جمله مورد بحث چیزى حذف شده و تقدیر کلام این است که فرشتگان گفتند:(سلمنا علیک سلاما) و ابراهیم(علیه السلام) در پاسخ گفت :(سلام) یعنى(علیکم سلام). مطلب دیگرى که در این جمله هست این است که فرق است بین گفتن :(السلام علیک) و یا(علیک السلام) و گفتن :(سلام علیک) و یا(علیک سلام) که تعبیر دوم از آن جهت که الف و لام ندارد و به اصطلاح نکره است نکته اى زائد را میفهماند و آن یا این است که جنس سلام و همه انواع سلام بر تو باد، و یا این است که سلامى بر تو باد که از عظمت و اهمیت نمى توان با زبان بیانش ‍ کرد، و تقدیر کلام چنین است :(علیکم سلام زاک طیب بر شما باد سلامى طیب و طاهر) و یا چیزهایى دیگر از این قبیل ، و به همین جهت مفسرین در تفسیر این جمله گفته اند: مرفوع خواندن کلمه(سلام) بلیغ ‌تر است از منصوب خواندن ، چون اگر مرفوع بخوانیم همانطور که گفتیم تقدیرش :(سلامى چنین و چنان) است و در نتیجه ابراهیم(علیه السلام) جواب سلامى به ملائکه داده که بهتر از سلام و تحیت آنان بوده و وظیفه هم همین است که پاسخ دهنده سلام ، باید پاسخى بهتر از سلام سلام دهنده بدهد مخصوصا اگر سلام دهنده میهمان باشد، ابراهیم(علیه السلام) نیز میپنداشت که واردین میهمانانى از جنس بشرند در اکرامشان زیاده روى کرد.

(فما لبث ان جاء بعجل حنیذ) - یعنى در آوردن گوساله بریان هیچ درنگ نکرد و بلافاصله آن را براى میهمانان آورد در حالى که آب و روغن از آن میچکید.

فلما راى ایدیهم لا تصل الیه نکرهم و اوجس منهم خیفة

همین که دید دستشان به گوساله بریان نمیرسد بدش آمد و در خود از آنان احساس ترس کرد، و تعبیر(دستشان به گوساله بریان نمیرسد) کنایه است از اینکه دست خود را به طرف آن دراز نکردند، و خلاصه از آن گوساله نخوردند و این رفتار خود علامت دشمنى و نشانه شرى است که شخص وارد مى خواهد به صاحب خانه برساند.

و کلمه(نکرهم) و همچنین(انکرهم) یک معنا دارد و آن این است که از آنچه از آنان دید، بدش آمد و آن را رفتارى غیر معهود دانست . و فعل(اوجس) ماضى از باب افعال(ایجاس) است و ایجاس به معناى خطور قلبى است ، راغب در این باره گفته است : ماده(وجس) به معناى صداى آهسته است ، و کلمه(توجس) که مصدر باب تفعل است به معناى آن است که کوشش ‍ کنى تا صوت آهسته اى را بشنوى ، و کلمه(ایجاس) که مصدر باب افعال است به معناى پدید آمدن چنین چیزى در نفس آدمى است و به این لفظ در قرآن کریم آمده که فرموده است :(فاوجس منهم خیفة)، پس بنابراین(وجس) بطورى که گفته اند، حالتى است که بعد از هاجس(صوتى آهسته) در دل پیدا مى شود و نفس آدمى آن را در خود ایجاد مى کند، - چون ابتدا این حالت درونى و تفکر قلبى از آن صوت آغاز شد - پس(وجس) حالتى است که نفس بعد از هاجس آن را در خود پدید آورد(و هاجس) صدایى آهسته است و واجس آن خاطرهاى است که در دل پیدا مى شود، این بود گفتار راغب با مختصر اضافاتى از ما.

پس بنابراین ، جمله مورد بحث از باب کنایه است گویا خیفه که خود نوعى از ترس است بى خبر از صاحب دل در دل او رخنه کرده و گوش دل ، صداى آهسته آن را شنیده ، و حاصل مقصود این است که ابراهیم(علیه السلام) در دل خود احساس ترس کرد و به همین جهت فرشتگان براى اینکه آن جناب را ایمنى و دلگرمى داده باشند گفتند:(لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط). و معناى آیه این است که ابراهیم(علیه السلام) بعد از آنکه آن گوساله بریان را جلو فرشتگان گذاشت ، دست میهمانان را دید که به غذا نمیرسد مثل اینکه نمیخواهند نان و نمک او را بخورند(و این خود نشانه دشمنى و شر رسانى است) لذا در دل خود احساس ترس از آنها کرد، فرشتگان براى اینکه او را ایمنى و دلگرمى داده باشند گفتند: مترس که ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ایم . آن هنگام ابراهیم(علیه السلام) فهمید که میهمانانش از جنس فرشتگانند که منزه از خوردن و نوشیدن و امثال این امورى که لازمه داشتن بدن مادى است میباشند و براى امرى عظیم ارسال شده اند.

بیان عدم منافات انتساب ترس به ابراهیم(ع)، با عصمت آن حضرت

در اینجا ممکن است کسى فکر کند که نسبت احساس ترس به ابراهیم(علیه السلام) دادن با مقام نبوت آن جناب منافات دارد زیرا داشتن نبوت ملازم با داشتن عصمت از معصیت و رذائل اخلاقى است که یکى از آن رذائل ترس است لیکن چنین نیست ،

و دادن چنین نسبتى به آن جناب منافات با مقام نبوت ندارد زیرا مطلق خوف که عبارت است از تاءثر نفس بعد از مشاهده مکروهى که او را وا مى دارد تا از آن محذور احتراز جسته و بدون درنگ در مقام دفع آن برآید از رذایل نیست بلکه وقتى رذیله مى شود که باعث از بین رفتن مقاومت نفس شود و در آدمى حالت گیجى و نفهمى پدید آورد یعنى نفهمد که چه باید بکند و به دنبال این نفهمى ، اضطراب و سپس غفلت از دفع مکروه بیاورد، این قسم خوف را جبن و به فارسى ترس میگویند که خود یکى از رذائل است ، در مقابل این حالت ، حالت تهور است و آن این است که هیچ صحنهاى انسان را دلواپس نکند، که این جزو فضائل نیست تا بگوییم انبیاء باید چنین باشند.

اگر چنین بود خداى تعالى اصلا این حالت را در انسان پدید نمى آورد که هنگام مشاهده مکروه و شر، دلواپس گردد و هنگام مشاهده محبوب و خیر، حالت شوق و میل و حب و امثال آن در او پدید آید و اگر خداى تعالى این حالات نفسانى را آفریده حتما غرضى از آن داشته و آن عبارت است از جلب خیر و نفع ، و دفع شر و ضرر و این چیزى است که همه انواع موجودات بى شمار بر آن مفطور و خلق شده اند و نظام عام عالمى بر این فطرت اداره مى شود.

و چون این نوع که به نام انسان نامیده شده در مسیر بقایش با شعور و اراده سیر مى کند، قهرا عمل جلب نفع و دفع ضرر او نیز از شعور و اراده او ترشح مى کند و شعور و اراده وقتى فرمان جلب نفع و دفع ضرر را مى دهد که نفس از دیدن صحنه هاى مخوف و یا محبوب متاءثر گردد که این تاءثر در جانب حب ، میل و شهوت نامیده مى شود و در جانب بغض و کراهت ، خوف و وجل .

و از آنجایى که این احوال نفسانى و درونى ، اغلب اوقات آدمى را به یکى از دو طرف افراط و تفریط میکشاند لذا بر انسان واجب است که در مقام دفع ، اولا قیام بکند و ثانیا به مقدارى که سزاوار و پسندیده است قیام نماید که چنین قیامى شجاعت و یکى از فضایل نفسانى است ، و همچنین بر او واجب است که در مقام جلب ، اولا قیام بکند و ثانیا به مقدار لازم و به نحو شایسته قیام کند که چنین قیامى و ترک زاید بر آن عفت است که یکى دیگر از فضایل نفسانى است و این دو فضیلت حد اعتدال بین افراط و تفریط میباشند و اما اینکه کسى اصلا متاءثر نشود و خود را به ورطه هایى بیندازد که هلاکت بودن آنها صریح و روشن است ، چنین انسانى متهور است ، و انسانى که دلش در برابر هیچ محبوب و مطلوبى نتپد و متاءثر نشود و در مقام جلب آن محبوب بر نیاید چنین انسانى گرفتار خمول(بى سر و صدا و گمنام) است ، این از ناحیه تفریط در تاءثر در دو طرف محبوب و مبغوض و همچنین در ناحیه افراط آن اگر کسى تاءثرش ‍ آنقدر زیاد و افراطى باشد که خود را فراموش کند و از آن رأ ى و تدبیرى که در هر کارى واجب است به کار بیندازد به کلى غافل شود،

در نتیجه در باب دفع ضرر از هر خطر موهوم و هر شبحى که نمیداند چیست آنچنان به وحشت بیفتد که عقل را از دست بدهد، او مبتلا به رذیله جبن(ترس) است ، و در باب جلب نفع هر چیزى که مورد استشهاد و علاقهاش قرار گیرد آنچنان دلباخته آن شود که باز عقل و رأ ى و تدبیرش کند شود و یا از کار بیفتد به چنین کسى مبتلا به رذیله شره(آزمند و حریص) است مانند چهارپایان که هر علفى را ببینند میخورند.

پس این چهار حالت یعنى تهور و جبن که افراط و تفریط در باب دفع ضرر است و شره و خمول که افراط و تفریط در باب جلب نفع است ، همه از رذائل اخلاقى اند.

و نتیجه عصمتى که خداى عزوجل ، انبیاء خود را به آن اختصاص داده این است که فضیلت شجاعت را در نفوس شریفه آنان استوار ساخته نه تهور و بى باکى را، و شجاعت در مقابل خوف قرار ندارد که به معناى مطلق تاءثر از مشاهده مکروه است و نفس را وا مى دارد به اینکه وظیفه واجب دفاع را انجام دهد بلکه این فضیلت در مقابل رذیله جبن قرار دارد که به معناى آن است که تاءثر نفس ‍ آنقدر سریع و قوى باشد که عقل و رأ ى و تدبیر را از کار بیندازد و مستلزم تحیر و سرانجام فرار از دشمن گردد.

خداى تعالى در آیات کریمه اش خوف و خشیت را براى انبیاء ثابت کرده ، از آن جمله فرموده :(الذین یبلغون رسالات اللّه و یخشونه و لا یخشون احدا الا اللّه) که دلالت دارد بر اینکه انبیاء ترس دارند، چیزى که هست تنها از خدا میترسند. و نیز در خطاب به موسى(علیه السلام) مى فرماید:(لا تخف انک انت الاعلى). و نیز در حکایت از قول شعیب(علیه السلام) به موسى مى فرماید:(لا تخف نجوت من القوم الظالمین). و نیز در خطاب به پیامبر اسلام(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى فرماید:(و اما تخافن من قوم خیانة فانبذ الیهم على سواء).

آنچه ابراهیم خلیل(علیه السلام) از آن منزه بود صفت زشت جبن بود، آرى او بود که یک تنه از فرط شجاعت به دعوت حقه توحید قیام کرد و در مجتمعى قیام کرد که حتى یک نفر خدا را به یکتائى نمى پرستید،

و یک تنه با وثنیّت قوم خود در افتاد، حتى با پدرش(عمویش) آزر و بستگانش احتجاج کرد و از این مهمتر با پادشاه جبار زمانش ‍ نمرود که ادعاى الوهیت مى کرد بگو مگو کرد و بت هاى بتکده قوم را بشکست تا آنکه او را در آتش افکندند و خداى تعالى از آتش ‍ نجاتش داد، این صحنه هاى هراس انگیز، آن جناب را به هول و هراس نینداخت و در جهاد در راه خدا فرارى نداد و مثل چنین پیغمبرى بزرگوار با آن موقعیت روحى که داشت اگر به تعبیر آیه اى از قرآن از چیزى بترسد و یا به تعبیر آیه اى دیگر از احدى بیمناک شود و یا به تعبیر آیه اى دیگر چیزى او را دلواپس کند، در همه اینها خوفش خوف احتیاط بوده است نه خوف جبن و اگر از چیزى بر جان یا عرض یا مالش بترسد به خاطر خدا مى ترسد(به این معنا که مى ترسد اگر دفاع نکند مسؤ ول باشد) نه به خاطر هواى نفسش .

معناى ضحک همسر ابراهیم(ع)(فضحکت) و وجوهى که درباره آن گفته شده است

(و امراته قائمة فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب) کلمه(ضحکت) از ماده ضحک - به فتح ضاء - است که به معناى حیض شدن زنان است ، مؤ ید این معنا هم این است که بشارت را با حرف فاء متفرع بر آن کرده و فرموده :(فبشرناها...) یعنى به مجرد اینکه حیض شد ما او را به اسحاق بشارت دادیم و این حیض شدن نشانه اى بود که باعث مى شد همسر ابراهیم(علیه السلام) زودتر بشارت را باور کند و بپذیرد و خود معجزه اى بود که دل او را آماده مى کرد به اینکه به راستى و درستى بشارت آنان اذعان کند و اما اینکه چرا از ایستادن او خبر داد و اینکه این خبر چه دخالتى در مطلب داشته ؟ جوابش این است که قرآن با ذکر این خبر خواسته است برساند و بفهماند که او آنچنان مایوس از حامله شدن بود که حتى تصورش را هم نمى کرد که در ایام پیرى بار دیگر حیض شود، ایستاده بود تماشا مى کرد ببیند بین شوهرش و میهمانان تازه وارد چه چیزهایى گفتگو مى شود.

و معناى آیه این است که ابراهیم داشت با میهمانان صحبت مى کرد و میهمانان راجع به خوردن و نخوردن غذا با آن جناب بگو مگو مى کردند در حالى که همسر آن جناب ایستاده بود و آنچه را که بین ابراهیم و میهمانان جریان مى یافت تماشا مى کرد و هرگز چیز دیگرى را تصور نمى کرد و درباره چیز دیگرى نمى اندیشید، در همین حال ناگهان حالت حیض به او دست داد و بلا فاصله فرشتگان او را به فرزند دار شدن بشارت دادند.

این نظر ما بود ولى بیشتر مفسرین کلمه مورد بحث را به(کسره ضاد) و به معناى خنده گرفته اند، آنگاه اختلاف کرده اند که آوردن این کلمه چه دخالتى در مطلب داشته و علت خنده او چه بوده ؟ که بهترین توجیه آنان این است که گفته اند: همسر ابراهیم(علیه السلام) در حین گفتگوى آن جناب با میهمانان ، آنجا ایستاده بود و از غذا نخوردن میهمانان متوحش شد،

چون ، غذا نخوردن میهمان از خیلى چیزها خبر مى دهد ولى همین که برایش روشن شد که میهمانان فرشتگان خداى تعالى هستند که به خانه او آمده اند و هیچ شرى متوجه این خانواده نشده بلکه افتخارى به آنان روى آورده ، لذا خوشحال شد و خندید، فرشتگان هم وقتى او را خندان دیدهاند بشارتش داده اند به اسحاق و از نسل اسحاق ، به یعقوب .

البته در این میان وجوه دیگرى ذکر کرده اند که هیچ دلیلى بر آنها نیست مثل اینکه گفته اند: خنده او از غفلت قوم لوط بوده که نمى دانستند چند صباح دیگر نابود مى شوند. و یا گفته اند: خنده او از جهت تعجب بوده ، تعجب از غذا نخوردن میهمانان ، آن هم در حالى که خود او خدمتشان مى کرده . و یا گفته اند: همسر ابراهیم(علیه السلام) به آن جناب پیشنهاد کرده که بفرست تا لوط نزد تو بیاید و در بین قومش نباشد و گرنه او نیز هلاک خواهد شد، ملائکه چون این دلواپسى وى را دیده اند، گفته اند:(انا ارسلنا الى قوم لوط - ما مامور هلاک کردن قوم لوط هستیم نه خود او) لذا آن مخدره خوشحال شده و خندیده ، چون فهمید که پیشنهادش بیجا نبوده . و یا گفته اند: خنده او از بشارتى بوده که به او داده و گفته اند که : در سن و سال پیرى بچه دار مى شود آن هم کسى که در سن و سال جوانیش زنى نازا بوده . و این مفسر ناگزیر بوده که بگوید در آیه شریفه ، جملات مقدم و مؤ خر آمدهاند و تقدیر آیه چنین است :(فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب فضحکت).

(فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب) - اسحاق نام فرزندى است که همسر ابراهیم از آن جناب آورد و یعقوب نام پسر اسحاق است ، و بنابراین منظور ملائکه این بوده که به وى بفهمانند که نسل او باقى مى ماند، خداى تعالى به او اسحاق را مى دهد و به اسحاق یعقوب را، البته این وقتى درست است که ما کلمه(یعقوب) را با فتحه بخوانیم تا تقدیر کلام(و من وراء اسحق بیعقوب) باشد و با افتادن حرف جر، کلمه منصوب شده باشد. ولى بعضى آن را مرفوع خوانده اند که در این صورت ولادت یعقوب بشارت دوم براى همسر آن جناب نمى شود بلکه تتمه بشارت اول مى شود، لیکن قرائت اول بهتر است .

وجه تسمیه(یعقوب). شگفت زده شدن همسر ابراهیم(ع) از بشارت بچه دار شدن

و گویا در این تعبیر که فرمود:(و من وراء اسحق یعقوب) اشاره اى باشد به اینکه چرا یعقوب نامیده شد؟ زیرا آن جناب در عقب و ماوراء اسحاق مى آید و این اشاره تخطئهاى مى شود به آنچه که در تورات در وجه تسمیه آن جناب به نام یعقوب آمد.

در تورات موجود - در این زمانه - آمده که اسحاق به سن چهل سالگى رسید و با(رفقه) دختر(بنوئیل ارامى) خواهر(لابان ارامى) از اهالى(فدان ارام) ازدواج کرد و اسحاق براى رب ، نماز خواند، به خاطر همسرش که زنى نازا بود، رب دعایش را مستجاب کرد و رفقه همسر اسحاق آبستن شد و دو جنین در رحم او جا را بر یکدیگر تنگ کردند(دنباله عبارت تورات قابل فهم نیست شاید خواسته باشد اینطور بگوید:) رفقه گفت : اگر حاملگى این بود من چرا تقاضاى آن را نکردم ، پس او نیز به درگاه رب رفت تا درخواست کند رب به او گفت : در شکم تو دو امت هستند و از درون دل تو دو طایفه و ملتى از هم جدا خواهند آمد، ملتى قوى و مسلط بر ملت دیگر، ملتى کبیر که ملت صغیر را برده خود مى سازد.

بعد از آنکه ایام حمل او به پایان رسید ناگهان دو کودک دوقلو بیاورد، اولى کودکى که سراپایش سرخ بود مانند یک پوستین قرمز رنگ که نام او را(عیسو) گذاشتند، بعد از او برادرش متولد شد، در حالى که پاشنه(عقب) پاى عیسو را به دست داشت ، او را به همین جهت که دست به(عقب) پاشته پاى عیسو گرفته بود یعقوب نامیدند. و با در نظر گرفتن این مطلب به خوبى میفهمیم که تعبیر آیه مورد بحث از لطائف قرآن کریم است .

قالت یا ویلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا ان هذا لشى ء عجیب

کلمه(ویل) به معناى قبح و زشتى است ، و هر بدى را که مایه اندوه آدمى شود(ویل) مى گویند، مانند مردن یا مصیبت دیدن یا جنایت فجیع یا رسوائى و امثال آن ، و این ندا در جایى گفته مى شود که طرف بخواهد بطور کنایه بفهماند که آن مصیبت ، آن امر فجیع ، آن رسوایى و... دارد مى رسد، پس وقتى گفته مى شود:(یا ویلى) معنایش این است که مصیبتم رسید، خاک بر سرم شد و آنچه مایه اندوه من است بر سرم آمد، و آوردن حرف(تاء) و گفتن :(یا ویلتى) زمانش وقتى است که بخواهند همان ویل را فریاد بزنند و دیگران را خبردار کنند.

و کلمه(عجوز) به معناى سالخوردگى زنان ، و کلمه(بعل) به معناى شوهر و یا به عبارتى دیگر همسر زن است و معناى اصلى این کلمه کسى است که قائم به امرى بوده و در آن امر مستغنى از غیر باشد،

مثلا به درخت خرمایى که بى نیاز از آبیارى با آب نهر و چشمه است و به آب باران اکتفاء مى کند بعل مى گویند و نیز به صاحب و رب(همنشین و مربى) بعل گویند، کلمه(بعلبک) هم(که امروز نام شهرى در لبنان است) از همین باب است چون در قدیم هیکل و معبد بعضى از بتها در آنجا قرار داشت .

و کلمه(عجیب) - بر وزن فعیل - صفت مشبهه از ماده عجب است ، و(تعجب) حالتى است که به انسان در هنگام دیدن چیزى که سبب آن را نمى داند دست مى دهد و به همین جهت بیشتر در مواقع استثنایى و نادر به آدمى دست مى دهد چون در این مواقع معمولا انسان سبب حادثه را نمى داند و اینکه همسر ابراهیم(علیه السلام) گفت :(یا ویلتى الد...) گفتارش در مورد تعجب و تحسر بوده ، چون وقتى بشارت ملائکه را شنیده آن حالتى که یک پیرزن نازا از همسر پیرمردش باردار شده و دارد بچه اش را میزاید در نظرش مجسم شده و معلوم است که چنین پیشامدى سابقه نداشته و قهرا امرى شگفت آور خواهد بود، علاوه بر این ، از نظر افکار عمومى مردم نیز وضعى ننگ آور و زشت است و خنده و تمسخر مردم را برمى انگیزد و چنین چیزى مایه رسوایى است .

(قالوا اتعجبین من امر اللّه رحمة اللّه و برکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید) کلمه(مجید) از مجد است که به معناى کرم و بزرگوارى است و مجید به معناى کریم است و کریم به کسى گویند که خوان و سفره اى گسترده داشته باشد و خیرش براى مردم بسیار باشد، بقیه مفردات آیه در سابق معنا شد.

جمله(اتعجبین من امر اللّه) استفهامى است انکارى ، یعنى فرشتگان تعجب همسر ابراهیم را انکار کردند براى اینکه تعجب همانطور که گفتیم ناشى از بى خبرى از سبب حادثه و بعید دانستن آن است و حادثه اى که پدید آورنده اش خداى سبحان است ، خدایى که هر کارى بخواهد مى کند و بر هر چیز قادر است دیگر نباید از آن تعجب کرد.

علاوه بر این ، خاندان ابراهیم از اینگونه عنایات خاصه الهى و مواهب عالى را در سابق دیده بودند و خانواده اى بودند که از این جهت با سایر مردم فرق داشتند و چرا همسر آن جناب این بشارت را عطف به آن عنایاتى که تاکنون دیده بود نکرد و چرا احتمال نداد که این بشارت نیز نعمتى مختص به این خانواده باشد؟ درست است که عادتا از یک پیرمرد و پیرزن فرزند متولد نمیشود ولى بطور خارق العاده چرا نشود؟

و به همین جهت که ذکر شد ملائکه در نابجا بودن تعجب او و انکار آن اولا گفتند: آیا از امر خدا تعجب مى کنى ؟ و در این سخن خود کلمه(امر) را به کلمه جلاله(اللّه) اضافه کردند تا دیگر جایى براى تعجب باقى نگذاشته به کلى ریشه آن را قطع کنند چون بر ساحت مقدس الهى هیچ چیزى دشوار نیست و او خالق و آفریدگار همه چیز است . و ثانیا همان معانى را در جمله اى دیگر بطور صریح بیان کرده و گفتند:(رحمة اللّه و برکاته علیکم اهل البیت) و او را متوجه کردند به اینکه خداى عزوجل رحمت و برکات خود را بر این اهل بیت نازل فرموده و این رحمت و برکت را از این خاندان جدا ناشدنى کرده است ، و با این حال دیگر چه بعدى دارد که تولد این مولود از یک پدر و مادرى در سنین غیر عادى و غیر معهود صورت بپذیرد.

جمله(انه حمید مجید) جمله قبلى را تعلیل مى کند و حاصلش این است که خداى تعالى به علت حمید و مجید بودنش منشا و مصدر هر فعل پسندیده و هر کرم وجود است و او از رحمت و برکات خود بر هر کس از بندگانش که بخواهد افاضه مى کند.

مجادله و گفتگوى ابراهیم(ع) براى رفع عذاب از قوم لوط(ع)

فلما ذهب عن ابراهیم الروع و جاءته البشرى یجادلنا فى قوم لوط

کلمه(روع)، به معناى ترس و رعب است و کلمه(مجادله) در اصل به معناى اصرار در بحث و پافشارى کردن در یک مساءله براى غالب شدن در راى است و معناى آیه این است که وقتى حال ابراهیم از آن ترسى که کرده بود بجا آمد و برایش معلوم شد که غذا نخوردن واردین ، از باب سوء قصد نبوده و علاوه آن بشارت را از واردین شنید که بزودى خداى تعالى به او و همسرش اسحاق را خواهد داد و از اسحاق یعقوب را، آنگاه شروع کرد درباره قوم لوط بگو مگو کردن به این امید که عذاب را از آن قوم برطرف سازد.

و بنابراین جمله(یجادلنا فى قوم لوط) اگر به صیغه مضارع آمده با اینکه در جواب کلمه(لما) حتما باید فعل ماضى بیاید از باب حکایت حال گذشته است(نه اینکه بخواهد بفرماید بعد از این مجادله مى کند) و یا اینکه یک فعل ماضى در تقدیر گرفته شده و تقدیر کلام :(اخذ یجادلنا...) بوده است یعنى ابراهیم(علیه السلام) شروع کرد به بگو مگو کردن درباره قوم لوط.

و از این آیه شریفه بر مى آید که ملائکه ، نخست به آن جناب خبر داده بودند که ماموریت اصلیشان رفتن به دیار قوم لوط است و سپس این معنا را عنوان کرده بودند که خداى تعالى به شما فرزندى خواهد داد و در مرحله سوم از عذاب قوم لوط خبر داده بودند که ابراهیم(علیه السلام) شروع کرده به مجادله کردن ، تا شاید عذاب را از آن قوم برطرف سازد، و در آخر به آن جناب گفته اند که کار از کار گذشته و قضاء حتمى شده و عذاب نازل خواهد شد و به هیچ وجه رد شدنى نیست .

حال ببینیم مجادله ابراهیم چه بوده ؟ در آیات مورد بحث چیزى در این باب نیامده ولى در جاى دیگر قرآن کریم فرموده :(و لما جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا انا مهلکوا اهل هذه القریة ان اهلها کانوا ظالمین قال ان فیها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فیها لننجینه و اهله الا امراته کانت من الغابرین).

ان ابراهیم لحلیم اواه منیب

(حلیم) به آن کسى گفته مى شود که در عقوبت دشمن و انتقام گرفتن عجله نمیکند و کلمه(اواه) درباره کسى اطلاق مى شود که زیاد از بدیها و ناملایماتى که مى بیند آه مى کشد و کلمه(منیب) اسم فاعل از مصدر انابه به معناى رجوع است و مراد از آن ، این است که آدمى در هر امرى به خداى تعالى رجوع کند.

بیان علت مجادله ابراهیم(ع) درباره قوم لوط با فرشتگان و پاسخ فرشتگان بهمجادله او

و این آیه زمینه تعلیل آیه قبلى را دارد و مى خواهد بیان کند که چرا ابراهیم(علیه السلام) درباره قوم لوط مجادله کرد و در این جمله مدحى بلیغ از ابراهیم(علیه السلام) شده ، چون مى فرماید: آن جناب بدین جهت درباره آن قوم مجادله کرد که پیغمبرى حلیم و پر حوصله بود و در نزول عذاب بر مردم ستمکار عجله نمى کرد، امیدوار بود که توفیق الهى شامل حال آنان شده ، اصلاح شوند و به استقامت بگرایند، پیغمبرى بود اواه یعنى از گمراهى مردم و از اینکه هلاکت بر آنان نازل شود سخت رنج مى برد و آه مى کشید در نجات انسان به خداى تعالى رجوع مى کرد و متوسل مى شد پس کسى خیال نکند که آن جناب از عذاب ستمکاران کراهت داشته و بدان جهت که ظالم بودند از آنان طرفدارى مى کرده ، حاشا بر پیغمبرى اولوا العزم که طرفدار ستمکاران باشد.

یا ابراهیم اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربک و انهم اتیهم عذاب غیر مردود

این آیه شریفه حکایت پاسخى است که فرشتگان به ابراهیم(علیه السلام) داده و مجادله آن جناب را قطع کردند و آن جناب بعد از شنیدن آن قانع شد و دیگر دنبال نکرد چون فهمید که اصرار کردن در برگرداندن عذاب از قوم لوط هیچ فایده اى ندارد چون قضاى الهى در آن باره رانده شده و عذابشان حتمى گشته و خواه ناخواه واقع خواهد شد پس اینکه گفتند:(یا ابراهیم اعرض عن هذا) معنایش این است که از این وساطت و جدال صرفنظر کن و هیچ طمعى به نجات آنان مبند که طمعى خام و ناشدنى است .

و معناى اینکه گفتند:(انه قد جاء امر ربک) این است که امر پروردگار تو به مرحله اى رسیده که با هیچ دافعى دفع نمى شود و با هیچ مبدلى تبدیل نمى گردد، و خلاصه منظور ما این است که فعل ماضى(جاء) نمى خواهد خبر دهد که عذاب آمده ، موید این معنا هم این است که در جمله بعد مى فرماید:(و انهم آتیهم عذاب غیر مردود)، چون ظاهر این جمله که اسم فاعل(آتى) در آن به کار رفته این است که عذاب مذکور بعدها نازل مى شود هر چند که امر، صادر شده و قضاء آن رانده شده و قضاء از مقضى به هیچ وجه تخلف نمى پذیرد، و باز موید گفته ما جمله اى است که بزودى در همین سوره ، در داستان قوم لوط مى آید که فرموده(فلما جاء امرنا جعلنا عالیها سافلها)، پس معلوم مى شود که کلمه(جاء) در جمله مورد بحث به معناى آمدن امر الهى نیست بلکه به معناى حتمى شدن آن است .

و معناى اینکه فرشتگان گفتند:(و انهم آتیهم عذاب غیر مردود) این است که بزودى عذابى بر آنان نازل مى شود که به هیچ وجه از آنان دفع شدنى نیست پس حکم ، تنها از آن خدا است و هیچ کس که بتواند حکم او را عقب بیندازد وجود ندارد، و این جمله بیانگر آن ماموریتى است که به خاطر آن آمده بودند و در حقیقت جمله سابق را تاکید مى کند چون مقام هم مقام تاکید بود و به همین جهت در جمله اول نیز دو وسیله از وسایل تاکید به کار رفته بود یکى ضمیرشان(انه) و دیگرى کلمه(قد) که تحقیق را افاده مى کند و هر دو جمله با یک وسیله دیگر تاکید آغاز شده اند و آن کلمه(ان) است و اگر در جمله قبلى امر را به رب ابراهیم نسبت دادند نه به خداى تعالى براى این بوده که از این تعبیر در انقطاع جدال ابراهیم کمک گرفته باشند.

بحث روایتى

(روایاتى در تفسیر آیات مربوط به فرشتگان وارد بر ابراهیم(ع)، بشرى ومجادله ابراهیم(ع)

در کافى به سند خود از ابى یزید حمار از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: خداى عزوجل چهار فرشته مامور کرد براى هلاک کردن قوم لوط و آن چهار فرشته عبارت بودند از: جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و کروبیل ، این چهار فرشته در سر راه خود به دیدن ابراهیم رفته بر او سلام کردند در حالى که(در قالب انسانهایى) معمم بودند و آن جناب ایشان را نشناخت ، همین قدر دانست که قیافه هایى جالب دارند، لذا پیش خودش گفت : اینگونه اشخاص محترم را باید خودم پذیرایى کنم و به خدمتشان قیام نمایم ، و چون او مردى میهمان نواز بود لذا گوساله اى چاق براى آنها کباب کرد آنقدر که کاملا پخته شد و آورده نزد آنان گذاشت ولى دید که دست میهمانان به طرف غذا دراز نمى شود از این رفتار آنان بدش آمد و در خود احساس ترس کرد جبرئیل وقتى آن جناب را چنین دید، عمامه را از سر خود برداشت و ابراهیم او را که در سابق بارها دیده بود شناخت و پرسید: تو همو هستى ؟ گفت : آرى . در این میان همسر آن جناب از آنجا رد میشد جبرئیل او را به ولادت اسحاق بشارت داد و از اسحاق یعقوب را، همسر آن جناب گفت خداوند چه فرموده است ؟ ملائکه جواب دادند به آنچه قرآن کریم آن را حکایت کرده است .

ابراهیم(علیه السلام) از آنان پرسید: بخاطر چه کارى آمده اید؟ گفتند: براى هلاک کردن قوم لوط آمده ایم . پرسید: اگر در میان آن قوم صد نفر با ایمان باشد آنان را نیز هلاک خواهید کرد؟ جبرئیل گفت : نه ، پرسید: اگر پنجاه نفر باشد چطور؟ جبرئیل گفت ، نه ، پرسید: اگر سى نفر باشد چطور؟ گفت ، نه ، پرسید: اگر بیست نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسید: اگر ده نفر وجود داشته باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسید اگر پنج نفر باشد؟ گفت : نه ، پرسید: اگر یک نفر باشد چطور؟ گفت : نه ، پرسید: اگر هیچ مومنى در آن قوم نباشد و تنها لوط باشد چطور؟ جبرئیل گفت : ما بهتر مى دانیم که در آن قوم چه کسى هست ، ما بطور قطع او و خانواده اش را نجات مى دهیم بجز همسرش را که از هلاک شوندگان است ، آنگاه(ابراهیم را به حال خود گذاشتند) و رفتند. امام اضافه کرد که حسن بن على(علیه السلام) فرموده : من هیچ توجیهى براى کلام ابراهیم به نظرم نمى رسد مگر اینکه مى خواسته کارى کند که قوم لوط باقى بمانند و از بین نروند و کلام خداى تعالى نیز که مى فرماید:(یجادلنا فى قوم لوط) به همین نکته اشاره دارد...، این حدیث تتمه اى دارد که ان شاء اللّه در ضمن داستان لوط مى آید.

مؤ لف : در اینکه امام حسن(علیه السلام) فرموده :(من هیچ توجیهى به نظرم نمیرسد مگر اینکه مى خواسته کارى کند که قوم لوط باقى بمانند و از بین نروند) جاى این سوال هست که این مطلب از کجاى داستان استفاده میشود؟ ممکن است بگوییم : از جمله :(ان ابراهیم لحلیم اواه منیب) استفاده مى شود، چون این جمله مناسبتر به آن است که بگوییم منظور ابراهیم(علیه السلام) از آن گفتارش درخواست بقاى قوم لوط بود نه خود لوط پیغمبر، علاوه بر این جمله(یجادلنا فى قوم لوط) و جمله(انهم آتیهم عذاب غیر مردود) سخن از هلاکت قوم دارند، در جمله اول ابراهیم درباره هلاکت قوم مجادله مى کند و در جمله دوم فرشتگان از هلاکت قوم در آینده نزدیک خبر مى دهند و این دو جمله مناسبتى با درخواست بقاى قوم خود لوط دارد.

و در تفسیر عیاشى از عبد اللّه بن سنان روایت آورده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که میفرمود:(جاء بعجل حنیذ) یعنى گوساله اى بریان و پخته شده آورد.

و در معانى الاخبار به سند صحیح از عبد الرحمان بن حجاج از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر جمله(فضحکت فبشرناها باسحق) فرموده : یعنى حیض شد.

و در الدر المنثور است که اسحاق بن بشر و ابن عساکر از طریق جویبر از ضحاک از ابن عباس روایت کرده که گفت : وقتى ابراهیم دید دست ملائکه به گوساله نمیرسد بدش آمد و از آنان ترسید و این ترس ابراهیم از این باب بود که در آن روزگاران رسم بر این بود که هر کس قصد آزار کسى را داشت نزد او غذا نمیخورد چون فکر مى کرد اگر او مرا با طعام خود احترام کند دیگر جایز نیست من او را بیازارم ، ابراهیم(علیه السلام) ذهنش به این مساءله متوجه شد و ترسید مبادا قصد سوئى داشته باشند و به حدى ترسید که بنده اى بدنش به لرزه افتاد.

در همین میان همسرش ایستاده مشغول خدمتگزارى آنان بود، رسم ابراهیم(علیه السلام) هم چنین بود که وقتى میخواست میهمانى را زیاد احترام کند ساره را به خدمت وا میداشت ، ساره در این هنگام خندید و بدین جهت خندید که میخواست گفتارى که مى خواهد بگوید را با خنده اش گفته باشد، پس گفت : از چه میترسى ؟ اینها سه نفرند و تو خانواده و غلامان دارى ، جبرئیل در پاسخ ساره گفت : اى خانم خنده رو! بدان که تو بزودى فرزندى خواهى آورد به نام اسحاق و از اسحاق فرزندى میشود به نام یعقوب ، ساره که با چند نفر در حال آمدن بود(و یا در حالى که ضجه مى کرد) از شدت حیا با همه کف دو دست و انگشتان باز بر صورت خود نهاد و حیرت زده گفت : وا ویلتاه و گفت : آیا من که پیرزنى عجوزه ام آن هم از شوهرم که مردى بسیار سالخورده است فرزنددار میشوم ؟

ابن عباس اضافه مى کند که کلام خداى تعالى که مى فرماید:(فلما ذهب عن ابراهیم الروع و جاءته البشرى) مربوط است به بعد از بشارت ، و مجادله آن جناب این بود که پرسید: قصد کجا را دارید، و به سوى چه قومى مبعوث شده اید؟ جبرئیل گفت : بسوى قوم لوط، و ما مامور شده ایم آن قوم را عذاب کنیم .

ابراهیم(علیه السلام) گفت : آخر لوط در بین آن قوم است ؟ گفتند، ما داناتر از هر کسیم به اینکه چه کسى در آن قوم هست و مطمئن باش که ما او و اهلش را حتما نجات مى دهیم مگر همسرش را که - بطوریکه - بعضى معتقدند نامش والقة بوده ، ابراهیم پرسید: حال اگر در بین آن قوم صد نفر مومن باشد آنان را نیز عذاب مى کنید ؟ جبرئیل گفت : نه ، پرسید: اگر نود مومن باشد آیا آنها را عذاب میکنید؟ جبرئیل گفت : نه ، پرسید: اگر هشتاد نفر باشد چطور، عذابشان میکنید؟ جبرئیل گفت : نه ، همچنان ابراهیم شمرد تا رسید به یک مومن و جبرئیل همه را فرمود: نه ، و چون به ابراهیم نگفتند که در آن قوم یک مومن هست خودش گفت : آخر لوط در آن میان است ؟ در پاسخ گفتند: ما بهتر مى دانیم چه کسى در آن میان هست و ما بطور حتم او و اهلش را نجات مى دهیم مگر همسرش را.

مؤ لف : هر چند در متن این حدیث اضطرابى به چشم میخورد، زیرا کلام ابراهیم را که گفت :(ان فیها لوطا) دو بار ذکر کرد یکى قبل از آن سوالهاى مسلسل و یک بار هم بعد از آن ولى به هر حال منظور واضح است .

روایتى در شاءن نزول آیات مربوط به قصه بشرى و مجادله ابراهیم(ع) و بیانضعف آن

و در تفسیر عیاشى از ابى حمزه ثمالى از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: خداى تبارک و تعالى وقتى قضاء عذاب قوم لوط را راند و آن را مقدر فرمود - مى دانست که ابراهیم بنده حلیمش به سختى اندوهناک مى شود - دوست داشت براى تسلیت خاطر او فرزندى دانا به او مرحمت کند تا جریحه دل آن جناب از انقراض قوم لوط التیامى یابد.

امام باقر(علیه السلام) اضافه فرمود که : خداى تعالى به این منظور رسولانى از فرشتگان نزد آن جناب گسیل داشت تا او را به ولادت اسماعیل بشارت دهند سپس امام فرمود: فرستادگان شبانه بر ابراهیم(علیه السلام) وارد شدند، آن جناب ترسید که مبادا دزد باشند، رسولان وقتى حالت ترس و دلواپسى او را دیدند گفتند:(سلاما) یعنى(نسلم سلاما - سلامت مى دهیم سلامى خالص) ابراهیم در پاسخ گفت :(سلام انا منکم وجلون - پاسخ ما به شما سلام است ولى ما از شما ترس و دلواپسى داریم) گفتند:(لا توجل انا نبشرک بغلام علیم).

امام باقر(علیه السلام) آنگاه فرمود: و منظور از این غلام علیم ، اسماعیل است که قبل از اسحاق از هاجر متولد شد، ابراهیم(علیه السلام) به رسولان آسمانى گفت :(ابشر تمونى على ان مسنى الکبر فبم تبشرون) فرشتگان گفتند:(بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین) ابراهیم(علیه السلام) به رسولان آسمانى گفت :(فما خطبکم ایها المرسلون) گفتند:(انا ارسلنا الى قوم مجرمین).

امام باقر(علیه السلام) اضافه کردند که ابراهیم گفت : آخر لوط پیغمبر در میان آن قوم است ؟ و گفتند: ما بهتر مى دانیم که در بین آنان چه کسى هست ! اما بطور حتم او و اهلش را نجات خواهیم داد مگر همسرش را که مقدر کرده ایم که از هالکان باشد.

بعد از آنکه خداى تعالى قوم لوط را عذاب کرد، رسولانى نزد ابراهیم فرستاد تا او را به ولادت اسحاق بشارت و به هلاکت قوم لوط تسلیت دهند. قرآن در سوره حجر و سوره ذاریات در این باره مى فرماید: وقتى فرستادگان ما براى دادن بشارت نزد ابراهیم شدند کلمه(سلام) را ادا کردند، ابراهیم نیز این کلمه را به زبان آورد(و در دل گفت :) این مردم را نمى شناسم ، و چیزى نگذشت که گوساله اى حنیذ آورد یعنى گوساله اى پاکیزه و بریان و مغز پخت ، ولى وقتى دید دست میهمانان به آن نمى رسد، از آنان بدش آمد و عملشان را نکوهیده دید و احساس ترس از آنان کرد، گفتند: مترس که ما فرستاده شده ایم به سوى قوم لوط، همسرش ایستاده بود. در اینجا امام باقر فرموده : منظور از همسر، ساره است که ایستاده بود، او را بشارت دادند به ولادت اسحاق و به دنبال اسحاق یعقوب(فضحکت) یعنى پس ساره از گفتار آنان تعجب کرد.

مؤ لف : این روایت(بطورى که ملاحظه مى کنید) داستان بشارت را دو داستان دانسته : یکى بشارت به ابراهیم درباره ولادت اسماعیل و یکى دیگر بشارت به ساره در مورد ولادت اسحاق ، و بشارت به ولادت اسحاق را چند سال بعد از تولد اسماعیل دانسته ، آنگاه آیات سوره حجر(که در آن مساءله آوردن گوساله به میان نیامده) را حمل کرد، بر بشارت اول یعنى تولد اسماعیل(علیه السلام) و زمان آن را وقتى دانسته که هنوز عذاب بر قوم لوط نازل نشده بوده ،

و آیات سوره هود و سوره ذاریات را(که در این روایت در هم آمیخته) حمل کرده است بر بشارت دوم یعنى بشارت به ساره در مورد تولد اسحاق و یعقوب و زمان آن را بعد از هلاکت قوم لوط دانسته ، مى فرماید: بعد از فراغت از کار آن قوم به ابراهیم مراجعه نموده وى را از وقوع عذاب خبر داده و بشارت دوم خود را ابلاغ کردند.

اما آیات سوره حجر صرف نظر از مطالب خارج ، فى نفسها میتواند این احتمال را تحمل کند که بشارت در آن مربوط به ولادت اسماعیل باشد و همچنین آیاتى که در سوره ذاریات آمده مى تواند حمل بر زمان بعد از هلاکت قوم لوط شود و بشارت در آن بشارت به ولادت اسحاق و یعقوب بوده باشد.

و اما آیات سوره هود که صریح در بشارت به اسحاق و یعقوب است چون نام آن دو بزرگوار را برده و لیکن در ذیلش عبارت(یجادلنا فى قوم لوط ان ابراهیم لحلیم اواه منیب ...) داستان تحمل آن را ندارد که ما حملش کنیم بر بعد از هلاکت قوم لوط، چون اگر این ملاقات بعد از هلاکت قوم لوط باشد دیگر وساطت و مجادله ابراهیم با ملائکه چه معنى دارد، گو اینکه جمله(انا ارسلنا الى قوم لوط) در صدر داستان به تنهایى قابل حمل بر بعد از هلاکت هست و همچنین جمله(انه قد جاء امر ربک) با صرفنظر از قیود کلام ، این حمل را تحمل مى کند(و بلکه میتوان گفت صریح در این است که ملاقات ، بعد از هلاکت قوم لوط بوده ، چون مى فرماید: امر پروردگار تو آمد یعنى کار از کار گذشت).

و کوتاه سخن اینکه مفاد آیات در سوره هود این است که بشارت به ولادت اسحاق و یعقوب قبل از هلاکت قوم لوط بوده ، چون در آن آمده که ابراهیم درباره هلاک شدن آن قوم جدال مى کرده تا شاید عذاب از آنها بر طرف شود و مقتضاى این مفاد این است که داستانى که در سوره ذاریات و سوره حجر آمده راجع به ملاقات قبل از هلاکت قوم لوط باشد نه بعد از هلاکت مخصوصا سوره حجر که تصریح دارد به اینکه داستان مربوط به قبل از هلاکت آنان است چون در آن ابراهیم مى پرسد: بعد از این بشارت دیگر چه ماموریتى دارید؟ چیزى که هست در سوره حجر اصلا مساءله بشارت به تولد اسحاق و یعقوب ذکر نشده ، تنها بشارت به ولادت غلامى علیم آمده .

و حاصل کلام ما این است که اشتمال آیات مورد بحث بر مساءله بشارت به ولادت اسحاق و یعقوب و بر مجادله ابراهیم که ظاهرا در قبل از هلاکت قوم لوط است باعث مى شود که بشارتى که در هر سه سوره(سوره حجر و هود و ذاریات) است یک داستان باشد و آن عبارت باشد از بشارت به ولادت اسحاق و یعقوب قبل از وقوع عذاب بر قوم لوط و این ظهور، خود باعث وهن و سستى روایت است و روایت از این نظر بسیار موهون مى شود.

البته اشکال دیگرى نیز در روایت هست و آن این است که کلمه(ضحک) را به معناى تعجب گرفته در نتیجه جمله(فضحکت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب) را جمله اى مقدم و موخر دانسته که بنا بر معنایى که روایت براى(ضحک) کرده ، تقدیر آیه چنین مى شود:(فبشرناها باسحق و من وراء اسحق یعقوب فضحکت) چون خنده آن بانو از بشارت بوده ، پس اول باید بشارت ذکر شود و بعد خنده او، و ارتکاب تقدیم و تاخیر بدون نکته بارزى خلاف ظاهر است .

و نیز در تفسیر عیاشى از فضل بن ابى قره روایت آمده که گفت : من از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که میفرمود: خداى تعالى وحى کرد به ابراهیم که بزودى فرزندى برایت متولد مى شود، ابراهیم(علیه السلام) جریان را به ساره گفت ، ساره اظهار تعجب کرد که آیا من فرزند مى آورم با اینکه پیرى عجوزه ام ؟ خداى تعالى مجددا به آن جناب وحى کرد که آرى ، ساره بزودى فرزند خواهد آورد و اولادش به خاطر همین که ساره کلام مرا رد کرد چهار صد سال معذب خواهند شد.

امام(علیه السلام) فرمود: و چون عذاب بنى اسرائیل طول کشید، صدا به ضجه و گریه بلند نموده ، چهل شبانه روز گریستند، خداى تعالى به موسى و هارون(علیه السلام) وحى فرستاد که آنان را از شر فرعون نجات خواهد داد، پس آنگاه صد و هفتاد سال شکنجه را از آنان برداشت . راوى میگوید امام(علیه السلام) سپس فرمود: شما نیز چنین خواهید بود اگر دعا بکنید و ضجه و گریه داشته باشید خداى تعالى فرج ما را میرساند و اما اگر نکنید بلا به منتها درجه اش مى رسد.

اشاره به اینکه خصوصیات روحى نیز همچون خصوصیات جسمىقابل توارث است

مؤ لف : وجود رابطه بین احوال انسان و ملکات درونیش و بین خصوصیات ترکیب بدنش چیزى است که هیچ شکى در آن نیست ، پس براى هر یک از دو طرف رابطه ، اقتضاء و تاءثیر خاصى در طرف دیگر هست ، از سوى دیگر نطفه که از ماده بدن گرفته مى شود طبعا حامل همه خصوصیاتى است که در بدن مادى و در روح او هست و بنابراین چه مانعى دارد که نسلهاى آینده پاره اى از خصوصیات اخلاقى نسل گذشته را به ارث ببرند، چه خصوصیات مادى و بدنى آنان را و چه خصوصیات روحیشان را.

در مباحث سابق نیز مکرر گذشت که بین صفات روحى انسان و اعمالش و بین حوادث خیر و شر خارجى و جهانى رابطه اى تام