background
وَيَا قَوْمِ هَٰذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ
«و اى قوم من، اين ماده‌شتر خداست كه براى شما پديده‌اى شگرف است. پس بگذاريد او در زمين خدا بخورد و آسيبش مرسانيد كه شما را عذابى زودرس فرو مى‌گيرد. «
آیه 64 سوره هُود

بیان آیات

این آیات کریمه داستان صالح پیغمبر(علیه السلام) و قوم او را که همان قوم ثمود بودند شرح مى دهد و صالح(علیه السلام) سومین پیغمبرى است که به دعوت توحید و علیه وثنیّت قیام کرد و ثمود را به دین توحید خواند و در راه خدا آزارها و محنتها دید تا آنکه سرانجام خداى عزوجل بین او و قومش این چنین حکم کرد که قومش را هلاک ساخته و او و مؤ منین به او را نجات دهد.

و الى ثمود اخاهم صالحا قال یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره

بحث در معنا و تفسیر این آیه در آیه مشابه آن که در اول داستان هود آمده گذشت .

هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها...

معناى(انشاء) و(استعمار) در جمله :(هو انشاءکم من الاءرض و استعمرکمفیها)

راغب گفته : کلمه(انشاء) به معناى ایجاد و تربیت چیزى است و بیشتر در جانداران(که تربیت بیشترى لازم دارند) استعمال مى شود، در قرآن کریم فرموده :(هو الذى انشاکم و جعل لکم السمع و الابصار).

و کلمه(عمارت)(بر خلاف کلمه(خراب) که به معناى از اثر انداختن چیزى است)، به معناى آباد کردن چیزى است تا اثر مطلوب را دارا شود، مثلا مى گویند:(عمر ارضه) یعنى فلانى زمین خود را آباد کرد، و مضارع آن(یعمر) و مصدرش ‍(عمارة) است ، قرآن کریم مى فرماید:(و عمارة المسجد الحرام) و گفته مى شود:(عمرته فهو معمور - من آن را آباد کردم پس معمور شد)، باز در قرآن کریم میخوانیم :(و عمروها اکثر مما عمروها - آنچه اینان زمین را آباد کردند) پیشینیان بیش از اینها آباد کردند و نیز در قرآن کریم از مشتقات این ماده نام بیت المعمور را میخوانیم و وقتى گفته مى شود:(اعمرته الارض) و همچنین اگر گفته شود:(استعمرته الارض) معنایش این است که من زمین را به دست فلانى سپردم تا آبادش کند، در این معنا نیز در قرآن کریم میخوانیم :(و استعمرکم فیها).

پس بنابراین ، کلمه(عمارت) به معناى آن است که زمین را از حال طبیعیش برگردانى و وضعى به آن بدهى که بتوان آن فوایدى که مترقب از زمین است را استفاده کرد، مثلا خانه خراب و غیر قابل سکونت را طورى کنى که قابل سکونت شود و در مسجد طورى تحول ایجاد کنى که شایسته براى عبادت شود و زراعت را به نحوى متحول سازى که آماده کشت و زرع گردد و باغ را به صورتى در آورى که میوه بدهد و یا قابل تنزه و سیر و گشت گردد، و کلمه(استعمار) به معناى طلب عمارت است به این معنى که از انسانى بخواهى زمین را آباد کند بطورى که آماده بهره بردارى شود، بهره اى که از آن زمین توقع مى رود.

و بنا بر آنچه گذشت معناى جمله(هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها)(با در نظر داشتن اینکه کلام افاده حصر مى کند) این است که خداى تعالى آن کسى است که شما را از مواد زمینى این زمین ایجاد کرد، و یا به عبارتى دیگر بر روى مواد ارضى ، این حقیقتى که نامش انسان است را ایجاد کرد و سپس به تکمیلش پرداخته ، اندک اندک تربیتش کرد و در فطرتش انداخت تا در زمین تصرفاتى بکند و آن را به حالى در آورد که بتواند در زنده ماندن خود از آن سود ببرد و احتیاجات و نواقصى را که در زندگى خود به آن برمى خورد برطرف سازد، و خلاصه مى خواهد بفرماید شما نه در هست شدنتان و نه در بقایتان هیچ احتیاجى به این بتها ندارید تنها و تنها محتاج خداى تعالى هستید.

پس اینکه حضرت صالح(علیه السلام) به قوم خود گفت :(هو الذى انشاکم من الارض و استعمرکم فیها) در مقام تعلیل و بیان دلیلى است که آن جناب در دعوت خود به آن دلیل استدلال مى کرده ، دعوتش این بود که :(یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره - شما خدا را بپرستید که بجز او هیچ معبودى ندارید) و چون جمله مورد بحث استدلال بر این دعوت بوده ، لذا جمله را با حرف عطف نیاورد، بلکه بدون حرف عطف و به اصطلاح بطور فصل آورده و فرمود:(هو الذى ...)، گویا شخصى پرسیده اینکه میگویى تنها خدا را عبادت کنیم دلیلش چیست ؟ در پاسخ فرموده دلیلش این است که او است که شما را در زمین و از زمین ایجاد کرد و آبادى زمین را به دست شما سپرد.

استدلال براى عدم جواز عبادت غیر خدا به : وجود ارتباط بین خالق و خلق ، نزدیکبودن خدا به انسان و نفى استقلال اسباب

بیان این استدلال این است که مشرکین اگر بتها را مى پرستیدند بهانه شان این بود که خداى تعالى عظیمتر از آن است که فهم بشر به او احاطه پیدا کند و بلند مرتبه تر از آن است که عبادت بشر به او برسد و یا سوال و درخواست انسان به درگاهش راه یابد و آدمى ناگزیر است بعضى از مخلوقات او را که نسبتا شرافتى دارد و خداى تعالى امر این عالم ارضى و تدبیر نظام جارى در آن را به او سپرده بپرستد و به درگاه آن مخلوق تقرب بجوید و نزد او تضرع و زارى کند تا او از ما راضى گشته ، خیرات را بر ما نازل کند و بر ما خشم نگیرد و به این وسیله ما از شرور ایمن گردیم ، و این اله در حقیقت شفیع ما به درگاه خداى تعالى است که معبود همه خدایان و رب همه ارباب است و برگشت همه امور به او است .

بنابراین کیش وثنیّت بر این اساس استوار است که معتقدند هیچ رابطه اى بین خداى تعالى و انسانها وجود ندارد و رابطه خداى تعالى تنها با این موجودات شریف که مورد پرستش ما بوده و واسطه بین ما و خداى تعالى هستند برقرار است و این واسطه ها در کار خود یعنى در تاءثیر بخشیدن و شفاعت کردن مستقل مى باشند.

ولى جناب صالح این پندار غلط را تخطئه کرده است چون وقتى بنا باشد خداى تعالى ما را ایجاد کرده و آبادى زمین را به دست ما سپرده باشد پس بین او و ما انسانها نزدیکترین رابطه وجود دارد و این اسبابى که خداى تعالى در این عالم نظام منظم و جارى کرده ، هیچ یک از خود استقلال ندارد تا ما انسانها به آنها امید ببندیم و یا از خشم و شر آنها دلواپس باشیم .

پس تنها کسى که واجب است امیدوار رضاى او و ترسان از خشم او باشیم خداى تعالى است ، چون او است که انسان را آفریده و او است که مدبر امر انسان و امر هر چیز دیگر است پس اینکه جناب صالح(علیه السلام) فرمود:(هو انشاکم من الارض و استعمرکم فیها) در مقام تعلیل گفتار سابق و استدلال بر آن از طریق اثبات ارتباط بین خداى تعالى و بین آدمیان و نیز نفى استقلال از اسباب است .

و به همین جهت است که دنبال آن اضافه کرد:(فاستغفروه ثم توبوا الیه) دو با آوردن حرف فاء بر سر جمله ، نتیجه را متفرع بر آن استدلال کرد و معناى مجموع گفتارش این است که وقتى ثابت شد که خداى تعالى تنها معبودى است که بر شما واجب است او را بپرستید و غیر او را رها کنید چون تنها او خالق و مدبر امر حیات شما است پس باید که از خدا بخواهید شما را در نافرمانیها و بتپرستى هایتان بیامرزد و با ایمان آوردن به او و پرستیدن او بسوى او رجوع کنید که او نزدیک و پاسخگو است .

در جمله مورد بحث که گفتیم تعلیل جمله قبل است نیز مساءله طلب مغفرت را تعلیل کرده به اینکه(ان ربى قریب مجیب - چون پروردگار من نزدیک و پاسخگو است) و این بدان جهت بوده که از استدلال مذکورش نتیجه گرفته که خداى تعالى قائم به امر خلقت آدمى و تربیت او و تدبیر امر حیات او است و هیچ سببى از اسباب دست اندر کار عالم استقلالى از خود ندارد بلکه خداى تعالى است که اسباب را به این سو، سوق مى دهد و آن دیگرى را از اینجا به جاى دیگر روانه مى کند، پس این خداى تعالى است که بین انسان و بین حوائجش و بین اسباب دخیل در آن حوایج حائل و واسطه است و وقتى اینطور باشد پس خود او به انسانها نزدیکتر از اسباب است و آنطور نیست که مشرکین پنداشته و خیال کرده اند که بین آدمى و خداى تعالى آنقدر فاصله هست که نه فهم آدمى او را درک مى کند و نه عبادت آدمى و تقرب جستنش به او مى رسد، پس وقتى او نزدیکتر از هر چیز به ما است قهرا پاسخگوى ما نیز همو خواهد بود و وقتى نزدیک به ما و پاسخگوى ما تنها خداى تعالى باشد و هیچ معبودى جز او نباشد قهرا بر ما واجب مى شود که از او طلب مغفرت نموده ، به سوى او باز گردیم .

پاسخ قوم ثمود به دعوت صالح(ع)

قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا اتنهینا ان نعبد ما یعبد اباؤ نا...

کلمه(رجاء) وقتى در مورد انسانى استعمال مى شود و مثلا به کسى گفته مى شود:(ما به تو امیدها داشتیم) منظور ذات آن کس ‍ نیست بلکه منظور افعال و آثار وجودى او است ، و وقتى عبارت فوق به کسى گفته مى شود که جز آثار خیر و نافع از او انتظار نداشته باشند پس(مرجو) بودن صالح در بین مردمش به این معنا است که او تا بوده داراى رشد عقلى و کمال نفسانى و شخصیت خانوادگى بوده که همه امید داشته اند روزى از خیر او بهره مند شده و او منافعى براى آنها داشته باشد، و از جمله(کنت فینا) بر مى آید که آن جناب مورد امید عموم مردم بوده است .

پس اینکه گفتند:(یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا) معنایش این است که قوم ثمود از تو امید داشتند که از افراد صالح این قوم باشى و با خدمات خود به مجتمع ثمود سود رسانى و این امت را به راه ترقى و تعالى وادار سازى چون این قوم از تو نشانه هاى رشد و کمال مشاهده کرده بود ولى امروز به خاطر کج سلیقگیاى که کردى و به خاطر بدعتى که با دعوت خود نهادى از تو مایوس شد.

و اینکه گفتند:(اتنهینا ان نعبد ما یعبد اباؤ نا) پرسش و استفهامى بوده که از در انکار کرده اند و انگیزه شان از این پرسش انکارى ، مذمت و ملامت آن حضرت بوده و این استفهام در مقام تعلیل جمله قبل است که حاصل هر دو جمله چنین مى شود: علت مایوس ‍ شدن قوم ثمود از تو این است که تو این قوم را دعوت مى کنى به توحید و نهى مى کنى از اینکه سنتى از سنن قومیت خود را اقامه کنند، و(مى گویى که) روشنترین مظاهر ملیت خود را محو سازند با اینکه سنت بتپرستى از سنتهاى مقدس این مجتمع قومى ریشه دار بوده و اصلى ثابت دارند و داراى وحدت قومیت هستند آن هم قومیتى داراى اراده و استقامت در راى .

دلیل این استفادهاى که ما از آیه کردیم ، جمله(اتنهینا ان نعبد ما یعبد اباؤ نا) است چون تعبیر مى فهماند که پرستش بت در ثمود سنتى مستمر بوده و از نیاکان آن قوم به ارث مانده و اگر غیر این بود میگفته :(اتنهینا ما کان یعبد اباؤ نا - آیا ما را نهى میکنى از اینکه چیزى را که پدران ما مى پرستیدند بپرستیم)، که فرق بین این دو تعبیر از نظر معنا واضح است . و از همین جا روشن مى گردد که بعضى از مفسرین مانند صاحب المنار و دیگران مرتکب چه اشتباهى شده اند که جمله(ان نعبد ما یعبد اباونا) را به جمله(ان نعبد ما کان یعبد اباؤ نا) تفسیر کرده اند با اینکه گفتیم بین این دو تعبیر فرق هست ،(چون جمله اول میفهماند که موجودین از ثمود و پدرانشان هر دو بت میپرستیدند و جمله دوم به خاطر لفظ کان میفهماند که موجودین ، آن مرام را نداشتهاند بلکه میخواستهاند آغاز کنند که جناب صالح نهیشان کرده است).

قومیت پرستى ، و ملیت گرایى ، و ادعاى شک و تردید داشتن ، دو حجت قوم ثمود، در رددعوت جناب صالح(ع)

(و اننا لفى شک مما تدعونا الیه مریب) - این جمله ، حجت دوم قوم ثمود در رد دعوت صالح است ، حجت اولشان مضمون صدر آیه بود و حاصلش این بود که دعوت به رها کردن بتپرستى بدعتى است زشت که باعث مى شود سنت دیرینه قوم ثمود به دست فراموشى سپرده شود و در نتیجه بنیان ملیت این قوم منهدم گشته و یاد و تاریخشان از بین برود، و به همین جهت بر ما نسل حاضر لازم است که این دعوت را رد نموده ، از سنت آباء و اجدادى خود دفاع کنیم ، و حجت دومشان این است که تو براى اثبات حقانیت دعوتت هیچ حجت روشنى نیاورده اى تا شک ما را مبدل به یقین کند در نتیجه ما همچنان درباره دعوتى که میکنى در شکیم و با وجود این شک ، نمى توانیم دعوتت را بپذیریم .

کلمه ارابه به معناى اتهام و سوء ظن است ، وقتى گفته مى شود:(رابنى منه کذا) و یا(ارابنى منه کذا) معنایش این است که فلان جریان مرا درباره فلان کس به شک و سوء ظن انداخته و باعث شده که من او را در گفته هایش متهم بدانم .

قال یا قوم ارایتم ان کنت على بینة من ربى و اتینى منه رحمة ...

منظور از(بینه)، آیتى معجزه آسا است و مراد از(رحمت) نبوت است و چون ما در تفسیر نظیر این آیه که در همین سوره در داستان نوح آمده بود بحث کرده ایم لذا دیگر آن را تکرار نمى کنیم .

(فمن ینصرنى من اللّه ان عصیته) - این جمله جواب شرط یعنى جمله(ان کنت) است و حاصل معناى آن شرط و این جواب این است که شما به من بگویید که اگر من از ناحیه خداى تعالى به آیتى معجزه آسا مؤ ید باشم که از صحت دعوتم خبر دهد و نیز اگر خداى تعالى رحمت و نعمت رسالت را به من ارزانى داشته و مرا مامور تبلیغ آن رسالت کرده باشد و با این حال من امر او را عصیان ورزم و شما را در خواستهاى که دارید اطاعت کنم و با شما در آنچه از من میخواهید که همان ترک دعوت باشد موافقت کنم چه کسى مرا از عذاب خدا نجات مى دهد؟!

و بنابراین ، در جمله مورد بحث از هر دو حجت قوم ثمود جواب داده شده و عذر جناب صالح را در آن ملامتى که از وى مى کردند موجه ساخته است .

(فما تزیدوننى غیر تخسیر) - این جمله به دلیل حرف(فاء) که در آغاز آن آمده تفریعى است بر جمله قبلى که در مقام ابطال دو دلیل مشرکین و موجه ساختن مخالفت جناب صالح(علیه السلام) و قیامش به امر دعوت بر سنتى غیر سنت ملى آنان بود و با در نظر گرفتن اینکه این جمله تفریع بر آن است معناى مجموع دو جمله این مى شود که با پاسخ دندانشکنى که به شما دادم هر چه بیشتر بر ترک دعوتم و برگشتن به مرام شما و ملحق شدن به شما اصرار بورزید بیشتر در خسارت و زیان من اصرار ورزیده اید.

این آن معنایى است که به نظر ما رسیده ولى بعضى گفته اند: مراد صالح(علیه السلام) این بوده که گفتار شما که گفتید:(اتنهینا ان نعبد ما یعبد آباونا) در من چیزى اضافه نمیکند جز اینکه شما را زیانکارتر بدانم . بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که شما در من چیزى اضافه نمى کنید مگر بصیرتم در خسارت شما. ولى وجه اول موجه تر است .

و یا قوم هذه ناقة اللّه لکم آیة فذروها تاکل فى ارض اللّه و لا تمسوها بسوء فیاخذکم عذاب قریب

در این آیه شریفه کلمه(ناقة)به کلمه جلاله(اللّه) اضافه شده و این اضافه ، اضافه ملکى و به معناى آن نیست که خدا ماده شتر دارد بلکه اضافه تشریفى است ، نظیر اضافه در(بیت اللّه) و(کتاب اللّه)، و این ناقه آیتى بوده معجزه براى نبوت صالح(علیه السلام) که خداى تعالى به وسیله این آیت ، نبوت آن جناب را تاءیید کرده و این معجزه را به درخواست قوم ثمود از شکم صخره کوه بیرون آورد، صالح بعد از اظهار این معجزه به قوم ثمود فرمود:(این ناقه باید آزادانه در زمین خدا بچرد)، و آنها را تحذیر کرد و زنهار داد از اینکه آن حیوان را به نحوى اذیت کنند، مثلا آن را بزنند و یا زخمى کنند و یا بکشند، و به ایشان خبر داد که اگر چنین کنند عذابى نزدیک و بى مهلت آنان را خواهد گرفت ، - معناى آیه مورد بحث همین بود که گفتیم -.

جواب صالح(ع) به دلایل قوم خود و معناى جمله :(فما تزیدوننى غیرتسخیر)

فعقروها فقال تمتعوا فى دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب

(عقر ناقه) به معناى(نحر) آن است و کلمه(نحر) و(عقر) به معناى طریقه خاصى است که به آن طریقه شتر را سر مى برند(یعنى پاى حیوان را بسته رو به قبله مى نشانند و سپس با کارد رگ گردنش را قطع مى کنند و چون سست شد سرش را مى برند) و کلمه(دار) به معناى آن محلى است که انسان آن را بنا مى کند و در آن ساکن مى شود و خود و خانواده اش را منزل و ماوا میدهد و مراد از آن در اینجا این معنا نیست ، بلکه منظور شهرى است که قوم ثمود در آن سکونت داشتند و اگر شهر در اینجا دار(خانه) نامیده شده ، بدین مناسبت بوده که شهر نیز مانند خانه ، اهل خود را در خود جمع مى کند. و بعضى از مفسرین این کلمه را به معناى دنیا گرفته اند، ولى این معنا بعید است .

و مراد از اینکه فرمود:(تمتعوا فى دارکم - در شهر خود تمتع کنید) عیش و تنعم در حیات و زندگى دنیا است ، چون خود حیات دنیا متاع است ، یعنى مایه تمتع است . ممکن هم هست منظور تمتع از خود حیات نباشد بلکه کامگیرى از انواع نعمتهایى باشد که در شهر براى خود فراهم کرده بودند از قبیل پارکها و مناظر زیبا و اثاثیه قیمتى و خوراکیها و نوشیدنى هاى لذیذ و آزادى و افسار گسیختگى در پیروى هواهاى نفسانى .

جمله(ذلک وعد غیر مکذوب) اشاره است به جمله(تمتعوا...) و(وعد غیر مکذوب) بیان آن تمتع است .

فلما جاء امرنا نجینا صالحا...

تفسیر قسمتى از این آیه یعنى جمله(فلما جاء امرنا نجینا صالحا و الذین امنوا معه برحمة منا) در نظیر همین آیه در داستان هود(علیه السلام) گذشت .

و اما قسمت دیگرى که مى فرماید:(و من خزى یومئذ) معطوف است بر جمله اى که حذف شده و تقدیر کلام :(نجیناهم من العذاب و من خزى یومئذ) است ، و کلمه(خزى) به معناى عیبى است که رسوائیش برملا گردد و مرتکب آن از فاش کردن کار خود احساس شرم کند. ممکن هم هست تقدیر کلام چنین باشد:(و نجیناهم من القوم و من خزى یومئذ - ما صالح و گروندگان او را از شر آن قوم و از رسوائى امروز نجات دادیم)، همانطور که از همسر فرعون نقل کرده که گفت :(و نجنى من القوم الظالمین).

و جمله(ان ربک هو القوى العزیز) در موضع تعلیل است براى مضمون صدر آیه و در این جمله التفاتى از تکلم مع الغیر در(نجینا - نجات دادیم) به غیبت به کار رفته است ، در آن جمله خداى تعالى به عنوان متکلم آمده بود و در این جمله غایب به حساب آمده ، و در نظیر این آیه در آخر داستان هود نیز این التفات به کار رفته بود آنجا که میفرمود:(الا ان عادا کفروا ربهم) و در آن ، خداى تعالى غایب فرض شده ، با اینکه در دو آیه قبلش متکلم به حساب آمده بود و وجه این التفات این است که خداى تعالى غایب فرض بشود، تا صفات ربوبیتش ذکر شود و به خلق بفهماند که از زى عبودیت خارجند و به ربوبیت پروردگار کفر ورزیده و نعمتهاى او را کفران کرده اند.

و اخذ الذین ظلموا الصیحة فاصبحوا فى دیارهم جاثمین

کلمه(جاثمین) جمع اسم فاعل از مصدر(جثوم) است بر وزن جلوس ، و جثوم به معناى برو افتادن بر زمین است ، و بقیه الفاظ آیه روشن است .

کان لم یغنوا فیها

وقتى گفته مى شود:(فلان غنى بالمکان) معنایش این است که فلانى در فلان مقام اقامت گزید و ضمیر در کلمه(فیها) به کلمه(دیار) بر مى گردد و معناى آیه این است که صیحه آسمانى ستمکاران را گرفت و آنچنان در دیارشان به رو در افتادند که گویى اصلا در آن مکان اقامتى نداشتند.

الا ان ثمود کفروا ربهم الا بعدا لثمود

این دو جمله تلخیصى است براى داستانى که قبلا بطور مفصل شرح داده شده ، جمله اول خلاصه سرانجام امر ثمود و دعوت صالح(علیه السلام) است و جمله دوم خلاصهاى از کیفر خداى تعالى ، کیفرى که با آن قوم ثمود را مجازات نمود، و نظیر این دو تلخیص در آخر داستان هود(علیه السلام) نیز گذشت .

بحث روایتى

(روایتى درباره داستان ناقه صالح و کشتن آن و هلاکت قوم ثمود)

در کافى با ذکر سند از ابى بصیر روایت کرده که گفت : من به امام صادق(علیه السلام) عرضه داشتم : آیه شریفه(کذبت ثمود بالنذر فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر) به کجاى داستان ثمود نظر دارد؟ فرمود: این آیه راجع به این است که قوم ثمود، صالح(علیه السلام) را تکذیب کردند و خداى تعالى هرگز هیچ قومى را هلاک نکرد مگر بعد از آنکه قبل از آن پیغمبرانى براى آنان مبعوث نمود و حجت را به وسیله احتجاج آن رسولان بر آن قوم تمام نمود.

قوم ثمود نیز از این سنت مستثناء نبودند، خداى عزوجل حضرت صالح(علیه السلام) را بر آنان مبعوث کرد و این قوم دعوتش را اجابت نکرده بر او شوریدند و گفتند: ما ابدا به تو ایمان نمى آوریم مگر بعد از آنکه از شکم این صخره ، ماده شترى حامله بر ایمان در آورى ، و به قسمتى از کوه و یا به صخره اى که صماء بود(سنگ بسیار سخت) اشاره کردند، جناب صالح(علیه السلام) نیز بر طبق خواسته آنها معجزه اى کرد و ماده شتر آبستنى را از آن صخره بیرون آورد.

خداى تعالى سپس به صالح وحى فرستاد که به قوم ثمود بگو: خداى تعالى آب محل را بین شما و این ناقه تقسیم کرد، یک روز شما از آن بنوشید و روز دیگر این ناقه را رها کنید تا از آن استفاده کند، و روزى که نوبت ناقه بود آن حیوان آب را مى نوشید و بلا فاصله به صورت شیر تحویل مى داد و هیچ صغیر و کبیرى نمى ماند که در آن روز از شیر آن ننوشد و چون شب تمام مى شد صبح کنار آن آب مى رفتند و آن روز را از آن آب استفاده مى کردند و شتر هیچ از آن نمى نوشید مدتى - که خدا مقدار آن را میداند - بدین منوال گذراندند.

و بار دیگر سر به طغیان برداشته ، دشمنى با خدا را آغاز کردند، نزد یکدیگر مى شدند که بیایید این ناقه را بکشیم و چهار پایش را قطع کنیم تا از شر او راحت بشویم ، چون ما حاضر نیستیم آب محل یک روز مال او باشد و یک روز از آن ما، آنگاه گفتند: کیست که کشتن او را به گردن بگیرد و هر چه دوست دارد مزد دریافت کند ؟ مردى احمر(سرخ روى) و اشقر(مو خرمایى) و ازرق(کبود چشم) که از زنا متولد شده و کسى پدرى برایش نمى شناخت به نام(قدار) که شقیى از اشقیاء بود و در نزد قوم ثمود معروف به شقاوت و شئامت بود، داوطلب شد این کار را انجام دهد، مردم هم مزدى برایش معین کردند.

همین که ماده شتر متوجه آب شد،(قدار) مهلتش داد تا آبش را بنوشد، حیوان بعد از آنکه سیراب شد و برگشت(قدار) که در سر راهش کمین کرده بود برخاست و شمشیرش را به جانب آن ناقه فرود آورد ولى کارگر نیفتاد، بار دیگر فرود آورد و او را به قتل رساند، ناقه به پهلو به زمین افتاد و بچه اش فرار کرد و به بالاى کوه رفت و سر خود را به سوى آسمان بلند کرد و سه بار فریاد بر آورد.

قوم ثمود از ماجرا خبردار شدند همه سلاحها را برگرفتند و کسى از آن قوم نماند که ضربتى به آن حیوان نزند و آنگاه گوشت او را بین خود تقسیم کردند و هیچ صغیر و کبیرى از آنان نماند که از گوشت آن حیوان نخورده باشد.

صالح چون این را دید به سوى آنان رفت و گفت : اى مردم ! انگیزه شما در این کار چه بود و چرا چنین کردید و چرا امر پروردگارتان را عصیان نمودید؟ آنگاه خداى تعالى به وى وحى کرد که قوم تو طغیان کردند و از در ستمکارى ناقه اى را که خداى تعالى به سوى آنان مبعوث کرده بود تا حجتى علیه آنان باشد، کشتند با اینکه آن حیوان هیچ ضررى به حال آنان نداشت و در مقابل ، عظیم ترین منفعت را داشت ، به آنان بگو که من عذابى به سوى آنان خواهم فرستاد و سه روز بیشتر مهلت ندارند اگر توبه کردند و به سوى من بازگشتند من توبه آنان را مى پذیرم و از رسیدن عذاب جلوگیرى مى کنم و اگر همچنان به طغیان خود ادامه دهند و توبه نکنند و به سوى من باز نگردند عذابم را در روز سوم خواهم فرستاد.

صالح نزد آنان آمد و فرمود: اى قوم ! من از طرف پروردگارتان پیامى برایتان آورده ام ، پروردگارتان مى گوید، اگر از طغیان و عصیان خود توبه کنید و به سوى من بازگشته ، از من طلب مغفرت کنید شما را مى آمرزم و من نیز به رحمت خود به سوى شما برمیگردم و توبه شما را مى پذیرم ، همینکه صالح این پیام را رساند عکس العملى زشت تر از قبل از خود نشان داده و سخنانى خبیث تر و ناهنجارتر از آنچه تاکنون مى گفتند به زبان آوردند، گفتند:(یا صالح ائتنا بما تعدنا ان کنت من المرسلین).

صالح فرمود: شما فردا صبح رویتان زرد مى شود و روز دوم سرخ مى گردد و روز سوم سیاه مى شود، و همینطور شد، در اول فرداى آن روز رخساره ها زرد شد، نزد یکدیگر شده و گفتند که اینک آنچه صالح گفته بود تحقق یافت ، طاغیان قوم گفتند: ما به هیچ وجه به سخنان صالح گوش نمى دهیم و آن را قبول نمى کنیم هر چند که آن بلایى که او را از پیش خبر داده عظیم باشد، روز دوم صورتهایشان گلگون شد باز نزد یکدیگر رفته و گفتند که اى مردم ، آنچه صالح گفته بود فرا رسید! این بار نیز سرکشان قوم گفتند: اگر همه ما هلاک شویم حاضر نیستیم سخنان صالح را پذیرفته ، دست از خدایان خود برداریم ، خدایانى که پدران ما آنها را مى پرستیدند. در نتیجه توبه نکردند و از کفر و عصیان برنگشتند به ناچار همین که روز سوم فرا رسید چهره هایشان سیاه شد باز نزد یکدیگر شدند و گفتند: اى مردم ! عذابى که صالح گفته بود فرا رسید و دارد شما را مى گیرد، سرکشان قوم گفتند: آرى آنچه صالح گفته بود ما را فرا گرفت .

نیمه شب ، جبرئیل به سراغشان آمد و نهیبى بر آنان زد که از آن نهیب و صدا پرده گوشهایشان پاره شد و دلهایشان چاک و جگرهایشان متورم شد و چون یقین کرده بودند که عذاب نازل خواهد شد در آن سه روز کفن و حنوط خود را به تن کرده بودند و چیزى نگذشت که همه آنان در یک لحظه و در یک چشم برهم زدن هلاک شدند، چه صغیرشان و چه کبیرشان حتى چهارپایان و گوسفندانشان مردند و خداى تعالى آنچه جاندار در آن قوم بود هلاک کرد و فرداى آن شب در خانه ها و بسترها مرده بودند، خداى تعالى آتشى با صیحه اى از آسمان نازل کرد تا همه را سوزانید، این بود سرگذشت قوم ثمود.

مؤ لف : نباید در این حدیث به خاطر اینکه مشتمل بر امورى خارق العاده است از قبیل اینکه همه جمعیت از شیر ناقه مزبور مى نوشیدند و اینکه همه آن جمعیت روز به روز رنگ رخسارشان تغییر مى کرد اشکال کرد، براى اینکه اصل پیدایش آن ناقه به صورت اعجاز بوده و قرآن عزیز به معجزه بودن آن تصریح کرده و نیز فرموده که : آب محل در یک روز اختصاص به آن حیوان داشته و روز دیگر مردم از آب استفاده مى کردند و وقتى اصل یک پدیده اى عنوان معجزه داشته باشد دیگر جا ندارد که در فروعات و جزئیات آن اشکال کرد.

و اما اینکه حدیث ، صیحه و نهیب را از جبرئیل دانسته منافات با دلیلى ندارد که گفته است : صیحه آسمانى بوده که با صداى خود آنها را کشته و با آتش خود سوزانده ، براى اینکه هیچ مانعى نیست از اینکه حادثه اى از حوادث خارق العاده عالم و یا حادثه جارى بر عالم را به فرشته اى روحانى نسبت داد با اینکه فرشته در مجراى صدور آن حادثه قرار داشته ، همچنانکه سایر حوادث عالم از قبیل مرگ و زندگى و رزق و امثال آن نیز به فرشتگانى که در آن امور دخالت دارند نسبت داده مى شود.

و اینکه امام صادق(علیه السلام) فرمود: قوم ثمود در این سه روزه کفن و حنوط خود را پوشیده بودند، گویا خواسته است بطور کنایه بفرماید که : آماده مرگ شده بودند.

در بعضى از روایات درباره خصوصیات ناقه صالح آمده که آنقدر درشت هیکل بود که فاصله بین دو پهلویش یک میل بوده .(و میل به گفته صاحب المنجد مقدار معینى ندارد، بعضى آن را به یک چشم انداز معنا کرده اند و بعضى به چهار هزار ذراع که حدود دو کیلومتر مى شود) و همین مطلب از امورى است که روایت را ضعیف و موهون مى کند البته نه براى اینکه چنین چیزى ممتنع الوقوع است - چون این محذور قابل دفع است و ممکن است در دفع آن گفته شود: حیوانى که اصل پیدایشش به معجزه بوده ، خصوصیاتش نیز معجزه است - بلکه از این جهت که(در خود روایات آمده که مردم از شیر آن مى نوشیدند و حیوانى که بین دو پهلویش دو کیلومتر فاصله باشد باید ارتفاع شکم و پستانش به سه کیلومتر برسد) چنین حیوانى با در نظر گرفتن تناسب اعضایش باید بلندى کوهانش از زمین شش کیلومتر باشد و با این حال دیگر نمى توان تصور کرد که کسى بتواند او را با شمشیر به قتل برساند، درست است که حیوان به معجزه پدید آمده ولى قاتل آن دیگر بطور قطع صاحب معجزه نبوده ، بله با همه این احوال جمله(لها شرب یوم و لکم شرب یوم - یک روز آب محل از آن شتر و یک روز براى شما) خالى از اشاره و بلکه خالى از دلالت بر این معنا نیست که ناقه مزبور جثه اى بسیار بزرگ داشته است .

گفتارى درباره داستان صالح(ع) در چندفصل ،

1 - ثمود، قوم صالح

1- ثمود، قوم صالح(علیه السلام): ثمود قومى از عرب اصیل بوده اند که در سرزمین(وادى القرى) بین مدینه و شام زندگى مى کردند و این قوم از اقوام بشر ما قبل تاریخند و تاریخ جز اندکى چیزى از زندگى این قوم را ضبط نکرده و گذشت قرنها باعث شده که اثرى از تمدن آنها بر جاى نماند بنابراین دیگر به هیچ سخنى که درباره این قوم گفته شود اعتماد نیست .

آنچه کتاب خدا از اخبار این قوم شرح داده این است که اینها قومى از عرب بوده اند، و ما این معنا را از نام پیامبرشان صالح که کلمه اى است عربى استفاده مى کنیم و از آیه 61 سوره هود بر مى آید که آن جناب از همان قوم بوده ، پس معلوم مى شود اینها مردمى عرب بوده اند که نام مردى از آنان صالح بوده و این قوم بعد از قوم عاد پدید آمده و تمدنى داشته اند که زمین را آباد مى کردند و در زمین هموار قصرها و در شکم کوهها خانه هایى ایمن مى ساختند و یکى از مشاغل آنان زراعت بوده ، یعنى چشمه هایى به راه انداخته و نخلستانها و باغها و کشتزارها پدید آوردند.

قوم ثمود طبق سنت قبائل زندگى مى کردند که پیرمردان و بزرگتران ، در قبیله حکم مى راندند و در شهرى که جناب صالح(علیه السلام) در آنجا مبعوث شد هفت طایفه بودند که کارشان فساد در زمین بود و هیچ کار شایسته اى نداشتند. و در آخر، در زمین طغیان کرده ، بتها پرستیدند و طغیان و سرکشى را از حد گذراندند.

2 - بعثت صالح(علیه السلام)

2 - بعثت صالح(علیه السلام): بعد از آنکه قوم ثمود پروردگار خود را فراموش کرد و در فساد کارى خود از حد گذشت ، خداى عزوجل حضرت صالح پیغمبر(علیه السلام) را به سوى آنان مبعوث کرد و آن جناب از خاندانى آبرومند و صاحب افتخار و معروف به عقل و کفایت بود، قوم خود را به دین توحید و به ترک بت پرستى دعوت کرد و آنان را همى خواند تا در مجتمع خود به عدل و احسان رفتار کنند و در زمین علو و گردنکشى نکنند و اسراف و طغیان نورزند، و در آخر آنان را به عذاب الهى تهدید کرد.

صالح(علیه السلام) همچنان به امر دعوت قیام مى نمود و مردم را به حکمت و موعظه حسنه نصیحت مى کرد و در برابر آزار و اذیت آنان در راه خدا صبر مى نمود تا شاید دست از لجبازى برداشته ، ایمان بیاورند ولى به جز جماعتى اندک از مستضعفین قوم ، کسى ایمان نیاورد،

طاغیان مستکبر و عامه مردم که همیشه دنباله رو طغیانند همچنان بر کفر و عناد خود اصرار ورزیدند و مؤ منین به صالح را خوار شمردند و جناب صالح را به سفاهت و جادوگرى متهم ساختند.

و از آن جناب دلیل و شاهدى بر نبوتش خواسته و گفتند: آیتى معجزه بیاور تا شاهدى بر صدق گفتارت در ادعاى رسالتت باشد، و از پیش خود این معجزه را پیشنهاد کردند که صالح براى آنان از شکم صخره سختى که در کوه بود ماده شترى بیرون بیاورد صالح(علیه السلام) نیز این کار را کرد و ناقه مطابق آنچه آنها خواسته بودند از شکم کوه بیرون آمد و به آنان فرمود: خداى تعالى شما را امر فرموده که از آب چشمه ، خود یک روز استفاده کنید و یک روز دیگر را به این ناقه اختصاص دهید تا آن حیوان از آن چشمه بنوشد، در حقیقت یک روز در میان براى شما باشد و یک روز در میان براى ناقه ، و نیز دستور داده او را آزاد بگذارید تا در زمین خدا هر جور که مى خواهد بچرد و زنهار که به او آسیب برسانید که اگر چنین کنید عذابى دردناک و نزدیک شما را خواهد گرفت .

دعوت صالح و انکار ثمود مدتى ادامه یافت تا آنکه قوم ثمود طغیان را به این حد رساندند که نقشه کشتن ناقه را طرح کرده و شقى ترین فرد خود را وادار کردند تا آن ناقه را به قتل برساند و به صالح گفتند: حالا اگر از راستگویان هستى آن عذابى که ما را به آن تهدید مى کردى بیاور، صالح در پاسخشان فرمود: تنها سه روز مهلت دارید که در خانه هایتان از زندگى برخوردار باشید و این وعدهاى است که تکذیب پذیر نیست .

بعد از این تهدید مردم شهر و قبائل آن نقشه از بین بردن صالح(علیه السلام) را طرح کردند و در بین خود سوگندها خوردند که ما شب هنگام ، بر سر او و خانواده اش مى تازیم و همه را به قتل مى رسانیم و آنگاه به صاحب خون او مى گوییم ما هیچ اطلاعى از ماجراى کشته شدن او و خانواده اش نداریم و ما به یقین راستگویانیم . آرى این نقشه را طرح کردند و خداى تعالى نیز نقشه اى داشت که آنها از آن خبر نداشتند، چیزى نگذشت که صاعقه آنان را گرفت در حالى که آمدنش را تماشا مى کردند.

و همچنین رجفه(زلزله بسیار شدید) و صاعقه اى آمد و قوم ثمود در خانه هایشان هلاک شدند، پس از آن ، حضرت صالح روى از آنان برتافت و به آن جسدهاى بى جان خطاب کرد که اى قوم ! چقدر به شما گفتم دست از این بتها بردارید و چند بار رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ نموده درباره شما خیرخواهى کردم و لیکن شما خیرخواهان خود را دوست نمى داشتید. و خداى تعالى صالح و آنهایى که ایمان آورده و از عذاب خدا پروا داشتند را نجات داد و بعد از آنکه همه از بین رفتند منادى الهى ندا در داد:(الا ان ثمود کفروا ربهم الا بعدا لثمود - آگاه باشید که قوم ثمود به پروردگارشان کفر ورزیدند و از رحمت خدا دور گشتند.)

3 - شخصیت صالح(علیه السلام)

3 - شخصیت صالح(علیه السلام): در کتاب تورات حاضر از این پیامبر صالح هیچ نامى به میان نیامده و آن جناب از میان قوم ثمود سومین پیغمبرى است که نامشان در قرآن آمده که به امر الهى قیام نموده و به طرفدارى از توحید و علیه وثنیّت نهضت کردند و خداى تعالى نام آن جناب را بعد از نوح و هود آورده و او را به همان ثنائى که انبیاء و رسولان خود را مى ستاید ستوده است و او را برگزیده و مانند سایر انبیاء(علیهمالسلام) بر عالمیان برترى داده است .