background
وَأُتْبِعُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ ۗ أَلَا إِنَّ عَادًا كَفَرُوا رَبَّهُمْ ۗ أَلَا بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ
و [سرانجام‌] در اين دنيا و روز قيامت، لعنت بدرقه [راه‌] آنان گرديد. آگاه باشيد كه عاديان به پروردگارشان كفر ورزيدند. هان، مرگ بر عاديان: قوم هود.
آیه 60 سوره هُود

بیان آیات

این آیات ، داستان هود پیغمبر(علیه السلام) و قوم او یعنى قوم عاد اول را بیان مى کند و آن جناب اولین پیغمبر بعد از نوح(ع) است که خداى تعالى در کتاب مجیدش نام مى برد و از کوشش او در اقامه دعوت حقه و قیامش بر علیه بت پرستى تشکر مى کند و در چند جا از کلام مجیدش بعد از شرح داستان قوم نوح ، داستان قوم هود که همان قوم عاد است(و نیز) قوم ثمود را ذکر مى کند.

و الى عاد اخاهم هودا

اگر(قرآن) جناب هود را برادر قوم عاد دانسته از این باب بوده که آن جناب برادر نسبى آنان بوده ، چون از افراد همان قبیله بوده که همه افرادش به پدر قبیله منتهى مى شدند، نه برادر تنى آنان ، و جمله مورد بحث عطف است بر آیه قبلش که مى فرمود:(نوحا الى قومه) که تقدیرش چنین مى شود:(و لقد ارسلنا الى عاد اخاهم هودا) - و همانا ما هود، برادر قوم عاد را برایشان فرستادیم . و شاید حذف شدن فعل(ارسلنا) باعث شده باشد که در جمله معطوف ، ظرف(الى عاد) جلوتر از مفعول(یعنى اخاهم) ذکر شود بر خلاف جمله معطوف علیه یعنى جمله :(نوحا الى قومه)، و گرنه مى بایست فرموده بود مثلا:(و هودا الى عاد) و این بدان جهت است که دلالت ظرف یعنى جمله(الى عاد) روشن تر و واضح تر از عطف دلالت مى کند بر اینکه فعل :(ارسلنا) در تقدیر هست .

سخنان جناب هود(علیه السلام) به قوم خود(قوم عاد)

قال یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره ان انتم الا مفترون

این جمله در مورد جواب از سوالى مقدر وارد شده گویا شنونده وقتى جمله(و الى عاد اخاهم هودا) را شنیده پرسیده : خوب ، هود به آنان چه(گفت ؟ مى فرماید: گفت : اى قوم من خدا را بندگى کنید...) و به همین جهت جمله مورد بحث بدون واو عاطفه و به اصطلاح ادبى به فصل آمده است .

و جمله(اعبدوا اللّه) در مقام حصر است یعنى مى خواهد بفرماید: تنها او را بپرستید و خدایان دیگر را که به جاى خدا ارباب خود گرفته اید به خیال اینکه شفیعان شما نزد خدا باشند، و آن وقت عبادت خود خدا را رها کردید نپرستید، دلیل گفتار ما که جمله مورد بحث در مقام افاده حصر است جمله بعد مى باشد که مى فرماید:(ما لکم من اله غیره ان انتم الا مفترون - شما غیر از او هیچ معبود و جز افتراء هیچ دلیل دیگرى ندارید) که این جمله دلالت دارد بر اینکه مشرکین اگر خدایانى براى خود گرفتند و آنها را به عنوان شریک خدا و شفیع درگاه او عبادت کردند بجز افتراء، دلیلى نداشتند.

یا قوم لا اسالکم علیه اجرا...

صاحب مجمع البیان گفته است : کلمه(فطر) به معناى شکفته شدن از امر خدا است ، آنچنانکه برگ از داخل درخت سر در مى آورد و شکفته مى شود، این هم که آفرینش خلق را فطر خدا خوانده اند براى این است که خلق شدن عالم به منزله شکفته شدن آن از ناحیه خدا و ظاهر شدن آن است .

و اما راغب گفته است : اصل ماده(فطر) به معناى شکافتن چیزى از ناحیه طول است ، وقتى مى گویند:(فلان فطر کذا فطرا) و یا مى گویند:(افطر فطورا) و یا مى گویند: فلان چیز(انفطر انفطارا) همه به معناى این است که فلان چیز را از طرف طول شکافت و یا فلان چیز از جهت طول شکافته شد... و اما فطر کردن خدا خلق را به معناى ایجاد و ابداع آن است ، ایجاد بر هیات و وصفى که فعلى از افعال ترشح کند،(و خاصیت اثرى از آثار داشته باشد، و در خصوص انسان ایجاد آن است بطورى که مسائلى را بدون تعلیم درک کند) پس اینکه در قرآن کریمش مى فرماید:(فطرة اللّه التى فطر الناس علیها) اشاره اى است از آن جناب به آن درک و ارتکازى که انسان ها به آن درک آفریده شده اند و آن ارتکاز شناختن خدا است ، و(فطرة اللّه) عبارت است از آن نیرویى که در انسان قرار داده شده تا با آن نیرو ایمان به خدا را تشخیص دهد، که به همین معنا در آیه شریفه(و لئن سالتهم من خلقهم لیقولن اللّه) اشاره شده و همین درک فطرى است .

معناى(فطر) و(فطرة اللّه) و فرق بین(فطرت) و(خلق)

ولى به نظر چنین مى رسد که ماده(فطر) به معناى پدید آوردن از عدم محض است(به خلاف خلقت ، که بر پدید آوردن ساختمان از آجر و آهن نیز صادق است) و آن خصوصیتى که از(فطر الناس) فهمیده مى شود از بنا و صیغه(فعلة) فهمیده مى شود چون این صیغه را در جایى بکار مى برند که بخواهند بنا و ساختمان نوع را برسانند. پس در جمله(فطرة اللّه التى فطر الناس علیها) درک فطرى بشر، از کلمه(فطرة) فهمیده مى شود نه از ماده(فطر) و بنابراین که گفتیم فطرت به معناى خلقت از عدم محض است پس اینکه بعضى ها فطرت را به معناى خلقت گرفته اند از راه صواب دور شده اند براى اینکه ماده(خلق) به معناى ایجاد صورت از ماده است به این صورت که چند ماده را با هم جمع کنیم و چیزى جدید و نو بسازیم ، و اگر خلقت به معناى فطرت و ایجاد از عدم محض بود خدا آن را به عیسى بن مریم(علیه السلام) نسبت نمى داد و نمى فرمود:(و اذ تخلق من الطین کهیئة الطیر).

زمینه کلام در آیه مورد بحث رفع تهمت و نفى لغویت از کار خودش(یعنى هود(علیه السلام) است و معنایش این است که اى قوم من ! بدانید که من از کار دعوتم ،

از شما مزد و پاداشى نمى خواهم تا مرا متهم کنید به اینکه دعوت خود را بهانه کرده تا با آن وسیله ما را بدوشد، او فکر منافع خودش ‍ است هر چند که نفعش مایه ضرر ما باشد و در عین حال کارم بدون اجر هم نیست تا بگویید بیهوده خود را به زحمت افکنده بلکه کارم پاداش دارد و پاداش آن نزد خدایى است که مرا پدید آورده و از عدم محض ایجاد کرده ، آیا باز هم به عقل خود بر نمى گردید و آن را براى درک گفتار من به کار نمى زنید تا براى شما معلوم شود که من در دعوتم خیر خواه شما هستم و جز این هدفى ندارم که شما را به حق وادار مى کنم ؟

سخن هود به قومش : اگر بسوى خدا برگردید باران رحمتش را بر شمانازل مى کند

و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدرارا...

در سابق یعنى در اول سوره پیرامون معناى جمله(استغفروا ربکم ثم توبوا الیه) بحث کردیم .

و جمله(یرسل السماء علیکم مدرارا) موقعیت جزاء فعل شرط سابق را دارد چون جمله سابق که مى فرماید:(استغفروا...) هر چند به صورت امر است و لیکن در معناى جمله شرطیه است و مى خواهد بفرماید:(ان تستغفروا...) یعنى اگر از خداى تعالى طلب مغفرت کنید و به سوى او برگردید او از آسمان براى شما رحمت فراوان مى فرستد. و مراد از کلمه(سماء) ابر آسمان است نه خود آن ، و اگر ابر را آسمان خوانده از این بابت است که کلمه(سماء) به معناى هر چیزى است که بالاى سر ما قرار گرفته و بر ما سایه افکنده باشد. بعضى هم گفته اند: تقدیر آیه :(مطر السماء) است و یا مراد از کلمه(سماء)، مطر(باران) است و این تعبیر در استعمال شایع است . و کلمه(مدرارا) مبالغه از مصدر(در - ریزش) است و مورد استعمال اصلى در خصوص شیر پستان بود بعدها در مورد باران نیز به عنوان استعاره استعمال شده ، چون هر دو، یعنى هم شیر و هم باران نفع و فایده دارد پس(ارسال سماء مدرارا) به معناى فرستادن ابرى است که چون پستان حیوانات ، باران هاى پى در پى و مفید ببارد بارانى که زمین به وسیله آن زنده شود و زراعت ها و گیاهان برویند و باغها و بستانها سبز و خرم گردند.

(و یزدکم قوة الى قوتکم) - بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از این زیاد کردن قوت ، زیادتى در نیروى ایمان بر نیروى بدنها است یعنى اگر چنین کنید ما نیروى شما را دو چندان مى کنیم یکى نیروى بدن و یکى هم نیروى ایمانتان را چون مردم قوم هود نیروى بدنى داشتند و بدنهایشان قوى و محکم بود اگر ایمان مى آوردند نیروى ایمانشان نیز به نیروى بدنهایشان اضافه مى شد.

بعضى دیگر گفته اند: مراد همان نیروى بدنیشان است همچنانکه مى بینیم نوح(علیه السلام) آنجا که همین وعده را به قوم خود مى دهد مى فرماید:(استغفروا ربکم انه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا و یمددکم باموال و بنین) ولى بعید نیست که بگوییم : هر دو جور زیادتى را شامل شود بهتر است .

(و لا تتولوا مجرمین) - این جمله به منزله تفسیر براى جمله :(استغفروا ربکم ثم توبوا الیه) است و چنین معنا مى دهد که عبادت کردنتان در برابر آلهه اى که به جاى خداى تعالى اتخاذ کرده اید جرمى است از شما، و معصیتى است که شما را مستوجب آن مى کند که سخط الهى و عذابش بر شما نازل گردد و چون چنین است پس باید هر چه زودتر از جرمى که کرده اید استغفار نموده و با ایمان آوردنتان به سوى خدا برگردید تا او شما را رحم کند و ابرهاى بارنده را با باران هاى مفید برایتان بفرستد و نیرویى بر نیروى شما بیفزاید.

از این آیه دو نکته استفاده مى شود: یکى اینکه آیه شریفه اشعار و بلکه دلالت مى کند بر اینکه قوم هود گرفتار خشکسالى بوده اند و آسمان از باریدن بر آنان دریغ مى ورزیده و در نتیجه گرانى و قحطى در بین آنان پدید آمده بوده ، که این معنا هم از جمله(یرسل السماء) استفاده مى شود و هم از آیه شریفه زیر که مى فرماید:(فلما راوه عارضا مستقبل اودیتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما استعجلتم به ریح فیها عذاب الیم).

اعمال صالح باعث ازدیاد خیرات و نعمتهاات واعمال زشت بلا و محنت و بدبختى در پى دارد

نکته دوم اینکه مى فهماند ارتباطى کامل بین اعمال انسانها با حوادث عالم برقرار است ، حوادثى که با زندگى انسانها تماس دارد، اعمال صالح باعث مى شود که خیرات عالم زیاد شود و برکات نازل گردد، و اعمال زشت باعث مى شود بلاها و محنتها پشت سر هم بر سر انسانها فرود آید و نقمت و بدبختى و هلاکت به سوى او جلب شود، و این نکته از آیات دیگر قرآنى نیز استفاده مى شود از آن جمله آیه زیر همین مطلب را بطور صریح خاطرنشان نموده ،

مى فرماید:(و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض) که ما در تفسیر آیات 94 - 102 سوره اعراف در جلد هشتم این کتاب و نیز در تحت عنوان احکام اعمال در جلد دوم این کتاب پیرامون این مطلب بطور مفصل بحث کردیم .

جواب رد قوم هود به آن حضرت

قالوا یا هود ما جئتنا ببینة و ما نحن بتارکى آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤ منین

هود(علیه السلام) در آیه(یا قوم اعبدوا اللّه ما لکم من اله غیره ...) از مردمش دو چیز خواسته بود: یکى اینکه خدایان دروغین را ترک نموده و به عبادت خداى تعالى برگردند و یکتاپرست شوند،، و دوم اینکه به او ایمان بیاورند و اطاعتش کنند و خیرخواهى هایش ‍ را بپذیرند. مردم در پاسخ آن جناب هر دو پیشنهادش را رد کردند، هم بطور اجمال و هم بطور تفصیلش را.

اما بیانگر رد اجمالى آنان جمله کوتاه(ما جئتنا ببینة) است که گفته اند: تو دلیل و معجزه اى بر دعوت خود ندارى تا ما ناگزیر باشیم دعوت تو را بپذیریم و هیچ موجبى نیست که گوش دادن به سخنى را که چنین وصفى دارد بر ما واجب کند.

و اما بیانگر رد تفصیلى آنان جمله(و ما نحن بتارکى آلهتنا عن قولک) است که گفته اند: ما دعوت تو را مبنى بر اینکه شرکا و خدایان خود را به صرف دعوت تو رها کنیم نخواهیم پذیرفت ، و دعوت دوم آن جناب را مبنى بر اینکه به وى ایمان آورند و اطاعتش کنند اینطور رد کردند که :(و ما نحن لک بمؤ منین) و با این جمله آن جناب را از قبول هر دو خواسته اش نومید کردند.

آنگاه براى اینکه آن جناب بطور کلى از اجابت آنان مایوس شود نظریه خود را برایش شرح داده و گفتند:(ان نقول الا اعتریک بعض الهتنا بسوء) که کلمه(اعتراء) به معناى برخورد و اصابه است یعنى گفتند: فکر ما درباره تو جز به این نرسیده که بعضى از خدایان ما تو را آسیب رسانده اند و به خاطر اینکه تو به آنها توهین و بدگویى کرده اى بلایى از قبیل نقصان عقل یا دیوانگى بر سرت آورده اند و در نتیجه عقلت را از دست داده اى ، پس دیگر اعتنایى به سخنان دعوتگونه تو نیست .

تحدى : پاسخ هود به قوم خود

قال انى اشهد اللّه و اشهدوا انى برى ء مما تشرکون من دونه فکیدونى جمیعا ثم لا تنظرون

این آیه پاسخ هود(علیه السلام) را حکایت مى کند که آن جناب در پاسخ ، از شرکاء آنان بیزارى جسته پس تحدّى مى کند که اگر راست مى گویید که شما صاحب نظر و من بى عقلم پس همه فکرهایتان را جمع کنید و مرا از بین ببرید و مهلتم ندهید.

پس اینکه در آغاز پاسخ فرمود:(انى برى ء مما تشرکون من دونه) انشاء بیزارى است ، نه اینکه خواسته باشد از بیزارى خود خبر دهد چون در مقام بیزارى مناسب آن است که بیزارى را انشاء کند و این منافات ندارد که آن جناب از سابق یعنى از اول امر نیز بیزار باشد چون به رخ کشیدن بیزارى منافات ندارد که آن جناب در تمامى عمر گذشته اش نیز بیزار بوده باشد و اینکه فرمود:(فکیدونى جمیعا ثم لا تنظرون) دو امر و نهى هستند که در هر دوى آنها تعجیز است یعنى مى خواهد بفرماید: آیا توانایى آن را دارید که با من کید کنید و در از بین بردنم شتاب نمایید.

و اگر هود(علیه السلام) اینطور پاسخ داد براى این بود که مردم ، نخست به بتهاى خود امید ببندند که با این تحدّى که آن جناب کرده زودتر بلایى بر سر او آورند و بعدا که ببینند بتها هیچ کارى در حق آن جناب نکردند به خود بیایند و بفهمند که بتها کمترین اثرى ندارند و اگر آنطور که آنها معتقد بودند آلهه نامبرده قدرت و علمى مى داشتند حتما با هود که آنطور صریح و پوست کنده از آنها بیزارى جست انتقام مى گرفتند آن هم در چنین زمینه و زمانى که مریدان آنها به آن جناب گفتند بعضى از خدایان ما به تو آسیب رسانده و این خود حجتى است روشن بر اینکه آن سنگ و چوبها معبود نیستند و نیز دلیلى است قاطع بر اینکه بتها به آن جناب آسیب نرسانده اند و مردم بیهوده چنین خیالى کرده اند.

از سوى دیگر درباره خود که مردمى قهرمان ، و جنگ آورانى نامدار بودند بیندیشند که ما با اینکه این قدر نیرومند هستیم چرا نتوانستیم به آن جناب صدمه اى وارد آوریم و اگر او پیغمبرى از ناحیه خداى تعالى نبوده و در ادعایش صادق نبود و خداى تعالى او را از ناحیه خودش مصونیت نداده بود، ما باید میتوانستیم به آسانترین وجه و با سخت ترین شکنجه او را از بین برده و شرش را از خود دفع کنیم .

از این بیان وجه شاهدگیرى نوح(علیه السلام) بر بیزاریش از بت ها روشن مى شود، اما اینکه خدا را شاهد گرفت براى این بود که اظهار بیزاریش از صمیم دل و بر وجه حقیقت باشد نه تزویق و نفاق ، و اما اینکه خود کفار را شاهد گرفت براى این بود که کاملا یقین به آن پیدا کنند و سپس ببینند آن جناب چه وضعى پیدا مى کند و چگونه خدایانشان سکوت مى کنند خودشان هم هیچ انتقامى از او نمى توانند بگیرند و از آزارش عاجز مى مانند.

و نیز روشن گردید که آن احتمالى که بعضى از مفسرین داده و گفته اند این سخن هود(ع) معجزه اى بوده ، احتمال درستى است چون از ظاهر جواب بر مى آید که آن جناب خواسته است دلیل مشرکین را رد کند، آنها گفتند:(ما جئتنا ببینة) تو هیچ دلیلى و معجزه اى بر دوستى دعوت خود ندارى و این بعید است که هود پیغمبر(علیه السلام) در مقام دعوت و اثبات حجیت دعوتش ، متعرض پاسخ به دلیل آنان نشود، با اینکه همین تحدّى و تعجیز، خودش فى نفسه میتوانسته آیت و نشانه اى معجزه آسا باشد، همچنانکه بیزارى از خدایان دروغین مى توانسته کشف کند از اینکه آنها خدا نیستند و از اینکه آنها هیچ آسیبى به آن جناب نرسانده اند.

پس حق مطلب این است که جمله(انى اشهد اللّه و اشهدوا...) هم مشتمل است بر یک حجت عقلى و دلیل قاطعى بر بطلان الوهیت شرکاء و هم آیتى است معجزه آسا براى صحت رسالت هود(علیه السلام).

و در اینکه فرمود:(جمیعا) اشاره است به اینکه منظور آن جناب تعجیز آنها به تنهایى نبوده بلکه تعجیز آنها و بتها هر دو بوده تا دلالتش بر حقانیت خود و بطلان عقاید آنان قاطعتر باشد.

هود(ع) در ادامه پاسخ به جدال کافران : من بر خداتوکل مى کنم

انى توکلت على اللّه ربى و ربکم ...

از آنجا که در امر(کیدونى) و نهى(لا تنظرون) دو احتمال مى رفته و کفار درباره آن ، دو احتمال مى داده اند: یکى اینکه آیتى باشد معجزه بر درستى رسالت آن جناب و اینکه کفار هیچ کارى به او نمى توانند بکنند، و دیگر اینکه آن جناب از ایشان ترسى ندارد هر چند که آنها قادر باشند به اینکه او را طبق دستور خودش از بین ببرند و مهلتش ندهند ولى این قدرتشان او را نمى ترساند و نمى تواند او را تسلیم کند و خلاصه خواسته باشد همان پیشنهادى را بکند که ساحران زمان فرعون کرده و به فرعون گفتند:(فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحیوة الدنیا).

لذا هودبراى اینکه احتمال دوم را نفى کند دنبال جمله(فکیدونى ولا تنظرون) اضافه کرد که :(انى توکلت على اللّه ربى و ربکم) من در کار خودم بر خدا توکل کرده ام که مدبر امر من و شما است و براى اینکه بفهم اند شما هیچ کارى نمى توانید به من بکنید

- نه اینکه مى توانید ولى من نمى ترسم - اضافه کرد:(ما من دابة الا هو اخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم) و فهمانید که من در توکل کردنم به خدا، پیروزم ، چون خداى تعالى محیط بر کار من و شما است و او شما را هلاک مى کند نه مرا زیرا او بر صراط مستقیم است یعنى در برخورد حق با باطل همواره سنتش یک سنت بوده و آن عبارت بوده از یارى کردن حق و غلبه دادن آن بر باطل .

پس بیزارى آن جناب از بت هاى مشرکین و تعجیزشان با جمله(فکیدونى و لا تنظرون) در حالى که آنان مردمى نیرومند بودند و اینکه با این تعجیز مع ذلک در کمال عافیت و سلامت در بین آنان رفت و آمد مى کرده نه از ناحیه آنان آسیبى دیده و نه از ناحیه خدایان آنان ، خود آیتى بوده معجزه و حجتى بوده آسمانى بر اینکه آن جناب رسول و فرستاده اى از ناحیه خداى تعالى به سوى آنان بوده است .

(ما من دابة الا هو اخذ بناصیتها ان ربى على صراط مستقیم) - کلمه(دابه) به معناى هر جنبنده و جاندارى است که روى زمین حرکت و جنبشى دارد، و شامل تمامى حیوانات مى شود،(و گرفتن به ناصیه)(سوى جلوى سر) کنایه است از کمال تسلط و نهایت قدرت ، و بر صراط مستقیم بودن خداى تعالى به معناى این است که او سنتش در میان مخلوقات یک سنت ثابت است و هرگز، تغییر نمى کند و آن این است که امور را بر یک منوال یعنى بر منوال عدل و حکمت تدبیر کند و چون چنین است پس او همواره حق را به کرسى مى نشاند و باطل را هر جا که با حق در بیفتد رسوا مى سازد.

پس معناى آیه این شد که : من بر اللّه توکل مى کنم که رب من و رب شما است ، او است که مى تواند حجتى را که به شما القاء کردم(و آن حجت این بود که علنا از آلهه شما بیزارى جستم و اعلام کردم که نه شما با همه زور و قلدریتان مى توانید به من آسیبى برسانید و نه آلهه شما) به ثمر برساند چون او است تنها مالک و صاحب سلطنت بر من و بر شما و بر هر جنبنده ، و سنت او عادله و تغییر ناپذیر است پس به زودى دین خود را یارى نموده و مرا از شر شما حفظ مى کند.

هود(علیه السلام) در این گفتار خود گفت :(پروردگار من بر صراط مستقیم) است و نگفت(پروردگار من و شما) با اینکه قبلا گفته بود:(توکل من بر پروردگار من و شما است)، علت این آن است که مقام آن سخن و این سخن دو مقام است در اینجا هود(علیه السلام) در مقام دعا به جان خود و علیه قوم خویش است ،

در مقامى است که توقع دارد خداى تعالى او را از شر آنان حفظ کند و لازم است خداى تعالى را به عنوان رب و مدبر امور خود یاد کند به خلاف قومش که خدا را رب خود نمى دانستند، پس مناسب همین بود که خداى تعالى را رب خود بشمارد و به رابطه عبودیتى که بین خود و ربش برقرار است تمسک بجوید تا توقعش برآورده شود به خلاف آن مقامى که در آن مقام مى گفت :(توکلت على اللّه ربى و ربکم) که در آنجا مى خواست عمومیت سلطنت الهى و احاطه قدرتش را برساند.

فان تولوا فقد ابلغتکم ما ارسلت به الیکم

معناى این سخن هود(ع) به قوم خود که گفت :(و یستخلف ربى قوما غیرکم و لاتضرونه شیئا)

این قسمت از کلام هود(علیه السلام) به آخر جدال کفار نظر دارد که گفتند:(ان نقول الا اعتریک بعض الهتنا بسوء) که از آن به دست مى آید قوم هود خواسته اند بطور قطع بگویند که ایمان نخواهند آورد و بر انکار خود دوام و استمرار خواهند داد، و معناى جمله این است که اگر از ایمان آوردن به من اعراض مى کنید و به هیچ وجه حاضر نیستید امر مرا اطاعت کنید، ضررى به من نمى زنید زیرا من وظیفه الهى خود را انجام داده و رسالت پروردگارم را ابلاغ نمودم ، و حجت بر شما تمام شده و نزول بلا بر شما حتمى گشت .

و یستخلف ربى قوما غیرکم و لا تضرونه شیئا ان ربى على کل شى ء حفیظ

این قسمت از کلام هود(علیه السلام) تهدید قوم و اعلام به آثار سوئى است که جرم آنان به دنبال دارد، چون آن جناب قبلا به آنان وعده داده بود که اگر از خداى تعالى طلب مغفرت کرده و به سوى او برگردند، ابر آسمان را مامور مى کند تا بر آنان ببارد و نیرویى بر نیروى آنان مى افزاید، و نهیشان کرده بود از اینکه از قبول دعوتش سر برتابند و به جرم شرک خود ادامه دهند که در این کار عذابى شدید هست .

اینک در این جمله مورد بحث مى فرماید: اگر روى برتابید علاوه بر آنچه گفته شد، خداى تعالى شما را از بین مى برد و قومى دیگر خلق مى کند که جاى شما را بگیرند و مانند شما نباشند و خلفاى خدا در زمین باشند چون انسان خلیفه خدا در زمین است همچنانکه خودش فرمود: انى جاعل فى الارض خلیفة ، خود هود(علیه السلام) نیز براى قومش بیان کرده بود که آنان خلفاى روى زمین بعد از قوم نوحاند و خداى تعالى در کلام مجیدش این بیان آن جناب را آورده و فرموده است :(و اذکروا اذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فى الخلق بصطة ...).

و از ظاهر سیاق و زمینه کلام برمى آید که جمله خبریه(و یستخلف ربى ...) عطف باشد به جمله اى مقدر و تقدیر کلام چنین باشد:(و سیذهب بکم ربى و یستخلف قوما غیرکم - بزودى پروردگار من ، شما را از بین مى برد و قومى دیگر را غیر شما جانشین مى سازد)، همچنانکه در آیه زیر که در چنین زمین هاى قرار دارد جمله تقدیرى در اینجا را ظاهر ساخته ، فرموده :(ان یشا یذهبکم و یستخلف من بعدکم ما یشاء).

(و لا تضرونه شیئا) - از ظاهر سیاق برمى آید که این جمله تتمه جمله قبل باشد و معناى مجموع دو جمله چنین باشد که : شما نمى توانید به خداى تعالى هیچگونه ضررى از قبیل فوت کردن چیزى از او و یا غیر آن برسانید، اگر او اراده کرده باشد که شما را هلاک کند نه هلاکت شما چیزى از خواسته هاى او را از او فوت مى کند و نه عذابتان(ان ربى على کل شى ء حفیظ) براى اینکه پروردگار من مسلط بر هر چیز و حافظ آن است نه چیزى از علم او پنهان مى ماند و نه چیزى از حیطه قدرت او بیرون گشته ، از او فوت مى شود. این بود نظر ما در تفسیر این آیه ولى مفسرین دیگر وجوهى دیگر ذکر کرده اند که چون بعید از صواب بود از نقل آن وجوه صرف نظر کردیم .

و لما جاء امرنا نجینا هودا و الذین آمنوا معه برحمة منا و نجیناهم من عذاب غلیظ

منظور از آمدن امر، در جمله(همین که امر ما آمد) نازل شدن عذاب است و به وجهى دقیق تر صدور امر الهى است که به دنبال آن قضاء فصل و حکم نهایى براى جدا سازى بین یک رسول و قومش صادر مى گردد همچنانکه در آیه زیر درباره قضاء فصل فرموده(و ما کان لرسول ان یاتى بایة الا باذن اللّه فاذا جاء امر اللّه قضى بالحق و خسر هنالک المبطلون).

(برحمة منا) - ظاهرا مراد از این رحمت ، آن رحمت عمومى که کل جهان را فرا گرفته نباشد بلکه مراد رحمت خاصه الهى باشد که مخصوص بندگان مومن او است ، بندگانى که موجب شده اند تا خدا آنان را در دینشان یارى دهد و از شمول غضب الهى و عذاب ریشه کن کننده نجاتشان بخشد همچنانکه در آیه زیر درباره این رحمت فرموده :(انا لننصر رسلنا و الذین امنوا فى الحیوة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد).

(و نجیناهم من عذاب غلیظ) - از ظاهر سیاق بر مى آید که منظور از این عذاب غلیظ، همان عذابى است که کفار قوم هود(علیه السلام) را به کام خود کشید، در نتیجه جمله مورد بحث از قبیل عطف تفسیر است نسبت به جمله قبلش . ولى بعضى از مفسرین گفته اند: مراد از آن ، عذاب آخرت است ، لیکن این نظریه خیلى قابل اعتنا نیست .

و تلک عاد جحدوا بایات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنید...

و در این دو آیه دو بار از داستان قوم عاد خلاصه گیرى شده ، بار اول خلاصه گیرى کرده و فرمود:(و تلک عاد جحدوا بایات ربهم و عصوا رسله ... و یوم القیامة) قوم عاد، آیات پروردگار خود را که همه حکمت و موعظت بود انکار کردند و نیز معجزه اى که راه رشد را بر ایشان روشن ساخته و حق را از باطل برایشان مشخص مى کرد حاشا نمودند با اینکه علم به حقانیت آن پیدا کردند و تلخیص بار دوم از کلمه(الا ان عادا) شروع مى شود که ان شاء اللّه به آن مى رسیم .

اشاره به اینکه عصیان و نافرمانى در برابر یک پیغمبر، عصیان در برابر همهپیامبران به شمار مى رود

قوم عاد علاوه بر انکار آیات مشتمل بر حکمت و موعظت و انکار معجزه اى که - گفتیم - راه رشد را بر ایشان روشن مى ساخت ، رسولان پروردگار خود که عبارت بودند از هود و انبیاء قبل از آن جناب را نیز عصیان نمودند، خواهید پرسید که قوم هود همزمان با انبیاء قبل از خود نبودند چطور آنان را عصیان کردند؟ در پاسخ مى گوییم : عصیان یک پیغمبر، عصیان همه پیغمبران است براى اینکه دعوت همه انبیاء به یک دین است ، پس قوم هود اگر شخص هود پیغمبر(علیه السلام) را عصیان کردند با عصیان کردن او سایر انبیاء را نیز عصیان کرده اند و این مطلب از ظاهر کلام خداى تعالى در مواضعى دیگر نیز استفاده مى شود، مانند آیه شریفه(کذبت عاد المرسلین اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون) که صریحا مى فرماید: عصیانشان نسبت به هود، عصیان همه مرسلین بود. و آیه زیر نیز اگر به صراحت آیه قبل دلالت ندارد، لیکن اشعار بر مطلب ما دارد، که مى فرماید:(و اذکر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بین یدیه و من خلفه).

البته احتمال هم دارد که قوم عاد غیر از جناب هود(علیه السلام)، پیغمبران دیگرى نیز داشته اند که قبل از هود و بعد از جناب نوح(علیه السلام) در بین آنان مبعوث شده باشد ولى قرآن کریم نام آنان را نبرده باشد و لیکن سیاق آیات با این احتمال مساعد نیست .

(و اتبعوا امر کل جبار عنید) -، دستورات هر جبار و زورگوى عنیدى را که داشتند پیروى کردند و همین گوش به فرمان جباران بودن ، آنان را از پیروى هود(علیه السلام) و پذیرفتن دعوتش باز داشت ، و کلمه(جبار) به معناى گردن کلفتى است که با اراده خود بر مردم غالب گشته و آنان را اجبار مى کند تا مطابق دلخواه او عمل کنند، و کلمه(عنید) به معناى کسى است که عناد و زیر بار حق نرفتنش شدید و بسیار باشد،

سه خصلت قوم هود که به خاطر آن ملعون دنیا و آخرت شدند: انکار آیات الهى ،نافرمانى انبیاء و اطاعت از جباران

پس این قسمت از آیه آن خلاصه گیرى نوبت اول بوده که گفتیم در دو آیه مورد بحث از سرگذشت هود(علیه السلام) و قومش شده و حاصلش این است که قوم هود گرفتار سه خصلت نکوهیده بودند، یکى انکار آیات الهى ، دوم نافرمانى انبیاء و سوم اطاعت کردن از جباران .

خداى تعالى سپس وبال امر آنان را بیان کرده ، مى فرماید:(و اتبعوا فى هذه الدنیا لعنة و یوم القیامة) یعنى به خاطر آن سه خصلت نکوهیده ، لعنت در همین دنیا و در قیامت دنبالشان کرد و از رحمت خدا دور شدند، مصداق این لعن همان عذابى بود که آنقدر تعقیب شان کرد تا به آنها رسید و از بینشان برد، ممکن هم هست مصداقش آن گناهان و سیئاتى باشد که تا روز قیامت علیه آنان در نامه اعمالشان نوشته مى شود و تا قیامت هر مشرکى پیدا شود و هر شرکى بورزد، گناهش به حساب آنان نیز نوشته مى شود چون سنتگذار کفر بودند، همچنانکه قرآن کریم درباره همه سنتگذاران فرموده :(و نکتب ما قدموا و آثارهم).

بعضى از مفسرین جمله مورد بحث را اینطور معنا کرده اند که : نتیجه آن خصلتهاى نکوهیده شان این شد که هر انسانى که بعد از آن قوم آمد و از سرگذشت آنان خبردار شد و آثار آنها را دید و یا پیامبران بعد، سرگذشت آنان را برایش بازگو کردند لعنتشان کرد.

این معناى لعنتشان در دنیا بود و اما لعنتشان در روز قیامت مصداقش عذاب جاودانهاى است که در آن روز گریبانشان را مى گیرد چون روز قیامت روز جزا است نه جز آن .

و در اینکه بعد از جمله(و اتبعوا - پیروى کردند) تعبیر(و اتبعوا - دنبال شدند) را آورد لطفى است که بر کسى پوشیده نیست .

الا ان عادا کفروا ربهم الا بعدا لعاد قوم هود

یعنى آگاه باشید که قوم عاد به پروردگار خود کافر شدند، بنابراین ، منصوب شدن کلمه(ربهم) در آیه به خاطر این است که حرف جر(با) از آن حذف شده ، و به اصطلاح اهل ادب ، منصوب به خاطر نزع خافض است ، و این جمله خلاصه گیرى نوبت دوم است . که قبلا به آن اشاره نمودیم چون با این جمله خلاصه گیرى نوبت اول مجددا خلاصه گیرى مى شود و جمله(الا ان عادا کفروا ربهم) خلاصه جمله(و تلک عاد جحدوا بایات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنید) است ، و جمله(الا بعدا لعاد قوم هود) خلاصه جمله(و اتبعوا فى هذه الدنیا لعنة و یوم القیمة) است .

و با این جمله ، نظریه اى که درباره لعنت در جمله سابق هست تاءیید مى شود و آن نظریه اى است که مراد از لعنت ، لعنت الهى و دورى از رحمت خدا است نه لعنت مردم(به شهادت اینکه در جمله مورد بحث که خلاصه گیرى جمله سابق است که در مقابل کلمه لعنت فرموده :(الا بعدا لعاد قوم هود - آگاه باشید که دورى از رحمت خدا نصیب عاد، قوم هود شد)، پس اینکه بعضى گفتند مراد از لعنت ، لعنت آیندگان از بشر است ، درست نیست) و مناسب با این بیان هم یا وجه اول است که مصداق لعنت را عبارت مى دانست از عذاب الهى و یا وجه دوم است که عبارت مى دانست از آثارى که شرک آنان در بشریت باقى گذاشت و مخصوصا وجه دوم مناسبتر است ، اما وجه سوم که مراد لعنت مردم باشد هیچ تناسبى با آن ندارد.

بحث روایتى

(روایتى در تفسیر جمله :(ان ربى على صراط مستقیم) و اشاره به روایات راجعبه قوم هود)

در تفسیر عیاشى از ابى عمرو سعدى روایت آورده که گفت : على بن ابیطالب(علیه السلام) در تفسیر جمله(ان ربى على صراط مستقیم) فرمود: یعنى پروردگار من بر حق است به این معنا که احسان را با احسان جزاء مى دهد و عمل بد را با کیفر، و از هر کس که بخواهد عفو مى کند و مى آمرزد، به راستى که خداى تعالى منزه و متعالى است .

مؤ لف : توضیح این حدیث در سابق گذشت و در روایات وارده از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نیز آمده که خانه ها و بلاد قوم عاد در بیابان بود و داراى زراعتى گسترده و باغ هاى خرما بودند، عمرهایى طولانى و هیکل هایى بلند داشتند و بتان را مى پرستیدند، خداى تعالى جناب هود(علیه السلام) را به سوى آنان مبعوث کرد تا به اسلام و خلع شرکائى که براى خدا درست کرده بودند دعوتشان کند، مردم زیر بار نرفته و به آن جناب ایمان نیاوردند، در نتیجه خداى تعالى آسمان را از باریدن باران بر آنان بازداشت ، هفت سال باران بر آنان نبارید تا دچار قحطى شدند... .

مساءله نیامدن باران براى قوم عاد از طرق اهل سنت از ضحاک نیز روایت شده که او گفته است : سه سال باران نبارید، هود به مردم فرمود:(استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدرارا - از پروردگارتان طلب مغفرت نموده پس از شرک ورزیدن توبه کنید تا خدا باران را به سوى شما گسیل دارد) اما آنها زیر بار نرفتند و همچنان به شرک خود ادامه دادند. و در سابق خود نیز گفتیم که آیات مورد بحث خالى از اشاره به چنین وضعى نیست .

این را هم باید دانست که روایات درباره داستان هود و عاد بسیار وارد شده اما مشتمل بر امورى است که به هیچ راهى نمى توان اصلاحش کرد، نه از طریق قرآن کریم و نه از طریق عقل و اعتبار، و به همین جهت از ذکر آن روایات صرفنظر کردیم .

و نیز اخبارى دیگر از طرق شیعه و اهل سنت آمده که بیانگر وضع باغى است که در این قوم بوده و مردى به نام(شداد) پادشاه آنان آن را پدید آورده بودند و این روایات همان است که در تفسیر آیه شریفه(ارم ذات العماد التى لم یخلق مثلها فى البلاد) وارد شده و به زودى در تفسیر سوره فجر درباره بى اعتبار بودن آن روایات بحث خواهیم کرد. ان شاء اللّه تعالى .

گفتارى پیرامون داستان هود،قوم عاد، تکذیب هود ونزول عذاب

1 - عاد، قوم هود: اما قوم او مردمى عرب از انسانهاى ما قبل تاریخ بوده و در جزیره زندگى مى کرده اند،

و آنچنان منقرض شده اند که نه خبرى از آنها باقى مانده و نه اثرى ، و تاریخ از زندگى آنان جز قصه هایى که اطمینانى به آنها نیست ضبط نکرده و در تورات موجود نیز نامى از آن قوم برده نشده است .

و آنچه قرآن کریم از سرگذشت این قوم آورده چند کلمه است : یکى اینکه قوم عاد،(که چه بسا از آنان به تعبیر عاد اولى نیز تعبیر شده ، و از آن به دست مى آید که عاد دومى نیز بوده) مردمى بوده اند که در احقاف زندگى مى کردند و(احقاف) که جمع(حقف)(شنزار و ناهموار) است و در کتاب عزیز خدا نامش آمده ، بیابانى بوده بین عمان و سرزمین مهره(واقع در یمن و بعضى گفته اند: بیابان شنزار ساحلى بوده بین عمان و حضر موت و مجاور سرزمین ساحلى شجر. و ضحاک گفته : احقاف نام کوهى است در شام . و این نام در سوره احقاف ، آیه 21 آمده و از آیه شریفه 69 از سوره اعراف و آیه 46 سوره ذاریات برمى آید که این قوم بعد از قوم نوح بوده اند.

و از آیه 20 سوره قمر، آیه 7 سوره الحاقه استفاده مى شود که : آنها مردمى بوده اند بلند قامت چون درخت خرما، و از آیه 69 سوره اعراف برمى آید که : مردمى بوده اند بسیار فربه و درشت هیکل ، و از آیه 15 سوره سجده و آیه 130 سوره شعراء برمى آید: مردمى بوده اند سخت نیرومند و قهرمان ، و از آیات سوره شعراء و سوره هایى غیر آن بر مى آید که : این قوم براى خود تمدنى داشته و مردمى مترقى بوده اند داراى شهرهایى آباد و سرزمینى حاصلخیز و پوشیده از باغها و نخلستان ها و زراعت ها بوده اند و در آن عصر مقامى برجسته داشته اند و در پیشرفتگى و عظمت تمدن آنان همین بس که در سوره فجر درباره آنان فرموده :(الم تر کیف فعل ربک بعاد ارم ذات العماد التى لم یخلق مثلها فى البلاد).

و این قوم بطور دوام ، غرق در نعمت خدا و متنعم به نعم او بودند تا اینکه وضع خود را تغییر دادند و مسلک بت پرستى در بینشان ریشه دوانیده و در هر مرحله اى براى خود بتى به عنوان سرگرمى ساختند و در زیر زمین مخزنهاى آب درست کردند به امید اینکه جاودانه خواهند بود، و طاغیان مستکبر خود را اطاعت مى کردند، خداى تعالى به خاطر همین انحرافهایشان برادرشان هود(علیه السلام) را مبعوث کرد تا به سوى حق دعوتشان نموده ، و ارشادشان کند به اینکه : خداى تعالى را بپرستند و بتها را ترک گویند و از استکبار و طغیان دست برداشته به عدل و رحمت در بین خود رفتار کنند.

هود(علیه السلام) در پند و اندرز آنان نهایت سعى را کرد و خیرخواهى خود را به همه نشان داد، راه را برایشان روشن و از بیراهه مشخص کرد و هیچ عذرى براى آنان باقى نگذاشت ، با این حال مردم خیرخواهى آن جناب را با اباء و امتناع مقابله کردند و با انکار و لجبازى با او روبرو شدند، و بجز عده کمى ایمان نیاوردند و اکثریت جمعیت بر دشمنى و لجبازیهاى خود اصرار ورزیدند و نسبت سفاهت و دیوانگى به آن حضرت دادند، و اصرار و پافشارى کردند که آن عذابى که ما را از آن مى ترسانى و به آن تهدید مى کنى بیاور، آن جناب در پاسخ این اصرار و شتابزدگى آنان مى فرمود:(انما العلم عند اللّه و ابلغکم ما ارسلت به و لکنى اریکم قوما تجهلون).

چیزى نگذشت که خداى تعالى عذاب را بر آنان نازل کرد به این صورت که بادى عقیم از باران(باد بدون باران) به سوى آنها گسیل داشت ، بادى که در سر راه خود هیچ چیزى بر جاى نگذاشت ، همه را مانند استخوان پوسیده کرد، بادى صرصر(داراى صدایى مهیب) و در ایامى نحس به مدت هفت شب و هشت روز پشت سر هم وزید که اگر آنجا بودى ، مى دیدى که مردم به حال غش ‍ افتاده اند، گویى تنه هاى خرماى سرنگون شده اند، بادى که مردم بلند بالاى آن قوم را مانند نخل منقعر(کنده شده) از جاى مى کند.

قوم عاد در آغاز آنچه از این باد دیدند خیال کردند ابرى است که براى باریدن به سویشان مى آید لذا به یکدیگر بشارت و مژده داده و مى گفتند:(عارض ممطرنا - ابرى است که ما را سیراب خواهد کرد) ولى اشتباه کرده بودند بلکه این همان عذابى بود که در آمدنش شتاب مى کردند، بادى بود که عذابى الیم با خود مى آورد عذابى که به امر پروردگارش هر چیزى را نابود مى ساخت و آن چنان نابود مى ساخت که کمترین اثرى از خانه هاى آنان باقى نگذاشت ، در نتیجه خداى تعالى تا آخرین نفر آن قوم را هلاک کرد و به رحمت خود هود و مؤ منین به وى را نجات داد.

شخصیت معنوى هود(علیه السلام)

2 - شخصیت معنوى هود: هود(ع) خودش از قوم عاد دومین پیغمبرى بود که براى دفاع از حق و سرکوبى و ابطال کیش وثنیّت قیام کرده ، البته دومین نفرى که قرآن کریم سرگذشتش را نقل کرده و محنتها و آزارى که در راه خداى سبحان دیده حکایت نموده است ، آرى قرآن کریم آن جناب را به همان ستایش که انبیاء گرام خود را ستوده ، ستایش کرده و در همه ذکر خیرهاى خود از آن حضرات ، وى را شرکت داده است ، سلام خدا بر او باد.