background
قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ ۖ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ
گفت: «پروردگارا، من به تو پناه مى‌برم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم، و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران باشم.»
آیه 47 سوره هُود

بیان آیات

این آیات تتمه داستان نوح(علیه السلام) است ، و مشتمل بر چند فصل است ، مثلا فصلى در اینکه آن جناب به قوم خود خبر داد که عذاب بر آنان نازل مى شود، و فصلى دیگر در اینکه خداى سبحان به وى دستور داد کشتى درست کند، و فصلى دیگر در اینکه عذاب که عبارت بود از طوفان ، چگونه نازل شد، و فصلى در داستان غرق شدن پسرش ، و فصلى در قصه نجات یافتن خود و همراهانش ، لیکن در عین اینکه مشتمل بر چند فصل است همه فصولش به وجهى به یک فصل برگشت مى کند و آن عبارت است از فصل قضا و حکمى که خداى سبحان بین آن جناب و قوم کافرش کرد.

قطع امید از ایمان آوردن قوم نوح(ع)

و اوحى الى نوح انه لن یومن من قومک الا من قد امن فلا تبتئس بما کانوا یفعلون

کلمه(ابتئاس) مصدر باب افتعال از ماده(بوس) است ، و(بوس) به معناى اندوهى توام با ذلت و خضوع است .

این قسمت از وحیى که آیه از آن خبر مى دهد، که خداى تعالى به وى فرمود:(لن یومن من قومک الا من قد امن)، در واقع مى خواهد نوح(علیه السلام) را از ایمان آوردن کفار قومش مایوس و نومید کند و بفرماید از این به بعد دیگر منتظر ایمان آوردن کسى مباش ، و به همین جهت از این فرموده خود نتیجه گیرى کرد که(فلا تبتئس بما کانوا یفعلون) پس دیگر به خاطر کردار آنان اندوه مخور زیرا یک نفر دعوت کننده که مردم را به چیزى دعوت مى کند،

وقتى از مخالفت و تمرد مدعوین غمناک مى شود که امیدى به ایمان آوردن و استجابت دعوتش از ناحیه آنان داشته باشد، و اما اگر بطور کلى از اجابت آنان مایوس شود، دیگر اهمیتى به آنان و به کارشان نداده و در دعوت آنان ، خود را به تعب نمى اندازد، و اصرار نمى کند که به وى رو آورند، و بر فرض هم که بعد از آن نومیدى باز هم دعوتشان کند، حتما غرض دیگرى چون اتمام حجت و اظهار معذرت دارد.

و بنابراین در اینکه فرمود:(فلا تبتئس بما کانوا یفعلون) تسلیتى است که خداى تعالى به نوح(علیه السلام) داده و آن جناب را دلخوش فرموده ، چون در این کلام اشارهاى هست به اینکه لحظه قضاء و حکم جدایى بین آن جناب و قومش فرا رسیده ، این اشاره را کرد تا قلب شریف آن جناب را از تاثر و اندوهى که از دیدن اعمال کفار و رفتارشان با وى و با مؤ منین و از یادآورى خاطرههاى چندین ساله از آزار و اذیت کفار آکنده گشته سبک بار کند.

آرى نوح(علیه السلام) نزدیک به هزار سال در میان قوم کافر خود زندگى کرد و آزار و اذیت دید.

از کلام بعضى از مفسرین چنین برمى آید که از جمله(لن یومن من قومک الا من قد امن) استفاده کرده و خواسته است بفرماید آنهایى که کفر ورزیدهاند از این لحظه تا ابد دیگر ایمان نخواهند آورد همچنانکه آنها که ایمان آورده اند بر ایمان خود استوار و دائم خواهند بود.

لیکن نظر وى صحیح نیست زیرا در این کلام همه عنایت در این است که بیان کند کفار از این به بعد دیگر ایمان نخواهند آورد، و اما ایمان مؤ منین مورد عنایت نیست مگر صرف تحقق آن . و اما دوام و ثبات آن مورد بحث نیست ، و استثناى(الا من قد امن) نیز هیچ دلالتى بر بیش از اصل تحقق ندارد، و از ثبات و دوام آن ساکت است .

از آیه مورد بحث استفاده مى شود که اولا کفار در هر جا و هر زمان که امید ایمان آوردن در آنها باشد معذب نمى شوند، و بلا بر آنان نازل نمى شود، وقتى عذاب نازل مى شود که کفر در دلهاشان ملکه شده و پلیدى شرک با خونشان عجین شده باشد، بطورى که دیگر هیچ امیدى به ایمان آوردنشان نباشد در این هنگام است که کلمه عذاب بر آنان محقق مى گردد.

و ثانیا نفرینى که خداى تعالى در سوره نوح ، از نوح(علیه السلام) حکایت کرده که گفت :(رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا)، در زمانى واقع شده که هنوز فرمان ساختن کشتى از ناحیه خداى تعالى صادر نشده بود، و نیز بعد از خبر یاس آورى واقع شده که خداى تعالى به او داده و فرمود:(و از این به بعد دیگر منتظر ایمان آوردن کفار مباش .)

پس آیات سوره نوح نفرینى را حکایت مى کند که بعد از تحقق مضمون آیه مورد بحث و قبل از تحقق مضمون آیه(و اصنع الفلک ... انهم مغرقون) واقع شده است . براى اینکه نوح(علیه السلام) همانطور که بعضى از دانشمندان گفته اند - نمیدانسته که کفار در آینده نیز ایمان نخواهند آورد، و از طریق عقل نیز راهى به این علم نداشته ، چون جزء غیبهاى عالم بوده و تنها راهى که به این علم و آگهى داشته طریق نقل بوده ، که همان طریق وحى است پس نوح قبل از نفرین و درخواست عذاب ، از طریق وحى خداى تعالى به وى که دیگر از کفار کسى ایمان نخواهد آورد آگاه شده که نه خود کفار ایمان مى آورند و نه از نسلشان مومنى پدید مى آید، پس در حقیقت در دعایش همان مطلبى را که به وى وحى شده بود ذکر کرد، و عرضه داشت : پروردگارا! از این کفار و نسلشان دیگر مومنى نخواهد آمد. و وقتى که خداى تعالى نفرینش را مستجاب کرد و خواست تا کفار را هلاک کند، دستورش داد تا کشتى و سفینهاى بسازد و به کفار خبر دهد که بطور حتم غرق خواهند شد.

و اصنع الفلک باعیننا و وحینا و لا تخاطبنى فى الذین ظلموا انهم مغرقون

کلمه(فلک) - به ضمه فاء - به معناى سفینه است ، چه یک سفینه و چه چند سفینه ، به خلاف کلمه(سفینه) که به معناى یک کشتى است ، و در مورد چند کشتى مى گوییم :(سفن)، و کلمه(اعین) جمع قله عین است .

مراد از خطاب خداوند به نوح(ع): کشتى را پیش چشمان ما و به وحى ما بساز و...

و اگر بپرسى چرا خداى تعالى براى خود، دیدگان بسیارى اثبات کرده و فرموده : به نوح گفتیم که کشتى را در جلو چشم هاى بسیارى که ما داریم بساز، با اینکه خداى تعالى اصلا چشم ندارد، تا چه رسد به اینکه چشم هاى بسیارى داشته باشد.

در پاسخ مى گوئیم کلمه(عین - چشم) در مورد خداى تعالى به معناى مراقبت و کنایه از نظارت است ، و استعمال جمع این کلمه یعنى کلمه(اعین) براى فهماندن کثرت مراقبت و شدت آن است ، و ذکر کلمه :(اعین) قرینه است بر اینکه مراد از وحى در کلمه(وحینا) وحى لفظى و بیانى که فرمان(و اصنع الفلک ...) با آن نازل شده نیست .

و خلاصه کلام اینکه کلمه(اعین) به ما مى فهماند که منظور این نیست که ما به نوح گفتیم کشتى را در تحت مراقبت ما و طبق فرمان لفظى ما بساز، بلکه منظور این است که ما به نوح گفتیم کشتى را در تحت مراقبت ما و طبق هدایت عملى ما و راهنمایى ما بساز، پس ‍ مراد از وحى در کلمه(و وحینا) هدایت عملى به وسیله تاءیید روح القدس است ، که به وى اشاره کند به اینکه این کار را اینطور انجام بده و آن دیگرى را فلان جور.

و خلاصه همان هدایت عملى که خداى تعالى در مورد تمامى امامان از آل ابراهیم به کار برده ، و درباره اش فرموده :(و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین)، و ما در مباحث سابق به وجود چنین وحیى غیر وحى لفظى اشاره نمودیم ، در آینده نیز در تفسیر سوره انبیاء متعرض این بحث مى شویم ان شاء اللّه تعالى .

و معناى اینکه فرمود:(و لا تخاطبنى فى الذین ظلموا) این است که درباره ستمکاران از من چیزى که شر و عذاب را دفع مى کند مخواه ، و براى برگشتن بلا از آنان شفاعت مکن ، زیرا قضا و حکمى را که رانده ایم قضاى فصل و حکم حتمى است ، و با این جمله دو نکته روشن مى شود یکى اینکه جمله(انهم مغرقون) کار تعلیل را میکند، حال یا فقط تعلیل جمله(و لا تخاطبنى)، و یا تعلیل مجموع جمله هاى(و اصنع الفلک باعیننا و وحینا و لا تخاطبنى فى الذین ظلموا)، نکته دیگرى که روشن شد این است که جمله(و لا تخاطبنى ...) کنایه از شفاعت است .

و معناى آیه این است که : کشتى را زیر نظر، و مراقبت کامل ما و طبق تعلیمى که به تو مى دهیم بساز، و از من مخواه که عذاب را از این ستمکاران برگردانم ، که قضاء و حکم غرق شدن بر علیه آنان رانده شده و این قضاء حتمى بوده و به هیچ وجه برگشت ندارد.

و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون

طبرسى - رحمت اللّه علیه - در مجمع البیان گفته :(سخریه) به معناى این است که انسان کارى را بر خلاف آنچه در باطن دارد انجام دهد، بطورى که هر بینندهاى به کم عقلى انجام دهنده آن کار پى ببرد، و از همین باب است کلمه(تسخیر) چون تسخیر به معناى آن است که کسى را آنقدر با قهر استضعاف کنى که ذلیل شود، و فرق میان سخریه و بازى این است که در سخریه معناى خدعه و نیرنگ و ناقص جلوه دادن طرف میباشد، و معلوم است که طرف باید موجودى جاندار باشد تا بشود با او نیرنگ کرد به خلاف لعب و بازى که با جمادات نیز ممکن است .

و اما راغب در معناى این کلمه در مفرداتش گفته : وقتى گفته مى شود(سخرت منه) و همچنین(استسخرته) معنایش این است که من او را مسخره کردم ، و در کلام خداى تعالى نیز چند جا استعمال شده یکى در این آیه که مى فرماید:(ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون فسوف تعلمون)، و یکى دیگر آنجا که مى فرماید:(بل عجبت و یسخرون)، و بعضى گفته اند:(رجل سخرة) - به ضمه سین و فتح خاء - یعنى کسى که دیگران را مسخره مى کند، و رجل سخرة - به ضمه سین و سکون خاء - یعنى کسى که دیگران مسخرهاش کرده باشند، و کلمه(سخریه) - به ضمه سین - و همچنین کلمه(سخریه) - به کسره سین - به آن عملى گفته مى شود که مسخره کننده در مسخرگى خود استفاده مى کند.

مسخره کردن قوم نوح(ع)، کشتى ساختن او را و جواب آن حضرت به آنان

جمله(و یصنع الفلک) هر چند صیغه مضارع است ولى از نظر معنا حکایت حال گذشته است ، و معنایش این است که نوح در حالى که کشتى را مى ساخت مردم دسته دسته آمده بالاى سرش مى ایستادند و مسخرهاش مى کردند، و آن جناب در برابر دعوت الهى خود و اقامه حجت بر علیه آنان همه آن آزارها را تحمل مى کرد، بدون اینکه فشل و سستى و انصرافى از خود نشان دهد.

و جمله(و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه) حال از فاعل(یصنع) است ، - که همان نوح(علیه السلام) باشد، - و معناى آن این است که نوح(علیه السلام) کشتى را مى ساخت در حالى که هر دسته از سران مردم بر او گذشته و مسخره اش مى کردند، و کلمه(ملا) در خصوص این جمله ، به معناى جماعتى است که مورد اعتناى مردم باشند،(گو اینکه در موارد دیگر به معناى درباریان است) و این آیه دلالت دارد بر اینکه مردم زمان نوح(علیه السلام) براى مسخره کردن آن جناب دسته دسته مى آمدند، و نیز دلالت دارد بر اینکه آن جناب کشتى را پیش روى مردم مى ساخته ، و محل کارش سر راه عموم مردم بوده است .

(قال ان تسخروا منا فانا نسخر منکم کما تسخرون) - این قسمت از آیه شریفه به منزله جواب از سؤ الى تقدیرى است ، گویا کسى پرسیده نوح در برابر مسخرگى هاى کفار چه گفت ؟ در پاسخ فرموده : نوح گفت : اگر شما ما را مسخره مى کنید ما نیز شما را مسخره خواهیم کرد. و به همین جهت جمله مزبور را بدون حرف عطف آورد تا معلوم کند که معطوف به ما قبل نیست ، بلکه مربوط به سوالى مقدر است .

در جمله مورد بحث نفرمود:(ان تسخروا منى فانى اسخر منکم) - اگر شما مرا مسخره کنید من(نیز) شما را مسخره مى کنم) تا هم از خود دفاع کرده باشد و هم از مؤ منین و گروندگان به خود، و چه بسا از همین تعبیر فهمیده شود که آن جناب در ساختن کشتى از اهل و گروندگان خود کمک مى گرفته و در هنگام گفتن این سخن ، یارانش نیز حضور داشته اند، و سخریه کفار سخریه آنان نیز بوده ، در نتیجه کلام این ظهور را دارد که کفار گروه گروه از کارگاه نوح عبور مى کرده اند و در حالى که آن جناب و یارانش مشغول ساختن کشتى بودند، مسخره اش کرده و نسبت جنون و حواسپرتى به او مى دادند، پس هر چند کفار در استهزایشان جز از نوح نامى نبردند، و لیکن استهزاى آنان شامل مؤ منین به آن جناب نیز مى شده .

صرف نظر از این ظهور، طبع و عادت نیز اقتضاء مى کند که کفار، پیروان آن جناب را نیز استهزاء کنند، همانطور که خود او را مسخره مى کردند، براى اینکه نوح و پیروانش اجتماع واحدى بودند که معاشرت آنان را به یکدیگر مرتبط مى کرده ، هر چند که مسخره کردن پیروان آن حضرت در حقیقت مسخره کردن خود آن جناب بود، اما چون اصل و پایه اى که دعوت به توحید قائم به آن بود همان نوح(علیه السلام) بود، و لذا گفته شد:(سخروا منه - او را مسخره کردند). و نفرمود:(سخروا منه و من المؤ منین - او و مؤ منین را مسخره کردند.

در این آیه سوالى به ذهن مى آید، و آن این است که اگر سخریه عمل زشتى است چرا نوح(علیه السلام) به کفار فرموده ما شما را مسخره مى کنیم ، و اگر بد نیست چرا آیه کفار را ملامت مى کند بر اینکه نوح را مسخره مى کردند؟ جوابش این است که آنچه از سخریه زشت است ابتدائى آن است و اما اگر جنبه مجازات و تلافى باشد آن هم در جائى که فایده اى عقلائى از قبیل پیشبرد هدف و اتمام حجت بر آن مترتب شود زشت نیست و به همین جهت قرآن کریم در جاى دیگر نسبت سخریه را به خود خداى تعالى داده و فرموده :(فیسخرون منهم سخر اللّه منهم و لهم عذاب الیم).

نکته دیگرى که در آیه مورد بحث است این است که با آوردن جمله(کما تسخرون) مماثلت و به یک اندازه بودن سخریه را معتبر فرموده است .

فسوف تعلمون من یاتیه عذاب یخزیه و یحل علیه عذاب مقیم

سیاق آیه حکم مى کند به اینکه حرف(فاء) براى این بر سر جمله(فسوف تعلمون) آمده که مطلب را متفرع بر جمله شرطیه قبل یعنى :(ان تسخروا منا فانا نسخر منکم) بسازد، و بفهماند که جمله مورد بحث متن همان سخریه اى است که نوح(علیه السلام) از کفار کرده ، و به عبارت ساده تر اینکه سخریه آن جناب از کفار همین بوده که به آنان فرموده : آن عذابى که وعدهاش را داده ام گریبان هر کس را بگیرد خوارش مى سازد و جمله :(من یاتیه عذاب یخزیه ...)، متعلق به جمله(تعلمون) است تا معلوم آن علم باشد، یعنى به زودى مى دانید که(من یاتیه عذاب یخزیه).

و معناى آیه این است که اگر ما را مسخره کنید ما نیز شما را مسخره مى کنیم یعنى مى گوییم به زودى خواهید فهمید که چه کسى دچار عذاب مى شود ما و یا شما؟ و این قسم سخریه ، سخریه با سخن حق است .

و در جمله(من یاتیه عذاب) منظور از عذاب ، عذاب دنیوى است که موجب انقراض و ریشه کن شدن مى شود، و آن همان عذاب غرق است که سرانجام آن قوم کافر را منقرض نموده و خوار و ذلیل کرد، و مراد از(عذاب مقیم) در جمله(دو یحل علیه عذاب مقیم) عذاب آتش در آخرت است که عذابى است ثابت و دائمى ، دلیل بر گفتار ما نیز که گفتیم عذاب اول دنیوى و عذاب دوم اخروى است ، مقابله اى است که در این دو واقع شده ، و کلمه عذاب - به صورت نکره یعنى بدون الف و لام در عبارت - تکرار شده و اولى توصیف به اخزاء و دومى به اقامه شده .

و چه بسا که بعضى از مفسرین جمله(فسوف تعلمون) را جمله اى تام گرفته و گفته اند متعلق این جمله در عبارت نیامده و نفرموده چه چیز را مى دانند و آنگاه جمله(من یاتیه عذاب یخزیه) را ابتداى کلام نوح گرفته اند، لیکن ، این توجیه و تفسیر از سیاق آیه دور است .

معناى جمله :(و فار التنور) و اقوال مختلفى که در معناى تنور و فوران آن گفتهاند

حتى اذا جاء امرنا و فارا لتنور...

وقتى گفته مى شود:(فار القدر یفور فورا و فورانا) معنایش این است که دیگ به جوش آمد و فوران کرد، یعنى به شدت جوشید. و وقتى گفته مى شود:(فار النار) معنایش این است که آتش مشتعل شد و شعلهاش بالا رفت ، و کلمه(تنور) از لغات مشترک فارسى و عربى است ، احتمال هم دارد که در اصل فارسى بوده و در عرب مورد استعمال قرار گرفته باشد و به معناى محلى است که خمیر را براى پخته شدن به آن مى چسبانند.

و(فوران تنور) به معناى جوشیدن آب از داخل تنور و سرازیر شدن از تنور است ، در روایات نیز آمده که در ماجراى طوفان نوح اولین نقطهاى که آب از آن فوران کرد یک تنور بود و بنابراین روایت ، الف و لامى که در آیه شریفه بر سر کلمه تنور آمده الف و لام عهد خواهد بود یعنى آن تنور معهود، در خطاب ، فوران کرد. احتمال هم دارد فوران تنور به معناى جوشیدن تنور نانوائى نباشد بلکه کنایه باشد از شدت غضب خداى تعالى که در این صورت نظیر عبارت(حمى الوطیس) خواهد بود، که وقتى در مورد جنگ استعمال مى شود این معنا را مى دهد که تنور جنگ گرم شد و آتش جنگ شعله ور گردید، پس اینکه فرمود:(حتى اذا جاء امرنا و فار التنور) معنایش این است که وضع نوح و قومش به همان منوال ادامه داشت ، تا آنکه امر ما آمد، یعنى امر ربوبى تحقق یافته و متعلق به آنان گردید و آب از تنور جوشید، و یا غضب الهى شدت گرفت که در آن هنگام ما به نوح چنین و چنان گفتیم .

و در معناى کلمه(تنور) اقوال دیگرى نیز هست که از فهم به دور است ، مثل قول آن مفسرى که گفته مراد از تنور طلوع فجر است ، و معناى آیه این است که(امر به همان منوال بود تا آنکه امر ما آمد، و فجر که لحظه اول عذاب بود طلوع کرد) و قول آن مفسر دیگر که گفته مراد از تنور بلندترین نقطه زمین و مشرفترین آن است و معناى آیه این است که آب از نقاط بلند زمین فوران کرد، و قول بعضى دیگر که گفته اند تنور به معناى همه روى زمین است .

(قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین) - یعنى ما به نوح دستور دادیم که از هر جنسى از اجناس حیوانات یک جفت یعنى یک نر و یک ماده سوار بر کشتى کن .

(و اهلک الا من سبق علیه القول) - یعنى و اهل خود را نیز سوار کن ، و اهل هر کس عبارتند از افرادى که مختص وى باشند نظیر همسر و فرزند و همسر فرزندان و اولاد آنان(الا من سبق علیه القول)، یعنى مگر آن افرادى که اهل تو هستند، و لیکن فرمان و عهد ما در سابق بر هلاکت آنان گذشته است . و منظور از این اهل که قرار شده هلاک گردند یکى همسر خائن آن جناب بوده ، به دلیل اینکه قرآن کریم در آیه اى دیگر فرموده :(ضرب اللّه مثلا للذین کفروا امراة نوح و امراة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما)، و دیگرى پسر نوح بوده که خداى تعالى در آیات بعد، داستان او را بیان مى کند، و نوح مى پنداشته که استثناء تنها مربوط به همسرش است ، بدین جهت خداى تعالى آن را برایش بیان کرده و فرمود که او اهل تو نیست ، او عملى غیر صالح است ، بعد از این بیان الهى فهمید که فرزندش نیز از کسانى است که ظلم کرده .

(و من امن و ما امن معه الا قلیل) - یعنى غیر اهلت آنانکه از قوم تو به تو ایمان آوردند را نیز سوار کشتى کن ، و اما اینکه گفت غیر اهلت را سوار کشتى کن ، براى این بود که اهل آن جناب را قبلا در جمله(و اهلک) بیان کرده بود، و در آخر فرموده که از قوم نوح جز اندکى به وى ایمان نیاورده بودند.

در این جمله اخیر فرمود:(و ما امن معه) و نفرمود:(و ما امن به)، براى اینکه اشاره کند به اینکه منظور از ایمان آوردن به نوح ، ایمان آوردن قوم نوح و خود نوح به خداى تعالى است ، و این تعبیر مناسبتر بوده به مقامى که آیه شریفه داشته ، چون آیه شریفه در این مقام است که بفرماید خداى تعالى چه کسانى را از بلاى غرق نجات داد، و ملاک این نجات دادن هم ایمان به خداى تعالى و خضوع در برابر ربوبیت حضرتش بود، و همچنین اگر فرمود:(الا قلیل) و نفرمود:(الا قلیل منهم)، براى این بود که بفهماند ایمان آورندگان ، فى نفسه اندک بودند نه در مقایسه با قوم ، چون در مقایسه با همه قوم بسیار اندک بودند، به حدى که نمى شد گفت این چند نفر اندک از آن قومند.

معناى جمله :(بسم اللّه مجریها و مرسیها) و احتمالاتى که درباره مفردات این جمله ومعناى آن ذکر شده است

و قال ارکبوا فیها بسم اللّه مجریها و مرسیها ان ربى لغفور رحیم

بعضى از اساتید قرائت ، کلمه(مجراها) را به فتحه میم قرائت کرده و آن را مصدر میمى از ثلاثى مجرد و به معناى جریان و سیر و حرکت کشتى گرفتهاند.

بعضى دیگر آن را(مجراها) - به ضمه میم - خوانده - و آن را مصدر میمى از باب افعال - و به معناى اجراء و سوق دادن و به پیش راندن کشتى گرفتهاند و از کلمه(مرسا) مصدر میمى - از باب افعال - و به معناى ارساء و مرادف آن است ، و ارساء به معناى متوقف کردن و ثابت نگه داشتن کشتى است ، و این کلمه در جاى دیگر قرآن آمده ، آنجا که فرموده :(و الجبال أ رسیها).

و جمله(قال ارکبوا فیها) عطف است بر جمله(جاء امرنا) که در آیه قبل بود، و معناى این معطوف و آن معطوف علیه این است که : مسخره کردن نوح همچنان ادامه یافت تا زمانى که امر ما آمد و نوح به اهل خود و سایر مؤ منین و یا به همه کسانى که در کشتى بودند خطاب کرد: که این کشتى رفتن و ایستادنش به نام خدا است .

و منظور از بردن نام خدا این بوده که از نام مبارک پروردگار برکت گرفته و به آن وسیله خیر را در حرکت و سکون کشتى جلب کند، چون وقتى انسان فعلى از افعال و یا امرى از امور را معلق بر نام خداى تعالى کرده و آن را با نام مبارک حضرتش مرتبط مى سازد، همین عمل باعث مى شود که آن فعل و یا آن امر از هلاکت و فساد محفوظ گشته و از ضلالت و خسران مصون بماند.

آرى همانطور که خداى تعالى فنا و بطلان و گمراهى و خستگى نمى پذیرد، چون رفیع الدرجات و داراى مقام منیع و بلند است ، همچنین امرى و فعلى هم که مرتبط به او - جل و علا - شده قهرا از گزند عوارض سوء مصون میماند.

پس نوح(علیه السلام) حرکت و سکون کشتى را معلق به نام خدا کرد، و با در نظر گرفتن اینکه سبب ظاهرى نجات کشتى همین دو سبب یعنى حرکت و سکون صحیح کشتى است ، وقتى این دو سبب کارگر میافتد که عنایت الهى شامل حال سرنشینان کشتى باشد، و شمول این عنایت به این است که مغفرت الهى شامل خطاهاى سرنشینان گردد، تا زمینه براى رحمت الهى فراهم گشته ، از غرق نجات یابند و آزاد و آسوده در زمین زندگى کنند، و چون زمینه چنین زمینهاى بود، لذا نوح(علیه السلام) اشاره کرد به اینکه به این خاطر، من حرکت و سکون کشتى را وابسته به نام خدا کرد که پروردگارم غفور و رحیم است ،(ان ربى لغفور رحیم)، او است که میتواند مجرا و مرساى کشتى را از اختلال و اشتباه حفظ کند، و در نتیجه با مغفرت و رحمت او کشتى از غرق حفظ شود.

و نوح اولین انسانى است که خداى تعالى گفتن بسم اللّه را در کتاب مجیدش از او حکایت کرده ، پس او اولین کسى است که تمسک به نام کریم خدا را فتح باب نموده ، همچنانکه او اولین کسى است که بر مساءله توحید اقامه حجت نموده ، و اولین کسى است که کتاب و شریعتى آورده ، و اولین کسى است که در صدد بر آمده تا اختلاف طبقاتى مجتمع بشرى را تعدیل نموده و تناقض را از آن بر طرف نماید.

و معنایى که ما براى جمله(بسم اللّه مجریها و مرسیها) کردیم مبنى بر این بود که گفتار، گفتار نوح(علیه السلام) باشد و نیز دو کلمه(مجرى) و(مرسا) مصدر میمى باشند، ولى بسیارى از مفسرین چه بسا احتمال داده باشند که(این گفتار گفتار خود نوح نبوده ، بلکه کلام همراهان نوح باشد و نوح به آنان دستور داده باشد که هنگام سوار شدن ، این کلمه شریفه را بگویند و یا احتمال داده باشند که دو کلمه(مجرى و مرسا) اسم زمان و مکان باشند که در این صورت معناى آیه طورى دیگر مى شود).

زمخشرى در کشاف ، در تفسیر این آیه گفته(ممکن است این سخن کلامى واحد باشد و ممکن هم هست که دو کلام باشد، وجه واحد بودنش این است که جمله(بسم اللّه) متصل باشد به جمله(ارکبوا) و حال باشد از(واو) جمع که در این صورت شکل جمله(قال ارکبوا فیها بسم اللّه) مى شود و معنایش این مى شود که سوار کشتى شوید در حالى که نام خدا را ببرید، و یا در هنگام به حرکت در آمدن کشتى و کنده شدنش از زمین و هنگام ایستادنش بسم اللّه بگویید حال یا به خاطر اینکه دو کلمه(مجرى و مرسا) اسم زمانند، و یا به خاطر اینکه مصدر میمى و به معناى اجرا و ارسااند که در تقدیر کلمه وقت بر آن دو اضافه شده و در نتیجه عبارت مجراها و مرساها(وقت اجراءها و ارساءها) بوده ، همانطور که(خفوق النجم) به معناى وقت حرکت و گردش ستاره ، و(مقدم الحاج) به معناى وقت آمدن حاجیان است .

ممکن هم هست این دو کلمه اسم مکان و به معناى مکان اجراء و مکان ارساء باشند، و اگر منصوب خوانده شده اند یا به خاطر فعلى باشد که در معناى بسم اللّه خوابیده(و آن فعل ، یا ابتداء مى کنم است و یا استعانت مى جویم ، و یا هر فعل دیگرى که بر اراده قول دلالت کند. و وجه دو کلام بودنش این است که جمله(بسم اللّه)، خبر مقدم و دو کلمه مجراها و مرساها مبتداى موخر باشند، و این مبتداء و خبر که به اصطلاح(مقتضبه) هستند یک کلام(قال ارکبوا فیها) و کلام باشد و کلام دیگرش(بسم اللّه مجریها و مرسیها)،

یعنى نوح گفت : سوار بر کشتى بشوید که سکونش در روى زمین و کنده شدنش از زمین و به حرکت در آمدنش بر روى آب به نام خدا است ، در روایت نیز آمده : همینکه کشتى خواست حرکت کند نوح گفت :(بسم اللّه) آنگاه کشتى به حرکت در آمد و وقتى خواست بر روى زمین قرار گیرد نیز گفت :(بسم اللّه) پس کشتى روى زمین قرار گرفت .

احتمال هم دارد که کلمه(اسم) به عنوان تقحیم ذکر شده باشد، همچنانکه شاعر در شعر خود گفته :(ثم اسم السلام علیکما)، و تقدیر کلام(باللّه مجراها و مرسیها) بوده .

زمخشرى سپس گفته : دو کلمه مجرى و مرسا، هر دو به فتحه میم نیز قرائت شده اند، که در این صورت یا مصدر میمى از ماده(جرى) و ماده(رسى) است ، و یا اسم زمان و مکان از آنها است ، و مجاهد هر دو کلمه را به ضمه میم قرائت کرده تا اسم فاعل از ماده اجراء و ارساء باشند، و محل آن دو را مجرور گرفته تا دو صفت براى لفظ اللّه باشند چون کلمه اللّه نیز مجرور به حرف باء است .

و هى تجرى بهم فى موج کالجبال

ضمیر(هى) به سفینه بر مى گردد، و کلمه(موج) مانند کلمه(تمر) اسم جنس است ، و یا بطورى که گفته شده جمع کلمه(موجة) است ، و موجه به معناى قطعه عظیمى از آب است که از آبهاى اطراف خود بالاتر رفته باشد، و در آیه شریفه بطورى که دیگران نیز گفته اند اشاره اى است به اینکه کشتى نوح روى آب حرکت مى کرده ، نه اینکه همانند ماهیان دریا در جوف آب شناور بوده باشد - چنانچه بعضى چنین گفته اند.

و نادى نوح ابنه و کان فى معزل یا بنى ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین

کلمه(معزل) اسم مکان از عزل است ، که همانا پسر نوح ، خود را از پدرش و از مؤ منین کنار کشیده بود، و در جایى قرار داشته که به پدر نزدیک نبوده است ، و به همین جهت تعبیر به(نداء) که مخصوص صدا زدن از دور است آورده و فرموده و نادى نوح ابنه و نفرموده :(و قال نوح لابنه - نوح به پسرش گفت).

گفتگوى نوح(ع) که از کفر درونى پسرش اطلاع نداشت ، با او

و معناى آیه این است که نوح فرزند خود را که در نقطه دورى کناره گیرى کرده بود از همان دور صدا زد(و در ندایش گفت :(یا بنى)، و کلمه(بنى) مصغر - کوچک شده - کلمه(ابنى) است ، که به معناى(پسرم) مى باشد، قهرا کلمه(بنى) معناى پسرکم را مى دهد، و اضافه کردن این کلمه بر یاى متکلم براى این است که بر شفقت و مهربانى گوینده دلالت کند و به پسر بفهماند که پدرش او را دوست مى دارد و خیر او را مى خواهد). و گفت : اى پسرک من ، با ما سوار بر کشتى شو، و با کافران مباش ، و گرنه در بلاء شریک آنان خواهى شد، همانطور که در همنشینى و سوار نشدن بر کشتى شریک آنهایى ، و نوح(علیه السلام) در این گفتارش ‍ نفرمود(و لا تکن من الکافرین - از کافران مباش) براى اینکه خیال میکرد مسلمان است ، چون از نفاق دلش خبر نداشت و نمیدانست که او تنها به زبان مسلمان و مومن است ، بدین جهت بود که او را صدا زد تا با مسلمانان باشد و سوار بر کشتى شود، - و خلاصه اگر از کفر درونى پسرش اطلاع میداشت او را صدا نمى زد.

قال ساوى الى جبل یعصمنى من الماء قال لا عاصم الیوم من امر اللّه

راغب گفته کلمه(ماوى) مصدر میمى از فعل(اوى - یاوى - اویا و ماوى) است ، وقتى میگویى :(اوى الى کذا) معنایش این است که فلانى خود را منضم به فلان کس یا فلان چیز کرد، مضارعش یا وى و مصدرش اوى و باب افعالش(آوى - یووى - ایواء) است ، یعنى فلانى را منضم به خود کرد.

و معناى آیه این است که پسر نوح در پاسخ دعوت پدرش و در رد فرمان او گفت : من به زودى به کوهى منضم میشوم تا مرا از آب حفظ کند و در آب غرق نشوم نوح گفت : امروز هیچ حافظى از بلاى خدا وجود ندارد، زیرا امروز غضب خدا شدت یافته و این قضاء رانده شده که تمامى اهل زمین به جز کسانى که به خود او پناهنده شوند غرق گردند، امروز نه هیچ کوهى عاصم و حافظ است و نه چیز دیگرى .

بعد از این گفتگو فاصله زیادى نشد که موج ، بین نوح و پسرش فاصله شد و پسرش از غرق شدگان بود، و اگر موج بین آنها فاصله نمى شد و گفتگویشان ادامه مى یافت به کفر پسرش واقف مى شد و از او بیزارى مى جست .

در این کلام اشارهاى است به اینکه سرزمینى که نوح و مردمش در آن زندگى مى کردند سرزمین کوهستانى بوده و رفتن یک انسان به بالاى بعضى از کوهها موونه زیادى نمى خواسته است .

اتمام عذاب ، و امر تکوینى خداى تعالى به سکون و آرامش زمین و آسمان(یا ارضابلعى ماءک و...)

و قیل یا ارض ابلعى ماک و یا سماء اقلعى و غیض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى و قیل بعدا للقوم الظالمین)

کلمه(بلع) - که مصدر ثلاثى مجرد ابلعى است - به معناى اجراء و جریان دادن چیزى در حلق به طرف معده ، و یا به عبارت دیگر به طرف جوف بدن است ، و کلمه(اقلاع) که مصدر صیغه امر(اقلعى) است به معناى این است که چیزى را از اصل و ریشه اش ترک و امساک کنى ، و کلمه(غیض) به معناى این است که زمین آب و هر مایع مرطوب دیگرى را از ظاهر خود به باطنش ‍ فرو برد نظیر کلمه(نشف) که آن نیز به همین معنا است ، مثلا وقتى گفته مى شود:(غاضت الارض الماء)، معنایش این است که زمین آب را فرو برده و از آن کاست .

کلمه(جودى) به معناى مطلق کوه ، و زمین سنگى و سخت است ، ولى بعضى گفته اند کلمه مذکور بر همه کوههاى دنیا اطلاق نمى شود بلکه نام کوه معینى در سرزمین موصل است و این کوه معین در یک رشته جبالى واقع شده که آخرش به سرزمین(ارمینیه) منتهى مى شود، که به سلسله جبال(آرارات) معروف است .

و جمله(و قیل یا ارض ابلعى ماک و یا سماء اقلعى) ندائى است که از ساحت عظمت و کبریائى حق تعالى صادر شده ، و اگر نام حضرتش را نبرد و نفرمود:(و قال اللّه یا ارض ابلعى ...) به منظور تعظیم بوده ، و دو صیغه امرى که در این جمله است یعنى امر(ابلعى) و امر(اقلعى) امر تکوینى است ، همان امرى که کلمه(کن) حامل آن است ، و از مصدر صاحب عرش ، خداى تعالى صادر مى شود، و همه مى دانیم که وقتى این کلمه در مورد چیزى صادر شود بدون فاصلهاى زمانى آن امر محقق مى شود، و در مورد بلعیده شدن آب طوفان بوسیله زمین نیز چنین شد، زمین دیگر نجوشید، آسمان هم نبارید.

و در این آیه دلالتى است بر اینکه در داستان طوفان نوح به امر الهى ، هم زمین در طغیان آب دخالت داشته و هم آسمان همچنانکه در جاى دیگر فرموده :(ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر و فجرنا الارض عیونا فالتقى الماء على امر قد قدر.)

جمله :(غیض الماء) به معناى آن است که آب کم شده و از ظاهر زمین به باطن آن . فرو رفت ، و زمین که تا آن لحظه در زیر آب فرو رفته بود پدیدار شد، و این حادثه مى تواند حادثهاى طبیعى باشد به اینکه مقدارى از آب در گودالهاى زمین جمع شود، و دریاها و دریاچه هایى را تشکیل دهد، و مقدارى هم در داخل زمین فرو رود.

و جمله(و قضى الامر) معنایش این است که آن وعدهاى که خداى تعالى به نوح داده بود که قوم وى را عذاب کند منجر و قطعى شد و آن قوم غرق شده و زمین از لوث وجودشان پاک گردید، و به قول بعضى آنچه امر(کن) به آن تعلق گرفته بود محقق گردید، پس تعبیر(قضاء امر) همانطور که به معناى صادر شدن حکم و جعل آن استعمال مى شود، در معناى امضاء و انفاذ حکم و محقق ساختن آن در خارج نیز استعمال میگردد، منتهى چیزى که هست این است که چون قضاى الهى و حکم او عین وجود خارجى است ، قهرا جعل حکم و انقاذ آن هر دو یکى خواهد بود و اختلافى اگر باشد صرفا از نظر تعبیر است .

جمله(و استوت على الجودى) به این معنا است که کشتى نوح بر بالاى کوهى از کوهها و یا بر بالاى کوه جودى که کوهى است معهود نشست . و این جمله خبر مى دهد از اینکه ماجراى طوفان که نوح و گروندگان به وى ناظر آن بودند خاتمه یافت .

(و قیل بعدا للقوم الظالمین) - یعنى خداى عزوجل فرمود دورى باد نصیب مردم ستمگر. و این جمله مى خواهد بفهماند که خداى تبارک و تعالى آن قوم را از دار کرامت خود یعنى از بهشت دور کرد، و پاسخ این سوال که چرا در اینجا نفرمود:(قال اللّه بعدا للقوم الظالمین) همان جوابى است که در تعبیر(قیل یا ارض ابلعى) دادیم .

امر در جمله(بعدا للقوم الظالمین) که تقدیرش ابعدوا بعدا است نیز مانند دو امر قبل از آن ، یعنى(ابلعى و اقلعى) امر تکوینى خداى تعالى بوده نه امر تشریعى ، که گفتیم امر تکوینى او عین ایجاد و انفاذ او است ، پس همین که این امرها از مقام ربوبى صادر شد بلافاصله زمین و آسمان به خروش آمدند، و قوم نوح غرق گشتند و در نتیجه در دنیا گرفتار خوارى و در آخرت مبتلا به خسران شدند، هر چند که از وجهى دیگر، این امر از جنس امرى تشریعى بوده ، زیرا متفرع بر مخالفت قوم بوده ، ساده تر بگویم از آنجا که قوم نوح دستور الهى به ایمان و عمل صالح را مخالفت کردند نتیجه و فرعش این شد که خداى تعالى با امرى تکوینى که از مخالفت امرى تشریعى نشات گرفته بود، آن فرامین را صادر فرمود تا جزاى آنان در برابر تکبر و استعلایشان بر خداى عزوجل باشد.

و در چشم پوشى از ذکر فاعل در سه جمله(و قیل یا ارض ...)، و جمله(و قضى الامر)، و جمله(و قیل بعدا...) در خصوص آیه مورد بحث وجه دیگرى هست که مشترک است بین هر سه و آن این است که این امور سه گانه به قدرى عظیم و دهشت آور است که کسى جز خداى تعالى قادر به ایجاد آن نیست و چون هر شنوندهاى مى داند که فاعل آنها خداى واحد قاهرى است که در امرش شریک ندارد، لذا فاعل را ذکر نفرمود چون ذکر فاعل براى این است که ذهن شنونده جاى دیگر نرود ولى در اینگونه امور ذهن کسى متوجه غیر خداى تعالى نشده و فاعل براى کسى مشتبه نمى گردد. و خلاصه کلام اینکه همه مى دانند کار، کار خداى تعالى است چه نامش برده بشود و چه نشود.

در جمله(غیض الماء) نیز فاعل آن که زمین است به همین جهت ذکر نشده چون وقتى گفته مى شود(آب فرو رفت) همه مى دانند که زمین آن را فرو برده . و همچنین در جمله(و استوت على الجودى) به خاطر معلوم بودن فاعل که سفینه باشد آن را حذف کرد و نفرمود:(و استوت السفینة على الجودى). و باز به خاطر همین نکته فرمود:(دورى نصیب ستمکاران باد) و نام ستمکاران را نبرد، چون براى شنونده معلوم بود که منظور همان قوم نوح است و نیز نام نجات یافتگان را نبرد چون شنونده مى دانست نجات یافتگان ، نوح و همراهان وى در کشتى بودند.

نکات ادبى و بلاغت شگفتى که در آیه :(وقیل یا ارض ابلعى ماءک و یا سماء اقلعى ...) دیده مى شود

آرى این آیه در بلاغت عجیبى که از حیث سیاق داستان دارد به آن حد رسیده که در آن به جز نام آسمانى که بارانهایش را نازل مى کند و زمینى که چشمه هایش مى جوشد، و آب را فرو مى برد و سفینه اى که در امواج دریا به حرکت در مى آید و امرى که انفاذ شده و قوم ستمگرى که غرق شدند نیامده(و با کوتاهى عبارتش مى فهماند) اگر آب فروکش شده ، زمین آن را فرو برده ، و اگر چیزى بر کوه جودى نشسته کشتى نوح بوده ، و اگر به زمین فرمان داده شده که ابلعى و به آسمان که(اقلعى) فرمانده خداى سبحان بوده ، و اگر گفته شده(بعدا للقوم الظالمین - دورى بهره ستمگران باد) گوینده اش خداى عز اسمه بوده و قوم ستمگر همان قومى بودند که عذاب بر آنها گذرا شده و اگر گفته شده(قضى الامر - امر گذرا شد) گذرا کننده امر، خدا و امر گذرا شده آن امر هلاکتى بوده که خداى تعالى به نوح وعده اش را داده و او را نهى کرده بود از اینکه درباره آن امر به درگاهش مراجعه کند، و اگر بعد از فرمان(ابلعى) به زمین ، فرمان(اقلعى) را به آسمان داده منظور از اقلاع آسمان این بوده که از ریختن آب باز ایستد و دیگر نبارد.

بنابراین در آیه کریمه ، اجتماع اسباب ایجاز - کوتاه گوئى - و توافق لطیفى در بین آن اسباب وجود دارد، همانطور که آیه شریفه در موقف عجیبى از بلاغت معجزه آساى قرآنى قرار دارد، بلاغتى که عقل را حیران و دهشت زده مى کند، گو اینکه همه قرآن بلاغتى معجزه آسا دارد، لیکن خصوص این آیه شریفه آنقدر بلیغ و مشتمل بر نکاتى ادبى است که رجال ادب و متخصصین بلاغت پیرامون خصوص این آیه بحث ها کرده و در آبهاى بیکران این دریا شناوریها نموده ، لولوهایى استخراج نمودهاند، تازه خود آنان در آخر اعتراف کرده اند که آنچه استخراج کرده اند در مثل نظیر مشتى آب از دریائى بیکران و یا مشتى ریگ از بیابانى ریگزار است .

و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین

این آیه شریفه دعائى است که نوح براى پسرش کرده ، البته آن پسرى که از سوار شدن بر کشتى تخلف ورزید، و آخرین بارى که نوح او را دید همان روزى بود که با یاران خود سوار بر کشتى شد، و دید که او در کنارى ایستاده صدایش زد که پسرم بیا سوار کشتى شو، ولى او نپذیرفت و بعد از آنکه طوفان شروع شد و موج بین او و پسرش حائل شد، در این هنگام به خیال اینکه او نیز مانند سایر فرزندانش به خدا ایمان دارد و چون قبلا از خداى تعالى این وعده را شنیده بود که اهل او را نجات مى دهد لذا او را صدا زد، و گرنه این کار را نمى کرد.

و اگر در آیه شریفه آمده که :(و نادى نوح ربه - نوح پروردگار خود را نداء کرد) و نفرموده :(و سال نوح ربه - نوح از پروردگار خود درخواست کرد) و یا(و قال نوح - نوح گفت) و یا(و دعا نوح - نوح دعا کرد)، براى این است که نوح(علیه السلام) در آن لحظه دچار اندوه شدیدى از هلاکت فرزند خود بوده ، و از این تعبیر مى فهمیم که آن جناب صداى خود را به استغاثه و دعا بلند کرده و این عکس العمل از کسى که دچار اندوه شدید باشد امرى طبیعى است ، و درخواست نوح از خداى تعالى که جمله :(و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى ...) آن را بیان مى کند، هر چند که در این آیات بعد از جمله(و استوت على الجودى ...) آمده ، و هر چند ظاهرش این است که این استغاثه و دعاى نوح بعد از غرق شدن کفار و فرو نشستن طوفان بوده لیکن مقتضاى ظاهر حال این است که استغاثه وى بعد از حائل شدن موج بین او و فرزندش واقع شده باشد، پس اگر در این آیات آن استغاثه را بعد از تمام شدن ماجرا ذکر کرده ، براى این بوده که به بیان همه جزئیات داستان در یک جا عنایت داشته ، جزئیاتى که همه اش هول انگیز است ، تا نخست اصل داستان را بطور کامل در یک آیه بیان کند و سپس به بعضى جهات باقیمانده بپردازد.

دلسوزى نوح(ع) براى پسرش - در قالب استفسار از خداى تعالى - و ادبى کهآن حضرت در سخن گفتن درباره پسرش ، در برابر احکم الحاکمین به کار برده است

نوح(علیه السلام) فرستاده خداى تعالى و یکى از انبیاى اولوا العزم - یعنى صاحب شریعت - بوده ، و چنین کسى بطور مسلم عالم به مقام خداى تعالى و عارف به آن و بصیر به موقف عبودیت خود بوده ، علاوه بر همه اینها ظرف گفتگویى که نوح با پروردگارش داشته ظرف معمولى نبوده ،

بلکه ظرفى بوده که آیات ربوبیت خداى تعالى و قهر و غضب الهى به حد اکمل ظهور یافته و تمام دنیا و اهل دنیا در زیر آب فرو رفته و غرق شده اند، و از ساحت عظمت و کبریائى خداى تعالى نداء شده که : ستمکاران از رحمت من دور شوند. در چنین جوى چطور ممکن است نوح(علیه السلام) براى پسرش دعا کند؟ و ادب عبودیت چگونه اجازه مى دهد که او خواست دل خود را که همان نجات فرزند است بطور صریح و پوست کنده در میان بگذارد؟

لذا مى بینیم که آن جناب رعایت ادب را نموده و سخن خود را در قالب سوال و استفسار از حقیقت امر بیان کرده ، و نخست وعدهاى را که خداى تعالى قبلا یعنى هنگام سوار کردن مؤ منین و جفت جفت حیوانات در کشتى داده بود که اهل او را نجات مى دهد به زبان آورد.

از سوى دیگر براى آن جناب کفر فرزند ثابت نشده بود، بلکه اهل آن جناب حتى همین فرزندش(البته غیر از همسرش) به ظاهر مومن بودند، و اگر فرزند مذکور وى بر خلاف آنچه نوح(علیه السلام) مى پنداشت کافر بود بطور مسلم او را براى سوار شدن به کشتى نمى خواند و چنین درخواستى را از خداى تعالى نمیکرد، براى اینکه خود آن جناب قبلا کفار را نفرین کرده و از خداى تعالى خواسته بود که دیارى از کافران را بر روى زمین زنده نگذارد، پس همه اینها شاهد بر آن است که او پسر مورد بحثش را مومن مى پنداشته ، و اگر آن پسر سوار کشتى نشده و دستور پدر را مخالفت کرد، صرف این مخالفت کفر آور نیست بلکه تنها معصیتى است که مرتکب شده بوده .

و به خاطر همه این جهات بود که نوح(علیه السلام) گفت :(رب ان ابنى من اهلى و ان وعدک الحق)، پس وعده پروردگارش را یاد کرد و به ضمیمه این یادآورى گفت : پسرم اهل من است . و این خطاب را با کلمه(ربى) ادا کرد تا رحمت پروردگارش را به سوى خود جلب کند، چون این کلمه دلالت بر استرحام و طلب رحم و شفقت دارد. و نیز گفت(ابنى) که در آن(ابن) به(یاء) متکلم اضافه شده ، تا حجتى باشد بر کلمه(من اهلى)، و در حقیقت گفته باشد که این جوان اهل من است زیرا پسر من است ، و اینکه جمله(و ان وعدک الحق) را با(ان) و(لام جنس) تاکید کرد - با اینکه ممکن بود بگوید:(و وعدک حق) - براى این بود که با آوردن حرف(ان) و الف و لام جنس ، حق ایمان را اداء کرده باشد.

و این دو جمله یعنى جمله(ان ابنى من اهلى) و جمله(و ان وعدک الحق) وقتى به یکدیگر منضم شوند نتیجه مى دهند که باید پسرش نجات یابد، و جا داشت خود آن جناب نتیجه گیرى نموده بگوید پس او را نجات ده ، لیکن از این دو جمله اش نتیجه گیرى نکرد، تا در مقام عبودیت ، رعایت ادب را کرده باشد، و چون هیچ کس به جز خداى تعالى صاحب حکم نیست ، حکم حق و قضاى فصل را به خداى تعالى واگذار نموده تا در برابر حکم او تسلیم باشد، و لذا در آخر کلامش گفت :(و انت احکم الحاکمین).

با در نظر گرفتن نکات بالا، معناى آیه چنین مى شود:(اى پروردگار من ! پسرم اهل من است ، و وعده تو حق است ، آن هم کل حق و به تمام معناى حق ، و همین حق بودن وعده ات دلیل بر این است که تو او را به عذاب قوم کافر نگرفته و غرقش نمى کنى ، ولى با همه این احوال حکم حق به دست تو است و تو احکم الحاکمینى)، گویا نوح(علیه السلام) با این گفتار خود خواسته است حقیقت امر را به وضوح بفهمد، و بیش از این چند جمله که خداى تعالى از او حکایت کرده چیزى نگفته ، و به زودى بیان کامل این معنا مى آید ان شاء اللّه .

قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسالن ما لیس لک به علم ...

در این آیه ، خداى سبحان راه صواب و وجه صحیح آنچه را که نوح در کلامش آورده و گفته بود:(ان ابنى من اهلى و ان وعدک الحق ...) بیان فرموده است . نوح(علیه السلام) مى خواست با گفتار خود نجات پسرش را حتمى سازد و همانطور که قبلا گفتیم خداى تعالى با جمله(انه لیس من اهلک - او اهل تو نیست) اثر استدلال نوح را از بین برد.

مراد از اینکه پسر نوح(ع) از اهل آن حضرت نبوده است(انه لیس من اهلک)

و منظور از اینکه فرمود:(او اهل تو نیست) - و خدا داناتر است - این است که او از آن افرادى که خدا وعده نجاتشان را داده و فرموده بود:(اهل خودت را نیز سوار کشتى بکن) نیست زیرا منظور از اهلى که قرار است نجات یابند اهل صالح تواند ولى پسرت نیست زیرا او در عین اینکه پسر و اهل تو است و اختصاصى به تو دارد ولى صالح نیست ، و لذا خداى تعالى دنبال جمله(انه لیس من اهلک) بلافاصله فرمود:(انه عمل غیر صالح - براى اینکه او از نظر عمل ، غیر صالح است).

اگر شما در اینجا بگویید لازمه این مطلب این است که پسر نوح از همسرش به وى بیگانه تر باشد، و به عبارتى دیگر همسر نوح داخل در اهل او بوده و از پسر نوح به نوح نزدیکتر باشد براى اینکه همسر نوح در جمله(قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک) داخل در کلمه اهل بود، ولى جمله استثنائى(الا من سبق علیه القول) او را استثناء کرد، یعنى موضوعا داخل بوده بعد خارج شده اما پسر نوح بنابه گفته شما اصلا موضوعا داخل در کلمه اهل نبوده ، و بدون حاجت به استثناء، خارج بوده ، و این بعید است .

در پاسخ مى گوییم : منظور از اهل در جمله(و اهلک الا من سبق علیه القول) اهل به معناى اختصاص است ، یعنى در جمله مزبور دستور داده که آن جناب افرادى را که به نحوى به وى اختصاص دارند سوار بر کشتى کند، و منظور از مستثنى یعنى جمله(من سبق علیه القول) غیر صالحین از خواص نوح(علیه السلام) است که مصداقش همسر و پسر آن جناب بوده ،

و اما منظور از کلمه اهل در جمله(انه لیس من اهلک) خصوص صالحین از خواص نوح بود، چون طبق همان معنایى که خود نوح در جمله(رب ان ابنى من اهلى) از کلمه اهل در نظر داشته صالحین از خواصش بوده ، زیرا گفتیم که اگر غیر صالحین را نیز در نظر مى داشت کلمه اهل ، شامل همسرش نیز مى شد و استدلالش باطل مى شد، دقت بفرمایید.

این بود آنچه از ظاهر آیه به نظر ما مى