background
أَفَمَنْ كَانَ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَرَحْمَةً ۚ أُولَٰئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ ۚ وَمَنْ يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ ۚ فَلَا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ ۚ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ
آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از [خويشان‌] او، پيرو آن است، و پيش از وى [نيز] كتاب موسى راهبر و مايه رحمت بوده است [دروغ مى‌بافد]؟ آنان [كه در جستجوى حقيقت‌اند] به آن مى‌گروند، و هر كس از گروه‌هاى [مخالف‌] به آن كفر ورزد آتش وعده‌گاه اوست. پس در آن ترديد مكن كه آن حقّ است [و] از جانب پروردگارت [آمده است‌] ولى بيشتر مردم باور نمى‌كنند.
آیه 17 سوره هُود

بیان آیات

از ظاهر این آیات بر مى آید که در زمینه دلخوش کردن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و تقویت ایمان آن جناب به کتاب خدا و تاءکید بصیرتش نسبت به وظیفه اش سخن دارد. پس سیاق کلام در این آیات سیاق خطاب به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، همانطور که در آیات قبل ، تا آنجا که مشرکین متهمش کردند به دروغ بستن به خدا، روى سخن به آن جناب بود. بعد از نقل آن اتهام باز روى سخن به آن جناب کرد که علیه مشرکین تحدى کن و بگو: اگر راست مى گویند ده سوره مثل قرآن بیاورند و به خدا افترا ببندند. و در آخر به آن جناب امر مى کند به اینکه دلخوش بدارد، و بر علمى که نسبت به خدائى بودن قرآنش دارد ثبات به خرج دهد، یعنى بداند که او بر حق است و به خدا افتراء نبسته ، پس از اینکه اکثر مردم(مشرکین) از پذیرفتن دعوتش اعراض مى کنند دل چرکین نباشد، و در ایمان و علم خود دچار تردید نگردد.

افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه و من قبله کتاب موسى اماما و رحمة

.

این جمله تفریع و نتیجه گیرى از گفتار سابق است که در زمینه احتجاج علیه افتراء بودن قرآن و استدلال بر خدایى بودن آن سخن داشت . و کلمه(من : کسى که) در آغاز آیه مبتداء است و خبر آن که کلمه(کغیره) و یا چیزى نظیر آن است که حذف شده و تقدیر کلام چنین است : آیا کسى که از ناحیه پروردگارش داراى بینه و علم قطعى است مثل دیگران است ؟ دلیل بر این تقدیر دنباله آیه است که هر دو طایفه را نام برده و مى فرماید:(اولئک یؤ منون به و من یکفر به من الاحزاب فالنار موعده) - دسته اول به آن ایمان دارند - دسته دوم یعنى کسى که از احزاب به آن کفر بورزد آتش موعد او است).

و استفهامى که در آیه شده استفهام انکارى است ، یعنى مى خواهد بفرماید: این دو طایفه یکسان نیستند آیا کسى که چنین و چنان باشد مثل کسى است که اینطور نباشد؟ و تو اى پیامبر این اوصاف را دارى ، پس درباره قرآن تردید مکن .

معناى(بینه) و موارد اطلاق و استعمال آن

(على بینة من ربه) - کلمه(بینة) صفت مشبهه است و معنایش دلیل ظاهر و واضح است ، چیزى که هست بسیارى از امور واضح و ظاهر آنقدر ظهور دارند که هر چه هم متعلق به آنها شود آن را نیز روشن مى سازند، مثل نور که خودش ظاهر و واضح است و هر چه هم متعلق به آنها شود آن را نیز روشن مى سازند، مثل نور که خودش ظاهر و واضح است و هر چه هم نزدیکش شود ظاهر مى گردد، و به همین خاطر کلمه(بینة) بسیار مى شود که درباره چیزهائى استعمال مى شود که به وسیله آن چیزهاى دیگر روشن و واضح مى گردد، نظیر حجت و آیت که از آن دو، تعبیر به(بینه) مى شود. شاهدى را هم که به نفع مدعى شهادت مى دهد از این رو بینه مى نامند که ادعاى او را روشن مى کند.

در قرآن کریم نیز در آیات زیادى حجت و آیت را بینه خوانده ، از آن جمله :(لیهلک من هلک عن بینة). و در آیه زیر آیت خود را بینه خوانده مى فرماید:(قد جاءتکم بینة من ربکم هذه ناقة اللّه لکم آیة) و در حکایت کلام نوح(علیه السلام) بصیرت خاص الهى را که خداى تعالى آن را به انبیاء خود اختصاص داده بینه خوانده و فرموده :(یا قوم ا رایتم ان کنت على بینة من ربى و آتانى رحمة من عنده). و نیز مطلق بصیرت الهى همچنانکه آیه زیر ظهور در چنین بصیرتى دارد:(افمن کان على بینة من ربه کمن زین له سوء عمله و اتبعوا اهوائهم) در جاى دیگر خداى تعالى نیز در همین معنا فرموده :(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس کمن مثله فى الظلمات لیس بخارج منها). بینه در آیه :(افمن کان على بینه من ربه ...) به معناى بصیرت الهى است و جملهمذکور منطبق بر رسول خدا(ص) است

و ظاهرا منظور از بینه در آیه مورد بحث به قرینه مقامى که این آیه دارد معناى اخیر باشد که اختصاص به انبیاء ندارد بلکه عمومى است . قرینه و دلیل این معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است که مى فرماید:(اولئک یؤ منون به)، هر چند که از نظر مورد، تنها رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) منظور است ، چون کلام در زمینه اى است که جمله(فلا تک فى مریة منه - پس تو اى پیامبر در آن بینه تردید مکن) بر آن زمینه متفرع مى شود.

در نتیجه منظور از بینه ، آن بصیرت الهیى است که خداى تعالى به نفس رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) داده بود، نه خود قرآن کریمى که بر آن جناب نازل فرمود، براى اینکه على الظاهر اگر منظور، قرآن بود درست نبود که جمله(فلا تک فى مریة منه)، بر آن متفرع شود،(براى اینکه این درست نیست که به آن جناب بفرماید: تو داراى قرآنى هستى که از ناحیه پروردگارت به تو داده شده پس در آن تردید مکن ، و این بر کسى پوشیده نیست). خواهى گفت : آخر در قرآن کریم ، قرآن بینه خوانده شده آنجا که فرموده :(قل انى على بینة من ربى و کذبتم به) مى گوییم منافات ندارد که در آیه مورد بحث به معناى بصیرت باشد نه به معناى قرآن . زیرا آیه مورد بحث در مقامى است و آیه سوره انعام در مقامى دیگر.

با بیانى که گذشت روشن مى گردد اینکه بعضى گفته اند منظور از کلمه(من کان ...) خصوص رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، به این معنا که اراده استعمالى ، آن جناب را مخصوص نموده به اینکه معناى کلمه خاص باشد، سخن درستى نیست ، و اگر آن جناب منظور هست به خاطر این است که مورد با آن جناب منطبق مى شود(و قهرا به ذهن مى رسد که تنها آن حضرت منظور است ، در حالى که آن جناب تنها منظور نیست).

و همچنین اینکه بعضى گفته اند: منظور از این جمله خصوص مؤ منین از اصحاب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، زیرا دلیلى که این تخصیص را برساند در دست نیست .

و نیز با بیان گذشته ما فساد گفتار بعضى دیگر روشن مى شود که گفته اند: مراد از کلمه(بینة) قرآن است . و یا گفته اند: منظور از آن حجت ، عقل است ، و اگر به خدا نسبت داده شده و فرموده :(بینة من ربه) از این جهت است که نصب کننده ادله عقلیه و نقلیه خداى تعالى است . وجه فساد این گفته ها این است که اولا دلیلى بر این تخصیص نیست . و در ثانى بینه اى را که از ناحیه خداى تعالى براى رسول گرامیش قائم مى شود نباید با تعریف الهى که براى ما و از ناحیه عقول ما قائم مى شود مقایسه نمود.

معناى شاهد در:(و یتلوه شاهد منه) و اثر شهادت در اعتماد به مورد شهادت و ایمانبه آن

(و یتلوه شاهد منه) - منظور از شهادت در اینجا تحمل شهادت نیست ، بلکه اداى شهادت است . ساده تر بگویم : منظور شهادت دادن است ، شهادتى که صحت امر مشهود را افاده کند، زیرا مقام ، مقام تثبیت حقانیت قرآن است و در چنین مقامى مناسب این است که شهادت به معناى اداء باشد نه به معناى تحمل .

حال ببینیم آن شاهد کیست ؟ ظاهرا مراد، بعضى از افرادى است که به حجیت و حقانیت قرآن یقین داشته ، و در این یقین خود بصیرتى الهى دارند، و به خاطر همان بصیرت و یقین به قرآن ایمان آورده و شهادت داده اند به اینکه قرآن حق است ، و از ناحیه خداى تعالى نازل شده ، همچنانکه شهادت داده اند به یکتائى خداى تعالى و به رسالت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، چون شهادت دادن چنین کسانى که داراى یقین و بصیرت هستند، از هر انسانى که این شهادت را بشنود تردید ناشى از وحشت و غریب بودن اینکه کتابى از آسمان بر فردى از انسانها نازل شود را از بین مى برد، و نیز وحشت آدمى را از اینکه چگونه جراءت کنم به این شخص و این کتاب ایمان بیاورم را زائل مى سازد. آرى آدمى نسبت به امرى هر قدر هم ایمان داشته باشد وقتى خود را در آن ایمان تنها ببیند از اظهار ایمان خود وحشت مى کند، با خود فکر مى کند چگونه ایمان خود را اظهار کنم ، در حالى که تمام مردم دنیا بر خلاف اعتقاد من هستند، ولى همین که دید دیگران نیز به آن امر ایمان پیدا کرده و نظریه و اعتقاد او را تاءیید نموده اند آن وحشت از دلش زایل گشته ،

قلبش قوى و دلش محکم مى شود، و با جراءت ایمان خود را اظهار مى نماید. خداى تعالى به چیزى نظیر این معنا استدلال کرده و فرموده :(قل ارایتم ان کان من عند اللّه و کفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائیل على مثله فآمن و استکبرتم).

و بنابراین ، پس جمله(یتلوه) از مصدر(تلو) است ، نه از مصدر(تلاوت)، و ضمیر(ها) در آن به کلمه(من : کسى که) بر مى گردد، البته ممکن هم هست به کلمه(بینه) برگردد. و اگر بگوئى کلمه(بینة) مؤ نث است ، و اگر مرجع آن ضمیر باشد باید مى فرمود(یتلوها)؟ در پاسخ مى گوییم : این بدان اعتبار است که بینه نور و دلیل است ، و نور و دلیل مذکرند و شاهد نامبرده دنبال آن نور و دلیل مى رود و برگشت هر دو وجه به یک معنا است ، چون شاهدى که دنبال(من کان على بینة - کسى که داراى بینه است) مى رود، قهرا دنبال نور و دلیل او نیز رفته است ، و ضمیر در کلمه(منه) به کلمه(من) بر مى گردد، نه به کلمه(ربه)، و برنگشتن آن به کلمه(بینة) به خوبى روشن است ،

اشاره به انطباق(شاهد منه) در آیه شریفه با امیر المؤ منین(ع) و وجوه دیگرىکه مفسرین درباره مراد از شاهد گفته اند

و حاصل معناى آیه این مى شود که : آیا کسى که خودش نسبت به امرى داراى نور و بصیرتى الهى است و کسى دنبال او مى رود که از خود او است ، و بر صحت امر او استقامت و بر کار او شهادت مى دهد مثل کسى است که چنین نباشد؟

و بنابراین وجه ، آیه شریفه با روایاتى منطبق مى شود که هم شیعه آنها را قبول دارد و نقل کرده و هم سنى ، و در آن روایات آمده که مقصود از(شاهد) على بن ابى طالب(صلوات اللّه علیه) است ، البته این وقتى است که منظور روایات این باشد که مورد آیه با آن جناب منطبق است ، نه به این معنا که الفاظ آیه در مورد آن جناب استعمال شده است - این بود نظریه ما درباره مفردات و ضمائر و جملات آیه .

ولى مفسرین در معناى آن اقوالى مختلف دارند، بعضى گفته اند: کلمه(یتلوه) از تلاوت است ، همچنانکه بعضى دیگر گفته اند از مصدر(تلو) است . بعضى ضمیر در این جمله را راجع به کلمه(بینة) دانسته اند، و بعضى دیگر راجع به کلمه(من)

بعضى گفته اند: منظور از شاهد، قرآن است ، و بعضى دیگر گفته اند جبرئیل است که قرآن را بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) مى خواند. و شاید این مفسر احتمال خود را از آیه زیر گرفته که سخن از شهادت ملائکه بر حقانیت قرآن دارد:(لکن اللّه یشهد بما انزل الیک انزله بعلمه و الملائکة یشهدون).

بعضى دیگر گفته اند: شاهد فرشته اى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را تسدید، و قرآن را حفظ مى کند. و چه بسا این مفسر احتمال خود را به نوعى مستند به همان آیه سوره نساء کرده است .

بعضى دیگر گفته اند: شاهد خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، به دلیل اینکه خود خداى تعالى آن جناب را شاهد خوانده و در کلام مجیدش فرموده :(یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا). بعضى دیگر گفته اند: منظور از جمله :(شاهد منه - شاهدى از او) زبان آن حضرت است ، که آن جناب قرآن را با آن مى خواند.

بعضى دیگر گفته اند: شاهد، على بن ابى طالب(علیه السلام) است ، که بر طبق این نظریه روایاتى چند از طرق شیعه و اهل سنت وارد شده .

و دقت در سیاق آیه و ظاهر جملات آن کافى است که خواننده ، به بطلان وجوه نامبرده حکم کند - غیر از وجهى که نظر ما بود - و دیگر حاجت به آن نیست که ما گفتار را در رد آن وجوه طول دهیم و به بحث و مناقشه در آنها بپردازیم .

(و من قبله کتاب موسى اماما و رحمة) - ضمیر در کلمه(من قبله) به موصول در جمله قبل یعنى جمله(افمن ...) بر مى گردد، احتمال دومى که در ضمیر(یتلوه) دادیم اینجا نیز وجود دارد،

یعنى ممکن است این ضمیر نیز به کلمه(بینة) برگردد، به همان بیانى که در آنجا گذشت .

قرآن چیز نوظهورى نیست و پیش از آن ، کتاب موسى(ع)نازل شده ، کتابى که امام و رحمت بود

و جمله مورد بحث حالى است بعد از حالى دیگر، مى فرماید: آیا کسى که داراى بصیرتى الهى بوده که با آن بصیرت برایش کشف و یقینى شده که قرآن نازل از ناحیه خداى تعالى است ، در حالى که با آن قرآن شاهدى است که او نیز با بصیرت به این معنا شهادت مى دهد، و باز در حالى که این شخص داراى بصیرت و این آورنده قرآن اولین نفرى نیست که از ناحیه خداى تعالى کتابى آورده باشد، بلکه قبل از کتاب او کتاب موسى آمده بود، کتابى که امام و رحمت بود. و یا قبل از اینکه این شخص داراى بینه هایى بشود که یکى از آنها قرآن است ، و یا قبل از اینکه داراى بینه اى شود که همان قرآن مشتمل بر معارف و شرایع هادى به سوى حق است ، کتاب موسى آمده بود، کتابى که امام و رحمت بود، پس این شخص و یا این بینه اى که نزد این شخص است چیز نوظهور و بى سابقه اى نیست ، بلکه در سابق مثل و نظیر داشته ، و آن طریقه اى بوده که کتاب موسى مردم را به آن طریقه هدایت مى کرده است .

از اینجا روشن مى شود که چرا کتاب موسى یعنى تورات را به صفت(امام و رحمت) توصیف کرده چون آن کتاب(قبل از آنکه دستخوش تحریف شود) مشتمل بر معارف حق و شرایع الهى بوده که مردم آن شرایع را امام و پیشرو خود قرار داده و خود تابع آن بودند. و آن شرایع رحمت و نعمتى بود که بشر آن روز از آن متنعم مى شد. و توصیف تورات به امام و رحمت در جاى دیگر از کلام اللّه مجید آمده آنجا که فرموده :(قل ارایتم ان کان من عند اللّه و کفرتم به و شهد شاهد من بنى اسرائیل على مثله فامن و استکبرتم ان اللّه لا یهدى القوم الظالمین و قال الذین کفروا للذین آمنوا لو کان خیرا ما سبقونا الیه و اذ لم یهتدوا به فسیقولون هذا افک قدیم و من قبله کتاب موسى اماما و رحمة و هذا کتاب مصدق لسانا عربیا لینذر الذین ظلموا و بشرى للمحسنین).

و این آیات بطورى که ملاحظه مى کنید از نظر مضمون نزدیک ترین آیات هستند به آیه مورد بحث ،

زیرا اولا در این آیات نیز قرآن را بینه اى الهى و یا امرى خوانده که بینه اى الهى بر صحت آن اقامه شده است ، و ثانیا مساءله شهادت را آورده . چیزى که هست در این آیات شاهد بر افرادى از بنى اسرائیل دانسته که چون قرآن را کتاب آسمانى تشخیص داده به آن ایمان آورده و با ذکر این شهادت حقانیت قرآن را تاءیید کردند، و ثالثا مانند آیه مورد بحث فرموده : قرآن چیز نو ظهورى نیست ، بلکه قبل از آن نیز کتابى مشتمل بر چنین معارف و شرایعى از آسمان نازل شده بود، و آن کتاب موسى بود، که امام و رحمت بود، امام بود چون بنى اسرائیل به آن اقتداء مى کردند، و رحمت بود چون به وسیله آن هدایت مى شدند. طریقه اى بود که درستى راهنمائى هایش تجربه شده بود. قرآن نیز کتابى است مثل آن کتاب و مصدق آن ، کتابى است مانند آن که از ناحیه خداى تعالى و به منظور انذار ستمگران و بشارت دادن به نیکوکاران نازل شده .

از اینجا این معنا نیز روشن مى گردد که کلمه(اماما) و کلمه(رحمة) حال است از کتاب موسى ، نه از جمله :(شاهد منه) که بعضى از مفسرین پنداشته اند.

اولئک یؤ منون به و من یکفر به من الاحزاب فالنار موعده

مشارالیه به کلمه(اولئک : آنان) بنابر معنائى که قبلا براى صدر آیه کردیم ، همان کسانى اند که در جمله(افمن کان ...) فرمود داراى بینه اى از ناحیه پروردگارشان هستند، و اما این احتمال که مشارالیه مؤ منین باشند چون سیاق بر آن دلالت دارد، احتمالى است دور از فهم .

و همچنین ضمیر در کلمه(به) به قرآن بر مى گردد، از این جهت که قرآن بینه اى از ناحیه خداى تعالى است ، و یا امرى است که بینه بر آن اقامه شده است . و اما این احتمال که به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) برگردد احتمالى است که با آن معنایى که ما براى آیه کردیم سازش ندارد، براى اینکه صدر آیه بیانگر حال رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به نحو عموم بود تا بتواند در آخر نتیجه گیرى نموده به شخص آن جناب خطاب کند که :(فلا تک فى مریة منه)، کانه فرموده : تو داراى بینه اى چنین و چنانى و با تو شاهدى است و قبل از تو موسى بود، و کسى که چنین وضعى دارد البته به آنچه از کتاب خدا به او وحى شده ایمان مى آورد، و معنا ندارد بفرماید: و کسى که چنین وضعى دارد به تو ایمان مى آورد. و گفتار در ضمیرى که در جمله و(من یکفر به) است همان گفتارى است که درباره ضمیر در جمله(یؤ منون به) آوردیم .

و اءمر این آیه و احتمالهائى که در الفاظ و ضمایر آن هست امر عجیبى است که اگر احتمالات مربوط به الفاظ آن را در احتمالهاى مربوط به ضمایر آن ضرب کنیم ، حاصل ضرب ، هزاران احتمال مى شود که بعضى از آنها صحیح و بعضى دیگر ناصحیح است .

فلا تک فى مریة منه انه الحق من ربک و لکن اکثر الناس لا یؤ منون

کلمه(مریة) مانند کلمه(جلسة) بر وزن(فعلة)، نوع را مى رساند، پس(مریه) یعنى نوعى از شک ، و(جلسه) یعنى نوعى نشستن . جمله مورد بحث به دلیل اینکه حرف(فاء) بر سر دارد تفریعى است بر صدر آیه ، و معناى آن این است : کسى که در امرى از امور داراى بینه اى از ناحیه پروردگارش ‍ هست و شاهدى از خود او نیز بر صحت آن اءمر شهادت داده و قبل از آن نیز امام و رحمتى چون کتاب موسى بوده ، چنین کسى مثل سایر مردم که هم غافلند و هم به غفلت کشیده شده اند نیست ، زیرا او به آنچه از پیش خدا در نزد خود دارد ایمان دارد، و از اینکه بیشتر مردم از آنچه او دارد رویگردانند به وحشت نمى افتد، و تو اى محمد چنین کسى هستى ، براى اینکه تو داراى بینه و بصیرتى از ناحیه پروردگارت مى باشى ، و شاهدى از ناحیه تو به دنبال تو است ، و قبل از تو کتاب موسى بود، در حالى که امام و رحمت بود، و وقتى تو چنین هستى پس در امر آنچه از قرآن به سویت نازل شده و در حق بودن محض آن و اینکه از ناحیه خداى تعالى نازل شده تردید مکن ، و لیکن بیشتر مردم ایمان نمى آورند.

(انه الحق من ربک) - این جمله تعلیل نهى از مریه و شک است ، که با حرف(ان) و الف و لام جنس تاءکید شده تا دلالت کند بر اینکه اسباب نبودن شک یکى دو تا نیست ، زیرا هم بینه قائم شده و هم شاهدى شهادت داده و هم کتابى قبل از این کتاب به عنوان امام و رحمت وجود داشته ، که آن کتاب موسى(علیه السلام) است .

و من اظلم ممن افترى على اللّه کذبا...

احتمال دارد این جمله دنباله اى باشد براى سیاق سابق که در مقام دلگرم کردن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بود. و بنابراین احتمال ، معناى مجموع جمله و سیاق چنین مى شود: تو بدانجهت که داراى بینه اى از ناحیه پروردگارت هستى نمى توانى و ممکن نیست ظالم باشى ، حاشا بر تو که در دعوتت به خداى تعالى افتراء بسته باشى ، براى اینکه مفترى بر خداى تعالى و کسى که به ساحت مقدس او دروغ مى بندد از ستمکارترین ستمکاران است ، و چنین و چنان وبالى در برابر دروغشان دارند.

و به هر حال چه دنباله سیاق قبلى باشد و چه نباشد، منظور از افتراى کذب بر خداى سبحان ، توصیف خداى تعالى است به صفتى که در او نیست ، و یا نسبت دادن چیزى به ناحق ، و یا بدون علم و مدرک به او است . و افتراء از روشن ترین مصادیق ظلم و گناه است . و معلوم است که ظلم نسبت به هر کسى یک حکم ندارد، هر قدر آن طرف که مورد ظلم ما واقع شده بزرگتر باشد، ظلم ما نیز به همان نسبت بزرگتر خواهد بود، تا آنجا که به بزرگترین مقام یعنى به ساحت عظمت و کبریائى پروردگار منتهى شود که افتراء و ظلم به او عظیم ترین ظلم خواهد بود.

خطاب به مشرکین : این شما هستید که به خدا افتراء مى بندید

در این جمله عین آن ادعایى که مشرکین علیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) کردند، علیه خود آنان ادعا شده . آنها علیه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) ادعا کرده بودند که وى قرآن را خودش ساخته و پرداخته و به دروغ به خدا افتراء بسته ، همین ادعا علیه خود آنان قلب شده ، و فرموده : این شما هستید که با عقاید خرافى خود به خدا افتراء مى بندید، براى او بدون هیچ علم و مدرکى شریک اثبات مى کنید، با اینکه او(اللّه) است و هیچ معبودى جز او نیست و شما هستید که از راه خدا جلوگیرى مى کنید. و معناى این جمله این است که ، راهى که شما پیش گرفته اید افتراء است ، نه راه خدا، شما راه دیگرى پیش گرفته و آن را سنت و روش زندگى خود کردید که این خود دگرگون ساختن راه خدا است ، همان راهى که فطرت و نبوت به سوى آن هدایت مى کند، و شما به آخرت کفر ورزیده آن را نفى کردید، و این اثبات مبدء بدون معاد معنایش نسبت دادن لغو و عمل باطل به خداى تعالى است که خود افترایى دیگر است . آرى ، اگر کسى معتقد باشد به اینکه معادى نیست ، نسبت لغو به خدا داده ، زیرا در این صورت خلقت بیهوده و بى غرض خواهد بود.

و کوتاه سخن ، اعتقاد مشرکین به غیر دین و سنت خدا و گرویدن به عقاید باطل در مساءله مبدء و معاد و در زندگى دنیایى و اجتماعى غیر سنت الهى را سنت خود قرار دادن است و این - با اینکه سنتى که از ناحیه خدا آمده تنها سنت حق است و نزد خدا به جز دین حق هیچ سنتى نیست - افترایى است بر خدا، که به زودى در روزى که بر پروردگارشان عرضه مى شوند گواهان علیه آنان شهادت خواهند داد.

توضیح : مراد از اینکه در قیامت مشرکین بر پروردگارشان عرضه مى شوند

اولئک یعرضون على ربهم -(عرض) به معناى اظهار چیزى است تا طرف آن را ببیند و به موضع آن واقف گردد. و در معناى این کلمه در آیه مورد بحث مى گوییم : در روز قیامت حجابها(ى مادیت و منیت و عادت و ملکات زشت ناشى از آنها و از غیر آنها) که در دنیا بین مشرکین و پروردگارشان حائل شده بود، به وسیله ظهور آیات الهى کنار مى رود و حق بطور صریح و بدون هیچ شاغلى که آن را از یادها ببرد و انسانها را مشغول به خود سازد روشن مى گردد، و انسانها براى فصل قضاء(و اینکه خداى تعالى بین خود آنان ، و بین آنان و نسلهایشان و بین آنان و خودش و اولیاءش داورى کند) حاضر مى شوند، و چون این حضور، حضورى اضطرارى خواهد بود که خود انسانها در آن دخالتى ندارند، لذا در آیه مورد بحث از این حضور تعبیر به(عرضه شدن انسانها به پروردگارشان) کرد، همچنانکه در آیه اى دیگر به خاطر نکته اى دیگر از این حضور تعبیر فرمود به بروز آنان براى پروردگارشان :(یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شى ء)، و نیز فرموده :(و برزواللّه الواحد القهار). پس اینکه فرمود:(اولئک یعرضون على ربهم) معنایش ‍ این شد که در آن روز ملائکه موکل بر مشرکین ، آنان را مى آورند و در موقفى قرار مى دهند که بین آنان و پروردگارشان هیچ حجابى حایل نباشد تا خداى تعالى بین آنان داورى کند.

(و یقول الاشهاد هولاء الذین کذبوا على ربهم) - کلمه(اشهاد) جمع شهید(گواه) است ، مانند کلمه(اشراف) که جمع شریف است . بعضى گفته اند: جمع شاهد است ، مانند اصحاب که جمع صاحب است . مؤ ید قول اول آیه شریفه زیر است که مى فرماید:(فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید) که این آیه نیز از روزى خبر مى دهد که اشهاد قیام مى کنند، پس اشهاد همان شهیدهاى امتها هستند، در نتیجه این کلمه جمع شهید است . و نیز آیه زیر که مى فرماید:(و جاءت کل نفس معها سائق و شهید).

و اینکه اشهاد در آن روز مى گویند: اینها آن کسانیاند که در دنیا به پروردگار خود دروغ بستند شهادتى است از آن گواهان علیه مشرکین که به خداى تعالى افتراء بستند که در حقیقت از ناحیه شهادت اشهاد علیه آنان مسجل مى شود که آنان مفترى بودند، چون آنجا موقفى است که جز حق چیزى گفته نمى شود، و کسى را نیز از گفتن حق و اعتراف و قبول حق چاره و مفرى نیست ، همچنانکه در جاى دیگر فرموده :(یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا).

الا لعنة اللّه على الظالمین الذین یصدون عن سبیل اللّه ...

این جمله تتمه کلام گواهان است ، دلیل بر این معنا آیه زیر است که مى فرماید:(فاذن مؤ ذن بینهم ان لعنة اللّه على الظالمین الذین یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا و هم بالاخرة کافرون).

تمامى منحرفین از راه حق ، ستمکار و مفترى بر خدایند

و این کلام گواهان که خداى تعالى آن را حکایت کرده تثبیت دورى از رحمت خدا از ناحیه گواهان است براى ستمکاران و مسجل کردن عذاب است براى آنان ، نه اینکه نظیر لعنت و رحمت دنیایى ، صرف نفرین و دعا و مانند لعنتى باشد که در این آیه آمده :(اولئک یلعنهم اللّه و یلعنهم اللاعنون)، براى اینکه دنیا دار عمل است و قیامت روز جزاء، پس هر لعنت و رحمتى که در قیامت باشد خارجیت آن است نه لفظ و آرزوى آن . لعنت در قیامت رساندن عذابى است به ایشان که بر ایشان ذخیره شده ، و رحمت در آن روز رساندن پاداش ذخیره شده است . پس اگر لاعنى در قیامت کسى را لعنت کند معنایش این است که او را از رحمت مخصوص ‍ به مؤ منین طرد نموده عذاب بعد را علیه او مسجل کند.

خداى تعالى سپس ظالمینى را که مورد لعن گواهان بودند تفسیر کرده به :(الذین یصدون عن سبیل اللّه و یبغونها عوجا و هم بالاخرة هم کافرون - کسانى که راه خدا را مى بندند و آن را کج و معوج جلوه مى دهند و به آخرت کافرند). پس ظالمان کسانى هستند که اذعان و اعتقادى به روز حساب ندارند تا براى آن روز عمل کنند، قهرا هر چه مى کنند منحصرا براى دنیا مى کنند، و از راههاى زندگى هر راهى که به منافع مادى آنها منتهى شود پیش مى گیرند و بس . و این سنت اجتماعى آنان است ، و در این سنت هیچ اعتنائى نمى شود به اینکه خدا از بندگانش دین حق و کیش فطرت را خواسته . پس این ستمکاران چه اینکه معتقد به صانعى باشند ولى دین فطرت را که همان اسلام است رها کرده به سنت تحریف شده و منحرف کننده اى گرویده باشند، و چه اینکه اصلا به صانعى معتقد نباشند و از آنهایى باشند که مى گویند(جز این زندگى دنیا زندگانى دیگرى نیست و ما را جز روزگار کسى نمى میراند) در هر حال ستمکار و مفترى بر خدا هستند و به خدا دروغ بسته اند - ما در تفسیر سوره اعراف آیه 44 و 45 مطالبى در این معانى آوردیم .

از مطالبى که تا اینجا درباره دو آیه مورد بحث خاطر نشان ساختیم دو نکته به خوبى روشن گردید: یکى اینکه کلمه(دین) در اصطلاح قرآن کریم عبارت است از سنتى اجتماعى که در مجتمع عملى مى شود. دوم اینکه سنتهاى اجتماعى یا دین حق و فطرى مى باشد که همان اسلام است و یا دین تحریف شده از دین حق ، و راه کج و معوج از راه خدا.

مشرکین و کفار با کفر خود و جز خدا را ولى گرفتن ، از قدرت و سلطه خداى تعالى وولایت او خارج نگشته اند و عذابشان ؛ برابر مى شود

اولئک لم یکونوا معجزین فى الارض و ما کان لهم من دون اللّه من اولیاء...

کلمه(اولئک): آنان اشاره است به آن کسانى که بر خداى تعالى افتراء بسته بودند، که در دو آیه قبل اوصافشان ذکر شد.(صرفنظر از الفاظ آیه) مقامى که آیه شریفه دارد دلالت مى کند بر اینکه منظور خداى تعالى از اینکه فرمود:(آنان در زمین خداى را عاجز نمى کنند)، این است که در زندگى مادى و زمینى خود نمى توانند به صرف خارج شدن از زى بندگى او را به ستوه بیاورند، پس اگر با دست زدن به افتراء، دروغ به خداى تعالى مى بندند، و اگر راه خدا را به روى مردم سد مى کنند، و اگر آن راه را کج و معوج مى خواهند همه اینها بدان جهت نیست که قدرت عاریتى آنان بر قدرت خداى سبحان فایق آمده ، که توانستند چنین کارهایى بکنند، و نیز براى آن نیست که مشیت آنان بر مشیت خداى سبحان پیشى گرفته ، و باز براى آن نیست که آنان از تحت ولایت خداى تعالى بیرون آمده در ولایت کس دیگر داخل شده اند، و غیر خدا را ولى خود گرفته اند که یا بتها باشند و یا اسباب ظاهرى که دل بدان بسته اند، زیرا خود خداى تعالى فرموده :(و ما کان لهم من دون اللّه من اولیاء).

و کوتاه سخن اینکه ، نه قدرتشان بر قدرت خداى عزیز غالب آمده و نه شرکایى که براى خود گرفته و آنها را اولیاى خود نامیده اند و در حقیقت ولایتى دارند و مدبر امور آنهایند، و نه آن اولیاء خیالى ، آنها را به این کارهاى ناروا یعنى بغى و ظلم واداشته اند، بلکه ولیشان و مدبر امورشان خداى تعالى است و اوست که امر آنان را تدبیر مى کند، و در برابر سوء نیات و اعمال زشتشان که سرانجامش سوء عذاب است کیفر مى دهد و آنان را از راهى که خودشان متوجه نشوند استدراج مى کند، همچنانکه فرموده :(فلما زاغوا زاغ اللّه قلوبهم) و نیز فرموده :(یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین).

(یضاعف لهم العذاب) - خداى تعالى عذاب را براى آنان مضاعف مى کند و این مضاعف کردن عذاب براى این است که آنها فاسق شدند، و سپس بر این فسق و تباهى خود لجاجت و اصرار کردند. و یا براى این است که هم خودشان نافرمانى خدا را کردند و هم دیگران را به معصیت خدا وا داشتند، به این جهت ، هم عذاب معصیت خود را دارند و هم عذاب معصیتى که دیگران به تحریک آنان مرتکب شدند،

خداى تعالى همین معنا را در جاى دیگر خاطر نشان کرده ، مى فرماید:(لیحملوا اوزارهم کاملة یوم القیمة و من اوزار الذین یضلونهم بغیر علم)، و نیز مى فرماید:(و نکتب ما قدموا و آثارهم).

توضیحى درباره اینکه کفار آیات خدا را نمى بینند و انذارها و تبشیرها را نمىشنوند

(ما کانوا یستطیعون السمع و ما کانوا یبصرون)- این جمله در مقام تعلیل است ، و به همین جهت به فصل ، یعنى بدون واو عاطفه آمده ، میفرماید: اگر اینها کافر شدند و خداى را نافرمانى کردند براى این نبود که اراده خود را بر اراده خدا غلبه دادند و براى این نیز نبود که آنان به راستى غیر از خدا اولیایى داشتند و به کمک آن اولیاء، خدا را شکست دادند، بلکه براى این بود که آنان نمى توانستند انذارها و بشارتهایى که از ناحیه خداى تعالى شدند بشنوند، و یا بعث و زجرى که از آن ناحیه مى شدند با گوش دل درک کنند، و نیز نمى توانستند آیات خدا را ببینند تا به آن ایمان بیاورند. آرى ، وضع آنان آنطور بوده که خداى تعالى در این آیه بیان کرده :(لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل)، و نیز در توصیف وضع آنان فرمود:(نقلب افئدتهم و ابصارهم کما لم یومنوا به اول مرة). و نیز فرموده :(ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة)، و آیات بسیارى دیگر که دلالت مى کنند بر اینکه خداى تعالى عقل و چشم و گوش را از آنان سلب کرده . چیزى که هست از خود آنان حکایت کرده که در قیامت میگویند:(لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر فاعترفوا بذنبهم)، از این جهت اعتراف کردند که نشنیدن و تعقل نکردن را گناه خود شمردند، و در اینجا این سوال پیش مى آید که چگونه گناه خود شمردند با اینکه خدا عقل و گوش را از آنان سلب کرده ؟

جوابش این است که همین خود دلیل بر این است که خودشان در این سرنوشت خود دخالت داشته اند و خود با ارتکاب گناهان باعث سلب این نعمتها از خویش شده اند، همچنانکه آیه سوره بقره نیز بر این دلالت کرده و

میفرمود:(و ما یضل به الا الفاسقین).

وجوه دیگرى که مفسرین در معناى جمله :(و ما کانوا یستطیعون السمع و ما کانوایبصرون) گفته اند

مفسرین در معناى جمله(ما کانوا یستطیعون السمع و ما کانوا یبصرون) وجوه دیگرى گفته اند: بعضى گفته اند جمله(ما کانوا...) به خاطر افتادن حرف جر، در محل نصب است و جمله با حرف جر متعلق است به جمله(یضاعف ...) و تقدیر کلام اینطور بوده :(بما کانوا یستطیعون السمع و بما کانوا یبصرون). و معنایش این است که : خداى تعالى عذاب آنان را مضاعف مى کند به خاطر اینکه مى توانستند بشنوند و نشنیدند و به خاطر اینکه مى توانستند ببینند و ندیدند.

بعضى دیگر گفته اند: منظور خداى تعالى از جمله(ما کانوا یستطیعون ...) نفى سمع و بصر از خدایان دروغین آنها است ، و تقدیر کلام این است : این کفار و آلهه آنان نمى توانند خدا را در زمین به ستوه بیاورند(آنگاه درباره خدایان دروغین آنها فرموده) نه مى توانند بشنوند و نه مى توانند ببینند.

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: لفظ(ما) در جمله(ما کانوا یستطیعون) ماى نافیه نیست بلکه جارى مجرا و به منزله حرف(ما) در این کلام عرب است :(لاواصلنک ما لاح نجم - یقین بدان که همواره پیوند بین خودم و تو را حفظ مى کنم مادامى که ستاره اى در آسمان طلوع مى کند) یعنى دائما - آیه شریفه نیز مى خواهد بفرماید: کفار در عذاب هستند مادامى که زنده اند(و مى توانند بشنوند و ببینند).

بعضى دیگر گفته اند: منظور از نفى سمع و بصر نفى فائده از آنها است . پس چون استماع آیات قرآن و نظر کردن در آنها براى کفار سنگین بود و از این کار کراهت داشتند لذا تشبیه شدند به کسانى که توانایى شنیدن و دیدن را ندارند. پس در حقیقت کلام بر اساس ‍ کنایه ایراد شده است .

و از همه وجوه معتدلتر، وجه آخرى است تازه همین وجه و بقیه وجوهى که نقل کردیم سخیف و بى پایه هستند، و سخافت و بى ارزشى آنها براى هر کسى روشن است ، و وجه صحیح همان است که از نظر شما گذشت .

معناى خسران نفس و ضلال گم شدن متریات و مراد از اینکه کفار در آخرت(اخسرون) هستند

اولئک الذین خسروا انفسهم و ضل عنهم ما کانوا یفترون

این آیه شریفه مشتمل بر دو نکته است : یکى اینکه مى فرماید کفار نفس خود را خاسر کردند. دوم اینکه مى فرماید افترائى که یک عمر مرتکب آن شدند در آخرت اثرى از آن نمى یابند. اما خسران آنان دلیلش این است که آدمى مالک نیست مگر نفس خود را که البته مالکیتش نسبت به نفس خودش استقلالى نیست ، بلکه به تملیک خداى تعالى است و وقتى آدمى چیزى را براى نفس خود بخرد که مایه هلاکتش باشد، و سرمایه عمر و مال و هر چیز دیگر را بدهد و در مقابل کفر و معصیت را بخرد در این معامله ضرر کرده و این ضرر را خودش براى خود فراهم آورده است . پس خسران نفس کنایه است از هلاک کردن نفس ، و اما ضلالت در افترائى که بستند علتش این است که عقاید خرافى که داشتند دروغ بود، یعنى وهمى بود که در خارج واقعیت نداشت ، خرافاتى بود که هوا و هوسهاى دنیوى آن را در نظرشان جلوه داده بود، و با برچیده شدن زندگى دنیا و هیچ و پوچ شدن هوا و هوسها، آن اوهام و خرافات نیز جلوه و رنگ خود را مى بازد، و معلوم مى شود چیزى جز دروغ و افتراء نبوده ، در آن روز هر کسى مى فهمد که حق مبین تنها خداى تعالى بوده و آنچه را حق مى پنداشتند چیزى جز خیال نبوده است .

لا جرم انهم فى الاخرة هم الاخسرون

از(فراء) نقل شده که گفته است : کلمه(لا جرم) در اصل به معناى کلمات(لا بد) و(لا محالة : بناچار) بوده و بعدا در معناى سوگند، استعمالى شایع یافته و به تدریج معناى کلمه(حقا) را به خود گرفته است ، و به همین جهت در جواب آن ، لام قسم آورده مى شود، یعنى گفته مى شود:(لا جرم لافعلن کذا - حقا این کار را به یقین مى کنم).

اهل لغت در ساختمان این کلمه گفته اند:(جرم) - به دو فتحه - به معناى(قطع) یعنى بریدن است . و شاید در اصل در نتایج کلام استعمال مى شده مانند لفظ(لا محالة) که مى فهماند:(فلان سخنى که به وسیله من و یا فلانى گفته شده هیچ قاطعى نیست که آن سخن را قطع و باطل سازد) همچنانکه نظیر این معنا از کلمه(لا محالة) به ذهن مى آید. و بنابراین ، معناى آیه اینطور مى شود: حقا این خرافه پرستان در آخرت زیانکارترین افراد خواهند بود.

و وجه زیانکارتر بودنشان در آخرت - اگر فرض کنیم منظور، زیانکارتر از سایر معصیت کاران باشند - این است که سایر گنهکاران امید نجات دارند، اما اینها به خاطر کفر و عنادشان نفس خود را خاسر و ضایع و هلاک کردند،

تفسیر المیزان ج 10 ص 286

در نتیجه دیگر امیدى در نجاتشان از آتش آخرت نیست همانطور که در دنیا با حفظ آن عنادى که داشتند امیدى به رستگارى و برگشتن از کفر به سوى ایمان در آنان نبود، همچنانکه قرآن کریم درباره وضع دنیایى خاسران و اینکه ایمان نخواهند آورد فرموده :(الذین خسروا انفسهم فهم لا یؤ منون) و نیز درباره اینها که مهر بر دلها و گوشها و دیدگانشان خورده فرموده است :(و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون و سواء علیهم انذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤ منون)، و نیز در اینکه چرا نمى توانند ایمان بیاورند فرموده :(افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله اللّه على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد اللّه).

و اگر فرض کنیم که منظور از خاسرتر بودنشان این است که خسران آخرتشان بیش از خسران دنیایى آنان است در این صورت وجه آن این است که این کفار به خاطر کفرشان و به خاطر اینکه مردم را از راه خدا جلوگیرى مى کردند و در سعادتى که دین حق براى آنان فراهم نموده بود محروم مى ساختند، قهرا هم در دنیا زیانکار شدند و هم در آخرت ، لیکن خسران آخرتشان شدیدتر است ، زیرا دائمى و جاودانى است ،(براى اینکه باعث کفر و محرومیت دیگران نیز شدند). پس خسران دنیائیشان در مقایسه با خسران آخرتیشان بسیار اندک است ، و لذا قرآن کریم درباره اندک بودن خسران دنیائیشان فرموده :(کانهم یوم یرون ما یوعدون لم یلبثوا الا ساعة من نهار).

علاوه بر این ، در آخرت اعمال از نظر نتایج ، شدیدتر و مضاعف مى گردد، همچنانکه قرآن کریم فرموده :(و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبیلا)، حال از این دو احتمالى که فرض کردیم کدام بهتر است ؟ باید گفت احتمال اولى بهتر است ، براى اینکه ظاهر آیه این است که مى خواهد(اخسرین - زیانکارترین) را منحصر در آنان کرده بفرماید: این طایفه از تمامى طوایف گنهکار خاسرترند و نمى خواهد بفرماید: خسران آخرتشان بیشتر از خسران دنیائیشان است .

تفسیر المیزان ج 10 ص 287

ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات و اخبتوا الى ربهم ...

معناى(اجابت)و مراد از اخبات مؤ منینى بسوى خدا

راغب در مفردات گفته است : کلمه(خبت) به معناى زمین مطمئن و محکم است ، و وقتى گفته مى شود:(اءخبت الرجل) معنایش این است که تصمیم گرفت به زمینى محکم برود، و یا در آن زمین پیاده شد، نظیر کلمه(اسهل و انجد) که به معناى(به سرزمین هموار رفت ، به بلندى رفت) مى باشد، و به تدریج در معناى نرمى و تواضع استعمال شده که در آیه(و اخبتوا الى ربهم) به همین معنا آمده ، و نیز در جمله(و بشر المخبتین) به معناى تواضع آمده ، مى فرماید افراد متواضع را که استکبارى از عبادت خدا ندارند بشارت بده ، و نیز در جمله(فتخبت له قلوبهم) یعنى دلهایشان براى او نرم و خاشع مى گردد.

و بنابراین ، منظور از(اخبات مؤ منین به سوى خدا)، اطمینان و آرامش یافتنشان به یاد او و تمایل دلهایشان به سوى او است ، بطورى که ایمان درون دلشان متزلزل نگشته ، به این سو و آن سو منحرف نشوند و دچار تردید نگردند، همانطور که زمین محکم این چنین است ، و اشیائى را که بر گرده خود دارد نمى لغزاند. بنابراین ، وجهى نیست براى گفتار آن مفسر که گفته : اصل جمله(اخبتوا الى ربهم)(اخبتوا لربهم) بوده ، زیرا نکته اى که در معناى اطمینان هست نکته اى است که باید با حرف(الى) متعدى شود، نه با حرف(لام).

وصف(واجتنبوا ربهم) به طایفه خاصى از مؤ منین اشاره دارد.

در این آیه خداى تعالى ایمان و عمل صالح را مقید کرده به اخبات ، و این دلالت دارد بر اینکه منظور از این مؤ منین عموم دارندگان ایمان نیست ، بلکه طایفه خاصى از مؤ منین است ، و آن افراد خاصى از مؤ منین هستند که اطمینان به خدا دارند و داراى بصیرتى از ناحیه پروردگار خویشند، و این خصوصیت همان است که ما در صدر آیات در تفسیر جمله(افمن کان على بینة من ربه ...) آورده و گفتیم : این آیات ما بین دو طایفه خاص از مردم مقایسه مى کند، یکى آنهایى که اهل بصیرت الهى اند، و یکى آنهایى که چشم بصیرت خود را از دست داده اند.

از اینجا فساد گفتار بعضى از مفسرین روشن مى شود که گفته اند: این هفت آیه ، یعنى آیه(افمن کان على بینة من ربه - تا جمله - افلا تذکرون) بیان حال دو طایفه از مردم است ، یکى آنها که به قرآن کفر ورزیدند، و دیگرى همه آنهائى که به آن ایمان آوردند.

مثل الفریقین کالاعمى و الاصم و البصیر و السمیع هل یستویان مثلا افلا تذکرون)

کلمه(مثل) به معناى وصف است ، ولى بیشتر در مثلهاى رایج در بین مردم استعمال مى شود و آن این است که معنایى از معانى پوشیده و مخفى از ذهن شنونده را با امرى محسوس و یا نزدیک به محسوس برایش بیان کنى تا ذهنش با آن معناى پنهان و دقیق انس ‍ پیدا کند و فهمش از آن امر محسوس به آن امر معقول که مقصود گوینده است منتقل گردد. و منظور از(دو فریق) همان کسانى اند که حالشان را در آیات قبلى بیان کرده بود، و بقیه الفاظ آیه روشن است .

بحث روایتى

روایات متعددى درباره انطباق جمله :(افمن کان على بینه من ربه و یتلوه شاهد منه)بر رسول خدا(ص) و امیر المؤ منین(علیه السلام)

در کافى به سند خود از احمد بن عمر خلال روایت کرده که گفت : من از امام ابو الحسن(علیه السلام) از این کلام خداى عزوجل پرسیدم که مى فرماید:(افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه)، فرمود: آن شاهدى که از خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بود على امیرالمؤ منین(علیه السلام) بود، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) خودش داراى بینه اى از ناحیه پروردگارش بود.

و شیخ صدوق در اءمالى به سند خود از عبدالرحمن بن کثیر از جعفر بن محمد از پدرش از جدش على بن الحسین از حسن بن على(علیهم السلام) روایت کرده که آن حضرت در ضمن خطبه اى طولانى که در حضور معاویه ایراد فرمود، این جمله را فرمود که : سرانجام امور و گذشت روزگار بدینجا منتهى شد که خداى عزوجل محمد(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را مبعوث به نبوت کرد، و او را براى رسالت برگزید و کتابش را بر او نازل کرد، و سپس ماءمورش کرد به اینکه بشر را به سوى خداى عزوجل دعوت کند، همینکه دعوت را آغاز کرد پدرم اولین کسى بود که دعوت خدا و رسول را لبیک گفت و اولین کسى بود که ایمان آورد و خدا و رسولش را تصدیق نمود، خداى عزوجل نیز از این معنا خبر داده آنجا که مى فرماید:(افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه) پس اعلام کرد که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) داراى بینه اى از ناحیه پروردگار است ، و پدرم آن کسى است که پیرو او و شاهدى است از خود او....

مؤ لف : کلام حسن بن على(علیهم السلام) بهترین شاهد است بر آنچه ما در معناى آیه آوردیم ، و گفتیم که منظور حسن بن على(علیهم السلام) از شاهد بودن پدر بزرگوارش از باب انطباق است .

و در بصائر الدرجات با ذکر سند از اصبغ بن نباته روایت آورده که گفت : امیر المؤ منین(علیه السلام) فرمود: اگر مى گذاشتند زمام حکومت را به دست بگیرم ، در بین اهل تورات با توراتشان و در بین اهل انجیل با انجیلشان و در بین اهل قرآن با قرآنشان حکم مى کردم ، حکمى که با درخشندگى به سوى خدا بالا برود. به خدا سوگند هیچ آیه اى از کتاب خدا در شب و یا در روز نازل نشده مگر آنکه مى دانم در حق چه کسى نازل شده و هیچ انسانى نیست که سرش با تیغ تراشیده شده مگر آنکه آیه اى از کتاب خدا درباره اش نازل شده که یا او را به سوى بهشت سوق مى دهد و یا به سوى آتش .

وقتى سخن امام بدینجا رسید مردى برخاست و عرضه داشت : یا امیر المؤ منین ! آن کدام آیه قرآن است که در حق خودت نازل شده ؟ فرمود آیا این قول خداى تعالى را نشنیده اى که مى فرماید:(افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه)، پس رسول اللّه(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بر بینه اى از پروردگارش بود، و من شاهدى براى او و از خود اویم .

مؤ لف : این معنا را مفید، نیز در امالى خود با ذکر سند نقل کرده . و در کشف الغمه بدون ذکر سند از عباد بن عبداللّه اسدى از آن حضرت(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل کرده . عیاشى نیز در تفسیرش بدون ذکر سند از جابر از عبد اللّه بن یحیى از آن حضرت روایت کرده . و همچنین ابن شهرآشوب از طبرى و او به سند خود از جابر بن عبداللّه از آن جناب ، و همچنین از اصبغ و از زین العابدین و امام باقر و امام صادق(علیه السلام) از آن جناب(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نقل کرده است .

و در الدرالمنثور است که ابن ابى حاتم و ابن مردویه و ابو نعیم در کتاب(المعرفة) از على بن ابى طالب(علیه السلام) روایت کرده اند که گفت : هیچ مردى از قریش نیست مگر آنکه چند آیه از قرآن درباره اش نازل شده . مردى از آن جناب پرسید در حق خودت چه آیه اى نازل شده ؟ فرمود: مگر سوره هود را نخوانده اى آنجا که مى فرماید:(افمن کان على بینة من ربه و یتلوه شاهد منه)، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بر بینه اى از پروردگارش بود و من شاهدى از او.

مؤ لف : و در تفسیر برهان از تفسیر ثعلبى نقل کرده که او به سند خود از شعبى با حذف اسناد از على(علیه السلام) نظیر این حدیث را نقل کرده است . و در همان کتاب از ابن مغازلى و او با حذف سند از عباد بن عبد اللّه از على(علیه السلام) نظیر آن را روایت کرده و همچنین از(کنوز الرموز) تاءلیف رسعنى مثل آن را آورده .

و در الدرالمنثور آمده که ابن مردویه از طریقى دیگر از على(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) آیه(افمن کان على بینة من ربه) را تلاوت کرده و فرمودند: منظور منم ، و منظور از جمله(و یتلوه شاهد منه) على است .

مؤ لف : و در تفسیر برهان از ابن مغازلى نقل کرده که در تفسیر ای