background
سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا ۚ قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ ۚ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ
به زودى مردم كم خرد خواهند گفت: «چه چيز آنان را از قبله‌اى كه بر آن بودند رويگردان كرد؟» بگو: «مشرق و مغرب از آن خداست؛ هر كه را خواهد به راه راست هدايت مى‌كند.»
آیه 142 سوره الْبَقَرَة

بیان

این آیات اگر مورد دقت قرار گیرد، آیاتى است زنجیروار، منتظم و مترتب بر هم که داستان قبله شدن کعبه براى مسلمین را بیان مى کند، پس نباید به گفتار بعضى اعتناء کرد که گفته اند: این آیات نامنظم است ، آن آیه که باید جلوتر ذکر شود، عقب تر آمده ، و آنکه باید عقب درآید جلو افتاده ، و همچنین گفتار بعضى که گفته اند: در این آیات ناسخ و منسوخ هست ، و اى بسا روایاتى هم بر تاءیید گفتار خود آورده باشند، که به آن روایات هم نباید اعتناء کرد، چون مخالف با ظاهر آیات است .

(سیقول السفهاء من الناس : ما ولیهم عن قبلتهم التى کانوا علیها؟)

قبل از این آیات ، داستان ابراهیم(علیه السلام) خاطرنشان میشد، که نسبت به مسئله قبله جنبه توطئه و زمینه چینى داشت ، آیه مورد بحث توطئه دوم است ، و نیز میخواهد جواب از اعتراض ماجراجویانى را که میخواهند حادثه اى سوژه آفرین پیش آید، تا مشغول جدال و بگومگو شوند، به رسول خود تعلیم دهد، و گفتیم : که در آیات قبل نیز زمینه مسئله قبله را چیده بود سرگذشت ابراهیم و کرامتهائى که در درگاه خدا داشت ، و کرامت فرزندش اسماعیل ، و دعاى آن دو بزرگوار براى کعبه ، و مکه ، و رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم ، و امت مسلمان ، و نیز بنا کردن خانه کعبه ، و ماءموریتشان در خصوص تطهیر خانه براى عبادت را ذکر فرموده بود.

تغییر قبله از بزرگترین حوادث و از اهم احکام تشریعى بود

و معلوم است که برگشتن قبله از بیت المقدس به کعبه ، از بزرگترین حوادث دینى ، و اهم احکام تشریعیه است ، که مردم بعد از هجرت رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم به مدینه با آن روبرو شدند، آرى در این ایام اسلام دست به انقلابى ریشه دار مى زند، و معارف و حقایق خود را نشر میدهد، و معلوم است که یهود و غیر یهود در مقابل این انقلاب ، ساکت نمینشینند، چون مى بینند اسلام یکى از بزرگترین مفاخر دینى آنان را که همان قبله ایشان بود، از بین مى برد، قبله اى که سایر ملل بخاطر آن تابع یهود و یهود در این شعار دینى متقدم بر آنان بودند.

علاوه بر اینکه این تحویل قبله باعث تقدم مسلمانان ، و دین اسلام مى شود چون توجه تمامى امت را یکجا جمع مى کند، و همه در مراسم دینى به یک نقطه رو مى کنند، و این تمرکز همه توجهات به یک سو، ایشان را از تفرق نجات میدهد هم تفرق وجوهشان در ظاهر، و هم تفرق کلمه شان در باطن ، و مسلما قبله شان کعبه تاءثیرى بیشتر و قوى تر دارد، تا سایر احکام اسلام ، از قبیل طهارت و دعا، و امثال آن ، و یهود و مشرکین عرب را سخت نگران مى سازد، مخصوصا یهود را که به شهادت داستانهائى که از ایشان در قرآن آمده ، مردمى هستند که از همه عالم طبیعت جز براى محسوسات اصالتى قائل نیستند، و براى غیر حس کمترین وقعى نمى گذارند مردمى هستند که از احکام خدا آنچه مربوط به معنویات است ، بدون چون و چرا مى پذیرند، ولى اگر حکمى درباره امرى صورى و محسوس از ناحیه پروردگارشان بیاید، مانند قتال و هجرت و سجده و خضوع و امثال آن ، زیر بارش نمى روند، و در مقابلش به شدیدترین وجهى مقاومت میکنند.

و سخن کوتاه اینکه خداى تعالى هم خبر داد که بزودى یهود بر مسئله تحویل قبله اعتراض خواهند کرد، لذا به رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم تعلیم کرد: که چگونه اعتراضشان را پاسخ گوید، که دیگر اعتراض نکنند.

اما اعتراض آنان این بود که خدایتعالى از قدیم الایام بیت المقدس را براى انبیاء گذشته اش قبله قرار داده بود، تحویل آن قبله بسوى کعبه که شرافت آن خانه را ندارد چه وجهى دارد؟.

اگر این کار به امر خدا است ، که خود، بیت المقدس را قبله کرده بود، چگونه خودش حکم خود را نقض میکند؟ و حکم شرعى خود را نسخ مینماید؟(و یهود بطور کلى نسخ را قبول نداشت ، که بیانش در آیه نسخ گذشت).

و اگر به امر خدا نیست ، پس خود پیامبر اسلام از صراط مستقیم منحرف ، و از هدایت خدا بسوى ضلالت گرائیده است ، گو اینکه خداى تعالى این اعتراض را در کلام مجیدش نیاورده ، لکن از جوابى که داده معلوم مى شود که اعتراض چه بوده است .

فائده و اثر تغییر قبله و اعتراض یهود و مشرکین ، و پاسخ آنها

و اما پاسخ آن این است که قبله قرار گرفتن ، خانه اى از خانه ها چون کعبه ، و یا بنائى از بناها چون بیت المقدس ، و یا سنگى از سنگها چون حجر الاسود، که جزء کعبه است ، از این جهت نیست که خود این اجسام برخلاف تمامى اجسام اقتضاى قبله شدن را دارد، تا تجاوز از آن ، و نپذیرفتن اقتضاى ذاتى آنها محال باشد، و در نتیجه ممکن نباشد که حکم قبله بودن بیت المقدس دگرگون شود و یا لغو گردد.

بلکه تمامى اجسام و بناها و جمیع جهات از مشرق و مغرب و جنوب و شمال و بالا و پائین در نداشتن اقتضاى هیچ حکمى از احکام برابرند، چون همه ملک خدا هستند، هر حکمى که بخواهد و بهر قسم که بخواهد و در هر زمان که بخواهد در آنها مى راند،

و هر حکمى هم که بکند بمنظور هدایت خلق ، و بر طبق مصلحت و کمالاتى است که براى فرد و نوع آنها اراده مى کند، پس او هیچ حکمى نمیکند مگر به خاطر این که بوسیله آن حکم ، خلق را هدایت کند، و هدایت هم نمى کند، مگر بسوى آنچه که صراط مستقیم و کوتاه ترین راه بسوى کمال قوم و صلاح ایشان است .

پس بنا بر این در جمله(سیقول السفهاء من الناس)، منظور از سفیهان از مردم ، یهود و مشرکین عرب است ، و به همین جهت از ایشان تعبیر به ناس کرد، و اگر سفیهشان خواند، بدان جهت بود که فطرتشان مستقیم نیست ، و راءیشان در مسئله تشریع و دین ، خطا است ، و کلمه سفاهت هم به همین معنا است ، که عقل آدمى درست کار نکند، و راءى ثابتى نداشته باشد.(ما ولیهم) الخ ، این کلمه از ماده(و - ل - ى) و از مصدر تولیت است ، و تولیت هر چیز و هر جا به معناى پیش رو قرار دادن آنست ، همچنانکه کلمه استقبال نیز باین معنا است ، خداى تعالى فرموده :(فلنولینک قبلة ترضیها)،(ما پیش رویت قبله اى قرار میدهیم که آن را بپسندى) این معناى تولیت است ، و اما اگر کلمه نامبرده با لفظ(عن) متعدى شود، یعنى بگوئیم(ولى عن شى ء)، معنایش درست به عکس مى شود، یعنى معناى اعراض و رو برگرداندن از آن چیز را مى دهد، نظیر کلمه(استدبار) و امثال آن .

و معناى آیه اینست که سفیهان بزودى خواهند گفت : چه علتى سبب شد که ایشان را و یا روى ایشانرا از قبله اى که رو بآن نماز میخواندند برگرداند؟ چون مسلمانان تا آن روز یعنى ایامى که رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم در مکه بود، و چند ماهى بعد از هجرت رو بقبله یهود و نصارى یعنى بیت المقدس نماز میخواندند.

و اگر یهود در این اعتراض که قرآن حکایت کرده قبله(بیت المقدس را به مسلمانان نسبت دادند، با اینکه یهودیان در نماز بسوى بیت المقدس قدیمى تر از مسلمانان بودند، باین منظور بوده که در ایجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض مؤ ثرتر باشد).

و نیز اگر بجاى اینکه بفرماید:(چه چیز پیامبر و مسلمین را از قبله شان برگردانید؟) فرمود:(چه چیز ایشانرا از قبله شان برگردانید) به همین جهت بود که گفتیم ، چون اگر فرموده بود:(پیامبر و مسلمین را، چه علتى از قبله یهود برگردانید؟) آنطور که باید تعجب را بر نمى انگیخت ، و جواب از آن با کمترین توجهى براى هر شنونده آسان بود.

در جمله(لله المشرق و المغرب) چرا شمال و جنوب ذکر نشده است ؟

(قل لله المشرق و المغرب)، در این آیه از میانه جهات چهارگانه ، تنها بذکر مشرق و مغرب اکتفاء شده ، بدین سبب که در هر افقى سایر جهات به وسیله این دو جهت معین مى شود،

هم اصلیش و هم فرعیش ، مانند شمال و جنوب و شمال غربى ، و شرقى و جنوب غربى و شرقى .

و مشرق و مغرب ، دو جهت نسبى است ، که در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب ، و یا ستاره مشخص مى شود، و به همین جهت هر نقطه از نقاط زمین که فرض کنى ، براى خود مشرق و مغربى دارد، که دیدنى و محسوس است برخلاف دو نقطه شمال و جنوب حقیقى ، هر افق ، که تنها تصور مى شود و محسوس نیست ، و شاید بخاطر همین نکته بوده که دو جهت مشرق و مغرب را بجاى همه جهات بکار برده است .

(یهدى من یشاء الى صراط مستقیم) الخ ، در این جمله کلمه(صراط) نکره ، یعنى بدون الف و لام آمده ، و این بدان جهت است که استعداد امتها براى هدایت بسوى کمال و سعادت ، و یا به عبارتى براى رسیدن به صراط مستقیم مختلف است .

(و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء على الناس ، و یکون الرسول علیکم شهیدا) کلمه(کذلک - همچنین) در تشبیه چیزى به چیزى بکار مى رود، و ظاهرا در آیه شریفه میخواهد بفرماید: همانطور که بزودى قبله را برایتان بر مى گردانیم ، تا بسوى صراط مستقیم هدایتتان کنیم ، همچنین شما را امتى وسط قرار دادیم .

(امت وسط) یعنى چه ؟

بعضى از مفسرین گفته اند: معنایش این است که(مثل این جعل عجیب ، ما شما را امتى وسط قرار دادیم)، لکن معناى خوبى نیست ، و اما اینکه امت وسط چه معنا دارد؟ و گواهان بر مردم یعنى چه ؟ باید دانست که کلمه(وسط) بمعناى چیزیست که میانه دو طرف قرار گرفته باشد، نه جزو آنطرف باشد، نه جزو این طرف ، و امت اسلام نسبت به مردم - یعنى اهل کتاب و مشرکین - همین وضع را دارند، براى اینکه یک دسته از مردم - یعنى مشرکین و وثنى ها - تنها و تنها جانب مادیت را گرفته ، جز زندگى دنیا و استکمال جنبه مادیت خود، و به کمال رساندن لذتها، و زخازف و زینت دنیا چیز دیگرى نمیخواهند، نه امید بعثى دارند، نه احتمال نشورى میدهند و نه کمترین اعتنائى بفضائل معنوى و روحى دارند.

بعضى دیگر از مردم مانند نصارى ، تنها جانب روح را تقویت نموده ، جز به ترک دنیا و رهبانیت دعوت نمى کنند، آنها تنها دعوتشان اینستکه بشر کمالات جسمى و مادى را که خدا در مظاهر این نشئه مادى ظهورش داده ، ترک بگویند، تا این ترک گفتن وسیله کاملى شود براى رسیدن به آن هدفى که خدا انسانرا بخاطر آن آفریده .

ولى نفهمیدند که ندانسته رسیدن به آن هدف را با ابطال و درهم کوفتن راهش ابطال کرده اند، خلاصه یک دسته نتیجه را باطل کرده ، و فقط به وسیله چسبیدند، و یک دسته دیگر با کوبیدن و ابطال سبب نتیجه را هم ابطال کردند.

و اما امت اسلام ، خدا آن را امتى وسط قرار داد، یعنى براى آنان دینى قرار داد،

که متدینین به آن دین را بسوى راه وسط و میانه هدایت مى کند، راهى که نه افراط آنطرف را دارد، و نه تفریط اینطرف را، بلکه راهى که هر دو طرف را تقویت مى کند، هم جانب جسم را، و هم جانب روح را البته بطوریکه در تقویت جسم از جانب روح عقب نمانند، و در تقویت روح از جانب جسم عقب نمانند، بلکه میانه هر دو فضیلت جمع کرده است .

(و این روش مانند همه آنچه که اسلام بدان دعوت نموده ، بر طبق فطرت و ناموس خلقت است ،) چون انسان داراى دو جنبه است ، یکى جسم ، و یکى روح ، نه جسم تنها است ، و نه روح تنها، و در نتیجه اگر بخواهد به سعادت زندگى برسد، به هر دو کمال ، و هر دو سعادت نیازمند است ، هم مادى و هم معنوى .

مراد از(شهداء على الناس)

و چون این امت وسط و عدل است ، لذا هر دو طرف افراط و تفریط باید با آن سنجش شود، پس به همین دلیل شهید بر سایر مردم هم که در دو طرف قرار دارند هست ، و چون رسول اسلام صلى الله علیه و آله و سلم مثل اعلاى این امت است ، لذا او شهید بر امت است ، و افراد امت باید خود را با او بسنجند، و او میزانى است که حال آحاد و تک تک امت با آن وزن میشود، و امت میزانى است که حال سایر امت ها با آن وزن میشود، و خلاصه مردمى که در دو طرف افراط و تفریط قرار دارند، باید خود را با امت اسلام بسنجند، و بافراط و تفریط خود متوجه شوند.

این آن معنائى اس ت که بعضى از مفسرین در تفسیر آیه بیان کرده ، و گفتار وى هر چند در جاى خود صحیح و دقیق است ، الا اینکه با لفظ آیه منطبق نیست براى اینکه درست است که وسط بودن امت ، مصحح آنست که امت نامبرده میزان و مرجع براى دو طرف افراط و تفریط باشد، ولى دیگر مصحح آن نیست که شاهد بر دو طرف هم باشد و یا دو طرف را مشاهده بکند، چون خیلى روشن است که هیچ تناسبى میانه وسط بودن به این معنا و شاهد بودن نیست .

علاوه بر اینکه در اینصورت دیگر وجهى نیست که بخاطر آن متعرض شهادت رسول بر امت نیز بشود، چون شاهد بودن رسول بر امت نتیجه شاهد بودن و وسط بودن امت نیست ، تا وقتى این را خاطرنشان کرد آن را هم بعنوان نتیجه خاطر نشان سازد، همانطور که هر غایت را بر مغیا و هر غرض را بر ذى غرض مترتب مى کنند.

(شهادت) در آیه ، از حقائق قرآنى است و در موارد متعددى از قرآن ذکر شده

از این هم که بگذریم شهادتى که در آیه آمده ، خود یکى از حقایق قرآنى است ، که منحصرا در اینجا ذکر نشده ، بلکه در کلام خداى سبحان مکرر نامش برده شده ، و از مواردى که ذکر شده بر مى آید که معنائى غیر این معنا دارد، اینک موارد قرآنى آن .

(فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید، و جئنابک على هولاء شهیدا)،

(پس چگونه اند، وقتى که ما از هر امتى شهیدى بیاوریم ، و تو را هم شهید بر اینان بیاوریم)؟.

(و یوم نبعث من کل امة شهیدا، ثم لا یؤ ذن للذین کفروا، و لا هم یستعتبون)(و روزیکه از هر امتى شهیدى مبعوث کنیم و دیگر بآنان که کافر شدند اجازه داده نشود و عذرشان پذیرفته نشود)(و وضع الکتاب و جى ء بالنبیین ، و الشهداء)،(و کتاب را مى گذارند، و انبیاء و شهداء را مى آورند) بطوریکه ملاحظه مى کنید، در این آیات شهادت مطلق آمده ، و از ظاهر همه مواردش بر مى آید که منظور از شهادت ، شهادت بر اعمال امتها، و نیز بر تبلیغ رسالت است ، همچنانکه آیه :(فلنسئلن الذین ارسل الیهم ، و لنسئلن المرسلین)،(سوگند که از مردمى که فرستادگان بسویشان گسیل شدند، و نیز از فرستادگان پرسش خواهیم کرد) نیز باین معنا اشاره مى کند، چون هر چند که این پرسش در آخرت و در قیامت صورت مى گیرد، ولى تحمل این شهادت در دنیا خواهد بود، همچنانکه آیه :(و کنت علیهم شهیدا مادمت فیهم ، فلما توفیتنى ، کنت انت الرقیب علیهم ، و انت على کل شى ء شهید)،(من تا در میانه آنان بودم ، شاهد بر آنان بودم ، ولى همینکه مرا میراندى ، دیگر خودت مراقب آنان بودى ، و تو بر هر چیزى شهید و مراقبى) هم که حکایت کلام عیسى(علیه السلام) است و نیز آیه(و یوم القیمة یکون علیهم شهیدا)،(روز قیامت عیسى برمردم خود گواه است) همین معنا را دست میدهد.

و پر واضح است که حواس عادى و معمولى که در ما است ، و نیز قواى متعلق به آن حواس ، تنها و تنها میتواند شکل ظاهرى اعمال را ببیند، و گیرم که ما شاهد بر اعمال سایر امتها باشیم در صورتیکه بسیارى از اعمال آنها در خلوت انجام میشود تازه تحمل شهادت ما از اعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال میشود، نه آنچه که براى حس ما معدوم ، و غایب است ، و حقایق و باطن اعمال ، و معانى نفسانى از کفر و ایمان و فوز و خسران و بالاخره هر آنچه که از حس آدمى پنهان است ، که راهى براى درک و احساس آن نیست احوالى درونى است ، که مدار حساب و جزاى رب العالمین در قیامت و روز بروز سریره ها بر آنست ، همچنانکه خودش ‍ فرمود:(ولکن یؤ آخذکم بما کسبت قلوبکم)، خدا شما را بآنچه در دلهایتان پیدا شده مواخذه مى کند.

پس این احوال چیزى نیست که انسان بتواند آنرا درک نموده ، و بشمارد، و از انسانهاى معاصر تشخیص دهد، تا چه رسد به انسانهاى غایب ، مگر کسى که خدا متولى امر او باشد،

و بدست خود اینگونه اسرار را براى او کشف کند، که وجود چنین فردى از آیه(و لا یملک الذین یدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم یعلمون)،(این خدایان دروغین که مشرکین بجاى خدا میخوانند، مالک شفاعت نیستند، تنها مالک شفاعت کسى است که به حق شاهد باشد، و هم علم داشته باشند) استفاده میشود که عیسى(علیه السلام) بطور قطع از این افراد است ، که خدایتعالى درباره اش فرموده که از شهیدان است همچنانکه در دو آیه قبل گذشت ، پس او شهید بحق است ، و عالم به حقیقت .

معناى صحیح(شهادت) در آیات قرآنى ،تحمل(دیدن) حقائق اعمال مردم است

و خلاصه کلام این شد که شهادت مورد نظر آیه ، این نیست که بقول آن مفسر، امت داراى دینى کامل و جامع حوائج جسمانى و روحانى باشد، چون علاوه بر اینکه معنائى است خلاف ظاهر کلمه شهادت ، خلاف ظاهر آیات شریفه قرآن نیز هست . بلکه عبارتست از تحمل - دیدن - حقایق اعمال ، که مردم در دنیا انجام مى دهند، چه آن حقیقت سعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول ، چه انقیاد، و چه تمرد.

و سپس در روز قیامت بر طبق آنچه دیده شهادت دهد، روزى که خدایتعالى از هر چیز استشهاد مى کند، حتى از اعضاء بدن انسان شهادت مى گیرد، روزى که رسول مى گوید:(یا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)،(پروردگارا امت من این قرآن را متروک گذاشتند). و معلوم است که چنین مقام کریمى شاءن همه امت نیست ، چون کرامت خاصه ایست براى اولیاء طاهرین از ایشان ، و اما صاحبان مرتبه پائین تر از اولیاء که مرتبه افراد عادى و مؤ منین متوسط در سعادت است ، چنین شهادتى ندارند، تا چه رسد به افراد جلف و تو خالى ، و از آن پائین تر، فرعونهاى طاغى این امت ،(که هیچ عاقلى جراءت نمى کند بگوید این طبقه از امت نیز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند).

انشاءاللّه بزودى در ذیل آیه :(و من یطع اللّه و الرسول ، فاولئک مع الذین انعم اللّه علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین ، و حسن اولئک رفیقا)، خواهى دید: که کمترین مقامى که این شهداء - یعنى شهداى اعمال - دارند، اینست که در تحت ولایت خدا، و در سایه نعمت اویند، و اصحاب صراط مستقیم هستند، که در تفسیر آیه(صراط الذین انعمت علیهم)، اجمالش ‍ گذشت .

پس مراد از شهید بودن امت ، این است که شهداء نامبرده و داراى آن خصوصیات ، در این امت هستند،

همچنانکه در قضیه تفضیل بنى اسرائیل بر عالمیان معنایش اینست که افرادى که بر همه عالمیان برترى دارند، در این امتند، نه اینکه تک تک بنى اسرائیلیان بر عالمیان برترند، بلکه وصف بعض را به کل نسبت داده ، براى اینکه این بعض در آن کل هستند، و از آن جمعیتند، پس شهید بودن امت اسلام به همین معناست ، که در این امت کسانى هستند که شاهد بر مردم باشند، و رسول ، شاهد بر آنان باشد.

حال اگر بگوئى آیه :(و الذین آمنوا باللّه و رسله ، اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم)،(کسانى که بخدا و فرستادگانش ایمان مى آورند، آنان نزد پروردگارشان صدیقین و شهداء هستند)، دلالت دارد بر اینکه عموم مؤ منین شهداء هستند.

در جواب مى گوئیم :(اگر جمله عند ربهم) نبود درست بود، ولیکن این جمله مى فهماند که چنین کسانى نزد پروردگارشان یعنى در قیامت از شهداء خواهند بود، پس معلوم مى شود در دنیا داراى این مقام نیستند، نظیر آیه(و الذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان ، الحقنا بهم ذریتهم)،(کسانى که ایمان آوردند، و ذریه شان در ایمان پیرویشان کردند ما ذریه شان را به ایشان ملحق مى کنیم)،

علاوه بر اینکه آیه اى که ذکر گردید مطلق است ، و دلالت دارد بر اینکه همه مؤ منین در همه امتها نزد خدا شهید میشوند، بدون اینکه مؤ منین این امت خصوصیتى داشته باشند، پس شما نمیتوانید به این آیه استدلال کنید بر این که مؤ منین این امت همه شهیدند، و بفرضى که استفاده از آیه را بگیرید، و بگوئید. مراد از آنان که ایمان آوردند همه مسلمانان نیستند، بلکه پیشگامان از ایشانند، یعنى امت دست اول که درباره شان فرموده :(و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار) الخ ، ما نیز در پاسخ میگوئیم : باز هم دعوى شما را که همه امت دست اول شهید باشند اثبات نمى کند.

و اگر بگوئى وسط قرار دادن این امت چه ربطى دارد به اینکه بعضى از افرادش شاهد بر اعمال ، و رسول شاهد بر شاهدان باشد؟ پس در هر حال اشکال وارد است ، هم بتقریب سابق و هم به این تقریب ، در جواب میگوئیم معناى شهادت غایتى است که در آیه شریفه متفرع بر وسط بودن امت شده ، قهرا وسط بودن معنائى است که شهادت و شهداء را دنبال دارد، بدلیل اینکه در سوره حج فرموده :(یا ایها الذین آمنوا ارکعوا، و اسجدوا، و اعبدوا ربکم ، و افعلوا الخیر، لعلکم تفلحون ، و جاهدوا فى اللّه حق جهاده هو اجتبیکم و ما جعل علیکم فى الدین من حرج ، ملة ابیکم ابراهیم ،

هو سمیکم المسلمین من قبل ، و فى هذا، لیکون الرسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء على الناس ، فاقیموا الصلوة ، و آتوا الزکوة ، و اعتصموا باللّه ، هو مولیکم ، فنعم المولى و نعم النصیر)،(اى کسانیکه ایمان آوردید، رکوع و سجده کنید، و پروردگار خود را بپرستید، و عمل خیر انجام دهید، باشد که رستگار گردید.

در راه خدا آنطور که شایسته او باشد جهاد کنید، او شما را برگزید، و در دین هیچ حرجى بر شما قرار نداد، این همان ملت و کیش ‍ پدرتان ابراهیم است ، او شما را از پیش و هم در این عصر مسلمان نام نهاد، و تا رسول شهید بر شما، و شما شهیدان بر مردم باشید، پس نماز بپ ا دارید، و زکات دهید، و به خدا تمسک کنید، که او سرپرست شما است ، و چه مولاى خوبى ، و چه ناصر خوبى).

چون در این آیه شریفه شهید بودن رسول بر شهیدانى که شهداى بر مردمند و شهید بودن آنها بر مردم ، متفرع شده است . بر(اجتباء - برگزیدن)، و نیز بر نبودن حرج در دین ، آنگاه دین را تعریف کرده باینکه همان ملت ابراهیم است ، که قبل از این شما را مسلمان نامید، همانجا که از پروردگارش مسئلت کرد:(و من ذریتنا امة مسلمة لک)،(و خدایتعالى دعایش را مستجاب نموده ، شما را مسلمان کرد، یعنى تسلیم احکام و اوامر خود کرد، بدون اینکه حتى یک عصیان و استنکاف داشته باشید، و به همین جهت حرج در دین را از شما برداشت ، تا هیچیک از احکامش بر شما دشوار نباشد.

پس شمائید که اجتباء شده اید، و شمائید که بسوى صراط مستقیم هدایت گشته ، تسلیم احکام و اوامر پروردگارتان شده اید، و اگر ما شما را(اجتباء و هدایت و تسلیم) کردیم ، براى این بود که رسول ، شاهد بر شما شود، و شما شاهد بر مردم شوید، یعنى واسطه میانه رسول و مردم باشید، از یک طرف متصل بمردم باشید، و از طرفى دیگر به رسول .

در اینجاست که دعاى ابراهیم در شما و در رسول مصداق مى یابد، چون آن جناب عرضه داشت :(ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم ، یتلوا علیهم آیاتک ، و یعلمهم الکتاب و الحکمة ، و یزکیهم)،(پروردگار ما در میانه امت مسلمه رسولى برانگیز، تا آیات تو را بر آنان تلاوت کند، و کتاب و حکمتشان بیاموزد، و تزکیه شان کند)

در نتیجه شما امت مسلمه اى مى شوید که رسول علم کتاب و حکمت را در قلوبتان ودیعه مى سپارد، و به تزکیه او مزکّى مى شوید، و با در نظر گرفتن این که تزکیه بمعناى تطهیر از پلیدیهاى قلبى ،

و خالص کردن دل براى عبودیت است ، و معناى اسلام هم به بیانى که گذشت همین است ، روشن مى شود که شما امت مسلمه اى مى شوید خالص در عبودیت براى خدا، و رسول در این مقام پیشقدم و هادى و مربى شما است او در این مقام تقدم بر همه دارد و شما واسطه اید براى رساندن مردم به او و در اول آیه و آخر آن قرینه هائى است که بر آنچه ما از آیه استفاده کردیم دلالت میکند، دلالتى که بر هیچ متدبرى پوشیده نیست که انشاءاللّه توضیحش در جاى خودش مى آید.

معناى صحیح(وسط) بودن امت واسطه بودن امت بینرسول و مردم است

پس ، از آنچه گفتیم چند مطلب روشن گردید.

اول اینکه وسط بودن امت هر دو نتیجه را دنبال دارد، یعنى جمله(و تکونوا شهداء على الناس)، و جمله(لیکون الرسول علیکم شهیدا)، هر دو نتیجه و لازمه وسط بودن امت است . دوم اینکه وسط بودن امت ، به این معنا است که میانه رسول و مردم واسطه اند نه آنطور که آن مفسر گفت ملت و دین اسلام میانه افراط و تفریط، و میانه دو طرف تقویت روح و تقویت جسم واسطه باشد.

سوم اینکه آیه شریفه مورد بحث ، بحسب معنا مرتبط است به آیاتى که دعاى ابراهیم را حکایت مى کرد، و اینکه شهادت از شئون امت مسلمه ایست که آنجناب از خدا درخواست نمود.

حال که این سه نکته را بعنوان نتیجه گیرى شنیدى ، باید بدانى که شهادت بر اعمال ، بطورى که از کلام خداى تعالى بر مى آید، مختص ‍ به شهیدان از مردم نیست ، بلکه هر کسى و هر چیزى که کمترین ارتباطى با اعمال مردم دارد، او نیز در همان اعمال شهادت دارد، مانند ملائکه ، و زمان ، و مکان ، و دین ، و کتاب ، و جوارح بدن ، و حواس ، و قلب ، که همگى اینها شاهد بر مردم هستند.

و از خود کلمه شهادت فهمیده مى شود: آن شاهدى که از میانه نامبردگان در روز قیامت حاضر مى شود، شاهدى است که در این نشئه دنیوى نیز حضور دارد و یک نحوه حیاتى دارد که بوسیله آن ، خصوصیات اعمال مردم را درک مى کند و خصوصیات نامبرده در او نقش مى بندد، و اینهم لازم نیست که حیات در هر چیزى به یک سنخ باشد، مثلا حیات در همه ، از سنخ حیاتى باشد که در جنس ‍ حیوان هست ، همه خواص و آثار آنرا داشته باشد تا بگوئى : ما به ضرورت مى بینیم که مثلا مکان و زمان چنین شعورى ندارند، چون دلیلى نداریم بر اینکه انحاء حیات منحصر در یک نحو است . این بود اجمال گفتار ما در این مقام ، و انشاءاللّه تعالى تفصیل هر یک از این مجملات در محل مناسبش خواهد آمد.

(و ما جعلنا القبلة التى کنت علیها، الا لنعلم من یتبع الرسول ممن ینقلب على عقبیه) در این آیه شریفه دو سؤ ال است یکى اینکه چرا فرمود(ما بدانیم و نفرمود من بدانم)؟

دوم اینکه مگر خدا نمى داند که میخواهد با تغییر قبله ، علم حاصل کند؟ در جواب سؤ ال اول میگوئیم مراد باینکه مى فرماید: لنعلم تا بدانیم ، با اینکه خدا یکى است یا علم رسل و انبیاء است مثلا از این باب که بزرگان وقتى سخن مى گویند، از قبل خود و اطرافیان خود سخن میگویند، و تکیه کلامشان(ما) است ، مثل اینکه امیر لشکر میگوید: ما فلانى را کشتیم ، و فلانى را زندان کردیم ، با اینکه اینکارها را خود امیر نکرده ، بلکه کارکنانش کرده اند، در جواب از سؤ ال دوم میگوئیم مراد، علم عینى و فعلى خدایتعالى است ، که با خلقت و ایجاد حاصل میشود، نه آن علم که قبل از ایجاد داشته است .

غرض خداوند از تغییر قبله

و کلمه(انقلاب بر دو عقب)، کنایه است از اعراض ، چون انسان - که در حال قیام روى پاشنه مى ایستد - وقتى روى خود بطرفى برگرداند، روى پاشنه خود مى چرخد، بدین جهت روگردانى و اعراض را به این عبارت تعبیر مى کنند، نظیر تعبیر به پشت خود رو کردن ، در آیه(و من یولهم یومئذ دبره) و ظاهر آیه این است که میخواهد توهمى را که احیانا ممکن است در سینه مؤ منین خلجان کند، دفع نماید، و آن توهم این است که فلسفه برگرداندن قبله ، و نسخ قبله قبلى چیست ؟ و تکلیف نمازهائیکه تاکنون رو به بیت المقدس خوانده ایم چه میشود؟

و از این هم بر مى آید که مراد به قبله اى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بر آن بود، همان بیت المقدس است ، نه کعبه ، پس ‍ هیچ دلیلى نیست بر اینکه بگوئیم : بیت المقدس دو بار و کعبه هم دو بار قبله شده ، چون اگر مراد بقبله در آیه کعبه باشد، لازمه اش ‍ همین میشود(چون مى فرماید: ما امروز آن قبله را که قبلا رو بآن مى ایستادى ، قبله نکردیم مگر براى چه و چه).

و سخن کوتاه اینکه جاى این معنا بود که در سینه مؤ منین این توهم ایجاد شود که اولا وقتى بناى خداى تعالى بر این بود که بالاخره کعبه را قبله مسلمانان کند، چرا از همان روز اول نکرد؟ و گذاشت مدتى مسلمانان رو به بیت المقدس نماز بخوانند؟ لذا خداى تعالى براى دفع این توهم خاطر نشان کرد، که تشریع احکام جز بخاطر مصالحى که برگشتنش به تربیت و تکمیل مردم است صورت نمى گیرد، منظور از تشریع احکام هم تربیت و تکمیل مردم است ، و هم جداسازى مؤ منین از غیر مؤ منین است ، و هم مشخص کردن فرمانبران از عاصیان متمرد، و آن سببى که باعث شد که قبله یهودیان را مدتى قبله شما مسلمانها قرار دهیم ، عینا همین ها بود که گفتیم .

پس مراد به جمله :(الا لنعلم من یتبع الرسول) این است که ما خواستیم مشخص کنیم ، چه کسى تو را پیروى مى کند؟ و چه کسى نمى کند؟ و اگر نفرمود(من یتبعک ، چه کسى تو را پیروى مى کند)، بلکه فرمود(چه کسى رسول را) براى این بود که با ذکر کلمه(رسول) بفهماند: صفت رسالت در این جداسازى دخالت داشته ،

و مراد به جعل قبله سابق ، جعل آن در حق مسلمانان است ، و گرنه اگر مراد مطلق جعل باشد، آنوقت مراد برسول هم مطلق رسول میشود، نه رسول اسلام ، و دیگر در آیه التفاتى بکار نرفته ، به سیاق طبیعیش جریان یافته بود، چیزیکه هست این احتمال مختصرى بعید بنظر مى رسد.

و ثانیا آن نمازهائیکه مسلمانان بسوى بیت المقدس خواندند تکلیفش چیست ؟ چون در حقیقت نماز بطرف غیر قبله بوده ، و باید باطل باشد، از این توهم هم جواب میدهد: قبله مادام که نسخ نشده قبله است ، چون خداى تعالى هر وقت حکمى را نسخ مى کند، از همان تاریخ نسخ از اعتبار مى افتد، نه اینکه وقتى امروز نسخ کرد دلیل باشد بر اینکه در سابق هم بى اعتبار بوده ، و این خود از راءفت و رحمتى است که به مؤ منین دارد، و عهده دار بیان این جواب جمله :(و ما کان اللّه لیضیع ایمانکم ، ان اللّه بالناس لروف رحیم) الخ است ، و فرق میانه راءفت و رحمت بعد از آنکه هر دو در اصل معنا مشترکند، این است که راءفت مختص به اشخاص مبتلا و بیچاره است ، و رحمت در اعم از آنان و از غیر آنان استعمال میشود.

در برابر سرزنش تفاخر یهود، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم منتظر رسیدن حکمتغییر قبله بود

(قد نرى تقلب وجهک فى السماء، فلنو لینک قبلة ترضیها) الخ از این آیه بدست مى آید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم قبل از نازل شدن حکم تغییر قبله ، یعنى نازل شدن این آیه ، روى خود را در اطراف آسمان مى گردانده ، و کانه انتظار رسیدن چنین حکمى را مى کشیده ، و یا توقع رسیدن وحیى درامر قبله داشته ، چون دوست میداشته خدایتعالى با دادن قبله اى مختص به او و امتش ، احترامش کند، نه اینکه از قبله بودن بیت المقدس ناراضى بوده باشد، چون حاشا بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از چنین تصورى ، همچنانکه از تعبیر(ترضیها)، در جمله(فلنو لینک قبلة ترضیها) فهمیده میشود: قبله اختصاصى را دوست میداشته ، نه اینکه از آن قبله دیگر بدش مى آمده آرى دوست داشتن چیزى باعث دشمن داشتن خلاف آن نیست .

بلکه بطوریکه از روایات وارده در داستان ، و شاءن نزول این آیه بر مى آید یهودیان مسلمانان را سرزنش مى کرده اند: که شما قبله ندارید، و از قبله ما استفاده مى کنید، و با بیت المقدس به مسلمانان فخر مى فروختند، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از این باب ناراحت میشد، شبى در تاریکى از خانه بیرون شد، و روى بسوى آسمان گردانید، منتظر بود وحیى از ناحیه خداى سبحان برسد، و این اندوهش را زایل سازد، پس این آیه نازل شد، و بفرضى که آیه اى نازل میشد، بر اینکه قبله شما مسلمانان هم همان قبله سابق است ، باز حجتى میشد براى آنجناب علیه یهود، چون نه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ننگ داشت از اینکه رو بقبله یهودیان نماز بخواند، و نه مسلمانان زیرا عبد بغیر اطاعت و قبول ، شاءنى ندارد، لکن آیه شریفه قبله اى جدید براى مسلمانان معین کرد، و سرزنش یهود و تفاخر آنها را خاتمه داد،

علاوه بر اینکه تکلیف مسلمانان را یکسره کرد، هم حجتى براى آنان شد، و هم دلشان خشنود گشت .

تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه(شطر المسجدالحرام)

(فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره) کلمه(شطر) بمعناى بعض است ، و منظور از بعض ‍ مسجدالحرام همان کعبه است ، و اگر صریحا نفرمود(فول وجهک الکعبه)، و یا(فول وجهک البیت الحرام) براى این بود که هم مقابل حکم قبله قبلى قرار گیرد، که شطر مسجد اقصى - یعنى صخره معروف در آنجا - بود، نه همه آن مسجد. و لذا در اینجا هم فرمود: شطر مسجد حرام - یعنى کعبه -، و هم اینکه با اضافه کردن شطر بر کلمه مسجد، بفهماند که مسجد نامبرده مسجد حرام است ، و ا گر مى فرمود شطر الکعبه ، یا شطر البیت الحرام این مزیت از بین میرفت .

در آیه شریفه اول حکم را مختص به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کرده ، فرمود:(پس روى خود بجانب بعضى از مسجدالحرام کن)، و سپس حکم را عمومیت داده ، به آن جناب و به عموم مؤ منین خطاب مى کند: که(هر جا بودید روى خود بدانسو کنید) و این خود مؤ ید این احتمال است که آیه نامبرده وقتى نازل شد، که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم با مسلمانان مشغول نماز بوده ، و معلوم است که در چنین حالى ، اول باید به پیشنماز بگویند: روى خود برگردان ، و بعدا به عموم بگویند: شما هم روى خود برگردانید و براى همیشه و بر همه مسلمانان واجب است که اینکار را بکنند.

کتاب اهل کتاب مشتمل بر این حکم تحویل قبله بوده است

(و ان الذین اوتوا الکتاب ، لیعلمون انه الحق من ربهم) مى فرماید اهل کتاب میدانند که این برگشتن قبله حق است و از ناحیه خداست ، و این بدان جهت مى فرماید، که کتب آسمانى ایشان صریحا بر نبوت رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم پیشگوئى کرده بود، و یا صریحا گفته بود: که قبله این پیغمبر صادق ، قسمتى از مسجدالحرام است ، هر کدام باشد، پس جمله :(اوتوا الکتاب) مى رساند که کتاب اهل کتاب مشتمل بر حقیقت این تحویل ، و این حکم بوده ، حال یا بدلالت مطابقى ،(و از نشانه هاى او این است که قبله امت خود را بسوى کعبه بر مى گرداند)، و یا بدلالت ضمنى(او پیغمبرى است صادق که هر کارى بکند درست و حق و از طرف پروردگار عالم مى کند).

و خدا از اینکه اهل کتاب حق را کتمان مى کنند، و علمى که به کتاب خود دارند اظهار ننموده ، آنرا احتکار مى کنند، غافل نیست .

(و لئن اتیت الذین اوتوا الکتاب بکل آیة) این جمله سرزنش است از اهل کتاب ، که پایه عناد و لجاجت آنها را مى رساند، و مى فهماند که اگر از پذیرفتن دعوت تو امتناع مى ورزند، نه از این جهت است که حق برایشان روشن نشده ، چون علم یقینى دارند باینکه دعوت تو حق است ، و در آن هیچ شکى ندارند، بلکه جهتش این است که آنان در دین خدا عناد، و در برابر حق لجبازى دارند،

و این همه اعتراضها و فتنه انگیزیهاشان تنها بدین جهت است و بس ، شاهدش هم گذشته از دلیل و برهان این است که اگر تمامى معجزاتى که تصور شود برایشان بیاورى ، خواهى دید که باز هم قبله تو را برسمیت نخواهند شناخت ، و همچنان بر عناد و جحود خود ادامه خواهند داد.

(و ما انت بتابع قبلتهم)،(تو نمیتوانى پیرو قبله ایشان باشى ،) براى اینکه تو از ناحیه پروردگارت حجت و برهان دارى ممکن هم هست جمله نامبرده نهى بصورت خبر باشد، یعنى تو نباید چنین کنى .

(و ما بعضهم بتابع قبلة بعض)(یعنى خود یهودیان و نصارى نیز قبله یکدیگر را قبول ندارند،) یهودیان هر جا که باشند، رو به صخره بیت المقدس مى ایستند، ولى مسیحیان هر جا باشند رو بطرف مشرق مى ایستند، پس نه این قبله آنرا قبول دارد، و نه آن قبله این را، و اگر بپرسى چرا؟ میگویم براى پیروى از هوى و هوس و بس .

(و لئن اتبعت اهوائهم ، من بعد ما جاءک من العلم)، در این جمله رسول گرامى خود را تهدید مى کند ولى در حقیقت از باب(پسر بتو مى گویم داماد تو بشنو) است ، و معنا متوجه بامت است ، میخواهد اشاره کند باینکه اگر کسى تمرد کند، اهواء یهود را پیروى کرده ، و به همین جهت ستمکار است .

(الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه ، کما یعرفون ابناءهم) ضمیر در(یعرفونه) به رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم بر مى گردد، نه به کتاب ، چون این معرفت را تشبیه کرده به معرفت فرزندان ، و این تشبیه در انسانها درست است ، نه اینکه کتاب را تشبیه به انسان کنند، هرگز کسى نمیگوید: فلانى این کتاب را م ى شناسد، همانطور که پسر خودش را مى شناسد، علاوه بر اینکه سیاق کلام که درباره رسولخدا و وحیى که تحویل قبله باو است ، اصلا ربطى به کتاب اهل کتاب ندارد، پس معناى جمله این است : که اهل کتاب پیامبر اسلام را مى شناسند، آنطور که بچه هاى خود را مى شناسند، بخاطر اینکه تمامى خصوصیات آنجناب را در کتب خود دیده اند، ولى با این حال طائفه اى از ایشان عالما عامدا معلومات خود را کتمان مى کنند.

وجه التفات از حضور به عیبت در آیه شریفه

و بنابراین در آیه شریفه التفاتى از حضور به غیبت بکار رفته ، چون با اینکه روى سخن با رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم است ، در عین حال نمى فرماید:(آنها که کتابشان داده ایم تو را مى شناسند)، بلکه مى فرماید:(او را مى شناسند) کانه رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم را غایب حساب کرده ، و خطاب را به مؤ منین کرده است ، و این بخاطر این بوده که توضیح دهد: امر رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم نزد اهل کتاب واضح است ، و این نظم و اسلوب نظیر سخن گفتن کسى است که با جماعتى حرف مى زند، ولى خطاب را متوجه یکى از آنها مى کند، تا فضیلت او را آشکار و دیگران مى شنوند، تا برسند بمطلبى که مربوط به شخص آن یکنفر است ، وقتى باینجا مى رسد، روى خود از او گردانده ، متوجه جماعت حاضر در مجلس مى کند، و چون آن مطلب بسر رسید، دوباره رو بآن شخص نموده سخنان خود را ادامه مى دهد، این مثال را بدآن جهت زدیم ، تا متوجه شوى التفات در آیه بخاطر چه بوده است .

(الحق من ربک فلا تکونن من الممترین) این جمله بیان سابق را تاءکید مى کند، و نهى از شک را تشدید مى نماید، چون امتراء همان شک و ارتیاب است ، و ظاهر خطاب متوجه به رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم ، و باطن و معناى آن به امت است .

(و لکل وجهة هو مولیها فاستبقوا الخیرات) کلمه(وجهة) بمعناى چیزیست که آدمى رو به آن مى کند، مانند قبله ، که آن نیز بمعناى چیزى است که انسان متوجه آن میشود، در این آیه بیان سابق را خلاصه نموده عبارت اخرائى مى آورد، تا مردم را هدایت کند، به اینکه مسئله قبله را تعقیب نکنند، و بیش از این در باره آن بگومگو راه نیندازند، و معنایش این است که هر قوم براى خود قبله اى دارند، که بر حسب اقتضاى مصالحشان برایشان تشریع شده است .

خلاصه ، قبله یک امر قراردادى و اعتبارى است ، نه یک امر تکوینى ذاتى ، تا تغییر و تحول نپذیرد، با این حال ، دیگر بحث کردن و مشاجره براه انداختن درباره آن فائده اى براى شما ندارد، این حرف ها را بگذارید، و بدنبال خیرات شتاب بگیرید، و از یکدیگر سبقت جوئید که خدایتعالى همگى شما را در روزى که شکى در آن نیست جمع مى کند، ولو هر جا که بوده باشید. که خدا بر هر چیزى توانا است .

این را هم باید دانست که آیه مورد بحث همانطور که با مسئله قبله انطباق دارد، چون در وسط آیات قبله قرار گرفته ، همچنین مى تواند با یک مسئله تکوینى منطبق باشد، و بخواهد از قضاء و قدرى که براى هر کسى از ازل تقدیر شده خبر دهد، و جمله(فاستبقوا الخیرات) بخواهد بفهماند: که احکام و آداب براى رسیدن به همان مقدرات تشریع شده ، که انشاءاللّه در بحثى که پیرامون خصوص قضاء و قدر خواهیم داشت ، بیان مفصل آن مى آید.

(و من حیث خرجت ، فول وجهک شطر المسجد الحرام) الخ ، بعضى از مفسرین گفته اند: معناى این آیه این است که از هر جا که بیرون شده و به هر جا که وارد شدى ، روى خود بسوى مسجدالحرام کن ، بعضى دیگر گفته اند: معنایش این است که از هر شهرى در آمدى ، ممکن هم هست مراد به جمله(و من حیث خرجت) الخ مکه باشد که رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم از آنجا بیرون آمد، و آیه(من قریتک التى اخرجتک) از آن خبر میدهد، و معنایش اینست که رو به کعبه ایستادن حکمى است ثابت براى تو،

چه در مکه و چه در شهرهاى دیگر، و سرزمینهاى دیگر و جمله :(و انه للحق من ربک ، و ما اللّه بغافل عما تعملون)، همین معنا را تاءکید و تشدید مى کند.

(و من حیث خرجت فول وجهک شطر المسجد الحرام ، و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره) الخ اگر این جمله را به عین عبارت قبلى تکرار کرد بعید نیست براى این بوده باشد که بفهماند: حکم نامبرده در هر حال ثابت است و مثل این است که کسى بگوید:(در برخاستنت از خدا بترس و در نشستنت از خدا بترس ، و در سخن گفتنت از خدا بترس و در سکوتت از خدا بترس) که منظور گوینده اینست که همیشه و در هر حال ملازم تقوى باش و تقوى را همواره با خود داشته باش و اگر بجاى آن عبارت مى گفت :(از خدا بپرهیز، وقتى برخاستى و نشستى و سخن گفتى و سکوت کردى) این نکته را نمى فهماند و در آیه مورد بحث معنایش این است که رو بسوى قسمتى از مسجدالحرام بکن هم از همان شهرى که از آن بیرون شدى و هم از هر جاى دیگرى که بودید رو بسوى آن قسمت کنید.

سه فائده براى حکم قبله

(لئلا یکون للناس علیکم حجة الا الذین ظلموا منهم ، فلا تخشوهم ، و اخشونى) الخ ، در این جمله سه فائده براى حکم قبله که در آن شدیدترین تاءکید را کرده بود، بیان مى کند.

اول اینکه یهود در کتابهاى آسمانى خود خوانده بودند که قبله پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم کعبه است نه بیت المقدس ، همچنانکه قرآن کریم از این جریان خبر داده ، مى فرماید:(و ان الذین اوتوا الکتاب لیعلمون انه الحق ، من ربهم) که ترجمه اش ‍ گذشت و اگر حکم تحویل قبله نازل نمى شد، حجت یهود علیه مسلمین تمام بود، یعنى مى توانستند بگویند: این شخص پیغمبرى نیست که انبیاء گذشته وعده آمدنش را داده بودند، ولى بعد از آمدن حکم تحویل قبله و التزام بآن و عمل بر طبقش ، حجت آنان را از دستشان مى گیرد، مگر افراد ستمگرى از ایشان زیر بار نروند.

(الا الذین ظلموا منهم) این استثناء منقطع ، و بدون مستثنى منه و بمعناى(لکن) است ، و آیه چنین معنا مى دهد که(لکن کسانى که از ایشان ستمکارند و تابع هوى و هوس هستند، همچنان بر اعتراض بیجاى خود ادامه مى دهند، پس زنهار که از ایشان حسابى نبرى ، چون پیرو هوى و ظالمند، و خداوند ستمکاران را هدایت نمى کند و تنها از من حساب ببر). دوم اینکه پى گیرى و ملازمت این حکم ، مسلمانان را به سوى تمامیت نعمتشان و کمال دینشان سوق مى دهد که بزودى در تفسیر آیه :(الیوم اکملت لکم دینکم ، و اتممت علیکم نعمتى)، انشاءالله تعالى معناى تمامیت نعمت را بیان خواهیم کرد.

سوم اینکه در آخر آیه فرموده :(لعلکم تهتدون) که خداى تعالى اظهار امیدوارى به هدایت مسلمانان به سوى صراط مستقیم کرده ، و در سابق آنجا که درباره :(اهدنا الصراط المستقیم) بحث مى کردیم ، درباره اهتداء سخن گفتیم .

بعضى از مفسرین گفته اند: اینکه در آیه تحویل قبله فرموده :(و لاتم نعمتى علیکم ، و لعلکم تهتدون) و نیز در آیه فتح مکه نظیر آنرا آورده ، و فرموده :(انا فتحنالک فتحا مبینا، لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تاءخر و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما)، خود دلیل بر این است که در آیه مورد بحث هم بشارتى است به فت ح مکه .

توضیح اینکه(و لاتمّ نعمتى علیکم) در آیهتحویل قبله بشارتى است بر فتح مکه

توضیح اینکه : کعبه در صدر اسلام پر بود از بت هاى مشرکین و وثن هاى ایشان ، و خلاصه بت در آنجا حاکم بود و در ایامى که این آیه نازل مى شد، هنوز اسلام قوت و شوکتى بخود نگرفته بود، خداى تعالى رسول خود را هدایت کرد باینکه رو به بیت المقدس نماز بخواند، چون بیت المقدس قبله یهودیان بود، که هر چه باشد دینشان باسلام نزدیک تر از دین مشرکین بود، ولى بعد از آنکه رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم به مدینه هجرت کرد و زمان فرا رسیدن فتح مکه نزدیک شد، و انتظار فرمان الهى به تطهیر کعبه از پلیدى بتها، شدید گردید.

در چنین شرائطى دستور برگشتن قبله بسوى کعبه صادر شد و این خود نعمت بس بزرگى بود، که خدا مسلمانان را بدان اخت صاص ‍ داد، آنگاه در ذیل همین فرمان وعده فرمود: که بزودى نعمت و هدایت را بر تو تمام خواهد کرد، یعنى کعبه را از پلیدى هاى اصنام خواهد پرداخت ، آنچنانکه فقط خدا در آن عبادت شود و تنها معبد مسلمانان گردد و تنها مسلمانان رو بسوى آن عبادت کنند، پس ‍ نتیجه مى گیریم که جمله :(و لاتم نعمتى علیکم) الخ ، بشارت به فتح مکه است .

از سوى دیگر، بعد از آنکه در سوره فتح به مسئله فتح مکه میپردازد، دوباره به همان وعده قبلى اشاره مى کند، که در آیه مورد بحث آمده بود و مى فرماید:(و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما).

رد گفتار فوق الذکر و اینکه آیه اشاره اى بر فتح مکه ندارد

این بود گفتار آن مفسر و توضیح ما درباره آن ، ولکن گو اینکه به ظاهرش گفتارى است دلچسب ، اما خالى از تدبر و دقت است ، براى اینکه ظاهر آیات با آن نمى سازد زیرا مدرک مفسر نامبرده در آیه مورد بحث(و لاتم نعمتى علیکم و لعلکم تهتدون) الخ ، لام غایت است ، که بر سر(اتم) درآمده و این لام عینا در آیه سوره فتح آمده و فرموده :(لیغفر لک اللّه ما تقدم من ذنبک و ما تاءخر و یتم نعمته علیک و یهدیک صراطا مستقیما).

و با اینکه حرف لام در هر دو آیه غایت است ، دیگر چه معنا دارد مفسر نامبرده آیه مورد بحث را بمعناى وعده گرفته و آیه سوره فتح را بمعناى انجاز آن وعده و وفاى بآن بگیرد؟ با اینکه هر دو آیه وعده جمیلى است باینکه خداوند نعمت را بر تو تمام مى کند.

از سوى دیگر آیه مورد بحث که درباره مسئله حج است وعده اتمام نعمت را به همه مسلمین مى دهد و مى فرماید:(علیکم)، و آیه سوره فتح این وعده را تنها به رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم میدهد و مى فرماید:(و یتم نعم