بیان آیات
توحید اصلى است متضمن تمامى تفاضیل و جزئیات معانى قرآن ، و تمامتفاضیل و فروع قرآن به آن اصل بر مى گردد
این سوره همانطور که از آغاز و انجامش و از زمینهاى که همه آیاتش دارد این مقام است که غرض آیات قرآنى را با همه کثرت و تشتتى که در آنها است بیان نموده از مضامین همه آنها خلاصه گیرى کند.
تفسیر المیزان ج 10 ص 200
و خاطر نشان مى سازد که اساس و جان تمامى معارف مختلفى که آیات قرآنى متضمن آن است یک حقیقت است . اگر قرآن کریم سخن از معارف الهى دارد و اگر درباره فضایل اخلاقى سخن مى گوید و اگر احکامى درباره کلیات عبادات و معاملات و سیاسات و ولایت ها تشریع مى کند و اگر از اوصاف خلایقى از قبیل : عرش ، کرسى ، لوح ، قلم ، آسمان ، زمین ، فرشتگان ، جن ، شیطانها، گیاهان ، حیوانات و انسان سخن به میان مى آورد، و اگر درباره آغاز خلقت و انجام آن حرف میزند و بازگشت همه را نخست به سوى فنا و سپس به سوى خداى سبحان مى داند و خبر از روز قیامت و قبل از قیامت ، یعنى از عالم قبر و برزخ مى دهد و از روزى خبر مى دهد که همه براى رب العالمین و به امر او بپا مى خیزند، و همه در عرصهاى جمع گشته سؤ ال و بازخواست و حساب و سنجش و گواهى گواهان را مى بینند، و در آخر بین همه آنان داورى شده گروهى به بهشت و جمعى به دوزخ مى روند، بهشت و دوزخى که داراى درجات و درکاتى هستند، و نیز اگر بین هر انسانى و بین عمل او، و نیز بین عمل او و سعادت و شقاوت او، و نعمت و نقمت او، و درجه و درکه او، و متعلقات عمل او از قبیل وعده و وعید و انذار و تبشیر از راه موعظه و مجادله حسنه و حکمت رابطه برقرار دانسته و درباره آن رابطه ها سخن مى گوید، همه اینها بر آن یک حقیقت تکیه دارد و آن حقیقت چون روح در تمامى آن معارف جریان یافته و آن یک حقیقت ، اصل و همه اینها شاخه و برگ آنند، آن حقیقت ، زیر بنا و همه اینها که دین خدا را تشکیل مى دهند بر آن پایه بنا نهاده شده اند، و آن یک حقیقت عبارت است از توحید حق تعالى ، البته توحیدى که اسلام و قرآن معرفى کرده ، و آن اینست که انسان معتقد باشد به اینکه خداى تعالى رب همه اشیاى عالم است و غیر از خداى تعالى در همه عالم ربى وجود ندارد، و اینکه انسان به تمام معناى کلمه تسلیم او شود و حق ربوبیت او را اداء کند و دلش جز براى او خاشع نگشته ، بدنش جز در برابر او خضوع نکند، خضوع و خشوعش تنها در برابر او - جل جلاله - باشد.
و این توحید، اصلى است که با همه اجمالى که دارد متضمن تمامى تفاصیل و جزئیات معانى قرآنى است ، چه معارفش و چه شرایعش . و به عبارتى اصلى است که اگر شکافته شود همان تفاصیل مى شود، و اگر آن تفاصیل فشرده شود به این اصل واحد برگشت مى کند.
آهنگ و غرض کلى سوره هود و کیفیت و مکاننزول آن
پس ، این سوره همه معارف قرآنى را نخست در این چهار آیه اول بطور اجمال ذکر نموده ، سپس در طول سوره به تفصیل آن مى پردازد،
البته آن تفصیل را در قالب انذار و تبشیر ریخته ، انذار و تبشیرى که با ذکر سنت جارى خدا در بندگان و ایراد اخبار امتهاى گذشته و داستان اقوام نوح و هود و صالح و لوط و شعیب و موسى ، و سرنوشتى که استکبار از پذیرفتن دعوت الهى و نیز افساد در زمین و اسراف در این فساد انگیزى دارد صورت گرفته ، و نیز به توصیف وعده هاى الهى براى مؤ منین و صاحبان اعمال صالح و توصیف تهدیدهائى که خدا به طبقه کفار و تکذیبگران آیاتش داده پرداخته و در خلال این مسائل امور دیگرى از معارف الهى راجع به توحید، نبوت و معاد نیز خاطر نشان شده است .
از آنچه تاکنون درباره بیانات این سوره گفتیم اشکالى که به نظر بعضى از مفسرین بر غرض این سوره وارد است روشن مى شود، آن مفسر در مقام بیان غرض این سوره گفته است : این سوره از نظر معنا و موضوع بحث ، نظیر سوره یونس است که متعرض عقاید اسلام است از الهیات و نبوتها و مساءله بعث و جزاء و اعمال صالح ، با این تفاوت که در سوره یونس داستانهائى که آمده بطور اجمال آمده بود، و در این سوره بطور مفصل ذکر شده .
و شما خواننده عزیز توجه فرموده اید که این دو سوره در مقام بیان دو غرض مختلفند، دو غرضى که اصلا ربطى به هم ندارند و برگشت هیچیک از آن دو به دیگرى نیست ، سوره یونس در مقام بیان این معنا است که سنت جارى خداى تعالى در بین هر رسولى با امتش این بوده که اگر امتش او را تکذیب مى کرد بین آن رسول و امتش حکمى کرده که لازمه اش هلاک آن امت بود، و امت اسلام هم از این سنت کلى مستثناء نیست ، این امت هم اگر تکذیب کند بر سرش همان مى آید که بر سر امتهاى دیگر آمد. ولى سوره مورد بحث این هدف را دنبال مى کند که بفهماند معارف قرآنى طورى است که اگر تحلیل شود سر از توحید خالص در مى آورد، بطورى که اگر توحید را هم بخواهیم تجزیه و ترکیب کنیم سر از همان معارف اصولى و فروعى دین در مى آورد.
و این سوره به شهادت آیات و مضامین بهم پیوسته اش - که پیوستگى بین آنها به خوبى روشن است - در مکه و یک باره نازل شده است ، چیزى که هست از بعضى از مفسرین روایت شده که گفته اند آیه دوازدهم که مى فرماید:(فلعلک تارک بعض ما یوحى الیک ...) در مدینه نازل شده .
تفسیر المیزان ج 10 ص 202
بعضى دیگر آیه هفدهم را استثناء کرده اند که مى فرماید:(افمن کان على بینة من ربه ...). بعضى دیگر آیه(و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من اللیل ...) را استثناء کرده و گفته اند: این آیه در مدینه نازل شده . ولى هیچ یک از این اقوال از ناحیه الفاظ آن آیات دلیلى ندارند، و همانطور که گفتیم ظاهر اینکه مى بینیم آیات سوره به یکدیگر اتصال دارد اینست که همگى در مکه نازل شده اند.
الر کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر
معناى احکام و تفصیل و اینکه آیات قرآن محکم بود ومفصل گشت(احکمت آیاته فصلت)
مقابله اى که در این آیه بین احکام آیات قرآن و بین تفصیل آن واقع شده - با در نظر گرفتن اینکه کلمه تفصیل به معناى ایجاد فصل بین اجزاى یک چیزى است که اجزائش متصل به هم بوده اند، و به معناى جدا جدا کردن امورى در هم فرو رفته است - خود دلیل است بر اینکه منظور از احکام آیات ، ربط بعضى از آیات جدا شده از یکدیگر به هم ، و ارجاع آیات آخر آن به اولش مى باشد بگونه اى که بازگشت همه به امر واحد بسیطى است که داراى اجزاء و ابعاض نمى باشد.
و معلوم است که اگر کتابى داراى چنین احکام و چنین تفصیلى باشد، قطعا از جهت معانى و مضامینى است که کتاب ، مشتمل بر آن است نه از جهت الفاظ آن و یا چیز دیگر، و نیز معلوم است که حال معانى در احکام و تفصیل و در اتحاد و اختلاف غیر حال اعیان خارجى است(احکام در اعیان خارجى مثلا در یک ماشین محکم و یا ساختمان محکم یک معنا دارد، و در معانى و مطالبى که در یک کتاب آمده معناى دیگرى دارد). معانى بسیارى که در یک کتاب آمده اگر کتابى محکم و در عین حال فصل فصل باشد همه آن فصلها به اصلى واحد بر مى گردد، و اگر معانى بسیارى به یک اصل واحد برگردد، آن اصل واحد اصلى خواهد بود محفوظ در میان تمامى آن فصلهاى جدا از هم ، اصلى خواهد بود که در عین واحد بودنش اگر شکافته شود به صورت همان تفاصیل در مى آید، و اگر آن تفاصیل فشرده شود به صورت همان اصل واحد بر مى گردد، و همه این واقعیات روشن است و هیچ شکى در آن نیست .
و بر این اساس ، اینکه فرموده(آیات این کتاب در آغاز محکم بود و سپس مفصل شد) معنایش اینست که آیات کریمه قرآن با همه اختلافى که در مضامین و با همه تشتتى که در مقاصد آنها است به یک معناى بسیط(بدون جزء و بعض) بر مى گردد، و همه غرض واحدى را دنبال مى کنند، غرضى را که در آن نه کثرت است و نه تشتت ، به نحوى که هر آیه از آیات آن در عین اینکه مطلب خود را بیان مى کند، در عین حال غرضى را در نظر دارد که چون روح در کالبد آن آیه و همه آیات دویده است ، و حقیقتى را افاده مى کند که همه آیات قرآن در مقام افاده آن حقیقت مى باشند.
پس ، این کتاب کریم با تشتت آیات و تفرق ابعاضش جز یک غرض را دنبال نمى کند، غرض واحدى که در هر موردى شکلى خاص به خود مى گیرد، در یک مورد اصلى دینى ، و در موردى دیگر حکمى اخلاقى ، و در جائى دیگر حکمى شرعى و یا سیاسى و یا قضائى و یا غیر آن است ، بطورى که هر قدر از ریشه به سوى شاخه و از شاخه به شاخهه اى باریک تر برده شود از آن معناى واحد محفوظ خارج نگشته و آن غرض اصلى گم نمى شود. پس آن ریشه ، اصلى است واحد که وقتى تجزیه و ترکیب مى شود به صورت یک یک آن اجزاء و تفاصیل عقاید و اخلاق و اعمال در مى آید، و آن عقاید و اخلاق و اعمال وقتى تحلیل مى شود به شکل آن ریشه اصلى و آن روح دویده در همه آنها در مى آید. و بنابراین ، توحید خداى تعالى اگر آنطور که لایق ساحت قدس و عزت و کبریایى او است در نظر گرفته شود، آن توحید در مقام اعتقاد مثلا به صورت اثبات اسماء و صفات حسناى الهى و اعتقاد داشتن به آنها در مى آید، و در مقام اخلاق ، آدمى را متخلق به اخلاق کریمه اى از قبیل رضا، تسلیم ، شجاعت ، عفت ، سخاء و... و مبراى از صفات رذیله مى سازد، و در مرحله عمل وادار به اعمال صالح و تقواى از محرمات الهى مى کند.
و اگر خواستى مى توانى اینطور بگوئى که : توحید خالص باعث مى شود آدمى در هر یک از مراتب عقاید و اخلاق و اعمال ، همان را داشته باشد که کتاب الهى از انسانها خواسته و به آن دعوت کرده است ، همچنانکه آنچه قرآن کریم از این مراتب و از اجزاء آن بیان کرده هیچ یک را بدون توحید خالص تحقق پذیر نمى داند.
مفاد کلى آیه و دو نکته اى که از آن استفاده مى شود
پس ، تا اینجا روشن شد که آیه شریفه مورد بحث در مقام بیان این جهت است که تفاصیل و جزئیات معارف و شرایع قرآنى به اصلى واحد بر مى گردد، به نحوى که اگر آن اصل در هر مورد از موارد عقاید و اوصاف و اعمال با خصوصیت مورد، ترکیب شود حکم خاص به آن مورد را نتیجه مى دهد، همان حکمى را که قرآن کریم براى آن مورد معین کرده ، و با این بیان دو نکته به خوبى روشن مى شود:
اول اینکه : کلمه(کتاب) در آیه مورد بحث خبر براى مبتدایى است که از کلام حذف شده و تقدیر آن(هذاکتاب) مى باشد، و منظور از کتاب همین قرآنى است که در دست ما است ، قرآنى که مى بینیم به سوره هائى تقسیم شده و این با مطلبى که در کلمات مفسرین و یا در روایات آمده و گفته شده که منظور از کتاب لوح محفوظ و یا قرآن واقع در لوح محفوظ است منافات ندارد، براى اینکه قرآنى که در دست ما است و به صورت کتابى خواندنى است با آنچه که در لوح محفوظ است منافات ندارد، زیرا با آن متحد است ، اتحاد تنزیل با تاءویل .
تفسیر المیزان ج 10 ص 204
دوم اینکه : لفظ(ثم) در جمله(ثم فصلت) براى این آمده که بعدیت به حسب ترتیب را برساند نه بعدیت زمانى را، چون تقدم و تاءخر زمانى بین معانى مختلف به حسب اصلیت و فرعیت یا اجمال و تفصیل معنا ندارد،(و نمى شود گفت : معانى قرآن اول اصلى و یا اجمالى بوده بعد از مدتى فرعى و یا تفصیلى شده ، لا جرم کلمه(ثم) تنها در این صدد است که همان نکته اى را که مشروحا گذشت افاده نموده بفهماند فروع و تفاصیل قرآن از اصولى و آن اصول از اصل واحدى منشاء گرفته است).
اقوال مختلف مفسرین درباره مراد از احکام وتفصیل آیات ، و بیان نادرستى آن اقوال
با این بیان نکته اى دیگر نیز روشن مى شود، و آن نادرستى معنایى است که بعضى از مفسرین براى آیه کرده و گفته اند: معنایش این است که آیات قرآنى ، محکم و غیر قابل نسخ هستند و مانند سایر کتب آسمانى و شرایع دیگر انبیاء نیست که هر یک بعد از مدتى نسخ شدند. و در معناى جمله(ثم فصلت) گفته اند: یعنى با بیان حلال و حرام و سایر احکام تفصیل داده شده است .
دلیل نادرستى این معنا اینست که اگر این معنا منظور بود لازم بود نسخ نشدن را مقید کند به نسخ نشدن به وسیله کتابى دیگر و بفرماید: این کتاب آسمانى با هیچ کتاب آسمانى دیگر نسخ نمى شود و دیگر هیچ کتابى نازل نمى شود تا قرآن را نسخ کند، و آوردن قید لازم بود، براى اینکه جاى شک نیست که بعضى از آیات قرآن به وسیله خود قرآن نسخ شده است ، و بطورى که ملاحظه مى کنید در الفاظ این آیه چنین قیدى نیامده .
و نیز وجه نادرستى گفتار بعضى دیگر که گفته اند: منظور از جمله(احکمت آیاته) اینست که آیات آن با امر و نهى محکم شده و سپس با وعده و وعید و ثواب و عقاب مفصل شده است . وجه نادرستى این قول اینست که بیهوده و بدون دلیل سخن گفتن است . مثل گفتار بعضى دیگر که گفته اند: منظور از جمله احکمت آیاته اینست که لفظ قرآن فصیحترین و بلیغترین لفظ است ، به حدى که فصاحت و بلاغت آن یکى از معجزات شمرده شده ، و منظور از جمله(ثم فصلت) اینست که این آیات با شرح و بیان تفصیل داده شده اند.
و باز مثل گفتار مفسرى دیگر که گفته است : منظور از محکم شدن آیات قرآن اینست که آیاتش آنچنان متقن و به هم پیوسته است که هیچ خلل و هیچ باطلى در آن راه ندارد، و منظور از مفصل شدن آن ، اینست که آیاتش پشت سر هم و یکى پس از دیگرى قرار دارد.
وجه نادرستى این معنا اینست که کلمه(تفصیل) در لغت به این معنا سابقه ندارد مگر آنکه مفسر نامبرده خواسته باشد آن را به معناى تفرقه و تکثیر بگیرد، که در این صورت گفتارش به همان معنائى که ما براى آیه کردیم بر مى گردد.
و نیز مثل گفتار مفسرى دیگر که گفته است : منظور از جمله(احکمت آیاته) اینست که آیات قرآن قبل از آنکه نازل شود یکپارچه بود و آیه آیه نبود، ولى در هنگام نزول ، آیه آیه نازل شد تا مکلف بهتر بتواند در آن نظر و تاءمل کند.
وجه نادرستى این تفسیر اینست که این تفسیر به امثال آیه(انا انزلناه فى لیلة مبارکة) و آیه و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث و نزلناه تنزیلا و آیاتى که در این معنا هستند بهتر مى سازد تا با آیه مورد بحث ، چون آیاتى که نقل کردیم مى خواهند بفهمانند که قرآن کریم در نزد خداى تعالى مرتبهاى بالاتر از سطح افکار بشرى داشته ، و خداى تعالى براى اینکه ما انسانهاى عادى آن را بفهمیم به مرتبهاى پایین آورده که قابل فهم و تفقه بشرى عادى باشد، همچنانکه آیه زیر به همین معنا اشاره نموده مى فرماید:(و الکتاب المبین انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون و انه فى ام الکتاب لدینا لعلى حکیم).
و اما آیه مورد بحث که مى فرماید:(کتاب احکمت آیاته ثم فصلت ...) هم محکم بودن را به آیات نسبت داده و هم مفصل شدن را، و این نیست مگر از جهت معانى آن آیات ، یعنى مى فهماند هم محکم بودن و هم مفصل شدن وصف معانى این آیات بسیار است . پس تمامى این آیات قرآنى ، یک جهت وحدت و بساطت دارد، و یک جهت کثرت و ترکب و این مضمون منطبق با همان معنایى است که ما براى آیه کردیم ، نه با این معنائى که این مفسر براى آیه کرده ، معنائى که این مفسر کرده به مساءله و تنزیل بر مى گردد - دقت بفرمائید.
و نیز مثل گفتار بعضى دیگر که گفته ؟اند: منظور از محکم بودن و مفصل شدن قرآن اینست که بعضى از آیات قرآن مجمل است و بعضى دیگر مبین ، و آنگاه مثل زده اند به آیه اى از همین سوره که مى فرماید:(مثل الفریقین کالاعمى و الاصم و البصیر و السمیع) که آیه اى است مجمل ، و شنونده نمى فهمد منظور از دو فریق کور و کر و بینا و شنوا کیست ، ولى آیات دیگر همین سوره با ذکر داستان نوح و هود و صالح انگشت روى مصادیقى از دو فریق یعنى طایفه کور و کر و طایفه بینا و شنوا گذاشته منظور را روشن مى کند.
وجه نادرستى این تفسیر اینست که محکم را عبارت از آیاتى دانسته و مفصل را عبارت از آیاتى دیگر، در حالى که ظاهر آیه مورد بحث این است که محکم و مفصل از نظر مورد، متحدند، یعنى همه آیات قرآن مورد احکام قرار گرفته اند، و همه آنها نیز مورد تفصیل واقع شده اند.
(من لدن حکیم خبیر) - کلمه(حکیم) یکى از اسماى حسناى الهى و از صفات فعل او است که از محکم کارى او در صنع عالم خبر مى دهد. و همچنین است نام(خبیر) که دلالت مى کند بر اینکه خداى تعالى به جزئیات احوال موجودات و امور هستى و مصالح آنها با خبر است ، و اگر احکام آیات و تفصیل آنها را به حکیم بودن خدا و خبیر بودنش نسبت داده به خاطر مناسبتى است که بین آن دو وجود دارد.
آیه :(الا تعبدوا الا اللّه ...) مفسر محکم ومفصل بودن آیات قرآن است
الا تعبدوا الا اللّه اننى لکم منه نذیر و بشیر و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
این آیه و آیه بعدش مضمون آیه اول را که مى فرمود:(کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر) را تفسیر مى کند.
این آیه مى فرمود: قرآن کتابى است از ناحیه خداى تعالى که آیاتش محکم و در عین حال مفصل است ، لذا عنایت در تفسیر آن متوجه روشنگرى همین جهات واقع شد.
و ما مى دانیم کتابى که خداى تعالى از ناحیه خودش به رسولش نازل کرده تا رسول گرامیاش آن را بر مردم بخواند و به آنان ابلاغ کند، هم از یک سو خطابش متوجه شخص رسول است و هم از سوى دیگر خطاب با وساطت رسول متوجه عموم مردم است .
اما اینکه گفتیم خطاب به رسول خدا است براى این است که رسول کسى است که پیام الهى را از طریق وحى خداى تعالى دریافت مى کند، و آن پیام اینست که : تو اى رسول ! بشر را انذار کن و بشارت ده ، و به سوى این هدف دعوت کن . و همین وجه در نظر بوده که در اول سوره یونس فرمود:(اکان للناس عجبا ان اوحینا الى رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم)
و اما وجه اینکه گفتیم خطاب متوجه مردم نیز هست ، براى اینست که منظور اصلى از وحى و خطاب به رسول ، همان معانى و دستوراتى است که مردم از رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) در ضمن اینکه آن جناب آیات را بر آنان تلاوت مى کند مى گیرند. آرى ، رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) در ضمن تلاوت آیاتش این را نیز تلاوت مى کند که من شما را به سوى خدا مى خوانم ، و از ناحیه خدا بشیر و نذیر هستم ، و این وجه از خطاب همان است که در جمله مورد بحث منظور بوده که فرموده :(الا تعبدوا الا اللّه اننى لکم منه نذیر و بشیر...).
پس ، این آیه شریفه از کلام اللّه ، مفسر آیاتى است که خبر از احکام و تفصیل آیات مى دهد، و از این راه تفسیر مى کند آنچه را که مردم از دعوت رسول و از خواندن کتاب خدا بر آنان مى فهمند،(و مى گوید اینکه ما خبر از احکام و تفصیل آیات دادیم معنا و تفسیرش اینست که شما از آیاتى که او برایتان مى خواند هم ، بطور اجمال مى فهمید که جز خدا را نباید بپرستید و اینکه او بشیر و نذیر است ، و هم بطور تفصیل ، که تفصیل آن عبارت است از همه قرآن و همه جزئیات و فروعى که در قرآن آمده).
نه اینکه این آیه شریفه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) باشد و خداى تعالى خواسته کلام آن جناب را حکایت کند، و نه اینکه فرمان خدا به رسول گرامى اش باشد و کلمه(قل : بگو) در تقدیر باشد، و نه اینکه خواسته در این جمله التفاتى بکار برده باشد، یعنى روى سخن را از سوئى به سوى دیگر کند، و نه اینکه تقدیر آیه(امرکم بان تعبدوا - خداى تعالى شما را دستور داده که جز او را نپرستید) باشد، و یا تقدیر:(فصلت آیاته لان لا تعبدوا الا اللّه - آیاتش مفصل شد تا شما به جز خدا را نپرستید) باشد، و در نتیجه بنا بر توجیه اخیر، جمله(لا تعبدوا) نفى باشد نه نهى ، براى اینکه جمله بعدش که امر مى کند به استغفار و مى فرماید:(و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه) عطف شده بر جمله(لا تعبدوا)، و این بهترین شاهد است بر اینکه جمله مذکور نفى نیست بلکه نهى است .
علاوه بر این ، اصولا تقدیر گرفتن بدون دلیل خلاف اصل است و جز با داشتن دلیل نمى توان مرتکب آن شد. پس باید در آیه شریفه دقت فرمایید که در آن نکته ظریفى از صنعت بلاغت به کار رفته است .
دعوت به توحید در عبادت و طلب آمرزش از خداوند در آیه شریفه
و بنابر آن تفسیرى که ما براى آیه کردیم جمله(الا تعبدوا الا اللّه)، دعوت بشر است به توحید در عبادت ، یعنى نپرستیدن غیر خدا و آن بتهائى که مشرکین آنها را شریک خدا مى پنداشتند، و دعوت به این است که بشر عبادت را منحصر در خداى تعالى کند در جمله(و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه)، امر به طلب آمرزش از همین خداى تعالى است ، که به خاطر او عبادت غیر او را ترک گفتند، و سپس دستور مى دهد به اینکه توبه کنند، یعنى با اعمال صالح به سوى او برگردند، و از همه این دستورات یک چیز به دست مى آید، و آن اینست که : انسانها در زندگى خود راه طبیعى را پیش بگیرند که اگر چنین کنند به قرب درگاه الهى منتهى مى شوند، و راه طبیعى براى زندگى بشر اینست که آلهه و خدایان ساختگى را رها نموده از خداى تعالى که معبود واقعى است طلب مغفرت کنند، و جان و دل خود را براى حضور در پیشگاه او پاک ساخته ، سپس با اعمال صالح به سوى او بازگشت کنند.
و اگر در وسط آیه کلمه(ان) را که معروف به(ان) تفسیرى است تکرار کرد، براى این بود که هر دو جمله به یک مرحله از آن راه طبیعى اشاره ندارند، جمله اول یعنى(الا تعبدوا الا اللّه) به مرحله اعتقاد درونى اشاره دارد، و آن عبارت است از توحید در عبادت و عبادت خدا به تنهائى ، آن هم با خلوص نیت ، و جمله دوم که فرموده :(و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه) اشاره دارد به مرحله عمل ، و آن عبارت است از انجام کارهاى نیک ، هر چند که این مرحله خود از نتایج مرحله اول و از فروع آن است .
و به همین جهت که گفتیم مفاد جمله اول اصل اساسى است ، و مفاد جمله دوم نتیجه و فرعى است که بر آن اصل مترتب مى شود. مساءله انذار و بشارت را بعد از جمله اول ذکر کرد، و وعده جمیل یعنى مفاد جمله(یمتعکم ...) را بعد از جمله دوم و مساءله استغفار و توبه آورد.
در باره مرحله اول فرمود:(الا تعبدوا الا اللّه اننى لکم منه نذیر و بشیر)، و در این فرموده اش بیان کرد که انذار و بشارت هر چه باشند به توحید برگشت داشته و وابسته به آنند، آنگاه درباره مرحله دوم فرمود:(و ان استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یمتعکم متاعا حسنا...)، و این بدان جهت است که بطور کلى آثار ارزشمند و نتایج نیک و مطلوب هر چیزى وقتى بر آن چیز مترتب مى شود که قبلا خود آن چیز به حد تمام و در صفات و فروع و نتایج به حد کمال رسیده باشد، و توحید هم مثل همه چیزهاى دیگر است .
آرى ، توحید هر چند اصل واحد و تنها ریشه همه احکام دین با آن وسعت که در آن است مى باشد، لیکن درخت توحید به بار نمى نشیند مگر وقتى که خودش استوار بر پا ایستاده باشد و شاخه ها و برگهائى داده باشد. به راستى کلمه توحید کلمه طیبهاى است که ریشه اش ثابت و فروعش در آسمان پراکنده شده و در هر لحظه اى ثمرهاش را به اذن پروردگارش مى دهد.
مراد از توبه در:(و ان استغفروا ربکم ثم توبوا اللّه) ایمان است
و ظاهرا منظور از توبه در آیه شریفه ، ایمان است ، همچنانکه در آیه زیر نیز چنین است :(فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک). و بنابراین ، پاسخ از اینکه با ذکر استغفار ذکر توبه چه معنا دارد روشن مى شود و همچنین پاسخ از اینکه چرا جمله(توبوا الیه با حرف ثم عطف به جمله(و ان استغفروا ربکم) گردید معلوم شد، زیرا بنا به تفسیرى که ما براى آیه کردیم معناى آیه چنین مى شود: بعد از این دیگر پرستش بتها را ترک بگویید، و از پروردگارتان نسبت به نافرمانى هائى که تاکنون داشتید آمرزش بخواهید، آنگاه به پروردگارتان ایمان بیاورید.
ولى بعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه این است که طلب مغفرت کنید و این مغفرت را هدف خود قرار بدهید و سپس براى رسیدن به این هدف توبه کنید. و این معنائى است ناخوشایند. بعضى دیگر براى توجیه آیه خود را به زحمت انداخته و گفته اند: معنایش اینست که از گناهان گذشته خود طلب مغفرت کنید، و سپس از این به بعد هم هر وقت گناهى مرتکب شدید توبه کنید.
مفسرى دیگر خود را به تکلف وا داشته و گفته است : کلمه(ثم) در آیه شریفه به معناى(واو) است ، چون توبه و استغفار یک چیز مى باشند.
(یمتعکم متاعا حسنا الى اجل مسمى) -(اجل مسمى) آن زمان و لحظه اى است که زندگى به آن منتهى شده و در آن نقطه ، پایان مى یابد و به هیچ وجه از آن تخطى نمى کند. پس ، منظور از جمله(یمتعکم) بهره مند کردن در حیات دنیا و بلکه بهره مند کردن با زندگى دنیا است ، چون خداى عز وجل زندگى دنیا را در چند جا از کلام مجیدش(متاع) نامیده ، پس(متاع حسن) تا(اجل مسمى) چیزى جز زندگى خوب دنیوى نمى تواند باشد.
نتیجه توحید، استغفار و ایمان ، زندگى خوب و حیات طیبه دنیوى است
در نتیجه برگشت معناى جمله(یمتعکم متاعا حسنا) بنابر اینکه کلمه(متاعا) مفعول مطلق باشد، مثل اینست که بگوئیم(یمتعکم تمتیعا حسنا بالحیوة الحسنة الدنیویة - شما را برخوردار مى کند برخوردارى خوبى از حیات نیک دنیوى ، و متاع حیات وقتى حسن و نیکو مى شود که آدمى در آن حیات به سوى سعادتى که برایش امکان دارد روانه شود، و خداى تعالى او را به سوى آرزوهاى انسانیاش که همان تنعم به نعمتهاى دنیوى از قبیل : وسعت ، امنیت ، رفاه ، عزت و شرافت است هدایت کند. پس ، این حیات حسنه در مقابل عیش ضنک و تنگى است که آیه شریفه(و من اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا) از آن خبر داده ، مى فرماید: کسى که از یاد من روى بگرداند معیشتى تنگ خواهد داشت .
پس متاع حیات دنیا براى کسى که از ذکر خدا اعراض مى کند و به پروردگار خود ایمان نمى آورد نه حسنى دارد و نه سعه و گشایشى ، هر چند که مال فراوان و جاه و مقام بلند اجتماعى داشته باشد، و خیال کند که به تمامى آرزوهائى که یک انسان دارد رسیده است و لیکن او از ابتهاج و خرم دلى که مؤ منین حقیقى در سایه ولایت خدا دارند در غفلت است . آرى ، خداى تعالى مؤ منین حقیقى و آنهایى را که داراى حقیقت ایمانند حیات انسانى طیبى داده ، و از ذلتى که لازمه حیات حیوانى و مادى است ، و به جز حرص و آز و افتراس و تکالب و جهالت چیزى بر آن حاکم نیست ایمن ساخته است . پس ، نفس انسانیت و آزاده از زندگى ، آنچه که نفوس رذیله و پست برایش سر و دست مى شکنند را مذمت کرده و ناپسند مى داند، و از آن بیزارى مى جوید، هر چند که در این بیزارى جستن ، مورد ملامت و هر شناعتى دیگر قرار بگیرد، و هر چند که در اثر دورى از آن دچار فقر و مسکنت گردد.
پس ، حیات حسنه براى مجتمع صالح و آزاده ، عبارت از حیاتى است که در آن ، همه افراد مجتمع از مزایاى نعمتهاى زمینى که خداى تعالى برایشان خلق کرده برخوردار باشند و ترحم و تعاون و کمک به یکدیگر در بین آنان حاکم باشد و در بینشان هیچگونه تجاوز و تزاحمى نباشد، بطورى که هر انسانى خیر خود و سود خود را در خیر مجتمع و سود جامعه بجوید، نه اینکه خود را بپرستد و دیگران را برده خود بگیرد.
تفسیر المیزان ج 10 ص 211
و کوتاه سخن ،(بهره مندى از حیات حسنه و طیبه تا اجل مسمى) عبارت است از اینکه افراد انسانى از حیات ، طورى بهره گیرى کنند که فطرت انسانیت آن را بپسندد، و حیات مورد پسند فطرت اینست که همه افراد بطور معتدل و در پرتو علم نافع و عمل صالح از زندگى برخوردار شوند، این در مقایسه زندگى پاک و طیب با فرد فرد جامعه است ، و اما در مقایسه با مجتمع ، عبارت است از بهره مندى عمومى از نعمتهاى زندگى طیب زمینى ، به این معنا که دست آورد هر فردى مختص به خود او باشد البته دست آورد در مجتمعى که اجزاءش متلائم و نزدیک به هم باشند فاصله طبقاتى و تضاد و تناقضى در بینشان نباشد.
معناى اینکه(خداوند به هر داراى فضلى فضلش را مى دهد) و اشاره به اینکه فقطدین توحید است که افراط و تفریط روابط اجتماعى راتعدیل مى کند
(و یوت کل ذى فضل فضله) -(فضل) به معناى زیادت است ، و اینکه در جمله(کل ذى فضل - هر کس که داراى فضل است) فضل به کسى و افرادى نسبت داده شده که داراى فضل هستند خود قرینهاى است بر اینکه ضمیر، در کلمه(فضله) به همان فرد داراى فضل بر مى گردد نه به اسم جلاله(اللّه) که بعضى از مفسرین احتمالش را داده اند. و فضل و زیادى از امور نسبى است ، یعنى وقتى در چیزى تحقق مى یابد که آن چیز با چیز دیگرى مقایسه شود و در مقایسه با آن در نظر گرفته شود.
و بنابراین ، معناى جمله اینطور مى شود:(و یعطى کل من زاد على غیره بشى ء من صفاته و اعماله ...)، یعنى خداى تعالى به هر کس که صفات و اعمالى بهتر و بیشتر از دیگران دارد، آن سعادت و اجرى را که مختص به آن زیادت است مى دهد، بدون اینکه حق او را باطل و یا برترى و زیادتش را غصب کند، و یا آن را به دیگرى که این برترى را ندارد بدهد آنطور که در مجتمعات غیر دینى بشرى رفتار مى شود. در جوامع بشرى هر قدر یک جامعه متمدن و مترقى باشد ممکن نیست به دو طایفه مستکبر و مستضعف تقسیم نشود، بشریت از آن روز که در کره زمین منزل گزید و از همان اولین روزى که تشکیل اجتماع داد، اجتماعش از دو طایفه مستعلاى مستکبر قاهر، و مستعبد ذلیل مقهور تشکیل شد، و هیچ چیز این افراط و تفریط را تعدیل نکرده و نمى کند مگر دین توحید.
پس ، دین توحید عبارت است از یگانه سنتى که مولویت و سیادت را منحصر در خداى سبحان مى داند، و بین قوى و ضعیف و متقدم و متاخر و کبیر و صغیر و سفید و سیاه و مرد و زن مساوات برقرار نموده ، مثلا به بانگ بلند ندا در مى دهد:(یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند اللّه اتقیکم) و یا مى فرماید:(انى لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر و انثى بعضکم من بعض).
هر کس در جایى که لایق آنست قرار داده مى شود
مطلب دیگرى که درباره جمله مورد بحث داریم اینست که وقوع این جمله ، یعنى جمله(و یوت کل ذى فضل فضله) که از اعتناء به فضل هر صاحب فضلى حکایت مى کند بعد از جمله(یمتعکم متاعا حسنا الى اجل مسمى که مى فهماند خداى تعالى همه انسانها را برخوردار از زندگى مى کند اشعار به دو نکته دارد:
یکى اینکه : مى فهماند منظور از متاع در جمله اولى متاع عمومى و مشترک بین همه افراد مجتمع است . و به عبارتى دیگر منظور از متاع ، زندگى اجتماعى حسن است ، و منظور از فضل در جمله دوم خصوص آن مزایائى است که خداى تعالى به بعضى افراد در مقابل فضیلتى که دارند مى دهد.
نکته دیگر اینکه : جمله اولى به برخوردارى از زندگى دنیا اشاره دارد، و جمله دوم مربوط به ثواب آخرت است ، ثوابى که خداى تعالى در مقابل اعمال صالح مى دهد، اعمال صالحى که قائم به تک تک افراد است ، البته ممکن هم هست اشاره باشد به هر دو نوع پاداش ، هم پاداش دنیوى و هم پاداش اخروى ، و بخواهد بفرماید: هر کس در جهات دنیوى زیادتى با خود بیاورد که اقتضاى زیادت در مزیتى از مزایاى اخروى را دارد، خداى تعالى آن مزیت زائد اخروى را به او مى دهد، و هر صاحب زیادت و فضلى را چه اینکه آن زیادت در صفتى از صفات باشد و چه در عملى از اعمال صالح در مقامى جاى مى دهد که آن صفت و آن عملش اقتضاى آن مقام را داشته باشد.
و خلاصه کلام ، مى خواهد بفرماید: هر کسى را در جائى که لایق آن است قرار مى دهد، نه اینکه فاضل در دیندارى و مفضول را، به یک چوب براند، و خصوصیات افراد را نادیده بگیرد و بر روى درجات و منازلى که اعمال و مساعى اجتماعى دارند خط بطلان بکشد، و چنان نیست که در آن سراى حال افراد زحمتکش با نشاط و افراد تنبل و کسل یکسان باشد، و حال افراد جدى آنهم جدى در اعمال دقیق و مهم ، با حال افراد بازیگر، آن هم بازیگر در اعمالى پست و حقیر یک جور باشد، و همچنین اختلافهائى که افراد از جهات دیگر دارند نادیده گرفته شود.
(فان تولوا فانى اخاف علیکم عذاب یوم کبیر) - یعنى : پس اگر با این حال(تتولوا) اعراض کنید - کلمه(تولوا) در اصل(تتولوا) مخاطب از فعل مضارع باب تفعل است ، نه جمع غایب ماضى آن باب ، دلیل گفتار ما، کاف خطاب در(علیکم)، و نیز خطابهاى متعددى است که در دو آیه قبل بود، پس نباید به گفتار بعضى از مفسرین گوش داد که گفته اند: کلمه(تولوا) جمع مذکر غایب از فعل ماضى باب تفعل است ، چون فساد این سخن واضح است .
بیان نادرستى سخن یکى از مفسرین در ارتباط با:(یمتعکم متاعا حسنا)
یکى از مفسرین در تفسیر جمله(یمتعکم متاعا حسنا الى اجل مسمى) حرف عجیب و غریبى زده و گفته است(این جمله همچنانکه در تفسیر سوره یونس نیز گفتیم مى خواهد از نجات امت محمدى از عذاب انقراض خبر دهد) و من نفهمیدم این خبر را از کجاى آیه استفاده کرده ! احتمال مى دهم او از اینجا به اشتباه افتاده که خیال کرده آیه شریفه مى خواهد به امت اسلام شرط کند که اگر به خدا و آیاتش ایمان بیاورند خداى تعالى آنان را به حیاتى نیکو خواهد رساند، حیاتى که انقراض پذیر نباشد، چون امت اسلام شرط را تحقق داده و ایمان آوردند، خداى تعالى هم اسلام را در دنیا منتشر کرد. و لیکن همه مى دانیم با اینکه رسول(صلى اللّه علیه وآله و سلم) فرستاده خدا به سوى عامه بشر بود، مع ذلک عامه بشر به وى ایمان نیاوردند، آنهائى هم که ایمان آوردند ایمان همگیشان خالص از نفاق نبود، و خلاصه ایمان زبانیشان از ظاهرشان به باطنشان راه نیافته و از زبان به قلب نرسیده بود.
و اگر صرف ایمان بعضى از امت با کفر اکثریت امت در تحقق شرط کافى باشد و باعث شود که خداى تعالى عذاب استیصال را از امتى بردارد، این مقدار ایمان در امت نوح و هود و سایر انبیاء نیز وجود داشت ، آنان نیز امت خود را به همان چیزى دعوت کردند که محمد(صلى اللّه علیه وآله و سلم) دعوت کرد، آنها نیز همان شرطى را کردند که آن جناب کرد، ولى دیدیم که عذاب عمومى همه را گرفت ، و خداى تعالى تنها مؤ منین را نجات داد:(و کان حقا علینا نصر المؤ منین).
با اینکه قرآن کریم از نوح و هود و صالح وعده هائى حکایت کرده که به مردم خود دادند، از آن جمله از نوح حکایت کرده که به قوم خود گفت :(استغفروا ربکم انه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا) و از هود(علیه السلام) حکایت کرده که به قوم خود فرمود:(و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدرارا و یزدکم قوة الى قوتکم و لا تتولوا مجرمین) و بطور کلى از نوح و هود و صالح و انبیاء بعد از ایشان(علیه السلام) حکایت کرده که به قوم خود گفتند:(افى اللّه شک فاطر السماوات و الارض یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم و یؤ خرکم الى اجل مسمى).
و اما اینکه آن مفسر گفت :(همچنانکه در تفسیر سوره یونس نیز گفتیم) ما به تفسیر سوره یونس او مراجعه کردیم و غیر از ادعا، هیچ بیانى نیافتیم و ما در همان سوره گفتیم که سوره یونس صریح در اینست که خداى تعالى بزودى در بین امت اسلام و بین پیامبرش قضاوت خواهد کرد، و آنان را عذاب و مؤ منین ایشان را نجات مى دهد. این سنت الهى است که همواره در امتهاى گذشته جریان یافته ،(و لن تجد لسنة اللّه تبدیلا).
الى اللّه مرجعکم و هو على کل شى ء قدیر
این جمله در مقام تعلیل مطلبى است که جمله(فان تولوا فانى اخاف علیکم عذاب یوم کبیر) آن را افاده مى کرد، و آن مطلب مساءله معاد بود، مى فرمود:(اگر اعراض کنید من بر شما بیم دارم که گرفتار عذاب روزى بزرگ شوید، زیرا بازگشت شما به سوى خداست)، و این جمله در عین اینکه تعلیل است ، ذیلش شبه هاى را که ممکن است در دل کفار خلجان کند و فکر کنند(چگونه ممکن است که ما بعد از مردن دو باره زنده شویم) دفع نموده مى فرماید:(خدا بر هر کارى توانا است).
و معناى مجموع آیه چنین است که : اگر از بتپرستى دست برنداشتید و حاضر نشدید که خدا را به خلوص بپرستید، من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بزرگ ، روزى که در پیش روى شما است ، و بزودى با آن مواجه مى شوید، و آن ، روز قیامت است ، روزى است که بعد از مردن دوباره زنده مى شوید، چون بازگشت همه شما به سوى خدا است ، و خدا قادر است بر هر کارى و بر اینکه شما را دوباره زنده کند، و از این کار عاجز نیست ، پس بر شما باد که از استبعاد و تردید در این مساءله دورى کنید.
بنابراین ، آیه شریفه خود قرینه اى است بر اینکه منظور از(یوم کبیر) همان روز قیامت است . قمى در تفسیر خود بدون ذکر نام امام(علیه السلام) روایت کرده که امام فرموده : منظور از(عذاب یوم کبیر) عذاب دود و صیحه است .