background
فَلَوْلَا كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَىٰ حِينٍ
چرا هيچ شهرى نبود كه [اهل آن‌] ايمان بياورد و ايمانش به حال آن سود بخشد؟ مگر قوم يونس كه وقتى [در آخرين لحظه‌] ايمان آوردند، عذاب رسوايى را در زندگى دنيا از آنان برطرف كرديم، و تا چندى آنان را برخوردار ساختيم.
آیه 98 سوره يُونُس

بیان آیات

این آیات متضمن استشهادى است بر حقانیت معارفى که در مورد مبداء و معاد و در باره قصص انبیاء و امتهاى آنان ، در این سوره نازل شده ، که از جمله آن انبیاء نوح و موسى و پیغمبران بین آن دو و امت هاى آنان است ، که داستان آنا را که اهل کتابهاى آسمانى در آن کتابها - که قبل از نزول قرآن بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) نازل شده بود خوانده بودند بطور اجمال ذکر کرده است . آنگاه بیانى آورده که به منزله خلاصه دگیرى از بیانات سابق است ، و آن اینست که آنان به هیچ وجه مالک نفس خود نخواهند شد که به دلخواه خود به خدا ایمان بیاورند مگر آنکه خداى تعالى اذن دهد، و خدا به کسى اذن مى دهد ایمان آورد که خودش مهر بر دل وى نزده باشد و پلیدى را بر او مسلط نکرده باشد، و گرنه کسى که کلمة اللّه(اراده و مشیت خدا) علیه او محقق شده دیگر به خدا و آیات او ایمان نخواهد آورد، تا زمانى که عذاب را ببیند، در آن هنگام ایمان مى آورد، ولى دیگر چه سود.

پس سنت جارى خداى تعالى اینست که مردم از ابتداى خلقت پس از آنکه اختلاف کردند دو طایفه مختلف شدند عدهاى آیات خدا را تکذیب و عدهاى دیگر تصدیق مى کنند. و نیز سنتش بر این جریان یافته که در بین این دو طایفه به حق داورى کند، البته بعد از آنکه پیغمبران را فرستاده باشد، که در این هنگام پیغمبر هر قوم و مؤ منین آن قوم را نجات دهد، و دیگران را به هلاکت و عذاب خود بگیرد.

فان کنت فى شک مما انزلنا الیک ...

کلمه(شک) به معناى(ریب) و تردید است ، و منظور از جمله(مما انزلنا الیک) معارف راجع به مبدأ و معاد، و سنت جارى الهى در سرنوشت امتها است ، که در اوایل این سوره ذکر شد. و در جمله(یقرؤ ن الکتاب من قبلک) کلمه(یقرون) فعل مضارعى است که در استمرار، استعمال شده و جمله(من قبلک) حال است از کتاب ، و عامل آن همان متعلق آن است که در تقدیر است ، و تقدیر کلام(منزلا من قبلک) است ، همه اینها که گفتیم بر اساس لحنى است که سیاق آیه دارد، و این مطالب را به دست مى دهد.

و معناى آیه این است که :(فان کنت) اگر اى رسول گرامى ما(فى شک) در شک هستى نسبت به(مما انزلنا الیک) آنچه از معارف حقه و راجع به مبدأ و معاد که برایت نازل کردیم و آنچه از داستانها که بطور اجمال از قصص انبیاء برایت بیان نمودیم ، قصصى که از سنت جارى خدا در خلقش حکایت مى کند و مى فهماند که خداى تعالى هر قومى را اول دعوت مى کند و سپس قضاء به حق مى نماید.(فسل) پس سوال کن از اهل کتاب(الذین) آنها که دائما و بطور مستمر(یقرؤ ن الکتاب) کتابهاى آسمانى را مى خوانند(من قبلک) کتابهائى که قبلا نازل شده بود، سوگند مى خورم(لقد جاء الحق من ربک فلا تکونن من الممترین) که از ناحیه پروردگارت آنچه آمده حق است ، پس ، از زمره مترددان و دودلان مباش .

از ظاهر این آیه بر مى آید که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) - العیاذ باللّه - نسبت به حقیقت آنچه بر او نازل گردیده دچار تردید شده و لیکن آیه شریفه چنین لازمه اى ندارد. و این نوع خطاب همانطور که ممکن است متوجه کسى شود که به راستى دچار شک و تردید است ،

همچنین ممکن است متوجه کسى شود که خودش ، هم یقین بر صحت و حقانیت کلام دارد و هم بر دلیل آن . و نیز مى توان گفت : این مطلب دلیلهاى بسیار دارد، و دلیلش تنها آن نیست که در دست تو است و براى افاده این معنا بطور کنایه مى گویند اگر در حقیقت این مطلب تردید دارى دلیلهاى بسیارى بر حقیقت آن هست و فایده اینگونه سخن گفتن اینست که اگر شنونده واقعا تردید دارد، به آن ادله رجوع کند، و اگر یقین دارد ولى یکى از آن ادله برایش مورد شک واقع شده به سایر ادله مراجعه کند.

و این جور سخن گفتن روشى است که در عرف تخاطب و تفاهم ، شایع است ، و عقلا به انگیزه قریحه اى که دارند این روش را در بین خود بکار مى برند، مثلا وقتى مى خواهند امرى از امور را اثبات کنند، نخست به هر دلیلى که دارند استدلال مى کنند، و سپس به طرف مى گویند: اگر در این باره شک دارى و یا فرض کنیم مطلوب را ایجاب نمى کند، دلیل دیگرى بر این هست و آن فلان دلیل است ، و خیال نکن که دلیل ما تنها آن بود که گفتیم . و این کنایه است از اینکه این مطلب دلیلهاى بسیارى دارد که هر یک براى اثباتش ‍ کافى است ، و احتیاج به بیش از یک دلیل ندارد. لیکن غرض از تکثیر آن اینست که به هر حال مطلب ثابت شود، چه با همه آن ادله و چه با یکى از آنها.

استشهاد از اهل کتاب براى اثبات حقانیت معارف قرآن مجید

در نتیجه برگشت معناى کلام به اینست : این معارفى است که خداى تعالى آن را با حجتهاى قاطعى برایت بیان کرده ، که عقول بشر را از قبول آن مضطر و ناگزیر مى سازد و داستانهائى است که همه از سنت جارى خدا در خلقش خبر مى دهد و آثار باستانى موجود هم شاهد بر آن است . خداى سبحان آن معارف و این داستانها را در کتابى بیان کرده که شکى در آن نیست ، پس بر طبق آنچه خداى تعالى بیان کرده حجت و دلیل وجود دارد، و علاوه بر آن ، حجت دیگرى نیز هست ، و آن اینست که پیروان کتب آسمانى - البته آنهائى که به قرائت صحیح و درست آن آشنایند و آن را تحریف نمى کنند - این معارف و داستانها را در کتاب خود مى یابند.

پس معلوم شد که در این میان مبدأ و معادى هست و دینى الهى وجود دارد که فرستادگان خدا، مبعوث به دعوت بشر به سوى آنند، و انبیاى هیچ امتى از امتها را دعوت نکردند مگر آنکه آن امت در پذیرش دعوت پیغمبر خود دو طایفه شدند، یکى مؤ من و دیگرى منکر و تکذیبگر. و خداى تعالى به دنبال این اختلاف آیتى فرستاده تا بین حق و باطل جدایى افکنده و بین اهل حق و باطل حکم کند.

و این خود امرى است که اهل کتاب نمى توانند انکارش کنند، تنها چیزى را که انکار کردند آیاتى از کتاب خود بود که به آمدن و بعثت خاتم الانبیاء -(صلى اللّه علیه و آله و سلم) - بشارت مى داد و نیز جزئیاتى بود که آنها را تغییر داده و تحریف کردند.

و یکى از اشارات لطیف قرآن اینست که خداى سبحان در داستانهائى که در این سوره آورده داستان هود و صالح را ذکر نکرده ، و این بدان جهت است که تورات موجود در دست یهودیان آن زمان این دو داستان را نداشته ، و همچنین قصه شعیب و سرگذشت مسیح را نیاورده چون همه اهل کتاب درباره این دو داستان ، توافق نداشتند و منظور آیه مورد بحث این بوده که به داستانهائى استشهاد کند که همه اهل کتاب آنها را قبول دارند و نمى توانند انکارش کنند.

پس ، این آیه حجتى را که بر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) القاء مى کند که در استدلال براى مردم هم وزن آیه زیر است که مى فرماید:(اولم یکن لهم آیة ان یعلمه علماء بنى اسرائیل).

علاوه بر این ، سوره مورد بحث از اولین سوره هائى است که در مکه نازل شده و در آن ایام ، خصومت بین مسلمانان و اهل کتاب شدت نگرفته بود، و شدت این خصومت مخصوصا در مورد یهود در مدینه بالا گرفت ، زمانى که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) به آن شهر هجرت فرمود و جنگهائى بین مسلمین و یهود واقع شد، آن روزها بود که کار دشمنى را بدانجا رساندند که به کلى نبوت را انکار نموده - و بنا بر حکایت قرآن کریم - گفتند:(ما انزل اللّه على بشر من شى ء).

پس ، این بود آن معنائى که سیاق و زمینه گفتار، به آیه مورد بحث مى دهد. و من خیال مى کنم اگر خواننده عزیز این آیه و سایر آیاتى را که مناسب آنست - یعنى آیاتى که خداى تعالى در آن ، رسول گرامى خود را مخاطب قرار داده و حقانیت دینى که بر او نازل شده است را بیان مى کند، و آیاتى که بشر را تحدى کرده و به مقابله مى خواند که شما نمى توانید مثل این قرآن را بیاورید و آیاتى که رسول خدا را توصیف مى کند به اینکه وى در کار خود بصیرت دارد و از ناحیه پروردگارش دلیل و برهان دارد - مورد دقت قرار دهد،

تفسیر المیزان ج 10 184

همین دقت او را در معنائى که ما کردیم قانع مى سازد، و بطور مسلم از احتمالاتى که مفسرین در تفسیر آیه داده اند - احتمالاتى که به خاطر بى فایده بودنش از نقلش خوددارى نمودیم - بى نیاز مى سازد.

و لا تکونن من الذین کذبوا بایات اللّه فتکون من الخاسرین

در این آیه نخست رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را از تردید نهى مى کند و سپس آن را ترقى داده و تا تکذیب به آیات خدا که خود عناد با حق و استکبار بر خداست کشانیده . آرى هیچ آیتى ، آیت نمى شود مگر وقتى که دلالتش واضح و بیانش روشن باشد، و چیزى که چنین است تکذیبش جز عناد و لجاجت علت و انگیزه دیگرى نمى تواند داشته باشد.

جمله(فتکون من الخاسرین) به دلیل اینکه حرف(فاء) بر سرش آمده نتیجه گیرى و تفریع بر تکذیب به آیات خدا است ، مى خواهد بفرماید: عاقبت تکذیب به آیات خدا اینست که آدمى از زیانکاران مى گردد. پس در حقیقت همین عاقبت و خیم مورد نهى واقع گشته است . و معناى آن اینست که : مبادا از زیانکاران باشى . و زیانکارى به معناى زایل شدن سرمایه به سبب کم شدن و یا از بین رفتن آن مى باشد، و سرمایه آدمى در سعادت زندگى دنیا و آخرتش ایمان به خدا و آیات او است ، چون در آیه بعدى خسران را تعلیل مى کند به اینکه خاسران ایمان نمى آورند.

مراد از حتمى شدن کلمه پروردگار، که در بیان علت زیانکارى مکذبین آمده است ، حتمىشدن عذاب آتش است بر آنها

ان الذین حقت علیهم کلمة ربک لا یؤ منون و لو جاءتهم کل آیة ...

این آیه شریفه با بیان اثر سوئى که فعل منهى عنه دارد نهى سابق را تعلیل مى کند. توضیح اینکه : اصل نظم به حسب معناى مستفاد از سیاق ، اقتضاء داشت که گفته شود:(اى پیامبر! مبادا که از مکذبین باشى ، براى اینکه مکذبین ایمان نمى آورند و در نتیجه از زیانکاران خواهند شد، چون سرمایه سعادت ، ایمان است). و لیکن جمله(آنهائى که کلمه پروردگارت علیه آنان حتمى شده) را در جاى کلمه(مکذبین) قرار داده تا بفهماند سبب حکم چیست ، یعنى چرا مکذبین زیانکارند. و علتش اینست که کلمه(خداى سبحان علیه آنان حتمى شده) پس امر، به هر حال به دست خداى سبحان است .

و اما آن کلمه الهى که علیه مکذبین به آیات خدا حتمى شده عبارت است از همان گفتارى که در اولین روز تشریع شریعت عامه بشرى به آدم و همسرش و همه ذریه آن دو گفت ، و قرآن کریم آن را اینگونه حکایت کرده :(قلنا اهبطوا منها جمیعا... و الذین کفروا و کذبوا بایاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون)

و این دوزخى شدن ، همان چیزى است که در جمله :(ان الذین حقت علیهم کلمة ربک) به عنوان بیان سبب خسران تکذیب گران منظور بوده است . پس تکذیب گرانند که کلمه عذاب دوزخ علیه آنان حتمى شده و همانهایند که ایمان نمى آورند، و به همین جهت است که خاسر و زیانکارند، براى اینکه سرمایه سعادت خود را که همان ایمان است از دست داده اند، و در نتیجه محروم از ایمان و از برکاتى که در دنیا و آخرت دارد شده اند. و چون این کلمه علیه آنان حتمى شده که ایمان نیاورند، پس هیچ راهى به ایمان آوردن ندارند هر چند که تمامى معجزات هم برایشان اقامه شود،(حتى یروا العذاب الالیم) تا آنکه عذاب الیم را ببینند، وقتى عذاب را ببینند البته ایمان مى آورند، ولى ایمان اضطرارى فایده اى ندارد.

و خداى سبحان در کلام مجیدش این معنا را مکرر آورده : که بر اثر خسران و ایمان نیاوردن ایشان(کلمه خدا علیه منکرین و مکذبین حتمى و محقق شده است)، مثل آیه شریفه(لقد حق القول على اکثرهم فهم لا یؤ منون) و آیه شریفه(لینذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین) - یعنى زمینه فراهم شود براى آنها که آیات خدا را تکذیب مى کنند تا به جرم همان تکذیبشان توفیق ایمان از آنان سلب گشته و زیانکار شوند - و آیه شریفه(و حق علیهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم کانوا خاسرین)، و آیاتى دیگر.

سه نکته که از آیات گذشته روشن گردید

پس ، از آیات مذکور سه نکته روشن گردید:

اول اینکه : عناد و لجاجت با حق و تکذیب به آیات خدا کلمه عذاب جاودانه را علیه انسان حتمى مى سازد.

دوم اینکه : سرمایه سعادت آدمى تنها ایمان است .

و سوم اینکه : هر انسانى خواه ناخواه داراى ایمان هست ، چه ایمان اختیارى و چه اضطرارى با این تفاوت که ایمان اختیارى مقبول درگاه الهى است و آدمى را به سوى سعادت زندگى دنیا و آخرت سوق مى دهد، و اما ایمان اضطرارى که ایمان در هنگام دیدن عذاب است ، نه در درگاه خداى تعالى مقبول است ، و نه دردى را از او دوا مى کند.

فلو لا کانت قریة آمنت فنفعها ایمانها الا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى ...

معناى استثناء(الا قوم یونس) در آیه :(فلو لا کانت قریة آمنت ...)و اشاره بهبعض وجوهى که در معناى این استثناء گفته شده است

از ظاهر سیاق بر مى آید که کلمه(لولا) براى تحضیض(ترغیب) است ، و نیز بر مى آید که منظور از جمله(آمنت) ایمان اختیارى صحیح است ، همچنانکه جمله بعد هم که مى فرماید:(فنفعها ایمانها) به این معنا اشعار دارد. و از آنجا که این تحضیض بر امرى ماضى واقع شده که هنوز تحقق نیافته قهرا معناى یاس و نومیدى را افاده مى کند، یاسى که مساوى با نفى است ، و چون چنین مفادى داشته قوم یونس را از آن استثناء کرده و فرموده :(الا قوم یونس).

و معناى آیه اینست که : چرا - از این قریه ها که رسولان ما به سویشان آمدند و اهل آن قریه ها آن رسولان را تکذیب کردند - هیچ قریه اى قبل از نزول عذاب ایمانى اختیارى نیاورد. تا ایمانش سودى به حالش داشته باشد، نه ، هیچ قریه اى ایمان نیاورد مگر قوم یونس که وقتى ایمان آورد عذاب خوار کننده در زندگى دنیا را از آنان برداشتیم و تا مدتى - که همان اجل طبیعى آنان بود - از زندگى برخوردارشان نمودیم . و با این معنائى که ما براى آیه کردیم معلوم مى شود که استثناء متصل است .

بعضى از مفسرین گفته اند: معناى آیه اینست که در گذشته هیچ چنین اتفاقى نیفتاد که اهل قریه اى همگى و بدون استثناء ایمان بیاورند مگر قوم یونس ، و چرا همه قریه ها اینطور نباشند؟

لیکن این معنا براى آیه درست نیست ، هر چند که فى نفسه معناى صحیحى است ، براى اینکه آیه شریفه با خصوصیاتى که در آن هست با این معنا منطبق نیست .

بعضى دیگر گفته اند: معنایش اینست که : از حال هیچ قریه اى از قرى سابقه ندارد که نخست کفر ورزیده ، سپس ایمان آورده و ایمانش ‍ سودمند به حالش شده باشد، مگر قوم یونس که وقتى ایمان آوردند ما عذاب را از آنان برداشته ، از زندگى برخوردارشان کردیم . اشکالى که به این وجه وارد است همان اشکالى است که به وجه قبلى وارد بود.

و لو شاء ربک لا من فى الارض کلهم جمیعا

یعنى اگر پروردگارت مى خواست ، تمامى انسانهائى که روى زمینند ایمان مى آوردند،

و لیکن اینطور نخواسته و در نتیجه همه ایمان نیاوردند، و از این به بعد هم همه ایمان نخواهند آورد. پس ، مشیت در این باب با خداى سبحان است ، و مطلب به خواست او بستگى دارد، و چون او چنین چیزى را نخواسته تو اى پیامبر نباید چنین طمع و توقعى داشته باشى ، و نیز نباید در این باب خود را خسته کنى براى اینکه تو قادر نیستى مردم را مجبور بر ایمان کنى ، و ایمانى که از روى اکراه باشد خواست ما نیست ، آن ایمانى را ما از انسانها خواسته ایم که از حسن اختیار باشد.

و به همین جهت است که بعد از بیان این حقیقت ، در قالب استفهام انکارى فرموده :(افانت تکره الناس حتى یکونوا مؤ منین)، یعنى بعد از آنکه بیان کردیم که امر مشیت و خواست به دست خداى تعالى است و او نخواسته که تمامى مردم ایمان بیاورند، و در نتیجه همه مردم به اختیار خود به هیچ وجه ایمان نخواهند آورد، با این حال دیگر راهى براى تو باقى نمانده جز اینکه فرضا مردم را به زور و به اکراه بر ایمان واداشته و مجبور سازى ، و من این عمل را براى تو عملى منکر کرده ام و تو نباید دست به چنین کارى بزنى ، و نمى توانى این کار را بکنى ، و خود من هم ایمان این چنینى را قبول نمى کنم .

معناى اینکه هیچ کس جز به اذن خدا ایمان نمى آورد

و ما کان لنفس ان تؤ من الا باذن اللّه و یجعل الرجس على الذین لا یعقلون

بعد از آنکه در آیه سابق فرمود(امر ایمان آوردن مردم به دست خداى سبحان است ، اگر بخواهد همه اهل زمین ایمان بیاورند ایمان خواهند آورد، و لیکن این را نخواسته ، پس جاى این نیست که کسى در ایمان آوردن همه طمع ببندد)، اینک در این آیه نکته اى در بیان این معنا اضافه کرده که حاصلش اینست : ملک - به کسر میم - فقط و فقط از آن خدا است ، پس تنها او است که اصالتا و بدون نیاز به موافقت و اجازه کسى مى تواند در ملک عالم تصرف کند، و کس دیگرى در این اصالت تصرف شریک او نیست . بله ، مگر اینکه او به بعضى از مخلوقاتش در بعضى از تصرفات اجازه بدهد.

و ایمان به خدا - البته ایمان اختیارى - و راه یافتن به سوى او مانند سایر موجودات عالم و سایر امور در تحققش محتاج به سببى است خاص به خودش ، و این سبب هر چه باشد مؤ ثر واقع نمى شود و سببیتش کار آمد نمى گردد و مسبب خود را که همان ایمان آدمى است پدید نمى آورد مگر به اذن خداى سبحان ، لیکن خداى سبحان این اذن را در همه موارد نمى دهد، تنها در خصوص ‍ انسانى مى دهد که پذیراى حق باشد. و اما انسانى که معاند حق است و در برابر حق لجاجت مى کند خداى تعالى پلیدى و ضلالت را نصیب او مى کند،(چون خود او با بدى اختیارش سبب پلیدى و ضلالت را که همان عناد و لجاجت است انتخاب کرده) پس امیدى در ایمان آوردن او و سعادت یافتنش نیست .

و اگر خداى تعالى در کارآمد شدن سبب ایمان در مورد انسانى اذن دهد غیر اینگونه انسانهاى معاند و تکذیبگر است ، پس اینکه فرمود:(و ما کان لنفس ان تومن الا باذن اللّه) حکمى است عام و حقیقى ، نه صرف اعتبار، حکمى است که داراى ایمان شدن نفوس را منوط و وابسته به اذن خداى تعالى کرده . و در اینکه فرمود:(و یجعل الرجس ...) خواست تا استعداد دریافت اذن را از آنهائى که تعقل ندارند سلب کند و امکان رسیدن به اذن خدا را مختص غیر این طایفه بسازد.

در آیه شریفه :(و ما کان لنفس ...) از شک و تردید(درمقابل ایمان) به رجس و پلیدى تعبیر شده است

و منظور از(رجس) در خصوص این آیه چیزى در مقابل ایمان است ، و معلوم است که مقابل ایمان شک و تردید است . پس در این آیه شک و تردید، رجس و پلیدى خوانده شده . به این معنا که شک مصداقى است که عنوان رجس بر آن صادق است ، و این رجس در آیه زیر معرفى شده است :(و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فى السماء کذلک یجعل اللّه الرجس ‍ على الذین لا یؤ منون).

و نیز در خصوص این آیه منظور از جمله(الذین لا یعقلون) تکذیب کنندگان آیات خدا است ، و از این جهت آنان را بى عقل خوانده که تکذیب کنندگان آیات خدا یکى از طوایفى هستند که کلمه عذاب علیه آنان محقق و حتمى شده و از کسانى هستند که خدا بر دلهایشان مهر زده در نتیجه دیگر تعقل نمى کنند، همچنانکه در جاى دیگر در بیان وضع آنان فرموده :(و طبع اللّه على قلوبهم فهم لا یعلمون)

قل انظروا ماذا فى السماوات و الارض

یعنى نظر کنید بدانچه در آسمانها و زمین است از مخلوقات مختلف و گوناگونى که هر یک آیتى از آیات خدا است ، و به ایمان دعوت مى کند. و ظاهر اینکه فرمود:(و ما تغنى الایات و النذر عن قوم لا یؤ منون) این است که حرف(ما) در آن استفهامى باشد و این جمله به انگیزه انکار و اظهار تاءسف آورده شده باشد، نظیر این گفتار یک طبیب به بیمار غیر قابل علاجش که(من مرگ را به چه چیز معالجه کنم). جمله مورد بحث نیز مى فرماید: اى پیامبر! ما به تو دستور دادیم آنان را با این پیام ما:(قل انظروا فى السماوات ...) انذار کنى و بترسانى ، اما انذارها و یا آیات چه تاثیرى در آنان دارد، با اینکه ایمان ندارند و ایمان نمى آورند،(یعنى با اینکه تصمیم جدى دارند بر اینکه ایمان نیاورند) و این عزمشان به خاطر مهرى است که بر دلهایشان زده شده . چه بسا مفسرینى که گفته اند: حرف(ما) استفهامى نیست ، بلکه نافیه است ،(و آیه مى خواهد بفرماید: آیات و انذارها در مردمى که ایمان ندارند تاءثیرى نمى گذارد).

فهل ینتظرون الا مثل ایام الذین خلوا من قبلهم

این جمله - به شهادت حرف(فاء) که بر سر آن آمده - تفریع بر حرف(ما) در جمله سابق است که مى فرمود:(و ما تغنى الایات و النذر عن قوم لا یؤ منون)، و معنایش این است : حال که معلوم شد آیات و انذارها هیچ اثرى در آنان ندارد و آنها ایمان نمى آورند پس روزگار و سرنوشتى را نباید انتظار داشته باشند مگر مثل سرنوشت و روزگارى که امثال آنان در قرون گذشته داشتند. آرى ، اینان خود را ذخیره کرده اند براى عذاب الهى ، عذابى که بین تو و بین آنان جدائى افکنده آنان را هلاک مى کند. براى اینکه کلمه عذاب بر آنان حتمى گشته است .

و به همین جهت رسول گرامى خود را ماءمور کرد به اینکه این حقیقت را به آنان ابلاغ کند:(قل فانتظروا - بگو منتظر باشید)، یعنى منتظر روزگارى مانند روزگار کسانى که قبل از شما بودند و یا به عبارتى منتظر روز عذابى باشید که بین من و شما جدائى مى افکند، پس در آن روز ایمان خواهید آورد، اما ایمانى که هیچ سودى به حالتان ندارد.(انى معکم من المنتظرین - من نیز با شما از منتظران هستم).

البته در سابق گفتیم که استفهام در این آیه انکارى است .

ثم ننجى رسلنا و الذین آمنوا

این جمله تتمه صدر آیه قبلى است که مى فرمود:(فهل ینتظرون الا مثل ایام الذین خلوا من قبلهم). و جمله(قل فانتظروا...) جمله اى است معترضه ، و نظم اصلى گفتار از نظر معنا به این قرار است :(فهل ینتظرون) آیا قوم تو، اى رسول اسلام انتظار مى کشند(الا مثل ایام الذین خلوا من قبلهم) سرنوشتى غیر آنچه که امتهاى کافر گذشته داشتند که کلمه عذاب بر آنان حتمى گردید، و در نتیجه آیت عذاب را به سویشان فرستادیم(ثم ننجى رسلنا و الذین آمنوا) آنگاه رسولان خود و آنهائى که ایمان آورده بودند را نجات دادیم)؟

حال باید دید چرا جمله فانتظروا انى معکم من المنتظرین) در بین صدر و ذیل آیه فاصله شده است ؟ علتش اینست که این جمله آن ارتباطى را که با جمله قبلش دارد با جمله بعدش ندارد،

(زیرا جمله قبلش نیز سخن از انتظار داشت) و جا داشت جمله مورد بحث به عنوان جواب از آن جمله ، پهلوى آن قرار بگیرد و بفهماند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) نیز مثل شما کفار منتظر هست ، و بعدا مساءله نجات را ذکر کند که اختصاصى به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) ندارد. و به عبارت ساده تر: انتظار حکم بین خودش و بین آنها مخصوص رسول خدا بود. و اما انتظار اینکه بعد از قضاى حکم ، خداوند رسول و مؤ منین را نجات دهد مخصوص شخص رسول نبود. علت دیگرش این است که انتظار رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) انتظار قضاء فصل و جدا سازى بین اهل حق و باطل نبود، بلکه انتظار نجات دادن مؤ منین از عذاب بود، و این چیزى نبود که منظور اصلى گفتار باشد، زیرا آن منظورى که کلام در صدد ایفاى آنست انذار و ترساندن مشرکین است ، نه بشارت نجات به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و مؤ منین - دقت بفرمایید.

وعده خداوند به نجات دادن مؤ منین از امت اسلام ، همانطور که پیامبران و مؤ منین از اممگذشته را نجات داد

و اما اینکه فرمود:(کذلک حقا علینا ننج المؤ منین)(با در نظر گرفتن حرف(کاف) تشبیه ، که در اول آن آمده) معنایش اینست که : همانطور که همواره رسولان و ایمان آورندگان از امتهاى گذشته را هنگام نزول عذاب نجات داده ایم ، همچنین نجات دادن مؤ منین به وسیله تو نیز حقى است بر عهده ما. پس جمله(حقا علینا) مفعول مطلقى است که در جاى فعل حذف شده اش نشسته ، و تقدیر کلام(حق ذلک علینا حقا) است . و حرف(ال) در کلمه(المؤ منین) الف و لام عهد است ، که معنایش مؤ منین معهود مى باشد، یعنى مؤ منین این امت . این جمله بیانگر وعده جمیلى است به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) و به مؤ منین از این امت ، که خداى تعالى آنان را نجات خواهد داد.

و بعید نیست از اینکه در این جمله نام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) را نیاورده و تنها فرموده :(مؤ منین را نجات مى دهیم)، با اینکه در مورد امتهاى سابق ، رسولان را با مؤ منین ذکر کرده بود، استفاده شود که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) این نجات موعود را درک نمى کند، و خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب ، مؤ منین امتش را نجات مى دهد، همچنانکه از تکرار شدن مضمونى چون :(فاما نرینک بعض الذى نعدهم او نتوفینک فالینا یرجعون) همین معنا به ذهن آدمى در آید.

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل آیه :(و ان کنت فى شک ...)، قوم یونس و...)

در تفسیر عیاشى از محمد بن سعید اسدى روایت کرده که موسى بن محمد بن رضا به وى خبر داده که یحیى بن اکثم نامهاى به وى نوشت تا در آن نامه از وى سؤ الهائى کند، و پرسیده : در آیه(فان کنت فى شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرؤ ن الکتاب) روى سخن با کیست ؟ اگر با رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) باشد لازمه اش این مى شود که آن جناب به آنچه به او نازل شده شک داشته باشد و اگر روى سخن با غیر آن جناب باشد لازمه اش اینست که قرآن بر غیر آن جناب نازل شده باشد.

موسى مى گوید: من این سؤ ال را از برادرم(على بن محمد هادى(علیه السلام) کردم ، فرمود: اما اینکه فرموده :(فان کنت فى شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرؤ ن الکتاب من قبلک) مخاطب در آن ، رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) است ، ولى آن جناب نسبت به آنچه به وى وحى شده بود شک و تردید نداشت ، و لیکن از آنجا که جاهلان مى پرسیدند چطور شد که خدا فرشته اى به سوى ما مبعوث نکرد و چگونه فردى مبعوث کرده که در بى نیاز نبودن از خوردن و نوشیدن و راه رفتن در بازارها مثل همه مردم است لذا خداى سبحان به پیامبرش وحى کرد(که اگر ادله تو براى آنان قانع کننده و مؤ ثر واقع نشد، این دلیل را برایشان بیاور) که نخست اهل کتاب را نزد خود و ایشان حاضر سازى ، و در پیش روى این جاهلان از اهل کتاب بپرسى مگر پیامبران شما غیر بشر بودند؟ و مگر غذا نمى خوردند و نوشیدنى نمى نوشیدند؟ و مگر در بازارها قدم نمى زدند؟!(وقتى همه گفتند: آرى ، پیامبران ما همه از جنس بشر بودند و همه این لوازم بشرى را داشتند، آن وقت به ایشان بگو) خوب ، پیغمبر شما هم فردى مانند آن پیامبران است ، و من نیز مثل آنها هستم .

پس ، اگر در این آیه فرموده :(اگر تو در شک هستى) با اینکه آن جناب شکى نداشته ، خواسته است از دیدگاه جاهلان مردد سخن گفته باشد، همچنانکه در آیه شریفه ،(فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه على الکاذبین)، با اینکه خداى تعالى مى داند رسول گرامیاش دروغ نمى گوید، و رسالت او را مى رساند،

مع ذلک آن جناب را مانند طایفه مقابلش جایز الخطاء قلمداد کرده تا در مخاصمه ، رعایت انصاف را کرده باشد و گرنه هم خدا مى دانست که رسول اللّه(صلى اللّه علیه وآله و سلم) دروغ نمى گوید و هم آن جناب مى دانست که راستگو است ، چیزى که هست خواست تا در مقام احتجاج رعایت انصاف را کرده باشد.

مؤ لف : شیخ صدوق - قدس سره - این روایت را در کتابش به سند خود از موسى بن محمد بن على نقل کرده و برگشت آن به همان روایتى است که نقل کردیم . و در بعضى از روایات آمده که : این آیه شریفه در شب معراج نازل شد و در آن ، رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) ماءمور شد تا از ارواح انبیاء(علیهم السلام) از این معنا سؤ ال کند، و همین انبیاء مورد نظر آیه(الذین یقرؤ ن الکتاب من قبلک) بوده اند. همین وجه از زهرى نیز روایت شده ، و لیکن این روایت به خوبى و بطور روشن با لفظ آیه انطباق ندارد.

و در الدر المنثور است که عبد الرزاق و ابن جریر از قتاده روایت کرده که در تفسیر این آیه گفته است : براى ما اینطور نقل کردند که رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) گفته است : من نه شک دارم و نه مى پرسم .

و در تفسیر عیاشى از معمر روایت آورده که گفت : امام ابوالحسن الرضا(علیه السلام) فرمود: یونس از طرف خداى تعالى ماءموریتهائى داشت که همه را به قومش رسانید، تا در آخر، نشانیهاى عذاب هویدا گشت ، پس مردم بین خود و اطفالشان و بین حیوانات و بچه هایشان جدایى انداختند، آنگاه به درگاه خداى - عزوجل - تضرع و زارى کردند، و خدا هم عذاب را از آنان برداشت ....

مؤ لف : داستان یونس و قومش - ان شاء اللّه - بزودى در تفسیر بعضى از آیاتى که متعرض جزئیات داستان او است ، مى آید.

و در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم و لالکائى - در کتاب السنة - از على بن ابى طالب(علیه السلام) روایت کرده اند که فرمود: بر حذر بودن مقدرات(قضا و قدر) را بر نمى گرداند،

ولى دعا مقدرات را بر مى گرداند و این مطلب در قرآن کریم آمده آنجا که مى فرماید:(الا قوم یونس لما آمنوا کشفنا عنهم عذاب الخزى ...)

مؤ لف : صاحب الدر المنثور روایت دیگرى در همین معنا از ابن النجار از عایشه از رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) نقل کرده است .

و در کافى و بصائر با ذکر سند از ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود:(رجس) عبارت است از شک و ما ابدا در دین خود شک نمى کنیم .