background
وَقَالَ مُوسَىٰ رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالًا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ ۖ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَىٰ أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُوا حَتَّىٰ يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ
و موسى گفت: «پروردگارا، تو به فرعون و اشرافش در زندگى دنيا زيور و اموال داده‌اى، پروردگارا، تا [خلق را] از راه تو گمراه كنند، پروردگارا، اموالشان را نابود كن و آنان را دل‌سخت گردان كه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند.»
آیه 88 سوره يُونُس

بیان آیات

وقایعى از سرگذشت ، پیغمبر اسلام(ص) و مسلمین ، که داستان موسى(ع) بهوقایع آن اشاره دارد

خداى تعالى بعد از ذکر داستانى از نوح(علیه السلام) و اجمالى از داستان انبیاء بعد از نوح و قبل از موسى(علیه السلام) در آیات قبل ، اینک در این آیات رشته سخن را به داستان موسى و برادر و وزیرش ، هارون و سرگذشتى که با فرعون و درباریانش داشتند کشیده ، و در عین اینکه داستان را بطور اختصار و کوتاه آورده ، با سیاقى آورده که همه فصول آن با سرگذشت رسول اسلام و دعوتش ‍ از فرعونصفتان قومش و طاغیان قریش منطبق است ، و به فهرستى از سرگذشت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) و مسلمین که ذیلا ایراد مى شود اشاره دارد: 1- ایمان نیاوردن طاغیان قریش 2- ایمان آوردن ضعفاى قریش و غیر قریش که تحت شکنجه آن طاغیان بودند

3- ناگزیر شدن جمعى از مسلمانان ضعیف به اینکه از شهر و وطن خود کوچ کنند 4- هجرت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) با جمعى از مومنین به مدینه طیبه 5- تعقیب مؤ منین به وسیله فرعونصفتان این امت و درباریان آنان 6- هلاکت آن فراعنه به کیفر گناهانشان 7- منزل دادن خداى تعالى مؤ منین را به برکت اسلام در منزلگاهى صدق 8-

روزى دادن به آنان از طیبات 9- اختلاف کردن مؤ منین بعد از آنکه حق برایشان معلوم گشت 10- اینکه خداى تعالى به زودى در بین آنان داورى خواهد کرد.

پس ، بنابر این همه موارد مذکور تصدیق آن اسرارى است که خداى سبحان در این آیات به پیامبرش سپرده و به زودى امتش با تاءویل آن اسرار و خارجیت آنها روبرو خواهد شد، و نیز همه اینهائى که ذکر شد تصدیق کلامى است که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در خطاب به اصحاب و امتش فرمود، و آن این بود که به زودى راه و روشى را که بنى اسرائیل پیش گرفتند پیش خواهید گرفت ، حتى اگر بنى اسرائیل به سوراخ مارمولکى رفته باشند شما هم خواهید رفت .

ثم بعثنا من بعدهم موسى و هرون ...

یعنى ما پس از آن ، یعنى بعد از نوح و رسولان بعد از او موسى و برادرش هارون را با آیات خود به سوى فرعون و درباریان او - مردمى از نژاد قبطه که با فرعون خصوصیت داشتند - گسیل داشتیم ، ولى فرعون و درباریانش از پذیرفتن آیات ما استکبار ورزیدند، و به ارتکاب جرم ادامه دادند.

فلما جاء هم الحق من عندنا...

از ظاهر کلام چنین بر مى آید که منظور از کلمه(حق) آیات و معجزه حق است ، از قبیل اژدها شدن عصا و ید بیضاء، که خداى تعالى آن دو را به حق آیت و دلیل بر رسالت موسى(علیه السلام) قرار داد، و جمله مورد بحث میفرماید: همینکه معجزاتى به حق براى آنان آمد(به جاى اینکه شکر بیرون آمدن از حیرت را بجاى آورند) با لحنى مؤ کد گفتند:(ان هذا لسحر مبین - محققا و قطعا این سحرى است که سحر بودنش واضح است) و کلمه(هذا) اشاره به همان آیت حق مى کند.

و علت اینکه آیت را حق خوانده در قبال تعبیر نابجایى است که کفار کردند، و آن را سحر خواندند.

گفتگوى موسى(ع) با فرعونیان و...

قال موسى اتقولون للحق لما جاءکم اسحر هذا...

میفرماید: موسى(علیه السلام) وقتى سخنان آنان را شنید که به معجزه حق ، تهمت سحر زدند،

تفسیر المیزان ج 10 ص 160

آن هم سحرى واضح ، از در انکار به آنان پاسخ داد، پاسخى در شکل سوال و استفهام و پرسید:(اتقولون للحق لما جاءکم) که تقدیرش :(اتقولون للحق لما جاءکم انه لسحر مبین - بعد از آنکه حق نزدتان آمد میگویید آن سحرى واضح است) میباشد آنگاه همین استفهام انکارى را تکرار کرده میپرسد:(اسحر هذا - آیا این سحر است ؟).

بنابر این ، مقول قول(یعنى جمله انه لسحر مبین) در جمله استفهامى به جهت اختصار حذف شده ، چون استفهام دوم بر آن حذف شده دلالت میکرد. و جمله(و لا یفلح الساحرون) ممکن است جملهاى حالیه باشد تا انکارى که جمله(اسحر هذا) بر آن دلالت مى کرد را تعلیل کند، و بفهماند اگر تهمت شما مورد انکار ما واقع شده براى اینست که ساحران رستگار نمیشوند. و ممکن هم هست جملهاى اخبارى و بیانى مستقل باشد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) خواسته است در این جمله خود را مبراى از ارتکاب سحر و نزدیک شدن به آن سازد، چون آن جناب معتقد بود که خودش رستگار و ساحران محروم از رستگاریند.

قالوا اجئتنا لتلفتنا عما وجدنا علیه آباءنا...

کلمه(لفت) مصدر و به معنى صرفنظر کردن از چیزى است ، و معناى جمله(لتلفتنا) در این آیه اینست که فرعون و درباریان او موسى(علیه السلام) را مورد عتاب و نکوهش قرار داده به او گفتند:(اجئتنا لتلفتنا - آیا به سر وقت ما آمدهاى تا ما را منصرف سازى)،(عما وجدنا علیه آباءنا - از آن دین و سنتى که پدرانمان را بر آن دین یافتیم ؟). و منظورشان از کلمه(عما: از آنچه) همان سنت و طریقه نیاکانشان بوده ،(و تکون لکما الکبریاء فى الارض - تا در نتیجه کبریایى در زمین از آن خودتان شود؟). منظورشان از کبریایى ، ریاست و حکومت و گسترده شدن قدرت و نفوذ اراده است ، و خواستهاند بگویند: شما دو تن منظورتان از دعوت دینى اینست که آن را وسیله قرار دهید براى اینکه طریقه ما را که در سرزمین ما مستقر گشته باطل و بى اعتبار ساخته ، طریقه جدیدى که خودتان مبتکر آن هستید جایگزین طریقه ما کنید، و با اجراى آن در بین مردم و ایمان آوردن ما طبقه حاکم به شما و مطیع شدنمان براى شما کبریاء و عظمتى در مملکت کسب کنید.

و به عبارتى دیگر: شما آمده اید براى اینکه دولت فرعونى و حکومت ریشه دار و چندساله قبطیان را مبدل به دولتى اسرائیلى کنید، دولتى که قائم به امامت و قیادت شما دو تن باشد، و ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد و نخواهیم گذاشت به آرزویى که از این دعوت مزورانه دارید برسید.

و قال فرعون ائتونى بکل ساحر علیم

بطورى که از مشروح داستان که در قرآن کریم آمده و حتى از آیات بعدى استفاده مى شود، جمله مورد بحث دستورى بود که فرعون به درباریان خود داد تا با جمع آورى ساحران به معارضه با معجزات موسى بپردازند.

تفسیر المیزان ج 10 ص 161

فلما جاء السحرة قال لهم موسى القوا...

یعنى بعد از آنکه ساحران آمدند و رو در روى موسى قرار گرفته آماده معارضه شدند، موسى(علیه السلام) به آنان فرمود: آنچه از طناب و چوب دستى که میخواهید بیندازید(و نمایش دهید). چون ساحران چوب دستى و طنابهائى آماده کرده بودند تا بیندازند و با افسونها که داشتند آنها را به صورت مار و اژدها در آورند.

بیان حقیقت سحر از زبان حضرت موسى(ع)

فلما القوا قال لهم موسى ما جئتم به السحر...

همینکه انداختند موسى به آنان فرمود: آنچه شما آوردهاید سحر است . و این فرمایش موسى بیان حقیقتى است از حقایق ، تا عملى که خودش انجام میدهد بر آن حقیقت منطبق گردد، و آن عمل این بود که عصاى خود را انداخت ، عصایش اژدهایى شد و تمامى چوب دستى و طنابهاى ساحران را بلعید، و دوباره به صورت اولش برگشت .

و حقیقتى که گفتیم عملش بر آن منطبق گردید، اینست که سحر، کارش این است که غیر حق و غیر واقع را در حس مردم و انظار آنان به صورت حق و واقع جلوه دهد، و چون این عمل فى نفسه کارى است باطل ، و چون خداى تعالى طبق سنت جارییى که بر مستقر کردن حق و احقاق آن در عالم تکوین و نیز بر محو باطل دارد و زود آن را ابطال خواهد کرد، لاجرم دولت ، همواره براى حق بوده هر چند که باطل احیانا جولتى داشته باشد.

و به همین جهت جمله(ان اللّه سیبطله) را چنین تعلیل کرد که :(ان اللّه لا یصلح عمل المفسدین)، براى اینکه صلاح و فساد دو امر متقابل و ضد یکدیگرند، و سنت الهى بر این جارى است که آنچه را صلاحیت اصلاح دارد اصلاح کند، و آنچه را صلاحیت فساد دارد فاسد سازد، به این معنا که اثر متناسب و مختص به هر یک از صلاح و فساد را بر صالح و فاسد مترتب کند. و اثر عمل صالح اینست که بتواند با سایر حقایق عالم در جریان نظام عالم همدست و هماهنگ شود، و معلوم است که چنین عملى قهرا با سایر حقایق ممزوج و مخلوط مى شود، و به طفیل اینکه خداى تعالى کل نظام را اصلاح مى کند آن عمل را نیز اصلاح مى کند و آن را طبق مقتضایى که طبیعتش دارد به جریان میاندازد، و اثر عمل فاسد اینست که مناسب و ملایم با سایر حقایق عالم در مقتضاى طبع آنها نباشد، و در جریان آن حقایق طبق طبع و جبلتى که دارند این یک عمل بر خلاف آن جریان حرکت کند، پس چنین عملى فى نفسه امرى است استثنایى ، و معلوم است که اگر با حفظ فسادش خداى تعالى بخواهد آن را اصلاح کند، باید کل نظام را فاسد سازد و کل اسباب و حقایق عالم را بر طبق مسیر آن یک عمل فاسد به جریان اندازد.

و چون چنین چیزى ممکن نیست ، قهرا سایر اسباب عالم با همه قوا و وسایل مؤ ثرش با آن عمل فاسد معارضه مى کند، اگر توانست آن را به سیره صالح بر میگرداند، و گرنه بطور قطع آن را باطل و فانى و از صفحه وجود محو مى سازد.

و این حقیقت لازمهاى دارد و آن اینست که سحر و هر باطل دیگرى در عالم وجود دوام نمییابد، و خداى تعالى در مواردى از کلام مجیدش به این لازمه تصریح نموده و جنبه منفى آن را امضاء فرموده ، از آن جمله مى فرماید:(و اللّه لا یهدى القوم الظالمین)، و نیز فرموده :(و اللّه لا یهدى القوم الفاسقین)، و نیز فرموده :(آن اللّه لا یهدى من هو مسرف کذاب)، و از همین آیات است آیه مورد بحث که مى فرماید:(ان اللّه لا یصلح عمل المفسدین).

و همین لازمه را در جانب اثباتش امضاء نموده ، در آیه بعد از آیه مورد بحث میفرماید:(و یحق اللّه الحق بکلماته و لو کره المجرمون)، که - ان شاء اللّه - بزودى توضیحش مى آید.

و یحق اللّه الحق بکلماته و لو کره المجرمون

بعد از آنکه خداى تعالى از آن حقیقتى که قبلا گفته شد از جانب منفیش پرده بردارى کرد و فرمود که خداى تعالى عمل مفسدان را اصلاح نمیکند، اینک در این آیه از جانب اثباتش نیز پرده برداشته مى فرماید: خداى تعالى با کلماتش حق را به کرسى مى نشاند، و در آیه و سوره اى دیگر بین نفى و اثبات جمع نموده و از هر دو جنبه پردهبردارى کرده مى فرماید(لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون).

از همینجا است که یک احتمال به نظر قوى مى شود و آن اینست که منظور از(کلمات) در آیه شریفه اقسام قضاها و فرامین الهى باشد که در شوون همه موجودات عالم به حق و بر طبق حق جارى است . آرى ، قضاى الهى ممضاء و سنتش جریان یافته بر اینکه در نظام عالم بین حق و باطل اصطکاک و برخورد برقرار کند و باطل را بدون درنگ فانى و اثرش را محو کند و حق را بر همان جلاء و جلوهاى که داشت باقى بگذارد و این همان معنایى است که آیه شریفه زیر بیانش نموده مى فرماید:

(انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه الحق و الباطل ، فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض) و ما - ان شاء اللّه تعالى - در ذیل همین آیه در تفسیر سوره رعد بحثى کامل و مفصل در پیرامون این معنا خواهیم داشت .

و حاصل کلام اینکه : موسى(علیه السلام) به این منظور این حقیقت را براى فرعونیان بیان کرد که آنان را بر سنت حقه الهى که از آن در غفلت بودند واقف سازد، و هم به این منظور که دلهاى ساحران را براى درک و دریافت معجزهاى که بزودى ظاهر مى سازد آماده کند، تا غلبه معجزه بر سحر و ظهور حق علیه باطل را بهتر بفهمند. و به همین جهت بود که مى بینیم بنا به تفصیلى که خداى سبحان در موارد دیگرى از کلامش آورده ساحران به محض اینکه معجزه آن جناب را دیدند بدون درنگ ایمان آورده خود را براى سجده در برابر خداى تعالى به زمین افکندند.

(و لو کره المجرمون) - خداى تعالى در بین اوصاف فرعونیان تنها صفت مجرم بودنشان را یادآور شده و این بدان جهت است که در این ماده معناى قطع کردن هست ، پس گویا خواسته است بفهماند که فرعونیان راه حق را به روى خود قطع کرده اند، و بنیان خود را بر این اساس نهادهاند، و نتیجه این وضع این شده که از ظهور حق کراهت داشته باشند. و به همین جهت است که خداى تعالى وقتى کراهت از ظهور حق را به آنان نسبت میدهد به دنبالش در جمله مورد بحث میفهماند علت کراهتشان اینست که مجرمند، و در همین معنا جمله فاستکبروا و کانوا قوما مجرمین است که در اول این آیات قرار داشت .

فما آمن لموسى الا ذریة من قومه على خوف من فرعون و ملائهم ...

مراد از(ذریة من قومه) که به موسى(ع) ایمان آوردند واقوال مفسرین در این باره

بعضى از مفسرین گفته اند ضمیر در کلمه(قومه) به فرعون برمیگردد، و معناى آیه اینست که : فرعونیان به موسى ایمان نیاوردند مگر ذریهاى از قوم فرعون ، و آن ذریهاى که از قوم فرعون ایمان آوردند مادرانشان از بنى اسرائیل و پدرانشان از نژاد قبطى بودند،

و ذریه نامبرده راه مادران را پیش گرفته به موسى ایمان آوردند. بعضى دیگر گفته اند: ذریه بعضى از اولادهاى همان قبطیان بودند. و بعضى دیگر گفته اند : منظور از این ذریه همسر فرعون و مومن آل فرعون است که داستانشان را قرآن هم آورده ، و نیز کنیز و زنى آرایشگر بودند که در خدمت همسر فرعون بودند.

بعضى دیگر از مفسرین گفته اند: ضمیر مذکور به موسى برمیگردد، و منظور از(ذریهاى از قوم موسى) جماعتى از بنى اسرائیل است که سحر آموخته بودند و در زمره ساحران در آن صحنه شرکت داشتند و از هواداران فرعون بودند و با دیدن معجزه موسى به وى ایمان آوردند. بعضى دیگر گفته اند: منظور از ذریه ، همه بنى اسرائیل است که ششصد هزار نفر بودند، و اگر آنان را - با اینکه جمعیتى بسیار بودند - ذریه نامیده براى اینست که به ضعف آنان اشاره کند. و بعضى دیگر گفته اند: منظور از ذریه ، دودمان اسرائیل است ، آنهائى که موسى به سویشان مبعوث شده بود و در طول زمان هلاک شدند. لیکن وجوه و اقوالى که نقل شد وجوه ضعیفى است ، چون در این آیات و سایر آیاتى که به این داستان اشاره دارد، هیچ دلیلى لفظ بر این وجوه وجود ندارد.

و آنچه از سیاق و زمینه گفتار برمى آید و آیه شریفه نیز ظهور در آن دارد اینست که ضمیر به موسى برگردد، و منظور از جمله(ذریة من قومه) بعضى از افراد ضعیف و طبقه ناتوان بنى اسرائیل است ، و اما بزرگان و اشراف و توانگران بنى اسرائیل ایمان نیاوردند. اعتبار عقلى هم موید این ظهور است ، چون ما مى دانیم که همگى بنى اسرائیل اسیر و در تحت استعمار و استثمار فراعنه و محکوم به حکم آنان بودند، و معمولا عادت در امثال این موارد بر این جارى است که(طبقه ضعیف سر از اطاعت حاکم برداشته پیرو پیامبرش ‍ مى گردد و) طبقه اشراف و توانگران به هر وسیله اى که شده مقام اجتماعى و حیثیت خانوادگى خود را حفظ مى کنند. آرى ، تا بوده چنین بوده که در چنین مواقعى طبقه اشراف سعى مى کنند به هر وسیلهاى به درگاه جباران تقرب بجویند، و آن دستگاه را با دادن مال و تظاهر به خدمتگذارى و وانمود کردن به اینکه خیرخواه دستگاهند و با دورى کردن از هر عملى که خوشایند دستگاه نیست رضایت دستگاه را به دست آورند. اقویاى بنى اسرائیل نیز از این روش مستثناء نبودند و نمیتوانستند بطور آشکار و علنى با موسى موافقت نموده تظاهر کنند به اینکه به وى ایمان آوردهاند.

علاوه بر این ، داستانهایى که در قرآن کریم از بنى اسرائیل حکایت شده عادلترین گواه است بر اینکه بسیارى از گردنکلفتان و مستکبرین بنى اسرائیل تا اواخر عمر موسى(علیه السلام) به وى ایمان نیاوردند هر چند که به ظاهر تسلیم او شده و در همه دستوراتش اطاعتش مى کردند، چون دستوراتى که آن جناب صادر مى کرد همه براى نجات بنى اسرائیل بود، از اقویا نیز میخواست که در این راه بذل مساعى کنند، و این چیزى نبوده که اقویا از پذیرفتنش سر باز زنند براى اینکه آنچه موسى میگفت به صلاح قومیت و حریت آنان و به نفع تک تک افراد آنان بود، پس نباید اطاعتشان از این دستورات را پاى ایمان به حساب آورد. آرى ، اطاعت در اینگونه امور امرى است ، و ایمان آوردن به خدا و بدانچه رسول خدا آورده امر دیگرى .

و بنا بر این ، معناى کلمه(و ملائهم) روبراه مى شود به اینکه ضمیر را به ذریه برگردانیم ، و کلام چنین معنا دهد که کسى به موسى ایمان نیاورد مگر ذریهاى از قوم موسى که با ترس و لرز از فرعون و از اقویاى بنى اسرائیل ایمان آوردند، و در نتیجه کلام این معنا را افاده کند که : ضعفاى از بنى اسرائیل در ایمان آوردن هم از فرعون ترس داشتند و هم از اشراف قوم خود، زیرا چه بسا که اشراف ، آنان را از ایمان آوردن منع مى کردند، حال یا به خاطر اینکه خودشان ایمان نداشتند و یا به خاطر اینکه پیش فرعون تظاهر کنند که ما هوادار توایم ، و به این وسیله او را دلخوش سازند تا او هم بر اینان تنگ نگیرد و یا حد اقل کمى از شدت آزار و اذیتشان بکاهد.

و اما اینکه بعضى از مفسرین گفته اند که : ضمیر، به فرعون برمیگردد، و دلیل آوردهاند که فرعون یک نفر نبوده بلکه درباریانى داشته و به این جهت ضمیر جمع(هم) در اینجا به کار رفته ، و یا گفته اند به ذریه برمیگردد، چون ملا ذریهاى از قبط بوده اند، تفسیرى است که به هیچ وجه قابل قبول نیست ، مخصوصا وجه اول(ان یفتنهم) یعنى ذریه موسى در حالى که ایمان مى آورند از آن ترس داشتند که ملا و اشراف بنى اسرائیل آنان را عذاب دهند تا دوباره به کیش ایشان برگردند. و منظور از جمله(و ان فرعون لعال فى الارض) اینست که این ترس را داشتند، و ظرف هم چنین ظرفى بود که فرعون تسمه از پشت همه کشیده بود و در ظلم و تفرعن از حد گذشته بود.

بنابر این ، معناى آیه چنین مى شود - و اللّه اعلم - که : نتیجهاى که از بعثت موسى و هارون و استکبار فرعون و درباریانش به دست آمد این بود که کسى به موسى ایمان نیاورد مگر ذریهاى و افراد ضعیفى از بنى اسرائیل ، و اینان در حالى ایمان آوردند که هم از اقویاى خود میترسیدند و هم از فرعون که مبادا این دو طایفه آنان را به جرم ایمان آوردنشان شکنجه کنند و جاى ترس هم داشت ، براى اینکه جو زندگى آنان جوى خطرناک بود، فرعون در آن روزگار در زمین علو و دیکتاتورى داشت و بر اهل زمین مسلط بود، و در حکمرانیش نه تنها رعایت عدالت را نمیکرد، بلکه ستمگرى را از حد گذرانده بود و براى ظلم و شکنجه حد و مرزى نمى شناخت .

و به فرض هم که منظور از کلمه(قومه) تمامى انسانهایى باشند که موسى(علیه السلام) مبعوث بر آنان شده و مامور بوده که رسالت الهى را به آنان برساند، چه قبطیها و چه بنى اسرائیل ، از راه دیگرى میتوان معناى مناسبترى براى آیه کرد، بدون اینکه احتیاج به آن تکلفاتى باشد که مفسرین مرتکب شده و مصداق آن را قبطیان شمردهاند، با اینکه حاجتى به این مطلب نیست .

ضعیفان بنى اسرائیل با ترس و واهمه از فرعون و اطرافیان توانگر او به موسى(ع) گرویدند اگر مؤ من هستید و تسلیم خدائید، بر او توکل کنید

و قال موسى یا قوم ان کنتم آمنتم باللّه فعلیه توکلوا ان کنتم مسلمین

از آنجا که ایمان به خدا، مؤ من را به مقام پروردگارش هر چند بطور اجمال آشنا مى سازد، و مؤ من عالم به این معنا مى شود که خداى تعالى سببى است فوق همه اسباب ، سببى است که سببیت همه اسباب به او منتهى مى شود، و نیز او را آگاه مى کند به اینکه تدبیر همه امور به دست خداست ، و لذا ایمان ، مؤ من را وا مى دارد به اینکه امور را تسلیم به خدا کند. و هرگز به ظاهر چیزهایى که از نظر دیگران سبب مستقل است اعتماد نکند، زیرا اعتماد به این سببهاى ظاهرى جهل محض است . و لازمه این کار آنست که مؤ من همه امور را به خدا ارجاع داده و همه توکلش بر خدا شود، و لذا مى بینیم در آیه مورد بحث هم که مؤ منین صاحب تسلیم را امر به توکل بر خدا کرده نخست این امر خود را مشروط به شرطى کرده و آن داشتن ایمان است ، و سپس کلام را با شرطى دیگر تمام کرده که آن اسلام است .

بنا بر این گفتار، آیه شریفه از نظر معنا در این تقدیر است که فرموده باشد: اگر شما به خدا ایمان دارید و تسلیم او شده اید پس بر او توکل و اعتماد کنید. خواهید گفت اگر تقدیر کلام چنین است پس چرا در آیه شریفه هر دو شرط را پهلوى هم نیاورده و جمله(فعلیه توکلوا) را بین دو شرط فاصله قرار داده با اینکه میتوانست بفرماید:(ان کنتم آمنتم باللّه و اسلمتم له فتوکلوا علیه)

در پاسخ مى گوییم : شاید وجهش این باشد که وضع آن دو شرط مختلف است ، براى اینکه برخى فقط یکى از این دو شرط را داشته اند، و آن عبارت است از ایمان ، و اما اسلام را همه نداشتند، چون تسلیم در برابر خدا شدن از مراتب کمال ایمان است ، و چنین نیست که ایمان بدون اسلام فرض نداشته باشد، و واجب و ضرورى باشد که هر مومنى مسلم هم باشد، بلکه بهتر آن است که مؤ من ایمان خود را به وسیله اسلام تکمیل کند.

بنابر این ، میتوان گفت جدا سازى بین دو شرط براى اشعار به این معنا بوده که یکى از این دو شرط واجب و ضرورى است و مخاطبین به کلام موسى(علیه السلام) آن را دارا بوده اند، و شرط دیگر مستحب است ، یعنى چیزى است که سزاوار است هر مؤ منى خود را داراى آن بسازد. پس معناى کلام موسى(علیه السلام) اینست که : اى قوم اگر چنانچه به خداى تعالى ایمان دارید - که البته دارید - و اگر تسلیم امر خدا هستید - که جا دارد بوده باشید - پس بر خدا توکل کنید. و بنا بر این ، در آیه شریفه نکتهاى لطیف به کار رفته که لطفش بر کسى پوشیده نیست .

فقالوا على اللّه توکلنا ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمین ... من القوم الکافرین

دعاى بنى اسرائیل :(ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمین) دعا براى رفع ضعفو ذلت از خودشان بوده است

مؤ منین به موسى(علیه السلام) در پاسخ دعوت موسى که فرمود: بر خدا توکل کنید گفتند: بر خدا توکل مى کنیم ، و سپس دعا کردند که پروردگارا ما را فتنه مردم ستمکار مکن . پس ، معلوم مى شود دعایى که کردند نتیجه توکلى بوده که بر خداى تعالى کردند، و آن دعا این بود که اولا لباس ضعف و ذلت را از تن آنان برکند و ثانیا آنها را از قوم ستمکار نجات دهد. خواسته و دعاى اولشان همان است که در جمله(ربنا لا تجعلنا فتنة للقوم الظالمین) به آن اشاره کردند، و علت و انگیزه اینکه چنین حاجتى را خواستند اینست که آنچه اقویاى ستمگر را بر ضعفاى مظلومین غره و مسلط مى کند ضعف(و ظلمپذیرى) طبقه ضعیف است . پس ضعیف به علت همان ضعفى که در او است فتنه قوى و مورد ستم او است ، همچنانکه در قرآن کریم اموال و اولاد را - بدان جهت که جاذبه و محبوبیت دارد - فتنه انسان خوانده و فرموده :(انما اموالکم و اولادکم فتنة) و معلوم است که دنیا براى طالب آن فتنه است ، پس اینکه از پروردگارشان خواستند که آنان را براى قوم ستمکار فتنه قرار ندهد، در حقیقت درخواست این بوده که ضعف و ذلت آنان را با سلب غرض از آن سلب کند.

ساده تر بگویم : خواسته اند بگویند ضعف و ذلت ما سبب فتنه ستمکاران است ، ولى به جاى اینکه رفع سبب را بخواهند رفع غرض و مسبب را خواسته اند.

و اما خواسته و دعاى دومشان همان بود که خداى تعالى در جمله دوم :(و نجنا برحمتک من القوم الکافرین) از آنها حکایت کرده است .

امر به خانه سازى براى بنى اسرائیل

و اوحینا الى موسى و اخیه ان تبوء القومکما بمصر بیوتا...

کلمه(تبوءا) تثنیه امر از باب تفعل است ، و مصدرش تبوى و به معناى مسکن گرفتن و منزل گزیدن است ، و کلمه(مصر) نام شهر و یا کشور فرعون است ، و کلمه(قبلة) در اصل ، بناى نوع از مصدر بوده مانند بناى نوع(جلسة) یعنى حالت نشستن ، و قبلة به معناى آن حالتى است که باعث مى شود دو چیز مقابل هم قرار گیرد. پس کلمه(قبلة) مصدرى است به معناى فاعل ، و معناى جمله(و اجعلوا بیوتکم قبلة) اینست که خانه هاى خود را متقابل بسازید بگونه اى که بعضى رو بروى بعضى دیگر و در جهتى واحد قرار بگیرند. و منظور از این فرمان این بوده که موسى و هارون بتوانند براى امر تبلیغ دسترسى به آنان پیدا کنند و آنها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند، همچنانکه جمله بعدش که مى فرماید:(و اقیموا الصلاة) از آنجا که بدنبال جمله مورد بحث قرار گرفته دلالت و یا حداقل اشعار بر این معنا دارد که منظور از آن فرمان تمکن از نماز جماعت است .

و اما اینکه فرمود:(و بشر المومنین)، سیاق و زمینه گفتار دلالت مى کند بر اینکه منظور از آن ، بشارت به اجابت خواستهاى است که در دعاى مذکور در دو آیه قبل یعنى :(ربنا لا تجعلنا فتنة ...) از خدا خواسته بودند.

و معناى آیه مورد بحث این است که : ما به موسى و برادرش وحى کردیم که شما براى قومتان خانه هائى در مصر بسازید تا در آن سکونت کنند - از این قسمت بر مى آید کانه تا آن موقع بنى اسرائیل زندگى شهرى نداشتند، بلکه مانند صحرانشینان در خیمه ها و مکانهائى نظیر خیمه زندگى مى کردند - و شما و قومتان خانه هایتان را رو بروى هم و در یک جهت قرار دهید، تا دیوار به دیوار یکدیگر باشد، و امر تبلیغ و مشاوره و تشکیل اجتماع براى نماز ممکن باشد، و نماز را بپا دارید، و تو اى موسى مؤ منین را بشارت بده به اینکه خداى تعالى بزودى آنان را از شر فرعون و قومش نجات خواهد داد.

و قال موسى ربنا انک آتیت فرعون و ملاه زینة و اموالا...

کلمه(زینة) بناء نوع از مصدر(زین) به معناى آراستن است ، و آن حالت و وضعى است که موجودى ، آن را به خود میگیرد و باعث مى شود که موجودى دیگر جذب به آن شود.

و نسبت بین زینت و مال نسبت(عموم من وجه) است ، زیرا بعضى از زینتها مال نیست و چیزى نیست که مورد معامله قرار گیرد و در مقابل آن ، مالى بدهند، مانند خوش صورتى و قامت موزون ، و بعضى از مالها هم زینت نیست ، مانند چهار پایان و اراضى ، و بعضى از زینتها هم مال و هم زینت است ، مانند زیور آلات . و اینکه در آیه شریفه بین زینت و مال مقابله شده و آن را در مقابل این قرار داده به ما میفهماند که منظور از زینت تنها جهت زینت است ، با قطع نظر از مالیت آن . و خلاصه کلام ، منظورش چیزهایى از قبیل جواهرات و زیور آلات و جامه فاخر و اثاث تجملى و ساختمانهاى زیبا و امثال آن است .

(ربنا لیضلوا عن سبیلک) - بعضى از مفسرین گفته اند: لام در جمله(لیضلوا) لام عاقبت است ، و معناى آیه اینست که(خدایا! تو به فرعون و فرعونیان زینت و اموال دادى ، و نتیجه و عاقبتش این شد که بندگانت را از راهت گمراه کنند)، نه لام تعلیل و یا به عبارتى لام غرض تا معنایش این شود که(توبه همین منظور مال و زینت به آنان داده اى) چون ما با ادله اى روشن مى دانیم که خداى تعالى چنین کارى نمیکند، یعنى به غرض گمراهى بندگانش به دشمنانش مال و زینت نمى دهد، همانطور که میدانیم هیچ رسولى را مبعوث نمیکند به اینکه مردم را به ضلالت وادار کند، و نیز مى دانیم که خداى تعالى از مردم ضلالت را نخواسته و به این منظور مال دنیا به آنان نمیدهد.

ابتداء به اضلال ، بر خداوند محال است ولى اضلال براى مجازات محال نیست و مال و زینت دادن به فرعونیان از این باب بوده است

و این سخن در جاى خود سخن حقى است لیکن باید دانست که تنها اضلال ابتدایى است که بر خدا محال است ، و خداى تعالى نه کسى را گمراه میکند و نه رسولش را به این منظور میفرستد و نه مال دنیا را به این منظور به کسى مى دهد، و اما اضلال مجازاتى و به عنوان کیفر در برابر گناهان نه تنها بر خداى تعالى محال نیست و دلیلى بر امتناع آن نداریم ، بلکه کلام مجید خدا آن را در مواردى بسیار اثبات کرده است . چه مانعى دارد که خداى تعالى فرعون و درباریانش را که اصرار بر استکبار داشتند و دست از ارتکاب جرائم بر نمیداشتند مال و زینت زیادى به آنان بدهد تا دست به اضلال بزنند و جرمشان بیشتر و عقابشان افزونتر گردد؟

و چه بسا از مفسرین که گفته اند: حرف(لام) در کلمه(لیضلوا) لام دعاء است . و چه بسا که گفته اند: در این کلام حرف(ان و لا) در تقدیر است ، و تقدیر آن :(لئلا یضلوا عن سبیلک) است ، و لیکن سیاق آیه مساعد با هیچ یک از این دو وجه نیست .

و کلمه(طمس) - بطورى که گفته شده - به معناى آنست که چیزى به طرف پوسیدگى و کهنه شدن دگرگونى یابد. پس معناى اینکه موسى(علیه السلام) از خداى تعالى خواست :(اطمس على اموالهم) اینست که : وضع اموال فرعونیان را به سوى فنا و زوال تغییر دهد. و اینکه درخواست کرد:(و اشدد على قلوبهم) منظور از(شد)(گره زدن و بستن) معنایى در مقابل(حل)(گشودن و باز کردن) است ، و معناى گره زدن بر دلها اینست که خدایا دلهایشان را قساوت بده و آن چنان دلهایشان را ببند که به هیچ وجه راهى براى هدایت در آن نماند و گنجایش پذیرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ایمان نیاورند تا آنکه عذاب الیم را ببینند. و بنا بر این ، شد بر دلها همان طبع کردن دلهاست که در قرآن بسیار آمده است و براى کلام موسى دو معناى دیگر کرده اند که معانى بعیدى است ، یکى اینکه گفته اند: منظورش از شد بر قلوب پاى بند کردن دلهایشان نسبت به اقامت در مصر است بطورى که به هیچ وجه از اقامت در آن منصرف نگردند تا بعد از طمس اموال بیشتر رنج ببرند، جاى خالى آن اموال را ببینند و پیوسته تاسف بخورند. دوم اینکه گفته اند: منظور از شد بر دلها، کنایه از میراندن و هلاک کردن است .

دعاى موسى(ع) علیه فرعون و فرعونیان پس از یاءس از هدایت آنان

پس بنابر تفسیرى که ما براى کلمات آیه کردیم معناى آیه چنین مى شود: موسى - بعد از آنکه از ایمان آوردن فرعون و درباریانش ‍ مایوس شد و بطورى که از سیاق گفتارش در دعا استفاده مى شود یقین کرد که جز بر ضلات خود و اضلال دیگران ادامه نمیدهد - عرضه داشت : پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر کفر و طغیانشان کیفر بدى دادى ، و آن کیفر این است که به آنان زینت و اموالى در زندگى دنیا دادى . پروردگارا! و این اراده تو بود که آنان با این زینت و اموال مغرور گشته پیروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اراده تو باطل شدنى نیست و غرضت هرگز لغو نمیباشد. پروردگارا! به همین ارادهات و خشمى که بر آنان گرفتهاى ادامه بده و اموالشان را از مجراى نعمت بودن به مجراى نقمت و عذاب تغییر ده و دلهایشان را مسدود کن تا در نتیجه ایمان نیاورند و به کفر خود ادامه بدهند، تا برسند به موقفى که در آن موقف دیگر ایمان سودى به حالشان ندارد، و آن زمانى است که عذاب الهى را ببینند. و این دعا از موسى علیه فرعون و درباریانش همانطور که گفتیم بعد از آن بود که بطور کامل از ایمان آوردن آنها مایوس شد و یقین کرد که از زنده بودنشان انتظارى جز گمراهى و گمراه کردن وجود ندارد، نظیر دعایى که نوح(علیه السلام) علیه قومش کرد، و بنا به حکایت قرآن گفت :(رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا). و حاشا بر ساحت مقدس انبیاء(علیهمالسلام) که سخنى بگویند که منشاش صرف حدس و گمان باشد، آن هم در موقعى که با رب العالمین - جلت کبریائه و عز شانه - سخن مى گویند.

قال قد اجیبت دعوتکما فاستقیما و لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون

بطوریکه سیاق دلالت مى کند خطاب در این آیه به موسى و هارون(علیهماالسلام) است ، مى فرماید: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اینکه در آیه قبلى دعا را تنها از موسى حکایت کرد، و این خود موید گفته مفسرین است که گفته اند موسى هر زمان دعا مى کرد هارون آمین میگفت ، چون آمین هم خود دعا است ، قهرا هر دو با هم دعا کرده اند، هر چند که متن دعا را تنها موسى(علیه السلام) گفته است .

کلمه(استقیما) تثنیه امر حاضر از مصدر(استقامت)، و استقامت به معناى ثبات به خرج دادن در کارى است که در حال انجام است ، و کارى که موسى و هارون به عهده گرفته بودند دعوت به سوى خدا و احیاى کلمه حق بود.

و منظور از جمله(الذین لا یعلمون) جاهلان از بنى اسرائیل است ، و خداى تعالى در جاى دیگر همه آنان را جاهل خوانده و فرموده :(قال انکم قوم تجهلون).

استجابت نفرین موسى و هارون علیه فرعونیان

و معناى آیه این است که : خداى تعالى موسى و هارون را مخاطب قرار داد و فرمود: دعاى شما دو تن مستجاب شد، اینکه عذاب الیم را بر فرعون و در باریانش درخواست کرده بودید، و اینکه خواستید اموالشان را طمس و دلهایشان را سخت کنم پذیرفتم(پس ‍ استقامت به خرج دهید) و بر کارى که به عهده شما نهادهام ، یعنى دعوت بسوى اللّه و احیاى کلمه حق ثبات قدم داشته باشید،(و زنهار، زنهار راه آنهایى را که نادانند پیروى مکنید) آنها میخواهند که شما دو تن هر چه را که آنها به هواى دلشان و با انگیزه شهواتشان از شما خواستند برایشان انجام دهید. و در این تعبیر نوعى اشاره است به اینکه چیزى نخواهد گذشت که نادانها چیزهایى از موسى و هارون خواهند خواست که جامع همه آنها زنده کردن سنت جاهلانه و سیره قومى آنهاست .

و کوتاه سخن ، آیه شریفه اجابت دعاى موسى و هارون را ذکر مى کند، دعایى که متضمن عذاب فرعون و درباریان او و موفق نشدن آنها به ایمان آوردن است ، و به همین جهت در آیه بعدى وفاى به این وعده را با خصوصیاتى که در آن بود ذکر مى کند.

و در دعاى موسى(علیه السلام) چیزى نبود که دلالت بر فوریت و یا تاخیر در نازل کردن عذاب داشته باشد، آیه بعدى هم که اجابت و قبول دعاى موسى را متضمن است ، و همچنین آیه اى هم که از وقوع حتمى آن وعده خبر مى دهد، چیزى در این باب ندارد و روایات هم مطابق با آیات است . صاحب مجمع البیان از ابن جریح روایت آورده که گفت : فرعون بعد از نفرین موسى(علیه السلام) چهل سال زندگى کرد آنگاه اضافه کرده که این معنا از امام صادق(علیه السلام) روایت شده ، و در احتجاج همین روایت را از آن جناب نقل کرده و همچنین کلینى در کافى و عیاشى در تفسیر خود آن را از هشام بن سالم از آن جناب نقل کرده اند، و در تفسیر قمى از پدرش ‍ از نوفلى از سکونى از امام صادق(علیه السلام) همین معنا را روایت کرده است .

و جاوزنا ببنى اسرائیل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغیا و عدوا...

کلمه(بغى) و کلمه(عدو) مانند کلمه(عدوان) به معناى ظلم است ، و کلمه(ادراک) در جمله(حتى اذا ادرکه الغرق) و در هر جاى دیگر به معناى رسیدن و پیوستن به چیزى و مسلط شدن بر آن است ، همچنانکه کلمه(اتباع) به معناى اینست که به آن چیز برسى و ملحق شوى .

ایمان آوردن فرعون در آستانه هلاکت ، و مردود بودن ایمان و توبه او

(آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائیل) - یعنى همینکه بلاى غرق او را دریافت ، گفت :(آمنت انه) که تقدیرش(آمنت بانه) است(ایمان آوردم به اینکه هیچ معبودى نیست به جز آن خدایى که بنى اسرائیل به او ایمان آوردند). و اگر نگفت به(اللّه) بلکه معبود را توصیف کرد به آن معبودى که بنى اسرائیل به او ایمان آوردند، براى اینست که انگیزهاش در ایمان آوردن طمعى بوده ، که شاید با ایمان آوردنش دست یابد به آنچه بنى اسرائیل با ایمان آوردنشان به آن دست یافتند، و آن عبور کردن از دریا و نجات یافتن از غرق شدن بود. و باز به همین جهت است که بین ایمان و اسلام جمع کرد تا به این وسیله اثر آن گناهى که بر آن اصرار داشت یعنى گناه شرک به خدا و استکبار بر خدا را بشوید. و بقیه الفاظ آیه روشن است .

آلئن وقد عصیت قبل و کنت من المفسدین

کلمه(آلان) - با(آ) ى مد دار - اصلش(اءاءلان : آیا الان) بوده ، یعنى آیا حالا ایمان مى آورى ؟ حالا که عذاب خدا تو را درک کرده ؟ با اینکه ایمان و توبه هیچ کس در لحظه فرا رسیدن عذاب و آمدن مرگ از هر طرف قبول نیست . و تو قبل از این عصیان کردى و از مفسدان بودى و عمرت را در معصیت خدا بسر بردى و توبه را در موقع خودش انجام ندادى ، حال که وقت توبه فوت شده ایمان چه سودى به حالت دارد، و این موفق نشدنت به ایمان و توبه همان چیزى است که موسى و هارون آن را از خداى تعالى خواستند. آرى ، از خدا خواستند که فرعون را به عذاب اءلیم خود بگیرد و راه او را به سوى ایمان ببندد تا در تمامى طول زندگى ایمان نیاورد، مگر هنگامى که عذاب از هر طرف احاطهاش کرده باشد، هنگامى که نه ایمان سودى میبخشد و نه توبه .

فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیة و ان کثیرا من الناس عن آیاتنا لغافلون

کلمه(ننجیک) متکلم مع الغیر از مضارع باب تفعیل(تنجیة) است . و(تنجیة) و همچنین(انجاء) - که مصدر باب افعال از نجات است - هم از نظر وزن و هم از نظر معنا شبیه به تخلیص و اخلاص هستند که از ثلاثى مجرد(خلاص) گرفته شده اند.

اشاره به رابطه نفس و بدن و بیان اینکه انسانیت انسان به نفس او است و بدن ،مرکب و ابزار کار نفس است

و تنجیه به بدن فرعون ، دلالت دارد بر اینکه فرعون غیر از بدن چیز دیگرى داشته که بدن بعد از نزول عذاب آن را از دست داده ، و آن چیزى که نامش(فرعون) بوده و بدن بدن او بوده ، همان نفسى است که روح هم خوانده مى شود، و این نفس همان چیزى است که خداى تعالى در دم مرگ هر کس آن را میگیرد، همچنانکه در آیات ذیل فرموده :(اللّه یتوفى الانفس حین موتها)، و نیز فرموده :(قل یتوفاکم ملک الموت الذى وکل بکم)، و این نفس همان است که آدمى در طول عمرش از او خبر مى دهد به(من) و(اینجانب)، و همین(من) است که انسانیت انسان به وسیله آن تحقق مى یابد، همان است که درک مى کند و اراده مینماید، و افعال انسانى را به وسیله بدن و قوا و اعضاى مادى آن انجام مى دهد و بدن چیزى به جز آلت و ابزار کار نفس نیست ، البته ابزار کار نفس در کارهاى مادى او و اما در کارهاى معنوى ، نفس بدون حاجت به بدن کارهاى خود را انجام میدهد.

و از آنجا که نفس و بدن با هم متحدند نام نفس را به بدن هم اطلاق مى کنند،(و به بدن و جسم زید مى گویند: این زید است ، با اینکه در حقیقت آن بدن زید نیست بلکه آن نفس زید است که بدن مرکب او است). دلیلى که شما، خواننده را در این باب قانع سازد همین کافى است که : بدن از روزى که متولد مى شود تا روزى که میمیرد بطور دائم در حال تغییر است ، و دائما در معرض تبدلهاى طبیعى است که چه بسا تمامى بدن تحلیل برود و اجزاى جدیدى جاى تحلیل رفته ها را بگیرد و از بدنى که روز اول به دنیا آمد چیزى باقى نماند، بلکه بدن بدنى دیگر شود. و اگر حقیقت زید عبارت باشد از بدن او، همان بدنى که مادرش به دنیا آورده و کلمه زید هم نام آن باشد، باید در حال جوانیاش او را زید ننامیم ، تا چه رسد به هفتاد سالگى و هشتاد سالگیش که بطور قطع بدن زمان تولد را ندارد، و حتما نام زید نام شخصى دیگر غیر او خواهد بود. و بر همین حساب اگر این شخص در جوانى کار خوبى و یا جنایتى کرده باشد در این سنین عمرش نه ، میتوان پاداشش داد و نه کیفرش کرد، براى اینکه کار خوب از شخص دیگرى بوده ، ص : 175

پس ، این دلیل و دلیلهاى دیگرى مثل این ، شواهدى است قطعى بر اینکه انسانیت انسان به نفس او است ، نه به بدن او، و نامها نیز نام آن نفوس است نه نام بدنها، و این معنا را هر انسانى بطور اجمال میفهمد هر چند که در مقام تفصیل اگر به او بگویى بدن امروز تو غیر از بدن چند سال قبل تو است تعجب کند و حاضر به پذیرفتنش نباشد.

و کوتاه سخن اینکه ، آیه شریفه(الیوم ننجیک ببدنک) اگر صریح نباشد نزدیک به صریح است در اینکه نفوس بشر غیر از بدنهاى آنان است ، و اسماء هم اسماء نفوس است نه بدنها، و اگر بدنها را نیز به نام صاحبش مینامیم به خاطر شدت اتحادى است که بین آن دو است .

وجوهى که در معناى :(ننجیک ببدنک) گفته شده و بیان اینکه علت انتساب نجاتبه بدن فرعون ، اتحاد شدید بین نفس و بدن است

پس ، معناى جمله(ننجیک ببدنک) این شد که : اى فرعون ما بدن تو را از دریا نجات میدهیم و در مى آوریم . و اگر بیرون آوردن بدن مرده فرعون را نجات بدن او خوانده ، باز به خاطر همان اتحادى است که بین نفس و بدن هست ، و این اتحاد باعث مى شود عملى که با یکى از آن دو واقع شود به نحوى بر آن دیگرى نیز واقع شود.(لتکون لمن خلفک آیة) باز در این جمله بدن فرعون را فرعون خوانده و فرموده : بدنت را از دریا در آوردیم تا براى آنها که بعد از تو مى آیند آیت و مایه عبرت باشى و این تعبیر به وجهى نظیر تعبیر آیه شریفه(منها خلقناکم و فیها نعیدکم) است که خلقت انسانها را از زمین دانسته ، و فرموده : شما انسانها را به زمین بر میگردانیم ، با اینکه آنچه به زمین بر مى گردد جسد آدمى است نه تمامى آدمى . پس اگر نسبت اعاده شدن به زمین را به انسان داده جز براى این نیست که بین انسان و بدنش اتحادى است که این نسبت را تصحیح مى کند.

مفسرین در معناى جمله(ننجیک) اشکالى به نظرشان رسیده و بدین جهت گفته اند: این جمله نمى تواند از مصدر(نجات) باشد، زیرا باب افعال و تفعیل از نجات که(انجاء) و(تنجیه) باشد لفظ و مادهاش دلالت دارد بر سلامتى آن کسى که نجات یافته ،(وقتى گفته مى شود: فلانى از غرق شدن و آتشسوزى نجات یافت که او را زنده در آورده باشند، و در آوردن بدن مرده و سوخته از دریا و آتش را نجات دادن نمیگویند). و اگر جمله مورد بحث از ماده نجات باشد باید بگوییم خداى تعالى فرعون را زنده از آب بیرون آورده با اینکه مى دانیم مردهاش را بیرون آورد. پس ، ناگزیر باید بگوییم : این جمله از ماده(نجوة) گرفته شده که به معناى زمین بلند است ، زمینى که سیل آن را نمیگیرد، و معناى آیه این است که : امروز ما بدنت را به بلندى زمین بیرون کردیم .

و چه بسا بعضى از مفسرین که گفته اند: منظور از بدن در این جمله(زره) است ، چون فرعون زرهى از طلا داشت که همه وى را به آن علامت میشناختند، و خداى تعالى فرعون را با آن زره به بالاى آب آورد تا براى آیندگان آیت و عبرت باشد. و چه بسا که بعضى گفته باشند: تعبیر به تنجیة از باب استهزاء به فرعون بوده است .

و لیکن حق مطلب اینست که همه اینها تکلف و خود را بیهوده به زحمت انداختن است و هیچ حاجتى به این تکلفها نیست ، چون خداى تعالى نفرموده :(ننجیک) تا آن اشکال متوجه شود و کسى بگوید: بیرون آوردن لاشه فرعون نجات فرعون نیست ، بلکه فرموده :(ننجیک ببدنک) که حرف باء براى آلت و یا سببیت است ، و معنایش اینست که : ما تو را با بدنت و یا به سبب بدنت نجات دادیم ، و در صحت این نسبت عنایت به اتحادى است که گفتیم بین نفس و بدن برقرار مى باشد.

علاوه بر اینکه اشکال اصلا وارد نیست ، جوابى هم که داده اند صحیح نمیباشد، زیرا صرف اینکه جمله(ننجیک) را حمل کنیم بر قرار دادن بدن روى نجوهاى از زمین ، اشکال را از اصل برطرف نمیسازد، براى اینکه آنچه به قول آنان بر بالاى بلندى زمین قرار گرفته بدن فرعون بوده ، نه خود فرعون چون اگر خود فرعون بود باید زنده و سالم میبود ناگزیر باید بگویند: فرعون زنده از آب نجات یافته که این را هم نمى توانند بگویند. پس ، چاره اى جز این ندارند که حرف ما را قبول کنند و بگویند نسبتى که در آیه شریفه به فرعون داده شده به عنایت اتحادى است که بین بدن و جسم آدمى وجود دارد، و در صورتى که این اتحاد مصحح اطلاق اسم انسان بر بدن انسان باشد، قهرا میتواند مصحح این نیز باشد که نجات دادن بدن انسان را نجات انسان بنامیم ، مخصوصا در جایى که قرینهاى هم باشد بر اینکه منظور از تنجیه ، تنجیهاى است که خاص بدن است ، نه تنجیهاى که مربوط به انسان است ، و مستلزم زنده بیرون آوردن و سلامت جان و تن انسان هر دو است ، و قرینهاى که در مورد بحث ما هست کلمه(ببدنک) مى باشد.

و لقد بوانا بنى اسرائیل مبوا صدق و رزقناهم من الطیبات

معناى(مبواء صدق) که در وصف مسکن بنىاسرائیل آمده است و اشاره به مفهومى که از اضافه اشیاء و مفاهیم به کلمه(صدق)،استفاده مى شود

یعنى ما بنى اسرائیل را سکنى دادیم در مسکنى صدق .

و اگر سکنى را اضافه به صدق کرده همچنانکه در مواردى دیگر(وعد)،(قدم)،(لسان)،(مدخل) و(مخرج) را اضافه به صدق کرده و فرموده :(وعد الصدق)،(قدم صدق)،(لسان صدق)،(مدخل صدق) و(مخرج صدق) همه به این منظور است که بفهماند لوازم معنا و آثارى که از این اشیاء مطلوب است در این اشیاء موجود میباشد، و به راستى موجود میباشد، بدون اینکه در چیزى از آثارش که به زبان دلالت التزامیهاش وعده آن را به طالبش مى دهد دروغ بگوید، مثلا وعده صدق آن وعدهاى است که وعده دهندهاش زود به آن وفا مى کند، و شخص موعود به آن وعده را خوشحال مى سازد، وعدهاى است که جا دارد موعود آن امید به آن ببندد، و آرزومند وقوعش باشد، و اما وعدهاى که وعده صدق نباشد، قهرا وعده کذب است ، کانه خود آن وعده به زبان دلالت التزامیهاش میگوید که : من آثار مطلوب را ندارم .

و بنا بر این ، پس جمله(مبوا صدق) دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان بنى اسرائیل را در مسکنى سکنى داد که در آن ، آنچه انسان از مسکن انتظار دارد موجود بوده است . یک انسان از مسکن مطلوب و مرغوب این را میخواهد که آب و هواى خوبى داشته باشد و سرزمینش پر از برکات و داراى وفور نعمت باشد و بتواند در آن استقرار یابد. و آن مسکن عبارت بود از نواحى بیت المقدس ‍ و شام که خداى - عزوجل - بنى اسرائیل را در آنجا سکنى داد و آن را سرزمین مقدس