background
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ ۖ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
و هر امتى را پيامبرى است. پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود.
آیه 47 سوره يُونُس

بیان آیات

این آیات از سنتى الهى خبر مى دهند که همواره در میان خلقش جارى است ، و آن این است که خداى سبحان ، با قضایى حق قضاء رانده و تقدیرى کرده که نه رد مى شود و نه تبدیل ، و آن این است که به سوى هر امتى رسولى گسیل بدارد تا رسالتها و پیامهایش را به آن امت برساند، آنگاه خودش بین آن رسول و آن امت حکم فصل کند، یعنى آن پیامبر و گروندگان به او را حفظ نموده منکرین را که نبوت آن پیامبر را تکذیب مى کنند هلاک فرماید.

در این آیات بعد از بیان آن سنت ، رسول گرامى خود(صلى اللّه علیه و آله وسلم) را دستور داده

که به امتش خبر دهد که آنچه در امتهاى گذشته جارى شده بود در این امت نیز جارى خواهد شد و این امت هیچگونه امتیاز و استثنایى از این کلیت ندارد. چیزى که هست رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در آنچه که خداى تعالى تلقینش کرده چیزى براى پاسخ از سوال مشرکین که پرسیده بودند(وقت عذاب کى است) بیان نفرموده و تنها این را فرموده که(قضاى الهى حتمى است و این امت(نیز مانند سایر امتها) عمر و اجلى دارد)، همانطور که یک فرد از انسان عمرى دارد و بعد از تمام شدن عمرش ‍ اجلش فرا مى رسد. و اما اینکه زمان نزول آن اجل کى است بطور عجیبى مبهم گذاشت . و هیچ اشارهاى به آن نفرمود.

و ما در سابق در تفسیر آیه(و ما کان اللّه لیعذبهم و انت فیهم و ما کان اللّه معذبهم و هم یستغفرون) گفتیم که این آیه خالى از اشعار و اشاره به این معنا نیست که امت اسلام بعد از رحلت رسول خدا چیزى نمیگذرد که نعمت استغفار از آنان گرفته مى شود و آن وقت است که عذاب بر آنان نازل میشود. و باز در سابق گفتیم که شواهد همه دلالت دارد بر اینکه این آیه(یعنى آیه سوره انفال) مثل همه سوره انفال در مدینه نازل شده ، پس آیات مورد بحث که در مکه نازل شده قبل از آن بوده ، و آن آیات نسبت به این آیات جنبه شرح و توضیح را دارد. در سوره انفال آنچه در اینجا مبهم ذکر شده توضیح داده ، و این خبر که امت اسلام چنین و چنان مى شود یکى از اخبار غیبى قرآن کریم است .

ولى بعضى از مفسرین داستان عذابى که خداى تعالى در این آیات ذکر فرموده حمل بر عذاب آخرت کرده اند، در حالى که زمینه این آیات با چنین حملى مساعدت ندارد.

و اما نرینک بعض الذى نعدهم او نتوفینک فالینا مرجعهم ثم اللّه شهید على ما یفعلون

اصل کلمه(اما نرینک ان نرک - اگر نشانت دهیم)، بوده دو چیز بر آن اضافه شده یکى حرف(ما)، و دیگرى نون تاکید ثقلیه . و تردید، بین نشان دادن ، و بین توفّى و قبض

روح کردن براى این است که یکسان بودن آن دو را برساند، و بفهماند مطلب در هر دو فرض جریان دارد. و معنایش این است که : بازگشت خلق و این امت به هر حال به سوى ما است ، چه اینکه در حال حیات تو عذاب بر آنان نازل کنیم ، و چه بعد از وفات تو. و کلمه(ثم) براى افاده تاءخیر به حسب ترتیب کلام است ، نه افاده تاءخیر زمانى ، نمیخواهد بفرماید: خداى تعالى بعد از آنکه امت تو به سویش برگشتند شاهد بر اعمال آنها است ، خیر، خدا امروز هم شاهد بر آنان است . و غرض از این آیه دلگرم کردن رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، و هم این است که زمینه اى باشد براى آیات بعد که مساءله قضاى عذاب را بیان مى کنند.

و معناى آیه این است که : اى رسول گرامى من ! خوشحال و دلگرم باش که ما آنچه به امت تو وعده دادیم واقع خواهیم ساخت ، چه اینکه بعضى از آن را در حال حیاتت به تو نشان بدهیم ، و چه اینکه تو را قبل از نشان دادن آن قبض روح کنیم ، چون به هر حال زمام آنان به دست ماست ، و ما شاهد و ناظر هستیم بر آنچه که مى کنند، بر آن اعمالى که به خاطر آن اعمال مستوجب عذاب مى شوند، رفتار آنان نه از نظر ما غایب و پنهان مى ماند، و نه ما فراموششان مى کنیم .

در این آیه التفاتى از متکلم مع الغیر(نشانت بدهیم) به غایب(و خدا شاهد بر اعمال ایشان است) بکار رفته تا دلالت کند بر اینکه چرا خداى تعالى شاهد بر اعمال امت اسلام است ، و بفهماند علتش این است که اللّه است و اللّه شاهد بر هر عملى میباشد و مقتضاى الوهیتش این است که شاهد بر اعمال هر کسى باشد.

سنت الهى مبنى بر فرستادن رسول براى همه امم و قضاء به حق وعدل در بین مصدقین و مکذبین و نجات دادن گروهاول و عذاب و هلاک کردن گروه دوم

و لکل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون

این آیه شریفه از قضائى الهى خبر مى دهد که به دو قضاء تقسیم مى شود: یکى اینکه هر امتى از امتها رسولى دارد، که حامل رسالت و پیامهاى خداى تعالى به سوى ایشان است ، و ماءمور است آن پیامها را به آنان ابلاغ نماید. و قضاء دوم این است که وقتى پیامبر هر امتى به

سوى آن امت آمد و رسالت الهى را به آنان ابلاغ نمود، قهرا اختلاف راه انداخته گروهى تصدیقش و گروه دیگر تکذیبش کردند در آن زمان خداى تعالى بین آنان قضاء به حق و عدل . میراند، بدون اینکه به آنان ستم روا بدارد. این آن معنائى است که از آیه شریفه با کمک سیاق و زمینه گفتار استفاده مى شود.

و از آن برمى آید که در جمله(فاذا جاء رسولهم) کوتاه گویى و حذف بکار رفته و نیز به جاى اسم ظاهر ضمیر بکار رفته ، و تقدیر کلام چنین است :(فاذا جاء رسولهم الیهم و بلغ الرسالة فاختلف قومه بالتکذیب و التصدیق قضى بینهم بالقسط - همینکه رسولشان به سوى آنان آمد و رسالت خود را ابلاغ نمود، مردم در تکذیب او و تصدیقش دو دسته شدند، پس خداى تعالى به عدالت بین آن دو حکم کرد). دلیل بر اینکه آیه شریفه چنین تقدیرى دارد، جمله(قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون) است ، چون قضاوت در جائى درست است که پاى اختلافى در میان باشد، و چون در جائى که قضاوت و داورى به نفع یک طرف و قهرا به ضرر طرف دیگر است ، و قهرا آن ضرر، یا حقکشى است و یا عذاب ، هر جا که سخن از قضاوت به میان آید این سوال به ذهن شنونده وارد مى شود که آیا این قضاوت به عدالت است یا حقکشى ؟ و آیا در این قضاوت به آن کسى که علیه او حکم شده ظلم شده است یا نه ، لذا در جمله مورد بحث فرمود: خداى تعالى به عدالت داورى مى کرده ، و به هیچ قومى ستم نمیکرده .

و اما اینکه چرا نفرمود:(لکل امة نبى)؟ در پاسخ میگوئیم : ما قبلا در مباحثى که در جلد دوم این کتاب پیرامون نبوت داشتیم فرق میان رسول و نبى را بیان کردیم ، و قضاوتى که در آیه مورد بحث سخن از آن رفته از خواص رسالت است ، نه نبوت .

و یقولون متى هذا الوعد ان کنتم صادقین

این جمله حکایت سؤ الى است از ناحیه مشرکین از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم)، که زمان این قضاوتى که خدا وعدهاش ‍ را داده کى است ، و به دلیل اینکه خداى تعالى به رسول گرامى اش دستور داده که در پاسخ آنان بفرماید:(بگو من براى خودم مالک هیچ ضرر و نفعى نیستم مگر آنچه که خدا خواسته باشد، و براى هر امتى اجل معینى است)، منظور از آن قضاء، قضاء دنیوى است . و نیز سؤ ال کنندگان بعضى از مشرکین معاصر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بوده اند، چون از جمله(براى هر امتى اجل معینى است) مى فهمیم که خداى تعالى به خاطر نافرمانى یک امت آن امت را قبل از فرا رسیدن اجلش در دنیا هلاک نمى کند. و نیز از جمله(بگو من مالک نفع و ضرر خویش نیستم ...) مى فهمیم سؤ ال کنندگان بعضى از مشرکین معاصر رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بوده اند.

پس ، اینکه بعضى از مفسرین گفته اند:(منظور از قضاء، عذاب روز قیامت ، و درخواست کنندگان بعضى از مشرکین امت هاى قبل از اسلام بوده اند) گفتارى است که نباید به آن اعتناء شود.

قل لا املک لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء اللّه لکل امة اجل ...

جمله سؤ الى(متى هذا الوعد ان کنتم صادقین)، در معناى این است که : چه زمانى پروردگار تو به این وعده اى که به تو و تهدیدى که به ما داده وفا مى کند؟ چه زمانى است که خدا بین ما و بین تو قضاء مى راند، و ما را هلاک و تو و ایمان آورندگان به تو را نجات مى دهد؟ و جو زندگى را براى تو صاف و هموار مى سازد، تا زمین یکسره در اختیار شما قرار بگیرد، و شما از شر ما راحت شوید، و چرا پروردگار تو در این قضایش عجله نمى کند؟ چون کلام مشرکین کلامى بوده که جنبه تعجیز و استهزاء داشته ، در حقیقت خواسته اند بگویند(پروردگار تو هیچ کارى نمى تواند بکند، و این تهدیدهاى تو، بیهوده اى بیش نیست ، و گرنه چرا عجله نمى کنى و آن را عملى نمى سازى ؟) شاهد بر اینکه مشرکین چنین منظورى داشته اند اینست که در آیات بعد که سخن از استعجال مشرکین به میان مى آورد از آنان حکایت مى کند که گفتند:(لو ما تاتینا بالملائکة ان کنت من الصادقین).

آرى ، گفتار مشرکین اگر شکافته شود چنین معنائى را مى رساند، و چون در چنین معنایى بود خداى سبحان پیامبر خود را تلقین کرد تا در پاسخشان این حقیقت را بیان کند که خود آن جناب مالک نفع و ضرر خودش نیست ، نه مى تواند ضررى را از خودش دفع کند و نه مى تواند منافعش را به سوى خود جلب نماید، و نه در جلب آن عجله کند، مگر آن ضررهایى را که خدا خواسته باشد از آن جناب دفع شود، و آن منافعى که خدا خواسته باشد به سوى آن جناب جلب شود. وقتى آن جناب مالک نفع و ضرر خود نیست چگونه مى تواند پیشنهاد آنان را عملى ساخته ، در قضاء و عذاب آوردن عجله کند، پس این استعجال مشرکین از جهالت آنان است .

و آنگاه از اصل سؤ ال که تعیین زمان نزول عذاب بود پاسخى اجمالى داده و از تعیین وقت اعراض نموده و به بیان ضرورت و حتمیت وقوع پرداخته . و علت اینکه از تعیین وقت اعراض نمود این است که وقت مذکور جزء غیب عالم است ، که به جز خداى تعالى هیچ کس به آن آگاهى ندارد، و از عالم امر است ،

که خداى تعالى احدى را بر آن مسلط نفرموده ، و همین معنا در تفسیر آیات این سوره گذشت آنجا که فرمود:(و یقولون لولا انزل علیه آیة من ربه فقل انما الغیب لله فانتظروا انى معکم من المنتظرین ...)

امت ها- همچون افراد - اجل و پایانى دارند و امم پیشین بعد ازارسال رسل و پیدایش اختلاف در میان مردم ، با قضاء الهى معذب و منقرض شده اند

و اما اینکه چرا در پاسخ ، حتمیت وقوع آن را ذکر کرد؟ براى این بود که حتمیت وقوع آن عذاب مصداقى بود از یک حقیقت ، که خود از نوامیس عامه و سنتهاى جارى در عالم است ، در نتیجه با ذکر حتمیت وقوع هم پاسخ را داده و هم به حقیقتى اشاره کرده تا در نتیجه عقده اى که موجب این سؤ ال شده حل و شبهه دفع گردد، و آن حقیقت این است که در عالم کون براى هر امتى اجلى است که به هیچ وجه از آن اجل تخطى نمى کند، و آن اجل هم از آن امت تخطى نمى کند، و خواه ناخواه آن اجل خواهد رسید و هنگام رسیدن نه در واقع شدنش در موقعى که معین شده اشتباه مى کند، و نه در لحظه وقوع ، ساعتى جلوتر و یا عقب تر واقع مى گردد.

بیانگر این حقیقت جمله(لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون) است ، یعنى و شما مسلمین نیز امتى هستید از امم ، و خواه ناخواه شما نیز مانند سایر امتها اجلى دارید، وقتى اجلتان رسید نمى توانید آن را پس و پیش کنید.

مشرکین وقتى این کلام را بشنوند، و در آن تدبر کنند قهرا برایشان روشن مى گردد که درخواست بیجایى کرده اند، چون هر امتى حیاتى اجتماعى و وراء حیات فردى که مخصوص تک تک افراد است دارد، و حیات اجتماعى هر امتى از بقاء و عمر آن مقدارى را دارد که خداى سبحان برایش مقدر کرده . و همچنین از سعادت و شقاوت و تکلیف و رشد و ضد رشد و ثواب و عقاب سهمى را دارد، که خداى تعالى برایش معین فرموده و این حقیقت از چیزهایى است که تدبیر الهى عنایتى به آن دارد، همچنانکه در تک تک انسانها طابق النعل بالنعل چنین تقدیراتى را مقدر فرموده . بعد از تدبر و درک این حقیقت آن وقت به یاد شواهد تاریخى مى افتند که آثار باستانى و خرابه هاى عهد کهن و کاخهاى خالى از سکنه با زبان بى زبانى برایشان شرح مى دهد، همچنانکه قرآن کریم اخبار بعضى از این امتها از قبیل : قوم نوح و عاد، قوم هود و ثمود قوم صالح و کلده و قوم ابراهیم(علیه السلام) و اهل سدوم ، و سائر مؤ تفکات(قوم لوط) و قبطیان(قوم فرعون) و اقوامى دیگر را براى آن مشرکین آورده .

پس ، این همه اقوام که منقرض شدند، و سر و صدا و آوازه شان به خاموشى گرائید جز در اثر عذاب الهى و هلاکت دسته جمعى منقرض نشدند،

و معذب نگشتند مگر بعد از آنکه پیامبرانشان با آیات و معجزاتى روشن بیامد، و هیچ رسولى به سوى آنان گسیل نشد مگر آنکه درباره دین حقى که او آورده بود اختلاف کردند، بعضى ایمان آوردند و جمعى که همیشه اکثر مردم بوده اند دعوت او را تکذیب کردند.

این پندار غلط و خرافى که عذاب دنیوى از امت اسلام برداشته شده با منطق اسلامسازگار نیست

این داستانها، مؤ منین را نیز راهنمائى مى کند به اینکه امت معاصر پیامبر اسلام نیز - که درباره دین حقى که آن جناب آورده بود اختلاف کردند - بزودى دچار همان سرنوشتى خواهند شد که آن امتها دچار شدند، و آن این است که بزودى خداى تعالى بین آنان و بین فرستاده خودش قضاوت عملى خواهد کرد، یعنى به همان علتى که آن امتها را عذاب کرد، اینان را نیز عذاب خواهد فرمود، و خداى تعالى در کمین آنان است .

در اینجا به عهده دانشمندان است که به یک نکته توجه کنند و آن اینست که هر چند خداى تعالى سخن را درباره خصوص مشرکین آغاز کرد، ولى در بین این سخن ، مجرمین از این امت را نیز تهدید فرمود. پس ، همه آن تهدیدها شامل مجرمین این امت نیز مى شود، و چون در میان اهل قبله مجرمین بسیارند، پس این امت نیز باید منتظر عذاب الهى باشد، عذابى لازم و برقرار که خداى تعالى با آوردن آن بین آنان و پیامبرشان حکم فصل خواهد کرد. و آنچه را که شیطان تلقینشان کرده و به دلهایشان افکنده که(این امت ، امتى مورد رحمت است و خدا به احترام پیامبر آنان که نبى رحمت است عذاب دنیایى را از آنان برداشته ، و از چنین عذابى آنها را در امان کرده ، هر چند که در همه اقسام گناهان و خطاها غرق شوند، و هر پرده اى از حیا را پاره سازند) باید فراموش کنند و متوجه باشند که هیچ مسلمانى نمى تواند به چنین خرافه اى معتقد باشد و چگونه ممکن است چنین چیزى را به اسلام نسبت داد، با اینکه در منطق اسلام احدى نزد خدا احترامى ندارد مگر به تقوا؟ و چگونه چنین چیزى از معارف اسلام است با اینکه قرآن مؤ منین را به امثال آیه زیر خطاب کرده و فرموده :(لیس بامانیکم و لا امانى اهل الکتاب من یعمل سوء یجز به)؟!

و اى بسا از تجاوزگرانى که از این مقدار هم تجاوز کرده عذاب آخرت را نیز عطف بر عذاب دنیا کرده و گفته اند که(امت اسلام نه در دنیا عذاب مى بیند و نه در آخرت ، هم نیکوکارش آمرزیده است و هم گنهکارش ، و براى این امت در دنیا باقى نمى ماند مگر این کرامت که هر چه دلش خواست بکند، براى اینکه خداى عزوجل پرده امنیت به روى این امت کشیده ، و اما در آخرت برایش باقى نمى ماند مگر مغفرت و بهشت).

و معلوم است که بنا به گفته اینان براى این ملت و شریعت باقى نمیماند مگر یک مشت احکام و تکالیف گزافى که - العیاذ باللّه - خداى تعالى ، رب العالمین آنها را بازیچه و سرگرمى خود قرار داده ، نه از مخالفین آن احکام بازخواست مى کند که چرا مخالفت کردید؟ و نه براى امتثال کنندگان فرقى با مخالفین میگذارد، بلکه هم امتثال کنندگان را به بهشت میبرد و هم مخالفین و عاصیان را،(و اگر از آنان بپرسى آخر فایده این احکام و تکالیف چه بود؟ که این همه انبیاء و اولیاء به خاطر آن کشته شدند و رنجها تحمل کردند؟ در پاسخ خواهند گفت : کارهاى خدا چون و چرا ندارد!<span class="px-1 py-0.5 rounded">(لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون) و(سبحانه و تعالى عما یقولون علوا کبیرا).

همه این نظریه هاى باطل ناشى از اعراض از ذکر خدا و دورى از کتاب او است ، که به گفته قرآن کریم رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در قیامت خواهد گفت :(پروردگارا امت من از این قرآن قهر کردند، و آن را مهجور و متروک گذاشتند).

سرزنش آنهایى که از روى استهزاء شتاب درنزول عذاب را درخواست کردند

قل ارایتم ان اتیکم عذابه بیاتا او نهارا ما ذا یستعجل منه المجرمون ... و قد کنتم به تستعجلون)

کلمه(بیات) و کلمه(تبییت) به معناى آمدن در شب است ، و غالبا در مورد شرّ استعمال مى شود، مثل اینکه بخواهند از آمدن دشمن در شب خبر دهند.

و از آنجا که جمله(متى هذا الوعد ان کنتم صادقین) در دو آیه قبل در معناى این بود که درخواست کرده باشند خداى تعالى در فرستادن آن عذابى که آنان را ناگزیر از ایمان آوردن بسازد عجله کند، لذا بعد از آنکه در پاسخ آنان فرمود که این عذاب محقق الوقوع است ، اینک در این آیه دوباره به توبیخ و مذمت آنان پرداخته ، توبیخ از دو جهت ، اول از این جهت که در آمدن آن عذاب درخواست تعجیل کردند، با اینکه آن عذاب اگر بیاید ناگهانى خواهد آمد، و این براى یک انسان عاقل از حزم و احتیاط به دور است که از چنین عذابى بر حذر نباشد و در آمدن آن درخواست ، عجله کند، لذا براى افاده این توبیخ به رسول گرامیاش تلقین کرد که :

(قل ارایتم)، بگو به من خبر دهید(ان اتیکم عذابه بیاتا)، اگر عذاب خدا شبانه بیاید(او نهارا)، و یا در روز فرا رسد، با اینکه عذابى است که جز به ناگهانى نمى آید چون شما از لحظه آمدنش خبر ندارید(ما ذا یستعجل منه) دیگر مجرمین در آمدن چه چیز عجله و شتاب را درخواست مى کنند، آیا در آمدن عذاب درخواست عجله مى کنند با اینکه مجرم خودشان هستند و اگر عذاب بیاید گریبان غیر آنان را نمیگیرد؟

بنابراین ، در جمله(ما ذا یستعجل منه المجرمون) التفاتى از خطاب(ارایتم - به من خبر دهید) به غیبت(یستعجل) بکار رفته ، و گرنه باید میفرمود:(ما ذا تستعجلون منه و انتم مجرمون). و گویا نکته این التفات این باشد که خواسته است رعایت حال مجرمین را کرده رو در رو به آنان نفرموده باشد که شما مجرمید و چنین عذابى در پى دارید چون ملاک و علت عذاب در شما هست و آن ارتکاب جرم است .

و توبیخ از جهت دوم این است که ایمان آوردن را تاخیر انداخته اند براى روزى که دیگر ایمان سودى به حالشان نداشته باشد، و آن روز نزول عذاب است ، چون در آن روز پدیدار شدن نشانه هاى عذاب بطور قطع ناگزیرشان میکند به اینکه ایمان بیاورند. آرى ، این معنا تجربه شده که آدمى وقتى مشرف به هلاکت مى شود ایمان مى آورد. از سوى دیگر ایمان ، خود توبه اى است ، و توبه در هنگام پدیدار شدن نشانه هاى عذاب و لحظه اى که آدمى مشرف به مرگ مى شود قبول نمى شود، لذا فرمود:(اثم اذا ما وقع) العذاب(((آمنتم به) آیا گذاشتید وقتى که عذاب واقع شد به آن(به قرآن و یا به خداى تعالى) ایمان آوردید؟(الن) یعنى آیا در این لحظه ایمان آوردید؟ در حالى که :(و قد کنتم به تستعجلون) قبلا خود شما درخواست مى کردید زودتر آن عذاب بیاید، و معناى این استعجالتان این بود که بفهمانید ما اعتنائى به این عذاب نداریم ، در حقیقت با این درخواست خود میخواستید تهدید خداى تعالى را تحقیر و استهزاء کنید.

ثم قیل للذین ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا ما کنتم تکسبون

این معنا به ذهن نزدیکتر است که آیه شریفه متصل باشد به آیه(لکل امة اجل)، که در این صورت آیه اول حتمى بودن وقوع عذاب بر مشرکین و نابود کردن آنان را بیان مى کند، و آیه دوم این نکته را میرساند که بعد از وقوع عذاب به آنان گفته مى شود: حال بچشید عذاب جاودانه را که همان عذاب آخرت است ، و شما در این روز کیفر نمیشوید مگر به عمل خودتان ، همان اعمالى که مى کردید و همان گناهانى که مرتکب مى شدید و این است سزاى شما. و این خطاب(ذوقوا: بچشید) خطاب زبانى نیست ، بلکه خطاب تکوینى است ،

میخواهد بفرماید: هر عملى عکس العمل و اثرى دارد و ممکن نیست که عذاب کفر و گناه به کافر و گنهکار نرسد. و بنابراین معنا این دو آیه ، یعنى آیه :(قل ارایتم) تا جمله(یستعجلون) داراى زمینه اعتراض ، و وارد در این موردند.

و یستنبونک احق هو قل اى و ربى انه لحق و ما انتم بمعجزین

کلمه(یستنبونک) به معناى(یستخبرونک) است ، یعنى از تو خبر میخواهند. و جمله :(احق هو) بیان همان خبرى است که از آن سوال کرده اند، و ضمیر(هو) بطورى که از زمینه کلام بر مى آید به قضاء و یا به عذاب بر مى گردد، و به هر کدام برگردد برگشت عبارت به یک معنا است ، میفرماید: از تو خبرگیرى مى کنند که آیا آن قضاء و یا آن عذاب حق است ؟ در اینجا خداى سبحان به پیامبرش دستور داده پاسخ را که عبارت است از اثبات آن عذاب به جمیع جهات تاءکید مؤ کد نموده در جواب آنان با سوگند بگوید: این عذاب حتما و قطعا حق و ثابت است ، براى اینکه مقتضى آن موجود و مانع آن مفقود است .

پس ، اینکه فرمود:(قل اى و ربى انه لحق)(براى اثبات حقیت کلام از چند جهت تاکید شده) یکى از جهت سوگند، دوم آوردن کلمه(ان) و سوم آوردن حرف(لام)، و چهارم آوردن جمله به صورت جمله اسمیه(آن عذاب حق است)، چون ممکن بود بفرماید:(قل اى و ربى یحق العذاب و یا یقطع العذاب). و جمله(و ما انتم بمعجزین) بیان عدم مانع است - همچنانکه جمله قبلى وجود مقتضى را اثبات مى کرد - و میفرماید: شما نمى توانید خدا را از فرستادن عذاب عاجز سازید، و از رسیدن عذاب بر خود مانع شوید.

و لو ان لکل نفس ظلمت ما فى الارض لافتدت به ...

این آیه به شدت عذاب و اهمیت خلاصى از آن در نزد آنان اشاره مى کند. و جمله و اسروا الندامة) به معناى این است که ندامت و پشیمانى خود را پنهان و کتمان مى کنند تا گرفتار شماتت و امثال آن نشوند. و ظاهرا منظور از قضاء و عذابى که در آیه شریفه آمده عذاب و قضاء دنیوى است نه غیر دنیوى .

الا ان لله ما فى السماوات و الارض الا ان وعد اللّه حق ولکن اکثرهم لا یعلمون

سلطنت و مالکیت خداى تعالى قابل مقایسه با سلطنت هاى اعتبارى ظاهرى افراد انسان نیست و وجود مانع و رادع از تحقق اراده حق متعال ، معقول نیست

این آیه شریفه و آیه بعدش برهانى است بر حق بودن مطلبى که قبلا فرموده بود، و آن این بود که عذاب مورد تهدید حق است و واقع خواهد شد، و هیچ مانعى نیست که بتواند از وقوع آن منع کند. و صورت برهان چنین است : آنچه در آسمانها و زمین است از آنجا که مملوک خداى یگانه بى شریک است خداى تعالى مى تواند هر نوع تصرفى که فرض شود در آن بنماید و هر

تصرفى در آنها به خداى تعالى منتهى مى شود، و غیر از خدا هیچ کسى سهمى از این مالکیت ندارد، و در نتیجه هیچ تصرفى در آن نمى توان کرد مگر به اذن او، پس اگر غیر از خداى تعالى کسى تصرف در چیزى کرد تصرف او فقط مستند به اراده خداى تعالى است و به هیچ مقتضى دیگر و خارجیاى مستند نیست ، یعنى هیچ مقتضى دیگرى که خارج از ذات مقدس او باشد نمى تواند در ذات و اراده او تصرف و از اراده و فعل او جلوگیرى نماید. پس ، خداى تعالى آنچه مى کند از جانب خود مى کند، نه اینکه مقتضائى از خارج ذاتش و یا مانعى از خارج در کار او ارتباط و دخالت داشته باشد.

پس ، هر گاه خداى سبحان اراده اى کند آن را به کرسى مى نشاند و انجام میدهد، بدون اینکه مددکارى او را کمک کند و یا مانعى از کارش و انفاذ اراده اش جلوگیرى کند، و چون وعدهاى دهد وعده اش حق است و تخلف ندارد، و هیچ منصرف کننده اى نیست که او را وادار سازد به اینکه وعده اش را تغییر دهد.

پس ، اگر با نظرى دقیق در ملک مطلق و حقیقى خداى تعالى نظر کنیم به این حقیقت هدایت مى شویم و علم پیدا مى کنیم که وعده خداى تعالى وعده حق است ، یعنى آمیخته با باطل نیست ، اما چه باید کرد که اکثر مردم - یعنى عوام الناس - این نظر دقیق را ندارند و در نتیجه از درک آن عاجزند، و یا اگر توانائى درک آن را دارند به فهم ساده و عوامانه خود اکتفا نموده . و به آن علاقه ورزیده ، حاضر نمى شوند از آن دست بردارند، در نتیجه این اکثریت ، ملک خداى تعالى را به ملک و سلطنت پادشاهان و انسانهائى که بر سایر انسانها سرورى و استکبار دارند قیاس نموده ، فکر مى کنند که خداى تعالى نیز مانند یک پادشاه داراى سلطنت و قدرت و سایر چیزهائى است که دیگران درباره اش سر و دست مى شکنند. و او را داراى قدرت مطلقهاى میدانند که هر کارى بخواهد مى تواند بکند و هر حکمى بخواهد میتواند براند در عین حال گاه مى شود که آنچه مى خواهد واقع نمى شود و یا وعده اى که مى دهد عملى نمیگردد، چون مصلحت خود و یا دیگران را در وفاى به آن وعده نمییابد، و یا مانع دیگرى او را از وفاى به وعده اش باز مى دارد. آنگاه ملک و سلطنت خداى تعالى را به چنین سلطنتى قیاس نموده میپندارند که خداى تعالى هم ممکن است در اهدافى که دارد به موانعى برخورد نموده آنچه مى خواهد واقع شود واقع نشود، و آنچه وعده داده به موانعى برخورد کند و نتواند به آن وفا کند. علاوه بر این خیال مى کنند وعده الهى هم مانند وعده انسانها از مقوله گفتار است که گاهى با خارج منطبق مى شود و گاهى نمى شود.

و حال آنکه حقیقت ملک و سلطنت یک سلطان و سعه قدرت و نفوذ اراده او این است

که مردم او را به این اعتبار میشناسند و چنین اعتقادى درباره او دارند، نه اینکه او در واقع چنین باشد(واقعیت او همین است که یک انسانى است مانند سایر انسانهاى سراپا حاجت و نقص ، به شهادت اینکه) وقتى گردش گردون فلک او را زیر فشار بلاها و گرفتاریها خرد کرد و در آخر هلاکش ساخت و یا به خاطر عواملى عقائد مردم درباره او دگرگون شد، دیگر نه ملکى برایش باقى مى ماند و نه قدرت و نفوذ اراده اى .

و معناى اینکه درباره اش مى گویند هر کارى بخواهد مى کند و هر چه دوست بدارد برایش فراهم مى شود، این است که اسباب ظاهرى عالم مساعد با خواست او و موافق با دلخواه او است ، به شهادت اینکه اگر آن اسباب و عوامل مساعدت ننماید و روى خوش نشان ندهد، همین آقاى پادشاه نیرومند چاره اى به جز تسلیم ندارد و نمى تواند با آن قدرت موهومى که براى خود فرض کرده بود اسباب و عوامل جهان را تسلیم و خاضع در برابر خود بسازد، همچنانکه نمى تواند در مرگ و حیات و جوانى و پیرى و سلامت و بیمارى و امور بسیارى دیگر دخل و تصرفى بکند.

پس ، روشن گردید که چنین افرادى نه مالکند و نه ملک ، و نه قادرند و نه نافذ الارادة و نه هیچ چیز دیگر. به خلاف خداى تعالى و ملک و سلطنت و اراده او که او مالک حقیقى خلق خویش است ، به این معنا که هستى هر موجودى قائم به وجود او و تکون یافته به امر او و تحول پذیر به اذن او است ، و هر تصرفى که او در خلق خود مى کند تصرفى است که از پیش خود میکند نه به خاطر اقتضاى امرى خارج از ذات خود، چون هیچ موجود داراى اقتضائى که خارج از ذات خداى تعالى باشد و خدا را وادار به تصرفى کند وجود ندارد، همچنانکه چیزى که او را از کارش باز بدارد و مانع شود وجود ندارد، پس هر چیزى و هر اثرى بطور مستقیم و بطور استقلال منسوب به خود خداى تعالى است ، و اگر به غیر خدا هم نسبت بدهیم باز به اذن او است ، و به مقدار اذنى است که او به غیر خود داده ، با این حال چگونه ممکن است چیزى از مشیت او تخلف کند و به غیر او برگشت نماید با اینکه در این میان غیرى نیست تا چیزى به سوى او رجوع داشته باشد و به آن غیر منسوب شود؟

قول خداى تعالى و وعده او همان فعل محقق او است وقابل تخلف و تردید نمى باشد(ان وعداللّه حق)

و قول خداى تعالى همان فعل او است ، به این معنا که او کارى را که مى کند آن کار به خودى خود بر مقصود او دلالت مى کند. خوب ، با اینکه معناى قول خدا این است دیگر چگونه ممکن است که در قول او دروغ راه یابد، با اینکه قول او متن عالم خارج است و عین خارجى است ، قول او منم و توئى و سراسر این عالم است که هیچ جاى آن دروغ نیست ، دروغ و خطا مختص به مفاهیم ذهنى است ، هر مفهوم ذهنى که با خارج منطبق باشد حقیقت است و خبر دادن از آن خبرى است راست ، و هر مفهوم ذهنى که با خارج منطبق نباشد خلاف حقیقت است و خبر

دادن از آن خبرى است دروغ . و همچنین چگونه ممکن است وعده او باطل باشد با اینکه وعده او عبارت است از همان عملى که او با ما خواهد کرد و فعلا براى ما غایب است و جنبه آینده را دارد که احتمال دارد تحقق بیابد و یا تحقق نیابد، ولى براى خداى تعالى که کلیه اسباب را به سوى آن وعده متوجه ساخته غایب نیست و ردخور ندارد.

پس ، دقت نظر در این حقایق معناى ملک خداى تعالى نسبت به آسمانها و زمین را براى دانشپژوه متدبر روشن مى سازد و نیز روشن مى سازد که لازمه این چنین مالکیت این است که وعده او حق و غیر قابل تردید باشد، و تردید آن به جز جهل به مقام خداى تعالى هیچ انگیزه اى نداشته باشد.

و به همین جهت خداى تعالى در آیه مورد بحث نخست فرموده :(الا ان وعد اللّه حق) و آنگاه اضافه کرده که :(و لکن اکثرهم لا یعلمون) و در آخر، یعنى در یک آیه دیگر در بیان مالکیت خود و ذکر نمونه اى از آن فرموده :(هو یحیى و یمیت - او زنده مى کند و مى میراند).

هو یحیى و یمیت و الیه ترجعون

در این جمله بر مطلب آیه قبلى که راجع به مالکیت خداى تعالى نسبت به نوع انسان بود احتجاج و استدلال شده است . گویا مى فرماید: تمامى امور شما انسانها از زندگى ، مرگ و برگشتتان به سوى خداى تعالى به خدا مربوط است و با این حال چگونه میتوانید بگوئید: ملک خداى تعالى نیستند؟

بحث روایتى

(دو روایت در ذیل آیات گذشته مربوط به عذاب)

در تفسیر قمى است که در روایت ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) آمده که در معناى آیه(قل ارایتم ان اتیکم عذابه بیاتا) فرموده : یعنى عذاب او در شب و یا در روز بر شما نازل شود(ماذا یستعجل منه المجرمون) پس این عذابى است که در آخر الزمان بر فاسقان اهل قبله که منکر نزول عذاب بر خود هستند نازل خواهد شد.

مؤ لف : این روایت با آیات مورد بحث تاءیید مى شود، و بیان قبلى ما را تاءیید میکند.

و در همان کتاب به سند خود از حسن بن موسى الخشّاب از مردى ، از حماد بن عیسى از کسى که براى او روایت کرده از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که گفت : شخصى از

آن جناب از معناى کلام خداى تبارک و تعالى که فرموده :(و اسروا الندامة لما راوا العذاب) سؤ ال کرد، و گفت : بعد از اینکه اینها داخل عذاب شدند دیگر پنهان کردن ندامت چه سودى به حالشان خواهد داشت ؟ امام فرمود: سودش این است که از شماتت دشمنان ایمنند.