background
وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَنْ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ ۚ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ
و روزى كه آنان را گرد مى‌آورد، گويى جز به اندازه ساعتى از روز درنگ نكرده‌اند. با هم اظهار آشنايى مى‌كنند. قطعاً كسانى كه ديدار خدا را دروغ شمردند زيان كردند و [به حقيقت‌] راه نيافتند.
آیه 45 سوره يُونُس

بیان آیات

در این آیات به مطالب اول سوره برگشته ، که قرآن را معرفى مى کرد و میفرمود: قرآن کتابى است نازل از ناحیه خداى تعالى و هیچ شکى در آن نیست ، و نیز در این آیات دلیل این معنا را تلقین مى کند، و این آیات به آیات قبل که میفرمود:(قل هل من شرکائکم من یهدى الى الحق قل اللّه یهدى للحق ...) اتصال دارد، و ما در آنجا گفتیم که یکى از مراحل هدایت خداى تعالى به سوى حق همین است که مردم را از طریق وحى به انبیایش و نازل کردن کتابهائى بر آنان ، خلق را به سوى دین حق آن دینى که خودش براى خلقش ‍ میپسندد هدایت فرماید، مانند کتابهائى که بر نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و محمد(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نازل فرموده ، و این آیات آن کتابها را یادآور شده ، اقامه حجت مى کند بر اینکه قرآن یکى از آن کتابها است که به سوى حق هدایت مى کند،

و به همین جهت با یادآورى قرآن اشارهاى هم به آن کتابها نموده فرموده :(و لکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین) و در آخر آیات به ذکر مساءله حشر، که یکى از مقاصد این سوره است و قبلا نیز سخن از آن رفته بود برگشت شده .

و ما کان هذا القرآن ان یفترى من دون اللّه ...

نفى شاءنیت مفترى بودن ، از قرآن کریم در جمله :(و ما کان هذا القرآن ان یفترى...)

در سابق اشاره کردیم که اگر در نفى صفتى و یا معنائى تعبیر شود به نفى کون و نبود وجود آن ، از این تعبیر فهمیده مى شود که آن صفت استعداد و شاءنیت تحقق و وجود ندارد، و این قسم نفى کردن بلیغ ‌تر از نفى خود آن صفت است . بنابراین ، فرق است بین اینکه بگوئیم :(ما کان زید لیقوم - زید چنین نبود که بایستد)، و بین اینکه بگوئیم :(زید لم یقم - زید نایستاد)، و یا بگوئیم :(ما قام زید - زید نایستاد). تعبیر اول میفهماند زید استعداد ایستادن ندارد، و شاءن او چنین شاءنى نیست ، به خلاف تعبیر دوم که تنها نفى قیام را میرساند و میفهماند او نایستاده ، و در قرآن کریم نمونه هاى بسیارى از تعبیر اول وجود دارد، مثل آیات زیر:(فما کانوا لیومنوا بما کذبوا به من قبل)،(ما کنت تدرى ما الکتاب و لا الایمان و ما کان اللّه لیظلمهم)

پس اینکه در آیه مورد بحث فرمود:(و ما کان هذا القرآن ان یفترى من دون اللّه) خواسته است شاءنیت افتراء را از قرآن کریم نفى نموده ، همانطور که دیگران نیز گفته اند خواسته است بفرماید: قرآن چیزى نیست که بتوان به آن افتراء بست و گفت که این کتاب از ناحیه خدا نبوده و به افتراء به خدا نسبت داده شده . و این تعبیر بلیغ ‌تر از آن است که نفى فعلیت نموده بفرماید:(این قرآن به ناحق به خدا نسبت داده نشده)، و حاصل معناى آیه این است که شاءن قرآن چنین نیست ، و در این صلاحیت نیست که ساخته و پرداخته غیر خدا باشد، و به افتراء به خدا نسبت داده شود.

مراد از:(الذى بین یدیه) و معناى :(تفصیل الکتاب) و اشاره به وحدت همهادیان و اینکه اختلاف ادیان در اجمال و تفصیل است

(و لکن تصدیق الذى بین یدیه) - یعنى قرآن تصدیق آن کتابهایى است که فعلا موجود است ، و از ناحیه خدا نازل شده ، و آن عبارت است از تورات و انجیل ، همچنانکه همین قرآن از مسیح(علیه السلام) حکایت کرده که آن جناب نیز درباره کتاب آسمانى قبل از

انجیلش به بنى اسرائیل گفت :(یا بنى اسرائیل انى رسول اللّه الیکم مصدقا لما بین یدى من التوریة)، و اگر به جاى اینکه بفرماید:(تصدیق الذى نزل من قبل - تصدیق آن کتابى که قبلا نازل شده) فرمود:(تصدیق الذى بین یدیه) بدین جهت بوده که قبل از آن جناب غیر از تورات و انجیل کتابهاى دیگر آسمانى نیز بوده ، مانند کتاب نوح ، و کتاب ابراهیم(علیه السلام). و بنابراین ، اگر تقدم همه این چهار کتاب را در نظر بگیریم آن کتابى که از نظر زمان نزدیکتر به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بوده یعنى تورات و انجیل مى توانسته موصوف شود به این صفت که(بین یدى : پیش روى) آن جناب قرار دارند.

بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از جمله(ما بین یدیه) حوادثى است که بعدا پیش مى آید، نظیر مساءله بعث و نشور و حساب و جزاء. ولى این تفسیر درست و قابل اعتناء نیست .

(و تفصیل الکتاب) - این جمله عطف است بر جمله(تصدیق الذى)، و منظور از کلمه(کتاب) به دلالت سیاق ، جنس ‍ کتابهاى آسمانى و نازل از ناحیه خداى سبحان بر انبیاى گرامش است . و منظور از کلمه(تفصیل) ایجاد فاصله بین اجزاء درهم آن است ، و منظور از درهم بودن اجزاء این است که معارف آن در یکدیگر پیچیده و به یکدیگر مرتبط است ، و خداى تعالى با ایضاح و شرح ، این اجزاء را از یکدیگر جدا ساخته .

این جمله دلالت دارد بر اینکه دین الهى که بر انبیایش نازل شده همه یک دین است ، و اختلافى در ادیان الهى نیست جز اختلاف در اجمال و تفصیل ، و قرآن کریم تفصیل دهنده مطالبى است که در کتابهاى دیگر آسمانى بطور اجمال آمده بود. دلیل دیگر بر اینکه دین الهى یکى است آیه شریفه زیر است که مى فرماید:(ان الدین عند اللّه الاسلام)

و نیز دلیل دیگر اینکه قرآن کریم تفصیل مجملات کتابهاى آسمانى سابق است آیه زیر است که مى فرماید:(و انزلنا الیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه من الکتاب و مهیمنا علیه) و جمله(لا ریب فیه من رب العالمین) به منزله تعلیل براى جمله اول است .

ام یقولون افتریه قل فاتوا بسورة مثله ...

کلمه(ام) دو قسم است : یکى متصله مثل اینکه بگوئیم :(اءهذا زید ام عمرو - آیا این شخص زید است و یا عمرو) قسم دوم منقطعه که به معناى(بلکه) است ، و در آیه مورد بحث به معناى دوم آمده مى فرماید:(بلکه مى گویند او خودش قرآن را ساخته و پرداخته و به خدا افتراء بسته)، و ضمیر(ها) در کلمه(افتریه) و کلمه(مثله) به قرآن بر مى گردد. و اینکه فرموده :(بگو اگر چنین است سوره اى مثل قرآن بیاورید) خود شاهد براین است که کلمه(قرآن) همانطور که بر همه این کتاب آسمانى اطلاق مى شود بر سوره اى از آن نیز اطلاق مى شود، هم کثیر آن قرآن است و هم قلیلش .

و معناى آیه این است : به کسانى که مى گویند(افتریه) بگو: اگر شما در این ادعایتان صادقید یک سوره به مثل این قرآن که به قول شما افتراء شده بیاورید، حتى اگر نتوانستید خود به تنهائى این کار را انجام دهید، مى توانید از تمامى خلائق تا آنجا که دسترسى دارید کمک بگیرید، چون اگر این قرآن کلامى باشد مفترى ، قهرا کلامى از کلامهاى بشرى خواهد بود و باید بشر بتواند مثل آن را بیاورد.

تحدى قرآن کریم به اینکه سوره اى مانند قرآن بیاورید اختصاص به سور معینىندارد

و خواننده محترم توجه دارد که این آیه شریفه تحدى روشنى است ، آن هم تحدى به آوردن یک سوره هر قدر هم که کوچک باشد، چون کلمه(سوره) هم به سوره طویل اطلاق مى شود، و هم به سوره قصیر و کوتاه .

و از اینجا روشن مى شود که اولا تحدیاى که در این آیه شده تحدى به سوره معینى نیست ، چون منظور مشرکین از اینکه گفتند:(آن را به خدا افترا بسته) جاى معینى از قرآن نبوده ، بلکه منظورشان همه قرآن بوده ، و قرآن کریم آنان را تکلیف کرده به اینکه یک سوره بیاورند که مثل همین قرآنى باشد که مى گویند به خدا افتراء بسته شده ، و معلوم است که منظور آنان این است که همه قرآن به خدا افتراء بسته شده ، نه بعض معینى از آن .

پس نباید به گفته بعضى از مفسرین گوش داد که گفته اند: نکره آوردن - یعنى بدون الف و لام آوردن کلمه -(سوره) به منظور تعظیم و یا تنویع بوده و منظور این است که کفار سوره اى بیاورند که شبیه باشد به سوره اى از سوره هائى که در آن داستان انبیاء و اخبار تهدیدآمیز دنیائى و آخرتى آمده ، نه سوره اى که مشتمل بر امر و نهى باشد، زیرا کسى که افتراء مى بندد خبرى را به دروغ به خداى تعالى نسبت مى دهد، و امر و نهى که خود از مقوله انشاء است افتراء بستنى نیست .

و همچنین گفتار آن مفسر دیگر که گفته : منظور از این کلمه سوره اى طولانى نظیر این سوره یعنى سوره یونس است ، سورهاى که مانند این سوره مشتمل باشد بر اصول معارف دین و وعدهها و تهدیدها.

وجه نادرستى این نظریه ها این است که قرآن کریم همه آیاتش منسوب به خداى سبحان است ، چه آن آیاتى که از داستانى خبر مى دهد و یا آیاتى که امر و نهى دارد، و چه سوره اى که نظیر سوره یونس باشد و چه غیر آن حتى یک آیه از قرآن نیز کلام خدا و منسوب به خدا است ، و افتراء هم اختصاصى به خبر ندارد همانطور که مى توان خبرى را به دروغ به کسى افتراء بست انشاء را هم مى توان افتراء بست ، و همانطور که نسبت افتراء دادن آن آیات تکذیب کلام خداى تعالى است ، نسبت افتراء دادن این آیات نیز تکذیب است و همانطور که چنین نسبتى در مورد اینگونه آیات خدا تکذیب است ، در مورد غیر اینها یعنى آیاتى که در آن امر و نهى آمده و یا آیات سوره اى کوچک است نیز تکذیب کلام خداى تعالى است .

فقط به فصاحت و بلاغت قرآن تحدى نشده ، بلکه از لحاظ معنى و محتواى قرآن نیزمبارزطلبى شده است

و ثانیا معلوم شد که آیه شریفه مورد بحث تنها به بلاغت و فصاحت قرآن تحدى نکرده ، بلکه سیاق این آیه و هر آیه اى دیگر که در مورد تحدى وارد شده شاهد بر این است که تحدى به همه خصوصیات قرآن و آن صفات کمال و فضیلتى است که قرآن دارد، و امتیازات قرآن در دو خصوصیت فصاحت و بلاغت خلاصه نمى شود، قرآن مشتمل است بر مخ معارف الهى ، و جوامع شرایع ، چه در باب عبادات ، چه قوانین مدنى ، چه سیاسى ، چه اقتصادى ، چه قضائى ، چه اخلاق کریمه و آداب نیکو، چه قصص درست انبیاء و امتهاى گذشته ، و ملاحم(پیشگوییهاى غیبى)، و چه در باب اوصاف ملائکه و جن و آسمان و زمین ، چه در باب حکمت و موعظت و وعده و تهدید، و چه در باب اخبار مربوط به آغاز و انجام خلقت . و نیز قرآن مشتمل است بر قوت حجت و عظمت بیان و نور و هدایت ، آنهم بدون اینکه در تمامى این بابهاى مختلف یک سخنش مخالف با سخن دیگرش باشد، و اضافه کن بر همه این امتیازات و خصائص این خصوصیت را که سخن قرآن در بلاغت و فصاحت در افقى قرار دارد که دست بشر از رسیدن به آن کوتاه است .

آرى ، دانش پژوهان از صدر اول تا به امروز در مساءله اعجاز قرآن اکتفا کرده اند به بلاغت و فصاحت آن ، و در این باره کتابها نوشته و رساله ها تالیف کرده اند، و همین باعث شده که از تدبر در حقایق قرآن و تعمق در معارف آن باز مانده چنین بپندارند که معانى قرآن مانند سایر

معانى امورى است پیش پا افتاده که در آن یک صحرانشین و یک شهرنشین ، یک عامى و یک خاصى ، یک جاهل و یک عالم با هم برابرند، و فضیلت و برترى قرآن از سایر کتابها هر چه هست در نظم الفاظ آن است ، و ماوراى آن هیچ ارزشى ندارد. و غفلت کرده اند از اینکه خود خداى تعالى وقتى قرآن را توصیف مى کند از فصاحت و بلاغت آن نمیگوید، بلکه آن چیزى که دخیل در تحدیش میداند این است که قرآن نور است ، رحمت است ، هدایت است ، حکمت است ، موعظت است ، و برهان و تبیان هر چیز است و تفصیل الکتاب است ، و شفاء مؤ منین و قول فصل است ، و هزل نیست و اینکه قرآن مواقع نجوم است ، و هیچ اختلافى در آن نیست . و مساءله بلاغت را بطور صریح و بعینه ذکر نفرموده .

از سوى دیگر در همه تحدیهایش بطور مطلق تحدى کرده و فرموده : اگر شک دارید که این قرآن از ناحیه خداى تعالى است سوره اى مثل آن بیاورید، و نفرموده از چه جهت مثل آن باشد، نه مقید به فصاحت کرده و نه به بلاغت . و ما بحثى مفصل پیرامون اعجاز قرآن در تفسیر آیه شریفه :(و ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله)، در جلد اول این تفسیر ایراد کردیم .

بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله ...

این آیه شریفه علت حقیقى ایمان نیاوردن آنان و نیز علت این تهمتشان را که گفتند(قرآن کلام خدا نیست ، و آورنده اش به دروغ آن را به خدا نسبت میدهد) بیان مى دارد و مى فرماید: علت حقیقى آن این است که از قرآن کریم چیزهائى را تکذیب کردند که به آگاهى از آن احاطه اى ندارند، و یا این است که قرآنى را تکذیب کردند که به آگاهى از آن احاطه اى ندارند، چون در قرآن کریم معارفى حقیقى از قبیل علوم واقعى وجود دارد، علومى که آگاهى و فهم آنان گنجایش آن علوم را ندارد، تاءویل و شرح آن معارف هم هنوز به گوششان نخورده . واضح تر بگویم : هنوز تاءویل آنچه که تکذیبش کردند به آنان نرسیده ، تا ناگزیر از تصدیق آن شوند.

تاءویل معارف و احکام قرآن از مقوله معانى الفاظ نیست . وجهل مشرکین به این تاءویل موجب تکذیب آنان شده است

این آن معنائى است که سیاق ، آن را اقتضاء دارد. پس ، جمله :(و لما یاتهم تاویله) اشاره به روز قیامت دارد، و میفهماند آن روز که روز کشف حقایق از یک سو و باز شدن فهم بشر از سوى دیگر است همه این کفار تاءویل حقایق و واقعیت معارف قرآن را میفهمند، همچنانکه آیه زیر نیز این معنا را تایید نموده ، مى فرماید:(هل ینظرون الا تاویله

یوم یاتى تاویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نرد فنعمل غیر الذى کنا نعمل).

و این مؤ ید گفتارى است که ما در تفسیر آیه :(ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا اللّه) در جلد سوم این کتاب آوردیم ، و گفتیم : منظور از تاءویل در عرف قرآن آن حقیقتى است که امرى از امور و معنائى از معانى از قبیل احکام ، یا معارف و یا قصص و یا غیر اینها به آن حقیقت تکیه دارد، حقایق واقعیاى که خود از مقوله معناى الفاظ نیست . و نیز گفتیم که تمامى قرآن و معارف و احکام و اخبارى که در قرآن هست و غیر اینها هر چه که در قرآن کریم آمده براى خود تاءویلى دارد.

و مؤ ید دیگر این معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است که مى فرماید:(کذلک کذب الذین من قبلهم) چونکه جهل مشرکین مکه به قرآن را تشبیه کرده به جهل مشرکین در امتهاى قبل ، که آنها نیز دعوت انبیاى خود را تکذیب کردند، به خاطر اینکه احاطه علمى به تاءویل دستورات آنان نداشتند. پس ، معلوم مى شود آنچه سایر انبیاء هم آورده بودند تاءویل داشته ، چه معارفى که آوردند و چه احکامشان ، همچنانکه معارف قرآن و احکام آن نیز تاءویل دارد، بدون اینکه این تاءویل از قبیل مفاهیم و معانى الفاظ باشد و آنها که تاءویل را از مقوله معانى الفاظ پنداشته اند پندارشان صرف توهّم است .

پس ، حاصل معناى آیه این شد که این مشرکین که به قرآن نسبت مى دهند که ساخته و پرداخته غیر خدا است ، و به ناحق به خدا نسبت داده شده ، این افتراى مشرکین مثل افتراى مشرکین و کفار از امتهاى سابق است که در معارف و احکامى که دعوتهاى دینى متضمن آن بود به امورى برخوردند که احاطه علمى به آن نداشتند، تا یقین به آن پیدا نموده تصدیقش کنند، و همین جهلشان وادارشان کرد به اینکه آن امور را تکذیب کنند، و چون فرا رسد آن روزى که در آن روز تاءویل آن امور رخ مینمایانند و حقیقت آنها روشن مى گردد، آن وقت ناگزیر مى شوند به ایقان و تصدیق به آن امور و آن روز روز قیامت است که پردههاى جهل از روى حقایق کنار

میرود و حقایق به واقعیت خود رخ مى نمایانند. و اینها که در این امت دعوت اسلام را تکذیب کردند، و مرتکب ظلم شدند وضعشان وضع همان افراد از امتهاى گذشته است ،(فانظر کیف کان عاقبة الظالمین) ببین عاقبت آن ستمکاران چه شد؟ تا حدس بزنى عاقبت این ستمکاران چه خواهد بود.

این آن معنائى است که بعد از بحث دقیق پیرامون معناى آیه به دست مى آید، ولى مفسرین در معناى آن ، سخنان مختلفى دارند که اساس همه آنها اشتباهى است که در معناى گرفتار آن شده اند، و چون فائدهاى در نقل و بحث پیرامون آنها نیست و نیز چون قبلا اقوال آنان درباره معناى تاءویل را بطور استقصاء نقل کردیم ، از تعرض به آن اقوال میگذریم .

تقسیم امت اسلام به دو گروه : ایمان آورندگان و ایمان نیاورندگان فساد

و منهم من یومن به ومنهم من لا یومن به و ربک اعلم بالمفسدین

در این آیه شریفه امت اسلام را به دو قسم تقسیم کرده ، یکى آنهائى که به قرآن ایمان مى آورند، و دیگرى آنهائى که ایمان نمى آورند. آنگاه از آن دسته که ایمان نمى آورند بطور کنایه تعبیر کرده به مفسدین ، در نتیجه از این تعبیر این معنا به دست مى آید کسانى که تکذیب مى کنند آنچه را که در قرآن است بدین جهت تکذیب مى کنند که مفسد هستند.

بنابراین ، آیه شریفه در صدد بیان حال این امت است ، که بعضى از آنان ایمان مى آورند و بعضى کفر میورزند، و اینکه کفر آنانکه کفر میورزند ناشى از رذیله افساد است .

و اما اینکه بعضى از مفسرین در تفسیر این آیه گفته اند منظور این است که :(امت تو مانند ستمکاران از امتهاى گذشته نیستند، که به جز عده قلیلى پیامبران خود را تکذیب کردند و به عذاب انقراض مبتلا شدند، بلکه امت تو بعد از تو دو طائفه خواهند شد، یک طائفه زود به قرآن ایمان خواهند آورد)، و طائفهاى دیگر تا ابد ایمان نخواهند آورد، معنائى است که به هیچ وجه از آیه استفاده نمى شود.

و ان کذبوک فقل لى عملى و لکم عملکم ...

در این آیه شریفه به رسول گرامى خود تلقین مى کند که اگر تکذیب کردند از آنان بیزارى بجوید، و این خود یکى از مراتب انتصار و تایید حق است از ناحیه کسى که براى احیاى حق قیام نموده . بنابراین ، طریقه احیاى حق این شد که داعى به سوى حق مردم را بر قبول آن وادار کند، اگر قبول کردند که هیچ ، و اگر قبول نکردند از آنان بیزارى بجوید تا آنان وى را وادار به قبول باطل خود نسازند.

و جمله :(انتم بریون مما اعمل و انا برى مما تعملون) تفسیر جمله(لى عملى و لکم عملکم) است .

و منهم من یستمعون الیک افانت تسمع الصم و لو کانوا لا یعقلون

استفهام در این آیه استفهام انکارى است ، یعنى آیا تو اى پیامبر مى توانى سخن حق را به کسى که کر است بشنوانى ؟ و جمله(ولو کانوا لا یعقلون) قرینه است بر اینکه منظور از کرى حالتى در مقابل تعقل آن معنائى است که کلام بر آن دلالت دارد، و چون تعقل را شنوائى قلب مینامند بنابراین کسى که این تعقل را ندارد کر مى گویند.

و معناى آیه این است : بعضى از این مردم سخن تو را گوش مى دهند و میشنوند در حالى که کرند، یعنى گوش دلهایشان نمیشنود، و تو قادر نیستى سخنت را به مردمى که گوش دل ندارند بشنوانى .

و منهم من ینظر الیک افانت تهدى العمى و لو کانوا لا یبصرون

سخن در این آیه نظیر آیه قبل است ، مى فرماید: و بعضى از آنان به تو نگاه میکنند ولى تو را بدان گونه که فرستاده اى از ناحیه خداى تعالى هستى نمى بینند، و آیا تو مى توانى کور را هدایت کنى ؟ هر چند که چشم دلشان از دیدن حقایق کور باشد؟

ان اللّه لا یظلم الناس شیئا و لکن الناس انفسهم یظلمون

این آیه اشاره دارد به اینکه این طائفه که از شنیدن و دیدن محرومند به خاطر این است که دچار کرى و کورى دلند و این کرى و کوریشان مستند به خودشان است ، چون از آثار ظلمى است که خودشان به خود کردند و خداى تعالى با سلب گوش و چشم از آنان ظلمى به آنان نکرده ، چون هر وضعى که به خود گرفتند از ناحیه خودشان بوده .

مراد از اینکه در روز حشر، برانگیخته شدگان مى پندارند جز یک ساعت درنگ نکردهاند

و یوم یحشرهم کان لم یلبثوا الا ساعة من النهار یتعارفون بینهم ...

از ظاهر آیه بر مى آید که کلمه(یوم) ظرف باشد براى جمله(قد خسر...) و جمله(کان لم یلبثوا الا ساعة ...) حال باشد از ضمیر جمع در جمله(یحشرهم) و جمله(یتعارفون بینهم) حال دومى است که بیانگر حال اول است .

و معناى آیه این است : آنها که لقاء اللّه در روز قیامت را تکذیب کردند، روزى که در آن روز زندگى دنیا در نظرشان اندک و ناچیز مینماید همه زندگى دنیا را یک ساعت از یک روز میشمارند، و در عین حال یکدیگر را میشناسند بدون اینکه فراموش کرده باشند.

بعضى از مفسرین گفته اند: جمله(کان لم یلبثوا) صفت است براى کلمه(یوم) و معناى آیه این است :(روزى که به نظرشان مى رسد فاصله بین دنیا و آخرت بیش از ساعتى

طول نکشید آنان را محشور مى کنیم). و یا صفت است براى مصدرى که از جمله(یحشرهم) مستفاد مى شود، که همان حشر باشد(در نتیجه معناى آیه این است که : روز قیامت آنان را محشور مى کنیم حشرى که به نظرشان میرسد بیش از ساعتى از روز طول نکشیده) بعضى دیگر گفته اند: جمله(یتعارفون بینهم) صفت است براى کلمه(ساعة)(و معناى آیه این است که : آنان را محشور مى کنیم ، روزى که به نظرشان مى رسد بیش از یک ساعت از ساعتهاى متداول در بین آنان طول نکشید). ولى این دو نظریه از احتمالهاى دورى است که لفظ آیه هیچ مساعدتى با آن ندارد.

و به هر حال ، در این آیه به داستان لقاء اللّه که در اول سوره آمده بود رجوع شده ، و نیز به مساءله آمدن تاءویل دین و معارف آن انعطافى دارد.

پس گویا فرموده : این کفار هر چند که هنوز تاءویل قرآن و دین بر ایشان نیامده مع ذلک نباید مغرور به مظاهر این زندگى مادى دنیایى بشوند و مدت آن را بسیار بپندارند، و روز فرا رسیدن مرگ را روزى بسیار دور خیال کنند، براى اینکه به زودى نزد خداوند متعال محشور مى شوند و آن وقت به عیان مشاهده مى کنند که زندگى دنیا جز متاعى اندک نبود، و ماندنشان در دنیا نیز جز ساعتى کوتاه نبوده ، از همان روزهاى متعارف در بین خودشان .

پس ، در آن روز خسران و بدبختیشان که در اثر تکذیب لقاء اللّه گریبانشان را گرفته بود برایشان هویدا و محسوس مى شود، چون در آن روز تاءویل دین مى آید، و حقیقت امر مکشوف مى گردد و نور توحید آنطور که هست ظهور میکند و همه به وضوح میفهمند و میبینند که ملک تنها از خداى واحد قهّار جلّ شاءنه است .