background
فَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ
«و گواهى خدا ميان ما و ميان شما بس است. به راستى ما از عبادت شما بى‌خبر بوديم.»
آیه 29 سوره يُونُس

بیان آیات

این آیات مطالبى جدیدى را بیان مى کند که برگشت آنها به ذکر سزاى اعمال و برگشتن همه خلایق به سوى خداى حق است ، البته در آیات سابق نیز اشاره اى به این مطالب بود. و نیز در این آیات یگانگى خداى تعالى در ربوبیت اثبات شده است .

پاداش نیکوکاران(حسنى) و(زیاده بر آن) است و دچار تاریکى ظاهرى ومعنوى نمى شوند

للذین احسنوا الحسنى و زیادة و لا یرهق وجوههم قتر و لا ذلة ...

کلمه(حسنى) مؤ نث کلمه(احسن) است ، و منظور از آن مثوبت و پاداش حسنى است ، و منظور از زیادت ، زیادت استحقاقى است ، به این معنا: کسانى که عمل نیک مى کنند مستحق دو نوع پاداش مى شوند، یکى پاداشى برابر عملشان و یکى پاداشى زائد بر آن . البته اینکه مى گوییم هر دو پاداش به نحو استحقاق است ، معنایش این نیست که بندگان حقى بر خدا پیدا مى کنند و طلبکار خدا مى شوند، بلکه معنایش این است که خداى تعالى خودش از فضل خود چیزى را جزاء و ثواب عمل قرار مى دهد، و در آیاتى نظیر:(لهم اجرهم عند ربهم) این جزاء را حق بنده نیکوکار قرار مى دهد، و آنگاه خود او این جزاء را مضاعف و چند برابر نموده ، آن چند برابر را نیز حق بنده نیکوکار مى سازد و در امثال آیه(من جاء بالحسنة فله عشر امثالها) مى فرماید این پاداش چند برابر حق او است ، اینجا است که ما از جمله(للذین احسنوا الحسنى) استحقاق را مى فهمیم ، و مى پنداریم جزاى حسناى حسنه و همچنین زیادت بر مقدار حسنه و یا به عبارتى ، ده برابر آن ، حق بنده است . لیکن از آیه زیر مى فهمیم هم جزاء و هم زیادت آن از فصل الهى است :(فاما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله).

و اگر منظور از کلمه(حسنى) در جمله(للذین احسنوا) عاقبت حسنى باشد، و عقل بشر مافوق حسنى چیزى را تعقل نکند، در این صورت معناى کلمه و(زیادة) زائد بر آن حدى خواهد بود که عقل بشر مى تواند از فضل الهى را تصور کند، آن وقت معنا چنین مى شود: براى کسانى که نیکى مى کنند عاقبت حسنى خواهد بود به اضافه فضلى از ناحیه خداى تعالى که عقل بشر از درک آن عاجز است . آیات زیر نیز به این معنا اشاره دارد:(فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین)))(و لهم ما یشاون فیها و لدینا مزید)، چون این معنا معلوم است که انسان هر چیز نیکوئى را مى خواهد، پس مزید از آنچه انسان مى خواهد چیزى است که فهم انسان ، قاصر از درک آن است .

و کلمه(الرهق) - با دو فتحه - به معناى پیوستن و فرا گرفتن است . وقتى مى گویند(رهقه الدین) معنایش این است که سیلاب قرض به تدریج به او پیوست تا آنجا که او را فرا گرفت ، و کلمه(قتر) به معناى دود و یا غبار سیاه رنگ است . و اگر اهل بهشت را توصیف کرده به اینکه :(چهره هایشان را قتر و ذلت فرا نمى گیرد، بدین جهت است که قتر و ذلت وصف اهل دوزخ است ، که گرفتار قتر یعنى سیاهى صورت و ذلت یعنى سیاهى معنوى مى شوند، و در آیه بعد در باره اهل دوزخ مى فرماید:(ترهقهم ذلة).

و معناى آیه اینست :(کسانى که در دنیا کار نیک و احسان مى کنند، در آخرت مثوبت حسنى دارند، به اضافه زیادتى از فضل خدا)، و یا معناى آن این است :(کسانى که در دنیا کار نیک و احسان مى کنند عاقبتى حسنى دارند، به اضافه زیادتى که به عقلشان تصور نمى شود و صورتهاى آنان را غبار سیاهى فرا نمى گیرد، و دلهایشان دچار ذلت نمى شود، و اینان اصحاب بهشت و در آن جاودانند)

کیفر بدکاران مساوى کار بدشان است ، ذلیل هستند، چهره هایشان را سیاهى پوشانیده و خالد در آتشند

و الذین کسبوا السیئات جزاء سیئة بمثلها و ترهقهم ذلة ...

در این آیه شریفه ، جمله(جزاء سیئة بمثلها) خبر است براى مبتدائى که حذف شده ، و تقدیر کلام :(لهم جزاء سیئة بمثلها من العذاب))) است و مجموع این جمله خبر براى مبتدائى است که در آیه شریفه ذکر شده ، و آن کلمه(الذین) در جمله :(الذین کسبوا السیئات) مى باشد. و منظور این است : کسانى که کار زشت مى کنند کیفرى زائد بر گناه خود ندارند، بلکه کیفر نمى بینند مگر به مثل و مقدار گناهى که کرده اند، پس جزاء یک سیئه یک عقوبت است ، به خلاف حسنه که گفتیم پاداشش یا ده برابر است و یا چیزى است که عقل بشر از درک آن عاجز است .

و معناى اینکه فرمود:(ما لهم من اللّه من عاصم) این است : گنهکاران هیچ عاصم و حافظى که از عذاب خدا حفظشان کند ندارند. این جمله مى خواهد به مشرکین که شرکاى خود را شفیعان درگاه خدا مى پنداشتند بفهماند که این شرکاى خیالى در آن روز بکار نمى آیند، چیزى که هست این معنا را با بیانى کلى اداء نموده مى فرماید: بطور کلى در آن روز هیچ عاصم و مانعى از عذاب خدا نیست ، نه شرکاء و شفعاى خیالى مشرکین ، و نه هیچ ضدى نیرومند و مانعى دیگر، و نه هیچ عاصمى دیگر.

(کانما اغشیت وجوههم قطعا من اللیل مظلما) - کلمه(قطع) - به کسر قاف و فتح طاء - جمع(قطعه) است ، و کلمه(مظلم) حال از کلمه(لیل) است ، و گویا مى خواهد بفرماید: شب ظلمانى تکه تکه شده و یکى پس از دیگرى به روى چهره آنان افتاده و در نتیجه چهره هایشان بطور کامل سیاه شده است . و متبادر از این تعبیر این است که خواسته است بفرماید هر یک از آن تکه ها به روى یکى از مشرکین افتاده نه آنکه بعضى از مفسرین گفته اند که منظور این است که روى سیاه اینان(روى قطعه قطعه شب را پوشانده پس در نتیجه آن قطعه ها ظلمانى شده ، بعضى بر بالاى بعضى دیگر واقع شدند) وجه نادرستى این تفسیر این است که در آیه شریفه چیزى که دلالت بر این معنا کند وجود ندارد.(اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون) - این جمله دلالت بر دوام بقاء آنان در آتش دارد، چون وقتى گفته مى شود(فلانى از اصحاب فلان چیز است معنایش این است که دائما آن کار را مى کند. و همچنین کلمه(خالد) دلالت بر این جاودانگى دارد، همچنانکه همین تعبیر در مورد اهل بهشت دلالت بر همین معنا دارد.

و یوم نحشرهم جمیعا ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم و شرکاوکم ...

منظور از(حشر جمیع) حشر همه آنهائى است که تاکنون ذکر شدند، چه مؤ منین و چه مشرکین ، و چه شرکاى ایشان ، چون خداى تعالى در این آیه و آیه بعدش مشرکین و شرکاى آنان را ذکر فرموده ، سپس در آیه بعد به همه آنان اشاره نموده و فرموده :(هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت).

در روز قیامت بت ها و خدایان مشرکین ، عبادت آنان را نفى مى کنند

(ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم و شرکاوکم - کلمه(مکانکم) به معناى(الزموا مکانکم) است ، مى خواهد بفرماید: در آن روز به مشرکین مى گوئیم همانجا که هستید باشید، شرکاى شما نیز در همان دوزخ که هستند باشند، آنگاه جمله(فزیلنا بینهم) را بر این خطاب متفرع کرده ، مى فرماید: فرع و نتیجه این خطاب ما آن است که بین مشرکین و شرکایشان جدائى مى افکنیم و رابطه اى که در دنیا آنان را به اینها مرتبط مى کرد قطع مى کنیم ، و ما مى دانیم آن رابطه اى که در دنیا مشرکین را با بتها و خدایان خیالیشان مرتبط مى کرد، چیزى جز وهم و پندار نبود، و با قطع این پندار بوسیله کشف حقایق دیگر این دو طایفه با هم ارتباطى نخواهند داشت ، و معلوم خواهد شد که عبادتهائى که براى این سنگ و چوبها و خدایان جاندار مى کردند به هدف نرسیده ، زیرا آنها چیزهائى را که عبادت مى کردند به عنوان اینکه شرکاى خدایند عبادت مى کردند، در حالى که خداى تعالى شریک نداشت و اینها شرکاى خدا نبودند، پس جز وهم و خیال خود را نپرستیده اند.

دلیل بر این معنا، جمله بعد است که مى فرماید:(و قال شرکاوهم ما کنتم ایانا تعبدون). بنابراین ، کلام بر همان ظاهرش باقى است که مى خواهد بطور جدى عبادت آنان را نفى کند، و بگوید: حقیقت معناى عبادت بر عملى که مشرکین در برابر بتهایشان انجام مى دادند صادق نیست ، و درست هم گفته اند، و در این کلام خود دروغى نگفته اند، به دلیل اینکه گفته خود را به شهادت خداى سبحان مستند کرده و گفته اند:(فکفى باللّه شهیدا...

و منظورشان اینهم نبوده که ما شما را به عبادت خود دعوت نکرده ایم ، زیرا این معنا با گفتار در آیه سازگار نیست ، و نیز این نبوده که خواسته باشند به مشرکین کنایه بزنند که شما در حقیقت هوى و هوسها و شیطانهاى اغواگر خود را مى پرستیدید، زیرا این معنا با غفلت شرکاء نمى سازد، و مى فهماند که شرکاء شعور و توجه داشته اند که مشرکین چه چیزى را مى پرستیدند، و همچنین با جمله(هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت) - بنابر آن معنائى که در آینده برایش مى کنیم - سازگار نیست ، بلکه مرادشان نفى عبادت حقیقى به نفى حقیقت شرکت است . مى گویند: شما در حقیقت ما را نپرستیدید، چون شما شرکاى خدا را مى پرستیدید و ما شرکاى حقیقى خداى تعالى نبودیم ، به شهادت خداى تعالى و علم و آگاهى او به اینکه ما از عبادت شما غافل و بى خبر بودیم .

و عبادت که نوعى اتصال عابد به معبود از راه مملوکیت و تذلل است ، وقتى عبادت مى شود که متصل و مرتبط به معبود شود - تا بتوان گفت : فلان عابد فلان معبود را پرستید، و براى او عبادت کرد - و این ممکن نیست مگر وقتى که معبود شعور و آگاهى از عبادت عابد داشته باشد، و اگر معبودى فرض کنیم که هیچ اطلاعى از عبادت پرستندگان خود ندارد عبادت حقیقى تحقق نمى یابد، بلکه صورت عبادتى است که عبادت خیال شده است .

پس ، از این معنا روشن شد که منظور از جمله(ثم نقول للذین اشرکوا مکانکم انتم و شرکاوکم فزیلنا بینهم) این است که ما در آن روز این حقیقت را - که هیچ رابطه اى حقیقى بین مشرکین و شرکاء نبوده - روشن نموده حقیقت امر را که در زیر اوهام مستور مانده و هواهاى دنیائى آن را پوشانده بود ابراز مى داریم ، و در آن روز روشن مى کنیم که حقیقت مولویت و صاحب زمام تدبیر بودن از آن خداى سبحان است ، و غیر از خدا هیچ کس سهمى از مولویت و ربوبیت ندارد تا صحیح باشد کسى پناهنده او شود، و آنگاه صحیح باشد بگوئیم فلانى فلان مولا و فلان رب را پرستید.

وقتى در روز قیامت خداى تعالى پرده از روى این حقیقت بردارد براى مشرکین هویدا و محسوس مى شود که شرکاى آنها در حقیقت نه شرکاء بودند و نه معبود، براى اینکه شرکاى خیالى بکلى از عبادت آنان غافل و بى خبر بودند، و مشرکین در برابر آن سنگ و چوبها حرکاتى مى کردند شبیه به عبادت ، آنگاه وهم و هواهاى آنان براى آنان اینطور تصویر مى کردند که دارند این بتها را عبادت مى کنند. آیه دیگرى نیز به این حقیقت اشاره نموده مى فرماید:(و اذا رأ الذین اشرکوا شرکاءهم قالوا ربنا هؤ لاء شرکاؤ نا الذین کنا ندعوا من دونک فالقوا الیهم القول انکم لکاذبون)

نقد و رد نظریات مختلف برخى از مفسرین در مورد نفى عبادت مشرکین

و با این بیان ، این معنا نیز روشن شد که جمله(و قال شرکاؤ هم ما کنتم ایانا تعبدون گفتارى است که شرکاء بطور حقیقت و جدى گفته اند. پس اینکه بعضى از مفسرین گفته اند<span class="px-1 py-0.5 rounded">(منظور شرکاء این نیست که بگویند شما مشرکین اصلا ما را نپرستیدید، بلکه منظورشان این است که به دستور و دعوت ما نپرستیدید) سخن فاسدى است ، براى اینکه دروغ است ، و در عالم آخرت دروغى وجود ندارد، در آنجا همه ناگزیر از ترک قبیح و خلافند.

چون نفى اصل عبادت به آن معنائى که گذشت مطلبى است حق و صدق ، و اثبات عبادت هر چند دروغ نبوده الا اینکه از نظر حقیقت و واقع أ مر خالى از مجاز گوئى هم نیست . علاوه بر این ، توجیه این مفسر که گفته منظور این است که ما به شما دستور ندادیم و شما را به عبادت خود دعوت ننمودیم معنائى است که از نظر الفاظ آیه هیچ دلیلى بر آن نیست .

از این هم که بگذریم ، دروغى که گفتیم در آخرت وجود ندارد آن دروغى است که جنبه عمل و کسب داشته باشد، یعنى مانند عالم دنیا کسى دروغ بگوید تا بوسیله دروغ گفتن چیزى بدست آورد، اما دروغى که نتیجه ملکات دنیوى است مانعى از امکان آن نیست ، بلکه نه تنها ممکن است که بنا به حکایت آیه اى که ذیلا نقل مى گردد واقع هم مى شود:(ثم لم تکن فتنتهم الا ان قالوا و اللّه ربنا ما کنا مشرکین انظر کیف کذبوا على انفسهم) و این حکایت در آیات دیگرى نیز هست .

پس ، روشن شد که نظریه آن مفسر درست نیست ، و همچنین نظریه بعضى دیگر که گفته اند(منظور شرکاء این است که شما مشرکین تنها ما بتها را نمى پرستیدید، بلکه هواها و شهوات و شیطانهایتان را نیز مى پرستیدید، همان شیطانهائى که شما را اغواء کردند - چون همانطور که اعمال عبادتى بت پرستان مصداق بت پرستى است ، همان اعمال مصداق پیروى هواها و شیطانها و پرستش آنها است - و به عبارتى دیگر: اعمالى که مشرکین داشتند از آن جهت که پیروى هوى و شیطان بود پرستش هوى و شیطان بر آن اعمال صادق بود، ولى این صادق بودن باعث آن نمى شود که پرستش بت بر آن اعمال صادق نباشد، همچنانکه خداى تعالى هر سه جهت را در کلام مجیدش تصدیق نموده ، یکجا در باره بت پرستى مى فرماید:(و یعبدون من دون اللّه ما لا یضرهم و لا ینفعهم) و در جاى دیگر در باره هوى پرستى مى فرماید: افرایت من اتخذ الهه هواه) و در باره شیطان پرستى مى فرماید:(ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین) وجه نادرستى این توجیه این است که ما مى دانیم شرکاء در مقام استدلال بر این هستند که معبود مشرکین نبودند. نه در این مقام که اثبات کنند هوى و شیطان دو معبود آنان بودند، چون معبود بودن هوى و شیطان براى مشرکین به هیچ وجه سودى و ربطى به حال شرکاء ندارد، و بلکه به ضرر آنها تمام مى شود، چون شرکاء براى تبرئه خود گفتند(ما از عبادت مشرکین غافل بودیم و بنا به توجیه این مفسر این تبرئه لغو مى شود، زیرا هواى نفس مشرکین نیز غافل از عبادت آنان بوده و اصلا آن را درک نمى کرد. و خلاصه ، در این غفلت و نداشتن درک هیچ فرقى بین شرکاء که اجسامى مرده و بى شعورند، و بین هواى نفس مشرکین نیست .

و شاید مفسر مزبور در این نظریه اش اعتماد کرده به حصرى که از جمله(ما کنتم ایانا تعبدون) استفاده مى شود، و فکر کرده تقدیم مفعول - ایانا - بر فعل - تعبدون) - حصر را افاده مى کند، در حالى که ظاهر آن مى رساند که قصر قلب است ، یعنى معبود بودن را از خود نفى و براى غیر خود اثبات مى کنند، نه اینکه اصل عبادت را نفى کنند، چون از جمله(عن عبادتکم) به دست مى آید که شرکاء منکر اصل عبادت نیستند، زیرا اضافه مصدر به معمولش مفید ثبوت است .

لیکن حق مطلب این است که اگر این شرکاء به مشرکین مى گویند:(ما کنتم ایانا تعبدون) در مقابل و در پاسخ مطلبى بود که مشرکین گفتند، و خداى تعالى گفته آنان را چنین حکایت کرده :(ربنا هؤ لاء شرکاونا الذین کنا ندعوا من دونک) که در این گفتار عبادت خود را از خداى سبحان نفى ، و براى شرکاء اثبات کردند، و معلوم است که شرکاء وقتى مى توانند این تهمت را از خود دور کنند که عبادت آنان را از خود نفى کنند و اما اینکه عبادت آنان براى چه کسى واقع شده ربطى به کار شرکاء ندارد، و نمى تواند متعلق غرض آنها واقع شود. همه هم شرکاء این است که خود را از دعوى شرکت منزه بدارند، و همین کار را کرده اند، چون در گفتار خود احتجاج کرده اند به اثبات غفلت خود از عبادت آنان ، و اگر متوجه عبادت آنان مى بودند و ایشان هم آنها را پرستیده بودند، باید به دعوى شرکت ملتزم شوند.

فکفى باللّه شهیدا بیننا و بینکم ...

معناى این آیه با بیان گذشته ما روشن شد، تنها مطلبى که باقى مانده این است که حرف(فاء) در آغاز جمله تعلیل را مى رساند، و تعلیل کردن با حرف(فاء) در کلام شایع و رائج است ، مثل اینکه مى گوئیم :(اعبد اللّه فهو ربک - خدا را عبادت کن چون که او پروردگار تو است).

هنالک تبلوا کل نفس ما اسلفت ...

کلمه(بلاء) که فعل(تبلوا) از آن گرفته شده به معناى امتحان است ، و کلمه(هنالک) اشاره به آن موقف و محلى دارد که در فرمان :(مکانکم انتم و شرکاوکم فزیلنا بینهم) نام برده شد.

پس معلوم مى شود این فرمان که :(شما و شرکائتان بر جاى باشید) براى این است که در آنجا که جاى اختیار و امتحان است ، امتحان شوند. مشرکین و شرکاء و هر انسان دیگر آنچه را که در دنیا کرده امتحان شوند تا حقیقت کرده هایش برایش منکشف و روشن شود، و حقیقت هر عملى را که کرده به عیان مشاهده کند، نه اینکه صرفا برایش بشمارند و بیان کنند که تو چنین و چنان کرده اى ، بلکه عمل خود را مجسم مى بیند و با مشاهده حق از هر چیزى ، این معنا برایش منکشف مى شود که مولاى حقیقى ، تنها خداى سبحان است و همه اوهام ساقط و منهدم مى گردد، و اثرى از آن دعویها که بشر به اوهام و هواهاى خود بر حق مى بست باقى نمى ماند.

آرى ، همه این افتراءها و ادعاها از ناحیه روابطى ناشى شده که ما انسانها در این دنیا بین اسباب و مسببات برقرار نموده و به آن اسباب استقلال و مولویت مى دهیم ، با اینکه غیر از خداى سبحان نه معبودى حقیقى هست و نه مولائى ، و این معنا وقتى واضح و منجلى مى شود و ابر اوهام و حجاب دعاوى کنار مى رود که عالم اسباب و مسببات فرو ریزد و عالم آخرت بر پا شود، آن وقت است که همه آلهه و معبودهائى که دست افتراى بشر آنها را ساخته و پرداخته بود باطل گشته ، تمامى اعمال به غیر از آنچه به عنوان عبادت خداى سبحان - البته عبادت به معناى حقیقى کلمه - انجام شده باشد حبط و بى اثر مى گردد.

پس فقرات سه گانه از آیه شریفه ، یعنى جمله(هنالک تبلوا کل نفس ...) و(ردوا الى اللّه ...) و(و ضل عنهم ...) هر یک آن دو جمله دیگر را در افاده حقیقت معنایش کمک مى کند، و حاصل مفاد مجموع آنها این است که : در آن روز حقیقت ولایت الهى بطور عیان ظهور پیدا مى کند و خلق به عیان لمس مى کنند که غیر از خداى تعالى به جز فقر و مملوکیت محض چیزى ندارند، در این هنگام است که هر دعوى باطلى باطل و بنیان هر موهومى منهدم مى گردد.

همچنانکه آیات زیر به آن اشاره نموده مى فرماید:(هنالک الولایة لله الحق) و(یوم هم بارزون لا یخفى على اللّه منهم شى ء لمن الملک الیوم لله الواحد القهار) و(و الامر یومئذ لله))) و آیاتى دیگر.

بحث روایتى

(چند روایت در مورد اینکه پاداش محسنین ، حسنى و زیاده بر آن است و در مورد سیاهىچهره بدکاران در روز قیامت)

شیخ مفید در کتاب امالى به سند خود از ابى اسحاق همدانى از امیر المؤ منین(صلوات اللّه علیه) روایت کرده که در ضمن نامهاى که براى محمد بن ابى بکر در هنگام اعزامش به ولایت مصر نوشت و به وى دستور داد آن نامه را براى مردم مصر بخواند، نوشته : خداى تعالى مى فرماید:(للذین احسنوا الحسنى و زیادة) و(حسنى) عبارت است از بهشت و(زیادت) عبارت است از دنیا.

و در تفسیر قمى در روایتى که از ابى الجارود از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر این آیه نقل کرده آمده : و اما(حسنى) عبارت است از بهشت ، و اما(زیادت) عبارت است از دنیا، چون خداى تعالى نعمت هائى را هم که در دنیا به نیکوکاران مى دهد در آخرت به حساب مى آورد، و در نتیجه هم پاداش دنیوى به آنان مى دهد و هم پاداش اخروى - تا آخر حدیث .

مؤ لف : این دو روایت ناظر است به معناى اولى که در بیان قبلى آوردیم . و در معناى روایت دوم ، طبرسى روایتى از امام باقر(علیه السلام) در مجمع البیان آورده است .

و در تفسیر برهان مى گوید: صاحب نهج البیان از على بن ابراهیم روایت کرده که گفت امام فرمود: زیادت بخششى است . از ناحیه خداى عزوجل .

و در الدر المنثور است که دار قطنى و ابن مردویه در تفسیر این آیه از صهیب نقل کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) فرمود: زیادت عبارتست از نظر کردن به وجه اللّه .

مؤ لف : این معنا به چند طریق از طرق اهل سنت از رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نقل شده و ما در تفسیر آیه(رب ارنى انظر الیک) در جلد هشتم این کتاب بیانى داشتیم که این حدیث را توضیح مى دهد. و در کافى به سند خود از ابى بصیر از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در تفسیر جمله(کانما اغشیت وجوههم قطعا من اللیل مظلما فرمود:(سیاهى ، شدت و ضعف دارد) همانطور که مى بینى در شب تاریک ، داخل اطاق تاریکتر از فضاى بیرون است همچنین وجوه مشرکین سیاهیشان زیاد مى باشد.

مؤ لف : این روایت را عیاشى نیز از ابى بصیر از آن جناب نقل کرده ، و گویا امام(علیه السلام) خواسته است که کلمه(قطعا من اللیل) را که در آیه آمده تفسیر کند.

و در الدر المنثور است که ابو الشیخ از سدى روایت کرده که در ذیل جمله(و ردوا الى اللّه مولیهم الحق) گفته : این جمله را آیه(اللّه مولى الذین آمنوا و ان الکافرین لا مولى لهم) نسخ کرده است .

مؤ لف : این سخن از سخیفترین سخنان است ، چون هر یک از دو آیه شریفه ناظر به یک جهت از معنا است ، یکى ناظر به مولاى ظاهرى است ، و دیگرى به مولاى باطنى(آن آیه که مى فرماید: کفار مولى ندارند، منظورش مولاى ظاهرى است که در دنیا دل به آن بسته بودند، و هر سنگ و چوبى را مولى و شفیع خود مى پنداشتند، و این آیه به معناى باطنى و حقیقى مولى نظر دارد، مى فرماید: مولاى حقیقى کل عالم خداى تعالى است ، و کفار نیز به سوى او برگشت داده مى شوند).