background
فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ ۗ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَىٰ أَنْفُسِكُمْ ۖ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
پس چون آنان را رهانيد، ناگهان در زمين بناحق سركشى مى‌كنند. اى مردم، سركشى شما فقط به زيان خود شماست. شما بهره زندگى دنيا را [مى‌طلبيد]. سپس بازگشت شما به سوى ما خواهد بود. پس شما را از آنچه انجام مى‌داديد باخبر خواهيم كرد.
آیه 23 سوره يُونُس

بیان آیات

در این آیات احتجاج هائى آمده که خداى تعالى آنها را به رسول گرامى خود تلقین فرموده ، تا آن جناب با آن احتجاج ها گفته هاى کفار را در باره کتاب خدا و یا عقائدشان را در باره خدایان خود و یا پیشنهادهاى نابجاى آنان را رد سازد.

علت اینکه مشرکین به رسولاللّه گفتند:(قرآنى دیگر بیاور یا این قرآن راتبدیل کن)

و اذا تتلى علیهم آیاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقاءنا ائت بقران غیر هذا او بدله

مردمى که در این آیه سخن از ایشان رفته ، مردمى بت پرست بودند که بتها را مقدس شمرده ، و پرستش مى کردند، و یکى از سنتهاى آنان فرورفتگى در مظالم و گناهان و ارتکاب معاصى بوده است ، و قرآن کریم از همه اینها نهى مى کند، و به توحید خداى تعالى و ترک شرک و پرستش خداى تعالى دعوت مى کند، پرستشى توام با منزه داشتن خود از ظلم و فسق و پیروى شهوات .

و معلوم است کتابى که چنین وضعى دارد اگر آیاتش بر قومى تلاوت شود که چنین وضعى دارند موافق میل آنان و هواى نفسشان واقع نمى شود،

چون آیات این قرآن مشتمل بر دعوتى است که مخالف با شهوات آنان است ، پس اگر در پاسخ تلاوت کننده قرآن(رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلم) بگویند:(ائت بقرآن غیر هذا - قرآنى غیر این بیاور) مى فهمیم که قرآنى میخواهند که مشتمل نباشد بر آنچه که این قرآن مشتمل بر آن است ، و این گفتارشان دلالت دارد بر اینکه قرآنى میخواهند که از شرک ورزیدن نهى نکند، و به ترک فحشاء و منکرات دعوت ننماید، و اگر به دنبال آن درخواست گفتند:(او بدله) معنایش این است که حداقل آن آیاتى که موافق آراء و عقاید ما نیست عوض کن تا براى ما قابل قبول شود، مثل اینکه مستمعین یک شاعر و یا قصه گو وقتى شعر و یا قصه او را نمى پسندند مى گویند شعرى دیگر بخوان و قصه اى دیگر بگو، و یا حداقل آن را به بیانى بهتر نقل کن ، طوریکه شنیدنش براى ما شیرین باشد. بنابراین ، در آیه مورد بحث صاحبان این سخن ، قرآن کریم را تشبیه به پست ترین سخنان کرده اند، و آن را سخنى پنداشته اند که صرفا براى سرگرمى سروده شده ، و شنونده فقط از شنیدنش لذت میبرد و ثمرهاى عملى ندارد، تازه شنونده از آن خوشش نمى آید و میگوید این سخن را رها کن و سخنى دیگر بگو، و یا اگر همین را میگوئى کلمات آن را عوض کن و طورى بگو که ما خوشمان آید.

و مراد آنان از این درخواست و وجوهى که در این باره گفته شد است

با این بیان روشن مى شود که اگر بعد از شنیدن تلاوت قرآن گفته اند:(ائت بقرآن غیر هذا) خواسته اند رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) قرآنى بر ایشان بیاورد که مشتمل بر معارفى که این قرآن مشتمل بر آن است نباشد، این قرآن را بکلى رها نموده ، قرآنى دیگر بیاورد. و اگر به دنبال آن پیشنهاد گفته اند:(او بدله) منظورشان این بوده که قرآن موجود همچنان بماند، ولى رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) آن قسمت از آیات آن را که مخالف با هوى و میل ایشان است بردارد، و به جایش آیاتى بگذارد که موافق میل آنان باشد. پس ، فرق بین تعبیر قرآنى غیر این بیاور و تعبیر و یا آن را عوض کن روشن گردید. پس اینکه بعضى از مفسرین در معناى این دو تعبیر گفته اند: جمله اول پیشنهاد آوردن یک قرآن دیگر است ، و پیشنهاد دوم این است که قرآن اولى بکلى از بین برود توجیه درستى نیست ، براى اینکه ما بطور قطع مى دانیم که مشرکین نخواسته اند که رسول خدا همراه این قرآن قرآنى دیگرى بیاورد تا داراى دو قرآن شوند. و همچنین توجیه دیگرى که ذیلا از یکى از مفسرین نقل مى شود صحیح نیست ،

آن مفسر گفته است :(منظور مشرکین در هر دو تعبیر یک چیز است ، چه اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله وسلم) این قرآن را کنار بگذارد و قرآنى دیگر بیاورد، و چه اینکه این قرآن را باقى بگذارد و تنها آیاتى از آن را بردارد، غرض آنان حاصل است و آن آزمایش و نیرنگ زدن به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بوده است ، خواسته اند آن جناب یکى از این دو پیشنهاد را بپذیرد و مشرکین پذیرش آن جناب را نقض بر ادعاى خود او گرفته بگویند: چگونه ادعا میکنى که این کلام خداست ، بعد آن را بکلى کنار میگذارى ، و یا آیاتى از آن را تغییر میدهى ؟

توضیح اینکه : مشرکین وقتى با تلاوت رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به دعوت قرآن آشنا شدند، و وقتى شنیدند که قرآن ایشان را تحدى کرده(یعنى گفته است اگر تردید دارید در اینکه قرآن کلام خداى تعالى است و احتمال میدهید کلام یک انسان باشد، همه انسانها جمع شوید و مثل آن را بیاورید) همچنان در تردید بوده اند، که قرآن کلام خدا و یا کلام خود رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است ، چون رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) در نظر آنان جزو فصحاء نبوده ، و یا لااقل در فصاحت و بلاغت و علم ، ما فوق فصحاى معروف آنان نبوده ، پس چگونه ممکن است کلامى بیاورد که همه فصحاى عرب از آوردن مثلش عاجز باشند، چه رسد به اینکه از نظر آنان مادون فصحاء و خطباى سخنور آنان بوده است ؟ لا جرم در صدد برآمده اند آن جناب را با این پیشنهاد بیازمایند، تا اگر پیشنهاد را پذیرفت ، و قرآن را به قرآنى دیگر و یا بعضى از آیاتش را به آیاتى دیگر تبدیل کرد، یقه اش را بگیرند که پس چرا ادعاء مى کردى که این کلام خداست ، و معلوم کنند که پس آن جناب پیامبر و کلامش وحى نیست ، بلکه نهایت درجه فرقش ‍ با سایرین ، داشتن نوعى از بیان است که ناشى میشود از نفسیت و معنویت خاصى در او که مشرکین تاکنون از آن اطلاع نداشتند، و با امتحان فوق برایشان روشن شده ، همانطور که مردم معمولى از رموز و اسباب سحر آگاه نیستند).

این توجیه صرفنظر از اینکه آخرش مناقض با اولش است(از یک طرف میگوید: مشرکین تحدّى را قبول داشتند، و قبول داشتند که رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) از فصحاى عرب نبوده ، و از طرف دیگر میگوید: تردید داشتند در اینکه کلام خداست و یا کلام خود او است)، با پاسخى که خداى تعالى به رسول گرامى اش تلقین نموده نمیسازد، زیرا به گفته این مفسر درخواست مشرکین یک درخواست جدى نبوده ، و نمیخواستند اگر فلان جور پاسخ شنیدند ایمان بیاورند، بلکه داعى آنان صرف امتحان بوده ، و خداى تعالى هرگز پاسخ چنین درخواستى

را نمى دهد،

و ما مى بینیم که در پاسخ این درخواست حجى جدى به پیغمبرش تلقین فرموده است . قبل از این آیه ، مردم مخاطب قرار گرفته بودند، و خداى تعالى روى سخن به آنان نموده و فرموده بود:(ثم جعلناکم خلائف ...)، و در آیه مورد بحث غایب به حسابشان آورده ، مى فرماید:(و چون آیات ما بر آنان تلاوت مى شود چنین و چنان مى گویند)، و ظاهرا نکته این التفات زمینه چینى باشد براى اینکه بعد از نقل درخواست آنان امر خود را به رسول گرامى اش القاء کند، و بفرماید:(قل ما یکون لى ان ابدله ...)))؛ چون اگر در این آیه نیز خطاب را متوجه مردم مى کرد دیگر ممکن نبود خطاب را متوجه رسول گرامى خود کند.

قل ما یکون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما یوحى الى ...

کلمه(تلقاء) - به کسره(تا) - مانند کلمه(لقاء) مصدر است ، و هر دو به معناى دیدار کردن است ، نظیر(تبیان) و(بیان)، البته به عنوان ظرف نیز استعمال مى شود(که در این صورت معناى نزد را مى دهد، همچنانکه در آیه مورد بحث به این معنا آمده است).

جواب به درخواست مشرکین و بیان اینکه پیامبر(ص) حق و اختیارى در تعویض وتبدیل قرآن ندارد

خداى سبحان علاوه بر اینکه پیشنهاد آنان را که گفتند:(ائت بقرآن غیر هذا او بدله) با آوردن کلمه(بینات) در ضمن جواب ، بطور اجمال رد کرد - چون وقتى آیات و دلائل بین ، استنادش به خداى سبحان روشن باشد قهرا کشف قطعى مى کند که آنچه از تفاصیل احکام(از آن جمله ترک اصنام و اجتناب از هر عمل ناستوده) که به وسیله وحى در قرآن آمده خداى تعالى عمل به آنها را از بندگانش مى خواهد - در جمله مورد بحث نیز بطور تفصیل سوال آنها را رد کرده و به رسول گرامى اش تلقین مى کند که در پاسخشان به چه حجتى استدلال کند، و مى فرماید:(قل ما یکون لى) - تا آخر سه آیه .

پس ، اینکه فرمود:(قل ما یکون لى ان ابدله ...) پاسخى است از این درخواستشان که گفتند:(او بدله) و معناى آن پاسخ این است که : بگو من مالک آن نیستم - و یا بگو چنین حقى ندارم - که قرآن را از پیش خود مبدّل کنم ، براى اینکه قرآن کلام من نیست تا قسمتى از آن را با کلام دیگرى عوض کنم ، بلکه قرآن وحى الهى است که پروردگارم ماءمور ساخته آن را پیروى کنم ، و غیر آن را پیروى نکنم ، و اگر فرمان پروردگارم را مخالفت نمى کنم براى این است که از آن میترسم که اگر او را نافرمانى کنم به عذاب روزى عظیم که همان روز قیامت است گرفتار شوم .

پس ، جمله(ما یکون لى ان ابدله) نفى حق و سلب اختیار است ، و جمله :(ان اتبع الا ما یوحى الى) در مقام تعلیل جمله مذکور است ، و جمله(انى اخاف ان عصیت ربى ...)

نیز در مقام تعلیل آن تعلیل است ، چون از آن تعلیل بر مى آید که امر الهى متعلق به اتباع است ،(و معناى این سه جمله این است که : من حق ندارم قرآن را از پیش خود تغییر دهم به علت اینکه من تابع چیزى هستم که به من وحى مى شود و به این علت تابعم که امر الهى آمده که تنها وحى را پیروى کنم و چون از عذاب روزى عظیم میترسم آن امر را مخالفت نمیکنم).

(انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم) - در این جمله نوعى محاذات(مقابله) با صدر کلام شده ، آنجا که میفرمود:(قال الذین لا یرجون لقاءنا ائت بقرآن ...)، براى اینکه از این جمله که گویندگان این حرف را توصیف کرده به افرادى که ایمانى و امیدى به لقاء اللّه ندارند، فهمیده مى شود که منشاء و ریشه اینکه گفتند:(قرآنى دیگر بیاور) همانا ایمان نداشتن آنان به معاد و انکار کردن آن است ، و در جمله مورد بحث با این زیر بناى غلط عقیدتى آنان مقابله شده و رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) به دستور پروردگارش به آنان فرموده :(انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم)، در نتیجه برگشت معناى جمله مورد بحث به این میشود که فرموده باشد: شما که از من درخواست مى کنید قرآنى دیگر بیاورم علت این درخواستتان اینست که شما امید لقاء خدا را ندارید، و لیکن من نه تنها این امید را دارم ، بلکه هیچ تردیدى در آن ندارم ، و به همین جهت اجابت خواسته شما براى من امکان ندارد، زیرا من از عذاب روز لقاء اللّه که روز عظیمى است بیمناکم .

در اینجا سوالى هست و آن اینکه چرا در آغاز گفتار از روز قیامت تعبیر کرد به(لقاء اللّه)، و در این ذیل با اینکه در مقابل آن صدر است تعبیر را عوض کرد و فرمود:(یوم عظیم).

پاسخ این سوال این است که : اولا خواسته است شنونده کافر به معاد را بهتر انذار کند(و فطرت خفته او را بر لزوم دفع ضرر محتمل بهتر و سریعتر بیدار سازد). و ثانیا در صدر کلام سخن از لقاء بود، و در اینجا سخن از عذاب است ، و نام عذاب بردن در جائى که سخن از لقاء است مناسبت چندانى ندارد.

قل لو شاء اللّه ما تلوته علیکم و لا ادریکم به فقد لبثت فیکم عمرا من قبله افلا تعقلون

کلمه(ادریکم به) به معناى(اعلمکم اللّه به) است ، یعنى اگر خدا میخواست نه من این قرآن را بر شما تلاوت مى کردم و نه خداى تعالى شما را به آن آگاه مى ساخت ، و کلمه(عمر) - به ضم(عین) و(میم) و هم به فتح(عین) و سکون(میم) - به معناى بقاء است ، و زمانى که در سوگند بکار رود - همچنانکه عرب میگوید:(لعمرى - به بقایم سوگند) و(لعمرک به بقاى تو سوگند) تنها به فتح خوانده مى شود.

و این آیه شریفه متضمن ردّ اولین شقّ از درخواست مشرکین است که گفتند:(ائت بقرآن غیر هذا...)، و معناى آیه مورد بحث بطورى که سیاق هم بر آن معنا کمک مى کند این است : آوردن قرآن به دست من نیست ، اختیار آن به مشیّت خدا است ، چون من رسولى بیش نیستم ، و اگر خداى تعالى میخواست قرآنى دیگر نازل کند و این قرآن را نمیخواست ، نه نوبت به آن میرسید که من این قرآن را بر شما تلاوت کنم ، و نه خداى تعالى شما را به فرستادن این قرآن آگاه مى کرد، به شهادت اینکه من قبل از نزول این قرآن سالها در بین شما زندگى کردم و با شما معاشرت و شما با من معاشرت داشتید، من با شما و شما با من خلط و آمیزش داشتیم و همه شاهدید که در آن سالهاى دراز خود من از اینکه قرآنى بسویم وحى خواهد شد خبر نداشتم ، و اگر اختیار نازل کردن قرآن به دست من بود از همان اوائل زندگى آن را مى آوردم ، و از اوائل زندگیم آثار و نشانه هائى از کار امروزم براى شما ظاهر مى شد، پس معلوم است که در امر قرآن هیچ چیزى به من واگذار نشده ، امر قرآن فقط و فقط به دست خداى تعالى و قدرت و مشیت او است ، و مشیّتش تعلق گرفته به اینکه این قرآن را نازل کند، نه غیر این را، پس چرا تعقل نمیکنید؟

ظلمى بالاتر از افترا بستن به خدا یا تکذیب آیات او نیست

فمن اظلم ممن افترى على اللّه کذبا او کذب بایاته انه لا یفلح المجرمون

این جمله استفهامى است انکارى ، به ظاهر میپرسد کیست که چنین و چنان باشد و لیکن معنایش این است که احدى نیست که ستمکارتر و مجرمتر از این دو طایفه باشد: طایفه اى که به دروغ بر خدا افتراء میبندد، و طایفه اى که آیات خداى را تکذیب مى کند، براى اینکه ظلم در حق همه افراد، زشتى یکسان ندارد، هر قدر مورد ظلم عظیم تر باشد زشتى آن نیز عظیم تر است ، و اگر ظلمى باشد در خصوص مقام پروردگار قهرا شدیدترین ظلم ، و مرتکب آن ظالمترین ظالمان خواهد بود.

از ظاهر سیاق و زمینه کلام بر مى آید که این آیه تکمیل احتجاج در دو آیه قبل است ، و معناى مجموع آیات این است : من پیشنهادى را که شما به من کردید اجابت نمیکنم ، چون آوردن قرآنى دیگر و یا تبدیل آیات این قرآن کار من نیست و من حقى در آن ندارم ، و به فرضى که چنین کارى بکنم ستمکارترین مردم خواهم بود و شدیدترین جرم را مرتکب شده ام و مجرمین روى رستگارى نمى بینند، به این جهت ستمکارترین مردم خواهم بود اگر قرآن را مبدل کنم و بعضى از مواضع آن را که مورد پسند شما نیست تغییر دهم به خداى تعالى افتراء بسته ام ، و هیچ ظالمى ظالمتر از کسى که به خدا دروغ ببندد نیست ، و اگر این قرآن را به حال خود

بگذارم و سخنانى که مورد پسند شما است از پیش خود بیاورم آیات خدائى را تکذیب کرده ام ، و هیچ ستمکارى ستمکارتر از تکذیب کننده آیات خدا نیست .

و اى بسا احتمال داده باشند که استفهام در آیه به هر دو شقّاش تعریض به مشرکین باشد، و خداى تعالى خواسته است بفرماید: شما مشرکین ستمکارترین مردمید، براى اینکه اولا براى خدا شریک قائل شده اید، و این افتراء به خدا و دروغ به او است ، و ثانیا نبوت مرا و آیات نازله بر من را تکذیب مى کنید، و این خود تکذیب به آیات خدا، و جرمى است بزرگ ، و مجرمین رستگار نمى شوند.

بعضى دیگر گفته اند: شقّ اول از دو شقّ تردید، تعریض به رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) است در صورتى که خواسته مشرکین را اجابت کند و شقّ دوم ، تعریض به مشرکین است ، و معناى آیه این است که : احدى نزد خدا از این دو طائفه ستمکارتر نیست ، یکى آنهائى که به خدا افتراء مى بندند، دوم آنهائى که آیات الهى را تکذیب مى کنند، و من که شما را از جرم و ظلم دومى نهى مى کنم چگونه ظلم اولى را براى خود بپسندم با اینکه از ظلم دومى بدتر و سنگینتر است ؟، و از این گذشته با اینکه من در صدد اصلاح شمایم چه فائدهاى از این جرم عظیم براى اصلاح عاید من مى شود.

و این معنائى که این مفسر براى آیه کرده فى نفسه و با قطع نظر از آیه ، معناى بدى نیست ، ولى بحث در این است که این معنا را از کجاى آیه مى توان بدست آورد. و همچنین وجه قبلى که آن نیز فى نفسه و حتى از نظر سیاق وجه بدى نیست ، لیکن آیه بر آن دلالت ندارد.

و یعبدون من دون اللّه ما لا یضرهم و لا ینفعهم و یقولون هؤ لاء شفعاؤ نا عند اللّه ...

در این آیه شریفه روى سخن با مشرکین بت پرست است ، و اگر چه بسا دیگران یعنى اهل کتاب را نیز بر حسب وسعتى که در معناى آن است شامل بشود، چون کلمه(ما) این وسعت را به معناى آیه مى دهد، و اگر به خاطر نزول این سوره در مکه و جزء اولین سوره هاى نازله از قرآن گفتیم که روى سخن در آن متوجه مشرکین است ، معنایش این نیست که شامل غیر مشرکین نمى شود.

فلسفه بت پرستى و مبناى عقاید بت پرستان درباره بت ها و رد پندارهاىباطل آنان

بت پرستان نیز اگر بت مى پرستیدند براى این مى پرستیدند که با عبادت بتها به ارباب آن بتها(که خدایان کوچک و به زعم بت پرستان هر یک مدبر ناحیه اى از عالم وجودند) تقرّب جسته ،

و با این تقرب به درگاه خالق هستى که خداى تعالى است و رب آن اربابهاست تقرّب بجویند. مشرکین مى گفتند(الان نیز مى گویند): ما با این همه پلیدى که لازمه مادّیت و بشریت مادى است ، و با این همه قذارتهاى گناه و جرائم نمى توانیم به درگاه رب الارباب(اللّه) رابطه عبودیت داشته باشیم ، چون خداى سبحان ساحتش مقدس و طاهر است ، و معلوم است که(میان طهارت و قذارت رابطه اى نیست ، در نتیجه) میان ما و خداى تعالى نمى تواند رابطه اى باشد.

ناگزیر ما باید بوسیله محبوبترین خلایقش - یعنى ارباب اصنام - به درگاه او تقرب جوییم ، زیرا که خداى تعالى زمام تدبیر خلق خود را بدست آنان سپرده ،(و چون ما آنان را نمى بینیم مجسمه ها و تمثالهائى از آنان بدست خود میتراشیم ، تمثالهائى که نشان دهنده صفات آن ارباب که یا خشم است یا مهر و یا غیر اینها). پس ، بتها را به این منظور میپرستیم که شفیعان ما به درگاه خدا باشند و خیرات را به سوى ما جلب نموده ، شرور را از ما دفع کنند. پس ، عبادت در حقیقت براى بتها است و شفاعت براى ارباب آنها، هر چند که چه بسا شفاعت را نیز به بتها نسبت میدهیم .

در عبارت آیه ، بجاى کلمه(اصنام) عنوان(ما لا یضرهم و لا ینفعهم) آمده ، تا اشاره باشد به اینکه نقطه انحراف و اشتباه بت پرستان در عقایدشان کجا است ، و آن این است که عبادت براى این بتها وقتى آن فواید را دارد که بتها ضرر و نفعى در امور داشته باشند و موجوداتى داراى شعور باشند، تا بفهمند که این بت پرستان دارند آنها را میپرستند و به سوى آنها تقرب میجویند و تا از پرستش اینان خوشنود شوند، و در عوض یا خود آنها و یا اربابشان به درگاه خدا شفاعتشان کنند، آنهم در صورتى که خداى تعالى شفاعت آنها را بپذیرد.

و این بتها اجسامى مرده و فاقد شعورند، نه چیزى مى فهمند و نه نفع و ضررى دارند، بدین جهت خداى سبحان پیامبر گرامى اش را دستور داده که علیه بت پرستان احتجاج کند اولا به همان دلیلى که جمله(لا یضرهم و لا ینفعهم) بیانگر آن بود، و ثانیا به اینکه بگوید:(اتنبون اللّه بما لا یعلم فى السماوات و الارض) که حاصلش این است که خداى تعالى خودش هیچ اطلاعى از اینکه(چنین اربابى آفریده و زمام امور عالم را بدست چنین مخلوقاتى داده و) چنین شفیعانى به درگاه خود درست کرده ندارد، نه در آسمانها چنین خدایانى سراغ دارد و نه در زمین . پس ، اینکه شما از وجود چنین خدایانى خبر میدهید، در حقیقت به خداى تعالى خبرى میدهید که خود او علمى به آن ندارد، و این خود یکى از زشت ترین افتراءها و شنیع ترین لجبازیها است ، آخر چگونه ممکن است در عالم چیزى باشد و خدا از وجود آن چیز بى خبر باشد،

با اینکه او عالم است به آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است .

پس ، روشن شد که استفهام آیه انکارى است ، و تعبیر به اینکه خداى تعالى چنین علمى ندارد، کنایه است از اینکه چنین خدایانى وجود ندارد. و بعید نیست علت اینکه خداى تعالى این تعبیر را اختیار کرده براى این باشد که شفاعت امرى است که قوامش و تحقق معنایش به این است که مقام بالاتر که شفیع بخواهد نزد او، شفاعت کسى را بکند بفهمد که این شفیع دارد شفاعت فلانى را مى کند، در غیر این صورت شفاعت تصور نمى شود و این کلمه معنا نمیدهد، و فرض اینست که خداى تعالى هیچ علمى بوجود شفیعانى کذائى ندارد، با این حال چگونه تصور مى شود که شفاعت چنین شفیعانى تحقق یابد؟

جمله :(سبحانه و تعالى عما یشرکون) جمله اى است مخصوص تنزیه خداى تعالى ، البته در آیه شریفه کلام خود خداى تعالى است ، نه حکایت کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم)، براى اینکه تا اینجا مشرکین مخاطب رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بودند، و اگر این جمله کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) بود، جا داشت بفرماید:(سبحانه و تعالى عما یشرکون - منزّه است خداوند از شرکى که شما میورزید).

توضیحى در مورد پیدایش اختلاف در میان مردم و بوجود آمدن دو راه : هدایت و ضلالت

و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا...

در سابق در تفسیر آیه(کان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البینات بغیا بینهم) گفتیم که این آیه کشف مى کند از اینکه در بین مردم دو نوع اختلاف بوده .

اول اختلاف از حیث معاش که برگشت آن به همان دعاوى است که مردم در آن دعواهایشان به دو دسته تقسیم مى شوند یکى مدّعى و دیگرى مدعى علیه ، یکى ظالم و دیگرى مظلوم ، یکى متعدى و دیگرى آنکه به وى تعدى شده ، یکى آنکه حق خود را گرفته ، و دیگرى آنکه حقش ضایع شده ، و این اختلاف همان است که خداى تعالى آن را به وسیله تشریع دین و بعثت انبیاء و انزال کتاب با انبیاء برطرف کرده ، تا انبیاء با آن کتابها در بین مردم حکم کنند و اختلافشان را بر طرف سازند، معارف و معالم دین را به مردم یاد دهند و آنان را انذار و تبشیر کنند.

اختلاف دوم اختلافى است که بعد از آمدن دین در خود دین و در آنچه که کتاب

متضمن آن بود راه انداختند و بر سر معارف دین و اصول و فروع آن اختلاف کردند، به شهادت اینکه قرآن کریم در چند جا تصریح دارد بر اینکه چنین اختلافى در بین مردم بوده ، و قرآن کریم ریشه این اختلاف را در علماى دین نشان مى دهد که از در بغى و حسدى که بین خود داشتند این اختلافها را بوجود آوردند. این نوع اختلاف مانند اختلاف قسم اول از مقتضیات طبیعت بشر نبوده ، و با همین اختلاف قسم دوم بود که راه به دو قسم منقسم شد، یکى طریق هدایت(آن راهى که خدا پیش پاى بشر گذاشت) و دیگرى طریق ضلالت ،(آن بیراههاى که علماى دین از پیش خود تاءسیس کردند)، و به حکم دنباله آیه(213) سوره بقره که مى فرماید:(فهدى اللّه الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق) در هر موردى که حق و باطل مورد اختلاف واقع شود خداى تعالى تنها کسانى را که ایمان دارند به سوى حق هدایت مى کند.

و خداى سبحان در چند جا از کلام مجیدش بعد از ذکر این قسم از اختلاف فرموده : اگر قضاء حتمى رانده نشده بود که اهل حق و باطل تا مدتى معین عمر کنند، هر آینه بین این دو طایفه حکم مینمود و در هر جا که اختلاف میکردند اهل باطل را نابود مى کرد، و لیکن هر دو طایفه را تا اجلى معین عمر مى دهد، از آن جمله آیه زیر است که مى فرماید:(و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم و لو لا کلمة سبقت من ربک الى اجل مسمى لقضى بینهم) و آیاتى دیگر از این قبیل .

سیاق آیه قبلى که مى فرمود:(و یعبدون من دون اللّه ما لا یضرهم و لا ینفعهم ...) از بین دو قسم اختلافى که ذکر کردیم جز با اختلاف قسم دوم سازش ندارد، یعنى با آیه مورد بحث وقتى متناسب مى شود که منظور از اختلاف در این آیه اختلاف در خود دین باشد، براى اینکه جمله مذکور سخن از این دارد که مردم راه ضلالت را پیمودند و چیزهائى پرستیدند که نه ضررى به حال آنان داشتند و نه سودى ، و شفیعانى به درگاه خدا براى خود درست کردند که دین صحیح چنین شفیعانى را معرفى نکرده بود، و مقتضاى این ماجرا این است که مردم قبل از پدید آمدن این جریان امتى واحد بوده باشند، و مقتضاى امت واحد بودنشان این است که همه بر یک دین بوده باشند، که قهرا آن دین هم دین توحید بوده ، بعدها اختلاف کرده به دو فریق

متفرق شدند، فریق موحد و فریق مشرک .

خداى تعالى آنگاه خاطر نشان فرموده که مقتضاى این اختلاف این بود که خداى تعالى بین آنان حکم کند، حق را غالب و بر باطل مسلط سازد، و باطل را خوار و منکوب نماید، و مقتضاى این حکم این است که اهل باطل را هلاک و اهل حق را نجات دهد، لیکن قبلا این قضاى الهى رانده شده بود که هر دو فریق در انتخاب راه و بیراهه آزاد باشند، و این قضاى الهى مانع شد از آن حکمى که گفته شد، و قضاى رانده شده که در آیه مورد بحث از آن تعبیر به(کلمه) نموده ، عبارت است از همان فرمانى که خداى تعالى هنگام هبوط آدم به زمین صادر کرد، و فرمود:(و لکم فى الارض مستقر و متاع الى حین) این نظر ما بود در تفسیر و کشف معناى آیه .

اقوال مفسرین در ذیل آیه شریفه :(و ما کان الناس الا امة واحدة فاختلفوا...)

و اما سایر مفسرین درباره این آیه اقوال عجیبى دارند، یکى گفته(منظور از کلمه(ناس) خصوص عرب است ، که دین واحد و حقى داشتند، که همان دین ابراهیم(علیه السلام) بود.

این آئین در میان اعراب همچنان پا بر جا بود تا زمانى که عمرو بن لحى کیش بت پرستى را در بین آنها رواج داد، و عرب را به دو طایفه منشعب کرد، یکى حنفاء و مسلمین که همچنان بر پیروى دین حنیف باقى ماندند، و طایفه دیگر بت پرستان مشرک) ولى خواننده عزیز توجه دارد که صاحب این سخن هیچ دلیلى از لفظ آیه بر گفته خود ندارد.

یکى دیگر گفته منظور از کلمه(ناس) همه مردم است ، و منظور از امت واحد بودن همه مردم این است که همگى داراى فطرت اسلام و توحید بودند، هر چند که از نظرهاى دیگر همیشه اختلاف داشتند. بنابراین ، لفظ(کان) منسلخ از زمان است . و آیه شریفه وضعى را که بشر به حسب طبع داشته و دارد حکایت مى کند، که همان توحید است ، و وضعى را که به حسب فعلیت و عملکرد خود دارد اختلاف است ، پس بشر به حسب طبع فطرى امتى واحد و همه موحدند، و لیکن بر خلاف فطرتشان اختلاف کردند).

اشکالى که در این نظریه هست این است که هم بر خلاف ظاهر آیه مورد بحث و هم بر خلاف ظاهر آیه سوره بقره و هم بر خلاف سایر آیاتى است که در این باب وارد شده است و ذیلا ذکر مى شود:

(و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم)(و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم) بطورى که ملاحظه میکنید ظاهر همه این آیات مخصوصا با در نظر گرفتن کلمه(بعد) این است که مردم هر یک در زمانى بر دین فطرت و پیرو دین حق بوده اند، و در زمانى دیگر به انگیزه دشمنى هایى که با یکدیگر داشته اند در دین اختلاف کرده اند. پس ، کلمه(کان) در آیه مورد بحث منسلخ از زمان نیست . علاوه بر این ، چکیده این نظریه این شد که بشر به حسب طبعش دائما بر دین توحید بوده ، و به حسب عملکردش دائما اختلاف داشته ، و این دو چیز با هم جمع نمى شوند، به این معنا که اختلاف اگر ریشه در فطرت نداشته باشد(همچنانکه ندارد) دائمى نخواهد بود.

وجه دیگرى که بعضى از مفسرین در تفسیر آیه گفته اند این است که منظور از کلمه(ناس) همه مردم است ، چون همه مردم در کفر و شرک ملت واحدى بودند و بعد از آمدن انبیاء مختلف شدند، بعضى کافر و بعضى مسلمان).

و این قول سخیف ترین اقوالى است که درباره این آیه گفته شده ، چون صرفنظر از اینکه گفتارى است بدون دلیل ظاهر آیات هم آن را رد مى کند، چون آیات ظهور در این دارد که اختلافها اگر ریشه یابى شود همه منتهى میشود به دشمنى مردم با یکدیگر، و آن هم بعد از آمدن دین حق و علمشان به آن دین ، و چون چنین بوده جا داشته که خداى تعالى حکم نهائى را بین آنها بکند، و عذاب و هلاکت را بر آنان نازل فرماید، و اگر همه مردم بر کفر و شرک بوده اند و هیچ سابقه هدایت و ایمانى نداشته اند دیگر معنا ندارد که آن حکم نهائى را مستند به دشمنى بعد از علم کند؟ و از این گذشته چه معنا دارد که خداى تعالى موجودى را خلق کند که تمامى افرادش ‍ مستحق هلاکت ، و کفر و شرکشان مقتضى آمدن عذاب بر آنان باشد، و آیا آفریدن چنین خلقى نقض غرض نیست ؟

و این نظریه خیلى شبیه به مساله تفدیه مسیحیان است که مى گویند: خداى تعالى بشر را آفرید تا او را اطاعت کند، و در عوض خداى تعالى در بهشت سکونتش دهد، و لیکن بشر او را نافرمانى کرد و غرض خدا از این آفریدن نقض شد لاجرم خداى تعالى براى تدارک و جبران این نقض غرض ، مسیح را فداى بشر کرد تا بشر را عذاب نکند.

سخن یکى از مفسرین در مورد جمله :(و لولا کلمة سبقت من ربک) و بیان نادرستى آن

وجه دیگر گفتار بعضى از مفسرین است ، که گفته اند لفظ(کلمه) در جمله(و لو لا کلمة سبقت من ربک ...) به معناى همان وعدهاى است که خداى تعالى در همین سوره داده و فرموده :(ان ربک یقضى بینهم یوم القیمة فیما کانوا فیه یختلفون)

و این نظریه درست نیست ، براى اینکه اگر منظور از سبقت در جمله مورد بحث سبقت به حسب بیان باشد، و خواسته است بفرماید(ما قبل از بیان وحدت و اختلاف مردم گفته بودیم که پروردگار تو در روز قیامت چنین و چنان مى کند) که قبلا چنین بیانى نفرموده بود، زیرا آیه اى که این وعده را داده آیه(93) این سوره است که در اواخر سوره قرار دارد، و ما اکنون در تفسیر آیه(19) هستیم ، و چون آیات این سوره متصل بهم اند نمیتوان احتمال داد که آیه(93) قبل از آیه(19) نازل شده باشد.

علاوه بر این ، در آیه(93) سخن از کل انسانها نیست ، بلکه سخن از خصوص بنى اسرائیل دارد، و ضمیر در کلمه(بینهم) به خصوص این قوم برمیگردد، اینک تمام آن آیه از نظر خواننده میگذرد:(و لقد بواءنا بنى اسرائیل مبواء صدق و رزقناهم من الطیبات فما اختلفوا حتى جاءهم العلم ان ربک یقضى بینهم یوم القیمة فیما کانوا فیه یختلفون)

از این هم که بگذریم در بعضى از آیات که لفظ(کلمه) آمده با معنائى که شما براى(سبق) کردید ملائمت ندارد، نظیر آیه شریفه زیر که میفرماید:(و لو لا کلمة سبقت من ربک الى اجل مسمى لقضى بینهم)، چون شما کلمه(سبق) را عبارت دانستید از قضاء و داورى روز قیامت ، و در این آیه منظور از کلمه(سبق) این است که هر انسانى چه اهل باطل باشد و چه اهل حق مدتى معین در زمین زندگى کند.

و اگر منظور از(سبق) سبقت به حسب قضاء باشد، سزاوارتر آنست که در این باب اولین

قضائى را معیار قرار دهیم که خداى تعالى رانده ، و اولین قضایى که خدا رانده همان است که گفتیم در آغاز خلقت و اسکان بشر در زمین راند، و آیه(14) سوره شورى از آن خبر مى دهد.

و یقولون لولا انزل علیه آیة من ربه فقل انما الغیب لله فانتظروا انى معکم من المنتظرین

این آیه مانند آیه قبلش که میفرمود:(و یعبدون من دون اللّه) و نیز آیه قبل از آن که میفرمود:(و اذا تتلى علیهم آیاتنا)، صحنه هایى از مظالم قولى و عملى مشرکین را برشمرده و در رد آنها حجت هائى را به رسول گرامى خود تلقین مى کند تا علیه مشرکین به آن حجتها احتجاج فرماید، و در اول آیات مورد بحث یکى از آن سخنان مشرکین و پاسخش گذشت . پس ، جمله(و یقولون لولا انزل ...) عطف است بر همان اول آیات مورد بحث که میفرمود:(و اذا تتلى علیهم آیاتنا)

در آیه مورد بحث علاوه بر این براى چندمین بار انکار قرآن توسط مشرکین را تذکر داده ، چون مرادشان از اینکه گفتند:(لو لا انزل علیه آیة من ربه) هر چند درخواست آوردن قرآن دیگر است ، لیکن این درخواست در واقع معنایش تحقیر قرآن و قبول نداشتن آنست ، خواستند آن را استخفاف نموده بگویند قرآن آیتى الهى نیست ، به دلیل اینکه در پاسخشان حرف(فاء) را آورده ، و فرموده :(فقل انما الغیب لله) و مانند موارد دیگر به کلمه(قل) اکتفاء نکرده و نفرمود:(قل انما الغیب لله). گویا فرموده(از تو آیتى دیگر طلب مى کنند و به قرآن اکتفاء ننموده به آن راضى نمیشوند، و چون به قرآن به عنوان یک آیت اکتفا نکردند به ایشان بگو آیات از ناحیه غیب است ، غیبى که مختص به خداى تعالى است ، پس اختیار آیات به دست من نیست ، لاجرم شما منتظر آیتى که حق را از باطل جدا کند باشید، من نیز با شما جزء منتظرین خواهم بود).

پس ، آنچه از آیه استفاده مى شود این است ، و این مستفاد دلالت دارد بر اینکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) منتظر رسیدن آیتى غیر قرآن بوده که حق را از باطل جدا سازد، و بین آن جناب و بین امتش داورى کند - و بزودى در آیه چهل وشش همین سوره وعدهاى صریح به فرستادن آن آیت که دستور انتظار کشیدنش را به مشرکین داده مى آید، که فرموده :(و اما نرینک بعض الذى نعدهم او نتوفینک فالینا مرجعهم) و چند آیه بعد از آن .

و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم اذا لهم مکر فى آیاتنا...

شرحى در مورد مکر مشرکین در آیات خدا و مراد از:(اللّه اسرع مکرا)

مضمون این آیه هر چند از حقایقى است عمومى و جارى در اغلب مردم و در اکثر اوقات - چون هیچ انسانى نیست که در طول زندگیش بعد از برهه اى آسایش گرفتار ناملایمات نگردد، بلکه کمتر اتفاق میافتد که گرفتاریها در حق یک انسان مکرر نشود - و لیکن آیه مورد بحث از نظر زمینه آیات قبلش گویا مى خواهد کنایه اى به مشرکین و نیرنگهائى که در باره آیات خدا بکار برده اند بزند. دلیل بر اینکه آیه شریفه نمیخواهد آن مطلب عمومى را تذکر دهد و بلکه روى سخن تنها با مشرکین دارد، این است که در آخر همین آیه میفرماید:(قل اللّه اسرع مکرا). معلوم مى شود نظر در آیه شریفه متوجه به مکر طائفه خاصى است ، همان طائفهاى که روى سخن در این آیات به ایشان است . و بدین جهت روى سخن متوجه آنان شده که نسبت به آیات(سراء) و(ضراء) اى که آیت بودنش ‍ واضح است مکر مى کنند، و یکى از مکرهائى که کردند مکرى است که در باره قرآن کردند، قرآنى که آیتى است الهى و رحمتى است از او، که این رحمت را بعد از ضراء جهالت و تنگى عمومى معیشت و ذلت و تفرقه و دورى دلها از یکدیگر، و حاکمیت بغض و کینه در آنها به آنان چشانید، تا از سراء علم و معرفت و فراخى زندگى و عزت و وحدت کلمه و صفا و صمیمیت برخوردارشان بسازد، ولى در باره همین سراء مکر کردند، یک بار گفتند:(ائت بقرآن غیر هذا او بدله - قرآنى غیر این بیاور و یا احکامش را عوض کن). و بار دیگر گفتند:(لو لا انزل علیه آیة من ربه - چرا از ناحیه پروردگارش آیتى بر او نازل نمیشود).

بنابراین ، آیه مورد بحث براى مشرکین بیان مى کند که همه این چون و چراها مکرهایى است که در آیات خدا مى کنند، و نیز بیان مى کند که مکر به آیات خدا عاقبتى بجز سوء و ضرر ندارد، و هرگز به نفع آنان تمام نخواهد شد، چون مکر خداى تعالى سریعترین مکر است ، و این مشرکین را به جرم مکرشان گرفتار مى کند و مهلت نمیدهد که مکر و نیرنگ آنان در آیات او به نتیجه برسد، دلیلش ‍ هم خیلى روشن است ، زیرا همینکه افرادى از مخلوقات خدا آیات خالق خود را نپذیرند و براى از بین بردن آن تلاش کنند، عینا مکرى است که خداى تعالى به آنان کرده ، و توفیق هدایت شدنشان به وسیله آیاتش را از آنان سلب فرموده است .

پس ، در معناى آیه شریفه اینطور باید گفت - همچنانکه بعضى گفته اند:(و اذا اذقنا الناس) از رساندن رحمت تعبیر فرمود به(چشاندن)، تا اشاره کند به اینکه رسیدن به رحمت لذت بخش است ، و نیز اشاره کند به اینکه رحمت ، اندکش هم لذت بخش ‍ است ، چون کلمه

(چشیدن) در اندک از خوردنیها استعمال مى شود.(رحمة من بعد ضراء مستهم)، در این جمله به جاى اینکه بفرماید:(و اذا اذقنا الناس سراء من بعد ضراء) از کلمه(سراء) تعبیر به رحمت فرموده ، تا اشاره باشد به اینکه سراء مورد بحث رحمتى است از ناحیه خداى تعالى ، نه اینکه اینان مستحق و طلبکار آن باشند. پس ، بر دارندگان آن واجب است که حق آن را اداء کنند و در برابر آیه اى که ایشان را به سوى این رحمت - که همانا دین توحید و شکرگزارى نعمتهاى الهى است - دعوت مى کند خاضع باشند و دعوت آیه را بپذیرند. و لیکن مشرکین بر خلاف انتظار عکس العملى غیر از این از خود نشان دادند.(اذا لهم مکر فى آیاتنا) بر خلاف انتظار و ناگهان در آیات ما مکر کردند، مثلا حوادثى که توحید انسان را کامل و حس شکرگزاریش را بیدار مى کند طورى توجیه کردند که این دو اثر را نداشته باشد، مثل اینکه گفتند:(قد مس آباءنا السراء و الضراء - سراء و ضراء را پدران ما هم داشتند) و یا بهانه هائى آوردند که مورد قبول و رضایت خداى تعالى نبود، مثل اینکه گفتند:(لولا انزل علیه آیة - چرا آیتى دیگر بر او نازل نمى شود) و یا گفتند:(ان نتبع الهدى معک نتخطف من ارضنا - اگر این دین و هدایت را پیروى کنیم ما را از سرزمین خود مى ربایند).

لذا خداى تعالى به پیامبر گرامى اش دستور داد در پاسخشان بفرماید:(اللّه اسرع مکرا - خدا در مکر سریعتر است)، و آنگاه همین پاسخ را تعلیل کرده به اینکه :(ان رسلنا یکتبون ما تمکرون - به درستى که فرستادگان ما همه مکرهاى شما را مینویسند) پس ‍ ما بر کرده هاى شما گواهان و مراقبینى داریم که آنان را نزد شما میفرستیم تا اعمالتان را بنویسند و حفظ کنند، و به محضى که یک عمل انجام بدهید هم عملتان نوشته شده ، و هم جزاى آن معین شده و دیگر مجال و فرصتى نمیماند که مکر شما اثر خود را ببخشد، چه ببخشد و چه نبخشد جزاى آن قبلا معلوم شده .

لیکن در این میان نکته اى دیگر هست و آن اینکه از ظاهر آیه شریفه(هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون) به بیانى که در تفسیرش خواهد آمد - ان شاء اللّه تعالى - بر مى آید که معناى(کتابت اعمال بندگان به دست ملائکه) این است که اعمال را از پشت پرده استعدادها به مرحله فعلیت خارجى در آورند، و آن وقت خود اعمال در صحیفه عالم کون نقش بسته مى شود، و با این بیان کاملا روشن مى شود که کتابت اعمال

بندگان توسط رسولان چگونه علّت شده است براى اسرع المکر بودن خداى تعالى ، چون بنابراین بیان ، حقیقت معنا اینطور مى شود: ما اعمال شما را که با آن اعمال مکر مى کنید از داخل ذات شما بیرون آورده آن را در خارج قرار میدهیم ، و با این حال چگونه بر ما پوشیده مى ماند که شما میخواهید با این اعمال خود با ما مکر کنید؟ و مگر مکر چیزى جز این است که مثلا شما بخواهید با حیله ، کسى را از مقصدش برگردانید بطوریکه خود او متوجه نشود؟ و شما نمى توانید چیزى را بر ما پوشیده نمائید، این مائیم که حقیقت امر را بر شما پوشاندیم . رفتارى که خیال مى کردید مکر بر ما است ، مکر ما بر خودتان بود، چون ما بودیم که کارى کردیم که مکر ما را مکر خود بپندارید و به آن اقدام نمائید، و این پندار و این اقدام ضلالتى بود از طرف شما، و اضلالى بود از طرف ما، که ما شما را به سزاى کارهاى نادرستى که کردید گرفتار کردیم .

و به زودى نظیر این معنا در تفسیر آیه بیست وسه همین سوره مى آید، آنجا که فرموده :(یا ایها الناس انما بغیکم على انفسکم)

در آیه مورد بحث التفاتى از غیبت به خطاب بکار رفته ، در جمله(اذا لهم مکر) مردم غایب فرض شده اند و در جمله(ما تمکرون) - بنا به قرائت آن به(تاء) خطاب ، که قرائتى است مشهور - حاضر و مخاطب به حساب آمده اند، و این التفات عجیبى است که در قرآن کریم بکار رفته ، و شاید نکته اش این باشد که جمله(قل اللّه اسرع مکرا) را در چشم شنونده مجسم سازد، کاءنّه بعد از آنکه به رسول گرامى اش فرموده :(بگو که خدا مکرش سریعتر است) خواست تا این معنا را بطور مجسم توضیح دهد، لذا ناگهان روى سخن از آن جناب برگردانید و دفعة براى مردم تجلى کرد، و با خود آنان سخن گفت و سبب(اسرع مکرا) بودن خود را بیان کرد، و سپس خود را از مردم محجوب ساخته و مردم در غیبت واقع شدند، و وجهه سخن را به حالت قبل که مردم غایب فرض شده بودند، برگشت داد و روى سخن را متوجه رسول گرامى اش ساخته و فرمود:(هو الذى یسیرکم ...) و این خود یکى از التفاتهاى لطیف است .

هو الذى یسیرکم فى البر و البحر حتى اذا کنتم فى الفلک و جرین بهم ...

کلمه(فلک) به معناى کشتى است ، هم یک کشتى را فلک مى گویند و هم جمع کشتیها را، البته در اینجا جمع آن مورد نظر است ، به دلیل اینکه با فعل جمع از حرکت و جریان آن تعبیر کرده و فرموده :(و جرین بهم)، و کلمه(ریح) به معناى نسیم و(ریح عاصف) به معناى باد تند است ، و جمله(احیط بهم) کنایه است از اینکه مشرف به هلاکت شوند، و تقدیر کلام(احاط بهم الهلاک)، و یا(احاط بهم الامواج) است ، یعنى بلاء و یا موجها از هر سو به آنان احاطه کند، و اشاره به کلمه(هذه) دلالت بر شدّت و بلائى دارد که گرفتارش شده اند.

و معناى آیه روشن است .

در این آیه نیز التفات عجیبى بکار رفته ، و آن التفات از خطاب به غیبت میباشد. از جمله(و جرین بهم بریح طیبة) تا جمله(بغیر الحق) - در آیه بعد - مردم غایب فرض شده اند در حالى که قبلا مورد خطاب قرار داشتند، مى فرمود:(خدا آن کسى است که شما را در خشکى و در دریا سیر مى دهد، تا آنکه سرنوشت شما را به درون کشتى بکشد)، آن وقت ناگهان همین مردم مورد خطاب را غایب فرض کرده مى فرماید:(و بوسیله بادهاى تند، کشتى آنان را به حرکت در آورد)، که در این قسمت خطاب را متوجه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نموده و عجیبترین قسمت داستانى را که براى آن جناب تعریف مى کند خاطرنشانش ‍ مى سازد تا این قسمت را بشنود و تعجب کند. و این التفات علاوه بر این ، رویگردانى از مردم نیز هست ، یعنى خواسته است بفهماند مردم آن لیاقت و آن درکى را که خداى تعالى با آنان بطور مخاطب و رو در رو سخن بگوید ندارند.

فلما انجیهم اذا هم یبغون فى الارض بغیر الحق

کلمه(بغى) در اصل به معناى طلب کردن است ، و بیشتر در مورد ظلم استعمال مى شود، چون ظلم ، طلب کردن حق دیگران از راه تعدى بر آنان است ، که البته در اینگونه موارد حتما قید(بغیر الحق) را بعد از کلمه(بغى) مى آورند، و اگر این کلمه در اصل به معناى ظلم میبود آوردن این قید بیهوده و زائد بود، چون ظلم همیشه به غیر حق هست و احتیاج به آوردن این قید نیست .

جمله مورد بحث تتمّه آیه سابق است ، و مجموع آن آیه و این جمله یعنى از(هو الذى یسیرکم فى البر و البحر) تا جمله(بغیر الحق) به منزله شاهد و مثال است براى مطلب کلى و عمومى قبل که میفرمود:(و اذا اذقنا الناس رحمة من بعد ضراء مستهم ...). و یا مثال است بر خصوص جمله(قل اللّه اسرع مکرا)، و به هر حال جمله بعدى که مى فرماید:(یا ایها الناس انما بغیکم على انفسکم ...) جمله اى است که تمامیت غرض از کلام در آیه سابق متوقف بر آن است ، هر چند که کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) نباشد - دقت بفرمائید.

یا ایها الناس انما بغیکم على انفسکم متاع الحیوة الدنیا ثم الینا مرجعکم ...

در این آیه نیز التفاتى از غیبت به خطاب بکار رفته است . در آغاز در جمله(یا ایها الناس) خطابى از خداى تعالى به مردم شده بدون اینکه کسى واسطه باشد، چون این جمله تتمه کلام رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) که ماءمور بود مردم را به آن مخاطب قرار دهد نمى باشد، به دلیل اینکه به دنبالش فرموده :(ثم الینا مرجعکم - سپس بازگشتشان به سوى ما است)،

و معلوم است که این گفته نمى تواند گفته رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله وسلم) باشد.

و اما اینکه چه نکته اى این التفات را ایجاب کرده ؟ نکتهاش نظیر همان نکته اى است که قبلا در اول کلام ذکر کردیم ، و گفتیم که در جمله(ان رسلنا یکتبون ما تمکرون)، خداى تعالى در حالى که روى سخنش با رسول گرامیاش بود بطور ناگهانى براى مردم تجلى کرد، در این جمله نیز نظیر آن نکته باعث این التفات شده ، در آغاز جمله ، رسول خدا مردم را مخاطب قرار داده ، فرمود:(یا ایها الناس انما بغیکم ...)، و مردم در این لحظه سرگرم گوش دادن به سخنان آن حضرت بودند، مى پنداشتند که خدا غایب و از نیات آنان و مقاصدى که در اعمالشان دارند غافل است ، ناگهان خداى سبحان بر آنان اشراف نموده مى فرماید:(ثم الینا مرجعکم)، و با این التفات این حقیقت را براى مردم مجسم مى سازد که من در همه احوال شما با شمایم ، و به شما احاطه دارم ، و مى فرماید: من از خود شما به شما نزدیکتر و به اعمالتان آگاهترم ، پس هر عملى که به عنوان طغیان و نیرنگ بر ما انجام دهید با تقدیر ما انجام میدهید، و آن عمل به دست و قدرت ما صورت مى گیرد، پس با این حال چگونه مى توانید بر ما طغیان کنید؟ بلکه همین عمل عینا طغیان شما علیه خودتان است ، براى اینکه شما را از ما دور مى سازد، و آثار سوء آن در نامه اعمالتان نوشته مى شود، و به همین دلیل بغى و ستم شما علیه خود شما است ، و انگیزه شما بر این طغیانگرى رسیدن به زندگى مادى دنیا و بهره ورى چند روزى اندک است ، که در آخر بازگشتتان به سوى ما منتهى مى شود، آن وقت به شما خبر میدهیم و در آنجا حقایق اعمالتان را برایتان روشن میسازیم .

در جمله(متاع الحیوة الدنیا) کلمه(متاع) در قرائت حفص به نقل از عاصم منصوب خوانده شده ، و عامل آن که مقدر است فعل(تتمتعون) میباشد و تقدیر کلام :(تتمتعون متاع الحیوة الدنیا) است ، و در قرائت سایر قراء به رفع خوانده شده ، تا خبر باشد براى مبتدائى محذوف ، و تقدیر کلام(هو متاع الحیوة الدنیا) است ، و ضمیر(هو) به(بغى) بر م