روگرداندن از کیش حضرت ابراهیم علیه و السلام از حماقت و سفاهت نفس است
بیان
(و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه) الخ ، کلمه رغبت وقتى با لفظ(عن) متعدى شود، یعنى بگوئیم(من از فلان چیز رغبت دارم) معناى اعراض و نفرت را مى دهد(یعنى من از فلان چیز اعراض و نفرت دارم)، و چون با لفظ(فى) متعدى شود، معناى میل و شوق را مى دهد،(یعنى من به فلان چیز علاقه و میل دارم).
و کلمه(سفه) هم بطور مت عدى مى آید، و هم لازم ، و بهمین جهت بعضى از مفسرین گفته اند: کلمه(نفسه) مفعول کلمه(سفه) است چون(سفه) متعدى است ، ولى بعضى دیگر(سفه) را لازم گرفته اند، و بهمین جهت گفته اند: کلمه(نفسه) تمیز است ، نه مفعول ، و به هر حال معناى جمله اینست که اعراض از ملت و کیش ابراهیم از حماقت نفس است ، و ناشى از تشخیص ندادن امورى است که نافع بحال نفس است ، از امورى که مضر بحال آنست ، و از این آیه معناى روایت معروف(ان العقل ما عبد به الرحمن)،(عقل چیزى است که با آن رحمان عبادت شود) استفاده مى شود.
مقام اصطفاء و برگزیدگى همان مقام اسلام و تسلیم است
(و لقد اصطفیناه فى الدنیا) الخ ، کلمه(اصطفاء) به معناى گرفتن چکیده و خالص هر چیز است ، بطوریکه بعد از اختلاط آن با چیزهاى دیگر از آنها جدا شود، و این کلمه وقتى با مقامات ولایت ملاحظه شود، منطبق بر خلوص عبودیت میشود، و خلاصه اصطفاء در این مقام این است که ، بنده در تمامى شئونش به مقتضاى مملوکیتش و عبودیتش رفتار کند، یعنى براى پروردگارش تسلیم صرف باشد، و این معنا با همان عمل به دین در جمیع شئون تحقق مى یابد، براى اینکه دین چیز دیگرى نیست ، همان مواد عبودیت در امور دنیا و آخرت است ، دین نیز میگوید: بنده باید در تمامى امورش تسلیم رضاى خدا باشد، همچنانکه در آیه :(ان الدین عند اللّه الاسلام) نیز دین را همان تسلیم خدا شدن معرفى کرده است .
پس معلوم شد که مقام اصطفاء عینا همان مقام اسلام است ، و شاهد بر آن آیه :(اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمین) است ، که از ظاهرش بر مى آید ظرف(اذ- زمانیکه) متعلق است بجمله(اصطفیناه) در نتیجه معنا چنین میشود اصطفاء ابراهیم در زمانى بود که پروردگارش به او گفت : اسلام آور، و او هم براى خداى رب العالمین اسلام آورد پس جمله :(اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمین)، بمنزله تفسیرى است براى جمله :(اصطفیناه) الخ . و در این آیه التفاتى از تکلم بسوى غیبت بکار رفته ، براى اینکه در ابتداء فرمود:(ما او را اصطفاء کردیم)، و بعد مى فرماید؟:(چون پروردگارش بدو گفت).، با اینکه جا داشت بفرماید:(و چون بدو گفتیم)، و التفات دیگرى از خطاب بسوى غیبت بکار رفته ، براى اینکه کلام ابراهیم را اینطور حکایت مى کند، که گفت :(من اسلام آوردم براى رب العالمین) با اینکه جا داشت بگوید:(پروردگارا من اسلام آوردم براى تو).
نکته و وجه دو(التفات) در دو آیه کریمه
حال ببینیم چه نکته اى باعث این دو التفات شده ؟ اما التفات اولى نکته اش اینستکه خواسته است اشاره کند باینکه آنچه پروردگار باو فرموده ، سرى بوده که پروردگارش با او در میان نهاده ، و در مقامى نهاده که مقام خلوت بوده ، چون همیشه میانه شنونده و گوینده یک اتصالى هست ، که وقتى گوینده غایب میشود آن اتصال بهم میخورد، و مخاطب از آن مقامى که داشت در حقیقت بریده میشود و یا به عبارتى در حقیقت میانه او و گوینده ، و سخنى که با وى در میان داشت ، پرده اى مى افتد، و بهمین جهت خدایتعالى وقتى قصه را براى پیامبر اسلام حکایت مى کند مى فرماید(و چون پروردگارش باو گفت چنین و چنان) تا برساند آنچه گفته از اسرارى بوده که جاى گفتگویش مقام انس خلوت است .
و اما نکته التفات دومى ، این است که همان جمله :(و چون پروردگارش به او گفت)، هر چند از یک لطف خاصى حکایت مى کند، که مقتضایش آزادى ابراهیم در گفتگو است ، ولیکن از آنجا که ابراهیم(علیه السلام) هر چه باشد بالاخره بنده است ، و طبع بنده ذلت و تواضع است ، لذا ایجاب مى کند که خود را در این مقام آزاد و رها نبیند، بلکه در عوض ادب حضور را مراعات کند، چون در غیر اینصورت در حقیقت خود را مختص بمقام قرب ، و متشرف بحظیره انس حساب کرده ، در حالیکه ا دب بندگى اقتضاء میکند او در همان حال هم خود را یکى از بندگان ذلیل و مربوب ببیند، و در برابر کسى اظهار ذلت کند، که تمامى عالمیان در برابرش تسلیم هستند،
پس نباید مى گفت :(اسلمت لک ، من تسلیم توام) بلکه باید مى گفت :(اسلمت لرب العالمین)،(تسلیم آنم که همه عالم مربوب و تسلیم اویند).
معناى اسلام و مراتب و درجات چهارگانه اسلام و ایمان
خوب بحمداللّه وجه این دو التفات را فهمیدیم ، حال ببینیم کلمه(اسلمت) چه معنا دارد؟ اصولا کلمه(اسلام) که باب افعال است ، و کلمه(تسلیم) که باب تفعیل است ، و کلمه(استسلام) که باب استفعال است ، هر سه یک معنا را مى دهند، و آن این است که کسى و یا چیزى در برابر کس دیگر حالتى داشته باشد که هرگز او را نافرمانى نکند، و او را از خود دور نسازد، این حالت اسلام و تسلیم و استسلام است ، همچنانکه در قرآن کریم آمده :(بلى من اسلم وجهه لله)،(آرى کسیکه روى دل تسلیم براى خدا کند)، و نیز فرموده :(انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفا)،(من روى دل ، متوجه بسوى آنکس میکنم که آسمانها و زمین را بیافرید توجهى معتدلانه).
و وجه هر چیز عبارت از آنطرف آن چیز است که روبروى تو قرار دارد، ولى بالنسبه به خداى تعالى وجه هر چیز تمامى وجود آنست ، براى اینکه چیزى براى خدا پشت و رو ندارد، پس اسلام انسان براى خداى تعالى وصف رام بودن و پذیرش انسان است ، نسبت بهر سرنوشتى که از ناحیه خداى سبحان برایش تنظیم مى شود، چه سرنوشت تکوینى ، از قدر و قضاء و چه تشریعى از اوامر و نواهى و غیر آن ، و به همین جهت میتوان گفت : مراتب تسلیم بر حسب شدت و ضعف وارده بر انسان و آسانى و سختى پیش آمدها، مختلف مى شود، آنکه در برابر پیش آمدهاى ناگوارتر و تکالیف دشوارتر تسلیم مى شود، اسلامش قوى تر است ، از اسلام آن کس که در برابر ناگوارى ها و تکالیف آسانترى تسلیم مى شود، پس بنابراین اسلام داراى مراتبى است .
مرتبه اول اسلام : اذعان و باور قلبى بخصوص اجمالى شهادتین
مرتبه اول از اسلام پذیرفتن ظواهر اوامر و نواهى خدا است ، به اینکه با زبان ، شهادتین را بگوید، چه اینکه موافق با قلبش هم باشد، و چه نباشد، که در این باره خداى تعالى فرموده :(قالت الاعراب : آمنا، قل : لم تؤ منوا، ولکن قولوا: اءسلمنا، و لما یدخل الایمان فى قلوبکم)،(اعراب گفتند: ما ایمان آوردیم بگو: هنوز ایمان نیاورده اید، ولکن بگوئید: اسلام آوردیم ، چون هنوز ایمان داخل در قلبتان نشده).
در مقابل اسلام باین معنا اولین مراتب ایمان قرار دارد، و آن عبارتست از اذعان و باور قلبى بمضمون اجمالى شهادتین ، که لازمه اش عمل به غالب فروع است .
مرتبه دوم : اعتقاد تفصیلى به حقایق دینى و بدنبال آن انجامعمل صالح
مرتبه دوم از اسلام دنباله و لازمه همان ایمان قلبى است که ، در مقابل مرتبه اول اسلام قرار داشت ، یعنى تسلیم و انقیاد قلبى نسبت به نوع اعتقادات حقه تفصیلى و اعمال صالحه اى که از توابع آن است ، هر چند که در بعضى موارد تخطى شود، و خلاصه کلام این که داشتن این مرحله منافاتى با ارتکاب بعضى گناهان ندارد، و خداى تعالى درباره این مرحله از اسلام مى فرماید:(الذین آمنوا بایاتنا، و کانوا مسلمین)،(آنانکه به آیات ما ایمان آوردند، و مسلمان بودند).
و نیز مى فرماید:(یا ایها الذین آمنوا، ادخلوا فى السلم کافة)،(اى کسانیکه ایمان آوردید، همگى داخل در سلم شوید).
پس به حکم این آیه یک مرتبه از اسلام هست که بعد از ایمان پیدا مى شود، چون مى فرماید: اى کسانیکه ایمان آوردید! داخل در سلم شوید، پس معلوم مى شود این اسلام غیر اسلام مرتبه اول است ، که قبل از ایمان بود، و آنگاه در مقابل این اسلام مرتبه دوم از ایمان قرار دارد، و آن عبارتست از اعتقاد تفصیلى به حقایق دینى که خداى تعالى درباره اش مى فرماید:(انما المؤ منون ، الذین آمنوا بالله و رسوله ، ثم لم یرتابوا، و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبیل اللّه ، اولئک هم الصادقون)،(مؤ منان تنها آنهایند که بخدا و رسولش ایمان آورده ، و سپس تردید نکردند، و با اموال و نفوس خود در راه خدا جهاد نمودند، اینها همانها هستند که در دعوى خود صادقند).
و نیز فرموده :(یا ایها الذین آمنوا، هل ادلکم على تجارة تنجیکم من عذاب الیم ؟ تؤ منون باللّه و رسوله ، و تجاهدون فى سبیل اللّه باموالکم و انفسکم)،(اى کسانى که ایمان آوردید، آیا مى خواهید شما را به تجارتى راهنمائى کنم که از عذاب دردناک نجاتتان دهد؟ آن اینست که بخدا و رسولش ایمان آورید، و در راه خدا با اموال و نفوس خود جهاد کنید).
که در این دو آیه دارندگان ایمان را، باز به داشتن ایمان ارشاد مى کند، پس معلوم مى شود ایمان دومشان غیر ایمان اول است .
مرتبه سوم : رام کردن نفس سرکش و تسلیم وجود انسان در برابر خدا
مرتبه سوم از اسلام دنباله و لازمه همان مرتبه دوم ایمان است ، چون نفس آدمى وقتى با ایمان نامبرده انس گرفت ، و متخلق باخلاق آن شد، خود بخود سایر قواى منافى با آن ، از قبیل قواى بهیمى ، و سبعى ، براى نفس رام و منقاد میشود و سخن کوتاه ،
آن قوائى که متمایل به هوس هاى دنیائى ، و زینت هاى فانى و ناپایدارش مى شوند، رام نفس گشته ، نفس بآسانى مى تواند از سرکشى آنها جلوگیرى کند، اینجاست که آدمى آنچنان خدا را بندگى مى کند، که گوئى او را مى بیند، آرى او اگر خدا را نمى بیند، بارى ، این باور و یقین را دارد که خدا او را مى بیند، چنین کسى دیگر در باطن و سر خود هیچ نیروى سرکشى که مطیع امر و نهى خدا نباشد، و یا از قضا و قدر خدا بخشم آید، نمى بیند، و سراپاى وجودش تسلیم خدا مى شود.
درباره این اسلام است که خداى تعالى مى فرماید:(فلا و ربک لا یؤ منون حتى یحکموک فیما شجر بینهم ، ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت ، و یسلموا تسلیما)،(نه به پروردگارت سوگند ایمان نمى آورند:(یعنى ایمانشان کامل نمى شود) مگر وقتى که هم در اختلافاتى که بینشان پدید مى آید تو را حکم کنند، و هم وقتى حکمى راندى در دل هیچگونه ناراحتى از حکم تو احساس نکنند، و به تمام معنا تسلیم شوند).
این اسلام در مرتبه سوم است که در مقابلش ایمان مرتبه سوم قرار دارد، و آن ایمانى است که آیات :(قد افلح المؤ منون تا آیه والذین هم عن اللغو معرضون).
و نیز آیه(اذ قال له ربه اسلم قال : اسلمت لرب العالمین) و آیاتى دیگر بآن اشاره مى کند، و اى بسا بعضى از مفسرین ، که این دو مرتبه را یعنى دوم و سوم را یک مرتبه شمرده اند.
و اخلاق فاضله از رضا و تسلیم و سوداگرى با خدا و صبر در خواسته خدا، و زهد به تمام معنا، و تقوى ، و حب و بغض به خاطر خدا، همه از لوازم این مرتبه از ایمان است .
مرتبه چهارم از اسلام : مرحله عبودیت و بندگى
مرتبه چهارم از اسلام دنباله و لازمه همان مرحله سوم از ایمان است ، چون انسانى که در مرتبه قبلى بود، حال او در برابر پروردگارش حال عبد مملوک است درباره مولاى مالکش ، یعنى دائما مشغول انجام وظیفه عبودیت است ، آنهم بطور شایسته ، و عبودیت شایسته همان تسلیم صرف بودن در برابر اراده مولى و محبوب او و رضاى او است .
همه اینها مربوط بعبودیت در برابر مالک عرفى و بشرى است ، و این عبودیت در ملک خداى رب العالمین عظیم تر و باز عظیم تر از آنست ، براى اینکه ملک خدا حقیقت ملک است ، که در برابرش هیچ موجودى از موجودات استقلال ندارد، نه استقلال ذاتى ، نه صفتى ، نه عملى ، آرى ملکیتى که لایق کبریائى خداى جلّت کبریاؤ ه است این ملکیت است .
پس انسان در حالیکه در مرتبه سابق از اسلام و تسلیم هست ، اى بسا که عنایت ربانى شامل حالش گشته ، این معنا برایش مشهود شود که ملک تنها براى خداست ، و غیر خدا هیچ چیزى نه مالک خویش است ، و نه مالک چیز دیگر، مگر آنکه خدا تملیکش کرده باشد، پس ربى هم سواى او ندارد، و این معنائى است موهبتى ، و افاضه اى است الهى ، که دیگر خواست انسان در بدست آوردنش دخالتى ندارد، و اى بسا که جمله(ربنا و اجعلنا مسلمین لک ، و من ذریتنا امة مسلمة لک ، و ارنا مناسکنا) الخ اشاره به همین مرتبه از اسلام باشد، چون ظهور جمله :(اذ قال له ربه : اسلم قال : اسلمت لرب العالمین) الخ ظاهر در این است که امر(اسلم) امر تشریفى باشد، نه تکوینى ، و ابراهیم(علیه السلام) دعوت پروردگار خود را اجابت نمود، تا باختیار خود تسلیم خدا شده باشد و این هم مسلم است که امر نامبرده از اوامرى بوده که در ابتداء کار ابراهیم متوجه او شده پس اینکه در اواخر عمرش از خداى تعالى براى خودش و فرزندش اسماعیل تقاضاى اسلام و دستورات عبادت میکند چیزى را تقاضا کرده که دیگر باختیار خود او نبوده و کسى نمى تواند با اختیار خود آن قسم اسلام را تحصیل کند.
و یا درخواست ثبات بر امرى بوده که باز ثابت بودنش باختیار خودش نبوده پس اسلامى که در این آیه درخواست کرده ، اسلام مرتبه چهارم بوده ، و در برابر این مرتبه از اسلام ، مرتبه چهارم از ایمان قرار دارد، و آن عبارت از این است که این حالت ، تمامى وجود آدمى را فرا بگیرد، که خدایتعالى درباره این مرتبه از ایمان مى فرماید:(الا ا ن اولیاء اللّه لا خوف علیهم ، و لا هم یحزنون ، الذین آمنوا، و کانوا یتقون)،(آگاه باش ، که اولیاء خدا نه خوفى بر آنان هست ، و نه اندوهناک میشوند، کسانیکه ایمان آوردند، و از پیش همواره ملازم با تقوى بودند).
چون مؤ منینى که در این آیه ذکر شده اند، باید این یقین را داشته باشند، که غیر از خدا هیچکس از خود استقلالى ندارد، و هیچ سببى تاءثیر و سببیت ندارد مگر باذن خدا، وقتى چنین یقینى براى کسى دست داد، دیگر از هیچ پیشامد ناگوارى ناراحت و اندوهناک نمى شود، و از هیچ محذورى که احتمالش را بدهد نمى ترسد، این است معناى اینکه فرمود:(نه خوفى بر آنان هست ، و نه اندوهناک میشوند)، و گرنه معنا ندارد که انسان حالتى پیدا کند که از هیچ چیز نترسد، و هیچ پیشامدى اندوهناکش نسازد، پس این همان ایمان مرتبه چهارم است ، که در قلب کسانى پیدا میشود، که داراى اسلام مرتبه چهارم باشند،(دقت فرمائید).
معناى عمل صالح و آثار آن
(و انه فى الاخرة لمن الصالحین)، کلمه(صلاح) بوجهى بمعناى لیاقت است ، که چه بسا در کلام خدا بعمل انسان منسوب میشود، و از آن جمله مى فرماید):(فلیعمل عملا صالحا)، و چه بسا که بخود انسان منسوب میشود، از آن جمله مى فرماید:(و انکحوا الایامى منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم)،(دختران عزب خود را شوهر دهید، و نیز صالحان از غلام و کنیز خود را).
و صلاحیت عمل هر چند در قرآن کریم بیان نشده که چیست ؟ ولیکن آثارى را که براى آن ذکر کرده معناى آنرا روشن میسازد.
از جمله آثاریکه براى آن معرفى کرده ، اینستکه عمل صالح آن عملى است که شایستگى براى درگاه خدایتعالى داشته باشد، و در این باره فرموده :(صبروا ابتغاء وجه ربهم)،(بمنظور بدست آوردن وجه پروردگارشان صبر کردند)، و نیز فرموده :(و ما تنفقون الا ابتغاء و جه اللّه)،(و انفاق نمى کنید مگر بخاطر خدا).
اثر دیگر آن را این دانسته ، که صلاحیت براى ثواب دادن در مقابلش دارد، و در این باره فرموده :(ثواب اللّه خیر لمن آمن و عمل صالحا)(ثواب خدا بهتر است براى کسى که ایمان آورد و عمل صالح کند).
اثر دیگرش این است که عمل صالح کلمه طیب را بسوى خدا بالا مى برد، که در این باره فرموده :(الیه یصعد الکلم الطیب ، و العمل الصالح یرفعه)،(کلمه طیب به سوى او صعود مى کند، و عمل صالح آنرا در صعود مدد مى دهد).
پس از این چند اثرى که بعمل صالح نسبت داده ، فهمیده میشود: که صلاح عمل به معناى آمادگى و لیاقت آن براى تلبس به لباس کرامت است ، و در بالا رفتن کلمه طیب بسوى خدایتعالى مدد و کمک است ، همچنانکه درباره قربانى در حج فرمود:(ولکن یناله التقوى منکم)،(گوشت و خون قربانى به خدا نمى رسد، ولیکن تقواى شما به او مى رسد) و نیز درباره همه اعمال صالحه فرموده :(کلا نمد هولاء و هؤ لاء من عطاء ربک ، ما کان عطاء ربک محظورا)،(همه شانرا چه آنها و چه اینها را از عطاء پروردگارت مدد میدهیم ، و عطاى پروردگار تو جلوگیر ندارد) پس عطاى خدایتعالى بمنزله صورت است و صلاح عمل بمنزله ماده است .
معناى صلاح نفس و صلاح ذات و مراد از(صالحین) در قرآن
این بود معناى صلاح عمل ، و اما معناى صلاح نفس ، و صلاح ذات ، ببینیم از قرآن درباره آن چه استفاده مى کنیم ؟ یکجا مى فرماید:(و من یطع اللّه و الرسول فاولئک مع الذین انعم اللّه علیهم ، من النبیین ، و الصدیقین ، و الشهداء و الصالحین ، و حسن اولئک رفیقا)،(و کسیکه خدا و رسولش را اطاعت کند، اینچنین اشخاص با آن کسانى محشورند که خدا بر آنان انعام فرمود، از انبیاء، و صدیقین و شهداء و صالحین که نیکو رفقائى هستند). جاى دیگر فرموده :(و ادخلناهم فى رحمتنا، انهم من الصالحین)،(ما ایشان را در رحمت خود داخل کردیم بدان جهت که از صالحان بودند) و نیز از سلیمان(علیه السلام) حکایت کرده که گفت(و ادخلنى برحمتک فى عبادک الصالحین)(مرا برحمت خودت داخل در بندگان صالحت کن) و در جائى دیگر مى فرماید:(و لوطا آتیناه حکما و علما - تا جمله - و ادخلناه فى رحمتنا، انه من الصالحین).
آنچه مسلم است این است که مراد از صالحین در این آیات ، مطلق هر کس که صلاحیت رحمت عامه الهیه ، ورحمت واسعه او را دارد، نیست ، چون صلاحیت این رحمت را تمامى موجودات دارند، دیگر معنا ندارد نامبردگان در این آیات را بداشتن چنین صلاحیتى بستاید.
و نیز مراد، کسانى که صلاحیت رحمت خاص به مؤ منین را دارند، نیست ، چون هر چند بحکم آیه :(و رحمتى وسعت کل شى ء فسا کتبها للذین یتقون)،(رحمت من همه چیز را فراگرفته ، و بزودى همه آنرا بکسانى اختصاص مى دهم که پرهیزکارى داشتند).
رحمت دوم خاص است ، ولکن صالحان از متقیان خصوصى ترند، زیرا در میانه طائفه مؤ من و متقى افراد انگشت شمارى صالحند، پس رحمت خاص متقین نمى تواند آن رحمتى باشد که صالحان شایستگى آنرا دارند، و حتما باید رحمتى مهم تر از آن باشد.
و این هم از قرآن کریم مسلم است ، که بعضى از رحمت ها را خاص بعضى از افراد مى داند، و مى فرماید:(یختص برحمته من یشاء)،(خدا رحمت خود را بهر کس بخواهد اختصاص میدهد)،.
و نیز مراد از صالحین مطلق هر کسى که صلاحیت ولایت ، و قرار گرفتن در تحت سرپرستى خدا را دارد، نمى باشد، براى اینکه هر چند این خصیصه از رحمت خاص قبلى خصوصى تر است ، و هر چند صالحان نیز در تحت چنین ولایتى از خدا هستند، و خدا متولى امورشان هست ،
همچنانکه در تفسیر(اهدنا الصراط المستقیم) نیز گفتیم ، و بزودى در تفسیر آیه هم خواهیم گفت ، ولکن این ولایت مختص بصالحان نیست ، چون در آیه نامبرده انبیاء، و صدیقین ، و شهداء، را هم نام برده ، که با صالحان در آن ولایت شریک هستند.
اثرى که مخصوص صالحان است
پس باید دید آن اثرى که مخصوص صالحان است ، و هیچکس در آن شرکت ندارد چیست ؟ یک چیز مى تواند باشد، و آن داخل کردن صالح در رحمت است که عبارتست از امنیت عمومى از عذاب ، چنانکه هر دو معنا درباره بهشت آمده ، یکجا فرموده :(فید خلهم ربهم فى رحمته)،(پروردگارشان آنها را داخل در رحمت خود میکند)، یعنى داخل در بهشت میکند.
و جاى دیگر فرموده :(یدعون فیها بکل فاکهة آمنین)،(در بهشت هر میوه را که بخواهند صدا مى زنند در حالیکه ایمن هستند).
و خواننده عزیز اگر در جمله :(و ادخلناه فى رحمتنا). و نیز در(و کلا جعلنا صالحین).،
دقت کند، که خدا در این دو مورد عمل را بشخص خودش نسبت مى دهد، و مى فرماید:(ما او را داخل در رحمت خود مى کنیم) و نمى فرماید:(او داخل در رحمت ما مى شود).
و از سوى دیگر این مطلب مسلم را هم در نظر بگیرد، که خداى تعالى همیشه و همه جا اجر و پاداش و شکرگزارى از بنده را در مقابل عمل و سعى بنده قرار داده ، آنوقت مى تواند بروشنى بفهمد که صلاح ذاتى ، کرامتى است که ربطى به عمل و سعى و کوشش ، و خلاصه ربطى به خواست و اراده بنده ندارد، و موهبتى نیست که آدمى از راه عمل آنرا بدست آورد، آنوقت معناى آیه :(لهم ما یشاؤ ن فیها و لدینا مزید)،(آنان در بهشت هر چه بخواهند در اختیار دارند و نزد ما بیش از آنش هم هست).
را خوب مى فهمد، و متوجه مى شود که جمله(لهم ما یشاون فیها) آن پاداش هائى است که هر کس مى تواند از راه عمل بدست آورد، و جمله(و لدینا مزید)، آن موهبت هائى است که از راه عمل نصیب کسى نمى شود، بلکه در برابر صلاح ذاتى اشخاص است ، که انشاءاللّه تعالى در تفسیر سوره(ق) توضیحش خواهد آمد.
از سوى دیگر اگر خواننده عزیز در این نکته هم دقت کند، که ابراهیم چه حال و چه مقامى داشت ؟ پیغمبرى بود مرسل ، یکى از پیغمبران اولواالعزم ، و نیز داراى مقام امامت ، و مقتداى عده اى از انبیاء و مرسلین ، و به نص(و کلا جعلنا صالحین).
که ظهورش در صلاح دنیائى است ،
از صالحان بود، و با اینکه انبیائى پائین تر از وى به حکم همین آیه از صالحان بودند، مع ذلک او از خدا میخواهد که به صالحان قبل از خود ملحق شود، معلوم مى شود که قبل از او صالحانى بوده اند که او پیوستن به ایشان را درخواست مى کند، و خدا درخواستش را اجابت میکند و در چند جا از کلامش او را در آخرت ملحق بایشان مى کند، یکجا مى فرماید:(و لقد اصطفیناه فى الدنیا و انه فى الاخرة لمن الصالحین)،(او در آخرت از صالحان خواهد بود).
جاى دیگر مى فرماید:(و آتیناه اجره فى الدنیا، و انه فى الاخرة لمن الصالحین)،(ما پاداش او را در دنیا دادیم ، و در آخرت از صالحان خواهد بود).
و در جاى سوم مى فرماید:(و آتیناه فى الدنیا حسنه ، و انه فى الاخرة لمن الصالحین)،(ما در دنیا حسنه اى به او دادیم ، و او در آخرت از صالحان خواهد بود).
صلاح ذاتى داراى مراتبى است و رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلمآل او داراى بالاترین مراتب آنند
اگر خواننده عزیز در آنچه گفتیم دقت کند، بسادگى مى تواند بفهمد که صلاح داراى مراتبى است ، که بعضى مافوق بعض دیگر است ، و آنوقت اگر از روایتى بشنود که ابراهیم(علیه السلام) از خدا مى خواسته به محمد و آل او(علیهم السلام) ملحقش کند، دیگر هیچ استبعاد نمى کند، مخصوصا وقتى مى بیند که آیات در مقام بیان اجابت دعاى او، مى فرماید: که او در آخرت ملحق به صالحان مى شود، و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هم این مقام را براى خود ادعا مى کند، و قرآن کریم هم مى فرماید:(ان ولیى اللّه الذى نزل الکتاب ، و هو یتولى الصالحین)،(همانا سرپرست من خدائى است که کتاب را بحق نازل کرد، و هم سرپرستى صالحان را دارد).
چون ظاهر این آیه این است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم ادعاى ولایت براى خود مى کند، پس از ظاهرش بر مى آید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم همان کسى است که دارنده صلاح مورد آیه است ، و ابراهیم(علیه السلام) از خدا درخواست مى کند به درجه صالحانى برسد که صلاحشان در مرتبه اى بالاتر از صلاح خود او است ، پس منظورش همان جناب است .
(و وصى بها ابراهیم بنیه) الخ ، یعنى ابراهیم فرزندان خود را به(ملت و کیش) سفارش کرد.
(فلا تموتن) الخ ، نهى از مردن ، با اینکه مردن بدست خود آدمى نیست ، و تکلیف باید به امر اختیارى متوجه بشود، از این باب است ، که برگشت این امر غیر اختیارى باختیار است ، چون تق دیر کلام چنین است(از این معنا حذر کنید، که مرگ شما را دریابد، در حالى که بحال اسلام نباشید)، یعنى همواره ملازم با اسلام باشید، تا مرگتان در حال اسلامتان واقع شود، و این آیه شریفه باین معنا اشاره دارد، که ملت و دین ، همان دین اسلام است ، همچنانکه در جاى دیگر فرمود:(ان الدین عنداللّه الاسلام)، دین ،(نزد خدا اسلام است).
(واله آبائک ابراهیم و اسمعیل و اسحق)، در این آیه کلمه(اءب پدر) بر جد و عمو و پدر واقعى اطلاق شده ، با این که غیر از تغلیب مجوز دیگرى ندارد.
و این خود براى بحث آینده که آزر مشرک ، پدر واقعى ابراهیم نبوده ، دلیل محکمى است ، که انشاءاللّه بحثش خواهدآمد.
(الها واحدا) الخ ، در جمله قبل ، بطور مفصل فرمود:(معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق)، و در جمله مورد بحث دوباره ، ولى خیلى کوتاه ، فرمود:(معبود یگانه)، تا توهمى را که ممکن بود از عبارت مفصل قبلى به ذهن برسد،(که لابد غیر از معبود پدران ابراهیم معبودهاى دیگرى نیز هست) دفع کند.
(و نحن له مسلمون) این جمله بیانى است براى عبادتى که در جمله :(بعد از من چه چیز را عبادت میکنید) از آن سؤ ال شده بود، و میرساند آن عبادت که فرزندان در پاسخ پدر گفتند، عبادت بهر قسم که پیش آید نیست ، بلکه عبادت بر طریقه اسلام است .
و در این پرسش و پاسخ رویهمرفته این معنا به چشم میخورد: که دین ابراهیم اسلام بوده ، و دینى هم که فرزندان وى ، یعنى اسحاق و یعقوب و اسماعیل و نواده هاى یعقوب ، یعنى بنى اسرائیل و نواده هاى اسماعیل یعنى بنى اسماعیل خواهند داشت ، اسلام است ، و لا غیر، چه اسلام آن دینى است که ابراهیم از ناحیه پروردگارش آورده ، و در ترک آن دین ، و دعوت به غیر آن ، احدى را دلیل و حجتى نیست .
بحث روایتى(شامل روایاتى در ذیل آیات گذشته)
در کافى از سماعه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: نسبت ایمان به اسلام ، نسبت کعبه است به حرم ، ممکن است کسى در حرم(که زمینى به مساحت 1407/489 کیلومتر مربع است) بوده باشد، ولى در کعبه نباشد، ولى ممکن نیست کسى در کعبه(که تقریبا وسط این سرزمین است) باشد، و در حرم نباشد(پس کسى هم که ایمان دارد، حتما مسلمان نیز هست ، ولى چنان نیست که کسیکه مسلمان باشد، حتما ایمان هم داشته باشد).
چند روایت در بیان اسلام و ایمان
و در همان کتاب باز از سماعه از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده ، که فرمود:(اسلام آنست که بزبان شهادت دهى : که معبودى جز خدا نیست ، و اینکه نبوت و رسالت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را تصدیق دارى)، با همین دو شهادت است که خونها محفوظ میشود، و زن دهى و زن خواهى و نیز ارث جریان مییابد، و تشکیل جامعه اسلامى هم بر طبق همین ظاهر است ، و اما ایمان به خدا عبارتست از هدایت یافتن ، و ثبوت آثار اسلام در قلب .
مؤ لف : بر طبق این مضمون روایات دیگرى نیز هست ، و این روایات بر همان بیان قبلى درباره مرتبه اول اسلام و ایمان دلالت میکند.
و نیز در همان کتاب از برقى از على(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: اسلام عبارت است از تسلیم ، و تسلیم عبارتست از یقین .
و نیز در همان کتاب از کاهل از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده ، که فرمود: اگر مردمى خداى را - به یگانگى و بدون شریک بپرستند، و نماز را بپاى دارند، و زکات را بدهند، و حج خانه خدا کنند، و روزه رمضان را بگیرند، ولى به یکى از کارهاى خدا و یا رسول او اعتراض کنند، و بگویند چرا برخلاف این نکردند، با همین اعتراض مشرک میشوند، هر چند بزبان هم نیاورند، و تنها در دل بگویند،(تا آخر حدیث).
مؤ لف : این دو حدیث به مرتبه سوم از اسلام و ایمان اشاره دارند.
و در بحارالانوار از ارشاد دیلمى ، یکى از احادیث معراج را با دو سند آورده ، که از جمله مطالب آن این است که خداى سبحان برسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى احمد صلى الله علیه و آله و سلم ! هیچ میدانى کدام زندگى گواراتر، و کدام حیات جاودانه تر است ؟ عرضه داشت : پروردگارا، نه ، فرمود: اما عیش گوارا، آن عیشى است که صاحبش از ذکر و یاد من سست نشود، و نعمت مرا فراموش نکند، و جاهل به حق من نشود، شب و روز رضاى مرا طلب کند.
و اما حیات جاودان ، آن حیاتى است که یکسره و همه دقائقش به نفع صاحبش تمام شود، و آنچنان در بهره گیرى از آن حریص باشد، که دنیا در نظرش خوار گردد، و کوچک شود، و در مقابل ، آخرت در نظرش عظیم شود، و خواست مرا بر خواست خودش مقدم بدارد، و همواره در پى بدست آوردن رضاى من باشد،
حق نعمتم را عظیم شمرد، رفتارى را که با او کردم بیاد آورد، شب و روز در برابر هر کار زشت و گناه مراقب من باشد، قلب خویش را از آنچه ناخوشایند من است پاک کند، شیطان و وساوس او را دشمن بدارد، و ابلیس را بر قلب خود مسلط نسازد، و در آن راه ندهد.
که اگر چنین کند، محبتى در دلش مى افکنم که فکر و ذکرش ، و فراغ و اشتغالش ، و هم و غمش ، و گفتگویش همه از نعمت هاى من شود، آن نعمت ها که به سایر اهل محبتم دادم ، و در نتیجه چشم و گوش دلش را باز کنم ، تا دیگر با قلب خود بشنود، و با قلب ببیند، و به جلال و عظمتم نظر کند، و دنیا را بر او تنگ کنم ، و آنچه لذت دنیائى است از نظرش بیندازم ، تا حدى که آنرا دشمن بدارد.
و همانطور که چوپان گله را از ورطه هاى هلاکت دور مى کند من او را از دنیا و آنچه در آنست دور مى کنم ، آنوقت است که از مردم مى گریزد، آنهم چه گریزى ؟ و در آخر از دار فنا به دار بقاء، و از دار شیطان به دار رحمان منتقل میشود.
اى احمد! من او را بزیور هیبت و عظمت مى آرایم ، این است آن عیش گوارا و آن حیات جاودان ، و این مقام خاص دارندگان رضا است ، پس هر کس بر وفق رضاى من عمل کند، مداومت و ملازمت بر سه چیز را باو بدهم ، اول آنکه با شکرى آشنایش مى کنم ، که دیگر(مانند شکر دیگران) آمیخته با جهل نباشد، و قلبش را آنچنان از یاد خودم پر کنم ، که دیگر جائى براى نسیان در آن نباشد و آنچنان از محبت خودم پر کنم ، که دیگر جائى براى محبت مخلوقها در آن نماند.
آنوقت است که وقتى به من محبت میورزد، به او محبت میورزم ، و چشم دلش را بسوى جلالم باز مى کنم ، و دیگر هیچ سرى از اسرار خلقم را از او مخفى نمى دارم و در تاریکیهاى شب و روشنائى روز با او راز میگویم ، آنچنان که دیگر مجالى براى سخن گفتن با مخلوقین و نشست و برخاست با آنان برایش نماند، سخن خود و ملائکه ام را بگوشش مى شنوانم ، و با آن اسرار که از خلق خود پوشانده ام آشنایش سازم .
جامه حیا بر تنش بپوشانم ، آنچنان که تمامى خلایق از او شرم بدارند، و چون در زمین راه مى رود، آمرزیده برود، ظرفیت و بصیرت قلبش را بسیار کنم ، و هیچ چیز از بهشت و آتش را از او مخفى ندارم ، و او را با آن دلهره ها و شدائد که مردم در قیامت گرفتارش آیند، و با آن حساب سختى که از توانگران و فقراء و علماء و جهال مى کشم ، آشنایش مى سازم ، وقتى او را در قبر مى خوابانند، نکیر و منکر را بر او نازل کنم ، تا با زجوئیش کنند، در حالیکه هیچ اندوهى از مردن ، و هیچ ظلمتى از قبر و لحد، و هیچ همى از هول مطلع نداشته باشد.
آنگاه میزانى برایش نصب کنم ، و نامه اى برایش بگشایم ، و نامه اش را بدست راستش بدهم ، او را در حالیکه باز، و روشن است ، بخواند و آنگاه بین خودم و او مترجمى نگذارم ، این صفات دوستداران است .
اى احمد! هم خود را، هم واحد کن ، و زبانت را زبانى واحد، و بدنت را بدنى زنده ساز، که تا ابد غافل نماند، چه هر کس از من غافل شود، من در امر او بى اعتنا شوم ، دیگر باکى ندارم که در کدام وادى هلاک شود.
روایتى از بحارالانوار و سخن درباره نکاتى که از آیات و روایات راجع به مراتبایمان و اسلام بدست مى آید
و نیز در بحارالانوار از کافى ، و معانى الاخبار، و نوادر راوندى ، با چند سند مختلف از امام صادق و امام کاظم(علیه السلام)، روایتى آورده که ما عبارت کافى را در اینجا نقل مى کنیم ، و آن این است که رسول خدا به حارثه بن مالک بن نعمان انصارى برخورد کرد و از وى پرسید: حالت چطور است اى حارثه ؟ عرضه داشت : یا رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم مؤ منى هستم حقیقى ، حضرت فرمود: براى هر چیزى حقیقتى و نشانه ایست ، نشانه اینکه ایمانت حقیقى است چیست ؟ عرضه داشت یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ! دلم از دنیا کنده شده ، و در نتیجه شبها بخواب نمى روم ، و روزهاى گرم را روزه میدارم ، و گوئى بعرش پروردگارم نظر مى کنم که براى حساب افراشته شده ، و گوئى به اهل بهشت مى نگرم ، که در بهشت بزیارت یکدیگر مى روند، و گوئى ناله هاى اهل دوزخ را مى شنوم ، حضرت فرمود: بنده اى است که خدا قلبش را روشن ساخته ،(و سپس رو کرد بحارثه و فرمود): دیده ات باز شده ، قدرش را بدان ، و بر آن ثابت قدم باش .
مؤ لف : این دو روایت پیرامون مرتبه چهارم از اسلام و ایمان سخن میگویند و در خصوصیات معناى آندو، روایاتى بسیار و متفرق هست ، که مقدارى از آنها را در طى این کتاب ایراد مى کنیم انشاءاللّه تعالى .
آیات مورد بحث هم به بیانى که مى آید این روایات را تاءیید مى کند، این نکته را هم باید دانست که در مقابل هر مرتبه از مراتب ایمان و اسلام ، مرتبه اى از کفر و شرک قرار دارد، این نیز معلوم است که هر قدر معناى اسلام و ایمان دقیق تر و راهش باریک تر شود، نجات از شرک و کفرى که در مقابل آنست دشوارتر میشود.
این نیز واضح است که هیچ مرتبه اى از مراتب پائین اسلام و ایمان ، با کفر و شرک در مرتبه بالاتر و ظهور آثار آندو منافات ندارد(مثلا کسیکه در حداقل از اسلام و ایمان است ، ممکن است ریاى در عبادت از او سر بزند، و چنان نیست که اگر ریاکارى نمود بگوئیم : اصلا مسلمان نیست مترجم).
و این دو نکته خود دو اصل اساسى است ، که فروعاتى بر آن مترتب مى شود، مثلا یکى از فروعاتش این است که ممکن است در یک مورد معین باطن آیات قرآنى با آن مورد منطبق بشود، ولى ظواهر آن منطبق نگردد این اجمال مطلب است ، که باید آنرا در نظر داشته باشى تا آنکه انشاءاللّه به تفصیلش برسى .
و در تفسیر قمى ، در ذیل جمله :(ولد ینا مزید)، فرموده اند: منظور از آن مزید نظر کردن به رحمت خدا است .
و در تف سیر مجمع البیان از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت آورده ، که فرمود: خدایتعالى میفرماید: من براى بندگان صالحم چیزها تهیه کرده ام ، که نه چشمى آنرا دیده و نه گوشى شنیده ، و نه به قلب بشرى خطور کرده است .
مؤ لف : معناى این دو روایت با بیانیکه براى معناى صلاح کردیم روشن میشود(و خدا رهنمون است).
و در تفسیر عیاشى در ذیل جمله :(ام کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت) الخ ، از امام باقر(علیه السلام) روایت شده ، که فرمود:(این آیه درباره قائم(علیه السلام)، صادق است).
مؤ لف : در تفسیر صافى ، در ذیل همین گفتار، گفته : شاید مراد امام باقر(علیه السلام) این باشد که آیه درباره ائمه از آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم باشد، چون هر قائمى از ایشان در هنگام مرگ ، به قائم بعد از خود، و به همه فرزندانش این سفارش میکرد، و آنان هم همین پاسخ را میدادند.