background
ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ
آنگاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم تا بنگريم چگونه رفتار مى‌كنيد.
آیه 14 سوره يُونُس

بیان آیات

بعد از آنکه در آیات قبل دو اصل از اصول دعوت حقه اسلام یعنى توحید و معاد را یادآور شد، و از طریق عقل فطرى بر آن دو اصل استدلال کرد، و چند خبر هم از عاقبت ایمان و سرانجام کفر به آن دو اصل را بیان نمود، اینک در این آیات دو سؤ ال را مطرح نموده و از آن پاسخ مى دهد، یکى اینکه چرا خداى تعالى منکرین این دو اصل را با اینکه در ضلالت و کور دلى خود ادامه مى دهند و سر به طغیان بر مى آورند اینقدر مهلتشان مى دهد ؟ و سؤ ال دوم اینکه علت ضلالت و طغیان آنان چیست(و با اینکه توحید و معاد به طریق عقل فطرى ثابت است چرا آن را نمى پذیرند ؟).

در پاسخ از این دو سؤ ال مى فرماید: جواب آن روشن است و جاى ابهامى در آن نیست ، چون فرستادگان خداى تعالى در هر زمانى آن را براى مردم با ادله اى روشن بیان کرده اند، چیزى که هست شیطان اعمال این اسرافگران را در نظرشان زینت داده ، و در نتیجه از یاد قیامت غافلشان ساخته است ، و با اینکه انبیاء بارها به یادشان آورده بودند باز آن را از یاد بردند. و اما اینکه چرا خداى تعالى مهلتشان مى دهد و در نزول عذاب بر آنان عجله نمى کند ؟ جوابش این است که مى خواهد آنان را امتحان کند تا آنچه در باطن نهفته دارند به صورت گناه بیرون بریزند، چون دنیا دار ابتلاء و امتحان است .

و لو یعجل اللّه للناس الشر استعجالهم بالخیر...

تعجیل در هر چیز به معناى آوردن آن به سرعت و عجله است ، و استعجال به چیزى به معناى آن است که بخواهیم چیزى به سرعت و عجله حاصل شود و کلمه(العمه) به معناى حیرت شدید است .

و معناى آیه این است که : اگر خداى تعالى در رساندن شر - که همان عذاب است - به مردم عجله مى کرد، همانطور که خود مردم در رسیدن به خیر و نعمت عجله مى کنند، هر آینه عذاب را بر آنان نازل مى کرد و اجلشان را پایان مى داد و لیکن خداى تعالى در رساندن شر به آنان عجله نمى کند، و این منکرین معاد و خارجین از ربقه دین را همچنان به حال خودشان وا مى گذارد، تا با حیرت شدیدترى به طغیان خود ادامه دهند.

وجه عدم شتاب خداوند در عذاب منکرین معاد

و در توضیح این مطلب مى گوییم : انسان بر حسب طبعش موجودى عجول است و در هر کارى و چیزى که خیر و نفعش در آن باشد عجله مى کند، یعنى از اسباب مى خواهد که در رسیدن به نتیجه اى که او مى خواهد عجله کند، و چون سبب حقیقى هر چیزى خداى تعالى است ، پس انسان در حقیقت این عجله را از خداى سبحان مى خواهد، پس این خواست بشر سنت او است ، سنتى بیجا که اساسش هواهاى نفسانى اوست ، براى اینکه اسبابى که در این عالم دست اندرکارند در نظام خود تابع هوى و هوس انسانها نیستند، بلکه این انسانهایند که تابع نظام جارى در عالمند، و مضطر و ناگزیرند از اینکه آن نظام را گردن نهند، چه دوست بدارند و چه کراهت داشته باشند.

و اگر سنت الهى در خلقت اشیاء و پیدایش مسبب ها بدنبال اسباب شبیه به سنت بشرى بود یعنى پایه و اساسش جهل بود، و آثار و مسبب ها به عجله در دنبال سبب ها پیدا مى شد، قهرا شر که همان هلاکت بشریت به وسیله عذاب است نیز به عجله به انسان رو مى آورد، چون سبب این شر و هلاکت بشر قائم به خود بشر است ، و همراه او است ، و آن عبارت است از کفر او و انکار معاد و دیدار اللّه و طغیان در زندگى دنیا، و لیکن خداى تعالى در فرستادن شر عجله نمى کند آنطور که انسانها در رسیدن به خیر عجله مى کنند، براى اینکه سنت او اساسش حکمت است ، بخلاف سنت بشر که اساسش بر نادانى است ،(اگر عجله مى کنند براى این است که مى ترسند فوت شود، و اما خداى داناى به آینده و حال ترس از فوت ندارد)، به همین خاطر خداى تعالى کافران طاغى را در حیرت خودشان وا مى گذارد.

از آنچه گذشت روشن شد که اولا در جمله(لقضى الیهم اجلهم) نوعى از تضمین هست ، یعنى کلمه(قضى) متضمن معناى چیزى مثل انزال و یا ابلاغ است ، و به این جهت است که با حرف(الى) متعدى شده ، و معنایش این است که اگر خداى تعالى عجله مى کرد هر آینه سر منزل و یا نقطه بلوغى معین مى کرد، که اجلشان به آن نقطه منتهى مى شد. و یا معنایش این است که اگر خداى تعالى عجله مى کرد اجلشان را نازل مى کرد، و یا میرسانید در حالى که اجلى مقضى بود، و این تعبیر کنایه است از نزول عذاب . پس ، کلمه قضى الیهم) از نوع کنایه مرکب است .

و ثانیا روشن شد که در جمله(فنذر الذین) التفاتى از غیبت(اگر خدا عجله مى کرد)، به تکلم با غیر(وا مى گذاشتیم) بکار رفته ، و شاید نکته آن این باشد که اشاره به دخالت و وساطت اسباب در این واگذارى دارد، چون در آیه شریفه و آیات بعدش افعالى که از خداى تعالى ذکر شده ، از قبیل : به حال خود گذاردن کفار در حیرتشان و یا بر طرف ساختن ضر و گرفتارى از انسانها و یا تزیین اعمال اسرافگران در نظرشان ،

و یا هلاکت قرونى از گذشتگان ، همه اینها امورى است که اسباب هم در آن دخالت دارد. و در بین بزرگان رسم است که وقتى مى خواهند از دخالت اعوان و خدمتکاران خود در بعضى از کارهایشان خبر دهند، مى گویند ما چنین و چنان کردیم و یا چنین و چنان مى کنیم .

توجه انسان به خدا در زمان بلاها و ناملایمات زندگى

و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما...

کلمه(ضر) - به ضم ضاد - به معناى حوادث و امورى است که به جان آدمى ضرر برساند. و معناى جمله(دعانا لجنبه او قاعدا او قائما) این است که وقتى به انسان ضررى مى رسد ما را مى خواند در حالى که به پهلو افتاده و یا نشسته و یا ایستاده است . و ظاهرا این تردید به منظور تعمیم مى باشد و مى خواهد بفرماید: چه به پهلو و چه نشسته و چه ایستاده و چه در هر حال دیگرى که فرض شود بر دعا و خواندن ما اصرار مى ورزد، و در هیچ حالى ما را فراموش نمى کند. ممکن هم هست هر سه کلمه(لجنبه او قاعدا او قائما) همگى حال از کلمه(الانسان) باشد، نه حال از فاعل(دعانا)، در این صورت عامل در این سه حال کلمه(مس) مى باشد، و معناى جمله چنین مى شود:(وقتى که ناملایمى به انسان برسد، او در حالى که خوابیده یا نشسته و یا ایستاده در همان حال ما را مى خواند). و این معنا در بعضى از روایات بى سند وارد شده . و جمله(دعانا لجنبه) مربوط به بیمارى است که قدرت برخاستن ندارد، و جمله(او قاعدا) مربوط به مریضى است که نمى تواند بایستد، و جمله(او قائما) مربوط به افراد سالم است .

و جمله(مر کان لم یدعنا الى ضر مسه) کنایه است از فراموشى و غفلت از چیزى که فراموش نمى شود.

و معناى آیه این است که : وقتى بلاء و ناملایمى جانکاه به انسان مى رسد مدام و بدون وقفه ما را به منظور رفع آن بلاء مى خواند و برخواندن خود اصرار مى ورزد، و همینکه بلاى او را برطرف مى کنیم بکلى ما را فراموش مى کند، و دلش به سوى همان کارهائى که قبلا داشت کشیده مى شود، آرى ، این چنین اعمال که اسرافگران و مفرطان در تمتع به زخارف دنیوى دارند، در نظرشان زیبا جلوه مى کند، آنقدر زیبا که جانب ربوبیت پروردگار را بکلى از یاد مى برند، و به فرضى هم که کسى آنان را یاد آورى کند اصلا از یاد خدا روى بر مى گردانند.

سبب ضلالت و طغیان کافران و غفلت ورزیدنشان از خداى تعالى

و در این آیه علت اینکه منکرین معاد به ضلالت و غى خود ادامه مى دهند بیان شده ، و خصوصیات آن سبب ذکر شده ، و آن این است که اینگونه افراد مثلشان مثل انسانى است که گرفتار بلاء و ضرى جانکاه شده ، و به خاطر این گرفتارى خداى تعالى را مى خواند، و یکسره ،

اى خدا اى خدا مى کند، و اصرار مى ورزد تا آنکه خدا گرفتاریش را - که به خاطر رفع آن خدا خدا مى کرد - برطرف سازد، و ناگهان دنبال همان نافرمانیها که قبلا داشت بگیرد، و فراموش کند که همو بود که آن همه خدا خدا مى کرد، همچنانکه علت این فراموشى این است که بعد از نجات از گرفتارى شیطان گناهان و شهوات را در نظر او جلوه مى دهد آنچنانکه یاد آن شهوات جاى خالى در دل او براى یاد خدا باقى نمى گذارد، و خدا را بعد از مدتها خدا خدا کردن از یادش مى برد.

همچنین این اسرافگران و منکرین معاد علت انکارشان این است که شیطان اعمال زشت آنان را در نظر آنان زینت داده ، در نتیجه دلهایشان به سوى آن اعمال کشیده شد، بطورى که جائى براى یاد خدا در آن نماند، و قهرا خدا از یادشان رفت ، و با اینکه خداى تعالى با فرستادن رسولان پیشین و با معجزاتى روشن مقام خود را به آنان یادآورى کرد و توجهشان داد به اینکه اقوام پیشین را به جرم اینکه ایمان نیاوردند و به جرم اینکه ظلم کردند هلاکشان ساخت مع ذلک ایمان نیاوردند، و این سنتى است از خداى تعالى که مردم مجرم را این طور جزاء مى دهد

از اینجا روشن مى شود که آیه بعدى از جمله(و لقد اهلکنا القرون من قبلکم ...) متمم بیان این آیه است ، که مى فرماید:(و اذا مس ‍ الانسان الضر دعانا...)

و لقد اهلکنا القرون من قبلکم ...

معناى این جمله از بیان سابق روشن گردید. مطلبى که مانده این است که در این آیه التفاتى از غیبت به خطاب به کار رفته ، قبلا انسانها غایب فرض شده بودند و در این جمله مخاطب قرار گرفته اند، و گویا نکته این التفات تشدید در انذار است ، چون انذار و تهدید به صورت مستقیم اثر بیشترى از تهدید در پشت سر دارد.

سپس التفاتى دیگر در جمله(کذلک نجزى القوم المجرمین) به کار رفته ، چون روى سخن را که تا اینجا با مجرمین بود از مجرمین برگردانیده متوجه رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) کرده ، و فرموده : ما مجرمین را این طور سزا مى دهیم . و نکته این التفات این است که خواسته است خبر از سنت الهى در هلاکت مجرمین را به کسى بدهد که اهل فهم آن است ، و او رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) است که هم این خبر را مى فهمد و هم به صدق آن ایمان دارد، نه آن مردم مجرم که ایمانى به آن ندارند، چون اگر ایمان مى داشتند به آن کفر نمى ورزیدند. این نکته در جمله(و لقد اهلکنا القرون من قبلکم ... و جاءتهم رسلهم) در کار نبود، چون این جمله از یک ماجراى تاریخى خبر مى دهد که اگر مخاطبین ، آن را تصدیق نمى کردند به جائى بر نمى خورد.

ثم جعلناکم خلائف فى الارض من بعدهم لننظر کیف تعملون

معناى این جمله روشن است ، مطلبى که در این جمله باید گفته شود این است که سنت امتحان و ابتلاء سنتى است عمومى که خواه ناخواه جارى خواهد شد.