بیان آیات
کیفیت و مکان نزول سوره یونس و بیان غرض و آهنگ کلى این سوره مبارکه
این سوره مبارکه - همانطور که از آیاتش پیداست - در مکه نازل شده و از سوره هائى است که نزول آن در اوائل بعثت بوده ، و این سوره بطورى که از پیوستگى و اتصال آیات کریمه اش پیداست یکباره نازل شده است . ولى بعضى از مفسرین سه آیه از این سوره را که از جمله(فان کنت فى شک مما انزلنا الیک ...) شروع مى شود استثناء کرده و گفته اند که این سه آیه در مدینه نازل شده است . و بعضى دیگر آیه(و منهم من یؤ من به و منهم من لا یؤ من به و ربک اعلم بالمفسدین) را استثناء کرده و گفته اند در مدینه و درباره یهودیان نازل شده ، و لیکن از الفاظ این آیات هیچ دلیلى بر این دو قول دیده نمى شود. و غرض این سوره ، یعنى آن هدفى که سوره براى بیان آن نازل شده ، عبارت است از تاءکید مردم به التزام به توحید، و این تاءکید را از راه بشارت و انذار انجام داده ، گویا این سوره بعد از آنکه مشرکین ، مساءله وحى را انکار کردند و قرآن را سحر خواندند نازل شده ، و ادعاى آنان را به این بیان رد کرده که : قرآن کتابى است آسمانى و نازل شده به علم خداى تعالى ، و آنچه از معارف توحید که در آن است از قبیل وحدانیت خداى تع /الى و علم و قدرت او، و اینکه خلقت منتهى به او است ، و سنتهاى عجیبى که در خلقت عالم دارد، و اینکه خلق همگى با اعمالشان به سوى او بر مى گردند، و در برابر آنچه کرده اند جزاء داده مى شوند - خیر باشد جزاى خیر داده مى شوند و شر باشد جزاى شر - همه و همه امورى است که آیات آسمان و زمین بر آن دلالت دارد، و عقل سالم نیز به سوى آن راهنمائى مى کند. پس ، همه اینها معانى و معارفى است حق ، و معلوم است که کلامى که بر چنین معارفى دلالت مى کند کلام حکیم است ، و سحر باطلى که با عباراتى شیرین و فریبنده زینت شده نمى تواند حاکى از چنین معارفى باشد. دلیل بر آنچه گفتیم این است که خداى تعالى سوره مورد بحث را با گفتار در باره تکذیب دشمنان نسبت به قرآن کریم آغاز نموده و فرموده :(اکان للناس عجبا ان اوحینا... قال الکافرون ان هذا لساحر مبین) و با لحنى چون :(و اتبع ما یوحى الیک) ختم فرموده است ، و آن آغاز و این انجام را در خلال آیات آن نیز چند بار تذکر داده ،
یکجا فرموده :(و اذا تتلى علیهم آیاتنا و جاى دیگر فرموده :(و ما کان هذا القرآن ان یفترى من دون اللّه ...)، و جاى دیگر فرموده :(یا ایها الناس قد جاءتکم موعظة ...)، و نیز فرموده :(فان کنت فى شک مما انزلنا الیک ...).
پس همینکه مى بینیم این مطلب ، یعنى سخن از حقانیت قرآن در چند جاى سوره تکرار شد و در اول و آخر آن آمده ، باید بفهمیم که زمینه و اساس آیات این سوره همان پاسخگوئى و رد انکار کفارى است که وحى بودن قرآن را انکار مى کردند، و به همین جهت است که باز مى بینیم تهدیدهائى که در این سوره آمده - که قسمت عمده سوره است - در باره مکذبین آیات خدا از این امت است ، اینها هستند که تهدیدشان کرده است به قضاء بین آنان ، و بین پیامبرشان(صلوات اللّه علیه) و فرموده : این قضاء، سنتى است که خداى تعالى در بین هر امتى با پیغمبرش جارى کرده . و نیز مى بینیم که سوره مورد بحث را با تعقیب همین جریان ختم نموده ، بطورى که گوئى بیان حقیقت نامبرده از مختصات این سوره است .
بنابراین جا دارد که ما سوره یونس را به سوره انذار و قضاء عدل بین رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله) و بین امتش معرفى کنیم ، و اتفاقا سوره با همین قضاء ختم شده ، آنجا که خطاب به رسول گرامى خود فرموده :(و اصبر حتى یحکم اللّه و هو خیر الحاکمین).(الر، تلک آیات الکتاب الحکیم)
اشاره با لفظ(تلک) که مخصوص به مواردى است که مشارالیه دور باشد به این منظور است که بفهماند قرآن کریم در افقى دور و سطحى عالى و مقامى بلند قرار دارد، چون کلام خداى تعالى است ، کلامى است که از چنین مقام بلندى ، مقام على اعلى و خداى رفیع الدرجات و خداى ذو العرش نازل شده .
اشاره به استعمال کلمه(آیه) در مورد معانى ، اعیان واقوال
و کلمه(آیات) جمع کلمه(آیة) است که به معناى علامت مى باشد، هر چند که جایز است که این کلمه ، هم بر معانى اطلاق شود و هم بر اعیان خارجى و هم بر قول ، نظیر آیه شریفه(اولم یکن لهم آیة ان یعلمه علماء بنى اسرائیل) که در آن کلمه آیت بر علم علماء بنى اسرائیل اطلاق شده ، و آیه :(و جعلناها و ابنها آیة للعالمین)، که در آن مریم و عیسى(علیهماالسلام) آیت شمرده شده اند، و آیه شریفه(و اذا بدلنا آیة مکان آیة) که در آن آیت بر قول اطلاق شده است ، لیکن منظور از کلمه(آیات) در آیه مورد بحث بطور قطع اجزاء کلام الهى است ، براى اینکه گفتار در این آیه پیرامون وحى است ، وحیى که بر پیامبر اسلام نازل مى شد، و معلوم است که وحى به هر معنا از معانى که ما آن را تصور کنیم و نزول وحى را به هر معنائى که بدانیم ، از سنخ کلام است ، و چیزى است که تلاوت مى شود و آن را مى خوانند.
پس منظور از کلمه آیات در آیه مورد بحث اجزاء کتاب الهى است ، اجزائى که تعین آنها تا حدى با مقاطعى است که آیات را از یکدیگر جدا مى سازد، البته مقدارى هم از این تعین را ذوق تفاهم تشخیص مى دهد، و در تشخیص آن کمک مى کند، و لذا چه بسا شده است که بین علماى احصاء از قبیل کوفى ها و بصریها و دیگران در عدد آیات بعضى از سوره ها اختلاف افتاده ، این به خاطر همان ذوق تفاهم است که گفتیم در تشخیص اینکه این جمله متصل به آیه قبل است و یا خود آیه اى جداگانه است دخالت دارد.
بیان مراد از(حکیم) در:(تلک الکتاب الحکیم)
و منظور از آن(کتاب حکیم) کتابى است که حکمت در آن تبلور یافته و جاى گرفته است ، و چه بسا مفسرینى که گفته اند کلمه(حکیم) صفت مشبه هاى است به معناى مفعول ،(چون صفت مشبهه که غالبا به معناى اسم فاعل است گاهى هم به معناى اسم مفعول مى آید، مانند قتیل که به معناى مقتول است)، و منظور از(حکیم) محکم است ، و محکم به معناى چیزى است که طورى درست شده که فساد و شکاف در آن پیدا نمى شود، و کتابى که چنین وضعى دارد - با در نظر گرفتن اینکه خداى تعالى آن را در آیه بعدى به عنوان وحى توصیف کرده - همان قرآنى است که بر رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) نازل شده است .
ولى بعضى گفته اند: منظور از آن ، قرآن نیست ، بلکه لوح محفوظ است ، و اگر آیات را از آن کتاب دانسته بدین جهت است که از لوح محفوظ نازل شده است ، و در لوح محفوظ حفظ شده است . و این تفسیر هر چند که با در نظر گرفتن آیه شریفه :(بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ))) و آیه :(انه لقرآن کریم فى کتاب مکنون)، تفسیرى بى وجه نیست ، و لیکن از آیه مورد بحث و سایر آیاتى که چنین سیاقى دارند، یعنى در اوائل سوره هائى قرار دارند که با حروف(الف - لام - راء) و سایر آیات مشابه آن و یا آیاتى که به وضع قرآن نظر دارند آغاز شده این معنا ظهور دارد که منظور از کتاب و آیات کتاب ، همین قرآنى است که تلاوت مى شود، و به عنوان اینکه لوحى است که از بطلان و تغییر محفوظ است قرائت مى شود، همچنانکه کلمه(کتاب) هر جا که ماءخوذ از لوح محفوظ اعتبار شده به همین معنا است ، مانند آیه :(تلک آیات الکتاب و قرآن مبین) و آیه(کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر) و آیاتى دیگر.
استفهام در این آیه شریفه انکارى است و مى خواهد تعجب کفار را از وحى کردن خداى تعالى به یک نفر از افراد آنان را تخطئه کند، و بفرماید: هیچ جاى تعجب نیست که خداى تعالى معارفى را که دعوت قرآنى مشتمل بر آن است به فردى از افراد شما وحى کند.
وحى مشتمل است بر انذار همه مردم و تبشیر مؤ منین . و بیان معناى :(قدم صدق)
(ان انذر الناس ...) - این جمله آن چیزى را که به آنجناب وحى کرده بود تفسیر مى کند، و مى فهماند اینکه گفتیم(اوحینا الى رجل منهم)، منظورمان از آن چیزى که وحى کردیم انذار و تبشیر است . پس آن وحى نسبت به عموم مردم انذار، و نسبت به خصوص کسانى که از میان عموم ایمان آورده اند بشارت است . پس ، به هر حال این کتاب در بعضى از احتمالات و تقادیر به ضرر مردم است و آن احتمال عبارت است از اینکه مردم نسبت به آن کفر بورزند و از دستوراتش عصیان کنند، و در بعضى از تقادیر به نفع مردم است ، و آن عبارت است از اینکه مردم به آن ایمان آورده دستوراتش را اطاعت کنند.
حال ببینیم آن بشارت چیست ؟ در آیه شریفه ، جمله(بشرالذین آمنوا) با جمله(ان لهم قدم صدق عند ربهم - اینکه مؤ منین نزد پروردگارشان قدم صدقى دارند) تفسیر شده ، و منظور از(قدم صدق) مقام و منزلت صادق و واقعى است ، همچنانکه آیه شریفه(فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر) به آن اشاره نموده و مى فهماند که مؤ منین مجلسى صدق نزد مالک مقتدر آسمانها و زمین دارند، چون ایمان آنجا که باعث قرب و منزلت نزد خداى تعالى مى شود، قهرا صدق در ایمان باعث صدق در آن مقام و منزلت نیز هست ، پس مؤ منین همانطور که ایمانشان صادق است ، منزلتشان نیز صادق است .
بنابراین ، اگر در آیه شریفه منزلت صدق و یا به عبارت دیگر، مقام صدق را قدم صدق خوانده ، از باب کنایه است ، و چون اشغال مکان معمولا و عادتا بوسیله قدم صورت مى گیرد بدین مناسبت کلمه(قدم) در مکان - اگر مورد از موارد مادى باشد - و در مقام و منزلت - اگر مورد از امور معنوى باشد - است عمال مى شود، و در آیه نیز به همین مناسبت استعمال شده ، و سپس کلمه(قدم) را به کلمه(صدق) اضافه کرد، به این عنایت که قدم ، قدم صاحب صدق ، و صدق ، صدق صاحب قدم است ، کسى است که در کارش صادق است ، یعنى قدمش قدم کسى است که صادق است ، و یا خود قدمش صادق است ، چون خودش صادق است .
البته ، در این میان معنائى دیگر براى این جمله هست ، و آن این است که منظور از صدق ، طبیعت صدق باشد، گویا صدق خودش قدمى دارد، همچنانکه کذب هم براى خود قدمى دارد، و قدمى که داراى صدق است آن قدمى است که در راه هدف استوار مى ماند و نمى لغزد، ولى قدم کذب آن قدمى است که از راه منحرف مى شود.
(قال الکافرون ان هذا لساحر مبین) بعضى از اهل قرائت جمله مورد بحث را ان هذا لسحر مبین) قرائت کرده اند، که در این صورت معنایش چنین مى شود:(این قرآن سحرى است آشکار)، لیکن برگشت هر دو قرائت به یک معنا است ،
چون اگر کفار، رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) را ساحر مى خواندند، به خاطر این بود که قرآن کریم را سحر مى نامیدند.
این جمله بمنزله تعلیلى است براى جمله :(اکان للناس عجبا)، و با این جمله تعجب کفار را مجسم مى سازد، و آن اینکه ، وقتى آیاتى را که رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) بر آنان تلاوت مى کرد مى شنیدند آن را کلامى غیر از نوع کلام خودشان مى یافتند، کلامى خارق العاده ، کلامى که دلها را مجذوب مى کرد و جانها را شیفته خود مى ساخت ، لذا آن کلام را(سحر) و صاحب آن کلام را(ساحرى آشکار) مى خواندند.
جواب خداى تعالى به تردید و تعجب کفار ازنزول وحى و اینکه پیامبر(ص) را ساحر مبین خواندند
ان ربکم اللّه الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ایام
بعد از آنکه در آیه قبل تعجب کفار را از نزول وحى(قرآن) بر رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) و نیز تکذیب نزول وحى توسط آنان را ذکر کرد و یادآور شد که کفار قرآن کریم را سحر خواندند، شروع کرده در بیان مورد تکذیب آنان ، و آن را از دو جهت مورد سخن قرار داد، اول اینکه آنچه کفار وحى بودنش را تکذیب کردند یعنى قرآن کریم ، بدان جهت که مشتمل است بر معارفى صحیح و حق و غیر قابل تردید نمى تواند سحر باشد، و دوم اینکه قرآنى که کفار آن را سحر خواندند کتابى است الهى و حق ، و به هیچ وجه سحر نیست .
پس ، جمله(ان ربکم اللّه ...) شروع در بیان جهت اول است ، مى فرماید: آنچه رسول اسلام(صلى اللّه علیه وآله و سلم) شما را بدان مى خواند و قرآن شما را تعلیم مى دهد حق است و شکى در آن نیست ، و بر شما واجب است که آن را پیروى کنید.
و معناى آیه اینست که : اى مردم ! پروردگار شما همان اللّه است ، که همه این عالم محسوس - از زمین و آسمانش - را در شش روز بیافرید، و سپس(به عالم غیر محسوس پرداخت) بر کرسى قدرتش و مقام تدبیرش که همه تدبیرها به آن مقام منتهى مى شود، قرار گرفت ، و شروع به تدبیر امر عالم نمود، وقتى پروردگار شما چنین کسى است و وقتى همه تدبیرها به او منتهى مى شود، بدون اینکه کسى را به یارى و پشتیبانى خود بخواند و بدون اینکه کسى باشد که در تدبیر امور عالم دخالت و وساطت(شفاعت) داشته باشد، و اگر شفیعى باشد، به اذن خود او شفاعت مى کند، پس ، خداى سبحان سبب اصلى است ، و کسى است که غیر او هیچ سببى اصالت و استقلال ندارد، و اسبابى که هستند همه را او سببیت داده و او آن اسباب را واسطه و شفیع قرار داده است .
و چون چنین است پس پروردگار شما همین اللّه است که امور شما را تدبیر مى کند، نه غیر او، و نه این رب هاى موهومى که شما براى خودتان درست کرده اید، و به خیال خودتان آنها را شفیع و واسطه بین خود و خداى تعالى گرفته اید.
و منظور از جمله :(ذلکم اللّه ربکم فاعبدوه افلا تذکرون) همین معنا است ، مى فرماید: چرا فکر شما منتقل به این واقعیت نمى شود تا بفهمید که اللّه به تنهائى رب شما است و ربى به جز او نیست ، و چرا اندکى به فکر خود فشار نمى آورید تا معنا و حقیقت معناى الوهیت و خلقت و تدبیر را بفهمید.
در سابق آنجا که آیه شریفه :(ان ربکم اللّه) را تفسیر مى کردیم معناى کلماتى از قبیل(عرش)،(شفاعت)،(اذن) و غیر آن را بیان نمودیم ، خواننده عزیز مى تواند به جلد هشتم این کتاب مراجعه نماید.
الیه مرجعکم جمیعا وعد اللّه حقا
معناى حق بودن معاد
در این جمله معاد را خاطر نشان مى سازد، همچنانکه جمله قبلى مبدأ را تذکر مى داد، و جمله(وعد اللّه حقا) از باب قائم شدن مفعول مطلق مقام فعلش مى باشد، و معناى جمله :(وعده اللّه وعدا حقا) است ، یعنى خداى تعالى وعده داده وعدهاى حق .
کلمه(حق) عبارت است از چیزى که اصل و واقعیت داشته باشد و خبر، مطابق آن واقعیت باشد. بنابراین ، خبر و یا به عبارتى وعدهاى که خداى تعالى مى دهد به اینکه معادى در پیش است حق بودنش به این معنا است که خلقت الهى به نحوى صورت گرفته که جز با برگشتن موجودات به سوى او تام و کامل نمى شود، و از جمله موجودات یکى هم نوع بشر است که باید به سوى خداى تعالى برگردد. و این مانند سنگى است که از آسمان به طرف زمین حرکت مى کند که با حرکت خود وعده سقوط بر زمین را مى دهد، چون حرکتش سنخهاى است که جز با نزدیک شدن تدریجى به زمین و جز ساقط شدن و آرام گرفتن در روى زمین تمام نمى شود، اشیاء عالم نیز چنین اند، حرکتشان نهایتى دارد و آن برگشت به خداى تعالى است ، به همان مبدئى که از آنجا حرکت را آغاز کردند، آیه زیر همین معنا را خاطر نشان ساخته مى فرماید:(یا ایها الانسان انک کادح الى ربک کدحا فملاقیه) دقت فرمائید.
انه یبدؤ ا الخلق ثم یعیده لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط...
استدلالاول بر اثبات معاد، به سنت جاریه الهیه بر اضافه رحمت تا تمامیت وکمال موجودات
این جمله ، جمله(الیه مرجعکم جمیعا) را تاءکید، و معناى اجمالى رجوع و معاد را که این جمله متضمن آن است تفصیل و شرح مى دهد.
ممکن هم هست تعلیل آن جمله متقدم باشد، و بخواهد به دو حجت و برهانى که قرآن همواره به آن دو حجت بر اثبات معاد استدلال مى کند اشاره نماید. حجت اول را جمله :(انه یبدؤ ا الخلق ثم یعیده) متضمن است ، به این بیان که یکى از سنتهاى جارى خداى سبحان این است که هستى را به هر چیزى که مى آفریند افاضه مى کند، و این افاضه خود را به رحمتش آنقدر ادامه مى دهد تا آن موجود خلقتش به حد کمال و تمامیت برسد، در این مدت آن موجود به رحمتى از خداى تعالى موجود شده و زندگى مى کند و از آن رحمت برخوردار مى گردد، و این برخوردارى همچنان ادامه دارد تا مدت معین .
بعد از آنکه آن مدت بسر آمد و موجود نامبرده به نقطه انتهاى اجل معین خود رسید این رسیدن به نقطه نهائى فناء و هیچ شدن آن موجود نیست ، زیرا معناى فانى شدنش باطل شدن رحمت الهى ایست که باعث وجود و بقاء و آثار وجود یعنى حیات ، قدرت ، علم و سایر آثار وجودى او بود، و معلوم است که رحمت الهى بطلان نمى پذیرد.
پس ، رسیدن به نقطه نهائى اجل به معناى گرفتن و قبض کردن رحمتى است که بسط کرده بود. آرى ، آنچه خداى تعالى افاضه مى کند وجه خدا و جلوه او است ، و وجه خدا فنا پذیر نیست .
پس ، اینکه مى بینیم فلان موجود از بین مى رود و اجلش بسر مى آید، این سرآمدن اجل آنطور که ما مى پنداریم فنا و بطلان آن موجود نیست ، بلکه برگشتن آن به سوى خداى تعالى است ، به همان جائى که از آنجا نازل شده بود، و چون آنچه نزد خدا است باقى است ، پس این موجود نیز باقى است ، و آنچه که به نظر ما، هست و نیست شدن مى باشد در واقع بسط رحمت خداى تعالى و قبض آن است ، و این همان معاد موعود است .
حجت دوم : اعمال فسط و عدل الهى ، با پاداش دادن به صالح و کیفر دادن صالح(لیجزى الذین آمنوا...)
و حجت دوم را جمله(لیجزى الذین آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط...) متضمن است ، به این بیان که عدل و قسط الهى - که یکى از صفات فعل او است - اجازه نمى دهد که در درگاه او دوغ و دوشاب یکسان باشد، با آن کسى که با ایمان آوردن در برابرش خضوع نموده ، و اعمال صالح کرده و با آن کسى که بر حضرتش استکبار و به خود و به آیاتش کفر ورزیده یک جور معامله کند. این دو طایفه در دنیا که بطور یکسان در تحت سیطره اسباب و علل طبیعى قرار داشتند، اسبابى که به اذن خدا یا سود مى رسانید، و یا ضرر اگر قرار باشد در آخرت هم بطور یکسان با آنان معامله شود ظلم خواهد بود.
پس ، جز این باقى نمى ماند که خداى تعالى بین این دو طایفه در زمانى که به سوى او بر مى گردند فرق بگذارد، به این معنا که مؤ منین نیکوکار را جزاى خیر، و کفار بد کار را سزاى بد دهد، تا ببینى آنان از چه چیز لذت مى برند، و اینان از چه چیز متالم و ناراحت مى شوند.
بنابراین ، تکیه این حجت بر دو چیز است ، یکى بر تفاوت این دو طائفه به خاطر ایمان و عمل صالح ، و کفر و عمل ناصالح ، و دیگرى بر کلمه(بالقسط)، این نکته را از نظر دور مدار. و جمله(لیجزى) بنابر آنچه از ظاهر بیان استفاده مى شود متعلق است به جمله(الیه مرجعکم جمیعا).
البته این احتمال هم هست که جمله :(لیجزى ...) متعلق باشد به جمله(ثم یعیده)، که در این صورت ، کلام آن جنبه را که گفتیم یعنى جنبه فرق گذارى بین دو طائفه و بیان عدل الهى را ندارد، بلکه جنبه تعلیل دارد، و به یک حجت که همان حجت دومى است اشاره خواهد داشت . و از جهت لفظ آیه ، احتمال دوم به ذهن نزدیکتر است .
هو الذى جعل الشمس ضیاء و القمر نورا...
حقانیت خلقت الهى در آفرینش آفتاب و ماه
کلمه(ضیاء) بطورى که گفته شده - مصدر است براى(ضاء، یضوء، ضوء و ضیاء) همانطور که کلمه(عیاذ) مصدر است براى(عاذ، یعوذ، عوذا و عواذا). و اى بسا که جمع باشد براى کلمه(ضوء)، همانطور که کلمه(سیاط) جمع است براى(سوط) و این عبارت چیزى در تقدیر دارد که مضاف کلمه(ضیاء) است ، و تقدیر آن(جعل الشمس ذات صیاء و القمر ذانور) است ، یعنى خداى تعالى خورشید را داراى ضیاء و ماه را داراى نور کرد.
و همچنین کلمه(منازل) در جمله(و قدره منازل) مضافى در تقدیر دارد، و تقدیر کلام :(و قدره ذامنازل) است ، یعنى خداى تعالى قمر را داراى منزلها کرد تا در مسیر حرکتش در هر شب به منزلى از آن منازل برسد، غیر آن منزلى که شب قبلش در آنجا قرار داشت . نتیجه این تقدیر الهى این شد که قرص قمر دائما در حال دور شدن از خورشید حرکت کند، تا از طرف دیگر باز به خورشید برسد، و یک دور تمام این حرکت قمر، یک ماه قمرى را و دوازده ماه یک سال را تشکیل دهد، و خلق خدا در شمردن عدد سالها و رسیدگى به حسابها از این تقدیر الهى بهره مند شوند. نکته دیگرى که آیه مورد بحث آن را افاده مى کند این است که خداى تعالى آنچه را که در بکار اندازى این تقدیر و این نظام آفریده ، و نتایج و اهدافى که بر خلقت آنها مترتب ساخته ، همه بحق بوده ، زیرا نتایج مزبور اهدافى حقیقى اند، که بطور منظم بر مخلوقات او مترتب مى شوند. پس ، در سراسر جهان خلقت نه لغوى در کار است ، و نه غرض باطل و بیهوده اى ، و نه تصادف و اتفاقى .
پس ، خداى تعالى اگر این موجودات را خلق کرده و بر این ترتیب مرتب ساخته براى این بوده که شؤ ون حیات شما را تدبیر، و امور معاش و معاد شما را اصلاح کند. پس او بهمین دلیل رب شما و مالک امر و مدبر شان شما است و جز او ربى نیست .
(یفصل الایات لقوم یعلمون) - احتمال دارد که منظور از(تفصیل آیات) تفصیل به حسب تکوین خارجى باشد، و احتمال هم دارد منظور تفصیل به حسب بیان لفظى باشد، و بعید نیست که بگوئیم اولى به سیاق آیه نزدیکتر است .
ان فى اختلاف اللیل و النهار و ما خلق اللّه فى السماوات و الارض لآیات لقوم یتقون)
در مجمع البیان فرموده : اختلاف بین دو چیز به این معنا است که هر یک به طرفى مخالف طرف دیگرى برود، مثلا یکى در جهت نور حرکت کند و دیگرى در جهت ظلمت و ظاهرا این کلمه از ماده(الخلف) گرفته شده که به معناى پشت سر است ، و اختلاف بین دو چیز در اصل به این معنا بوده که یکى از آن دو، پشت آن دیگرى قرار گیرد.
و آنگاه استعمالش را توسعه داده اند به حدى که در مغایرتى که بین دو چیز باشد استعمال کرده اند، در نتیجه هم بر حسب اصل لغت مى گویند(اختلفه) یعنى فلان چیز را پشت سر خود قرار داد، و هم بر حسب توسعه مذکور مى گویند:(اختلف الناس فى کذا - مردم در این باره اختلاف کردند) که این عبارت ، ضد عبارت :(اتفق الناس فى کذا - مردم در این امر اتفاق کردند) مى باشد. و اما تعبیر(اختلف الناس الیه) معنایش این است که مردم پیرامون فلانى آمد و شد و تردد کردند، جمعى وارد بر او شدند و جمعى از نزد او خارج گشتند، که در این تعبیر هم معناى اصلى کلمه محفوظ است ، زیرا آن عده که وارد مى شوند آن عده اى را که خارج اند پشت سر قرار مى دهند.
معناى اختلاف لیل و نهار و حکمتهایى که در آن وجود دارد
و منظور از(اختلاف لیل و نهار) یا این است که شب و روز یکى پس از دیگرى وارد بر زمین مى شوند، و هفته ها، ماهها و سالها را ترسیم مى کنند. و یا اختلاف ساعت شب و روز در اغلب بقاع مسکون زمین است ، چون شب و روز تنها در اعتدال بهارى برابرند. از روز اول بهار به بعد در نقاط شمالى روزها رو به زیادت مى گذارد، یعنى روز طولانى تر از شب مى شود، در نتیجه هر روز از روز قبلش طولانى تر مى گردد، تا در اول تابستان به منتها درجه طول مى رسد، از آن روز به بعد روزها شروع به کوتاه شدن مى کند، تا در نقطه اعتدال پاییزى یعنى در روز اول پاییز دوباره برابر شب مى شود.
از شب اول پاییز به بعد شب رو به زیادت نهاده ، تا به اول زمستان که نقطه نهائى طول شبها است برسد، دوباره از آن شب تا شب اول بهار رو به کوتاه شدن و در نهایت برابر روز شدن مى رود، و این جریان در مناطق جنوبى به عکس است ، در نتیجه هر زمانى که در مناطق شمالى روزها رو به بلندى باشد، در مناطق جنوبى رو به کوتاهى است ، و در عوض شبهاى آنجا به همان نسبت رو به زیادت مى گذارد. اختلاف اول یعنى پشت سر هم در آمدن شب و روز همان عاملى است که امر ساکنین زمین را از نظر حرارت تدبیر مى کند، در روز حرارت اشعه را بر روى زمین مى گستراند، و در شب سرماى ظلمت را، و این اختلاف حرارت و برودت بادها را به دنبال مى آورد، و نیز در روز مردم را براى حرکت و تلاش در امر معاش برمى انگیزد، و در شب همه را براى استراحت و آرامش جمع مى کند، همچنانکه قرآن کریم در این باره مى فرماید:(و جعلنا نومکم سباتا و جعلنا اللیل لباسا و جعلنا النهار معاشا).
و اختلاف دوم عاملى است که فصول چهارگانه سال را ترسیم و امر آذوقه و ارزاق را تدبیر مى کند همچنانکه قرآن کریم مى فرماید:(و قدر فیها اقواتها فى اربعة ایام سواء للسائلین).
دو کلمه(نهار) و(یوم) مترادف اند، اما - بطورى که گفته شده - بین آن دو فرقى هست و آن این است که کلمه(نهار) علاوه بر معناى روز دلالت بر گسترش نور نیز دارد، و شاید به همین جهت بوده که تنها این کلمه در مقابل کلمه(لیل) استعمال مى شود بلکه کلمه یوم را در جائى استعمال مى کنند که عنایتى به افاده گسترش نور نداشته باشند، مثل مواردى که سخن از شمردن ایام باشد، که در چنین مقامى مى گویند:(عشرة ایام - ده روز) و(عشرین یوما - بیست روز) و...، ولى گفته نمى شود(عشرة نهارات) و عشرین نهارا) و...
آیه شریفه مشتمل است بر حجت تمام عیارى بر یگانه بودن خداى تعالى در ربوبیت ، براى اینکه لیل و نهار و آنچه در آسمانها و زمین آفریده حامل نظامى واحد و عمومى و متفقند، نظامى که امر موجودات زمینى و آسمانى و مخصوصا عالم انسانى را تدبیر مى کند، تدبیرى واحد که اجزاء آن به یکدیگر متصلند، اتصالى که بهتر از آن تصور ندارد.
این احتمال نیز در بین هست که آیه شریفه ، در مقام احتجاج بر مساءله توحید نباشد، بلکه در صدد تعلیل جمله(یفصل الایات لقوم یعلمون) در آیه قبلى باشد، چون کلمه(ان) که خاصیت تعلیل را دارد بر سر آن آمده . و بنابراین احتمال ، مناسب تر آن است که منظور از اختلاف لیل و نهار احتمال اول باشد، نه معناى دوم ، براى اینکه همین معناى اختلاف از جمله(جعل الشمس ضیاء و القمر نورا و قدره منازل) به ذهن مى رسد،(در نتیجه معناى آیه چنین مى شود: او همان خدائى است که خورشید را روشن و قمر را نورانى کرد، و براى قمر منزلهائى مقدر فرمود، تا عدد سالها و حساب را بدانید... براى اینکه در این اختلاف شب و روز که باعث پدید آمدن فصول است ، و در موجودات زمین و آسمان که حامل این نظام عالمى هستند آیاتى است براى مردمى که تقوا داشته باشند) و مناسب تر بودن این معناى اختلاف با مطلب آیه قبل نسبت به معناى دیگر آن روشن است .
ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوة الدنیا و اطماءنوا بها... بما کانوا یکسبون
از اینجا شروع شده در بیان امورى که متفرع است بر دعوت مذکور در جمله :(ذلکم اللّه ربکم فاعبدوه).
امورى که سرانجام مترتب بر آن دعوت مى شود، از قبیل اینکه چه کسانى آن دعوت را مى پذیرند و چه کسانى آن را رد خواهند کرد، چه کسانى خدا را اطاعت مى کنند و چه کسانى نافرمانیش خواهند کرد.
نخست متعرض عکس العملى شده که کفار در برابر این دعوت از خود نشان خواهند داد، و فرموده :(محققا کسانى که امید دیدار ما را ندارند، و به زندگى دنیا راضى گشته و دل خود را با آن آرامش بخشیده اند و کسانى که اصلا از آیات ما غافلند، اینان دعوت ما را نمى پذیرند، و به خاطر همین عملکردشان در آتش ، ماءوى دارند). و در این بیان نخست ایشان را توصیف کرد به اینکه امیدى به(لقاء خدا ندارند) و منظور از لقاء اللّه همان معاد و بازگشت به سوى خداى تعالى و زنده شدن در روز قیامت است ، و ما در چند جا از این کتاب گفته ایم که چرا قرآن کریم قیامت را(روز لقاء خدا) نامیده ، که یکى از آن موارد در سوره اعراف تفسیر آیه رؤ یت است . پس ، این کفار، منکر روز جزاء هستند و معلوم است که با انکار آن روز دیگر حساب و جزائى و وعد و وعیدى و امر و نهیى بر ایشان مطرح نخواهد بود، وقتى این مسائل براى کسى مطرح نباشد، براى او وحى و نبوت و فروعات آن که همان احکام یک دین آسمانى است نیز معنا ندارد.
و نیز معلوم است که وقتى جهان بینى یک انسان چنین باشد همه هم و غم او معطوف به زندگى مادى دنیا مى شود، چون انسان و هر موجود زنده دیگر به حکم فطرتش مى خواهد باقى بماند، و به دعوت فطرتش همه همش را صرف در این مى کند که اولا بماند و فانى نشود، و در ثانى سعادت این زندگیش را تاءمین نماید. خوب ، اگر این انسان ، ایمانى به حیات دائمى داشته باشد حیاتى که به پهناى دنیا و آخرت است که هیچ ، و اما اگر به چنین حیاتى ایمان نداشته باشد قهرا هم فطریش در تلاش براى بقاء صرف همین زندگى دنیا مى شود، و به داشتن آن راضى گشته ، دلش به آرامشى کاذب ، آرامش مى یابد، و دیگر به طلب آخرت بر نمى خیزد، این است منظور جمله :(و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوا بها).
از همین جا روشن مى شود که وصف دوم ، یعنى اینکه چنین کسانى به زندگى دنیا راضى و مطمئن هستند، از لوازم وصف اول یعنى جمله(لا یرجون لقاءنا) مى باشد، و جنبه اى تفسیر کننده براى آن دارد. و حرف(باء) در(بالحیاة) و در(اطمانوا بها) باء سببیت است ، و چنین معنا مى دهد که منکرین لقاء خدا به سبب زندگى دنیا از لقاء خدا که همان زندگى آخرت است بى نیاز شدند و آرامش خاطر یافتند.
(و الذین هم عن آیاتنا غافلون) - این جمله جنبه تفسیر براى وصف قبلى دارد، چون بین آن دو تلازم هست .
کسى که از آخرت غافل است و آن را فراموش کرده و همواره به یاد دنیا است قهرا از آیات خدا نیز غافل خواهد بود.
انکار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب و دلبستگى به زندگى دنیا و اساس انکاردین مى باشد
و این آیه قریب المضمون با آیه زیر است که مى فرماید:(فاعرض عن من تولى عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا، ذلک مبلغهم من العلم ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبیله) چون این آیه نیز دلالت دارد بر اینکه اعراض از ذکر خدا غفلت از آیات او است ، و باعث آن مى شود که دید آدمى کوتاه گشته ، علم او تنها در چهار دیوارى تنگ زندگى دنیا و شؤ ون آن دور بزند. آرى ، کسى که از یاد خدا غافل است خواستش نیز از چهار دیوارى زندگى مادى دنیا فراتر نمى رود، و این خود ضلالت از راه خدا است ، که در آیه زیر این ضلالت به فراموشى روز حساب تعریف شده ، مى فرماید:(ان الذین یضلون عن سبیل اللّه لهم عذاب شدید بما نسوا یوم الحساب)
پس ، روشن شد که انکار لقاء اللّه و فراموشى روز حساب موجب این است که انسان به زندگى دنیا راضى شود و به جاى آخرت بدان اطمینان و دلگرمى یافته ، علم و معرفتش و خواست و اراده اش منحصر در همین چهار چوب تنگ دنیا شود، و چون مدار و معیار بر حقیقت ذکر، است و اینکه آدمى جدا و واقعا در طلب آخرت و رضاى خدا باشد، لا جرم هیچ فرقى نیست بین آن کسى که به کلى منکر معاد و لقاء خداست و بین آن کسى که هم قولا و هم فعلا به زندگى دنیا راضى است و یا اینکه فعلا به زندگى دنیا راضى است اما لفظا قائل به معاد است . و نیز روشن گردید که اعتقاد به معاد یکى از اصول و پایه هائى است که استوارى دین بر آن بنا نهاده شده است ، چون با سقوط این پایه امر و نهى و وعده و وعید و بلکه اصل نبوت و وحى ساقط مى شود، و معلوم است که با سقوط اینها دین الهى بکلى باطل مى شود.
(اولئک ماءویهم النار بما کانوا یکسبون) - این جمله ، جزاى آنان را بیان میکند و مى فرماید که جزاى اعمالى که کردند آتش جاودانه است .
ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات یهدیهم ربهم بایمانهم ...
این آیه شریفه بیانگر عاقبت اءمر مؤ منین و پاداشى است که خداى تعالى در برابر پذیرفتن دعوت او و اطاعتش مى دهد.
مى فرماید: آن پاداش اینست که خداى سبحان چنین کسانى را به ایمانشان هدایت مى فرماید.
مراد از هدایت مؤ منین به ایمانشان ، و اشاره به رابطه بین ایمان وعمل و آثار هر یک
و معلوم است که منظور از این هدایت ، هدایت به سوى پروردگارشان است ، چون کلام ، در باره عاقبت امر کسى است که امیدوار لقاء اللّه است ، همچنانکه خداى تعالى خودش فرموده :(و یهدى الیه من اناب) و مسلما ایمان اگر آدمى را هدایت مى کند، به اذن خدا به سوى خدا هدایت مى کند، و نیز اگر مؤ منین به سوى حق و یا به سوى صراط مستقیم و یا هر چیز دیگرى که قرآن کریم مشتمل بر آن است هدایت مى کنند در حقیقت به وسائل و مدارجى هدایت مى کنند که این مدارج سرانجام منتهى به خداى تعالى مى شود، همچنانکه باز خداى تعالى فرموده :(و ان الى ربک المنتهى)
در این آیه سؤ الى به ذهن مى رسد و آن این است که چرا مؤ منین را به ایمان و اعمال صالحه توصیف کرده ، ولى هدایت به سوى خودش را تنها به ایمان نسبت داده ؟ جوابش این است که تنها عاملى که بنده خدا را به مقام قرب بالا میبرد ایمان است ، و اعمال صالح در آن نقشى ندارد، تنها نقش اعمال صالح یارى ایمان و به نتیجه رساندن ایمان در بعد عمل است ، همچنانکه خداى تعالى فرموده :(یرفع اللّه الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا العلم درجات) و در این گفتارش ایمان و علم را عامل بلند شدن و بالا رفتن دانسته و از تاءثیر عمل صالح سکوت کرده . از این آیه روشن تر آیه زیر است که مى فرماید:(الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه)
البته همه اینها در باره هدایت است که کار ایمان است ، و اما نعمت هاى بهشتى امرى است که اعمال صالح در آن دخالت دارد، همچنانکه اعمال زشت دخالت در انواع عذاب دارد، خداى تعالى در باره مؤ منینى که اعمال صالح دارند مى فرماید:(تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعیم) و در باره کفار مى فرماید:(اولئک ماءویهم النار بما کانوا یکسبون)
خواننده محترم و پژوهشگر متدبر باید توجه داشته باشد که خداى تعالى در میان همه منازل قرب ، پاداش کسانى را که به وسیله ایمان خود هدایت یافتند جنات نعیم ذکر کرده ، و در میان همه نعمت هاى بهشتى انهارى را نام برده که در بهشت از زیر آنان جارى است ، حال باید دید علت این انتخاب چیست ؟ ما در تفسیر آیه شریفه :(صراط الذین انعمت علیهم) و در تفسیر آیه شریفه :(فاولئک مع الذین انعم اللّه علیهم) گفتیم که در قرآن کریم نعمت به معناى حقیقیش همانا ولایت الهى است ، و یکى از چیزهائى که خداى تعالى اولیاى مقربین خود را به آن اختصاص داده نوعى از شراب بهشت است که با نوشاندن آن شراب به ایشان احترامشان کرده ، به شاءن آنان اعتناء مى نماید، مثلا فرموده :(ان الابرار یشربون من کاس کان مزاجها کافورا عینا یشرب بها عباد اللّه یفجرونها تفجیرا)، و نیز فرموده :(ان الابرار لفى نعیم ... یسقون من رحیق مختوم ... عینا یشرب بها المقربون)، و این بر خواننده گرامى است که در اینگونه آیات دقت نموده ، بعضى را با بعضى دیگر مقایسه و تطبیق کند تا شاید بتواند به بعضى از اسرار لطیف که خداى عزوجل در کلام خود به ودیعت نهاده دست یابد.
محبت خالص مؤ منین به خداى تعالى ، تسبیح او، و تحیت و درود آنان به یکدیگر درجنات نعیم
دعویهم فیها سبحانک اللّه م و تحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین
اولین کرامتى که خداى سبحان به اولیایش - یعنى همانهائى که در دلهایشان غیر خدا نیست و غیر خدا کسى امورشان را تدبیر نمى کند - کرده این است که دلهایشان را از محبت غیر خودش پاک مى کند، تا به آنجا که غیر خدا را دوست نمى دارند و جز به خدا به هیچ چیز دیگر نمى اندیشند و جز در راه او قدمى بر نمى دارند. پس ، اولیاء خدا منزه از هر شریکى براى خدا هستند، یعنى هیچ چیز دیگر دلهاى آنان را به سوى خود نمى کشد، و از یاد خدا غافل نمى سازد، و هیچ شاغلى آنان را از پروردگارشان به خود مشغول نمى کند. و این منزه بودن دلهایشان همان تنزیهى است که آنان نسبت به خداى تعالى دارند. آرى ، اولیاء خدا، پروردگار خود را از هر چیزى که لایق به ساحت قدس او نیست منزه مى دارند، چه شریک در اسم و چه شریک در معنا، و چه نقص ، و چه عدم .
و نیز تسبیح آنان در باره پروردگارشان تنها تسبیح به زبان و صرف گفتن(سبحان اللّه) نیست ، بلکه تسبیحشان هم به زبان ، هم به عمل و هم به قلب مى باشد، چون تسبیح اگر کمتر از این و در مرحلهاى پایین تر از این باشد تسبیحى آمیخته با شرک است ، همچنانکه خداى تعالى فرموده :(و ما یؤ من اکثرهم باللّه الا و هم مشرکون)
و این اولیاء خدا که خداى تعالى دلهایشان را از پلیدى محبت غیر خود - که دل را مشغول از ذکر خدا مى سازد - پاک ساخته و از محبت خویشتن پر نموده است ، اراده نمى کنند مگر خود خدا را، چون خداى تعالى خیرى است که شرى با آن نیست ، آرى(و اللّه خیر)
و نیز اولیاى خدا با دلهاى مالامال از خیر و سلام خود با احدى روبرو نمى شوند مگر بخیر و سلام . بله ، مگر آنکه طرف مقابل کسى باشد که خیر و سلام را مبدل به شر و ضرر سازد، که در این صورت اولیاى خدا نیز با شر، با آنان برخورد مى کنند. همانطورى که قرآن کریم ، شفاء قلوب است براى کسانى که خواهان شفاء از آن باشند و لیکن براى ظالمین ثمرهاى جز بیشتر شدن گمراهى ندارد.
و نیز اولیاى خدا و دارندگان چنین قلبى طاهر به هیچ چیز و هیچ حادثهاى بر نمیخورند مگر آنکه آن را نعمتى از نعمتهاى خدا یافته ، با دید نعمت به آن مینگرند، نعمتى که از صفات جمال خدا و معانى کمال او حکایت دارد و عظمت و جلال او را بیان مى کند، در نتیجه اگر چیزى را توصیف مى کنند - بدان جهت است که آن را یکى از نعمتهاى خدا مى بینند، و جمال خدا - در اسماء و صفاتش - را در آن چیز مشاهده مى کنند، و در هیچ چیز از پروردگار خود غافل و دستخوش فراموشى نمى شوند - قهرا این توصیفشان از آن چیز توصیف پروردگارشان است ، به افعال و صفات جمیل و در نتیجه ثنائى است از آنان بر خدا و حمدى است از ایشان براى خدا، چون حمد چیزى جز ثناء به فعل اختیارى جمیل نمى باشد.
این است وضع اولیاى خداى تعالى مادام که در دنیایند، یعنى در دار عمل قرار دارند، و در امروزشان براى فردایشان جد و جهد دارند، و اما بعد از آنکه از این خانه خارج شده ، به لقاء پروردگارشان رسیدند و خداى تعالى وعده هائى که به آنان داده بود بطور کامل به آنان داده ، و در رحمت و در دار کرامت خود جایشان داد، و در آن هنگام نورشان را تمام مى کند همان نورى را که در دنیا فقط به آنان داده بود، و قرآن کریم وضع آن روز آنان را چنین حکایت مى کند:(نورهم یسعى بین ایدیهم و باءیمانهم یقولون ربنا اتمم لنا نورنا).
در این جا است که خداى تعالى شرابى طهور به آنان مى چشاند و با آن ، سریره و باطنشان را از هر شرک آشکار و پنهانى پاک مى کند، و در نور علم و یقین غرقشان مى سازد، و از اقیانوس دلشان چشمه هاى حکمت بر زبانهایشان جارى مى کند، در نتیجه نخست خداى تعالى را تسبیح و تنزیه نموده ، سپس به رفقایشان که همان انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین اند سلام مى کنند، آنگاه خدا را با رساترین وجه و به بهترین بیان حمد و تسبیح و ثنا مى گویند.
این آن مطالبى است که دو آیه شریفه مورد بحث قابل انطباق بر آنها هست - و خدا داناتر است - اینک این دو آیه را جمله جمله معنا مى کنیم : کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح مى کنند(تجرى من تحتهم الانهار فى جنات النعیم)، در جنات نعیم نهرها از زیر کاخشان روان است . گفتیم که در این جمله سخن از بهشت ولایت و تطهیر دلها است ،(دعویهم فیها سبحانک اللّه م)، دعوایشان در آن بهشت ها همه این است که بارالها تو را تسبیح مى گوئیم . و گفتیم که در این جمله خدا را از هر نقص و حاجت و شریکى منزه مى دارند، و این گفتارشان بر وجه حضور است ، یعنى خدا را حاضر مى بینند و تسبیحش مى گویند، چون اولیاى خدا از پروردگار خود محجوب نیستند،(و تحیتهم فیها) سلام و در آنجا درودشان به یکدیگر سلام است ، که این ملاقات را به نشانه امنیت مطلق نامگذارى کردن است ، گو اینکه در دنیا نیز یکدیگر را به کلمه سلام تحیت مى گویند، و لیکن سلام در دنیا علامت امنیت نسبى و امنیتى اندک است ، اما در بهشت علامت امنیت مطلق است ،(و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین) آخرین مرحله کمال علم اهل بهشت بدینجا منتهى مى شود که خدا را بعد از تسبیح و تنزیه ثنا گویند.
حمد و ستایش خداى تعالى فقط از بندگان مخلص خدا بر مى آید
در سابق در تفسیر آیه شریفه :(الحمد لله رب العالمین) نیز گفتیم که هر چند هر کسى مى تواند به زبان بگوید(الحمد لله) و لیکن از آنجا که حمد، توصیف و ستودن خداى تعالى است ، هر کسى نمى تواند خداى را توصیف کند، این کار تنها از بندگان مخلص خداى تعالى بر مى آید، افراد انگشت شمارى که خداى تعالى آنان را براى خود خالص نموده ، و به کرامت قرب خود اختصاص داده و هیچ واسطهاى بین آنان و بین خداى تعالى نیست .
به آیه زیر توجه بفرمائید که چگونه خداى تعالى را از توصیف خلق منزه دانسته و تنها توصیف بندگان مخلص را امضاء مى کند:(سبحان اللّه عما یصفون الا عباد اللّه المخلصین).
و به همین جهت است که مى بینیم خداى عزوجل حمد کسى را در کلام مجیدش نقل نکرده الا حمد افراد انگشت شمارى از انبیاى گرامش را، مانند نوح ، ابراهیم ، محمد، داوود و سلیمان(علیهم صلوات اللّه). در گفتگویش با جناب نوح(علیه السلام) فرموده :(فقل الحمد لله الذى نجینا من القوم الظالمین) و از جناب ابراهیم(علیه السلام) حکایت کرده که گفت :(الحمد لله الذى و هب لى على الکبر اسمعیل و اسحق)، و در چند جا که دستوراتى به رسول اسلام(صلى اللّه علیه وآله و سلم) مى دهد مى فرماید:
(قل الحمد لله)، و از داوود و سلیمان(علیه السلام) حکایت کرده که :(و قالا الحمد لله).
همچنانکه در چند جاى کلام مجیدش حمد اهل بهشت را حکایت کرده است ، مانند:(و قالوا الحمد لله الذى هدینا لهذا)(و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن)،(و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده)(و آخر دعویهم ان الحمد لله رب العالمین).
از آیه مورد بحث استفاده مى شود که خداى سبحان ، مؤ منین از اهل بهشت را سرانجام به بندگان مخلص خود ملحق مى سازد، پس این آیه دلالت دارد بر وعدهاى جمیل و بشارتى عظیم به مؤ منین .
بحث روایتى
(روایاتى در مورد:(قدم صدق عند ربهم)، و تسبیح و حمد پروردگار توسطاهل بهشت)
در تفسیر عیاشى از یونس بن عبد الرحمان از شخصى از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که در معناى آیه شریفه(و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم) فرمود: منظور از قدم صدق ولایت است .
و در کافى به سند خود از ابراهیم بن عمر یمانى از کسى که وى نام نبرده از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در معناى آیه شریفه :(و بشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم) فرمود: منظور رسول خدا است .
مؤ لف : این روایت را قمى در تفسیرش با ذکر سند، و عیاشى در تفسیرش بدون سند از ابراهیم بن عمر از شخصى که نامش را نبرده از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده اند، و ظاهرا منظور امام(علیه السلام) که قدم صدق را به رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) تفسیر کرده این باشد که مؤ منین مورد شفاعت رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) خواهند بود. دلیل بر این معنا روایتى است که مرحوم طبرسى در مجمع البیان آورده ، آنجا که گفته است : بعضى گفته اند منظور از قدم صدق شفاعت محمد(صلى اللّه علیه وآله و سلم) است . آنگاه اضافه کرده است که این معنا از امام صادق(علیه السلام) روایت شده . و نیز دلیل دیگرش روایتى است که در تفسیر الدر المنثور از ابن مردویه از على بن ابى طالب(علیه السلام) نقل کرده که در تفسیر جمله(قدم صدق عند ربهم) فرموده : رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) شفیع آنان در قیامت است .
و در تفسیر عیاشى از زید شحام از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که زید گفت : من از امام صادق(علیه السلام) از(تسبیح) سؤ ال کردم ، حضرت فرمود: تسبیح اسمى است از اسماء خدا و هم دعوى اهل بهشت است .
توضیحى درباره معناى تسبیح و حمد خداى تعالى و بیانى درباره انقطاع تمامسخنان در دنیا جز ذکر:(الحمدلله)
مولف : منظور امام از تسبیح ، همین جمله(سبحان اللّه) است که ما میگوئیم ، و معناى اسم بودنش براى خدا این است که دلالت دارد بر منزه بودن حق تعالى .
و در کتاب اختصاص ، شیخ مفید به سند خود از جعفر بن محمد از پدرش از جدش حسین بن على بن ابى طالب(علیه السلام) از رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) - در حدیثى طولانى که حکایت گفتگوى آن جناب با مردى یهودى است - روایت کرده که : یهودى از آن جناب سؤ الهائى کرد، و رسول خدا(صلى اللّه علیه وآله و سلم) در آن گفتگو فرمود: وقتى بنده خدا مى گوید(سبحان اللّه) همه موجوداتى که پایین عرش هستند با او تسبیح مى گویند، و در نتیجه به گوینده ده برابر پاداش داده مى شود، و چون مى گوید:(الحمد لله) خداى تعالى از نعیم دنیا برخوردارش مى کند تا زمانى که خدا را با نعیم آخرت دیدار کند، و این کلمه اى است که اهل بهشت آن را هنگام دخول در بهشت مى گویند، و هر سخنى در دنیا تمام و بریده مى شود مگر گفتن(الحمد لله) که قطع نمى گردد، و این است معناى کلام خداى تعالى که فرموده :(تحیتهم یوم یلقونه سلام).
مؤ لف : اینکه فرمود: و هر سخنى در دنیا تمام و بریده مى شود مگر(الحمد لله)، معنایش این است که هر کلامى که در دنیا بکار مى رود و در راه مقاصدى استعمال مى شود، مقاصدى که عاید صاحبش مى گردد - نظیر سخنانى که در مقاصد معاش و گفتگوهاى معمولى انسانها و سخنانى که در عبادات به منظور تحصیل ثواب و امثال آن گفته مى شود - همه با قطع شدن زندگى دنیا قطع مى گردد، چون بعد از دنیا دیگر خبرى از این گونه مقاصد نیست ، نه مقاصد دنیائى در کار است و نه دیگر ثوابى مى توان تحصیل کرد، و از کلام آدمى باقى نمى ماند مگر حمد خدا و ثناى بر او،