background
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا ۖ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
پروردگارا، ما را تسليم [فرمان‌] خود قرار ده؛ و از نسل ما، امتى فرمانبردار خود [پديد آر]؛ و آداب دينى ما را به ما نشان ده؛ و بر ما ببخشاى، كه تويى توبه‌پذير مهربان.
آیه 128 سوره الْبَقَرَة

بیان

(واذ جعلنا البیت مثابة للناس و اءمنا) الخ ، این آیه اشاره به تشریع حج ، و نیز ماءمن بودن خانه خدا و مثابت ، یعنى مرجع بودن آن دارد، چون کلمه(مثابه) از ماده(ث - و - ب) است ، که بمعناى برگشتن است .

(واتخذوا من مقام ابراهیم مصلى) الخ ، کانه این جمله عطف باشد بر جمله(جعلنا البیت مثابة)، چون هر چند که جمله اول خبر، و جمله دوم امر و انشاء است ، ولیکن بحسب معنا آن جمله نیز معناى امر را دارد، چون گفتیم که اشاره به تشریع حج و ایمنى خانه خدا دارد، پس برگشت معنایش به این میشود:(واذ قلنا للناس توبوا الى البیت ، و حجوا الیه ، و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلى :)(بیادآر آن زمان را که بمردم گفتیم : بسوى خانه خدا برگردید، و براى خدا حج کنید، و از مقام ابراهیم محل دعائى بگیرید).

و اى بسا که گفته باشد: گفتار در آیه با تقدیر کلمه گفتیم معنا مى دهد، و تقدیر آن چنین است :(و قلنا اتخذوا من مقام ابراهیم مصلى)،(و گفتیم که از مقام ابراهیم محل دعائى بگیرید)، و کلمه(مصلى) اسم مکان از صلاة بمعناى دعاء است ، و معنایش اینست که از مقام ابراهیم(علیه السلام) مکانى براى دعاء بگیرید، و ظاهرا جمله :(جعلنا البیت مثابة) بمنزله زمینه چینى است ، که به منظور اشاره به ملاک تشریع نماز بدان اشاره شده است ، و به همین جهت نفرمود:(در مقام ابراهیم نماز بخوانید)، بلکه فرمود:(از مقام ابراهیم محلى براى نماز بگیرید) پس در این مقام ، صریحا امر روى صلاة نرفته ، بلکه روى گرفتن محلى براى صلاة از مقام ابراهیم رفته است .

(و عهدنا الى ابراهیم و اسمعیل اءن طهرا بیتى)، کلمه(عهد) در اینجا بمعناى امر است ، و کلمه تطهیر،

یا بمعناى این است که خانه خدا را براى عبادت طواف کنندگان ، و نمازگزاران ، و کسانیکه مى خواهند در آن اعتکاف کنند، خالص و بلامانع سازند، و بنابراین عبارت مورد بحث استعاره بکنایه میشود، و اصل معنى چنین میشود:(ما به ابراهیم و اسماعیل عهد کردیم : که خانه مرا خالص براى عبادت بندگانم کنید). و این خود نوعى تطهیر است .

و یا بمعناى تنظیف آن از کثافات و پلیدیهائى است که در اثر بى مبالاتى مردم در مسجد پیدا مى شود، و کلمه(رکع) و کلمه(سجود) هر دو جمع راکع و ساجد است ، و گویا مراد از این دو کلمه نمازگزاران باشد.

خداوند دعاى حضرت ابراهیم علیه و السلام را مستجاب مى کند

(واذ قال ابراهیم رب اجعل) الخ ، این جمله حکایت دعائى است که ابراهیم(علیه السلام) کرد، و از پروردگارش درخواست نمود: که به اهل مکه امنیت و رزق ارزانى بدارد، و خداوند دعایش را مستجاب کرد، چون خدا بزرگتر از آنست که در کلام حقش دعائى را نقل کند، که مستجاب نکرده باشد، حاشا بر اینکه کلام او مشتمل بر هجو و لغوهائى باشد که جاهلان ، خود را با آن سرگرم میکنند، با اینکه خودش فرمود:(والحق اقول).(من تنها حق را مى گویم) و نیز فرمود:(انه لقول فصل ، و ما هو بالهزل)،(بدرست ى که قرآن سخنى است که میانه حق و باطل را جدائى مى اندازد، و نه سخنى بیهوده).

و خداى سبحان در قرآن کریمش از این پیامبر کریم دعاهائى بسیار نقل کرده ، که در آن ادعیه از پروردگارش حوائجى درخواست نمود، مانند دعائیکه در آغاز امر براى خودش کرد، و دعائى که هنگام مهاجرتش به سوریا کرد، و دعائى که در خصوص بقاء ذکر خیرش در عالم کرد، و دعائى که براى خودش و ذریه اش و پدر و مادرش و براى مؤ منین و مؤ منات کرد، و دعائى که بعد از بناى کعبه براى اهل مکه کرد، و از خدا خواست تا پیامبران را از ذریه او برگزیند، و از همین دعاهایش و درخواست هایش است که آمال و آرزوهایش و ارزش مجاهدتها و مساعیش در راه خدا، و نیز فضائل نفس مقدسش ، و سخن کوتاه موقعیت و قربش به خداى عزّ اسمه شناخته مى شود، و همچنین از سراسر داستانهایش ، و مدائحى که خدا از او کرده ، مى توان شرح زندگى آنجناب را استنباط کرد، و انشاءاللّه بزودى در تفسیر سوره انعام تا آنجا که براى ما میسور باشد متعرض آن مى شویم .

(من آمن منهم) الخ ، بعد از آنکه از پروردگار خود امنیت را براى شهر مکه درخواست کرد، و سپس براى اهل مکه روزى از میوه ها را خواست ، ناگهان متوجه شد که ممکن است در آینده مردم مکه دو دسته شوند،

یک دسته مؤ من ، و یکى کافر، و دعائیکه درباره اهل مکه کرد، که خدا از میوه ها روزیشان کند، شامل هر دو دسته مى شود، و او قبلا از کافران و آنچه بغیر خدا میپرستیدند بیزارى جسته بود، همچنانکه از پدرش وقتى فهمید دشمن خداست ، بیزارى جست ،(فلما تبین له انه عدولله تبرء منه)

و خدا در این آیه گواهى داد که وى از هر کسیکه دشمن خدا باشد، هر چند پدرش باشد، بیزارى جسته است .

خداوند در استجابت دعایش خرق عادت نمى کند

لذا در جمله مورد بحث ، عمومیت دعاى خود را مقید بقید(من آمن منهم) کرد، و گفت : خدایا روزى را تنها به مؤ منین از اهل مکه بده ، - با اینکه آن جناب مى دانست که بحکم ناموس زندگى اجتماعى دنیا، وقتى رزقى به شهرى وارد مى شود، ممکن نیست کافران از آن سهم نبرند، و بهره مند نشوند، - ولیکن در عین حال(و خدا داناتر است) دعاى خود را مختص به مؤ منین کرد تا تبرى خود را از کفار همه جا رعایت کرده باشد، و لیکن جوابى داده شد که شامل مؤ من و کافر هر دو شد.

و در این جواب این نکته بیان شده : که از دعاى وى آنچه بر طبق جریان عادى و قانون طبیعت است مستجاب است ، و خداوند در استجابت دعایش خرق عادت نمیکند، و ظاهر حکم طبیعت را باطل نمى سازد.

در اینجا این سؤ ال پیش مى آید: ابراهیم که مى خواست تنها در حق مؤ منین مکه دعا کند، جا داشت بگوید:(وارزق من آمن من اهله من الثمرات) خدایا بکسانى از اهل مکه که ایمان مى آورند از ثمرات روزى ده ، و چرا اینطور نگفت ؟ بلکه گفت :(و اهل مکه را از ثمرات روزى ده ، آنان را که از ایشان ایمان مى آورند)؟ جواب این سؤ ال این است که منظور ابراهیم(علیه السلام) این بود که کرامت و حرمتى براى شهر مکه که بیت الحرام در آنجاست از خدا بگیرد، نه براى اهل آن ، چون بیت الحرام در سرزمینى واقع شده که کشت و زرعى در آن نمى شود، و اگر درخواست ابراهیم نمى بود، این شهر هرگز آباد نمى شد، و اصلا کسى در آنجا دوام نمى آورد لذا ابراهیم(علیه السلام) خواست تا با دعاى خود شهر مکه را معمور، و در نتیجه خانه خدا را آباد کند، بدین جهت گفت :(وارزق اهله).

(و من کفر فامتعه قلیلا) الخ ، کلمه :(امتعه) که از باب تفعیل است ، بصورت(امتعه) یعنى از باب افعال نیز قرائت شده ، و تمتیع و امتاع هر دو به یک معنا است و آن برخوردار کردن است .

(ثم اضطره الى عذاب النار) الخ ، در این جمله به اکرام و حرمت بیشترى براى خانه خدا اشاره شده ،

تا ابراهیم(علیه السلام) نیز خشنودتر شود، کانه فرموده : آنچه تو درخواست کردى که(من با روزى دادن مؤ منین اهل مکه این شهر و خانه کعبه را کرامت دهم)، بازیاده مستجاب نمودم .

پس کفارى که در این شهر پدید مى آیند، از زندگى مرفه و رزق فراوان خود مغرور نشوند، و خیال نکنند که نزد خدا کرامتى و حرمتى دارند، بلکه احترام هر چه هست از خانه خداست و من چند صباحى ایشان را بهره مندى از متاع اندک دنیا مى دهم ، و آنگاه بسوى آتش دوزخ که بد بازگشت گاهى است ، مضطرش میکنم .

(واذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل) الخ ، کلمه(قواعد)، جمع قاعده است ، که بمعناى آن قسمت از بنا است که روى زمین قعود دارد، یعنى مى نشیند، و بقیه قسمت هاى بنابر روى آن قسمت قرار مى گیرد، و عبارت بلند کردن قواعد، از باب مجاز است ، کانه آنچه را که بر روى قاعده قرار مى گیرد، از خود قاعده شمرده شده ، و بلند کردن بنا که مربوط بهمه بنا است ، بخصوص قاعده ، نسب ت داده ، و در اینکه فرمود:(از بیت) اشاره به همین عنایت مجازى است .

(ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم) این جمله حکایت دعاى ابراهیم و اسماعیل هر دو است ، و به همین جهت لازم نیست کلمه(گفتند) و یا نظیر آن را تقدیر بگیریم ، تا معناى آن(گفتند: پروردگارا) باشد، بلکه همانطور که گفتیم ، حکایت خود کلام است ، چون جمله :(یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل)، حکایت حال گذشته است ، که با آن ، حال آن دو بزرگوار مجسم میشود، کانه آن دو بزرگوار در حال چیدن بناى کعبه دیده مى شوند، و صدایشان هم اکنون بگوش شنونده مى رسد، که دارند دعا میکنند، و چون الفاظ آن دو را مى شنوند، دیگر لازم نیست حکایت کننده به مخاطبین خود بگوید: که آن دو گفتند:(ربنا) الخ ، و اینگونه عنایات در قرآن کریم بسیار است ، و این از زیباترین سیاق هاى قرآنى است هر چند که قرآن همه اش زیبا است و خاصیت اینگونه سیاق این است که قصه اى را که مى خواهد بیان کند مجسم ساخته ، به حس شنونده نزدیک میکند، و این خاصیت و این بداعت و شیرینى در صورتیکه کلمه :(گفتند) و یا نظیر آنرا در حکایت میآورد، بهیچ وجه تاءمین نمى شد.

ابراهیم و اسماعیل(علیهماالسلام) در کلام خود نگفتند: خدایا چه خدمتى را از ما قبول کن ، تنها گفتند خدایا از ما قبول کن ، تا در مقام بندگى رعایت تواضع و ناقابلى خدمت خود یعنى بناى کعبه را برسانند، پس معناى کلامشان این مى شود، که خدایا این عمل ناچیز ما را بپذیر، که تو شنواى دعاى ما، و داناى نیت ما هستى .

درخواست و دعاى ابراهیم علیه السلام(اجعلنا مسلمین لک) و اشکالى که به ذهن مى رسد

(ربنا و اجعلنا مسلمین لک و من ذریتنا امة مسلمة لک) الخ ، در این معنا هیچ حرفى نیست که اسلام به آن معنائى که بین ما از لفظ آن فهمیده مى شود، و بذهن تبادر میکند، اولین مراتب عبودیت است ،

که با آن شخص دیندار، از کسیکه دینى نپذیرفته مشخص میشود، و این اسلام عبارت است از ظاهر اعتقادات ، و اعمال دینى ، چه اینکه تواءم با واقع هم باشد یا نه ، و به همین جهت شخصى را هم که دعوى ایمان میکند، ولى در واقع ایمان ندارد، شامل مى شود.

حال که معناى کلمه اسلام معلوم شد، این سؤ ال پیش مى آید: که ابراهیم(علیه السلام) و همچنین فرزندش اسماعیل با اینکه هر دو پیغمبر بودند، ابراهیم(علیه السلام) یکى از پنج پیغمبر اولوالعزم و آورنده ملت حنفیت ، و اسماعیل(علیه السلام) رسول خدا، و ذبیح او بود، چگونه در هنگام بناى کعبه ، از خدا اولین و ابتدائى ترین مراتب عبودیت را مى خواهند؟!

و آیا ممکن است بگوئیم : ایشان بمرتبه اسلام رسیده بودند؟ ولیکن خودشان نمى دانستند؟! و یا بگوئیم : اطلاع از آن نیز داشتند، و منظورشان از درخواست ، این بوده که خدا اسلام را برایشان باقى بدارد؟! چطور مى شود با این حرفها اشکال را پاسخ داد؟ با اینکه آن دو بزرگوار از تقرب و نزدیکى به خدا به حدى بودند، که قابل قیاس با اسلام نیست ، علاوه بر اینکه این دعا را در هنگام بناى کعبه کردند، و مقامشان مقام دعوت بود، و آن دو بزرگوار از هر کس دیگر عالم تر بودند به خدائیکه از او درخواست میکردند، او را مى شناختند که کیست ، و چه شاءنى دارد، از این هم که بگذریم ، اصلا درخواست اسلام معنا ندارد، براى اینکه اسلامى که معنایش ‍ گذشت ، از امور اختیارى هر کسى است ، و به همین جهت مى بینیم ، مانند نماز و روزه امر بدان تعلق مى گیرد و خدا میفرماید:(اذ قال له ربه اءسلم ، قال : اءسلمت لرب العالمین)،(چون پروردگارش به وى گفت : اسلام بیاور، گفت : اسلام آوردم براى رب العالمین).

و معنا ندارد که چنین عملى را با اینکه در اختیار همه است ، بخدا نسبت بدهند، و یا از خدا چیزى را بخواهند که در اختیار آدمى است . پس لابد عنایت دیگرى در کلام است ، که درخواست اسلام را از آن دو بزرگوار صحیح مى سازد.

اسلامى ابراهیم و اسماعیل علیه و السلام از خدا خواستند غیر اسلام به معناىمتداول آنست

و این اسلام که آن دو درخواست کردند، غیر اسلام متداول ، و غیر آن معنائى است که از این لفظ به ذهن ما تبادر میکند، چون اسلام داراى مراتبى است ، بدلیل اینکه در آیه !(اذ قال له ربه اسلم قال اءسلمت) الخ ، ابراهیم(علیه السلام) را با اینکه داراى اسلام بود، باز امر میکند به اسلام ، پس مراد به اسلامى که در اینجا مورد نظر است ، غیر آن اسلامى است که خود آن جناب داشت ، و نظائر این اختلاف مراتب در قرآن بسیار است .

پس این اسلام آن اسلامى است که بزودى معنایش را تفسیر میکنیم ، و آن عبارتست از تمام عبودیت ، و تسلیم کردن بنده خدا، آنچه دارد، براى پروردگارش .

و این معنا هر چند که مانند معناى اولى که براى اسلام کردیم ، اختیارى آدمى است ، و اگر کسى مقدمات آن را فراهم کند، مى تواند به آن برسد، الا اینکه وقتى این اسلام با وضع انسان عادى ، و حال قلب متعارف او، سنجیده شود، امرى غیر اختیارى مى شود، یعنى - با چنین حال و وصفى - رسیدن به آن ، امرى غیر ممکن مى شود، مانند سایر مقامات ولایت ، و مراحل عالیه ، و نیز مانند سایر معارج کمال ، که از حال و طاقت انسان متعارف ، و متوسط الحال بعید است ، چون مقدمات آن بسیار دشوار است .

و به همین جهت ممکن است آنرا امرى الهى ، و خارج از اختیار انسان دانسته ، از خداى سبحان درخواست کرد: که آنرا به آدمى افاضه فرماید، و آدمى را متصف بدان بگرداند.

نظرى دقیق تر در مسئله مورد بحث

علاوه بر آنچه گفته شد، در اینجا نظریست دقیق تر، و آن اینست که آنچه به انسانها نسبت داده مى شود، و اختیارى او شمرده مى شود، تنها اعمال است ، و اما صفات و ملکاتى که در اثر تکرار صدور عمل در نفس پیدا مى شود، اگر به حقیقت بنگریم اختیارى انسان نیست ، و میشود، و یا بگو اصلا باید بخدا منسوب شود، مخصوصا اگر از صفات فاضله ، و ملکات خیر باشد، که نسبت دادنش بخدا اولى است ، از نسبت دادنش به انسان .

و عادت قرآن نیز بر همین جارى است ، که همواره نیکیها را بخدا نسبت مى دهد، از ابراهیم حکایت مى کند که از خدا نماز مسئلت مى دارد:(رب اجعلنى مقیم الصلوة ، و من ذریتى)،(خدایا مرا و از ذریه ام اشخاصى را، بپا دارنده نماز کن) و نیز از او حکایت میکند که گفت :(والحقنى بالصالحین)،(مرا به صالحان بپیوند).

و از سلیمان(علیه السلام) حکایت مى کند، که بعد از دیدن صحنه مورچگان ، گفت :(رب اءوزعنى ان اشکر نعمتک التى انعمت على و على والدى ، و ان اعمل صالحا ترضیه)،(پروردگارا نصیبم کن ، که شکر نعمتت بجاى آورم ، آن نعمتى که بر من و بر والدینم ارزانى داشتى ، و اینکه عمل صالحى کنم ، که تو را خوش آید).

و از ابراهیم حکایت کرده که در آیه مورد بحث از خدا اسلام خواسته ، میگوید:(ربنا واجعلنا مسلمین لک) الخ .

پس معلوم شد که مراد باسلام غیر آن معنائى است که آیه شریفه(قالت الاعراب : آمنا قل : لم تؤ منوا ولکن قولوا: اسلمنا، ولما یدخل الایمان فى قلوبکم)،(اعراب گفتند: ایمان آوردیم ، بگو: نه ایمان نیاورده اید، بلکه باید بگوئید: اسلام آوردیم ، چون هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده)

بدان اشاره میکند، بلکه معنائى است بلندتر و عالى تر از آن ، که انشاءاللّه بیانش خواهد آمد.

مراد از(ارنا مناسکنا و تب علینا)

(و ارنا مناسکنا و تب علینا انک انت التواب الرحیم)، این آیه معنائى را که قبلا براى اسلام کردیم ، بیان مى کند، چون کلمه(مناسک جمع منسک) است ، که بمعناى عبادتست ، همچنانکه در آیه :(ولکل امة جعلنا منسکا)،(براى هر امتى عبادتى مقرر کردیم).

باین معنا است و یا بمعناى آن عملى است که بعنوان عبادت آورده مى شود، و چون در آیه مورد بحث مصدر اضافه به(نا - ما) شده ، افاده تحقق را مى کند، ساده تر آنکه مى رساند آن مناسکى منظور است ، که از ایشان سر زده ، نه آن اعمالى که خدا خواسته تا انجامش دهند.

خلاصه مى خواهیم بگوئیم : کلمه(مناسکنا)، این نکته را مى رساند که خدایا حقیقت اعمالى که از ما بعنوان عبادت تو سر زده ، بما نشان بده ، و نمیخواهد درخواست کند: که خدایا طریقه عبادت خودت را بما یاد بده ، و یا ما را بانجام آن موفق گردان ، و این درخواست همان چیزیست که ما در تفسیر جمله :(واوحینا الیهم فعل الخیرات ، واقام الصلوة ، وایتاء الزکوة)،(ما بایشان فعل خیرات ، و اقامه نماز، و دادن زکات ، را وحى کردیم). بدان اشاره کردیم ، و انشاءاللّه باز هم در جاى خودش خواهیم گفت ، که این وحى عبارت است از تسدید در ف عل ، نه یاد دادن تکالیفى که مطلوب انسان است ، و کانه آیه :(واذکر عبادنا ابراهیم ، واسحق ، ویعقوب ، اولى الایدى و الابصار، انا اخلصناهم بخالصة ذکرى الدار).

هم باین معنا اشاره مى کند، چون به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم امر مى کند که بندگان او ابراهیم و اسحاق و یعقوب را بیاد آورد، که صاحبان قدرت و بصیرت بودند، و او ایشان را بموهبت خالص یاد آن سراى دیگر اختصاص داد.

پس تا اینجا بخوبى روشن شد، که مراد از اسلام و بصیرت در عبادت ، غیر آن معناى شایع و متعارف از کلمه است ، و همچنین مراد بجمله(و تب علینا) توبه از گناهان که معناى متداول کلمه است ، نیست .

چون ابراهیم و اسماعیل دو تن از پیامبران و معصومین به عصمت خدایتعالى بودند، و گناه از ایشان سر نمیزند، تا مانند ما گنهکاران از آن توبه کنند.

طرح یک سؤ ال در مورد معناى اسلام ، مناسک و توبه درباره حضرت ابراهیم علیه والسلام

در اینجا ممکن است بگوئى : آنچه از معناى اسلام ، و نشان دادن مناسک و توبه ، که شایسته مقام ابراهیم و اسماعیل(علیهماالسلام) است ، غیر آن معناى از اسلام ، و ارائه مناسک ، و توبه است ، که در خود ذریه آنجناب است ، و به چه دلیل بگوئیم : این عناوین در حق ذریه آنجناب نیز اراده شده ؟ با اینکه آنجناب ذریه خود را جز در خصوص دعوت اسلام با خودش و فرزندش اسماعیل شرکت نداد،

و گرنه میگفت :(ربنا واجعلنا وذریتنا امة مسلمة)،(خدایا ما و ذریه ما را امتى مسلمان قرار بده)، و یا(واجعلنا و من ذریتنا مسلمین) ولى اینطور نگفت ، بلکه ذریه خود را در عبارتى جداگانه ذکر کرد، و گفت :(ومن ذریتنا امة مسلمة لک) با اینحال چه مانعى دارد بگوئیم : مرادش از اسلام معنائى عمومى است ، که شامل جمیع مراتب اسلام ، حتى ابتدائى ترین مرتبه آن ، یعنى ظاهر اسلام هم بشود چون همین مرتبه نیز آثارى جمیل و نتایجى نفیس در مجتمع انسانى دارد، آثارى که مى تواند مطلوب ابراهیم(علیه السلام) باشد، و آن را از پروردگارش مسئلت بدارد، همانطور که در نظر پیامبر اسلام نیز اسلام بهمین معنا است ، چون آنجناب بهمین مقدار از اسلام که بحقانیت شهادتین هر چند بظاهر اعتراف کنند اکتفاء مى کرد، و این اعتراف را مایه محفوظ بودن خونهاشان میدانست ، و مسئله ازدواج و ارث را بر آن مترتب مى کرد.

و بنابراین هیچ مانعى ندارد بگوئیم : مراد ابراهیم(علیه السلام) از اسلام در جمله :(ربنا واجعلنا مسلمین لک)، آن معناى عالى از اسلام است ، که لایق شاءن او، و فرزندش(علیهم السلام) بود، و در جمله :(ومن ذریتنا امة مسلمة لک) الخ ، مراد اسلامى بود که لایق بشاءن امت باشد، که حتى شامل اسلام منافقین ، و نیز اسلام اشخاص ضعیف الایمان ، و قوى الایمان ، و بالاخره اسلام همه مسلمین بشود.

اسلامى که ابراهیم و اسماعیل علیه و السلام براى ذریه شان درخواست نمودند اسلام واقعى بود

در پاسخ مى گوئیم مقام تشریع با مقام دعا و درخواست دو مقام مختلف است و دو حکم متفاوت دارد، که نباید این را با آن مقایسه نمود، اگر پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم از امتش بهمین مقدار قناعت کرد، که بظاهر شهادتین اقرار کنند، بدان جهت بود که حکمت در توسعه شوکت ، و حفظ ظاهر نظام صالح ، اقتضاء مى کرد باین مقدار از مراتب اسلام اکتفاء کند، تا پوشش و پوستى باشد براى حفظ مغز و لبّ اسلام ، که همان حقیقت اسلام باشد، و باین وسیله آن حقیقت را از صدمه آفات وارده حفظ کند.

این مقام تشریع است که در آن ، این حکمت را رعایت کرده ، و اما مقام دعا و درخواست از خداى سبحان ، مقامى دیگر است ، که حاکم در آن تنها حقایق است ، و غرض درخواست کننده در آن مقام مت علق بحقیقت امر است ، او مى خواهد بواقع قرب بخدا برسد، نه باسم و ظاهر آن ، چون انبیاء توجهى و عشقى به ظواهر امور بدان جهت که ظاهر است ندارند، ابراهیم(علیه السلام) حتى علاقه باین ظاهر اسلام نسبت بامتش هم ندارد، چون اگر میداشت هما ن را قبل از اینکه براى ذریه اش درخواست کند، براى پدرش ‍ درخواست میکرد و دیگر وقتى فهمید پدر از دشمنان خداست از او بیزارى نمى جست ، و نیز در دعایش بطورى که قرآن حکایت کرده ، نمى گفت :(ولا تخزنى یوم یبعثون ، یوم لاینفع مال ، ولابنون ، الا من اتى اللّه بقلب سلیم)،(و مرا در روزیکه خلق مبعوث مى شوند،

خوار مفرما، روزى که مال و فرزندان سود نمى دهند، مگر کسیکه قلبى سالم بیاورد) بلکه به خوار نشدن در دنیا و سلامت در ظاهر قناعت میکرد، و نیز نمى گفت :(واجعل لى لسان صدق فى الاخرین)،(و برایم لسان صدقى در آیندگان قرار ده).، بلکه به لسان ذکر در آیندگان اکتفاء میکرد، و همچنین سایر کلماتى که از آنجناب حکایت شده است .

پس اسلامى که او براى ذریه اش درخواست کرد، جز اسلام واقعى نمى تواند باشد، و در جمله(امة مسلمة لک)، خود اشاره اى باین معنا هست ، چون اگر مراد تنها صدق نام مسلمان بر ذریه اش بود، میگفت :(امة مسلمة) دیگر احتیاج بکلمه(لک) نبود،(دقت بفرمائید).

(ربنا وابعث فیهم رسولا منهم) الخ ، منظور آن جناب بعثت خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله و سلم بود، همچنان که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مى فرمود: من دعاى ابراهیم هستم .

بحث روایتى(شامل روایاتى در ذیل آیات گذشته مربوط به هجرت ابراهیم به مکه وبناى کعبه و دعاى ابراهیم ...)

در کافى از کتانى روایت کرده که گفت : از امام صادق(علیه السلام) از مردى پرسیدم .

که دو رکعت نماز در مقام ابراهیم را که بعد از طواف حج و عمره واجب است فراموش کرده ؟ فرمود: اگر در شهر مکه یادش آمد، دو رکعت در مقام ابراهیم بخواند، چون خداى عز و جل فرموده(واتخذوا من مقام ابراهیم مصلى) و اما اگر از مکه رفته ، و آنگاه یادش ‍ آمده ، من دستور نمیدهم برگردد.

مؤ لف : قریب باین معنا را شیخ در تهذیب ، و عیاشى در تفسیرش ، بچند سند روایت کرده اند، و خصوصیات حکم ، یعنى نماز در مقام ابراهیم ، و اینکه باید پشت مقام باشد، همچنانکه در بعضى روایات آمده ، که احدى نباید دو رکعت نماز طواف را جز در پشت مقام بخواند، تا آخر حدیث ، همه از کلمه(من) و کلمه(مصلى) در جمله :(واتخذوا من مقام ابراهیم مصلى) استفاده شده است .

و در تفسیر قمى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که در ذیل جمله :(ان طهرا بیتى للطائفین) الخ فرموده : یعنى مشرکین را از آن دور کن .

و در کافى از امام صادق(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: خداى عز و جل در کتابش مى فرماید:(طهرا بیتى للطائفین و العاکفین و الرکع السجود)،

و به همین جهت جا دارد بنده خدا وقتى وارد مکه مى شود، طاهر باشد، و عرق و کثافات را از خود بشوید، و خود را پاکیزه کند.

مؤ لف : این معنا در روایاتى دیگر نیز آمده ، و اینکه ائمه(علیهم السلام) طهارت شخص وارد بمکه را از طهارت مورد(بیت) که در آیه آمده استفاده کرده اند، بضمیمه آیات دیگر، مانند آیه :(الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات) و امثال آن بوده است .

قسمتى از حکایت ابراهیم و اسماعیل علیهم السلام بروایت ابن عباس

و در تفسیر مجمع البیان از ابن عباس روایت کرده که گفت : بعد از آنکه ابراهیم(علیه السلام) اسماعیل و هاجر را بمکه آورد، و در آنجا گذاشت و رفت ، بعد از مدتى که قوم جرهم آمدند و با اجازه هاجر در آن سرزمین منزل کردند، اسماعیل هم به سن ازدواج رسیده با دخترى از ایشان ازدواج کرد، هاجر از دنیا رفت ، پس ابراهیم از همسرش ساره اجازه خواست ، تا سرى به هاجر و اسماعیل بزند، ساره با این شرط موافقت کرد، که در آنجا از مرکب خود پیاده نشود.

ابراهیم(علیه السلام) بسوى مکه حرکت کرد، وقتى رسید فهمید هاجر از دنیا رفته لاجرم بخانه اسماعیل رفت ، و از همسر او پرسید: شوهرت کجاست ؟ گفت اینجا نیست ، رفته شکار کند، و اسماعیل(علیه السلام) رسمش این بود که در داخل حرم شکار نمیکرد، همیشه مى رفت بیرون حرم شکار مى کرد، و برمى گشت ، ابراهیم به آن زن گفت : آیا مى توانى از من پذیرائى کنى ؟ گفت : نه ، چون چیزى در خانه ندارم ، و کسى هم با من نیست که بفرستم طعامى تهیه کند.

ابراهیم(علیه السلام) فرمود: وقتى همسرت بخانه آمد، سلام مرا باو برسان و بگو: عتبه خانه ات را عوض کن ، این سفارش را کرد، و رفت .

از آنسو نگر که چون اسماعیل بخانه آمد، بوى پدر را احساس کرد، به همسرش فرمود: آیا کسى بخانه آمد؟ گفت : آرى پیرمردى داراى شمائلى چنین و چنان آمد، و منظور زن از بیان شمایل آن جناب توهین بابراهیم ، و سبک شمردن او بود، اسماعیل پرسید: راستى سفارشى و پیامى نداد؟ گفت : چرا، بمن گفت : بشوهرت وقتى آمد سلام برسان ، و بگو عتبه در خانه ات را عوض کن .

اسماعیل(علیه السلام) منظور پدر را فهمید، و همسر خود را طلاق گفت ، و با زنى دیگر ازدواج کرد.

بعد از مدتى که خدا مى داند، دوباره ابراهیم از ساره اجازه گرفت ، تا بزیارت اسماعیل بیاید، ساره اجازه داد، اما باین شرط که پیاده نشود، ابراهیم(علیه السلام) حرکت کرد، و بمکه به در خانه اسماعیل آمد، از همسر او پرسید: شوهرت کجا است ؟ گفت : رفته است تا شکارى کند،

و انشاءالله بزودى برمى گردد، فعلا پیاده شوید، خدا رحمتت کند، ابراهیم فرمود: آیا چیزى براى پذیرائى من در خانه دارى ؟ گفت : بلى ، و بلادرنگ قدحى شیر و مقدارى گوشت بیاورد، ابراهیم او را به برکت دعا کرد، و اگر همسر اسماعیل آنروز براى ابراهیم نان و یا گندم و یا جوى ، و یا خرمائى آورده بود، نتیجه دعاى ابراهیم این میشد، که شهر مکه از هر جاى دیگر دنیا داراى گندم و جو و خرماى بیشترى مى شد.

بهر حال همسر اسماعیل بانجناب گفت : پیاده شوید، تا سرت را بشویم ، ولى ابراهیم پیاده نشد، لاجرم عروسش این سنگى را که فعلا مقام ابراهیم است ، بیاورد و زیر پاى او نهاد، و ابراهیم قدم بر آن سنگ گذاشت ، که تاکنون جاى قدمش در آن سنگ باقى است .

آنگاه آب آورد، و سمت راست سر ابراهیم را بشست ، آنگاه مقام را به طرف چپ او برد، و سمت چپ سرش را بشست ، و اثر پاى چپ ابراهیم نیز در سنگ بماند.

آنگاه ابراهیم فرمود: چون شوهرت بخانه آمد، سلامش برسان ، و بوى بگو: حالا درب خانه ات درست شد.

این را گفت و رفت ، پس چون اسماعیل بخانه آمد، بوى پدر را احساس کرد، و از همسرش پرسید: آیا کسى به نزدت آمد؟ گفت : بلى ، پیرمردى زیباتر از هر مرد دیگر، و خوشبوتر از همه مردم ، نزدم آمد، و بمن چنین و چنان گفت ، و من باو چنین و چنان گفته ، سرش را شستم ، و این جاى پاى اوست ، که بر روى این سنگ مانده ، اسماعیل گفت : او پدرم ابراهیم است .

مؤ لف : قریب باین معنا را قمى در تفسیرش نقل کرده است .

داستان حضرت ابراهیم علیه و السلام از زبان امام صادق علیه و السلام

و در تفسیر قمى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: ابراهیم(علیه السلام) در بادیه شام منزل داشت ، همینکه هاجر اسماعیل را بزاد، ساره غمگین گشت ، چون او فرزند نداشت و به همین جهت همواره ابراهیم را در خصوص هاجر اذیت میکرد، و غمناکش مى ساخت .

ابراهیم نزد خدا شکایت کرد، خداى عز و جل به او وحى فرستاد که زن بمنزله دنده کج است ، اگر بهمان کجى وى ، بسازى ، از او بهره مند مى شوى ، و اگر بخواهى راستش کنى ، او را خواهى شکست ، آنگاه دستورش داد: تا اسماعیل و مادرش را از شام بیرون بیاورد، پرسید: پروردگارا کجا ببرم ؟ فرمود: بحرم من ، و امن من ، و اولین بقعه اى که در زمین خلق کرده ام و آن سرزمین مکه است .

پس از آن خداى تعالى جبرئیل را با براق برایش نازل کرد، و هاجر و اسماعیل را و خود ابراهیم را بر آن سوار نموده ، 435

براه افتاد، ابراهیم از هیچ نقطه خوش آب و هوا، و از هیچ زراعت و نخلستانى نمى گذشت ، مگر اینکه از جبرئیل مى پرسید: اینجا باید پیاده شویم ؟ اینجا است آن محل ؟ جبرئیل مى گفت : نه ، پیش برو، پیش برو، همچنان پیش راندند، تا به سرزمین مکه رسیدند، ابراهیم هاجر و اسماعیل را در همین محلى که خانه خدا در آن ساخته شد، پیاده کرد، چون با ساره عهد بسته بود، که خودش پیاده نشود، تا نزد او برگردد.

در محلى که فعلا چاه زمزم قرار دارد درختى بود، هاجر علیه السلام پارچه اى که همراه داشت روى شاخه درخت انداخت ، تا در زیر سایه آن راحت باشد، همینکه ابراهیم خانواده اش را در آنجا منزل داد، و خواست تا بطرف ساره برگردد، هاجر(که راستى ایمانش ‍ شگفت آور و حیرت انگیز است یک کلمه پرسید) آیا ما را در سرزمینى مى گذارى و مى روى که نه انیسى و نه آبى و نه دانه اى در آن هست ؟ ابراهیم گفت : خدائى که مرا باین عمل فرمان داده ، از هر چیز دیگرى شما را کفایت است ، این را گفت و راهى شام شد، همینکه بکوه(کداء که کوهى در ذى طوى) است رسید، نگاهى بعقب(و در درون این دره خشک) انداخت ، و گفت :(ربنا انى اسکنت من ذریتى بواد غیر ذى زرع عند بیتک المحرم ، ربنا لیقیموا الصلوة ، فاجعل افئدة من الناس تهوى الیهم ، وارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون)،(پروردگارا! من ذریه ام را در سرزمینى گود و بدون آب و گیاه جاى دادم ، نزد بیت محرمت ، پروردگار ما، بدین امید که نماز بپادارند، پس دلهائى از مردم را متمایل بسوى ایشان کن ، و از میوه ها، روزیشان ده ، باشد که شکر گزارند) این راز بگفت و برفت .

پس همینکه آفتاب طلوع کرد، و پس از ساعتى هوا گرم شد، اسماعیل تشنه گشت ، هاجر برخاست ، و در محلى که امروز حاجیان سعى مى کنند بیآمد و بر بلندى صفا برآمد، دید که در آن بلندى دیگر، چیزى چون آب برق میزند، خیال کرد آب است ، از صفا پائین آمد، و دوان دوان بدان سو شد، تا به مروه رسید، همینکه بالاى مروه رفت ، اسماعیل از نظرش ناپدید شد،(گویا لمعان سراب مانع دیدنش شده است).

ناچار دوباره بطرف صفا آمد، و این عمل را هفت نوبت تکرار کرد، در نوبت هفتم وقتى بمروه رسید، این بار اسماعیل را دید، و دید که آبى از زیر پایش جریان یافته ، پس نزد او برگشته ، از دور کودک مقدارى شن جمع آورى نموده ، جلو آب را گرفت ، چون آب جریان داشت ، و از همان روز آن آب را زمزم نامیدند، چون زمزم معناى جمع کردن و گرفتن جلو آب را مى دهد.

از وقتى این آب در سرزمین مکه پیدا شد مرغان هوا و وحشیان صحرا بطرف مکه آمد و شد را شروع کرده ،

آنجا را محل امنى براى خود قرار دادند.

از سوى دیگر قوم جرهم که در ذى المجاز عرفات منزل داشتند، دیدند که مرغان و وحشیان بدان سو آمد و شد میکنند، آنقدر که فهمیدند در آنجا لانه دارند لاجرم آنها را تعقیب کردند، تا رسیدند به یک زن و یک کودک ، که در آن محل زیر درختى منزل کرده اند، فهمیدند که آب به خاطر آن دو تن در آنجا پیدا شده ، از هاجر پرسیدند: تو کیستى ؟ و اینجا چه مى کنى ؟ و این بچه کیست ؟ گفت : من کنیز ابراهیم خلیل الرحمانم ، و این فرزند او است ، که خدا از من به او ارزانى داشته ، خدایتعالى او را ماءمور کرد که ما را بدینجا آورد، و منزل دهد، قوم جرهم گفتند: حال آیا بما اجازه میدهى که در نزدیکى شما منزل کنیم ؟ هاجر گفت : باید باشد تا ابراهیم بیاید.

بعد از سه روز ابراهیم آمد، هاجر عرضه داشت : در این نزدیکى مردمى از جرهم سکونت دارند، از شما اجازه مى خواهند در این سرزمین نزدیک بما منزل کنند، آیا اجازه شان مى دهى ؟ ابراهیم فرمود: بله ، هاجر به قوم جرهم اطلاع داد، آمدند، و نزدیک وى منزل کردند، و خیمه هایشان را بر افراشتند، هاجر و اسماعیل با آنان ماءنوس شدند.

بار دیگر که ابراهیم بدیدن هاجر آمد جمعیت بسیارى در آنجا دید و سخت خوشحال شد، رفته رفته اسماعیل براه افتاد، و قوم جرهم هر یک نفر از ایشان یکى و دو تا گوسفند به اسماعیل بخشیده بودند، و هاجر و اسماعیل با همان گوسفندان زندگى میکردند.

همینکه اسماعیل بحد مردان برسید، خداى تعالى دستور داد: تا خانه کعبه را بنا کنند، تا آنجا که امام فرمود: و چون خداى تعالى بابراهیم دستور داد کعبه را بسازد، و او نمى دانست کجا بنا کند، جبرئیل را فرستاد تا نقشه خانه را بکشد - تا آنجا که فرمود - ابراهیم شروع بکار کرد، اسماعیل از ذى طوى مصالح آورد، و آن جناب خانه را تا نه ذراع بالا برد، مجددا جبرئیل جاى حجر الاسود را معلوم کرد، و ابراهیم سنگى از دیوار بیرون کرده ، حجر الاسود را در جاى آن قرار داد، همان جائیکه الان هست .

بعد از آنکه خانه ساخته شد، دو درب برایش درست کرد، یکى بطرف مشرق ، و درى دیگر طرف مغرب ، درب غربى مستجار نامیده شد، و سقف خانه را با تنه درختها، و شاخه اذخر بپوشانید، و هاجر پتوئى که با خود داشت بر در کعبه بیفکند و زیر آن چادر زندگى کرد.

بعد از آنکه خانه ساخته شد، ابراهیم و اسماعیل عمل حج انجام دادند، روز هشتم ذى الحجه جبرئیل نازل شد، و بابراهیم گفت :(ارتو من الماء) بقدر کفایت آب بردار، چون در منى و عرفات آب نبود، به همین جهت هشتم ذى الحجه روز ترویه نامیده شد، پس ابراهیم را از مکه به منى برد، و شب را در منى بسر بردند، و همان کارها که به آدم دستور داده بود، بابراهیم نیز دستور داد.

ابراهیم بعد از فراغت از بناى کعبه ، گفت :(رب اجعل هذا بلدا آمنا، و ارزق اهله من الثمرات ، من آمن منهم)،(پروردگارا این را شهر ماءمن کن ، و مردمش را، آنها که ایمان آورده اند، از میوه ها روزى ده) - امام فرمود: - منظورش از میوه هاى دل بود، یعنى خدایا مردمش را محبوب دلها بگردان ، تا سایر مردم با آنان انس بورزند و بسوى ایشان بیایند، و باز هم بیایند.

بررسى اخبارى که به امور خارق العاده درباره کعبه و حجرالاسود و سنگ مقام اشارهدارند

مؤ لف : این خلاصه اى است از اخبار این داستان ، آنهم اخبارى که خلاصه آن را بیان کرده ، و هم در این اخبار و هم در اخبار دیگر امور خارق العاده اى آمده ، از آن جمله آمده : که خانه کعبه اولین بارى که پیدا شد بصورت قبه اى از نور بود، که آنرا براى آدم نازل کردند، و در همین محل که ابراهیم کعبه را ساخت قرار دادند، و این قبه همچنان بود تا آنکه در طوفان نوح که دنیا غرق در آب شد، خدایتعالى آنرا بالا برد، و از غرق شدن حفظ کرد، و به همین جهت کعبه را بیت عتیق(خانه قدیمى) نام نهادند.

و در بعضى اخبار آمده : که خداى عز و جل پایه هاى خانه را از بهشت نازل کرد.

و در بعضى دیگر آمده : حجر الاسود از بهشت نازل شده ، و در آن روز از برف سفیدتر بوده ، و در زمین بخاطر این که کفار بدان دست مالیدند سیاه شد.

و در کافى نیز از یکى از دو امام باقر و صادق(علیهماالسلام) روایت کرده که فرمود: ابراهیم ماءمور شد تا پایه هاى کعبه را بالا ببرد، و آنرا بسازد و مناسک ، یعنى طریقه حج این خانه را بمردم بیاموزد.

پس ابراهیم و اسماعیل خانه را در هر روز به بلندى یک ساق بنا کردند، تا به محل حجر الاسود رسیدند، امام ابو جعفر میفرماید: در این هنگام از کوه ابو قبیس ندائى برخاست ، که اى ابراهیم تو امانتى نزد من دارى ، پس حجر الاسود را بابراهیم داد، و او در جاى خود بکار برد.

و در تفسیر عیاشى از ثورى از امام ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده ، که گفت از آنجناب از حجر الاسود سؤ ال کردم ، فرمود: سه تا سنگ از سنگهاى بهشت به زمین نازل شد، اول حجر الاسود بود، که آنرا به ودیعه بابراهیم دادند، دوم مقام ابراهیم بود، و سوم سنگ بنى اسرائیل بود.

و در بعضى از روایات آمده : که حجر الاسود قبلا فرشته اى از فرشتگان بوده است .

مؤ لف : و نظائر این معانى در روایات عامه و خاصه بسیار است ، و چون یک یک آنها خبر واحد است ،

و نمى شود بمضمونش اعتماد کرد، و از مجموع آنها هم چیزى استفاده نمى شود، لذا نه تواتر لفظى دارند، و نه معنوى ، و لیکن چنان هم نیست که در ابواب معارف دینى مشابه نداشته باشد، چون نوعا روایاتیکه در ابواب مختلف معارف وارد شده ، همینطورند، و لذا اصرارى نیست که آنها را طرد و بکلى رد کنیم .

اما روایاتى که مى گوید: کعبه قبلا قبه اى بود، که براى آدم نازل شد، و همچنین آنها که مى گویند: ابراهیم بوسیله براق بسوى مکه رفت ، و امثال این مطالب ، از باب کرامت و خارق العاده ، و حوادث غیر طبیعى است ، که هیچ دلیلى بر محال بودنش نداریم ، علاوه بر اینکه این تنها معجزه اى نیست که قرآن کریم براى انبیاء خود اثبات کرده ، بلکه آنان را به معجزات بسیار و کرامات خارق العاده زیادى اختصاص داده است ، که موارد بسیارى از آن در قرآن ثابت شده است .

و اما روایاتى که داشت : پایه هاى کعبه و نیز حجر الاسود و سنگ مقام از بهشت نازل شده - و اینکه سنگ مقام در زیر مقام فعلى دفن شده - و نظائر این ، در باره اش گفتیم : که نظیر این گونه روایات در معارف دینى بسیار است ، حتى درباره بعضى از نباتات و میوه ها و امثال آن آمده ، که مثلا فلان میوه یا فلان گیاه ، بهشتى است .

و نیز روایاتى که مى گوید: فلان چیز از جهنم ، و یا از فوران جهنم است ، و باز از همین دسته است روایاتى که در باب طینت وارد شده ، میگوید طینت مردم با سعادت از بهشت ، و طینت اشقیاء از آتش بوده ، یا از دسته اول از علیین ، و از دسته دوم از سجین بوده است .

و نیز از همین دسته است آن روایاتى که مى گوید: بهشت برزخ در فلان قطعه از زمین ، و آتش برزخ در آن قطعه دیگر از زمین است ، و روایاتى که مى گوید: قبر یا باغى از باغهاى بهشت است ، و یا حفره اى از حفره هاى جهنم ، و امثال این روایات که هر کس اهل تتبع و جستجو، و نیز بیناى در مطاوى اخبار باشد به آنها دست مى یابد.

و این گونه روایات همانطور که گفتیم بسیار زیاد است ، بطورى که - اگر نتوانیم مضمون یک یک آنها را بپذیریم - بارى همه را هم نمى توانیم رد نموده ، بکلى طرح کنیم ، و یا در صدور آنها از ائمه(علیهم السلام)، و یا در صحت انتساب آنها به آن حضرات مناقشه کنیم ، چون این گونه روایات از معارف الهیه است که فتح بابش بوسیله قرآن شریف شده ، و ائمه(علیهم السلام) مسیر آنرا دنبال کرده اند، آرى از کلام خداى تعالى برمى آید: که تنها حجر الاسود و چه و چه از ناحیه خدا نیامده ، بلکه تمامى موجودات از ناحیه او نازل شده است ، و آنچه در این نشئه که نشئه طبیعى و مشهود است دیده مى شود، همه از ناحیه خداى سبحان نازل شده ، چیزیکه هست آنچه از موجودات و حوادث که خیر و جمیل است ،

و یا وسیله خیر، و یا ظرف براى خیر است ، از بهشت آمده ، و باز هم به بهشت برمیگردد، و آنچه از شرور است یا وسیله براى شر و یا ظرف براى شر است ، از آتش دوزخ آمده ، و دوباره به همانجا برمى گردد.

نمونه هایى از کلام خداوند که دلالت دارد آنچه موجود است از ناحیه اونازل شده است

اینک نمونه هائى از کلام خدا:(وان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم)،(هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما از آن خزینه ها هست ، و ما نازل نمى کنیم ، مگر به اندازه اى معلوم).

که مى رساند تمامى اشیاء عالم نزد خدا موجودند، و بوجودى نامحدود، و غیر مقدر با هیچ تقدیر موجودند، و تنها در هنگام نزول ، تقدیر و اندازه گیرى مى شوند، چون کلمه(تنزیل) بمعناى تدریج در نزول است . پس آیه شریفه ، مسئله خدائى بودن هر چیز را، عمومیت داده ، همه چیز را از ناحیه خدا میداند، و آیاتى دیگر این معنا را درباره بعضى از چیزها بخصوص اثبات مى کند، مانند آیه :(و اءنزل لکم من الانعام ثمانیة ازواج)،(براى شما از جنس چهار پایان هشت جفت نازل کرد،) است و آیه :(وانزلنا الحدید فیه باءس شدید)،(آهن را نازل کردیم ، که در آن قدرتى بسیار است) میباشد و آیه :(وفى السماء رزقکم وما توعدون)،(رزق شما و آنچه که وعده اش را بشما داده اند در آسمان است) که انشاءاللّه توضیح معنایش ‍ خواهد آمد.

پس بحکم این آیات آنچه در دنیا هست همه از ناحیه خداى سبحان نازل شده ، و خدا در کلامش مکرر فرموده : که بار دیگر همه آنها بسوى پروردگار بر مى گردند، از آن جمله آیات زیر است :(وان الى ربک المنتهى)،(بدرستى که منتهى بسوى پروردگار تو است) و نیز(الى ربک الرجعى)،(بازگشت بسوى پروردگار تو است) و نیز(الیه المصیر)،(بازگشت بسوى او است)(الا الى اللّه تصیر الامور)(آگاه باشید که همه امور بسوى خدا باز مى گردد) و آیات بسیارى دیگر.

و نیز آیه سوره حجر این معنا را هم افاده مى کند: که اشیاء - در فاصله میانه پیدایش و بازگشت - بر طبق مقتضائى سیر مى کنند، که کیفیت آغازشان آنرا اقتضاء کرده ، و بر آن سرنوشتى از سعادت و شقاوت و خیر و شر جریان مى یابند، که ابتداء وجودش اقتضاى آنرا دارد، و این معنا از آیات زیر نیز استفاده مى شود:(کل یعمل على شاکلته)،(هر کسى بر طینت خود مى تند)(ولکل وجهة هو مولیها)،(هر کسى براى خود هدفى معین دارد که خواه ناخواه به همان سو رو مى کند) که توضیح دلالت یک یک آنها خواهد آمد.

و منظور در اینجا تنها اشاره اجمالى و بآن مقدارى است که بحث ما تمام شود، و آن این است که اخبارى که مى گوید: موجودات طبیعى نامبرده از بهشت نازل شده ، و یا از جهنم آمده ، در صورتى که ارتباطى با مسئله سعادت و شقاوت انسانها داشته باشد، میشود معناى صحیحى برایش تصور کرد، چون در اینصورت با اصول قرآنى که تا حدى مسلم است ، منطبق مى شود، هر چند که این توجیه باعث نشود که بگوئیم هر یک از آن روایات صحیح هم هست ، و مى توان بدان اعتماد کرد، دقت فرمائید.

استدلال آنها که به کلى منکر این دسته روایات شده اند

در این مسئله بعضى ها بکلى منکر روایات نامبرده شده اند، و چنین استدلال کرده اند: که از ظاهر آیه :(واذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل) الخ بر مى آید که این دو بزرگوار خانه کعبه را بنا کرده اند، و براى عبادت کردن خدا در سرزمین و ثنیت و بت پرستى بنا کرده اند، و اینکه پاره اى داستان سرا، و به پیروى آنان جمعى از مفسرین ، حرفهاى دیگرى که قرآن از آن سکوت کرده اضافه کرده اند.

حرفهائى است زیادى ، که نباید بدان اعتناء ورزید.

هر چند که دراین روایات خود تراشیده ، تفنن کرده یکبار خانه خدا را قدیم دانسته ، یکبار از زیارت حج آدم سخن گفته اند، بارى دیگرى از آسمان رفتن آن در زمان طوفان خبر داده ، و نیز گفته اند حجر الاسود سنگى از سنگهاى بهشت بوده است .

و این آرایشها که داستانسرایان از یک داستان اسطوره اى خود بعنوان داستانى دینى کرده اند، هر چند که در دل ساده لوحان اثر خود را کرده ، و لیکن مردم خردمند و صاحب نظران از اهل علم ، هرگز غفلت ندارند، از اینکه شرافتى که خدا ببعضى موجودات نسبت به بعضى دیگر داده ، شرافت معنوى است ، پس شرافت خانه کعبه بخاطر انتسابى است که بخدا دارد و شرافت حجر الاسود بخاطر این است که بندگان خدا بدان دست مى کشند، و در حقیقت بمنزله دست خداى سبحان است ، و گرنه صرف یاقوت و یا در و یا چیز دیگر بودن در خانه در اصل ، باعث شرافتى آن نمى شود چون شرافت در و یاقوت حقیقى نیست .

در ناحیه خدا یعنى در بازار حقائق چه فرقى بین سنگ سیاه ، و سفید هست ، پس شرافت خانه تنها بخاطر این است که خدا نام خود را بر آن نهاده ، و آنرا محل انواع عبادتها قرار داده ، عبادتهائى که در جاى دیگر عملى نمى شود، و تفصیلش گذشت ، نه بخاطر اینکه سنگهاى آن بر سایر سنگها برترى دارد، و یا محل ساختمان آن از سایر زمین ها امتیاز دارد، و یا بناى آن از آسمان و از عالم نور آمده است .

و این مطلب تنها مربوط بخانه کعبه نیست ، بلکه شرافتى هم که انبیاء بر سایر افراد بشر دارند،

بخاطر تفاوتى در جسم ایشان یا در لباسشان نیست ، بلکه باز بخاطر انتسابى است که با خدا دارند، چون خدا ایشان را برگزیده ، و به نبوت اختصاصشان داده ، و نبوت ، خود یکى از امور معنوى است ، و گرنه در دنیا خوشگل تر و خوش لباس تر از انبیاء بسیار بودند، و نیز برخوردارتر از ایشان از نعمت ها زیاد بوده اند.

آنگاه گفته است : علاوه بر اینکه این روایات بخاطر تناقض و تعارضى که با یکدیگر دارند، و نیز بخاطر اینکه سند صحیحى ندارند، و علاوه مخالف با ظاهر کتابند، از درجه اعتبار ساقطند.

و نیز گفته : این روایات از جعلیات اسرائیلى ها است ، که به دست زندیق هاى یهود در بین مسلمانان انتشار یافته ، و خواسته اند بدین وسیله معارف دینى مسلمانان را زشت و درهم و برهم کنند، تا هیچ یهود و نصارائى رغبت به اسلام پیدا نکند.

پاسخ به منکرین و معترضین و بیان اینکه اینها دچاراشکال بزرگترى شده اند

مؤ لف : این بود گفتار آن معترض ، اینک در پاسخ مى گوئیم : هر چند که مطالبش تا اندازه اى موجه و درست است ، ولیکن قدرى تندروى کرده ، و(مثل همه تندرویها که انسان را از آنطرف مى اندازد) طورى اشکال کرده که خودش دچار اشکال بزرگتر و زننده تر شده است .

اما اینکه گفت : روایات از درجه اعتبار ساقطند، چونکه با هم تعارض و تناقض دارند، و نیز مخالف با کتاب خدا هستند، اشکال واردى نیست ، براى این که اگر کسى مى خواست به مضمون یک یک آنها ترتیب اثر دهد، این اشکال وارد بود،(که مثلا درّ بودن ، مناقض با یاقوت بودن است) ولى ما گفتیم : که پذیرفتن آن معناى مشترکى که همه بر آن دلالت دارند، عیبى ندارد، و