background
التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ
[آن مؤمنان،] همان توبه‌كنندگان، پرستندگان، سپاسگزاران، روزه‌داران، ركوع‌كنندگان، سجده‌كنندگان، وادارندگان به كارهاى پسنديده، بازدارندگان از كارهاى ناپسند و پاسداران مقرّرات خدايند. و مؤمنان را بشارت ده.
آیه 112 سوره التَّوْبَة

بیان آیات

این آیات در باره مطالب گوناگونى است که یک غرض واحدى ، همه را به هم مرتبط و به آن غرضى که آیات قبلى در مقام بیان آن بود مربوط مى سازد، زیرا این آیات در پیرامون جنگ و جهاد است . بعضى از آنها مؤ منین مجاهد را مدح نموده و وعده جمیل داده است . و بعضى از آنها از محبت و دوستى با مشرکین و طلب مغفرت جهت ایشان نهى مى کند. بعضى دیگر از آنها دلالت بر گذشت خداى تعالى از آن سه نفرى دارد که در جنگ تبوک تخلف ورزیدند، بعضى دیگر اهل مدینه و اطراف آن را ماءمور مى کند به اینکه با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هر جا که خواست براى قتال بیرون رود بیرون روند، و از آنجناب تخلف نکنند. بعضى دیگر مردم را دستور مى دهد که از هر طائفه عده اى بکار تفقه در دین و آموختن معارف آن پرداخته ، پس از مراجعت به سوى قوم خود در میان آنان به تبلیغ دین بپردازند. و بعضى از آنها حکم میکند به اینکه باید با کفار همجوار کارزار کنند.

وعده قطعى بهشت به کسانى که در راه خدا با جان ومال خود جهاد مى کنند(ان الله اشترى)

ان الله اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة ...

کلمه(اشتراء) به معناى قبول آن جنسى است که در خرید و فروش در برابر پرداخت قیمت به انسان منتقل مى شود.

خداى سبحان در این آیه به کسانى که در راه خدا با جان و مال خود جهاد مى کنند وعده قطعى بهشت مى دهد و مى فرماید که این وعده را در تورات و انجیل هم داده ، همانطور که در قرآن مى دهد.

خداوند این وعده را در قالب تمثیل بیان نموده و آن را به خرید و فروش تشبیه کرده است ، یعنى خود را خریدار و مؤ منین را فروشنده و جان و مال ایشان را کالاى مورد معامله و بهشت را قیمت و بهاء و تورات و انجیل و قرآن را سند آن خوانده است ، و چه تمثیل لطیفى بکار برده است ؛ و در آخر مؤ منین را به این معامله بشارت داده و به رستگارى عظیمى تهنیت گفته است .

التائبون العابدون الحامدون السائحون ...

وضع و وصف فردى و اجتماعى مؤ منین

این جمله مؤ منین را به نیکوترین صفاتشان توصیف مى کند. و اینکه همه اوصاف ایشان را با صداى پیش آورده ، براى این است که خبر آنها مبتدائى محذوف و تقدیر آن :(المؤ منون هم التائبون العابدون ...) است ، یعنى مؤ منین بخاطر اینکه از غیر خدا به سوى خدا بازگشت کردند تائبان ، و چون او را میپرستند عابدان ، و چون با زبان ، حمد و سپاس او گویند حامدان ، و چون با قدمهاى خود از این معبد به آن معبد مى روند سائحان ، و بخاطر رکوع و سجودشان راکعان و ساجدانند.

این وضع ایشان در حال انفراد است ، اما وضعشان نسبت به حال اجتماع ، آنها مانند دیدبانانى هستند که اجتماع خود را به سوى خیر سوق مى دهند، یعنى امر به معروف و نهى از منکر نموده ، حدود خدائى را حفظ مى نمایند، نه در حال انفراد، نه در حال اجتماع ، نه در خلوت و نه در ظاهر از آن حدود تجاوز نمى کنند. آنگاه با اینکه خداوند در آیه قبل ، خودش بشارتشان داده بود اینک به رسولش ‍ دستور مى دهد به اینکه ایشان را بشارت دهد، و این خود تاکید را مى رساند، آنهم تاکید بلیغى که نمى توان حد و مرزى برایش قایل شد.

از آنچه گذشت معلوم شد که اولا چه نکتهاى در ترتیب اوصاف مذکور از مؤ منین بوده ، و اگر اول توبه و عبادت و گردش و رکوع و سجود ایشان را آورده ، براى این است که این اوصاف ، اوصاف فردى آنان است ، لذا اول آنها را ذکر کرده ، بعدا اوصاف اجتماع ایشان را که ناشى از ایمان آنان است ذکر نموده ، و آن این است که مؤ منین با امر به معروف و نهى از منکر اجتماع صالحى بوجود مى آورند، آنگاه در خاتمه وصف پسندیده و جمیلى را که ایشان در هر دو حال یعنى هم در حال انفراد و هم در حال اجتماع دارند ذکر کرده ، و آن این است که ایشان حافظ حدود خدایند، و اگر تعبیر به(حافظ) کرد براى این است که بفهماند مؤ منین ، هم خودشان از حدود خدا تجاوز نمى کنند، و هم نسبت به آن اهتمام و مراقبت دارند.

و ثانیا معلوم شد که مقصود از(سیاحت) - که در لغت به معناى سیر و گردش در زمین است - در اینجا آن معنائى که با سیاق ترتیب مناسب تر است سیر و رفت و آمد در جایگاههاى عبادت و مساجد است ، نه آن معنائى که بعضى گفته اند که منظور از آن روزه گرفتن و یا سیاحت در زمین به منظور تفکر در عجائب قدرت خدا و دیدن آثار و دیار امتهاى گذشته و عبرت گرفتن از سرنوشت آنان ، و یا منظور از آن ، مسافرت جهت طلب علم و یا طلب خصوص احادیث باشد، زیرا این احتمالات و وجوه با سیاق آیه تناسب ندارد.

اما در مورد وجه اول باید گفت که از جهت الفاظ آیه ، هیچ دلیلى بر آن نیست ، بقیه وجوه هم گو اینکه در آیات دیگر سفارش به آن شده ، مثلا درباره سیر و تفکر در سرنوشت امم گذشته فرموده :(افلم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم) و درباره سیر و سفر براى آموختن علم دین فرموده :(فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین)؛ الا اینکه اگر منظور از(سائحون) یکى از دو وجه فوق باشد آن لطفى را که در ترتیب صفات ردیف شده هست از بین مى برد.

و ثالثا بدست آمد که این صفات شریفه ، صفاتى است که ایمان مؤ من با آنها تمام و کامل مى شود و مؤ من با داشتن آنها مستوجب وعده قطعى خدا به بهشت و آن بشارت که خدا و رسول(صلى الله علیه و آله) دادند مى گردد، و بدین جهت مستوجب میشود که داشتن این صفات ، ملازم با قیام به حق خدا باشد، و قیام به حق خدا هم باعث مى شود که خداى تعالى درباره چنین مؤ منى ، حقى را که بر خود واجب کرده و به وعده هائى که به او داده وفا کند.

ما کان للنبى و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین و لو کانوا اولى قربى ... لاواه حلیم

سبب عدم جواز استغفار براى مشرکین لغو بودن استغفار براى آنان است

معناى آیه روشن است ، لیکن این نکته را باید در نظر داشت که چون در آیه دومى بعد از بیان سبب استغفار ابراهیم براى پدرش ‍ مى فرماید(وقتى که فهمید او دشمن خدا است ، از او بیزارى جست) و با این بیان معلوم کرد که مشرکین دشمنان خدا و جهنمى هستند، و در نتیجه نباید براى آنان استغفار کرد، اینکه در این آیه مى فرماید حال که این معنا براى پیغمبر و پیروانش معلوم شد باید از این مطلب ضرورى و روشن غفلت نورزند، که استغفار براى مشرکین از این جهت جائز نیست که لغو است ، و خضوع ایمان مانع است از اینکه بنده خدا با ساحت کبریاى او بازى نموده ، کارى لغو بکند.

چون از یکى از دو صورت بیرون نیست ، یا خداوند بخاطر تقصیرى که از بنده اش سرزده با او دشمن و از او خشمگین است ، و یا بنده با خداى تعالى دشمن است ؛ اگر فرضا خدا با بندهاش دشمن باشد ولى بنده اش با او دشمن نباشد و بلکه اظهار تذلل و خوارى کند، در اینصورت جاى این هست که بخاطر سعه رحمت او آدمى براى آن بنده طلب مغفرت کند، و از خداوند بخواهد که به حال آن بنده اش ترحم کند. اما اگر بنده با خدا سر دشمنى داشته باشد مانند مشرکین معاند - و خود را بالاتر از آن بداند که به درگاه خدا سر فرود بیاورد، در چنین صورتى عقل صریح حکم مى کند به اینکه شفاعت و یا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن که آن بنده عناد را کنار گذاشته ، به سوى خدا توبه و بازگشت کند و به لباس تذلل و مسکنت درآید.

و گر نه چه معنا دارد که انسان براى کسى که اصلا رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زیر بار عبودیت او نمى رود، استغفار نموده ، از خدا بخواهد که از او درگذرد. آرى ، این درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبیت و بازى کردن با مقام عبودیت است ، که به حکم فطرت عملى است ناپسند و غیر جائز.

و خداوند این جائز نبودن را به حق نداشتن تعبیر کرده و فرموده :(ما کان للنبى و الذین آمنوا) یعنى پیغمبر و آنان که ایمان آورده اند حق ندارند استغفار کنند بعد از آنکه براى آنها معلوم شد که ...، و ما در تفسیر آیه(ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله) گفتیم که حکم جواز در شرع بعد از جعل حق است .

پس ، معناى آیه چنین مى شود: رسول الله و کسانى که ایمان آورده اند بعد از آنکه با بیان خداوندى براى آنها ظاهر شد که مشرکین دشمنان خدایند و مخلد در آتشند، دیگر حق ندارند براى آنان استغفار کنند هر چند از نزدیکانشان باشند، و اگر ابراهیم براى پدر مشرکش استغفار کرد براى این بود که در آغاز خیال میکرد پدرش هر چند مشرک است ولى با خدا دشمنى و عناد ندارد، و چون قبلا به او وعده استغفار داده بود لا جرم براى او طلب مغفرت کرد، ولى وقتى فهمید که او دشمن خداست و بر شرک و ضلالت خود اصرار مى ورزد، از او بیزارى جست .

(ان ابراهیم لاواه حلیم) این جمله وعده ابراهیم و استغفار او را براى پدرش تعلیل مى کند، به اینکه او جفاى پدرش را تحمل نمود، و او را وعده نیکى داد، چون او مردى بردبار بود، و برایش طلب مغفرت کرد، چون مردى(اواه) بود، و اواه کسى را گویند که از ترس خدا و به طمع و امید به خیرات او خیلى آه بکشد.

و ما کان الله لیضل قوما بعد اذ هدیهم حتى یبین لهم ما یتقون ... من ولى و لا نصیر

این دو آیه ، متصل به دو آیه قبلى است ، که از استغفار براى مشرکین نهى مى کرد. و این دو آیه یکى مؤ منین را تهدید مى کند به اینکه اگر از آن کارهائى که خداوند بیان کرده پرهیز نکنند، بعد از هدایت گمراهشان خواهد کرد، و در میان همه کارهائى که خداوند از آنها نهى نموده ، آن کارى که با مورد آیه تطبیق دارد همان استغفار کردن براى مشرکین و محبت به ایشان است ، که مؤ منین باید از آن بپرهیزند، و الا بعد از هدایت دچار ضلالت مى شوند.

و خواننده محترم براى روشن شدن بیشتر آیه مورد بحث باید به مطالبى که ما در تفسیر آیه(الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون) در جلد پنجم این کتاب و همچنین در تفسیر آیات راجع به ولایت مشرکین و اهل کتاب در سوره هاى گذشته گذراندیم مراجعه نماید.

و این آیه به یک اعتبار در معناى آیه(ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم) و آیات دیگرى در این معنا است که همه بر این معنا گویا هستند که یکى از سنتهاى الهى این است که نعمت و هدایت خود را بر بنده اش مستمر بگرداند و از او سلب نکند، تا خود بنده بخاطر کفران و تعدیش موجبات تغییر آن را فراهم آورد، آنوقت است که خداى تعالى نعمت و هدایت خود را از او مى گیرد.

علت وجوب تبرى از دشمنان خدا، و اشاره به عمومیت این حکم

آیه دومى یعنى آیه(ان الله له ملک السموات و الارض یحیى و یمیت و ما لکم من دون الله من ولى و لا نصیر) در ذیلش حکمى را که آیه قبلى بر آن دلالت مى کرد چنین تعلیل مى کند که اگر از دوستى با دشمنان خدا نهى نموده و گفتیم که باید از آنان بیزارى بجوئید، براى این است که جز خداى سبحان کسى ولى و یاور حقیقى نیست ، و این معنا براى مؤ منین وجدانى شده ، پس وجدان و ایمان خود آنان باید ایشان را بر آن بدارد که تنها نسبت به او و یا ولیى از اولیاى او که خود او اجازه داده باشد تولى داشته باشند، و بغیر ایشان به هیچ یک از دشمنان او هر که خواهد باشد دوستى و تولى نورزند.

این مفاد ذیل آیه دومى بود، و اما مفاد صدر آن بیان سبب این سبب و علت این علت است ، یعنى بیان مى کند که چرا ولى و ناصرى جز خدا نیست ، و مى فرماید: جهتش این است که تنها کسى که مالک همه چیز است و مرگ و حیات بدست اوست ، خداست و معلوم است که غیر از چنین خدائى که یگانه مالک و مدبر عالم است ولى و ناصرى نیست .

از همین بیان عمومى و علت عمومى که در چهار آیه مورد بحث آمده بخوبى روشن گردید که حکم مورد بحث این آیات نیز عمومى است ، یعنى اگر در این آیات حکم به وجوب تبرى از دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان نموده ، این حکم اختصاص به یک نحو دوستى و یا دوستى با یک عده معینى ندارد، بلکه همه انحاء دوستى را شامل مى شود، خواه تولى به سبب استغفار باشد یا به غیر آن و خواه دشمن ، مشرک یا کافر و یا منافق و یا غیر آنها از قبیل اهل بدعتى که منکر آیات خدا هستند باشد و یا نسبت به پاره اى از گناهان کبیره از قبیل محاربه با خدا و رسول اصرار داشته باشد.

لقد تاب الله على النبى و المهاجرین و الانصار الذین ... هو التواب الرحیم

کلمه(الساعة) به معناى مقدارى از زمان است ، و(ساعت عسرت) آن مقدار زمانى است که زندگى بخاطر ابتلاء به گرفتاریها از قبیل گرسنگى و تشنگى و یا حرارت شدید، و امثال آن دشوار شود، و کلمه(زیغ) به معناى بیرون شدن از راه حق و میل به طرف بیراهه و باطل است ، و اضافه(زیغ) به(قلوب)، و ذکر ساعت عسرة و سایر قرینه هائى که از سیاق کلام استفاده مى شود، همه شاهد بر آنند که منظور از(زیغ) استنکاف و شانه خالى کردن از امتثال امر پیغمبر، و بیرون شدن از اطاعت او، به سبب سرپیچى از رفتن به جهاد، و یا برگشتن به وطن است بخاطر عسرت و مشقتى که در راه با آن مواجهند.

و کلمه(تخلیف) - بطورى که در مجمع البیان گفته - به معناى تاخیر و جاى ماندن از کسى است که رفته ، و اما بجاى ماندن کسى در مکان ، بعد از رفتن تو تخلیف نیست ، و اشتقاق آن از(خلف) است که به معناى پشت سر و مقابل جهت روبرو است ؛ وقتى مى گویند(فلان خلف فلانا) معنایش این است که فلانى فلان کس را جانشین و خلیفه خود کرد، و خود او را(مخلف) مى گویند و کلمه(رحب) به معناى وسعت و مقابل ضیق است ، و حرف(ما) در جمله(بما رحبت) مصدریه است که جمله را به تاویل مصدر مى برد و معنایش(برحبها) مى شود.

وجه اینکه توبه(بازگشت) خدا به پیامبر(ص) و مهاجرین انصار،قبل از ذکر توبه خدا به سه نفرى که از جنگ تبوک تخلف کردند در آیه وارد شده وبیان مراد از توبه خدا در این موارد

و این دو آیه ، هر یک از آنها ناظر است به جهتى ، غیر آن جهتى که دیگرى ناظر بدان است - آیه اولى گذشت خدا از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مهاجرین و انصار را بیان نموده و آیه دومى ، گذشت از سه تن متخلف از جنگ را بیان داشته است ، با این تفاوت که در آیه اول ، گذشت از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و بعضى دیگر، گذشت از معصیت نبوده ، چون اهل معصیت نبودند، و در آیه دوم ، گذشت ، گذشت از معصیت بوده است .

و کوتاه سخن ، هر چند این دو آیه از نظر غرض و مدلول مختلف هستند، الا اینکه از سیاق آنها برمى آید که مى خواهند یک غرض را رسانیده ، و هر دو بهم متصلند، و کلام واحدى است که گذشت خدا از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مهاجرین و انصار و سه تن متخلف را بیان مى کند، به دلیل اینکه در صدر آیه دومى کلمه(على) عطف شده بر(على) که در آیه اولى بود، و در نتیجه جمله(و على الثلاثة) را بر(لقد تاب الله على النبى) عطف میکند، هر چند در معنا از آن مستقل است ، و همین عطف ، ما را وادار مى کند که بگوئیم هر دو با هم و به منظور غرض خاصى نازل شده اند.

و شاید غرض اصلى بیان گذشت خدا از آن سه تن متخلف بوده ، و گذشت از مهاجر و انصار و حتى گذشت از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) صرفا به منظور از دلخوشى همان سه نفر ذکر شده ، تا از آمیزش و خلط با مردم خجالت نکشند و احساس نکنند که فرقى میان آنان و سایر مردم نیست ، و ایشان و همه مردم در یک جهت شرکت دارند، و آن جهت این است که خدا به رحمت خود از همه آنان در گذشته و در این معنا ایشان کمتر از سایرین و سایرین ، بالاتر از ایشان نیستند.

از همین جا معلوم مى شود که نکته تکرار کلمه توبه ، در دو آیه چیست ؛ چرا که خداى تعالى نخست توبه و گذشت از پیغمبر و مهاجرین و انصار را یادآور شده ، آنگاه مى فرماید(پس ، از ایشان درگذشت) و از آن سه نفرى که تخلف کرده بودند درگذشت ، آنگاه بار دیگر مى فرماید:(پس ، از ایشان درگذشت تا دیگر اینکار را نکنند) و این تکرار جهتى ندارد مگر همینکه گفتار در آیه بر سبیل اجمال و تفصیل بوده ، اول گذشت از همه را بطور اجمال ذکر کرده ، بعدا بطور تفصیل به حال هر کدام از دو فریق جداگانه اشاره فرموده ، و در این اشاره ، گذشت خود را از خصوص آن سه نفر بیان داشته است .

و اگر هر یک از این دو آیه غرض جداگانه و مستقلى مى داشتند و یک غرض جامعى در مجموع آن دو وجود نداشت ، در این تکرار هیچ نکته و فائده اى تصور نمى شد.

علاوه بر اینکه در آیه اولى بطور وضوح دلالت مى کند بر اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در این داستان گناه و انحرافى نداشته ، و حتى نیت انحراف هم نکرده ، چون آیه شریفه مهاجرین و انصار را مدح مى کند به اینکه از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پیروى و به وى اقتداء کردند، و اگر خود آنحضرت منحرف مى شد و یا خیال انحراف را مى کرد که دیگر معنى نداشت مقتدى و امام ایشان قرار گیرد، و پیروانش مدح و ستایش شوند، و اگر نکته اى که ما گفتیم در کار نبود، هیچ جهت نداشت که آن جناب را با مهاجرین و انصار ذکر کند.

پس ، برگشت معناى آیه به این است که : خداوند قسم خورده به اینکه به رحمت خود به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مهاجرین و انصار و آن سه کس که تخلف کرده بودند بازگشت کند، اما بازگشتنش بر مهاجرین و انصار براى این بود که ایشان در ساعت عسرت دست از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) برنداشتند، و مقصود از ساعت عسرت همان ایامى است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به سوى تبوک حرکت مى کرد. در ابتدا دل بعضى از مهاجرین و انصار دچار کمى لغزش گردید، و از حق گریزان شد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفته و به هواى نفس گوش نداده ، حرکت کردند، خداوند از ایشان گذشت ، که او به ایشان رؤ وف و مهربان است .

و اما بازگشت خدا به آن سه نفر، از این قرار بود که وقتى کارشان به سختى کشید و زمین با همه وسعتش برایشان تنگ شد، و دیدند که احدى از مردم با ایشان حرف نمى زنند و سلام و علیک نمى کنند، و حتى زن و فرزندشان هم با ایشان حرف نمى زنند، و خلاصه یک نفر انسان که با آنها انس بگیرد وجود ندارد، و هر که هست ماءمور به خوددارى از سلام و کلام است ، آن وقت تعیین کردند که جز خدا و توبه به درگاه او دیگر پناهگاهى نیست ، و چون چنین شد، خداوند نیز با رحمت خود به ایشان بازگشت فرمود، تا ایشان توبه کنند و او قبول فرماید که او که همانا او تواب - بسیار به بندگانش بازگشت مى کند تا به ایشان ترحم نموده ، براى توبه کردن هدایت نموده و براى توبه توفیقشان مى دهد، و آنگاه توبه شان را مى پذیرد - و نسبت به مؤ منین رحیم و مهربان است .

بیان مقصود از توبه در هر یک از مواردى که در آیات مورد بحث تکرار شده

از این معنائى که ما کردیم روشن شد که اولا مقصود از توبه بر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) صرف بازگشت خدا به سوى اوست برحمت خودش ، و مقصود از بازگشت نمودن به رحمت ، بازگشت به امت اوست به رحمت ، پس در حقیقت توبه بر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) توبه بر امت او است ، و او واسطه در نازل شدن رحمت خدا و خیرات و برکات به سوى امتش است .

و نیز از فضل و کرمى که نسبت به رسول گرامیش دارد این است که هر وقت اسم امت و یا صحابه اش به خیر برده شود، اول اسم شریف او را در صدر کلام قرار مى دهد هر چند مطلب راجع به امت باشد، مانند آیه(آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المؤ منون ...) و آیه(ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المؤ منین و آیه لکن الرسول و الذین آمنوا معه جاهدوا...) و همچنین آیات و موارد دیگر.

و ثانیا منظور از توبه اى که بار دوم و سوم ذکر کرد، و در هر دو مورد فرمود:(ثم تاب علیهم)، تفصیل همان اجمالى است که قبلا در جمله(لقد تاب الله) خاطرنشان ساخته بود.

و ثالثا منظور از توبه در جمله(ثم تاب علیهم) در هر دو مورد بازگشت خدا به سوى اوست ، به هدایت به سوى خیر و توفیق انجام آن ، که ما مکرر این معنا را در مباحث قبلى خود در این کتاب خاطرنشان ساخته ایم ، که توبه عبد همیشه در میان دو توبه از خداى تعالى قرار دارد، یکى رجوع پروردگار به او، به اینکه به او توفیق و هدایت ارزانى دهد، و بدین وسیله بنده موفق به استغفار که توبه اوست بگردد، و دوم رجوع دیگر خدا به او، به اینکه گناهان او را بیامرزد، و این توبه دوم خداى تعالى است .

و دلیل بر اینکه مقصود از توبه در دو آیه ، توبه اولى خداست ، این است که در مورد اول گناهى از مهاجرین و انصار ذکر نکرده و همچنین استغفارى از ایشان نقل ننموده ، پس منظور از آن ، توبه بنده نیست ، و توبه دوم خدا هم نیست ، چون گفتیم توبه دوم عبارت است از قبول توبه عبد، و در آیه ذکرى از توبه مهاجر و انصار به میان نیاورده ، بلکه تنها فرموده : نزدیک بود دل بعضى از ایشان از حق منحرف شود. پس توبه در مورد اول با توبه اول خدا تناسب دارد، و همچنین در مورد دوم . زیرا از اینکه در جمله(لیتوبوا) که بعد از آن قرار دارد استغفار ایشان را نتیجه آن توبه دانسته مى فهمیم که توبه مزبور قبل از توبه ایشان بوده ، و این جز با توبه اولى خدا تطبیق نمى کند.

و اى بسا جمله(انه بهم رؤ ف رحیم) که در مقام بیان علت است گفته ما را تایید کند، زیرا در این جمله نیز هیچ یک از اسماء خدا که دلالت کند بر قبول توبه ذکر نشده ، همچنانکه قبلا هم استغفارى از ایشان نقل نکرده بود.

و رابعا منظور از جمله(لیتوبوا) در آیه دوم ، توبه آن سه نفرى است که تخلف کردند، که بعنوان نتیجه براى توبه اولى خداى تعالى ذکر شده ، و معنایش این است که : خداوند بر آن سه نفر توبه ترحم کرد، و توفیقشان داد براى اینکه توبه کنند و خدا برایشان توبه ترحم کند، و ایشان را بیامرزد که او توبه کننده رحیم است .

خواهى گفت اینطور که شما مى گوئید آیه شریفه دلالت نمى کند بر اینکه خدا توبه ایشان را پذیرفته است ، و حال آنکه بطور مسلم توبه ایشان را پذیرفته است ، و این گفتار با روایاتى که مى گویند این آیه به منظور بشارت بر قبول توبه آنان نازل شده مخالفت دارد.

در جواب مى گوئیم درست است که از نظر دلیل نقلى یعنى روایات ، خداوند توبه آن سه نفر را پذیرفته و لیکن در خود الفاظ آیه چنین دلالتى نیست ؛ بله ، از سیاق آن این معنا استفاده مى شود، چون همانطور که گفتیم خداى تعالى اول بطور اجمال فرموده :(لقد تاب الله)، و این بیان به اطلاقش ، هم توبه به معناى توفیق را شامل مى شود و هم توبه به معناى قبول را که هر دو، توبه خداست و همچنین جمله بعدى که مى فرماید:(ان الله هو التواب الرحیم).

و مخصوصا با در نظر داشتن حصرى که در آن است و ناظر به جمله قبلى است که فرموده بود:(و ظنوا ان لا ملجا من الله الا الیه) دلالت بر قبول توبه آنان دارد، زیرا از آن بر مى آید که به این منظور توبه کردند که ملجاى در نزد خدا بدست بیاورند، و در آن ملجا و پناهگاه از عذاب خدا ایمن شوند، و خداوند هم به سوى توبه هدایتشان کرد؛ از این بطور قطع مى فهمیم که با این حال دیگر محال است که خدا توبه شان را قبول نکرده باشد، زیرا او تواب و رحیم است ، و خودش فرموده :(انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم).

بعضى گفته اند، معناى(ثم تاب علیهم لیتوبوا) این است که(پس آنگاه خداوند توبه را براى آنان آسان کرد، تا بتوانند توبه کنند) و این حرف بسیار سخیف و غلط است ، از آن سخیفتر تفسیر آن دیگرى است که گفته(منظور از توبه در جمله(لیتوبوا) برگشت به حالت قبل از معصیت است). از این هم سخیفتر گفتار عده اى دیگر است که گفته اند(ضمیر در(لیتوبوا) به مؤ منین برمى گردد، و معناى آیه این است که خدا بر آن سه کس توبه کرد، و مژده توبه بر آنان را بر پیغمبرش نازل نمود تا مؤ منین از گناهان خود توبه کنند، و بدانند که خدا توبه ایشان را مانند توبه آن سه نفر مى پذیرد).

و خامسا معلوم شد که هر چند کلمه(ظن) در لغت به معناى پندار است نه به معناى علم ، و لیکن در خصوص مورد این آیه به معناى علم آمده است .

یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین

معناى اینکه فرمود: با صادقین باشید(...و کونوا مع الصادقین)

کلمه(صدق) در اصل به معناى این است که گفتار و یا خبرى که داده مى شود با خارج مطابق باشد، و آدمى را که خبرش مطابق با واقع و خارج باشد(صادق) مى گویند. و لیکن از آنجائى که بطور استعاره و مجاز اعتقاد و عزم و اراده را هم قول نامیده اند در نتیجه صدق را در آنها نیز استعمال کرده ، انسانى را هم که عملش مطابق با اعتقادش باشد و یا کارى که مى کند با اراده و تصمیمش مطابق باشد، و شوخى نباشد، صادق نامیده اند.

و اطلاق امر به تقوى و اطلاق کلمه(صادقین) و همچنین اینکه بطور مطلق فرموده : با صادقین باشید - با اینکه معیت و با کسى بودن به معناى همکارى کردن و پیروى نمودن است - همه قرینه هائى هستند که دلالت مى کنند بر اینکه مقصود از صدق ، معناى مجازى و وسیع آن است ، نه معناى لغوى و خاص آن .

بنابراین ، آیه شریفه مؤ منین را دستور مى دهد به اینکه تقوا پیشه نموده ، صادقین را در گفتار و کردارشان پیروى کنند، و این غیر از آن است که بفرماید(شما نیز مانند صادقین متصف به وصف صدق باشید) زیرا اگر آن بود، مى بایستى بفرماید(و از صادقین باشید) نه اینکه بفرماید(و با صادقین باشید)، و این پر واضح است و احتیاج به توضیح ندارد.

ما کان لاهل المدینة و من حولهم من الاعراب ... ما کانوا یعملون

کلمه(رغبت) میل خاصى است از تمایلات نفسانى ، و رغبت در هر چیز میل کردن به طرف آن به منظور طلب نفع است ، و رغبت از هر چیز به معناى دورى و بى میلى از آن و ترک آن است ، و حرف(باء) در(بانفسهم عن نفسه) براى سببیت است ، و معناى جمله را چنین مى کند(و ایشان را حقى نیست که بخاطر اشتغال به خود از آن جناب صرفنظر نموده ، در مواقع خطر در جنگها و در سختیهاى سفر ترکش گویند، و خود سرگرم لذائذ زندگى گردند).

کلمه(ظما) به معناى عطش ، و کلمه(نصب) به معناى تعب ، و کلمه(مخمصة) به معناى گرسنگى ، و(غیظ) به معناى شدت غضب ، و(مؤ طاء) به معناى زمینى است که مسیر راه باشد و بر آن بگذرند.

این آیه حق تخلف از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را از اهل مدینه و اعرابى که در اطراف آن هستند سلب نموده ، سپس ‍ خاطرنشان مى سازد که خداوند در مقابل این سلب حق ، براى ایشان در برابر مصیبتى که در جهاد ببینند از قبیل گرسنگى و عطش و تعب و در برابر هر سرزمینى که بپیمایند و بدان وسیله کفار را به شدت خشم دچار سازند، و یا هر بلائى که بسر آنان بیاورند، یک عمل صالح در نامه عملشان مى نویسد، چون در این صورت نیکوکارند و خدا اجر محسنین را ضایع نمى سازد، این معناى(ذلک بانهم لا یصیبهم ظما) است .

آنگاه مى فرماید: هزینه اى که در این راه خرج مى کنند، چه کم و چه زیاد، و همچنین هر وادى که طى مى نمایند، براى آنان نوشته مى شود و نزد خدا محفوظ مى ماند، تا به بهترین پاداش جزا داده شوند.

پاداش مجاهدان ، و مراد از جمله :(لیجزیهم الله احسن ما کانوا یعملون)

و جمله(لیجزیهم الله احسن ما کانوا یعملون) غایت و نتیجه اى است که بر جمله(کتب لهم) مترتب شده ، و معنایش این است که(نتیجه این نوشتن این است که خداوند جزاى بهترین اعمالشان را بدهد) و اگر تنها جزاى نیکوترین اعمالشان را ذکر کرد، براى این است که بیشتر رغبت صاحب عمل متوجه آنگونه اعمال است . ممکن هم هست از این جهت باشد که پاداش بهترین اعمال مستلزم پاداش سایر اعمال نیز هست . و نیز ممکن است منظور از(احسن اعمال) جهاد در راه خدا باشد؛ براى اینکه جهاد از همه اعمال نیک دیگر سخت تر و نیز مهم تر است ، زیرا قیام امر دین بدان بستگى دارد.

البته در این میان معناى دیگرى نیز هست ، و آن این است که جزاى عمل در حقیقت همان خود عمل است که به سوى پروردگار رفته است ، و بهترین جزا همان بهترین اعمال است ، پس ، در نتیجه جزا دادن به احسن اعمال معنایش جزا دادن به احسن جزاء است . معناى دیگرى نیز هست ، و آن این است که خداى سبحان گناهان ایشان را که مختلط به اعمال نیک ایشان شده مى آمرزد و جهات نقص اعمال آنان را مى زداید، و مى پوشاند، و بدین وسیله عمل ایشان را بعد از آنکه عمل نیک بود به صورت عمل نیکوتر درمى آورد و آنگاه به آن عمل نیکوتر پاداش مى دهد، و ممکن هم هست این وجه با وجه قبلى به یک معنا برگردد - دقت بفرمائید -.

و ما کان المؤ منون لینفروا کافة فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین)

سیاق آیه دلالت مى کند بر اینکه منظور از جمله(لینفروا کافة) بیرون شدن همگى براى جهاد است ، و ضمیر در(فرقة منهم) به مؤ منین برمى گردد، که نباید همگیشان بیرون روند، و لازمه آن این است که مقصود از(نفر) کوچ کردن به سوى رسول خدا باشد.

بنابراین ، آیه شریفه در این مقام است که مؤ منین سایر شهرها را نهى کند از اینکه تمامیشان به جهاد بروند، بلکه باید یک عده از ایشان به مدینة الرسول آمده ، احکام را از آن جناب بیاموزند، و عده دیگرى به جهاد بروند.

و بنابراین معنا، مناسبتر آنست که ضمیر مستتر در(رجعوا) به آن طائفه اى برگردد که براى آموختن احکام دین بیرون مى شوند، و ضمیر در(الیهم) به قوم و اهل شهر ایشان راجع باشد، و منظور از آیه این باشد که وقتى این عده احکام دین را یاد گرفتند به شهر خود و به میان اهل ولایت خود برگشته ، ایشان را انذار کنند. ولى ممکن هم هست عکس این ترتیب باشد، یعنى ضمیر در(رجعوا) به اهل شهر برگردد که به جهاد رفته اند، و ضمیر در(الیهم) به آموزندگان دین برگشت کند، و معنا چنین باشد:(و قوم خود را که به جهاد رفته اند وقتى که از جهاد به سوى ایشان برگشتند انذار کنند).

توضیح آیه نفر(فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة ...) و بیان آنچه که از آناستنباط مى شود

و معناى آیه این است که : براى مؤ منین سایر شهرستانهاى غیر مدینه جایز نیست که همگى به جهاد بروند، چرا از هر شهرى یک عده به سوى مدینة الرسول کوچ نمى کنند تا در آنجا احکام دین را یاد گرفته و عمل کنند، و در مراجعت هموطنان خود را با نشر معارف دین انذار نموده ، آثار مخالفت با اصول و فروع دین را گوشزد ایشان بکنند، تا شاید بترسند، و به تقوا بگرایند.

از اینجا معلوم مى شود که :

اولا مقصود از تفقه در دین فهمیدن همه معارف دینى از اصول و فروع آن است ، نه خصوص احکام عملى ، که فعلا در لسان علماى دین کلمه فقه اصطلاح در آن شده ، بدلیل اینکه مى فرماید:(و لینذروا قومهم و قوم خود را انذار کنند)، و معلوم است که انذار با بیان فقه اصطلاحى ، یعنى با گفتن مسائل عملى صورت نمى گیرد، بلکه احتیاج به بیان اصول عقاید دارد.

و ثانیا معلوم مى شود که وظیفه کوچ کردن براى جهاد، از طلبه علوم دینى برداشته شده ، و آیه شریفه به خوبى بر این معنا دلالت دارد.

و ثالثا معانى دیگرى که مفسرین احتمال داده اند - و ذیلا پاره اى از آنها نقل مى شود - از سیاق آیه دور است ؛ مثلا بعضى گفته اند: مقصود از اینکه فرمود: نباید همه کوچ کنند این است که نباید همه براى آموختن احکام دین به مدینه بیایند. بعضى دیگر گفته اند مقصود از کوچ کردن در جمله(فلو لا نفر) کوچ کردن براى جهاد، و مقصود از(لیتفقهوا) در شهر ماندن عده اى دیگر است ، تا وقتى آن مجاهدین به شهر برگشتند این عده آنان را انذار کنند. اینها و همچنین معانى دیگرى که احتمال داده اند از سیاق دور است ، و ما متعرض نقل و بحث در آنها نمى شویم .

یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة و اعلموا ان الله مع المتقین

در این آیه شریفه دستور جهاد عمومى داده شده تا از هر طرف در دنیا، اسلام گسترش یابد، چون وقتى مى فرماید: هر طائفه از مؤ منین باید با کفار هم جوار خود کارزار کنند معنایش همان گسترش دادن اسلام و برقرار کردن سلطنت اسلام است بر دنیا، و بر تمامى ساکنین ربع مسکون .

معناى(غلظة) در جمله(و لیجدوا فیکم غلظة) شدت و سرسختى نشان دادن بخاطر خداست ، و معنایش این نیست که با کفار خشونت و سنگدلى و بد اخلاقى و قساوت قلب و جفا و بى مهرى نشان دهید، زیرا این معنا با هیچ یک از اصول دین اسلام سازگار نیست ، و معارف اسلامى همه آن را مذمت و تقبیح کرده اند، و آیات مربوط به جهاد هم از هر تعدى و ظلم و جفائى نهى کرده ، که شرحش در سوره بقره گذشت .

و جمله(و اعلموا ان الله مع المتقین) وعده اى است الهى به اینکه اگر تقوا پیشه کنید خداوند یاریتان میکند، و برگشت معناى آن به ارشاد مسلمین است ، به اینکه همواره مراقب خود باشند، و مقام پروردگار خود را نسبت به خود از یاد نبرند، و متوجه باشند که خدا با ایشان و مولاى ایشان است ، که اگر چنین کنند و تقوا بخرج دهند خدا وعده داده که دست بالا و ما فوق همه عالمیان قرار خواهند گرفت .

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل برخى آیات گذشته)

در الدر المنثور است که ابن ابى حاتم و ابن مردویه از جابر بن عبد الله روایت کرده اند که گفت : آیه(ان الله اشترى من المؤ منین انفسهم) وقتى نازل شد که رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) در مسجد بود، و مردم در مسجد همه تکبیر گفتند، آنگاه مردى از انصار که دو طرف رداى خود را به شانه هاى خود انداخته بود نزدیک آمد و پرسید: یا رسول الله ! این آیه نازل شده ؟ فرمود: آرى .

انصارى گفت : معامله پر سودى است ، و ما هرگز این معامله را پس نمى دهیم و از خدا خواهش نمى کنیم که خریدارى خود را پس ‍ دهد.

و در کافى به سند خود از سماعه از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: عباد بصرى ، على بن الحسین(علیهم السلام) را در راه مکه دید و عرض کرد: اى على بن الحسین ! چرا جهاد را که سخت است رها کردى و زیارت حج را که آسان است اختیار نمودى ؟ حضرت فرمود: اگر برخورد کنیم به کسانى که این صفات را داشته باشند البته جهاد کردن در معیت آنان از حج بهتر است .

مؤ لف : مقصود آن جناب(صلوات الله علیه) صفاتى است که در آیه(التائبون العابدون) براى مؤ منین شمرده .

و از رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) نقل شده که فرمود: سیاحت امت من در مساجد است .

مؤ لف : و از ابو هریره از رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) روایت شده که فرمود: مقصود از(سائحون) روزه داران است ، و از ابى امامه از آن جناب روایت شده که فرمود: سیاحت امت من جهاد در راه خداست ، که قبلا درباره آن بحث شد.

و در مجمع البیان گفته : همه صفاتى که در آیه مذکور آمده با(یاء) یعنى(تائبین و عابدین و...) خوانده میشود، و این قرائت را از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نقل کرده .

و در الدر المنثور در تفسیر آیه(ما کان للنبى و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین) مى گوید: ابن ابى شیبه ، احمد، بخارى ، مسلم ، نسائى ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشیخ ، ابن مردویه و بیهقى - در کتاب دلائل - از سعید بن مسیب از پدرش روایت کرده اند که گفت : وقتى ابو طالب مى خواست از دنیا برود رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) به بالینش آمد در حالى که ابو جهل و عبد الله بن ابى امیه نیز آنجا بودند، حضرت فرمود: عموجان بگو(لا اله الا الله) تا با آن نزد خداى تعالى برایت احتجاج کنم ، ابو جهل و عبد الله بن ابى امیه گفتند: اى ابو طالب آیا مى خواهى دست از دین عبد المطلب بردارى ؟ و همچنین رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) کلمه توحید را به او عرضه مى کرد، و آن دو وى را با این حرف مورد سرزنش قرار مى دادند، و سرانجام آخرین حرفى که ابو طالب زد این بود که به ایشان گفت : بر دین عبد المطلب ، و حاضر نشد بگوید: لا اله الا الله .

رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) در جوابش فرمود: اگر خدا مرا نهى نکند برایت استغفار مى کنم ، ولى چیزى نگذشت که این آیه نازل شد:(ما کان للنبى و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین ...) و نیز درباره ابو طالب خطاب به رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) نازل شد:(انک لا تهدى من احببت و لکن الله یهدى من یشاء).

مؤ لف : و در این معنا روایات دیگرى از طرق اهل سنت رسیده که در بعضى از آنها دارد: مسلمین وقتى دیدند رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) براى عمویش با اینکه مشرک بود استغفار مى کند، ایشان نیز براى پدران مشرک خود استغفار کردند، و بدین جهت آیه مورد بحث نازل گردید.

و لیکن روایات وارده از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) همه متفقند بر اینکه ابو طالب اسلام آورد، ولى براى اینکه بتواند از رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) حمایت کند اسلام خود را اظهار نمى کرد، و در اشعارى هم که به نقل صحیح از آن جناب روایت شده شواهد و ادله بسیارى هست ، که وى به دین توحید و با تصدیق نبوت خاتم انبیاء از دنیا رفته است ، و ما پاره اى از اشعار او را قبلا نقل کردیم .

و در کافى به سند خود از زراره از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: کلمه(اواه) به معناى کسى است که زیاد دعا مى کند.

و در مجمع البیان در تفسیر آیه(و ما کان الله لیضل قوما...) گفته است : بعضى گفته اند که شان نزول این آیه چنین بوده که عده اى از مسلمانان قبل از آنکه واجبات دین نازل شده باشد از دنیا رفتند، و مسلمانان به رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) عرض کردند: یا رسول الله ! این عده از برادران ما، قبل از اینکه این فرائض را انجام داده باشند از دنیا رفتند، وضع ایشان نزد پروردگار چگونه است ؟ در جواب ایشان این آیه نازل شد:(و ما کان الله لیضل قوما...) - نقل از حسن . و در الدر المنثور است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در شان نزول آیه مذکور گفته است : این آیه وقتى نازل شد که مسلمانان از اسراى بدر فدیه و خون بها گرفتند و آیه نازل شد که حق شما نبود چنین کارى کنید، تا خدایتان اذن مى داد و لیکن حال که گرفتید خداوند شما و هیچ قومى را بخاطر گناهى که کرده اند عذاب نمى کند مگر بعد از آنکه گناهان را براى آنان بیان کند، یعنى قبلا ایشان را نهى بکند.

مؤ لف : ظاهر این دو روایت این است که راویان خواسته اند مصادیقى را براى آیه ذکر کنند، و آیه را با داستان مورد نظر خود تطبیق دهند نه اینکه بگویند آیه درباره خصوص این داستان نازل شده ، و اتصال آیه بدو آیه قبل خود، و اینکه در سیاق همان دو آیه قرار دارد، خیلى روشن است ، و توضیحش گذشت .

و در کافى به سند خود از حمزة بن محمد طیار، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده است که در معناى آیه(و ما کان الله لیضل قوما بعد اذ هدیهم حتى یبین لهم ما یتقون) فرموده : یعنى به ایشان برساند و بفهماند که چه کارهائى مورد رضاى او و چه کارهائى مورد سخط اوست ....

مؤ لف : این روایت را کافى از عبد الاعلى از امام صادق(علیه السلام) نیز نقل کرده ، برقى هم آن را در محاسن خود آورده .

و در تفسیر قمى دارد که امام صادق(علیه السلام) فرمود: آیه(لقد تاب الله ...) اینطور نازل شد:(لقد تاب الله بالنبى على المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فى ساعة العسرة)، و مقصود آن ابو ذر و ابو خیثمه و عمیر بن وهب است ، که نخست تخلف کردند و بعد خود را به رسول خدا رساندند.

مؤ لف : این روایت را در تفسیر آیه(و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة) همین سوره از حدیث مفصلى که قمى آن را در تفسیر خود نقل کرده استخراج نمودیم . و در مجمع البیان قرائت(لقد تاب الله بالنبى) را از امام صادق و از حضرت رضا(علیه السلام) نقل کرده است .

و در تفسیر مجمع البیان در ذیل - آیه(و على الثلاثة الذین خلفوا) گفته است که على بن الحسین زین العابدین و محمد بن على و جعفر بن محمد(علیهم السلام) و همچنین ابو عبد الرحمن سلمى کلمه(خلفوا) را(خالفوا) قرائت کرده اند.

روایتى درباره مشقات و سختى هایى که مسلمانان در راه تبوکتحمل نمودند

و نیز در مجمع البیان در تفسیر آیه(لقد تاب الله على النبى و المهاجرین و الانصار...) گفته است که این آیه در واقعه جنگ تبوک و آن شدائدى که مسلمانان در آن جنگ دیدند نازل شده که حتى بعضى از ایشان تصمیم گرفتند برگردند، ولى لطف خدا شامل حال آنها شد. حسن گفته است : در آن جنگ ده نفر از مسلمانان یک شتر داشتند و به نوبت یکى پس از دیگرى بر آن سوار مى شدند و آذوقه شان هم آرد جو با سبوس و مقدارى خرماى کرم خورده و روغن گندیده بود و چند نفرى از ایشان مختصر خرمائى که داشتند در میان خود بدین طریق مورد استفاده قرار مى دادند که وقتى گرسنگى به ایشان فشار مى آورد یک دانه خرما را هر یک در دهان گذاشته مى مکید تا مزه آن را احساس کند، آنگاه درمى آورد به دیگرى مى داد و همچنین تا به آخر آن را در دهان گذاشته ، یک جرعه آب روى آن مى خوردند؛ و همچنین این کار را مى کردند تا چیزى از آن خرما باقى نمى ماند مگر هسته اش .

و نیز در مجمع البیان در تفسیر آیه(و على الثلاثة الذین خلفوا) گفته : این آیه در شاءن کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه نازل شد، که از رسول خدا تخلف کرده با آنجناب بیرون نشدند، البته این تخلفشان از در نفاق نبود بلکه از این جهت بود که مسامحه کردند و بعدا پشیمان شده وقتى رسول خدا(صلى الله و علیه و آله) برگشت خدمتش رسیدند و عذر خواستند، حضرت با آنان حرف نزد، نزد مسلمانان رفتند ایشان هم با آنان حرف نزدند، و خلاصه یک نفر از مسلمانان با آنان همکلام نشد، حتى بچه ها هم از ایشان قهر کرده و اعراض نمودند. زنان این سه نفر نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آمدند و عرض کردند آیا ما هم باید از شوهرانمان کنارهگیرى کنیم ؟ حضرت فرمود: نه ، و لیکن نباید نزدیک شما بیایند.

در نتیجه زندگى در مدینه بر آنان تنگ شد بناچار سر به کوه نهاده در قله کوهى جاى گرفتند، و همه روزه خانوادههایشان برایشان غذا مى آوردند، تا آنکه به یکدیگر گفتند: حال که همه مردم با ما قهر کرده و حرف نمیزنند، ما چرا با خود حرف بزنیم و چرا از مسلمانان تبعیت نکنیم لا جرم هر کدام به قله کوهى رفته دیگر یکدیگر را ندیدند و بهمین حال پنجاه روز در کوه مانده ، به درگاه خدا تضرع و زارى مى کردند و اظهار توبه و ندامت مى نمودند، خداوند توبهشان را قبول نموده این آیه را در حقشان نازل کرد.

مؤ لف : قبلا این داستان را در ضمن حدیثى طولانى از تفسیر قمى در تفسیر آیه(46) این سوره نقل کردیم و این داستان به طرق بسیارى نقل شده .

و در تفسیر برهان از ابن شهراشوب از تفسیر ابى یوسف بن یعقوب بن سفیان روایت کرده که گفت : مالک بن انس از نافع از ابن عمر براى ما حدیث کرد که گفت : خداوند در آیه(یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله) صحابه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را دستور داده که از خدا بترسند، آنگاه گفته است که مقصود از صادقین در جمله(کونوا مع الصادقین) رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و اهل بیت آن جناب است .

مؤ لف : و در این معنا روایات بسیارى از امامان اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده ، و در الدر المنثور از ابن عباس و نیز از ابن عساکر از ابى جعفر آورده که در تفسیر آیه(و کونوا مع الصادقین) گفته اند: مقصود از صادقین على بن ابیطالب(علیه السلام) است .

و در کافى به سند خود از یعقوب بن شعیب روایت کرده که گفت : نزد امام صادق(علیه السلام) بودم ، و به ایشان عرض کردم اگر امام و پیشواى مسلمین بمیرد مردم چه تکلیفى دارند فرمود: پس ، فرمایش خدا چه شد که مى فرماید:(فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون). آنگاه فرمود ایشان مادام که در طلب معرفت امام هستند از جهاد معذورند، و آن دسته هم که در شهر در انتظار برگشتن دسته اولند نیز معذورند تا اصحاب ایشان(دسته اول) برگردند.

مؤ لف : و در این معنا روایات بسیارى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) رسیده که خود از جمله ادله ایست که دلالت مى کند بر اینکه منظور از تفقه در آیه ، اعم است از آموختن علم فقه اصطلاحى و سایر معارف دینى .

البته ، خواننده محترم باید بداند که درباره سبب نزول این آیات اقوال دیگرى نیز هست که بخاطر ضعف و سستى آنها متعرض ‍ نمى شویم .