background
وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
و عدّه‌اى ديگر [كارشان‌] موقوف به فرمان خداست: يا آنان را عذاب مى‌كند و يا توبه آنها را مى‌پذيرد، و خدا داناى سنجيده‌كار است.
آیه 106 سوره التَّوْبَة

بیان آیات شریفه مربوط به وضع اعراب از لحاظ کفر و نفاق و ایمان

بیان آیات

در این آیات هم ، گفتار در پیرامون همان غرضى است که آیات قبلى متعرض آن بود، در اینجا وضع اعراب را نسبت به کفر و نفاق و ایمان بیان مى کند، البته در خلال آنها آیه صدقه نیز آمده .

الاعراب اشد کفرا و نفاقا و اجدر الا یعلموا حدود ما انزل الله على رسوله ...

معناى کلمه(اعراب) و بیان اینکه بادیه نشینان به سبب دروى از تمدن و علم وادب از معارف دینى دورتر بوده اند

راغب در مفردات میگوید: فرزندان اسماعیل(علیه السلام) را(عرب) گویند، و کلمه(اعراب) در اصل جمع عرب است ، و لیکن فعلا اسم شده براى عربهاى بادیهنشین ، و در آیه قالت(الاعراب آمنا عربها گفتند ایمان آوردیم). و آیه ،(الاعراب اشد کفرا و نفاقا) و آیه(و من الاعراب من یؤ من بالله و الیوم الاخر و پارهاى از عربها هستند که به خدا و روز جزا ایمان مى آورند) به همین معنا است ، و بعضى گفته اند: جمع(اعراب)،(اعاریب) مى آید، همچنانکه شاعر گفته :

اعاریب ذوو فخر بافک

و السنة لطاف فى المقال

و کلمه(اعرابى) در اصطلاح متعارف اسم شده است براى کسى که منسوب است به بادیه نشینان ،(و عربى) به کسى گویند که مقاصد خود را خوب اداء مى کند، و کلمه(اعراب) به معناى بیان است . این بود مقدار حاجت از کلام راغب در معناى این کلمه خداى تعالى وضع بادیه نشینان را بیان مى کند و مى فرماید: کفر و نفاق این طبقه از هر طبقه دیگر شدیدتر است ، و بدین جهت شدیدتر است که بخاطر دوریشان از تمدن و محرومیتشان از برکات انسانیت از قبیل علم و ادب ، زمخت تر و سنگدل تر از سایر طبقاتند، و به همین جهت از هر طبقه دیگرى به نفهمیدن و ندانستن حدودى که خدا نازل کرده و معارف اصلى و احکام فرعى از قبیل واجبات و مستحبات و حلال و حرامها سزاوارترند.

و من الاعراب من یتخذ ما ینفق مغرما و یتربص بکم الدوائر...

در مجمع البیان گفته :(مغرم) که همان(غرم) است به معناى خسارت مالى است ، که بدون خیانت و تقصیرى پیش آمد کند؛ و در اصل ، به معناى لازم بودن است ، و در آیه(ان عذابها کان غراما بدرستى که عذاب آن لازم و حتمى بود) به این معنا است ، و جمله(حب غرام) به جمله(محبتى غیر قابل زوال) معنا مى شود؛ و(غریم) را، هم به طلبکار اطلاق مى کنند، و هم به بدهکار، براى اینکه هر یک دیگرى را لازم دارد، و اگر مى گوئیم :(غرمته کذا) معنایش این است که من فلان مقدار از مال او را غرامت گرفته و او را به دادنش ملزم ساختم .

کلمه(دائرة) به معناى پیش آمد است ، و بیشتر در حوادث سوء بکار مى رود، و از این جهت آن را دائره خوانده اند که حوادث در میان مردم دور مى زند، و هر روز یکى را گرفتار مى سازد. پس ، اینکه فرمود:(یتربص بکم الدوائر) معنایش این است که در انتظار حوادث ناگوار هستند براى شما تا از سلطه شما خلاصى یافته ، بتوانند دوباره به رسوم شرک و ضلالت برگردند.

و معناى اینکه فرمود:(یتخذ ما ینفق مغرما) این است که انفاق را باج دادن و غرامت فرض مى کنند، و یا خود آن مال را باج - بنابر اینکه کلمه(ما) مصدریه و یا موصوله باشد - مى پندارند.

و منظور از این انفاق ، انفاق در جهاد، یا - بطورى که گفته شده - در راهى از راههاى خیر است و ممکن هم هست منظور از آن انفاق در خصوص صدقات باشد، تا کلام به منزله مقدمه و زمینه چینى باشد براى آیه اى که پس از چند آیه بعد، که حکم صدقه را بیان مى کند، خواهد آمد و این احتمال را جمله(و یتخذ ما ینفق قربات عند الله و صلوات الرسول) که در آیه بعدى است تایید مى کند، زیرا جمله مذکور نیز به منزله زمینه چینى است براى آیه صدقه که مى فرماید:(و صل علیهم ان صلوتک سکن لهم).

بنابراین معنى آیه این است : پاره اى از بادیه نشینان کسانى هستند که انفاق در راه خیر و یا در خصوص صدقات را غرامت و خسارت مى پندارند، و منتظر نزول حوادث بد براى شما هستند؛ حوادث بد بر خود آنان است و یا: حوادث بد بر خود آنان باد و خدا شنواى گفتارها و داناى دلهاست .

و من الاعراب من یؤ من بالله و الیوم الاخر و یتخذ ما ینفق قربات عند الله و صلوات الرسول ...

ظاهرا جمله(و صلوات الرسول) عطف است بر جمله(ما ینفق) و ضمیر در جمله(الا انها قربة) به کلمه(ما) در(ما ینفق) و به(صلوات الرسول) برمى گردد.

و معناى آیه این است : پاره اى از بادیه نشینان کسانى هستند که ایمان به خدا دارند و او را به یگانگى مى ستایند، و به وى شرک نمى ورزند، و به روز جزا ایمان داشته حساب و جزاء را تصدیق دارند، و انفاق در راه خدا و توابع آن را - که همان درود و دعاى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به خیر و برکت است - همه را وسیله هاى تقرب به پروردگار مى دانند. هان ! آگاه باشید که این انفاق و دعاى خیر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مایه تقرب ایشان است ، و خداوند وعده داده است که ایشان را داخل رحمت خود کند، براى اینکه خداوند آمرزنده گناهان و مهربان با بندگان و اطاعت کاران است .

تقسیم مؤ منین به سه گروه : سابقون اولون از مهاجرین و انصار و تابعین آنان بهاحسان . و بیان مراد از هر کدام

و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان ...

قرائت معروف این است که(و الانصار) - به کسر راء - خوانده شود که به(المهاجرین) عطف شود، که در آن صورت تقدیرش این میشود(پیشینیان اول از مهاجر، و پیشینیان اول از انصار و کسانى که ایشان را به نیکوئى پیروى کردند. ولى یعقوب کلمه مذکور را(الانصار) - با رفع - خوانده ، و در نتیجه منظور از انصار تمامى انصار خواهند بود نه تنها پیشینیان اول ایشان .

و در اینکه مقصود از(سابقین اولین) چه کسانیند اختلاف است ، بعضى گفته اند: منظور از ایشان آن کسانیند که به دو قبله نماز گزارده اند. بعضى دیگر گفته اند: مقصود از ایشان کسانیند که بیعت رضوان کرده باشند؛ و بیعت رضوان ، بیعت در حدیبیه است . بعضى دیگر گفتهاند مقصود از ایشان تنها و تنها اهل بدراند. و بعضى گفته اند کسانیند که قبل از هجرت ، مسلمان شدند، و این چند وجهى که ذکر شد دلیل لفظى بر هیچ یک آنها در دست نیست .

چیزى که ممکن است تا اندازه اى از لفظ خود آیه استشمام نمود و در حقیقت آیه شریفه ، آن را تا حدى تایید مى کند، این است که منظور از(سابقون اولون) کسانى اند که قبل از هجرت ایمان آورده و پیش از واقعه بدر مهاجرت کردند و یا به پیغمبر ایمان آورده و او را منزل دادند، زیرا موضوع با دو وصف سابقون و اولون بیان شده ، و اسمى از اشخاص و یا عناوین آنها برده نشده ، و این خود اشعار دارد بر اینکه بخاطر هجرت و نصرت بوده که سبقت و اولیت اعتبار شده است .

آنگاه جملهاى که بر سابقون و اولون عطف کرده یعنى جمله(و الذین اتبعوهم باحسان) طائفه و مردم دیگرى را یاد مى کند که به وجه نیکو پیرو سابقون و اولون بودند، و آنکه با پیروى مناسب تر است وصف(سبق) است ، نه اولیت ، چون در برابر تابع نمى گویند:(اول) بلکه مى گویند(سابق) همچنانکه در مقابل اول نمى گویند(تابع) بلکه مى گویند(آخر) به شهادت آیه(للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم ... و الذین جاؤ ا من بعدهم یقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان).

پس ، بخاطر اینکه(سابقون) تمامى کسانى را که در میان مسلمین از ابتداء طلوع اسلام تا روز قیامت به ایمان سبقت جستند شامل مى شد لذا کلمه(اولون) را آورد تا مختص به مهاجرین و انصار گردد.

و چون(سبق) که در مقابل لحوق و تابعیت است از امور نسبى است ، و لازمه اش این است که مسلمین هر عصرى در ایمان به خدا سابق باشند بر مسلمین اعصار بعدى ، و مسلمین اعصار بعدى لاحق باشند، لذا در آیه شریفه(سابقون) را مقید کرد به(اولون) تا دلالت کند بر اینکه مقصود طبقه اول از مسلمین صدر اسلام است .

و چون خداى سبحان طبقه سوم از اصناف سه گانه را در جمله(و الذین اتبعوهم باحسان) ذکر نمود، و مقید نکرد به تابعین عصرى معین ، و توصیف هم نکرد به تابعین سابق و یا اول و یا امثال آن ، و در نتیجه تمامى مسلمین بعد از سابقون اولون را شامل شد، قهرا مؤ منین به دین اسلام و آنهائى که راستى مؤ منند و نفاق ندارند از ابتداى طلوع اسلام تا روز قیامت سه دسته شدند. یکى سابقون اولون از مهاجرین . دوم سابقون اولون از انصار. سوم تابعین ایشان . و دو صنف اول تابع نیستند؛ پس ، در حقیقت آن دو صنف پیشوا و پیشرو و بقیه مسلمین یعنى صنف سوم تا روز قیامت تابع ایشانند، و اگر متبوع هم باشند به مقایسه با آیندگان متبوعند.

و این خود بهترین شاهد است بر اینکه منظور از سابقین اولین همان کسانى اند که اساس دین اسلام را استوار نموده ، قبل از آنکه بنیانش استوار گردد و بیرقش به اهتزاز درآید، پایههاى آن را بپا داشتند، حال یا به اینکه ایمان آورده و به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پیوسته ، در فتنه ها و شکنجه ها شکیبائى نموده و از دیار و اموال خود چشم پوشیده به حبشه و مدینه هجرت کردند، و یا به اینکه آنحضرت را یارى نموده و او و مهاجرین با او را در شهر خود و خانه هاى خود منزل دادند، و قبل از آنکه واقعه اى رخ دهد از دین خدا دفاع کردند.

و این تنها با کسانى انطباق دارد که قبل از هجرت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ایمان آورده و تا قبل از واقعه بدر که ابتداى ظهور و قدرت نمائى اسلام است دست از شهر و وطن خود شسته ، به مدینه مهاجرت کردند، و یا به آنحضرت ایمان آورده ، او را در شهر خود مدینه منزل داده و خود را آماده نصرتش اعلام داشتند.

پس دو صنف اول جز با مهاجرین تا قبل از بدر، و انصار، یعنى مردم مدینه تطبیق ندارد، و اما صنف سوم یعنى(الذین اتبعوهم باحسان) در این صنف نیز قیدى آورده که نکتهاى را افاده مى کند، و آن قید(باحسان) است .

معناى اتباع به احسان در جمله :(والذین اببعوهم باحسان) که وصف طبقه سوم از مؤمنین است

مقدمة باید دانست که در زبان عرب براى حرف(باء) چند معنا است ، گاهى به معناى(فى - در) بکار مى رود، و گاهى معناى سببیت را مى رساند، و گاهى مصاحبت را؛ و در جمله مورد بحث نمى تواند به معناى(فى) بوده و معناى جمله این باشد:(و کسانى که سابقین اولین را در احسان متابعت کرده اند)، چون مى دانیم منظور آیه این نیست . و همچنین به معناى سببیت هم نیست ؛ زیرا اگر به این معنا باشد مفاد آیه چنین مى شود:(و کسانى که سابقین اولین را بخاطر احسان پیروى کرده اند)، چون اگر به این معنا باشد، و همچنین اگر به معناى(فى) مى بود، کلمه(احسان) را با الف و لام مى آورد، و مى فرمود:(بالاحسان)، و لیکن کلمه نامبرده را بدون الف و لام آورده ، و از معانى(باء) مناسب تر با این کلمه همان معناى سوم است .

و در نتیجه مقصود از این قید این مى شود:(تبعیت آنان همراه با یک نوع احسان بوده باشد) و خلاصه ، احسان ، وصف براى پیروى مى شود.

خواهید گفت مگر پیروى چند جور است ؟ در جواب مى گوئیم : ما از خود قرآن کریم استفاده مى کنیم که پیروى دو جور است ، یکى مذموم و ناپسند، و دیگرى ممدوح و پسندیده ، و قرآن کریم پیروى کورکورانه و از روى جهل و هواى نفس ، - مانند پیروى مشرکین از پدرانشان و پیروى اهل کتاب از احبار و رهبانان و نیاکانشان - را که جز متابعت هوى و شیطان ، انگیزه دیگرى ندارد مذمت میکند. پس ، کسى که پیرویش اینچنین باشد پیرویش بد و مذموم ، و کسى که از حق پیروى کند پیرویش خوب و ممدوح است ، و خداى تعالى درباره آن مى فرماید(الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله).

و از جمله شرایط احسان در پیروى یکى این است که عمل تابع ، کمال مطابقت را با عمل متبوع داشته باشد، که اگر نداشته باشد باز پیروى بد و مذموم است .

پس ، ظاهرا منظور از طبقه سوم یعنى(الذین اتبعوهم باحسان) کسانى هستند که با پیروى نیک آن دو طبقه را پیروى کنند، یعنى پیرویشان به حق باشد - و یا به عبارتى پیرویشان براى این باشد که حق را با آنان ببینند - پس در حقیقت برگشت این قید به این شد که : پیروى دسته سوم از دو دسته اول پیروى از حق باشد، نه پیروى بخاطر علاقهاى که به ایشان دارند، یا بخاطر علاقه و تعصبى که به اصل پیروى از آنان دارند، و همچنین در پیرویشان رعایت مطابقت را بکنند.

این آن معنائى است که از اتباع به احسان فهمیده میشود، نه آنکه دیگران گفته اند که منظور این است که(ایشان را در کارهاى نیک پیروى کنند و یا اعمال صالح و کارهاى نیک انجام دهند)؛ چون این دو معنا با نکرده و بى الف و لام بودن(احسان) آنطور که باید نمى سازد، و بفرضى هم که یکى از این دو معنا مراد باشد باز چاره اى نیست جز اینکه آن را مقید کنیم به اینکه پیرویشان پیروى از حق باشد؛ زیرا پر واضح است که پیروى حق و پیروى در حق مستلزم انجام کارهاى نیک هست ، ولى انجام کارهاى نیک همیشه پیروى حق و یا پیروى در حق نیست .

پس خلاصه بحث این شد که : آیه شریفه ، مؤ منین از امت اسلام را، به سه طائفه تقسیم مى کند، یکى سابقون اولون از مهاجرین ، و یکى سابقون اولون از انصار، و طائفه سوم کسانى که این دو طائفه را به احسان(به حق) پیروى کنند.

در نتیجه از آنچه گذشت چند مطلب بدست مى آید: اول اینکه ، آیه شریفه دو طائفه اول را مى ستاید به اینکه ایشان در ایمان آوردن به خدا و بر پا کردن پایه هاى دین ، سبقت و تقدم داشته اند، و بطورى که از سیاق آیه استفاده مى شود مى خواهد این دو طائفه را بر دیگر مسلمانان با ایمان برترى دهد.

دوم اینکه کلمه(من) در جمله(من المهاجرین و الانصار) تبعیضى است ، نه بیانى ، چون گفتیم فضیلتشان براى چه بود، و همه آنان این فضیلت را نداشتند، و نیز آیه شریفه مى فرماید خداوند از ایشان و ایشان از خدا راضى شدند، و به شهادت خود قرآن ، همه مهاجرین و انصار اینطور نبودند، بلکه یک عده از ایشان بیمار دل و دهن بین بودند، و تحت تاثیرسمپاشیهاى منافقین قرار مى گرفتند، عده اى دیگر فاسق بودند، عده اى از ایشان کسانى بودند که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از عمل آنان بیزارى جست ، و معنا ندارد که خدا از کسانى راضى باشد که خودش آنها را به این عناوین یاد کرده است .

حکم به فضیلت سابقون اولون از مهاجرین و انصار مقید است به ایمان وعمل صالح

سوم اینکه ، حکم به فضیلت آن دو طائفه و خوشنودى خدا از ایشان در خود آیه مقید شده به ایمان و عمل صالح ، و سیاق آیه بخوبى بر این معنا گواهى مى دهد، چون آیه شریفه ، مؤ منین را در سیاقى مدح کرده که در همان سیاق منافقین را به کفر و اعمال زشت مذمت نموده است . علاوه ، در سایر مواردى که خدا مؤ منین را مدح نموده و به خیر و خوبى یاد کرده و به وعده هاى نیکى دلخوش ساخته همه جا گفتار خود را مقید کرده به صورتى که ایمان داشته باشند و عمل صالح بکنند، مانند آیه(للفقراء المهاجرین الذین اخرجوا من دیارهم و اموالهم یبتغون فضلا من الله و رضوانا و ینصرون الله و رسوله) تا آخر آیات سه گانه .

و آیه(و یستغفرون للذین آمنوا ربنا وسعت کل شى ء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آباءهم و ازواجهم و ذریاتهم) که استغفار و دعاء ملائکه در حق مؤ منین را حکایت مى کند.

و آیه(محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم ... وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما).

و آیه(و الذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم بایمان الحقنا بهم ذریتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء کل امرء بما کسب رهین) خواننده محترم در کلمه(بایمان) و جمله(کل امرء...) - دقت بفرماید.

و اگر حکم در آیه مقید به ایمان و عمل صالح نباشد، و خداوند از ایشان راضى باشد و ایشان را در هر حال چه نیکى بکنند و چه نکنند چه تقوا بخرج دهند و چه ندهند مى آمرزید، آیه شریفه آن آیه دیگر را که فرموده :(فان الله لا یرضى عن القوم الفاسقین و آیه و الله لا یهدى القوم الفاسقین) و آیه(و الله لا یحب الظالمین) و همچنین آیات بسیار زیادى را تکذیب مى کرد؛ چون این آیات یا به مطابقه و یا بالتزام دلالت دارد بر اینکه خداوند از ستمگر و فاسق و هر کس که امر و نهى او را اطاعت نکند راضى نیست ، و این دلالت طورى است که تخصیص و تقیید و یا نسخ برنمى دارد.

و همچنین امثال آیه(لیس بامانیکم و لا امانى اهل الکتاب من یعمل سوء یجزبه) که خطاب به مؤ منین است ، با این احتمال نمى سازد.

علاوه ، اگر بنا باشد حکم خوشنودى خدا در آیه مورد بحث مقید به ایمان و عمل صالح نباشد، بایستى تمامى آیاتى را که راجع به جزا و پاداش نازل شده و وعد و وعید مى دهد، همه را مقید کنیم به غیر آن دو طائفه ، و بگوئیم هر گناهى از هر کس سر بزند کیفرى دارد مگر از سابقون از مهاجرین و انصار، و آیات راجع به جزاء و پاداش آنقدر زیاد است که اگر بخواهیم یک یک آنها را مقید کنیم اصل نظام وعد و وعید اختلال یافته ، بیشتر شرایع و احکام دین لغو گشته ، حکمت تشریع آنها باطل میشود، چه اینکه بگوئیم(من) تبعیضى است و این فضیلت مخصوص بعضى از مهاجرین و انصار است ، و یا بگوئیم بیانیه است ، و فضیلت از آن تمامى ایشان است ، و این خود روشن است که در هر صورت این اشکالات وارد مى شود،(حتى اگر درباره یک نفر هم مى بود باز هم این اشکالات وارد بود).

معناى رضایت مؤ منین از خدا و رضایت خدا از مؤ منین و بیان اینکه رضایت خدا از اوصاففعل او است نه از اوصاف ذاتش

رضى الله عنهم و رضوا عنه

رضایت از جانب ما مردم ، به معناى موافقت دل با عملى از اعمال است ، بدون اینکه ناراحت شود و احساس تضادى کند، مثلا مى گویند: فلانى به فلان امر راضى شد یعنى موافقت کرد و از آن امتناع نورزید، و این رضایت به صرف کراهت نداشتن حاصل مى شود، و لازم نیست که دوست هم داشته باشد. پس ، رضایت بنده از خداى تعالى به همین محقق میشود که هر امرى را که خدا از او خواسته کراهت نداشته باشد، و هر چیزى را که او نهى کرده و از بنده اش نخواسته دوست نداشته باشد، و این محقق نمى شود مگر وقتى که بنده به قضاى الهى و کارهاى تکوینى و عالمى او راضى ، و همچنین به حکم او و آنچه را که تشریعا از وى خواسته تن دردهد، و به عبارت دیگر در تکوین و تشریع تسلیم خدا شود، که همان معنى واقعى اسلام و تسلیم شدن به خداى سبحان است .

و این حرف خود شاهد دیگرى است بر آنچه که قبلا گفتیم که حکم رضایت خدا در آیه مورد بحث مقید به ایمان و عمل صالح است ، به این معنا که خداى سبحان از مهاجر و انصار و تابعین کسى را مدح کرده که ایمان به خدا و عمل صالح داشته اند، و خبر مى دهد از اینکه از اینگونه افراد مهاجر و انصار و تابعین راضى است ، و براى آنان بهشتهائى که در دامنه هایش نهرها جارى است آماده کرده است .

و مدلول آیه شریفه این نیست که هر کسى که مصداق مهاجر و یا انصار و یا تابع شد هر چند به اندازه خردلى ایمان به خدا نداشته و یک عمل صالح هم انجام نداده باشد بخاطر همینکه مهاجرت کرده و یا رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را در مدینه در منزلش جا داده و یا از این دو طائفه تبعیت کرده خدا از او راضى است ، و دیگر هم به هیچ عنوانى از او خشمگین نمى شود هر چند گناه اولین و آخرین را هم کرده باشد، چون خداوند در حق این سه طائفه مغفرت و رحمت را واجب کرده است .

زیرا رضایت خدا از اوصاف فعلیه او است ، نه ذاتیه ، او در ذاتش متصف نمى شود به صفتى که قابل تغییر و تبدل است ، و در نتیجه ذاتش هم با آن تغییر و تبدل یابد، اگر بندگانش یک روز نافرمانیش کنند، دچار خشم گردد، و در روز دیگرى اطاعتش کنند راضى شود، و اگر مى گوییم خدا راضى مى شود؛ خشم مى کند، معنایش این است که او با عبد خودش معامله رضایت مى کند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش را ارزانیش مى دارد. و اگر مى گوییم خشم مى گیرد و غضب مى کند، معنایش این است که او با بنده اش معامله غضب مى کند، یعنى رحمت خود را از او دریغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتش مى سازد.

و لذا ممکن است که نخست راضى شود، و بعدا بخاطر نافرمانى بنده اش غضب کند، یا بعکس در اول غضب کرده بود و بخاطر اطاعتى که از بنده اش سرزد از او راضى شود، چیزى که در خصوص آیه مورد بحث از سیاق برمى آید این است که مقصود از این رضایت رضایتى است که دیگر زایل نمى شود، و خداوند از طوائف نامبرده طورى راضى شده که دیگر برایشان خشم نمى گیرد، چون رضایت از اشخاص معینى نیست ، از طبیعت و جنس اخیار است از گذشتگان و آیندگان است ، که در ایمان و عمل صالح پیرو گذشتگانى هستند که در ایمان و عمل صالح پایدار بودند، و این امر، امرى نیست که زمان در آن دخالت داشته باشد، تا صحیح باشد که در مقطعى از زمان خدا راضى باشد، و در مقطع دیگر خشم بگیرد.

بخلاف آیه(لقد رضى الله عن المؤ منین اذ یبایعونک تحت الشجرة) که رضایت در آن مقید به زمان خاصى است و ممکن است فرض شود که بعد از آن زمان خداوند خشم بگیرد.

و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل المدینة ...)

حول هر چیز به معناى مکان مجاور و اطراف آن است ، این لفظ مانند(قبل) و(بعد) ظرف است ، و کلمه(مرد) به معناى سرکشى و بیرون شدن از اطاعت ، و تمرین و ممارست شر است ، و معناى دوم با جمله(مردوا على النفاق) مناسبتر است ، چون معناى آن چنین مى شود: آنها بر مساله نفاق تمرین و ممارست کرده اند، به حدى که دیگر عادتشان شده است .

و معناى آیه چنین است : از جمله اعرابى که در پیرامون شما هستند منافقین هستند که در کار نفاق تمرین کرده اند، و همچنین از اهل مدینه هم منافقین هستند که بر نفاق عادت کرده اند، و تو اى محمد ایشان را نمى شناسى ، ما مى شناسیمشان و بزودى در دو نوبت عذابشان مى کنیم ، آنگاه به سوى عذاب بزرگ باز خواهند گشت .

مقصود از عذاب کردن منافقین در دو نوبت(سنعذبهم مرتین) چیست ؟

مفسرین در اینکه مقصود از عذاب در دو نوبت چیست اختلاف کرده اند؛ بعضى گفته اند معنایش این است که یک مرتبه در دنیا به اسیر شدن و کشته شدن و بار دیگر در قبر عذابشان مى کنیم . دیگران گفته اند: یک بار در دنیا با گرفتن زکات و بار دیگر در آخرت به عذاب قبر. بعضى دیگر گفته اند در دو نوبت مبتلایشان مى کنیم به گرسنگى . بعضى دیگر گفته اند یکبار در هنگام احتضار و بار دیگر در قبر. دیگرى گفته است یک بار با اقامه حدود، و یکبار هم به عذاب قبر. بعضى دیگر گفته اند یک نوبت به رسوائى در دنیا، و نوبتى دیگر به عذاب در قبر. عده اى دیگر وجوه دیگرى گفته اند که بر هیچ یک از آنها دلیلى در دست نیست ، و اگر ناگزیر باشیم یکى از آنها را اختیار کنیم باز همان وجه اول از همه وجوه بهتر است .

و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا...

و یعنى از اعراب جماعت دیگرى هستند که مانند آن دسته منافق نیستند، و لیکن اعتراف به گناه خود دارند، اینان اعمالشان از نیک و بد مخلوط است ، یک عمل نیک مى کنند یک عمل زشت مرتکب مى شوند، و امید مى رود که خداوند از گناهشان درگذرد، که خدا آمرزنده مهربان است .

در اینکه فرمود:(عسى الله ان یتوب علیهم امید مى رود که خداوند از گناهشان در گذرد) منظور این بوده که امید را در دل آنها رخنه دهد تا یکسره از رحمت خدا ماءیوس نگردند، بلکه در میان خوف و رجاء باشند، شاید جانب رجاءشان قویتر شود؛ چون جمله(ان الله غفور رحیم) جانب رجاء را قوت مى دهد.

امر به اخذ زکات از اموال مردم

خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها و صل علیهم ان صلواتک سکن لهم و الله سمیع علیم

کلمه(تطهیر) به معناى برطرف کردن چرک و کثافت از چیزى است که بخواهند پاک و صاف شود و آماده نشو و نماء گردد و آثار و برکاتش ظاهر شود، و کلمه(تزکیه) به معناى رشد دادن همان چیز است ، بلکه آن را ترقى داده خیرات و برکات را از آن بروز دهد، مانند درخت که با هرس کردن شاخه هاى زائدش ، نموش بهتر و میوه اش درشت تر مى شود، پس اینکه هم تطهیر را آورد و هم تزکیه را، خیال نشود که تکرار کرده ، بلکه نکته لطیفى در آن رعایت شده است ، پس اینکه فرمود:(خذ من اموالهم صدقة) رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را امر مى کند به اینکه صدقه را از اموال مردم بگیرد؛ و اگر نفرمود:(من مالهم) بلکه فرمود:(من اموالهم) براى این است که اشاره کند به اینکه صدقه از انواع و اصنافى از مالها گرفته مى شود؛ یک صنف نقدینه ، یعنى طلا و نقره ؛ صنف دیگر اغنام ثلاثه ، یعنى شتر و گاو و گوسفند؛ نوع سوم غلات چهارگانه ، یعنى گندم و جو و خرما و کشمش . و جمله(تطهرهم و تزکیهم) خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است ، نه اینکه وصف زکات باشد، به دلیل اینکه بعدا مى فرماید:(بها) یعنى با صدقه ، و معناى آن این است که : اى محمد! از اصناف مالهاى مردم زکات بگیر، و آنها را پاک و اموالشان را پر برکت کن .

و کلمه(صل) از(صلوة) و به معناى دعا است ، و از سیاق استفاده مى شود که مقصود از این دعا، دعاى خیر به جان و مال ایشان است ، همچنانکه از سنت چنین به یادگار رسیده که آنجناب در برابر کسى که زکات مى داده چنین دعا مى کرده که : خدا به مالت خیر و برکت مرحمت فرماید.

و در جمله(ان صلاتک سکن لهم) کلمه(سکن) به معناى چیزى است که دل را راحتى و آرامش بخشد، و منظور این است که نفوس ایشان به دعاى تو سکونت و آرامش مى یابد، و این خود نوعى تشکر از مساعى ایشان است ، همچنانکه جمله(و الله سمیع علیم) مایه آرامشى است که دلهاى مکلفینى که این آیه را مى شنوند و یا مى خوانند بوسیله آن سکونت مى یابد.

این آیه شریفه متضمن حکم زکات مالى است ، که خود یکى از ارکان شریعت و ملت اسلام است ، هم ظاهر آیه این معنا را مى رساند و هم اخبار بسیارى که از طرق امامان اهل بیت(علیهم السلام) و از غیر ایشان نقل شده است .

گیرنده زکات خداست و تصدق و اداء زکات نوعى توبه است چنانچه توبه همصدقه اعمال است

الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یاخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحیم

استفهامى که در این آیه است استفهام انکارى ، و منظور از آن تشویق مردم است به دادن زکات ، زیرا مردم اگر زکات مى دهند بدین جهت مى دهند که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و یا عامل و ماءمور وصول آن حضرت از ناحیه خدا ماءمور به گرفتن آنست ، لذا در این آیه به عنوان تشویق مى فرماید: مگر نمى دانید که این صدقات را خدا مى گیرد؟ و گرفتن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) گرفتن خداست ، پس در حقیقت گیرنده آن خود خداست .

نظیر این مطلب در داستان بیعت آمده ، و فرموده :(ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله ید الله فوق ایدیهم) و در داستان تیراندازى جنگ بدر مى فرماید:(و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى) و در جاى دیگر بطور کلى و عمومى فرموده :(من یطع الرسول فقد اطاع الله).

آرى ، وقتى خداى تعالى بفرماید:(مگر نمى دانند که خدا صدقاتشان را مى گیرد) مردم تحریک شده ، با شوق و اشتیاق دیگرى صدقات را مى پردازند و مشتاقند که با پروردگارشان معامله کنند و با او مصافحه نموده ، با دستان خود دستش را لمس نمایند، و خدا از عوارض اجسام منزه است .

و اگر توبه را با دادن صدقه ذکر کرده ، براى این است که صدقه نیز خاصیت توبه را دارد، توبه پاک مى کند، صدقه هم پاک مى کند، و دادن صدقه توبه اى است مالى ، همچنانکه در میان همه کارها، توبه به منزله صدقه است ، یعنى صدقه از اعمال است و لذا جمله(و ان الله هو التواب الرحیم) را به صدر آیه عطف کرد، و در نتیجه در یک آیه جمع کرد میان توبه و تصدق ، و میان دو اسم از اسامى خودش ، یعنى تواب و رحیم ، و خلاصه از آیه برآمد که تصدق و دادن زکات خود نوعى توبه است .

توضیح درباره معناى آیه :(و قلاعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله والمؤ منون) و اینکه مخاطبین آن چه کسانى هستند ورؤ یت در آن به چه معنا است ؟

و قل اعملوا فسیرى الله عملکم و رسوله و المؤ منون ...

این آیه بنا بر ظاهرش مى رساند که متصل بما قبل است ، گویا مؤ منین را خطاب نموده ، ایشان را تحریک و تشویق مى کند به دادن صدقات ، چیزى که هست لفظ آن مطلق است و در آن دلیلى نیست تا دلالت کند بر اینکه خطاب متوجه خصوص صدقه دهندگان از مؤ منین ، یا به عموم مؤ منین است ، بلکه شامل عمل هر انسانى مى شود؛ چه مؤ من زکات دهنده ، چه مؤ منین دیگر و چه کفار و منافقین ؛ و اگر هم بگوئیم عمل کفار را شامل نمى شود، لا اقل منافقین را شامل مى شود.

و لیکن آیه اى که گذشت و نظیر این آیه بود، و در سیاق کلام راجع به منافقین بود، یعنى آیه(و سیرى الله عملکم و رسوله ثم تردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون) که در دیدن اعمال منافقین تنها خدا و رسول را ذکر کرد، و مؤ منین را اسم نبرد، خالى از اشاره به این معنا نیست که خطاب در آیه مورد بحث مخصوص مؤ منین است ، زیرا اگر این آیه را در کنار آن بگذاریم چنین بنظر مى رسد که حقیقت اعمال منافقین یعنى آن مقصودى که از کارهاى خود دارند از آنجائى که بر عامه مردم پوشیده است ، تنها خدا و رسول او بوسیله وحى او از آن آگاهند، و اما حقیقت کارهاى مؤ منین ، یعنى آن منظورى که از کارهایشان دارند، و آن آثار و خواصى که در کارهاى ایشان است ، که عبارتست از شیوع تقوا و اصلاح شؤ ون اجتماع اسلامى ، و امداد فقراء در زندگى ، و خیر و برکت در اموال خود، هم خدا مى داند و هم رسول و هم خود مؤ منین در میان خود، و لذا در آیه مورد بحث فرمود(بزودى خدا و رسول و مؤ منین عمل شما را مى بینند) از طرفى دیگر مى بینیم ظهور و خودنمائى اعمال به حقایق آثارى که دارد و فوائد و مضار عمومیش در محیطى که انجام یافته ، و تمثل و تجسم آن در اطوار گوناگونش و در هر زمان و هر عصر از چیزهائى است که اختصاص به اعمال مردم خاصى ندارد، بلکه هر عملى از هر قومى و مردمى صورت بگیرد خواه ناخواه روزى اثر خود را مى کند، و همه آن اثر را مى بینند.

پس ، معنا ندارد بگوییم تنها مؤ منین هستند که اعمال صالح یکدیگر و آثار نیک آن را مى بینند، ولى اعمال منافقین و آثار سوء آن را نمى بینند بلکه تنها خدا و رسول مى بینند. آرى ، اگر مقصود از رؤ یت مؤ منین ظهور آثار نیک اعمال یکدیگر باشد، دیدن آن ، مخصوص مؤ منین نیست ، همچنانکه دیدن اعمال منافقین هم که همان آثار سوء آن باشد مخصوص خدا و رسول نخواهد بود، چون منافقین با مؤ منین اهل یک جامعه اند چطور ممکن است اعمال آنها براى مؤ منین مشهود نباشد، و اعمال خودشان براى خودشان مشهود باشد.

پس آن احتمالى که در بالا دادیم خیلى احتمال قویى نیست ، و این اشکالى که گفته شد با سیاق خود آیه ذهن انسان را وادار مى کند که از آیه چیز دیگرى را بفهمد.

آرى ، جمله(ثم تردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون) دلالت مى کند بر اینکه اولا جمله(فسیرى الله عملکم ...) ناظر به قبل از بعث و قیامت و مربوط به دنیا است ، چون مى فرماید(سپس برمى گردید به عالم غیب و شهادت)، پس ‍ معلوم مى شود این دیدن قبل از برگشتن به عالم قیامت و مربوط به دنیا است .

و ثانیا منافقین تنها در روز قیامت به حقیقت اعمال خود واقف مى شوند، و اما قبل از آن تنها و تنها ظاهر اعمال را مى بینند، و ما در مباحث گذشته در این کتاب مکرر به این معنا اشاره کرده ایم . وقتى علم منافقین به حقایق اعمالشان را منحصر کرده به روز قیامت ، آنهم به خبر دادن خدا به ایشان ، و از سوى دیگرى فرموده که خدا و رسول و مؤ منین قبل از روز قیامت و در همین دنیا اعمال ایشان را مى بینند، و در این دیدن خودش را با پیغمبرش وعده دیگر(مؤ منین) ذکر کرده ، چنین مى فهمیم که منظور از آن ، دیدن حقیقت اعمال منافقین است ، و قهرا منظور از این مؤ منین ، آن افراد انگشت شمارى از مؤ منین هستند که شاهد اعمالند، نه عموم مؤ منین ، آن افرادى که آیه شریفه(و کذلک جعلناکم امة وسطا لتکونوا شهداء على الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا) بدانها اشاره مى کند؛ و ما در تفسیر آن در جلد اول این کتاب بحث کردیم .

بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: اى محمد! بگو هر کارى که مى خواهید چه خوب و چه بد، بکنید، که بزودى خداى سبحان حقیقت عمل شما را مى بیند، و رسول او و مؤ منین(شهداى اعمال) نیز مى بینند، آنوقت پس از آنکه به عالم غیب و شهود بازگشتید، حقیقت عمل شما را به شما نشان مى دهد.

و به عبارت دیگر: آنچه از خیر و یا شر انجام دهید حقیقتش در دنیا براى خداى عالم غیب و شهادت ، و همچنین براى رسول او و مؤ منین مشهود است ، پس وقتى به قیامت آمدید براى خودتان هم مشهود خواهد گشت .

پس ، این آیه مردم را وادار مى کند به اینکه مواظب کارهاى خود باشند و فراموش نکنند که براى اعمال نیک و بدشان حقایقى است که به هیچ وجه پنهان نمى ماند، و براى هر یک یک افراد بشر مراقبهائى هست که از اعمال ایشان اطلاع یافته ، حقیقت آن را مى بینند، و آن مراقبان عبارتند از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مؤ منینى که شهداى اعمال بندگانند، و خدا از و راى ایشان محیط است ، پس ‍ هم خداى تعالى آن اعمال را مى بیند و هم آنها، و به زودى خدا در قیامت براى خود صاحبان اعمال هم پرده از روى آن حقایق برمى دارد، همچنانکه فرموده :(لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید).

پس ، فرق بسیار بزرگى است میان اینکه انسان عملى را در خلوت انجام دهد و کسى از آن خبردار نشود، و میان آن عملى که در برابر چشم عده اى تماشاگر مرتکب شود، آنهم با اینکه خودش مى داند که چنین تماشاگرانى او را تماشا مى کنند.

این بود مطالبى که در آیه مورد بحث بود، و اما در آیه قبلى ، یعنى آیه(یعتذرون الیکم اذا رجعتم الیهم قل لا تعتذروا لن نؤ من لکم قد نبانا الله من اخبارکم و سیرى الله عملکم و رسوله ثم تردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون) روى سخن با اشخاص معلومى از منافقین بوده ، که خداى تعالى پیغمبرش را دستور مى دهد به اینکه عذرى را که ایشان خواسته اند رد کند، و به ایشان بفرماید: اولا خداى تعالى مرا و مؤ منین را که در جنگ و در لشکر اسلام با من بودند از کارهاى شما خبر داد، و در این آیات از کارهاى زشت شما پرده برداشت .

و ثانیا حقیقت اعمال شما از خدا پنهان نماند؛ چون چیزى از او پنهان نمى تواند باشد، و همچنین از نظر رسول او مخفى نماند، و از شهداى اعمال کسى با او نبوده ، و گر نه از نظر ایشان هم مستور نمى ماند. پس بزودى در قیامت خداوند براى خود شما هم پرده از روى آنها بر مى دارد و حقیقت اعمال شما را به شما نشان مى دهد.

با این بیان به خوبى روشن گردید که فرق میان دو آیه چیست ، و با اینکه هر دو در یک سیاق قرار داشتند در آیه مورد بحث خدا و رسول و مؤ منین را ذکر کرد، ولى در آیه قبل آن ، تنها خدا و رسول را اسم برد، و از مؤ منین اسم نبرد، این آن نکتهاى است که دقت و تدبر در معناى آیه آن را بدست میدهد.

حال اگر کسى به این مقدار اکتفا نکند و راضى نشود مگر به اینکه براى آیه معنائى سطحى تر پیدا کند باید بگوید: در آیه قبل که مربوط به منافقین بود ذکر خدا و رسول براى این بود که منافقین مى خواستند با خدا و رسول دشمنى کنند، و با مؤ منین کارى نداشتند، بخلاف آیه مورد بحث که درباره عموم مردم است ؛ چون غرض در آن تحریک و تشویق مردم است به عمل صالح ، و اینکه هر عملى بکنند در برابر ناظران و تماشاگرانى مى کنند، و در بیان این حقیقت عنایتى بخصوص کفار و منافقین نکرد، چون آنها به وجود چنین ناظرانى اعتقاد ندارند - دقت بفرمائید -.

و آخرون مرجون لامر الله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم و الله علیم حکیم

کلمه(ارجاء) به معناى تاخیر است ، و آیه شریفه عطف است بر آیه(و آخرون اعترفوا بذنوبهم). و معناى تاخیر انداختن ایشان به سوى امر خدا این است که وضع ایشان آنطور روشن نیست که بتوان عذاب خدا را برایشان پیش بینى کرد، و یا مغفرت و آمرزش ‍ او را، پس امر ایشان محول به امر خداست ، تا او در باره ایشان چه بخواهد، هر چه او خواست همان خواهد شد.

این آیه فى نفسه و با قطع نظر از روایات با وضع مستضعفین تطبیق مى کند، که در حقیقت مانند برزخى هستند میان نیکوکاران و بدکاران ، هر چند در روایات شان نزول آمده که این آیه در باره آن سه نفرى نازل شده که از شرکت در جهاد تخلف ورزیده ، بعد توبه کردند، و خداوند توبه شان را پذیرفت ؛ که بزودى به آن روایات اشاره میشود - ان شاء الله تعالى .

و به هر تقدیر، آیه شریفه مال کار ایشان را مخفى داشته ، و آن را بر همان ابهام و نامعلومیش باقى گذارده ، حتى در دو اسم شریفى هم که در آخر ذکر کرده یعنى اسم علیم و حکیم باز ابهام را رسانده ؛ زیرا این دو اسم دلالت دارند بر اینکه خدا درباره آنان بر مقتضاى حکمت و علمش رفتار مى کند، بخلاف دو اسمى که در ذیل آیه(و آخرون اعترفوا بذنوبهم) آورده ؛ چون در آخر آن فرموده :(عسى الله ان یتوب علیهم و الله غفور رحیم .)

بحث روایتى

در تفسیر عیاشى از داود بن حصین از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که گفت : من از آنحضرت پرسیدم معناى آیه(و من الاعراب من یؤ من بالله و الیوم الاخر و یتخذ ما ینفق قربات عند الله) چیست ؟ آیا خداوند در برابر انفاق ایشان ثواب مى دهد یا نه ؟ فرمود: بله مى دهد.

روایاتى در ذیل آیه شریفه :(و السابقون الاولون من المهاجرین والانصار...)

و نیز در همان کتاب از ابى عمرو زبیرى از ابى عبد الله(علیه السلام) روایت شده که فرمود: خداوند میان مؤ منین مسابقه برقرار کرده ، همانطورى که در میان اسبان مسابقه گذاشته .

عرض کردم : در کدام آیه قرآن خداوند مؤ منین را به مسابقه در ایمان وادار کرده ؟ فرمود: آیه(سابقوا الى مغفرة من ربکم و جنة عرضها کعرض السماء و الارض اعدت للذین آمنوا بالله و رسله و آیه و السابقون السابقون اولئک المقربون) و آیه(و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه) که نخست ابتداء کرد بدسته اول از مهاجرین اولین ، بخاطر آن سبقتى که داشتند، سپس در مرحله دوم انصار را ذکر کرد آنگاه در مرتبه سوم تابعین را و آنان را به احسان امر کرد، پس هر طبقه اى را به قدر درجه و منزلتى که نزد او داشت جلوتر ذکر کرد.

و در تفسیر برهان از مالک ابن انس از ابى صالح از ابن عباس روایت کرده که گفت : آیه(و السابقون الاولون) در باره على ، امیر المؤ منین(علیه السلام) نازل شد، چون او در ایمان آوردن به خدا بر تمامى مردم سبقت داشت ، و بر دو قبله نماز گزارد، و در دو مرحله بیعت کرد؛ یکى بیعت روز بدر، و یکى بیعت رضوان ، و دو بار هجرت نمود، یکبار با جعفر طیار که به حبشه هجرت کرد، و یکبار هم از حبشه به مدینه .

مؤ لف : در این معنا روایات دیگرى نیز هست .

و در الدر المنثور است که ابن مردویه از طریق اوزاعى از یحیى بن کثیر و قاسم و مکحول و عبدة بن ابى لبابه و حسان بن عطیه روایت کرده که گفتند ما از جماعتى از اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شنیدیم که مى گفتند: وقتى آیه(و السابقون الاولون ... و رضوا عنه) نازل گردید، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: این آیه راجع به همه امت من است ، و خداوند بعد از آنکه راضى شده باشد دیگر غضب نمى کند.

مؤ لف : معنایش این است که آن کسانى که خدا از ایشان و ایشان از خدا راضى شدند همانان هستند که دیگر خداوند بر آنها خشم نمى گیرد، و آیه شریفه همه آنان را شامل است ، نه اینکه روایت بخواهد بگوید آیه دلالت دارد بر اینکه خداوند از تمامى امت راضى است ؛ چون این حرف مطلبى است که آیات قرآنى بطور قطع و صریح با آن مخالف است . و همچنین جمله دیگر این روایت که فرمود(و خداوند بعد از آنکه راضى شده باشد دیگر غضب نمى کند) که مقصود از آن این است که بعد از آن رضایتى که در آیه مذکور است خشم نمى کند، نه اینکه بعد از هیچ رضایتى خشم نمى کند، زیرا این نیز باطل است ،( و چه بسا اشخاصى که نخست خدا از ایشان راضى باشد و بعدا بخاطر گناهانى که مرتکب شده و یا مى شوند خداوند بر ایشان خشم بگیرد).

سخن(قرظى) مبنى بر اینکه تمامى اصحاب پیامبر(ص) آمرزیده اند و خوب وبدشان اهل بهشتند و نقد و رد آن سخن

و نیز در الدر المنثور آمده که ابو الشیخ و ابن عساکر از ابى صخر حمید بن زیاد روایت کرده اند که گفت : من به محمد بن کعب قرظى گفتم نظر شما در باره اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) چیست ؟ و منظورم این بود که با آن فتنه ها که بر پا کردند خدا با آنان چه معامله اى مى کند؟ او گفت : خداوند تمامى اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را آمرزیده و در کتاب خود بهشت را بر همه شان چه خوب و چه بد واجب گردانیده است .

گفتم : در کجاى قرآن خداوند چنین وعده اى داده که خوب و بد اصحاب پیغمبر را به بهشت ببرد؟ گفت : مگر نخوانده اى که مى فرماید:(و السابقون الاولون ...) که بهشت و رضوان را بر یاران آن جناب واجب کرده ، و آن شرطى که در باره تابعان( یعنى دیگر مسلمانان) کرده درباره آنان نکرده .

پرسیدم خداوند چه شرطى بر تابعان کرده ؟ گفت : بر آنان شرط کرده که مهاجرین و انصار را به احسان پیروى کنند، و مقصودش این بوده که کارهاى نیک ایشان را پیروى بکنند، و لیکن به کارهاى زشت آنان اقتداء نکنند. ابو صخر مى گوید به خدا قسم این تفسیر چنان به نظرم تازه رسید که تو گوئى من تاکنون آیه را نخوانده بودم ، و از کسى هم تفسیر نشنیده بودم تا آنکه محمد بن کعب آن را برایم گفت .

مؤ لف : بطورى که ملاحظه مى کنید این روایت براى اصحاب ، کارهاى بد و نیک و اطاعت و نافرمانى مسلم دانسته چیزى که هست مى گوید خداوند از ایشان راضى شده ، و همه گناهان و نافرمانى هایشان را آمرزیده و در برابر گناهان کیفرشان نمى دهد. و این حرف همان حرفى است که در بیان گذشته گفتیم که مقتضاى آن ، تکذیب بسیارى از آیات قرآن کریم است ، چون آیات بسیارى دلالت مى کند بر اینکه خداوند از فاسقان و ظالمان راضى نیست ، و ایشان را دوست نداشته و هدایت نمى کند. و آیاتى بیشتر از آن آیات که بر عمومیت جزاى نیک بر عمل نیک و جزاى بد بر عمل بد دلالت مى کند بدون جهت تقیید نموده و مى گوید:(الا آن عمل بدى که از صحابه سرزند) با اینکه همه آیات امر و نهى ، که آیات احکام است همه از فروعات آن آیات است .

و اگر مدلول آیه این باشد که قرظى گفته باید خود صحابه که عرب خالص و معاصر و یا متصل به زمان نبوت و نزول وحى بودند، این معنا را بهتر بفهمند، و اگر ایشان از آیه چنین معنائى فهمیده بودند، با خود طور دیگرى معامله مى کردند، نه آنطورى که تاریخ و روایات صحیح ضبط کرده است .

و چگونه ممکن است همه صحابه مصداق جمله(رضى الله عنهم و رضوا عنه) واقع شوند، و همه از آن این معنا را بفهمند، آنگاه خودشان از یکدیگر راضى نباشند؛ مگر نمى دانستند که راضى از خدا کسى است که از هر کس هم که خدا راضى است راضى باشد، آنوقت چگونه از همقطاران خود راضى نبودند؟ در جواب این اشکال نمى توان گفت : صحابه مجتهد بوده و به رأ ى خود عمل مى کرده اند، براى اینکه به فرضى که صحابه مجتهد بوده اند، تازه بخاطر اجتهادشان معذور در مقام عمل بوده اند نه اینکه این اجتهاد مجوز این شده باشد که میان دو صفت از صفات متضاد جمع کنند، هم از خدا راضى باشند، و هم اینکه از افرادى که خدا از ایشان راضى است راضى نباشند، و این رشته سر دراز دارد، مى گذریم .

و نیز در الدر المنثور است که ابو عبید، سنید، ابن جریر، ابن منذر و ابن مردویه از حبیب شهید از عمرو بن عامر انصارى روایت کرده اند که گفت : عمر بن خطاب آیه(سابقون) را چنین قرائت کرد:(و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار الذین اتبعوهم باحسان) و واو(والذین) را انداخت و کلمه(انصار) را به صداى پیش خواند، زید بن ثابت گفت : آیه(والذین) صحیح است . عمر گفت : نه ،(الذین) است . زید گفت : امیرالمؤ منین بهتر مى داند. عمر گفت : بگوئید ابى بن کعب بیاید؛ چون بیامد از او پرسید کدامیک صحیح است ؟ ابى گفت :(والذین) صحیح است . عمر گفت : عیب ندارد، از حرف ابى تبعیت مى نمائیم .

مؤ لف : مقتضاى قرائت عمر این بود که سبقت و شرافت تنها و تنها مختص مهاجرین بشود، و انصار تابع ایشان گردند، همچنانکه حدیث زیر نیز بدین مطلب اشاره دارد.

در همان کتاب از ابن جریر و ابو الشیخ از محمد بن کعب قرظى روایت کرده که گفت : عمر به مردى برخورد که مى خواند:(و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار) عمر دست او را گرفت و گفت : چه کسى براى تو اینطور قرائت کرده و تو یاد گرفته اى ؟ گفت : ابى بن کعب . عمر گفت : از من جدا نشو تا تو را نزد او ببرم ، وقتى نزد او رفتند عمر پرسید: تو این آیه را براى این مرد اینچنین قرائت کرده اى ؟ گفت : آرى . پرسید تو همینطور از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شنیده اى ؟ گفت : آرى . عمر گفت : عجب ، من تاکنون خیال مى کردم که ما مهاجرین تنها دسته اى هستیم که به بالاترین درجات شرافت و اعتبار رسیده ایم و دیگر کسى با ما در آن درجه شرکت ندارد،(اینک معلوم شد انصار هم با ما شریک هستند).

ابى بن کعب گف