background
وَلَا تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلَادُهُمْ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهَا فِي الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ
و اموال و فرزندان آنان تو را به شگفت نيندازد. جز اين نيست كه خدا مى‌خواهد ايشان را در دنيا به وسيله آن عذاب كند و جانشان در حال كفر بيرون رود.
آیه 85 سوره التَّوْبَة

بیان آیات

ادامه آیات مربوط به کسانى که از رفتن به جنگ سرباز زدند و نکوهش و تهدیدآنان به عذاب آخرت

این آیات قابل ارتباط و اتصال به آیات قبل هست ، چون همان غرضى را که آن آیات دنبال مى کرد این آیات دنبال مى کند.

فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول الله ...

فرح و سرور مقابل غم و اندوه است ، و این دو حالت نفسانى و وجدانى است که یکى لذت بخش و دیگرى ناراحت کننده است . و کلمه(مخلفون) اسم مفعول از ماده(خلف) است که به معناى باقى گذاردن براى بعد از رفتن است ، و کلمه(مقعد) از ماده(قعود) مصدر(قعد، یقعد) مى باشد، و کنایه است از نرفتن به جهاد.

کلمه(خلاف) مانند(مخالفت) مصدر(خالف ، یخالف) است ، و بطورى که بعضیها گفته اند گاهى به معناى بعد مى آید، و بعید نیست که در آیه(اذا لا یلبثون خلافک الا قلیلا در این صورت نمى پایند بعد تو مگر اندکى) به این معنا باشد. و با اینکه از نظر سیاق کلام جا داشت بفرماید:(خلافک بمنظور مخالفت تو) اگر فرمود(خلاف رسول الله به منظور مخالفت رسول خدا) براى این بود که دلالت کند بر اینکه منافقین از مخالفت امر خدا خوشحال مى شدند، با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) لجبازى نداشتند؛ چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله) جز پیغام آوردن کار دیگرى نداشت .

معناى آیه این است : منافقین که تو آنان را بعد از رفتنت بجاى گذاشتى خوشحال شدند که با تو بیرون نیامدند و تو را مخالفت کردند، و یا بعد از تو بیرون نیامدند، و کراهت داشتند از اینکه با مال و جانهاى خود در راه خدا جهاد کنند.

و جمله(و قالوا لا تنفروا فى الحر) نقل خطاب منافقین است به دیگران که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را یارى نکنند، و زحمات آنجناب را در حرکت دادن مردم به سوى جهاد خنثى سازند، و لذا خداى تعالى آنجناب را دستور مى دهد که چنین جوابشان دهد:(نار جهنم اشد حرا) یعنى اگر فرار از حرارت و تقاعد ورزیدن شما را از گرما نجات مى داد، بارى ، از حرارتى شدیدتر از آن یعنى حرارت دوزخ نجات نمى دهد، آرى فرار از این حرارت آسان شما را دچار آن حرارت شدید مى سازد. آنگاه با جمله(لو کانوا یفقهون) که با کلمه(لو) که براى تمنى و آرزو مى باشد، ابتداء شده ، نومیدى از تعقل و فهم ایشان را میرساند.

فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا جزاء بما کانوا یکسبون

فاء تفریع که بر سر این جمله آمده مى رساند که مضمون این جمله فرع تخلف ایشان از جهاد به اموال و جانها و خوشنودى به ترک این فریضه الهى و فطرى است ، که انسان در زندگیش جز به انجام آن به سعادت نمیرسد.

و جمله(جزاء بما کانوا یکسبون) با در نظر داشتن اینکه حرف(باء) براى مقابله و یا سببیت است دلالت دارد بر اینکه منظور از کم خندیدن همان خوشحالى ناپایدار دنیوى است ، که از ناحیه ترک جهاد و امثال آن به ایشان دست داده ، و منظور از گریه زیاد، گریه در آخرت و در عذاب دوزخ است ، که حرارتش شدیدتر است ، زیرا آن چیزى که خنده و گریه متفرع بر آن شده همان مضمونى است که در آیه قبلى بود، و آن خوشنودى از تخلف و دورى از حرارت هوا و گرفتار شدن به حرارت دوزخ است .

پس ، معناى آیه این است که : با در نظر داشتن آنچه کردند و کسب نمودند، لازم است در دنیا کمتر خنده و خوشحالى کنند و در آخرت بسیار بگریند و اندوهناک شوند. پس اینکه امر کرد و فرمود:(باید کم بخندند و زیاد بگریند) براى افاده همین معنا است که آثار اعمال ایشان موجب این شد که کم بخندند و بسیار گریه کنند.

ممکن است بعضى این دو امر یعنى(فلیضحکوا) و(و لیبکوا) را حمل کنند بر امر مولوى و بگویند: این دو امر دو تکلیف از تکالیف شرعى را نتیجه مى دهد، و لیکن این حمل با جمله(جزاء بما کانوا یکسبون) سازگار نیست .

و ممکن هم هست منظور از امر به کم خندیدن و بسیار گریستن ، خندیدن و گریستن در دنیا بعنوان کیفر اعمال گذشته شان باشد، زیرا آن کارهائى که کردند دو اثر بجاى گذاشت ، یکى راحتى و خوشحالى در چند روز مختصرى که از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تخلف کرده بودند، و یکى ذلت و خوارى در نزد خدا و رسول و همه مؤ منین در ما بقى عمر و زندگیشان در دنیا و حرارت آتش ‍ دوزخ در قیامت و بعد از مرگ .

فان رجعک الله الى طائفة منهم فاستاذنوک للخروج ...

مقصود از(قعود) در بار اول ، تخلفى است که در اولین بارى که لازم شد بیرون شوند مرتکب شده ، و از بیرون شدن براى جهاد سر پیچیدند، و بعید نیست آن اولین بار، جنگ تبوک بوده ، و سیاق آیه هم همین را میرساند .

و مقصود از(خالفین) آن افرادى هستند که طبعا از امر جهاد متخلفند، و باید هم باشند، مانند زنان و کودکان و بیماران و کسانى که در اعضاى خود نقصى دارند. و بعضیها گفته اند: مقصود از خالفین ، متخلفینى هستند که بدون هیچ عذرى تخلف ورزیده اند. بعضى دیگر گفته اند: خالفین عبارتند از اهل فساد، و بقیه الفاظ آیه روشن است .

(فان رجعک الله الى طائفة منهم ...) این جمله دلالت دارد بر اینکه این آیه و آن آیاتى که قبل و بعد از آن قرار دارند و داراى سیاق متصلى هستند همه در سفر تبوک و قبل از مراجعت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به مدینه نازل شده است .

نهى از نمازگزاردن بر جنازه منافقین و ایستادن در کنار گور آنان

و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون

این آیه نهى مى کند رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را از اینکه نماز میت بخواند بر کسى که منافق بوده ، و از اینکه کنار قبر منافقى بایستد، و این نهى را تعلیل کرده است به اینکه چون کفر ورزیدند و فاسق شدند و بر همین فسق خود مردند، و این تعلیل تنها در این آیه نیامده ، بلکه در هر جا که گفتگو از لغویت استغفار به میان آمده همین تعلیل ذکر شده است ، مانند آیه(80) از همین سوره ، و آیه ششم از سوره منافقین که مى فرماید:(سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم ان الله لا یهدى القوم الفاسقین).

و از همه این موارد که ذکر شد برمى آید کسى که بخاطر احاطه و استیلاى کفر در دلش فاقد ایمان به خدا گشته دیگر راهى به سوى نجات ندارد، و نیز برمى آید که استغفار جهت منافقین و همچنین نماز خواندن بر جنازه هاى ایشان و ایستادن کنار قبور ایشان و طلب مغفرت کردن ، لغو و بى نتیجه است .

و در این آیه اشاره است به اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بر جنازه مؤ منین نماز مى خوانده و در کنار قبور ایشان مى ایستاده و طلب مغفرت و دعا مى کرده است .

و لا تعجبک اموالهم و اولادهم ...

قبلا در تفسیر آیه(55) همین سوره مطالبى مربوط به این آیه گذشت ، بدانجا مراجعه شود.

و اذا انزلت سورة ان آمنوا بالله و جاهدوا مع رسوله ... فهم لا یفقهون

کلمه(طول) به معناى قدرت و نعمت است ، و کلمه(خوالف) جمع خالف و به معناى خالفین است ، که گذشت ، و ما بقى کلمات آیه روشن است .

بر خلاف منافقین ، مؤ منین به ماندن در خانه و شهر راضى نشدند بلکه بااموال و انفس خود به جهاد برخاستند

لکن الرسول و الذین آمنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم

بعد از آنکه منافقین را در دو آیه قبلى مذمت نمود به اینکه رضایت دادند به تقاعد از جنگ و ماندن در شهر با افراد معذور، و در نتیجه خدا مهر بر دلهایشان نهاد، اینک در این آیه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مؤ منین با او را، استدراک و استثناء مى نماید، و مقصود از مؤ منین ، مؤ منین حقیقى هستند که خداوند دلهایشان را از لوث نفاق پاک ساخته است . بدلیل اینکه مؤ منین را در مقابل منافقین قرار داده تا مدحشان کند، و به جهاد با جان و مال بستاید، پس در نتیجه مؤ منین کسانى خواهند بود که نسبت به تقاعد و ماندن در خانه و شهر رضا ندادند، و خدا هم مهر بر دلهایشان ننهاد، بلکه بر خلاف منافقین به سعادت زندگى نائل گشته ، و به نور الهى راه زندگیشان روشن گردید، همچنانکه فرموده :(او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس)

و لذا گفتار را با جمله(و اولئک لهم الخیرات و اولئک هم المفلحون) دنبال کرد، و فهمانید که مؤ منین همه خیرات را دارند. آرى ، کلمه(الخیرات) جمعى است که الف و لام بر سرش درآمده ، و مى گویند جمع داراى الف و لام افاده عموم میکند، پس کلمه مذکور معنایش(تمام خیرات) است ، و همینطور هم هست ؛ زیرا مردان با ایمان ، هم زندگى پاک را دارا هستند و هم نور هدایت را و هم درجه رفیعه شهادت و هر چیزى را که با آن به سوى خدا تقرب بجویند، پس مؤ منین رستگار و دارندگان سعادتند.

اعد الله لهم جنات تجرى ...

نکته موجود در جمله :(اعدّ الله لهم جنات ...) و اینکه ورود به جنت براى مؤ منینمجاهد مشروط به باقى ماندن آنان به صفاى ایمان و اصلاحاعمال است

کلمه(اعداد) به معناى فراهم آوردن و تهیه دیدن است ، و اگر اینطور تعبیر کرد و نفرمود(خدا وعده بهشتهائى به ایشان داده که ...) براى این است که خاتمه امر ایشان معلوم نبود، یعنى معلوم نبود که همه مؤ منین در آخر و سرانجام با ایمان از دنیا مى روند یا نه ، لذا متناسب نبود بفرماید:(خداوند وعده فلان و فلان داده) زیرا وعده امرى است حتمى و واجب - الوفا، بخلاف تهیه دیدن که منافات ندارد که خداوند تهیه ببیند ولى مؤ منین بر آن صفاى ایمان و صلاح اعمال باقى نمانند، و خداوند هم تخلف نکرده باشد، آرى ، نه اصول قرآنى میسازد و نه فطرت سلیم راضى مى شود به اینکه خداى تعالى به خود نسبت دهد که یکى از بندگان را بخاطر عمل صالحى که کرده است مهر مغفرت و جنت بر دلش بزند، و آنگاه یکباره رهایش کند تا هر چه مى خواهد بکند.

و لذا مى بینیم خداى سبحان هر جا وعده اى داده آن را معلق و مشروط به عنوانى از عناوین عمومى از قبیل ایمان و عمل صالح نموده تا وجود و عدمش دائر مدار وجود و عدم آن شرط باشد.

و هیچ سابقه ندارد که در جائى از کلام خود وعده اى را به اشخاص و بخاطر خود آنان داده باشد نه بخاطر اینکه مصداق عنوانى عمومى هستند. آرى ، در قرآن کریم چنین سابقه اى نیست و هیچ وقت اینطور وعده اى نداده است ، چون اینطور وعده دادن و افرادى را ایمن از عذاب ساختن ، با تکلیف سازگار نیست ، و لذا خداى تعالى همه جا وعدههاى خود را روى صاحبان عنوان مى برد، نه روى اشخاص ، مثلا مى فرماید:(وعد الله المؤ منین و المؤ منات جنات خدا بهشتها را به مردان و زنان با ایمان وعده داده است) و نیز مى فرماید:(محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم ... وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما).

مقایسه بین فقراء و تهیدستان که آمادگى خود را براى جهاد اعلام نمودند، ودروغگویان منافق

و جاء المعذرون من الاعراب لیؤ ذن لهم ...)

ظاهرا منظور از(معذرون) پوزش طلبانى است که مانند اشخاص بى بضاعت و امثال آنها به نداشتن اسلحه عذر مى خواستند، چون مى فرماید:(و قعد الذین کذبوا) و سیاق کلام دلالت دارد بر اینکه مى خواهد یکى از دو طائفه را با دیگرى قیاس کند تا پستى و دنائت منافقین و فساد دلها و شقاوت قلبهایشان روشنتر نمایان شود، زیرا فریضه دینى جهاد و یارى خدا و رسول ، همه تهیدستان عرب را به هیجان درآورد، و به نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آمدند و از نداشتن اسلحه عذر خواسته و دستور طلبیدند، و اما در این دروغگویان هیچ اثرى نگذاشت .

کسانى که حکم وجوب جهاد از آنها برداشته شده و معذور مى باشند

لیس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الذین لا یجدون ما ینفقون حرج)

مقصود از(ضعفاء) بدلیل سیاق آیه کسانیند که نیرو و توانائى جهاد ندارند، حال یا طبعا ناتوانند مانند اشخاص فلج و زمین گیر، و یا بخاطر عارضه موقتى که فعلا دست داده ، مانند کسالت و مرض . و مقصود از(الذین لا یجدون ما ینفقون) کسانى هستند که نیروى مالى و یا اسلحه و امثال آن را ندارند.

پس ، از اینگونه افراد قلم تکلیف و حکم وجوب جهاد برداشته شده ، چون اگر برداشته نشود حرج و شاق است ، و همچنین لوازم و توابع آن از قبیل مذمت در دنیا و عقاب در آخرت نیز برداشته شده ، چون در حقیقت مخالفت در مورد اینان صدق نمى کند.

و اگر خداى تعالى این رفع حرج را مقید کرده به صورتى که(نصحوا لله و رسوله خیرخواهى خدا و رسول کنند) براى این است که بفهماند وقتى تکلیف و بدنبال تکلیف مذمت و عقاب برداشته مى شود که دلها و نیاتشان از خیانت و غش دور باشد، و نخواسته باشند مانند منافقین با تخلف از امر جهاد و تقاعد ورزیدن کارشکنى کرده ، روحیه اجتماع را فاسد سازند، و گر نه اگر چنین منظور فاسدى داشته باشند عینا مانند منافقین مستحق مذمت و عقاب خواهند بود.

جمله(ما على المحسنین من سبیل) در مقام بیان علت رفع حرج از نامبردگان است ، و معنایش این است : در صورتى که این گونه افراد قصد خیرخواهى براى خدا و رسول را داشته باشند از این رو تکلیف ندارند که در چنین فرضى نیکوکارند، و دیگر بر نیکوکاران مؤ اخذهاى نیست ، و کسى نمى تواند به آنها آسیبى برساند.

پس اینکه کلمه(سبیل) را بکار برد کنایه است از اینکه آنها از آسیب دیدن ایمنند، مثل اینکه در یک بست محکم و دژى مستحکم قرار گرفته اند که کسى راه به آنجا ندارد، و نمى تواند صدمه اى به ایشان برساند، و این جمله بحسب معنى عام است هر چند از نظر تطبیق ، مخصوص طوائف معاصر با نزول آیه و عذرخواهان از اعراب آن روز است .

و لا على الذین اذا ما اتوک لتحملهم قلت ...

در مجمع البیان گفته است : کلمه(حمل) به معناى این است که به کسى مرکبى از قبیل اسب و یا شتر و امثال آن بدهى ، مثلا وقتى مى گوئى(حمله ، یحمله ، حملا) معنایش این است که فلانى به فلان کس مرکبى داد که بر آن سوار شود؛ شاعر عرب گفته است :

اءلا فتى عنده خفان یحملنى

علیهما اننى شیخ على سفر

یعنى آیا جوانمردى هست دو تا چکمه داشته باشد و به من دهد که بپوشم چون من پیر مردى در سفرم .

سپس اضافه کرده است : کلمه(فیض) به معنى لبریز شدن بر اثر پرى است ، وقتى گفته مى شود(فاض الاناء بما فیه) معنایش این است که ظرف از آنچه که در آن است لبریز شد، و کلمه(حزن) به معناى دردى است اندر دل که بخاطر از دست رفتن منفعت و یا امرى دیگر پیدا مى شود، و در اصل از(حزن الارض سفتى و سختى زمین) گرفته شده .

کلمه(الذین) در جمله(و لا على الذین) موصول است ، و صله آن جمله(تولوا...) است ، و جمله(اذا ما اتوک لتحملهم) مانند جمله شرط و جزاء است ، و مجموع آن ظرف است براى(تولوا)، کلمه(حزنا) مفعول له و جمله(ان لا یجدوا) منصوب به نزع خافض است .

و معناى آن این است که : حرجى بر فقرا نیست ، همانهائى که نزد تو مى آیند که تو به ایشان مرکبى دهى تا سوار شوند و سایر احتیاجاتشان را از قبیل اسلحه و غیر آن برآورده سازى ، همانهائى که تو در جوابشان گفتى من مرکبى ندارم که به شما دهم و شما را بر آن سوار کنم و ایشان رفتند، در حالى که چشمانشان در اشک غوطه مى خورد، و از شدت اندوه اشک مى ریختند از اینکه(و یا براى اینکه) چرا مرکب و زاد و توشه ندارند تا به جهاد بیایند و با دشمنان خدا جنگ کنند.

و اگر این قسم اشخاص را عطف کرد بر ما قبل و در نتیجه عطف خاص بر عام نمود، براى عنایت خاصى بود که به اینگونه افراد داشت ، زیرا اینان اعلى درجه خیرخواهى را داشتند و نیکوکاریشان خیلى روشن بود.

انما السبیل على الذین یستاذنونک و هم اغنیاء...

قصر در این آیه قصر افراد است و معنایش روشن است .

یعتذرون الیکم اذا رجعتم الیهم ...

خطاب در این آیه متوجه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مؤ منین است ، و معناى جمله(لن نؤ من لکم) بنابر اینکه بگوئیم ماده ایمان همچنانکه با حرف(باء) متعدى مى شود با لام هم متعدى مى شود این است که : ما شما را در این عذرى که مى خواهید تصدیق نمى کنیم . و اگر بگوئیم با لام متعدى نمى شود و لام به معناى نفع است معنایش این است که : شما را تصدیقى که به دردتان بخورد نمى کنیم . و جمله نامبرده تعلیل جمله(لا تعتذروا) است ، همچنانکه جمله(قد نبانا الله من اخبارکم) تعلیل این تعلیل است .

عذرخواهى منافقین از شما بعد از جنگ مسموع ومقبول نیست و نباید از آنها راضى شوید

و معناى آیه این است : منافقان در موقعى که از جنگ برگردى نزدت آمده ، عذرخواهى مى کنند، تو اى محمد، به ایشان بگو نزد ما عذر نیاورید، براى اینکه ما شما را در عذرى که مى خواهید هرگز تصدیق نمى کنیم ، زیرا خداوند ما را به پارهاى از اخبار شما خبر داده که بر نفاق شما دلالت دارد و مى رساند که شما در این عذر خواهیتان دروغ مى گوئید و به زودى عمل شما ظاهر میشود، ظهورى که براى خدا و رسول مشهود باشد، آنگاه در قیامت باز مى گردید به سوى خدائى که غیب و شهادت را میداند، و او به شما حقیقت اعمالتان را نشان میدهد.

و در توضیح جمله(و سیرى الله عملکم و رسوله) بیانى است که بزودى از نظر خواننده خواهد گذشت .

سیحلفون بالله لکم اذا انقلبتم الیهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم ...

یعنى وقتى به سوى آنها برگردید به خدا سوگند مى خورند تا شما دست از ایشان بردارید و ملامت و عتابشان نکنید، شما دست از ایشان بردارید، اما نه بطورى که ایشان را در آنچه عذر مى آورند تصدیق کرده باشید بلکه بدین جهت که آنها رجس و پلیدند، و جا دارد که اصلا نزدیکشان نشوید، و جایگاه ایشان بخاطر آن کارهائى که کردند جهنم است .

یحلفون لکم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا یرضى عن القوم الفاسقین

در آیه قبلى مى فرمود: این سوگند ایشان براى این است که بدین وسیله شما را از خود منصرف کنند، و اینک در این آیه مى فرماید: سوگند مى خورند تا علاوه بر آن ، شما را از خود راضى هم بکنند، و شما مقصود اولى ایشان را عملى بکنید یعنى متعرضشان نشوید، براى اینکه ایشان پلیدند، و براى ایمان و آن قداست و طهارتش سزاوار نیست که متعرض پلیدیهاى نفاق و دروغ و قذارت کفر و فسق گردید، و لیکن مقصود دومى ایشان را به هیچ وجه عملى نکنید و بدانید که اگر هم شما از آنها راضى شوید خداوند از آنها براى آن فسقى که دارند راضى نخواهد شد، و خداوند از مردم فاسق راضى نمى شود.

پس ، منظور این است که : اگر شما از ایشان راضى شوید از کسانى راضى شده اید که خداوند از ایشان راضى نیست ، و رضایت شما بر خلاف خوشنودى خداست ، و براى هیچ مؤ منى سزاوار نیست از چیزى که مایه سخط و غضب خداست راضى شود. این نوع تعبیر در رساندن مطلب بلیغتر و رساتر است تا اینکه تصریح کند و بفرماید: از منافقین راضى نشوید.

بحث روایتى

روایتى در ذیل آیه شریفه :(فرح المخلفون ...)

در الدر المنثور در تفسیر جمله(فرح المخلفون) آمده که ابن ابى حاتم از جعفر بن محمد از پدرش(علیهم السلام) روایت کرده که فرمود: جنگ تبوک آخرین جنگى بود که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در آن شرکت جست ، و آن را به مناسبت اینکه در آیه شریفه فرموده :(قالوا لا تنفروا فى الحر) غزوه حر و غزوه عسرت نیز نامیده اند.

و نیز در آن کتاب است که ابن جریر، ابن ابى حاتم و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مردم را دستور داده بود تا با او حرکت کنند و چون این واقعه در تابستان رخ داد و هوا گرم بود عده اى گفتند: یا رسول الله ! هوا بسیار گرم است و ما طاقت بیرون رفتن نداریم و شما نیز بیرون نروید. خداى تعالى در پاسخشان فرمود:(بگو آتش جهنم داغتر و سوزانتر است ، اگر مى فهمیدید) و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را دستور داد تا بیرون رود.

مؤ لف : ظاهر آیه شریفه این است که آن عده این حرف را براى این زدند که دل مؤ منین را سرد کنند و آنها را از رفتن منصرف نمایند، در حالى که ظاهر حدیث این است که این حرف را از در خیر خواهى و مشورت زده اند. بنا بر این ، روایت با آیه تطبیق نمى کند.

و نیز در همان کتاب است که ابن جریر از محمد بن کعب قرظى و دیگران روایت کرده که گفتند: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در شدت حرارت به جنگ تبوک رفت ؛ مردى از بنى سلمه خطاب به مردم نموده ، گفت : در این شدت گرما از شهر و خانه هاى خود بیرون نروید، خداوند در پاسخش این آیه را نازل کرد:(بگو آتش جهنم حرارتش شدیدتر است ...).

مؤ لف : در ذیل آیه(و منهم من یقول ائذن لى و لا تفتنى ...) اخبارى گذشت که دلالت مى کرد بر اینکه گوینده جمله(لا تنفروا فى الحر) جد بن قیس بوده .

روایاتى در ذیل آیه اى که از نمازگزاردن بر جنازه میت منافق و حضور در کنار قبر اونهى مى کند(و لا تصل احد منهم)

و نیز در الدر المنثور در ذیل جمله(و لا تصل على احد منهم) آمده که بخارى ، مسلم ، ابن ابى حاتم ، ابن منذر، ابو الشیخ ، ابن مردویه و بیهقى در کتاب دلایل از ابن عمر نقل کرده اند که گفت : بعد از آنکه عبد الله بن ابى از دنیا رفت پسرش عبد الله نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آمده درخواست نمود که پیراهنش را بدهد تا پدرش را در آن کفن کند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هم پیراهن خود را داد، بار دیگر آمد درخواست کرد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بر جنازه پدرش نماز بگزارد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) برخاست تا برود، عمر بن خطاب برخاست و لباس رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را گرفت و گفت : یا رسول الله ! مى خواهى بر عبد الله بن ابى نماز بگزارى ، با اینکه خداوند تو را از نماز گزاردن بر منافقین نهى کرده ؟ حضرت فرمود: پروردگار من اختیار این امر را به خود من واگذار نمود و فرموده : استغفار بکنى یا استغفار نکنى اگر هفتاد بار هم استغفار کنى خداوند ایشان را نخواهد آمرزید، و من از هفتاد بار بیشتر استغفار میکنم ، و هر چه گفت آخر او منافق است ، حضرت توجه نفرمود، و بر جنازه او نماز گزارد، و خداوند این آیه را نازل فرمود:(و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره) و از آن به بعد دیگر بر منافقین نماز نگزارد.

مؤ لف : در این معنا روایات دیگرى است که صاحبان کتب جامع حدیث و راویان ، آن را از عمر بن خطاب و جابر و قتاده نقل کرده اند، و در پاره اى از آنها دارد که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) رئیس منافقین را در پیراهن خود کفن نمود و بر بدن او دعا خواند و دمید، و در قبرش رفت .

و نیز در همان کتاب آمده که احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، نحاس ، ابن حبان ، ابن مردویه و ابو نعیم - در کتاب الحلیه - از ابن عباس نقل کرده اند که گفت : من از عمر شنیدم که گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنیا رفت آمدند تا رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را براى نماز ببرند، حضرت برخاست ، وقتى ایستاد عرض کردم : آیا بر جنازه دشمن خدا عبد الله بن ابى که آن روز چنین گفت و آن روز دیگر چنین و چنان گفت نماز مى گزارى ؟ - آنگاه خاطرات نفاق او را برشمردم - و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تبسم میکرد، تا آنکه سخنم بطول انجامید، حضرت فرمود: اى عمر دور شو از من ، خداوند مرا مخیر کرده و فرموده :(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة) و من اگر بدانم خدا او را مى آمرزد بیش از هفتاد بار برایش استغفار میکنم ، آنگاه بر جنازه او نماز گزارد، و با آن تا قبرستان هم رفت ، و ایستاد تا او را دفن نمودند.

من خودم از این جراءت و جسارتم تعجب کردم که چطور شد من اینطور جراءت پیدا کردم ؛ با خود گفتم خدا و رسول(صلى الله علیه و آله) داناتر است ، ولى به خدا قسم مدتى زیاد نگذشت که این دو آیه نازل شد:(و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره) و از آن به بعد تا زنده بود دیگر بر جنازه منافقى به نماز نایستاد.

و نیز در همان کتاب آمده که ابن ابى حاتم از شعبى روایت کرده که عمر بن خطاب گفت : من در اسلام لغزشى برایم پیش آمد که در تمام زندگیم مانند آن پیش آمد نکرده بود، و آن این بود که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى خواست بر جنازه عبد الله بن ابى نماز بخواند من جامهاش را گرفته و گفتم : به خدا قسم خداوند چنین دستورى بتو نداده ، خدا فرموده :(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم) رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: اختیار این امر را پروردگارم به من واگذار کرده و فرموده :(مى خواهى استغفار کن و مى خواهى نکن).

آنگاه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بر سر قبر ابن ابى نشست و مردم به پسرش مى گفتند: حباب چنین کن ، حباب چنان کن ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله)( وقتى شنید که اسم او حباب است) فرمود:(حباب) اسم شیطان است تو(عبدالله)ى .

و نیز در آن کتاب آمده که طبرانى و ابن مردویه و بیهقى - در کتاب دلائل - از ابن عباس نقل کرده اند که گفت : پدر عبد الله بن ابى به او گفته بود لباسى از جامه هاى پیغمبر(صلى الله علیه و آله) براى من تهیه کن و مرا در آن کفن نما و به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بگو تا بر جنازهام نماز بخواند. پسرش نزد آنجناب آمده ، عرض کرد یا رسول الله ! شما از اسم و رسم عبد الله و شخصیت او اطلاع دارید، او از شما خواهش کرده که یکى از جامه هاى خود را مرحمت کنى تا او را در آن کفن کنیم ، و نیز خواسته که شما بر او نماز گزارى .

عمر گفت : یا رسول الله ! تو عبد الله را خوب مى شناسى و از نفاق وى اطلاع دارى ، آیا با اینکه خداوند نهى کرده از اینکه به نماز بر او بایستى ، مى خواهى بر او نماز گزارى ؟ حضرت فرمود: کجا نهى کرده ؟ گفت :(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ...). فرمود: من از هفتاد بار بیشتر استغفار میکنم ؛ این را که فرمود آیه(و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ...) نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شخصى نزد عمر فرستاد و او را به نزول آیه خبر داد، و نیز آیه دیگرى نازل شد که مى فرماید:(سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم).

بیان ضعف و جعلى بودن روایاتى که حاکى از نمازگزاردن پیامبر(ص) بر جنازهعبدالله بن ابى و حضور او در کنار قبر او و... مى باشد

مؤ لف : درباره استغفار رسول خدا(صلى الله علیه و آله) براى عبد الله بن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او، روایات دیگرى بدون سند از طرق شیعه وارد شده که عیاشى و قمى آنها را در تفسیر خود آورده اند، و خبر قمى قبلا نقل شد.

و این روایات علاوه بر تناقضى که دارند، و با خودشان تعارض و تدافع دارند و هر کدام آن دیگرى را تکذیب مى کند، آیات قرآنى نیز بطور صریح و روشن آنها را رد مى کند.

اولا بخاطر ظهور جمله(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم) که ظهور روشنى دارد در اینکه منظور آیه ، لغو بودن و اثر نداشتن استغفار است ، نه اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را مخیر کند میان استغفار کردن و نکردن . دیگر اینکه عدد هفتاد بعنوان مبالغه ذکر شده ، نه براى اینکه بفهماند در خصوص عدد هفتاد این اثر هست ، و( باصطلاح خدا با هفتاد دشمنى دارد) و اگر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هفتاد و یک بار استغفار کند آنوقت خدا منافق مزبور را مى آمرزد.

دیگر اینکه شان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بزرگتر از آنست که این ظواهر و دلالتها را نفهمد و بگوید: اگر هفتاد بار قبول نمى شود من بیشتر استغفار مى کنم ؛ و هر چه هم کسى دیگر(عمر) یادآورى کند و بگوید معناى آیه این نیست باز هم بر جهل خود پافشارى کند، تا آنکه خداوند آیه دیگرى بفرستد، و او را از خواندن نماز بر جنازه منافق نامبرده نهى کند.

علاوه ، در تمامى این آیاتى که متعرض استغفار براى منافقان و نماز خواندن بر جنازه آنان شده ، از قبیل آیه(استغفر لهم او لا تستغفر لهم) و آیه(سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم) و آیه(و لا تصل على احد منهم مات ابدا) در همه ، نهى از استغفار و لغویت آن را تعلیل کرده به اینکه : چون ایشان کافر و فاسقند، حتى در آیه(ما کان للنبى و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین و لو کانوا اولى قربى من بعد ما تبین لهم انهم اصحاب الجحیم) از همین سوره هم که نهى مى کند از استغفار براى مشرکین ، نهى را تعلیل مى کند به اینکه چون آنها کافرند، و در آتش مخلد و جاودانه اند، و با اینحال دیگر معنا ندارد که استغفار براى منافقین کافر و نماز خواندن بر جنازه آنان جایز باشد.

ثانیا سیاق آیات مورد بحث که یکى از آنها آیه(و لا تصل على احد منهم مات ابدا...) است ، تصریح دارد بر اینکه این آیه وقتى نازل شده که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در سفر و در راه رفتن به تبوک بوده و هنوز به مدینه مراجعت نکرده بود، و داستان تبوک در سال هشتم هجرت اتفاق افتاده ، و مرگ عبد الله بن ابى در مدینه در سال نهم از هجرت بوده ، و همه این شواهد از نظر روایات مسلم است . و با این حال دیگر چه معنا دارد - بنا به نقل این روایات - بگوئیم رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کنار قبر عبد الله ایستاد تا نماز بخواند، ناگهان آیه(و لا تصل على احد منهم مات ابدا...) نازل شد.

و از این عجیب تر آن مطلبى است که در بعضى از روایات گذشته داشت : عمر به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) عرض کرد آیا بر جنازه او نماز مى خوانى با اینکه خدا تو را نهى کرده از اینکه بر جنازه منافقین نماز بخوانى ؟! حضرت فرمود: پروردگارم مرا مخیر کرده ، آنگاه این آیه نازل شد:(و لا تصل على احد منهم ...)،(زیرا آیه نهى صریح است نه تخییر).

و از این هم عجیبتر مطلبى است که در روایت آخرى بود، و آن این بود:(سپس آیه(سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم) نازل شد) چون این آیه در سوره منافقین است که بعد از جنگ بنى المصطلق یعنى در سال پنجم هجرت نازل شد و آن روز عبد الله بن ابى زنده بود، و در خود سوره منافقین کلام او را نقل کرده که گفته بود:(لئن رجعنا الى المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل اگر به مدینه بازگردیم عزیزترها، ذلیل ترها را از شهر بیرون خواهند کرد).

در بعضى از این روایات - که متاسفانه مورد استدلال بعضى هم قرار گرفته - دارد که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) براى عبد الله بن ابى استغفار کرد و بر جنازه اش نماز گزارد تا بدین وسیله دلهاى مردانى از منافقین از خزرج را بدست بیاورد و به اسلام متمایل سازد، و این حرف چطور درست درمى آید؟ و چگونه صحیح است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) با نص صریح آیات قرآنى مخالفت کند و بدین وسیله دلهاى منافقین را بدست بیاورد؟ آیا این مداهنه با منافقین نیست ؟ و آیا آیه شریفه(اذا لاذقناک ضعف الحیوة و ضعف المماة) با رساترین بیان از مداهنه با دشمنان نهى نکرده و تهدید ننموده ؟ پس در باره این روایات چه قضاوتى میتوان کرد، جز اینکه بگوئیم و بطور قطع هم بگوئیم که این روایات جعلى است و باید آن را به ملاک مخالفت و ناسازگارى با قرآن دور ریخت .

چند روایت در مورد خوالف(کسانى که با پیامبر به قصد تبوک نرفتند)

و در الدر المنثور در ذیل آیه(رضوا بان یکونوا مع الخوالف ...) آمده که ابن مردویه از سعد بن ابى وقاص نقل مى کند که على بن ابى طالب با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بیرون رفتند تا به(ثنیة الوداع) رسیدند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى خواست به تبوک برود، على گریه مى کرد و مى گفت : آیا مرا با بازماندگان مى گذارى ؟ رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: راضى نیستى که نسبت به من مانند هارون باشى نسبت به موسى ؟ و هیچ فرقى در میان نباشد مگر نبوت ؟.

مؤ لف : این روایت به طرق بسیار از شیعه و سنى نقل شده .

و در تفسیر عیاشى از جابر از امام ابى جعفر(علیه السلام) آمده که در تفسیر آیه(رضوا بان یکونوا مع الخوالف) فرموده : یعنى راضى شدند که از جنگ تخلف کنند و با بازماندگان و متخلفین بمانند؛ و منظور از بازماندگان زنانند.

و در الدر المنثور است که عبد الرزاق در کتاب(المصنف) و ابن ابى شیبه ، احمد، بخارى ، ابو الشیخ و ابن مردویه از انس روایت کرده اند که گفت : وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از جنگ تبوک برگشت و به نزدیکى مدینه رسید فرمود: شما عده اى از مردان را در شهر گذاشتید و به سفر رفتید؛ ولى هیچ راهى نپیمودید و هیچ مالى در راه خدا خرج نکردید و هیچ خستگى از راه دور و دراز ندیدید، مگر اینکه آن عده هم با شما شریک هستند. پرسیدند چطور با ما شریک هستند در حالى که آنها در مدینه بودند؟ فرمود: براى اینکه عذر موجهشان نگذاشت شرکت کنند.

و در مجمع البیان در تفسیر آیه(لیس على الضعفاء و لا على المرضى ... ما ینفقون) دارد که بعضى گفتهاند: آیه اولى در باره عبد الله بن زائده که همان ابن ام مکتوم باشد نازل شده ، که مردى نابینا بود و نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: یا رسول الله ! من پیرمردى نابینا و فقیر و بى بنیه ام و کسى هم ندارم که دست مرا بگیرد و به میدان جنگ بیاورد، آیا جایز است در شهر بمانم و در امر جهاد شرکت نکنم ؟ رسول خدا(صلى الله علیه و آله) سکوت کرد تا این آیه نازل شد - نقل از ضحاک . و بعضى دیگر گفته اند: در باره عائذ بن عمرو و اصحابش نازل شده - نقل از قتاده .

چند روایت در مورد بکائین(چند نفرى که به سبب نداشتن مرکب براى حضور یافتن درجنگ بسیار گریستند)

و آیه دوم درباره بکائین(کسانى که بسیار مى گریستند) نازل شده ، و آنها هفت نفر بودند که عبد الرحمان بن کعب ، علبة بن زید و عمرو بن ثعلبة بن غنمة از قبیله بنى النجار، و سالم بن عمیر، هرمى بن عبد الله ، عبد الله بن عمرو بن عوف و عبد الله بن مغفل ، از قبیله مزینه بودند. این هفت نفر نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آمده ، عرض کردند: یا رسول الله ! ما را سوار کن ، چون ما مرکبى که بر آن سوار شویم و بیائیم نداریم . حضرت فرمود: من هم مرکبى که بشما بدهم ندارم - نقل از ابى حمزه ثمالى .

بعضى دیگر گفته اند: این آیه درباره هفت نفر از قبائل مختلف نازل شده که نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آمده ، گفتند: به ما از شتران و یا اسبان مرکبى بده - نقل از محمد بن کعب و ابن اسحاق .

بعضى دیگر گفته اند: آنها جماعتى از قبیله مزینه بودند - نقل از مجاهد. بعضى دیگر گفته اند: جماعتى از فقراى انصار بودند و چون به گریه و التماس افتادند، عثمان به دو نفر از آنها و عباس بن عبد المطلب هم به دو نفر، و یامین بن کعب نضرى هم به سه نفر از آنها مرکب دادند - نقل از واقدى - و سپاهیانى که در تبوک همراه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بودند سى هزار نفر بودند که ده هزار نفر آنان مرکب داشتند.

مؤ لف : روایات در باره اسماء بکائین اختلاف شدیدى دارد.

و در تفسیر قمى آمده که معصوم فرموده : بکائین از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کفشى مى خواستند که بپوشند.

و در معانى الاخبار به سند خود از ثعلبه از برخى از راویان شیعه از امام صادق(علیهالسلام) روایت کرده که در تفسیر آیه(عالم الغیب و الشهادة) فرموده است : مقصود از(غیب) آن امورى است که واقع نشده و مقصود از(شهادت) آنهائى است که واقع شده است .

مؤ لف : این روایت از باب نشان دادن و انگشت نهادن بر نمونه و مصداق است در حالى که لفظ آیه اعم است .

و در تفسیر قمى دارد که : وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از تبوک آمد اصحاب با ایمانش متعرض منافقین شده ، آنها را اذیت مى کردند، پس خداوند این آیه را فرستاد:(سیحلفون بالله لکم اذا انقلبتم الیهم لتعرضوا عنهم) تا آخر دو آیه .

و در مجمع البیان آمده که بعضى گفته اند: این آیات در باره جد بن قیس و معتب بن قشیر و اصحاب آن دو از سایر منافقین نازل شده ، و آنها هشتاد نفر بودند، و چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از تبوک بیامد و وارد مدینه شد، فرمود: با ایشان نشست و برخاست نکنید و با آنان همکلام مشوید - نقل از ابن عباس -.