background
فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِي قُلُوبِهِمْ إِلَىٰ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ
در نتيجه، به سزاى آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روى كه دروغ مى‌گفتند، در دلهايشان -تا روزى كه او را ديدار مى‌كنند- پيامدهاى نفاق را باقى گذارد.
آیه 77 سوره التَّوْبَة

بیان آیات

بیان حال دسته اى دیگر از منافقین که از پرداخت زکات سرپیچى کردند

این آیات طائفه دیگر از منافقین را یادآور میشود که از حکم صدقات تخلف ورزیده و از دادن زکات سرپیچیدند، با اینکه قبلا مردمى تهى دست بودند و با خدا عهد کرده بودند که اگر خداى تعالى به فضل خود بى نیازشان سازد حتما تصدق دهند و از صالحان باشند، ولى بعد از آنکه خداى تعالى توانگرشان ساخت بخل ورزیده و از دادن زکات دریغ نمودند.

و نیز طائفه دیگرى از منافقین را یاد مى کند که توانگران با ایمان را زخم زبان زده ، ایشان را ملامت مى کردند که چرا مال خود را مفت از دست مى دهند و زکات مى پردازند، و تهى دستان را زخم زبان زده ، مسخره مى کردند(که خدا چه احتیاج به این صدقه ناچیز شما دارد) و خداوند همه این طوائف را منافق خوانده ، و بطور قطع حکم کرده که ایشان را نیامرزد.

و منهم من عاهد الله لئن آتینا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین ... و هم معرضون

کلمه(ایتاء) به معناى مطلق دادن است ، و لیکن بیشتر اطلاق میشود در دادن مال ، و از قرائن این مطلب ، در خود آیه ،(لنصدقن) است که معلوم است مقصود از آن تصدق دادن از مالى است که خدا به ما داده . و همچنین قرینه دیگر آن در آیه بعدى است ، و آن مساله بخل است که معنایش دریغ کردن از مال است .

سیاق این آیات میرساند که گفتار در آن راجع به امرى است که واقع شده ؛ روایات هم دلالت دارد بر اینکه این آیات درباره داستان ثعلبه نازل شده ، که - ان شاء الله - شرح داستانش در بحث روایتى آینده خواهد آمد، و معناى این دو آیه روشن و بى نیاز از توضیح است .

فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى یوم یلقونه ...

کلمه(اعقاب) به معناى ارث دادن و اثر گذاشتن است . در مجمع البیان گفته است : این کلمه به معناى اثر گذاشتن و تادیه کردن و نظائر آن است ، و گاهى کلمه(اءعقبه) در معناى کیفر داد او را استعمال مى شود.

و معلوم است که کلمه مذکور از ماده(عقب) اخذ شده که به معناى آوردن چیزى به دنبال چیز دیگر است .

ضمیرى که در(فاعقبهم) مستتر است به بخل و یا عمل ناشى از بخل برمى گردد، و بنابراین ، منظور از جمله(یوم یلقونه)، روز دیدار بخل خواهد بود؛ و معنایش به یک نوع عنایت این مى شود:(روزى که جزاى بخل را مى بینند).

و ممکن هم هست ضمیر را به خداى تعالى برگشت داده ، بگوئیم منظور از(یوم یلقونه) جمله(یوم یلقون الله روزى که خدا را ملاقات کنند) یعنى روز قیامت باشد که چون همه میدانسته اند آن روز روز ملاقات خداست دیگر اسم نبرده ، و یا بگوئیم منظور از آن(روز مرگ است) که ظاهر آیه(من کان یرجو لقاء الله فان اجل الله لات) آن را افاده مى کند.

احتمال دوم بنا بر اینکه بگوئیم ضمیر به خدا برگردد ظاهر و روشن است ، زیرا مناسبتر به ذهن همین است که بفرماید(منافقین بر نفاق خود باقى خواهند بود تا روزى که بمیرند)، نه اینکه بفرماید(باقى خواهند بود تا اینکه سر از قبر بردارند، و جزاى عمل خود را ببینند)؛ چون بعد از مردن که دیگر تغییر حالت نمى دهند.

حرف(باء) که در دو جاى جمله(بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما کانوا یکذبون) بکار رفته باء سببیت است ، و به آیه چنین معنى مى دهد:(این بخل به سبب اینکه مستلزم خلف وعده و پایدارى در دروغ بود، سبب نفاق یعنى مخالفت باطن ایشان با ظاهرشان شد).

خلف وعده و دروغگویى از علل نفاق و نشانه هاى آن است . و بعضى از نفاق ها بعد ازایمان عارض مى شود

و بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود:(اثر اینکه بخل کردند و از دادن صدقات دریغ ورزیدند این شد که نفاق را در دلهایشان جایگزین کرد، بطورى که تا روز مرگشان در دلهایشان باقى بماند، اگر این بخل و دریغ ، سبب نفاق ایشان شد به سبب این بود که با این عمل هم وعده خدا را تخلف کردند و هم بر دروغگوئى خود باقى ماندند).

و یا معناى آن این میشود: خداى تعالى ایشان را چنین جزا داد که نفاق را در دلهایشان انداخت که تا روز لقاى او که روز مرگ است در دلهایشان باقى بماند، براى اینکه ایشان تخلف کردند آنچه را که به خدا وعده داده بودند، و براى اینکه دروغ مى گفتند.

این آیه اولا دلالت دارد بر اینکه خلف وعده و دروغ در سخن از علل نفاق و نشانه هاى آن است و ثانیا بعضى از نفاقها هست که بعد از ایمان ، به دل راه مى یابد، همچنانکه برخى از کفرها بعد از ایمان مى آید، و آن ارتداد و گفتن رده است ، همچنانکه قرآن کریم فرموده(ثم کان عاقبة الذین اساؤ ا السواءى ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزؤ ن) و میرساند که چه بسا گناه ، کار آدمى را به تکذیب آیات خدا بکشاند، و تکذیب گاهى ظاهرى مى باشد و گاهى ظاهرى و باطنى که در این صورت کفر محسوب مى شود و گاهى فقط باطنى است که نفاق شمرده مى شود.

الم یعلموا ان الله یعلم سرهم و نجویهم ...

کلمه(نجوى) به معناى درگوشى حرف زدن است ، و استفهام در این آیه استفهام توبیخى است .

الذین یلمزون المطوعین من المؤ منین فى الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم ...

کلمه(تطوع) به معناى انجام عملى است که نفس آدمى از آن کراهت نداشته باشد و آن را دشوار نداند و داوطلبانه انجامش دهد، و به همین جهت بیشتر در مستحبات استعمال مى شود؛ چون در واجبات یک نوع تحمیلى است بر نفس و آدمى دل خود را وادار مى کند که راضى به ترک آن نشود.

و اینکه داوطلبان از مؤ منین در دادن صدقه را در مقابل کسانى قرار داده که بیش از توانائى خود صدقه نمى دهند، خود قرینه است بر اینکه منظور از داوطلبان در صدقه کسانى است که چون ثروتمند و مالدارند صدقه مى دهند، و خلاصه بخاطر تمکنشان بطوع و رغبت و بطیب خاطر خود مى پردازند، بدون اینکه احساس کمترین ناراحتى بکنند، بخلاف دسته دوم که نمى دهند مگر بقدر طاقتشان ، و یا ناراحتند از اینکه چرا همینقدر مى توانند بدهند و بیشتر از آن نمى توانند.

آنگونه که مفسرین گفته اند جمله(الذین یلمزون ...) یا کلامى است مستاءنف و تازه ، و یا وصفى است براى آنهائى که جمله(و منهم من عاهد الله ...)، یادشان کرده .

و معناى آن این است : کسانى که بدگوئى میکنند از مؤ منین ثروتمندى که داوطلبانه و بطیب خاطر صدقه مى دهند، و هم از فقرائى که مالى نزد خود نمى یابند براى صدقه مگر آن مقدارى را که مایه ناراحتیشان است ، و خلاصه بدگوئى مى کنند زکات دهندگان را، هم توانگرانشان را و هم تهى دستانشان را، هم بى نیازان را و هم نیازمندان را، و مسخره مى کنند همه را، خداوند ایشان را مسخره کرده ، و براى ایشان عذابى دردناک است . این جمله کوتاه هم جواب استهزاء ایشان است ، و هم تهدید به عذابى شدید.

استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم

تردید بین امر و نهى ، کنایه از این است که چه بکنى و چه نکنى یکسان است ، و خلاصه استغفار کردنت براى آنان کارى است لغو و بى فایده ، همچنانکه نظیر آن در آیه(انفقوا طوعا او کرها لن یتقبل منکم) گذشت .

پس معناى آن این است : این منافقین به مغفرت خدا نائل نخواهند شد و طلب و عدم طلب مغفرت براى آنان یکسان است ، چون طلب مغفرت کردن براى آنان کمترین فائده و اثرى ندارد.

جمله(ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم) تاکید جمله قبلى است و مى رساند که از طبیعت مغفرت چیزى به ایشان نمى رسد، چه اینکه تو درباره آنها طلب مغفرت کنى و چه نکنى ، چه یکبار و چه چند بار، چه زیاد و چه کم .

پس ، آوردن کلمه(هفتاد بار) خصوصیتى ندارد بلکه فقط مى خواهد کثرت را برساند - نه اینکه از یک تا هفتاد بى فائده است ولى از هفتاد به بالا اثر دارد - و لذا بدنبال آن ، علت مطلب را بیان کرده و فرموده :(براى اینکه ایشان به خدا و رسولش کافر شدند) یعنى مانع از شمول مغفرت ، کفر ایشان است به خدا و رسول ، و این مانع با بود و نبود استغفار و یا کم و زیادى آن برطرف نمى شود، چون بود و نبود آن و کم و زیادش کفر ایشان را از بین نمى برد.

از همینجا معلوم میشود که جمله(و الله لا یهدى القوم الفاسقین) متمم تعلیل قبلى است ، و سیاق آن ، سیاق استدلال قیاسى ، و تقدیر آن چنین است : آنها به خدا و رسولش کفر ورزیدند، پس آنها فاسقند و از زى عبودیت خدا بیرونند و خدا مردم فاسق را هدایت نمى کند، و لیکن مغفرت هدایت است به سوى سعادت قرب و بهشت برین ، پس به همین دلیل مغفرت شامل ایشان نمى گردد.

و استعمال کلمه(هفتاد) در رسانیدن صرف کثرت بدون خصوصیت ، مانند استعمال صد و هزار در این معنا در لغت بسیار شایع است .

بحث روایتى

داستان(ثعلبة بن حاطب) و نزول آیات مربوط به خوددارى از اداء زکات

در مجمع البیان دارد که بعضیها گفته اند: این آیات در باره ثعلبة بن حاطب که یکى از انصار بود نازل شده . وى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عرض کرده بود یا رسول الله ! از خدا بخواه مال دنیائى به من روزى کند. حضرت فرمود: اى ثعلبه مال اندکى که از عهده شکرش برآئى بهتر است از مال فراوانى که نتوانى شکرش را بجاى آرى ، مگر مسلمانها که تو یکى از ایشانى نباید به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) تاسى بجویند، و مگر خدا نفرموده :(لکم فى رسول الله اسوة حسنة) پس چرا چنین تقاضائى مى کنى ؟ با اینکه من به آن خدائى که جانم بدست قدرت او است اگر بخواهم این کوهها برایم طلا و نقره شود مى شود و لیکن نمى خواهم .

بعد از چند روز دیگر آمد و عرض کرد: یا رسول الله ! از خدا بخواه مرا مال دنیائى روزى بفرماید، و به آن خدائى که تو را به حق مبعوث فرموده اگر به من روزى کند من حق همه صاحبان حق را مى پردازم . حضرت عرض کرد: بار الها! ثعلبه را مالى روزى فرما. ثعلبه گوسفندى خرید و زاد ولد آن بسیار شد به حدى که مدینه براى چرانیدن آنها تنگ آمد و مجبور شد گوسفندان خود را بیرون برده در بیابانى از بیابانهاى مدینه جاى دهد و بچراند، و همچنان رو به زیادى مى رفت و او از مدینه دور مى شد و به همین جهت از نماز جمعه و جماعت باز ماند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کارشناسى فرستاد تا گوسفندانش را شمرده ، زکاتش را بگیرد، ثعلبه قبول نکرد و بخل ورزید و گفت : این زکات در حقیقت همان باج دادن است . رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: واى بر ثعلبه ! واى بر ثعلبه !

چیزى نگذشت که این آیات در بارهاش نازل شد - نقل از ابى امامه - و در روایت دیگرى بطور رفع وارد شده .

بعضى دیگر گفته اند: ثعلبه به مجلسى از انصار وارد شد و همه اهل آن مجلس را شاهد گرفت که اگر خدا مرا از فضل خود چیزى بدهد من زکاتش را مى دهم و حق هر صاحب حقى را مى پردازم و صله رحم هم مى کنم . خداوند او را امتحان کرد، پسر عموى او از دنیا رفته از وى مالى به ثعلبه ارث رسید، و او به آنچه که عهد کرده بود وفا نکرد و این آیات در بارهاش نازل شد - نقل از ابن عباس و سعید بن جبیر و قتاده .

بعضى دیگر گفتهاند: این آیات در باره ثعلبه بن حاطب و معتب بن قشیر نازل شده که از بنى عمرو بن عوف بودند . آنها گفته بودند اگر خداى به ما مالى روزى کند زکاتش را مى دهیم ، ولى وقتى خدا روزیشان کرد بخل ورزیدند - نقل از حسن و مجاهد.

مؤ لف : روایاتى که صاحب مجمع البیان آورده با یکدیگر منافاتى ندارند، زیرا ممکن است ثعلبه با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عهد کرده باشد و جماعتى از انصار را هم بر آن گواه گرفته باشد، و یا غیر او مرد دیگرى نیز با او بوده باشد. بنا بر این ، نه تنها روایات با هم منافات ندارند بلکه یکدیگر را تایید هم مى کنند.

همچنانکه آن قولى که از ضحاک نقل شده که گفته است :(آیات مذکور در باره عده اى از منافقین به نام نبتل بن حارث ، جد بن قیس ‍ و ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشیر نازل شده) نیز آن روایات را تایید مى کند.

و اما آنچه را که مجمع البیان از کلبى نقل کرده که گفته :(آیات مذکور درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شده که داراى مالى در شام بوده و دیر بدستش رسیده و او بسیار تلاش کرد، پس قسم خورد که اگر خداوند این مال را برساند زکاتش را بپردازد، خداوند هم مالش را به سلامت به او رسانید و او بعهد و قسم خود وفا نکرد) انطباقش بر آیات مورد بحث بعید است ، براى اینکه رسانیدن مال به صاحبش ایتاء فضل که اعطاء و رزق باشد، نیست .

و در تفسیر قمى مى گوید: در روایت ابى الجارود از ابى جعفر(علیه السلام) در ذیل آیه مورد بحث آمده که فرمود: این آیات در شان ثعلبة بن حاطب بن عمرو بن عوف نازل شده که مردى محتاج بود و با خدا عهدى بست ، و چون خدا مالدارش نمود بخل ورزید و بعهد خود وفا نکرد.

و در الدر المنثور است که بخارى ، مسلم ، ترمذى و نسائى از ابى هریره از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) روایت کرده اند که فرمود: نشانه منافق سه چیز است : اول اینکه وقتى حرف میزند دروغ مى گوید و چون وعده مى دهد خلف مى کند و چون امین شود خیانت مى کند.

مؤ لف : این روایت بطرق بسیارى از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) نقل شده که بعضى از آنها قبلا ایراد شد.

و نیز در الدر المنثور در ذیل آیه(الذین یلمزون المطوعین ...) آمده که بخارى ، مسلم ، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشیخ ، ابن مردویه و ابو نعیم - در کتاب معرفت - از ابن مسعود روایت کردهاند که گفت : بعد از آنکه آیه صدقه نازل شد با دوش خود زکات را تحویل مى دادیم تا آنکه مردى صدقه بسیارى آورد، منافقین گفتند: ببین چه خودنمائى مى کند، و ابو عقیل نیم من صدقه بیاورد گفتند: آخر خدا چه احتیاجى به این زکات ناچیز دارد، بدنبال این حرفها آیه(الذین یلمزون المطوعین من المؤ منین فى الصدقات و الذین لا یجدون الا جهدهم ...) نازل گردید.

مؤ لف : روایات وارده در شان نزول این آیات بسیار است و از همه آنها قابل قبولتر همین هائى بود که ما نقل کردیم ، و قریب به آن مضامین ، روایات دیگرى هست و ظاهر همه اینها این است که آیه مورد بحث مستقل از آیات قبل است ، و مطلبى را از نو شروع کرده .

روایاتى در مورد آمرزیده نشدن منافقین درذیل آیه :(استغفرلهم اولا تستغفرلهم ...) و بررسى آنها

و در الدر المنثور است که ابن جریر و ابن ابى حاتم از عروه نقل کرده اند که گفت : عبد الله بن ابى به همفکران خود چنین گفت : اگر شماها به محمد کمک مالى نرسانید از دورش پراکنده مى شوند. و نیز او گفته بود:(لنخرجن الاعز منها الاذل) و خداى تعالى در بارهاش چنین نازل کرد:(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم) و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: من بیش از هفتاد بار استغفار مى کنم شاید خدا از جرمشان در گذرد. لیکن خداى تعالى این آیه را فرستاد:(سواء علیهم استغفرت لهم او لم تستغفر لهم لن یغفر الله لهم).

و در همان کتاب است که ابن ابى شیبه ، ابن جریر و ابن منذر از مجاهد نقل کرده اند که گفت : وقتى آیه(ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم) نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود:(من بیش از هفتاد بار استغفار) مى کنم پس آیه(لن یغفر الله لهم) در سوره منافقین نازل گردید.

و نیز در همان کتاب آمده که ابن جریر از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بعد از اینکه این آیه نازل شد فرمود: من چنین مى فهمم گویا در امر منافقین اختیارى دارم ، به خدا قسم بیشتر از هفتاد بار براى آنان استغفار مى کنم باشد که خدا ایشان را بیامرزد، لیکن خداى تعالى از شدت غضبش بر منافقین ، آیه فرستاد که :(چه براى ایشان استغفار کنى و چه استغفار نکنى هرگز خدا ایشان را نمى آمرزد؛ زیرا خدا مردم فاسق را هدایت نمى کند).

مؤ لف : هیچ تردیدى نیست در اینکه این آیات در اواخر زندگى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نازل شده ، و بطور قطع همه آیات مکى و بیشتر آیات و سوره هاى مدنى ، قبل از این آیات نازل شده . و این مطلب براى هر کس در قرآن دقتى کند از واضحات است که از نظر قرآن هیچ امیدى به نجات کفار و منافقین بدتر از کفار نیست ، مگر آنکه قبل از مرگ از کفر و نفاق خود توبه کنند. و آیات بسیارى هم مکى و هم مدنى تصریح قطعى به این مطلب نموده اند، آن وقت چطور ممکن است رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تا آن روز این معنا را از قرآن نفهمیده باشد و چگونه ممکن است از وعده حتمى عذاب که خدا به کفار و منافقین مى دهد اطمینان پیدا نکند و به احتمال اینکه شاید عدد هفتاد دخالتى داشته باشد حاضر شود بیش از هفتاد بار استغفار کند؟! و یا چطور مى شود رسول خدا(صلى الله علیه و آله) متوجه نباشد به اینکه تردید در آیه صرفا براى افاده لغویت است ، نه براى خصوصیتى که ممکن است در عدد هفتاد باشد تا ایشان به طمع اینکه شاید هفتاد به بالا آن خصوصیت را نداشته باشد بفرماید: من بیشتر استغفار میکنم شاید مستجاب شود؟!

علاوه ، مگر آیه سوره منافقین که نازل شد و دیگر امید رسول خدا(صلى الله علیه و آله) قطع گردید چه بیان و چه کلمه اضافه اى داشت که آیه مورد بحث نداشت که آن آیه آنجناب را ماءیوس نکرد و این آیه با آن بیان زائدش مایوسش نمود؟ و حال آنکه بیان هر دو، یکى است و خدا در هر دو نفى ابدى مغفرت را چنین تعلیل کرد که(چون ایشان فاسقند، و خداوند قوم فاسق را هدایت نمى کند).

پس خلاصه کلام اینکه ، اینگونه روایات و اشباه و نظائر آنها از جعلیاتى است که باید آنها را به دیوار کوبید.

و در الدر المنثور آمده که احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، نحاس ، ابن حبان ، ابن مردویه و ابو نعیم - در کتاب الحلیه - از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : من از عمر شنیدم که مى گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنیا رفت از رسول خدا درخواست شد که بر او نماز گزارد، حضرت تشریف برد و بر او نماز گزارد، همینکه ایستاد من گفتم : آیا بر جنازه دشمن خدا، عبد الله بن ابى نماز مى خوانى که فلان و فلان مى گفت و فلان حرفها را میزد؟! آنگاه شروع کردم خاطرات ایام او را برشمردن ، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تبسم میکرد، تا آنجا که از حد گذراندم فرمود: اى عمر کنار برو که مرا اختیار داده اند، زیرا به من فرموده اند: چه براى ایشان استغفار کنى و چه استغفار نکنى یکسان است اگر هفتاد بار برایشان استغفار کنى خدا ایشان را نمى آمرزد، پس اگر مى دانستم در صورتى که بیش از هفتاد بار برایش استغفار کنیم خدا او را مى آمرزد بیش از هفتاد بار استغفار مى کردم .

آنگاه رسول خدا بر جنازه اش نماز خواند و او را تشییع کرد و کنار قبر او ایستاد تا از دفنش فارغ شدند. من از جسارت و جراءت خودم بر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تعجب کردم ، با اینکه خدا و رسول داناترند. به خدا سوگند جز اندک زمانى نگذشت که این دو آیه نازل شد:(و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره) که بعد از نزول آن دیگر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بر هیچ منافقى نماز نخواند تا آنکه خداى تعالى او را قبض روح کرد.

مؤ لف : اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در این روایت فرمود(اگر مى دانستم در صورتى که بیش از هفتاد بار برایش ...) صریح است در اینکه آنجناب ماءیوس بوده است از اینکه مغفرت الهى شامل حال عبد الله بن ابى شود و این خود شاهد است بر اینکه منظور از جمله(مرا اختیار داده اند؛ زیرا به من فرموده اند چه براى ایشان استغفار کنى و چه نکنى ...) این است که خداى تعالى مساله را بطور تردید آورده و آنجناب را صریحا از استغفار نهى نکرده است . نه اینکه بطور حقیقت مخیرش کرده باشد بین استغفار و عدم استغفار تا نتیجه اش آن شود که اگر آنجناب استغفار کند مغفرت حاصل گردد یا حصول آن امید رود.

و از اینجا فهمیده میشود که استغفار رسول خدا(صلى الله علیه و آله) براى عبد الله ابن ابى و نماز خواندنش بر جنازه او و ایستادنش ‍ بر قبر او به فرضى که چیزى از این مطالب ثابت باشد براى طلب آمرزش و دعاى جدى نبوده همچنانکه در روایت قمى و روایاتى دیگر گفتارى در این باب مى آید.

و در همان کتاب از ابن ابى حاتم از شعبى روایت آمده که عمر بن خطاب گفت : من در اسلام گرفتار لغزشى شدم که در همه عمرم به مثل آن گرفتار نشدم و آن این بود که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) خواست بر جنازه عبد الله بن ابى نماز گزارد من جامه اش را کشیدم پس از آن گفتم به خدا سوگند که خدا بتو چنین دستورى نداده است ، مگر نفرموده است :(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ، ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم) رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود پروردگارم مرا مخیر کرده و فرموده(چه برایشان استغفار کنى و چه نکنى) آنگاه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کنار قبر نشست مردم به پسرش مى گفتند: اى حباب چنین کن ، اى حباب چنان کن . رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود حباب نام شیطان است ، نام تو عبد الله است .

و در تفسیر قمى در ذیل آیه(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ...) گفته است : این آیه بعد از مراجعت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به مدینه نازل شد، و در آن ایام عبد الله ابن ابى مریض بود: پسرش عبد الله بن عبد الله مردى با ایمان بود نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) رفت و در حالى که پدرش جان مى داد عرض کرد: یا رسول الله ! پدر و مادرم به قربانت ، شما به عیادت پدر من نیامدى و این در اجتماع مایه سرافکندگى ما است . رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به خانه عبد الله بن ابى درآمد، در حالى که منافقین همه دور بسترش جمع بودند. عبد الله بن عبد الله عرض کرد: یا رسول الله ! جهت پدرم استغفار کن . آن جناب هم استغفار کرد.

عمر گفت : مگر خدا تو را نهى نکرده از اینکه براى کسى از منافقین صلوات بفرستى یا استغفار کنى ؟ رسول خدا(صلى الله علیه و آله) اعتنائى به او نکرد. بار دیگر عمر تکرار کرد، حضرت فرمود: واى بر تو! آخر اختیار این امور را به من داده اند و من نیز چنین مصلحت دیدم ، خداى تعالى فرموده(چه براى ایشان استغفار کنى و چه نکنى حتى اگر هفتاد بار هم استغفار کنى ایشان را نمى آمرزد).

بعد از آنکه عبد الله بدرک واصل شد پسرش نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله ! اگر صلاح بدانید تشریف بیاورید بر جنازه پدرم نماز بخوانید. رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کنار قبر او ایستاد تا بر او نماز بخواند، عمر گفت : یا رسول الله ! مگر خدا تو را نهى نکرده از اینکه بر احدى از منافقین نماز بخوانى ، و مگر نفرموده که ابدا بر قبر احدى از ایشان نایست ؟ حضرت فرمود: واى بر تو! هیچ فهمیدى که من چه گفتم ؟ من گفتم خدا یا قبرش را پر از آتش بگردان و جوفش را سرشار آتش کن او را به آتش دوزخت برسان . و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مجبور شد حرفى بزند که نمیخواست افشاء شود.

مؤ لف : در باره روایات تتمهاى باقى است که - ان شاء الله - در ذیل آیات بعدى به آنها خواهیم رسید.