بیان آیات
بیان این دسته از آیات مربوط به منافقین و توطئه آنها براىقتل پیامبر(ص) در راه تبوک
این آیات به ذکر یک خصوصیت دیگرى از خصوصیات منافقین و زشتى دیگرى از زشتیها و جرائم آنان مى پردازد که همواره سعى داشتند با پرده نفاق آن را بپوشانند. آنان کمال مراقبت را داشتند که مبادا آن زشتى از پرده بیرون بیفتد و سوره اى از قرآن در باره آن نازل شود و نقشه شوم آنان را نقش بر آب کند.
این آیات خبر مى دهد از اینکه منافقین جمعیتى معتنابهى بوده اند، چون مى فرماید:(ان نعف عن طائفه منکم نعذب طائفه اگر ما از طائفه اى از شما بگذریم طائفه دیگرى از شما را عذاب خواهیم کرد). و نیز دلالت دارد بر اینکه منافقین با یک باند دیگرى از منافقین ارتباط داشته اند، چون مى فرماید:(المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض مردان و زنان منافق با یکدیگر ارتباط دارند) و نیز دلالت دارد بر اینکه همه ادعاى مسلمانى و ایمان داشتند، حتى آن روزى که زبان به کلمه کفر باز کردند و کفر درونى خود را بیرون ریختند، چون آیه(قد کفرتم بعد ایمانکم) بخوبى بر این معنا دلالت دارد.
و نیز برمى آید همه براى پیاده کردن نقشه اى که با هم ریخته بودند فعالیت مى کردند و در موقع طرح آن به کفر خود تصریح کرده و تصمیم بر امر بزرگى گرفته بودند، که خداى تعالى میان آنان و انجام تصمیمشان حائل شد و امیدشان ناامید و نقشه ها و فعالیتهایشان خنثى گردید، و این معنا را از آیه(و لقد قالوا کلمه الکفر و کفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ینالوا) بخوبى مى توان فهمید.
و نیز برمى آید که پاره اى از حرکات و عملیات که از تصمیم خطرناک آنها حکایت کند از ایشان سرزده بود، که وقتى بازخواست شدند این چه کارى بوده که کردید بهانه آورده اند به عذرى که بدتر از گناه بوده و این معانى را از آیه(ولئن سالتهم لیقولن انما کنا نخوض و نلعب) مى توان استفاده کرد:
آیات بعد از این آیه در یک سیاق متصل و مربوط بهم ، دلالت دارند بر اینکه این واقعه در ایامى اتفاق افتاده که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) براى رفتن به جنگ تبوک از مدینه خارج شده و هنوز برنگشته بود، این معنا را از آیه(فان رجعک الله الى طائفه منهم) و آیه(سیحلفون بالله لکم اذا انقلبتم الیهم) مى توان فهمید.
پس خلاصه آیات این مى شود: جماعتى از کسانى که با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بیرون آمدند توطئه چیدند که آسیبى به آن حضرت برسانند، و در همین موقع بود که به کلمات کفرآمیزى که کفر ایشان را بعد از آنکه اسلام آورده بودند ثابت مى کرد، سخن گفته ، آن را مخفى داشتند، آنگاه تصمیم گرفتند نقشه اى که براى کشتن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) چیده اند پیاده کنند، یا بدون خبر بر سرش بریزند، و یا بنحوى دیگر آن حضرت را به قتل برسانند، خداوند کید ایشان را باطل نمود و رسواشان کرد، و پرده از روى اسرار خطرناکشان برداشت ، بعد از آنکه مورد بازجوئى قرار گرفتند گفتند: ما داشتیم آهسته با هم صحبت و بازى مى کردیم ، خداى تعالى به زبان پیغمبرش مورد عتابشان قرار داد که شما خدا را مسخره و آیات او و پیغمبرش را استهزاء مى کنید، آنگاه تهدیدشان مى کند به اینکه اگر توبه نکنند عذاب خواهند شد و پیغمبرش را امر مى کند تا به جهاد علیه ایشان و علیه کفار قیام کند.
با این معنا، انطباق این آیات با روایت عقبه روشن تر از روایات دیگرى است که داستانهاى دیگرى براى شان نزول این آیات نقل مى کند، و ان شاء الله به زودى بیشتر آن روایات را در بحث روایتى ایراد خواهیم نمود.
نگرانى منافقین از جهت افشاء توطئه پلیدشان توسطرسول الله(ص)
یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سوره تنبئهم بما فى قلوبهم ...
منافقین این معنا را مى دیدند که آنچه و یا بیشتر آنچه که از اسرار خود از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پنهان مى دارند و در فاش نشدنش سعى بلیغ بکار مى برند و کفر و نفاق و حرفهاى مفت و خرده گیریها و استهزاءها که به خیال خود پنهانش مى دارند به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى رسد و آنجناب از آن اسرار خبر دارد و در ضمن آیات قرآن به مردم هم مى رساند، چیزى که هست رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آن را وحى آسمانى مى داند ولى منافقین که قطعا ایمان به وحى نازل شده توسط روح الامین نداشتند پیش خود مى گفتند در میان ما جاسوسى وجود دارد که حرفهاى ما را براى او نقل مى کند، و او هم به صورت کتابى آسمانى براى مردم مى خواند و مردم را از اسرار شبکه ما خبردار مى کند.
و بهمین جهت از نفاق و کفرى که در دلهاى ناپاک خود پنهان مى داشتند بسیار بیمناک بودند، و مى ترسیدند روزى اسرارشان فاش شود و در آن صورت رسوائى و هلاکتشان حتمى است ، چون رسول خدا بر آنان حکومت دارد و هر امرى در باره آنها صادر کند قابل اجراء خواهد بود.
مى ترسیدند سوره اى نازل شود که کفر آنها و نقشه هاى شومى را که علیه پیشرفت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و دعوت او و تمامیت کلمه او دارند همه را بر ملا کند؛ خدا به پیغمبرش دستور داد که به ایشان ابلاغ کن که خدا به آنچه که در دلها دارید واقف است و به زودى آنچه را که از بروز آن مى ترسیدید اظهار مى کند و سوره اى نازل مى کند که در آن پلیدیهاى شما را بر ملا کند.
با این بیان ، معناى آیه مورد بحث روشن مى شود؛ پس اینکه فرمود:(یحذر المنافقون ان تنزل علیهم سورة) خطاب به پیغمبر و روى سخن با آن جناب است ، و آن جناب به تعلیم الهى عالم شده به اینکه این کلام که آن را براى مردم مى خواند کلام الهى و قرآنى نازل از ناحیه اوست ، و لذا خداى تعالى در این آیه کلامى را که منافقین از آن مى ترسیدند این چنین توصیف کرده :(سوره اى است نازل شده از ناحیه خدا بر مردم که یک دسته از ایشان منافقین هستند)؛ نه آنطور که منافقین تلقى مى کنند و مى پندارند که قرآن کلامى است بشرى که به عنوان کلامى الهى بخورد مردم داده شده .
پس ، منافقین مى ترسیدند رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کلامى را به عنوان سوره نازل شده و مربوط به منافقین بر مردم بخواند و اسرارشان را براى همه فاش ساخته ، کفر و نقشه هاى خائنانه و خطرناکى را که به زحمت در زیر روپوشها پنهان داشته بودند همه را بر ملا نماید، پس در حقیقت از این بر ملا شدن مى ترسیدند.
و اینکه فرمود:(قل استهزوا ان الله مخرج ما تحذرون) گویا منظور از(استهزاء) همان نفاق درونى ایشان و آثار عملى آن است که از نفاق درونى سرچشمه مى گرفت ، چرا که خداوند نفاق ایشان را استهزاء نامیده ، و در سوره بقره گفتار ایشان را که حکایت از نفاق درونیشان مى کند استهزاء خوانده ، و فرموده :(و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤ ن).
پس ، به شهادت این آیه معلوم شد که مقصود از استهزاء همان پنهان داشتن چیزى است که از برملا شدنش پره یز دارند، و با در نظر داشتن اینکه صیغه امر در(استهزوا) براى تعجیز آمده ، معناى آیه چنین مى شود:(بر نفاق خود ادامه دهید و بپوشانید آن چیزى را که از بر ملا شدنش در مرئى و منظر مردم ترس دارید، ولى بدانید که خدا همه آنها را از پرده بیرون مى افکند و آنچه را پنهان مى داشتید بر ملا مى کند و مردم را به آنچه که در دلها نهان داشتید خبردار مى سازد).
بنابراین ، هر چند در صدر آیه مى فرماید:(منافقین از نزول سوره اى چنین و چنان مى ترسیدند) و لیکن در حقیقت ترسشان از این بود که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مردم از راز دلشان آگاه شوند، پس آیه شریفه مثل این مى ماند که بفرماید:(منافقین از نازل شدن سوره بیمناکند، به ایشان بگو که خدا آن را نازل خواهد کرد)، و یا اینکه بفرماید:(منافقین مى ترسند راز دلشان بیرون افتد، بگو هر چه مى خواهید دین خدا را استهزاء نمائید که خدا به زودى راز شما را فاش کرده ، همه را از آنچه در دل نهان داشته اید اطلاع خواهد داد).
این را بدین جهت گفتیم تا معلوم شود هیچ اشکالى در آیه نیست ، و اشکالاتى هم که کرده اند ساقط و بى اعتبار است .
نگرانى منافقین از جهت افشاء توطئه پلیدشان توسطرسول الله(ص)
مثلا یکى از آن اشکالات این است که : منافقین با اینکه در حقیقت کافر بودند و قرآن را نازل از ناحیه خدا نمى دانستند چطور در این آیه فرموده است منافقین مى ترسند سوره اى برایشان نازل شود.
اشکال دوم : با اینکه در واقع ایمان نداشتند، چطور صحیح است که بفرماید:(سوره برایشان نازل شود) مگر بر غیر پیغمبر و مؤ منین(یعنى بر منافقین) هم سوره نازل مى شود؟.
اشکال سوم : ترسیدن از نزول سوره که خود یک حالت درونى جدى است چطور ممکن است با استهزاء جمع شود؟.
اشکال چهارم : صدر آیه مى فرماید(منافقین مى ترسند که سوره اى نازل شود) آنوقت در ذیل آن مى فرماید:(خدا بیرون مى کند آنچه را که از آن مى ترسید) و این در حقیقت مثل این مى ماند که بفرماید:(و خدا خارج مى کند سوره اى را و یا خدا خارج خواهد کرد تنزیل سوره را و در هر حال معنى ندارد.
بعضى ها از اشکال اول چنین جواب داده اند که جمله(یحذر المنافقون ...) انشائى است در صورت خبر، و معنایش انشاء است نه خبر، و آن این است که منافقین باید بترسند از اینکه سوره اى برایشان نازل شود...
لیکن این وجه ضعیف است ؛ چون هیچ دلیلى بر آن نیست ، علاوه بر اینکه ذیل آیه با این وجه نمى سازد، زیرا معنا ندارد بفرماید:(منافقین باید از چنین و چنان بترسند، بگو استهزاء کنید که خدا آنچه را که از آن مى ترسید بیرون خواهد افکند) یعنى آنچه را که واجب شد که از آن بترسید افشاء خواهد کرد، و این هیچ معنائى ندارد.
بعضى دیگر گفته اند: منافقین از روى استهزاء اظهار ترس مى کردند، نه اینکه جدا بترسند.
لازمه این جواب این است که منافقین نسبت به فاش نشدن کفر و فسق درونیشان اطمینان داشتند، و این چیزى نیست که انسان نسبت به آن اطمینان پیدا کند که احدى نمى تواند بر آنها اطلاع یابد. علاوه بر این ، قرآن این حرف را تکذیب نموده و در آیات بیشمارى داستانهائى از منافقین نقل مى کند که کفر و فسق و نقشه هاى شومشان را از ترس بر ملا شدن سخت در پنهان داشتن آن سعى مى کرده اند، مانند آیات سوره بقره و سوره منافقین و غیر آندو.
آرى ، منافقین چون مى دیدند اسرارشان یکى پس از دیگرى فاش مى شود یقینا از فاش شدن آن بیم داشته اند، و معنا ندارد که نسبت به آن اطمینان داشته باشند که الى الابد احدى بدانها راه نمى یابد، و اگر اظهار ترس مى کرده اند بمنظور استهزاء بوده ، چطور چنین چیزى ممکن است با اینکه خداى تعالى مى فرماید:(یحسبون کل صیحه علیهم).
بعضى دیگر از این اشکال چنین جواب داده اند: اکثر منافقین در باره دعوت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در شک بودند - نه اینکه یقین به دروغ بودن آن داشتند - و این عده احتمال مى دادند که سوره اى نازل شود و مردم را از منویات ایشان خبردار کند، و این ترس و هراس که از ایشان نقل شده خود اثر طبیعى شک و تردید است ؛ زیرا اگر یقین مى داشتند به اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، رسول خدا نیست و از ناحیه خدا آیه اى نازل نمى شود، دیگر معنى نداشت که چنین ترسى در خاطرشان خطور کند، و اگر هم یقین به رسالت او مى داشتند باز هم جا نداشت که چنین ترسى به خود راه دهند، چون دلهایشان به نور ایمان آرام و مطمئن مى بود.
این جواب - که تنها جوابى است که بیشتر مفسرین بر آن اعتماد کرده اند - هر چند بظاهرش جواب روبراهى است ، الا اینکه وقتى مى تواند ماده اشکال را از بیخ برکند که تعبیر آیه ،(یخاف المنافقون ان تنزل علیهم سورة) و یا نظیر آن مى بود، که در این صورت صحیح بود بگوئیم خوف ، با شک و تردید مى سازد نه با یقین .
و لیکن تعبیر آیه شریفه(یخاف المنافقون) نیست ، بلکه(یحذر المنافقون) است . مى فرماید منافقین از نزول چنین سوره اى حذر داشتند نه ترس ، و حذر حالتى است که با احتراز و پره یز آمیخته است ، و چنین حالتى صدق نمى کند مگر بر کسى که دست به وسائلى زده باشد که خود را از آنچه که مى ترسد حفظ کند، و از شرى که احتمال مى دهد روى بیاورد نگه بدارد.
و اگر صرفا شک مى داشتند و اثرى از آن خطر احتمالى ندیده بودند و دست به وسائلى که حفظشان کند نزده بودند، دیگر پره یز و احتراز در حقشان معنا نداشت ؛ پس اینکه قرآن تعبیر کرده به اینکه(منافقین در حذر و احتراز بودند) خود شاهد این است که منافقین مى ترسیدند این بار هم مثل دفعات قبلى که آیات سوره بقره و غیر آن نازل شد و رسوایشان کرد آیه دیگرى نازل شود و رسوایشان کند، و بهمین جهت تعبیر کرد به(حذر) نه خوف و شک و تردید؛ پس ، جواب صحیح و بى اشکال همان جوابى است که ما دادیم .
اشکال دوم در ارتباط با آیه(یحزر المنافقون ...) و پاسخ هایى که به آن داده شدهاست
اما اشکال دوم که با اینکه منافقین ایمان به خدا و قرآن نداشتند چطور مى ترسیدند آیه و یا سوره اى در باره شان نازل شود؟ بعضى ها از این اشکال چنین جواب داده اند که کلمه(على) در جمله(ان تنزل علیهم) به معناى کلمه(فى در) است همچنانکه در آیه(و اتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان) على به معناى(فى) آمده ؛ و معناى آیه این است :(منافقین مى ترسیدند که در باره ایشان و در بیان حالشان سوره اى نازل شود و از منویات آنها خبر دهد).
و این جواب اگر جمله(تنبئهم بما فى قلوبهم) نبود جواب بى عیبى بود - چنانچه توضیحش خواهد آمد -.
بعضى دیگر در جواب این اشکال گفته اند: ضمیرى که در کلمه(علیهم) است به مؤ منین برمى گردد، نه به منافقین ، و معنایش این است :(منافقین مى ترسند از اینکه سوره اى بر مؤ منین نازل شود و آنها را از آنچه در قلوب منافقین است خبر دهد، و یا خود منافقین را از منویاتشان خبر دهد).
بعضى دیگر این جواب را رد کرده و گفته اند اگر ضمیر(علیهم) را به مؤ منین برگردانیم تفکیک در ضمائر لازم مى آید. از این نیز جواب داده اند که تفکیک ضمائر عیبى ندارد و منافاتى با بلاغت کلام ندارد، بله ، اگر باعث شود که معناى کلام در هم و بر هم و غیر مفهوم بشود البته اشکال دارد؛ نه در همه جا.
بعضى دیگر این جواب را پسندیده و چنین تایید کرده اند که : اصلا تفکیک ضمایر لازم نمى آید، براى اینکه قبلا هم ضمیرى به مؤ منین برگشته بود و آن ضمیر(لیرضوهم) بود که مى فرمود: منافقین براى مؤ منین سوگند مى خورند تا بدینوسیله ایشان را راضى کنند، پس از آن خدا توبیخشان کرد که اگر ایمان دارید خدا و رسول سزاوارترند که شما آنها را راضى کنید.
اینک در این آیه به طریق استیناف مطلب را از سرگرفته و مى فرماید: منافقین در احترازند که مبادا سوره اى بر مؤ منین نازل شود و آنها را از آنچه منافقین در دل نهفته دارند آگاه نماید و در نتیجه وثوق و اطمینانى که مؤ منین به ایشان دارند از بین برود، با این حال که سیاق کلام درباره مؤ منین است اگر ضمیر(علیهم) را هم به ایشان برگردانیم تفکیکى در ضمایر بوجود نمى آید.
و لیکن این تایید صحیحى نیست ، زیرا پر واضح است و جاى هیچ تردیدى نیست که موضوع بحث در این آیات و آیات بسیارى که قبل و بعد از آنها و مربوط به آنها است همه منافقین اند، نه مومنین ، و سیاق ، سیاق خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است نه به مومنین ؛ و اگر در جمله(یحلفون بالله لکم لیرضوکم) خطاب متوجه مؤ منین شده ، در حقیقت التفاتى بوده که بمنظور تذکر به یک غرض خاصى که قبلا شرح دادیم بکار رفته ، و بعد از آن ، جمله دوباره به سیاق قبلى و اصلى برگشته و خطاب را متوجه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نموده ، پس معنا ندارد بگوئیم سیاق آیات ، سیاق خطاب به مؤ منین است .
و اگر سیاق مربوط به مؤ منین بود جا داشت بفرماید:(ان تنزل علیکم سورة تنبوکم بما فى قلوبهم مى ترسند سوره اى بر شما نازل شود و شما را به آنچه آنان در دل نهفته دارند خبر دهد). و هیچ جا نداشت از این تعبیر عدول نموده و ضمیر را ضمیر غایب(علیهم) بیاورد، در حالى که قبلا هم در باره مؤ منین سیاق غایبانه اى نگذشته بود.
علاوه ، اینکه گفته است :(اینک در این آیه بطرق استیناف مطلب را از سر گرفته) بکلى اتصال و ارتباطى را که در میان آیات مورد بحث بچشم مى خورد از بین مى برد؛ چون در اول گفتار گفتیم این طائفه از آیات یک غرض اصلى و استقلالى دارند که همه مطالبشان در پیرامون آن است .
پس آیه شریفه(یحذر المنافقون) بیان علت سوگند خوردن منافقین نیست ، بلکه مطلب تازه اى را شروع کرده تا غرضى را برساند که مجموع آیات یازده گانه در مقام رساندن آن غرضند.
و کوتاه سخن ، آیات قبل از این آیه اسمى از مؤ منین نبرده بود تا ذهن آدمى به آن منعطف و مشغول باشد، و بمحض برخورد به ضمیرى احتمال دهد که شاید به ایشان برگردد؛ با این حال اگر ضمیر را به مؤ منین برگردانیم حق همان است که آن شخص گفته بود که تفکیک ضمیر لازم مى آید، و انصاف هم این است که این تفکیک با بلاغت منافات دارد، زیرا باعث ابهام و پیچیدگى گفتار مى شود.
پس ، حق این است که ضمیر(علیهم) به منافقین برمى گردد - همچنانکه ما هم قبلا گفته بودیم - و این اشکال که با نداشتن ایمان چطور ممکن است خداوند بفرماید:(نازل شود سوره اى بر ایشان ، یعنى منافقین) وارد نیست ، زیرا منافقین در میان مؤ منین مى زیستند و از آنها جدا و متمایز نبودند، و با چنین آمیختگى مانعى ندارد نزول سوره بر مؤ منین را نزول بر منافقین نیز بدانیم ، همچنانکه نظیر این تعبیر را در مورد مؤ منین کرده و فرموده :(و اذکروا نعمه الله علیکم و ما انزل علیکم من الکتاب و الحکمه یعظکم به).
و نظیر آن را در باره اهل کتاب هم تعبیر کرده و فرموده :(یسئلک اهل الکتاب ان تنزل علیهم کتابا من السماء) و نیز در باره مشرکین در حکایتى از ایشان چنین فرموده :(و لن نومن لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقروه).
و نسبت منافقین با اینکه در میان مؤ منین قرار داشتند و جزو ایشان بحساب مى آمدند در نزول قرآن بر ایشان دورتر از نسبت مشرکین و اهل کتاب که نبود ، پس چطور قرآن نزول آیه را بر مشرکین و اهل کتاب نسبت میدهد و شما هیچ وحشتى نمیکنید، اما اینجا که نزول آن را به منافقین نسبت داده تعجب و اشکال میکنید ؟.
نزول و انزال و تنزیل گاهى به عنایت انتهاء با کلمه(الى) متعدى میشود و گاهى به عنایت بلندى و آمدن از بالا با کلمه(على) متعدى میگردد، و در تعبیرات قرآن هر دو جورش بسیار آمده . و منظور از نازل شدن کتاب به قومى و یا بر قومى این است که آن کتاب( آن آیه ، آن سوره) متعرض حال آن قوم و بیان مطلبى در باره ایشان شده ، که در دنیا و آخرتشان سودمند میباشد.
و اما اشکال سوم که بر حذر بودن که یک حالت درونى و جدى است با استهزاء چطور میسازد؟ بعضى از آن اینطور جواب دادهاند که از جمله(قل استهزؤ ا) برمى آید که حذر ایشان جدى نبوده بلکه بعنوان استهزاء حالت حذر و ترس به خود میگرفته اند.
و این جواب صحیح نیست ، زیرا آیات بسیارى که قبل از این آیات در سوره بقره و نساء و سورههاى دیگر در باره ایشان نازل شده و بسیارى از نیات سوء آنان را فاش کرده بود همه دلالت دارند بر اینکه حذر و ترس منافقین جدى بوده نه بعنوان استهزاء.
علاوه ، خداى تعالى تعبیراتى در باره ایشان کرده که همه از ترس واقعى آنان حکایت میکند، مثلا در سوره منافقین فرموده :(یحسبون کل صیحة علیهم از هر صدائى میترسند و خیال میکند علیه آنهاست) و در سوره(بقره) آیه(19) مثلى در باره ایشان آورده و فرموده :(یجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت انگشتان خود را در گوش خود میگذارند از ترس صاعقه که مبادا عذابى باشد که بر ایشان نازل میشود).
و حق مطلب این است که استهزاء منافقین همان نفاقشان بوده ، که در ظاهر و به زبان اظهاراتى میکرده اند که مخالف با عقیده باطنیشان بوده ، آیه شریفه(و اذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزن) هم این معنا را تایید میکند.
و اما اشکال چهارم که صدر و ذیل آیه با هم نمیسازد، جوابش این است که آن چیزى که از آن احتراز داشتند در حقیقت فاش شدن نفاق ، و برملا شدن نیات و عقائد درونیشان بوده ، و اگر از نزول سوره میترسیده اند براى همین بوده ، پس محذورى که در صدر و ذیل آیه آمده یکى است ، و معناى جمله(ان الله مخرج ما تحذرون) این است که خدا ظاهر و فاش خواهد کرد آن نفاقى را که پنهان کردهاید و از آنچه در دلها نهفته دارید خبر خواهد داد.
جواب منافقین به سؤ ال از رفتار توطئه گرانه شان
و لئن سالتهم لیقولن انما کنا نخوض و نلعب قل ابالله و آیاته و رسوله کنتم تستهزؤ ن)
کلمه(خوض) بطورى که در مجمع البیان گفته به معناى فرو رفتن پا در مایعى از قبیل آب و یا گل است ، و لیکن استعمالش در غیر آن دو شایع شده .
راغب در مفردات میگوید: کلمه(خوض) به معناى عبور در آب است و لیکن بطور کنایه در اقدام به امور هم استعمال میشود و در قرآن در بیشتر مواردى که آمده مواردى است که اقدام و شروع در آنها مذموم است .
در این آیه نفرموده که از منافقین چه چیز را بپرسى ، همینقدر فرموده که اگر از آنها بپرسى ، و بیان نکرده آن چیست که اگر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از ایشان پرسشى کند، از آن چیز پرسش خواهد کرد، و لیکن جمله(لیقولن انما کنا نخوض و نلعب) با در نظر گرفتن سیاقى که دارد، و کلمه(انما) که در آن هست دلالت دارد بر اینکه کارى بوده که از ایشان سر زده و تا اندازهاى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ارتباط داشته و عملى مرئى بوده که بیننده را به سوء ظن وا میداشته ، و منافقین نمى توانسته اند با عذر و بهانه آن را توجیه کنند، مگر اینکه بگویند داشتیم بازى میکردیم و قصد دیگرى نداشتیم .
و این خوض و لعب که با آن عذر خواستند از اعمال زشتى است که هیچ انسانى در حال عادى به آن اعتراف نمیکند تا چه رسد به مؤ منین و کسانى که تظاهر به ایمان میکنند، آنهم مخصوصا در عملى که راجع و مربوط به خدا و رسول باشد؛ چیزى که هست منافقین وجه دیگرى که عمل خود را با آن توجیه کنند نیافتند مگر اینکه بگویند مقصود ما بازى و خوض بوده .
بهمین جهت به رسول گرامى اش دستور میدهد که بر عذرى که آورده اند توبیخشان کند، و چنین فرموده :(بگو آیا به خدا و آیات و فرستاده او استهزاء مى کردید) آنگاه در آخر آیات عملشان را تفسیر نموده و چنین فرموده :(اینها به خدا قسم مى خورند که نگفتند، و حال آنکه به تحقیق کلمه کفر را گفتند و بعد از اینکه اسلام آوردند کافر شدند و به کارى دست زدند که از آن مى ترسیدند ...).
و از مجموع همه این قرائن بدست مى آید که منافقین قصد سوئى نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) داشتند و مى خواستند آن حضرت را به قتل برسانند، و حتى دست به کار نیز شده بودند و در حین عمل حرف کفرآمیزى هم زده بودند و لیکن تیرشان به خطا رفت و شرشان از آن جناب برگردید، و چون به نتیجه نرسیدند و نقشه شان فاش گردید، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسید که مى خواستید چه بکنید؟ چنین عذر آوردند که ما داشتیم بازى میکردیم ، پس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) توبیخشان کرد و به آنها چنین فرمود:(آیا به خدا و رسول او و آیاتش استهزاء میکردید؟) خداوند هم عذرشان را رد نمود و قصد واقعى آنان را بر ملا ساخت .
و کوتاه سخن ، معناى آیه این است :(من سوگند میخورم که اگر از ایشان بپرسى که چه میکردید، و مقصودتان از این حرکات بى هنگام چه بوده است ؟) با اینکه کاملا هویدا بود که قصد جان تو را داشتهاند مع ذلک خواهند گفت : ما قصد سوئى نداشتیم ، و منظورمان از این کارهائى که تو را به گمان بد انداخته این بود که تفریحى کرده باشیم ، به همین منظور داشتیم مانند سواران بازى میکردیم .
این اعتذار از ایشان در حقیقت استهزاء به خدا و آیات و رسول او بود؛ براى اینکه خود اعتراف دارند به اینکه آن کار را که کردند از راه بازى و خوض کرده اند، حال که خودشان اعتراف دارند پس به ایشان بگو:(آیا به خدا و آیات او و رسولش استهزاء میکردید؟) یعنى آیا از عمل زشتى که کرده اید با یک عمل زشت دیگر که خود کفر به خدا است عذر خواهى میکنید؟
و بعید هم نیست که غرض اصلى بیان این جهت باشد که این خوض و لعب استهزاء به رسول است ، و اگر خدا و آیاتش را هم ذکر کرده براى این بوده که دلالت کند بر اینکه استهزاء به رسول که خود آیتى از آیات خدا است استهزاء به آیات خدا نیز هست ، و استهزاء به آیات خدا استهزاء به خداى عظیم است ، پس استهزاء به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) استهزاء به خدا و آیاتش نیز هست .
معناى کلمه(طائفة)
لا تعتذروا قد کفرتم بعد ایمانکم ان نعف عن طائفة منکم نعذب طائفة ...
راغب در مفردات در معناى کلمه(طائفة) مى گوید:(طوف) به معناى گشتن دور چیزى است و به همین جهت پاسبانى را که در اطراف خانه هاى یک محله مى گردد و حراست مى کند(طائف) مى نامند - تا آنجا که مى گویند - و طائفه از مردم ، جماعتى از ایشان است ، و طائفه از هر چیز یک قطعه از آن است .
بعضى ها در آیه(فلو لا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین) گفته اند: این کلمه گاهى به یک نفر و بیش از یک نفر گفته مى شود و بر همین قول آیه(و ان طائفتان من المؤ منین) و آیه(اذ همت طائفتان منکم) را حمل کرده اند.
و طائفه اگر در معناى جمع استعمال شود، جمع طائف مى باشد، و اگر در معناى مفرد باشد در آن صورت مى توان گفت که این کلمه ، کلمه جمعى است که بطور کنایه در واحد بکار رفته ، و صحیح هم هست که بگوئیم(طائفة) مانند(راویة) و(علامة) و امثال اینها است(که حرف(تاء) در آنها علامت تاکید و کثرت است).
یکى از مفسرین این قول را که کلمه طائفه بر یکى و دو تاى از مردم نیز اطلاق میشود همچنانکه بر سه تا به بالا اطلاق مى شود، تخطئه کرده ، و آنقدر مبالغه کرده که آن را غلط خوانده است و حال آنکه هیچ دلیلى بر گفتهاش ندارد، و در ماده این کلمه هیچ عدد معینى قرار نگرفته و اطلاقش بر یک قطعه از هر چیز خود مؤ ید این است که در یکى استعمال میشود.
آیه مورد بحث نهى مى کند منافقین را از عذر خواهى و اینکه این عذر خواهى فائده ندارد و لغو است ، براى اینکه شما بعد از ایمانتان کافر شدید و بعد از حکم به کفر، دیگر چه فائدهاى ممکن است در عذر خواهى بوده باشد.
مراد از ایمان منافقین در جمله :(لقد کفرتم بعد ایمانکم)
و اینکه فرمود:(بعد از ایمانتان) منظور از ایمان منافقین ، ایمان ظاهرى آنان است ، یعنى همان تظاهرى که به ایمان مى کرده اند( و از نظر فقه دین محکوم به مسلمانى شده بودند)، و گر نه اگر براستى داراى حقیقت ایمان و آن هدایت الهى بودند دیگر دچار گمراهى نمى شدند؛ آیه(و لقد قالوا کلمة الکفر و کفروا بعد اسلامهم) که در آخر آیات مورد بحث قرار دارد و بجاى ایمان اسلام را آورده - که معنایش گفتن شهادتین است - این معنا را تایید مى کند.
ممکن هم هست بگوئیم یکى از مراتب ایمان ، اعتقاد و اذعان خیلى ضعیفى است که احتمال از بین رفتن هم دارد، مانند ایمان بیماردلان که خداى تعالى آنها را در شمار مؤ منین آورده ، و آنوقت ایشان را با منافقین دانسته نه از منافقین ، و اگر ما بتوانیم چنین مرتبه ضعیفى از ایمان را که قابل زوال باشد فرض کنیم ، دیگر چه مانعى دارد افرادى داراى ایمان باشند و بعد از ایمانشان به طرف کفر بروند.
و چطور چنین فرضى ممکن نیست ، و حال آنکه خداى تعالى کسانى را سراغ داده که از ایمانى قوى دست برداشته و به طرف کفر گرائیده اند، مانند آن کسى که در آیه(و اتل علیهم نباء الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواء) داستانش را آورده .
و نیز آیه(ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا...) و آیات بسیارى دیگر که در آنها متعرض کفر بعد از ایمان شده ، همه وجود چنین مرتبهاى از ایمان را ممکن مى دانند، پس چه مانعى دارد که اعتقاد، مادام که اعتقاد است و به مرحله اوج نرسیده از قلب زایل شود. بله ، آن ایمان مستقر و اعتقاد راسخ است که دیگر ممکن نیست از بین برود و خدا هم در بارهاش فرموده :(من یهد الله فهو المهتدى) و نیز فرموده :(فان الله لا یهدى من یضل).
و جمله(ان نعف عن طائفة منکم نعذب طائفة) دلالت دارد بر اینکه منافقین نامبرده و مورد گفتگوى این آیات ، عده زیادى بوده اند و کلمه عذاب برایشان حتمى شده ، و دیگر قابل برگشت نبوده اند حال ، اگر بخاطر پارهاى مصالح عده اى از ایشان مورد عفو قرار گیرند، بارى ، بقیه باید عذاب شوند؛ آنچه از نظم و سیاق آیه استفاده مى شود این است . و به عبارت دیگر در این جمله رابطهاى که میان شرط( ن) و جزا(نعذب) هست در حقیقت رابطه ایست تبعى و طفیلى و اصل آن رابطه اى است که میان جزا و یک امر دیگرى برقرار است که شرط متعلق آن است ، و آن این است که عذاب بر همه آنان واجب است ، حال اگر بعضى از ایشان عفو شوند بقیه بدون تخلف عذاب خواهند شد.
از آنچه گذشت معلوم شد که اولا وجه ترتب جمله(نعذب طائفة) بر جمله(ان نعف عن طائفة) چیست ،
اشکالى به آیه در مورد عفو بعضى منافقین و عذاب بعضى دیگر و پاسخ به آن
و این اشکال که بعضیها بر آیه کرده و گفته اند(چه ملازمه اى میان عفو از بعضى و عذاب بعضى هست و این شرطیت چه معنائى دارد؟) وارد نیست .
و جوابش این است که : ملازمه و لزوم در اصل ، میان وجوب نزول عذاب بر جماعت و میان نزول بر بعض بوده ، سپس این ملازمه از این دو طرف بجاى دیگرى یعنى به میان عفو از بعض و نزول بر بعض منتقل شده است .
و ثانیا، منظور از عفو ترک عذاب است بخاطر مصلحتى از مصالح دین ، نه اینکه به معنى آمرزش باشد که مستند به توبه است ، چون هیچ وجهى بنظر نمیرسد که بخاطر آن صحیح باشد بگوئیم(اگر طائفهاى از شما را بخاطر توبهشان بیامرزیم ، طائفه دیگر را بخاطر جرمشان عذاب خواهیم کرد) با اینکه اگر منافقین همهشان توبه کنند بطور قطع همه آمرزیده خواهند شد.
به شهادت اینکه خود خداى تعالى همه را دعوت به توبه کرده و فرموده :(فان یتوبوا یک خیرا لهم و ان یتولوا یعذبهم الله عذابا الیما فى الدنیا و الاخرة).
ثالثا، عفو و بلکه عذاب مذکور در آیه ، عفو کردن و نکردن از عذاب دنیوى است ؛ چون به نص آیات قرآنى عفو از عذاب اخروى ممکن نیست مگر بوسیله توبه یا بوسیله شفاعت ، و فرض اینجاست که در مورد منافقین نه توبهاى در کار است و نه شفاعتى ؛ اما توبه ، مشخص شد که مورد نظر آیه نیست . و اما شفاعت ، آنهم با آیات شفاعت ثابت شده که شفاعت در آخرت جز به مؤ منینى که ایمانشان مورد رضایت باشد نمى رسد، و ما بحث از آن را در جلد اول این کتاب گذراندیم ، پس ، قطعا مقصود از عفو، عفو دنیوى و مقصود از عذاب ، عذاب دنیوى است .
و رابعا، هیچ مانعى نیست که بگوئیم آیه(لا تعتذروا قد کفرتم بعد ایمانکم ان نعف عن طائفة ...) تتمه کلام رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و منظور از عفو و عذاب ، عفو و عذاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از ایشان است ، که یکى را سیاست کند، و آندیگرى را عفو نماید.
لیکن ظاهر آیات بعدى این است که این جمله کلام خود خداى تعالى و خطاب به منافقین است ، و بدین جهت باید گفت : در آیه التفاتى بکار رفته ، چون قبلا روى سخن با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود، اینک در این جمله خطاب را از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به منافقین برگردانیده تا بفهماند که بخاطر این عملشان در شدت خشم و غضب است ، آنقدر که اکتفا نکرد به اینکه دیگران او را رسول خدا معرفى کنند، بلکه خودش برخاست و شخصا مردم را مخاطب قرار داد و آنان را از عذابى واقع شدنى و عذابى که مفرى از آن نیست بترسانید.
اوصاف عمومى و جامع منافقین
المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض ... و لعنهم الله و لهم عذاب مقیم
مفسرین گفتهاند که این دو آیه جمله مستانفه هستند که حال عموم منافقین را متعرض شده و اوصاف عمومى و جامع ایشان را به عنوان معرفى برمیشمارند، و کیفرى را که خداوند در عاقبت امرشان به ایشان مى دهد نام برده آنگاه متعرض حال عموم مؤ منین شده ایشان را هم به صفات جامعى که دارند معرفى نموده و مطالبى که مایه تنبیه و بیدارى ایشان است ذکر مى کند. تا سخن در باره آنان درست در مقابل سخنانى باشد که درباره منافقین به میان آمده ، دلیل این معنا این است که جزاى کفار را با منافقین یکجا آورده و فرموده :(وعد الله المنافقین و المنافقات و الکفار...).
ظاهر امر این است که این آیه در مقام تعلیل جمله(ان نعف عن طائفة منکم نعذب طائفة) است که در آیه قبلى بود، و سیاق مخاطب بودن منافقین هنوز باقى است و قطع نشده .
پس آیه قبلى چون دلالت میکرد بر اینکه(خداوند منافقین را رها نمى کند تا آنکه بجرم نفاقشان عذابشان کند و اگر بعضى از ایشان را بخاطر حکمت و مصلحتى عفو کند، دیگران را عذاب خواهد کرد) لذا جاى این سؤ ال بود که کسى بپرسد: چه معنا دارد که عدهاى را بخاطر عفو رها کند و عده دیگرى را دستگیر و عذاب کند؟ و آیا این از باب :
ستم کرد در بلخ آهنگرى
به شوشتر زدند گردن مسگرى
نیست ؟ و چون جاى این سؤ ال بوده سبب را ذکر کرده تا جواب این اشکال داده شده باشد. و سبب این است که چون منافقین همه سر و ته یک کرباسند و در صفات خبیث و اعمال زشت با هم شرکت دارند، قهرا در کیفر اعمال و عاقبت احوال نیز با هم شریکند.
و اگر زنان منافق را هم ذکر کرده با اینکه قبلا صحبتى از زنان منافق به میان نیامده بود، بعید نیست براى این باشد که شدت ارتباط و کمال اتحاد میان آنان را برساند و بفهماند که در صفات نفسانى همه یک جورند، و نیز اشاره کرده باشد به اینکه پارهاى از زنان نیز اعضاى مؤ ثرى هستند در اجراء برنامه هاى منافقین و رلهاى مهمى را میتوانند در این جامعه فاسد بازى کنند.
پس ، معناى آیه این شد که : نباید کسى تعجب کند که چطور خداوند بعضى از منافقین را به علتى رها کرد و بعضى دیگر را عذاب مى کند، زیرا زنان و مردان منافق محکوم به نوعى وحدت روحى هستند که همه را بصورت یک فرد درمى آورد و همه را در اوصاف و اعمال و کیفر الهى شریک مى سازد، و به همین جهت صحیح است که گفته شود:(اگر ما بعضى را عفو کنیم بعض دیگر را عذاب خواهیم کرد).
آرى ، همه منافقین امر به منکر و نهى از معروف مى کردند و از انفاق در راه خدا خوددارى مى نمودند. و به عبارت دیگر با اعراض از یاد خدا، خدا را فراموش کرده بودند، و چون مردمى فاسق و خارج از زى بندگى بودند خدا هم آنان را فراموش کرد و آن پاداشهائى که به بندگان خود - که همواره به یاد مقام پروردگارشان بودند - داده بود به آنها نداد.
آنگاه وعده اى را که به منافقین داده بیان نمود و فرمود:(وعد الله المنافقین و المنافقات و الکفار - اگر کفار را عطف به منافقین کرد براى این است که منافقین نیز کافرند - نار جهنم خالدین فیها هى حسبهم) همین کیفر ایشان را بس است ، کیفرى است که بغیر ایشان نمیرسد(و لعنهم الله) و ایشان را دور کرد(و لهم عذاب مقیم) ایشان را است عذابى ثابت که هرگز زایل نمى شود و تمامى ندارد.
از این بیان روشن گردید که جمله(نسوا الله فنسیهم ...)، بیان جمله قبلى است که فرمود:(یامرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون ایدیهم) و از این بیان این نتیجه استفاده میشود که امر به معروف و نهى از منکر و انفاق در راه خدا، ذکر خداست .
کالذین من قبلکم کانوا اشد منکم قوة و اکثر اموالا و اولادا فاستمتعوا بخلاقهم ...
راغب گفته است : کلمه(خلاق) فضیلتى است که آدمى آن را با خلق خود کسب نماید، و به همین معنا است در آنجا که مى فرماید:(و ما له فى الاخرة من خلاق). و سایرین ، کلمه نامبرده را به مطلق بهره و نصیب معنا کرده اند.
این آیه تتمه خطابى است که در جمله(لا تعتذروا قد کفرتم بعد ایمانکم) منافقین مخاطب آن بودند، و هر دو آیه در یک سیاق متصل قرار دارند. در این آیه حال منافقین تشبیه شده به حال کفار و منافقینى که قبل از ایشان بودند و این قیاس را بدان جهت آورد تا بر مطلبى که در جمله(المنافقین و المنافقات بعضهم من بعض) و اینکه منافقین و کفار در اعراض از یاد خدا و سرگرمى به متاع دنیا و استهزاء به آیات خدا و سرانجام بى نتیجه ماندن اعمالشان در دنیا و آخرت مثل همند، استشهاد کند.
و معناى آیه - و خدا داناتر است - این است که : شما منافقین مانند کفار و منافقینى هستید که قبل از شما بودند، آنها داراى نیرو و ثروت و اولاد بودند، بلکه ثروت و اولاد آنها از شما بیشتر بود، سرگرم بهره خود از دنیا شدند و از زندگى ، سعادتى کسب نکردند.
نتیجه این همانندى این است که شما سرگرم لذت مادى شدید همانطور که آنها شدند، شما آیات خدا را استهزاء کردید همچنانکه آنها استهزاء کردند، اعمالتان در دنیا و آخرت حبط و بى نتیجه شد همچنانکه از آنان شد، شما زیانکار شدید همچنانکه آنها شدند، و به همین جهت به شما وعده آتش جاودانه داد و از رحمت خود دور کرد.
اینکه فرمود(آنها از شما از نظر نیرو و مال و اولاد قویتر بودند) اشاره به این است که آنها نتوانستند خدا را عاجز کنند و این قوت و نیرو بلاى حبط عمل و خسران را از آنها دفع نکرد پس شما چطور میتوانید با اینکه قوت و اموال و اولادتان از آنها کمتر است ؟!
الم یاتهم نبا الذین من قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین و المؤ تفکات ...
در این آیه به سیاق چند آیه قبل که خطاب در آنها به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بود برگشته و منافقین غایب فرض شدهاند و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حاضر، تا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) داستانهائى را که قرآن از امم گذشته آورده برایشان بخواند و تذکر دهد که مگر داستان قوم نوح را نشنیدید که چگونه خداى سبحان تمامى آنها را غرق کرد؟ و قوم هود که خداوند بوسیله بادى صرصر و بى رحم همه را زنده بگور ساخت و قوم صالح که خدا با زلزله زیر و رویشان کرد و قوم ابراهیم که خدا پادشاهشان نمرود را بکشت و نعمت خود را از آنان سلب فرمود، و مؤ تفکات ، یعنى شهرها و دهاتى از دهات قوم لوط که زیر و رو شدند - کلمه مؤ تفکات از(ائتفکت الارض) است ، که به معناى زیر و رو شدن زمین است .
(اتتهم رسلهم بالبینات) - یعنى با آیات و ادله و براهین واضح . این جمله بیان اجمالى همان نباى است که در صدر آیه بود، پس معنا چنین میشود: داستان قوم نوح و عاد و ثمود و سایرین این بود که پیغمبران آنان هر یک براى قوم خود آیات بینه و برهانهاى روشن آوردند ولى آنها تکذیب کردند و عاقبت امرشان به هلاکتشان انجامید، و این از سنت خدا نیست که به قومى ستم کند، این خود آنان بودند که به خود ستم کردند، زیرا خداى تعالى حق و باطل را براى آنان روشن ساخت و راه رشد را از بیراهه جدا کرد و هدایت را از ضلالت مشخص نمود، و لیکن این اقوام و امتها خودشان به خود ستم کردند، یعنى سرگرم تمتع از بهره دنیائیشان شده آیات خدا را استهزاء و انبیاى او را تکذیب نمودند.
بیان حالعامه مؤ منین
و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولیاء بعض ...
بعد از آن تذکر و بیان حال منافقین ، اینک حال عامه مؤ منین را بیان میکند و مى فرماید:(مردان و زنان با ایمان اولیاى یکدیگرند)، تا منافقین بدانند نقطه مقابل ایشان مؤ منین هستند که مردان و زنانشان با همه کثرت و پراکندگى افرادشان همه در حکم یک تن واحدند، و به همین جهت بعضى از ایشان امور بعضى دیگر را عهده دار مى شوند.
و به همین جهت است که هر کدام دیگرى را به معروف امر میکند و از منکر نهى مى نماید. آرى ، بخاطر ولایت داشتن ایشان در امور یکدیگر است - آنهم ولایتى که تا کوچکترین افراد اجتماع راه دارد - که به خود اجازه مى دهند هر یک دیگرى را به معروف واداشته و از منکر باز بدارد.
آنگاه مؤ منین را به وصف دیگرى توصیف نموده مى فرماید:(و یقیمون الصلوة و یؤ تون الزکوة) نماز به پا میدارند و زکات مى پردازند؛ و این نماز و زکات دو رکن وثیق در شریعت اسلام است ، اما نماز رکن عبادات غیر مالى است که رابط میان خدا و خلق است ، و اما زکات رابطه اى است که در معاملات میان خود مردم برقرار است .
سپس وصف دیگرى از ایشان را برشمرده ، مى فرماید:(و یطیعون الله و رسوله)، در این جمله تمامى احکام شرعى را در یک جمله کوتاه(اطاعت خدا) و تمامى احکام ولایتى که پیغمبر در اداره امور امت و اصلاح شؤ ون ایشان دارد، از قبیل فرامین جنگى و احکام قضائى و اجراى حدود و امثال آن را در یک جمله کوتاه(اطاعت رسول) جمع کرده است .
هر چند مى توان گفت که اطاعت احکام خدا که از آسمان نازل شده از یک نظر دیگر اطاعت رسول است ، زیرا این رسول است که براى دعوت به اصول و فروع دین قیام نموده ، پس اطاعت احکام خدا اطاعت او نیز هست .
(اولئک سیرحمهم الله) - در این جمله از این معنا خبر مى دهد که قضاى الهى شامل حال این گونه افراد شده و رحمت او اشخاص متصف به این صفات را در برخواهد گرفت . و گویا این جمله را آورد تا مقابل آن جمله اى قرار گیرد که در باره منافقین فرموده بود:(نسوا الله فنسیهم). و نیز ظاهرا جمله(ان الله عزیز حکیم) را آورد تا رحمت خود را تعلیل کرده ، بفرماید رحمت من هیچ منافاتى با عزت و سلطنتم ندارد و به هیچ وجه حکمتم را نیز دچار اختلال و وهن و آمیخته با جزاف نمى سازد.
وعد الله المؤ منین و المؤ منات جنات تجرى من تحتها الانهار...
کلمه(عدن) مصدر و به معناى اقامت و استوار است ، مثلا گفته مى شود(فلان عدن بالمکان) معنایش این است که فلانى در فلانجا ماندگار شد؛ و(معدن) را به این جهت معدن میگویند که جواهر و فلزات در آن قطعه از زمین مستقر گشته است . و بنابراین ، معناى(جنات عدن) بهشتهاى ماندنى و از بین نرفتنى خواهد بود.
رضوان خدا، حقیقت رستگارى است و حتى در بهشت رضاى خدا نباشد بهشت هم عذابخواهد بود
و معناى جمله(و رضوان من الله اکبر) بطورى که سیاق آن را افاده مى کند این است که خوشنودى خدا از ایشان از همه این حرفها بزرگتر و ارزنده تر است . و اگر رضوان را نکره آورد براى اشاره به این معنا است که معرفت انسان نمى تواند آن را و حدود آن را درک کند، چون رضوان خدا محدود و مقدر نیست تا وهم بشر بدان دست یابد، و شاید براى فهماندن این نکته بوده که کمترین رضوان خدا هر چه هم کم باشد از این بهشتها بزرگتر است ، البته نه از این جهت که این بهشتها نتیجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست - هر چند این ترشح در واقع صحیح است - بلکه از این جهت که حقیقت عبودیت که قرآن کریم بشر را بدان دعوت مى کند عبودیتى است که بخاطر محبت به خدا انجام شود، نه بخاطر طمعى که به بهشتش و یا ترسى که از آتشش داریم ، و بزرگترین سعادت و رستگارى براى یک نفر عاشق و دوستدار این است که رضایت معشوق خود را جلب کند، بدون اینکه در صدد ارضاء نفس خویش بوده باشد.
و شاید به منظور اشاره به این نکته است که آیه را به جمله(ذلک هو الفوز العظیم) ختم نموده و این جمله دلالت بر معناى حصر دارد و چنین افاده مى کند که این رضوان حقیقت هر فوز و رستگارى بزرگى است ، حتى رستگارى بزرگى هم که با رسیدن به جنت خلد دست مى دهد حقیقتش همان رضوان است ، زیرا اگر در بهشت حقیقت رضاى خدا نباشد همان بهشت هم عذاب خواهد بود، نه نعمت .
یا ایها النبى جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم و ماواهم جهنم و بئس المصیر
(جهاد) و(مجاهدت) به معناى سعى و بذل نهایت درجه کوشش در مقاومت است - چه به زبان باشد و چه به دست - تا آنجا که منتهى به کارزار شود.
و لیکن در قرآن کریم بیشتر در معناى کارزار استعمال شده ، هر چند در غیر قتال نیز استعمال شده مانند آیه(و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا...)، لیکن در آن معنا شایع است .
و هر جا که این کلمه در قتال استعمال شده تنها کفار منظورند که تظاهر به مخالفت و دشمنى دارند،
مراد از جهاد با منافقین مقاومت و خشونت در برابر آنها است
و اما منافقین هر چند در واقع کافر و حتى از کفار هم خطرناک ترند، چون از راه کید و مکر وارد شده و کارشکنى مى کنند، لیکن آیات جهاد ایشان را شامل نمى شود، براى اینکه ایشان تظاهر به کفر و دشمنى نداشته ، در عوض از سایر مسلمانان هم خود را مسلمان تر جلوه مى دهند، و با این حال دیگر معنا ندارد که با ایشان جهاد شود.
و لذا چه بسا از استعمال جهاد در خصوص منافقین این معنا بذهن برسد که منظور از آن هر رفتاریست که مطابق مقتضاى مصلحت باشد، اگر مصلحت اقتضاء داشت معاشرتشان تحریم و ممنوع شود و اگر اقتضاء داشت نصیحت و موعظه شوند و اگر اقتضاء داشت بسرزمین دیگرى تبعید شوند، و یا اگر ردهاى از ایشان شنیده شد کشته گردند، و اگر طور دیگرى اقتضاء داشت در حقشان عملى کنند.
خلاصه معناى جهاد با منافقین مقاومت در برابر کارشکنیها و نقشه کشیهاى ایشان است بهر وسیله اى که مصلحت باشد.
و چه بسا جمله(و اغلظ علیهم) در دنبال جمله(جاهد الکفار و المنافقین) شاهد بر این معنا باشد که مقصود از جهاد غلظت و خشونت است .