background
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ ۚ فَلَا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ ۚ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ
در حقيقت، شماره ماه‌ها نزد خدا، از روزى كه آسمانها و زمين را آفريده، در كتاب [علم‌] خدا، دوازده ماه است؛ از اين [دوازده ماه‌]، چهار ماه، [ماهِ‌] حرام است. اين است آيين استوار، پس در اين [چهار ماه ]بر خود ستم مكنيد، و همگى با مشركان بجنگيد، چنانكه آنان همگى با شما مى‌جنگند، و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است.
آیه 36 سوره التَّوْبَة

بیان آیات

در این دو آیه حرمت ماههاى حرام یعنى ذى القعده ، ذى الحجه ، محرم و رجب بیان شده و حرمتى که در جاهلیت داشت تثبیت گردیده و قانون تاخیر حرمت یکى از این ماهها که از قوانین دوره جاهلیت بود لغو اعلام شده ، و نیز مسلمین ماءمور شده اند بر اینکه با همه مشرکین کارزار کنند.

ان عده الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى کتاب الله یوم خلق السموات و الارض

کلمه(شهر) مانند کلمه(سنه) و(اسبوع) از لغاتى است که عموم مردم از قدیمى ترین اعصار آنها را مى شناخته اند. و چنین بنظر مى رسد که بعضى از این اسامى باعث پیدایش بعضى دیگر شده و در تنبه مردم به آن بعضى دیگر اثر داشته ؛ چون بطور مسلم اولین تنبهى که انسان پیدا کرده تنبه به تفاوت فصول چهارگانه سال بوده ، بعدا متوجه شده که دوباره همین چهار فصل تکرار شده ،(از این رو ناگزیر شده که هر دورى از این چهار فصل را به یک اسم بنامد که در عربى(سنه) و در فارسى(سال) و در زبانهاى دیگر به کلمات دیگرى نامیده شده است) آنگاه متوجه شده که هر یک از این فصول تقسیماتى دارند که کوتاه تر از خود فصل است ، و این تقسیمات را از اختلاف اشکال ماه فهمیده و دیده اند که در هر فصلى سه نوبت قرص ماه بصورت هلال درمى آید، و طول هر نوبت قریب به سى روز است ، در نتیجه سال را که از یک نظر به چهار فصل تقسیم شده بود از این نظر به دوازده ماه تقسیم نموده و براى هر ماه نامى تعیین نمودند.

و لیکن باید دانست چهار فصلى که محسوس انسان است همان سال شمسى است که از سیصد و شصت و پنج روز و چند ساعت مرکب شده ، و این سال با سال قمرى که دوازده ماه قمرى و قریب به سیصد و پنجاه و چهار روز است منطبق نمى شود مگر با رعایت حساب کبیسه ، و با آنکه حساب سال شمسى دقیق تر است مع ذلک مردم ، سال قمرى را(بخاطر اینکه محسوس تر است و خرد و کلان ، عالم و جاهل و شهرى و دهاتى مى توانند با نگاه به ماه استفاده خود را نموده و زمان را تعیین نماید) پیروى مى کنند.

همچنانکه در تقسیم ماه به چهار هفته با اینکه با حساب دقیق درست درنمى آید دچار این سهل انگارى شده اند، و نسلهاى بعدى هم با اینکه در حساب سال و ماه تجدید نظر نموده و آن دو را رصدبندى کرده و در نتیجه ماههاى قمرى را به ماههاى شمسى مبدل نموده مع ذلک حساب هفته را به اعتبار خود باقى گذارده و هیچ گونه تغییرى در آن نداده اند.

البته ، همه اینها که گفته شد مربوط است به ساکنین قسمت عمده مسکونى کره زمین که عبارتست از کشورها و شهرهاى است وائى و معتدله شمالى و جنوبى و کشورهائى که عرض آنها از خط استواء بیش از شصت و هفت درجه نیست ، و اما نقاطى که عرضشان از خط استواء بیش از این است ، حساب سال و ماه آنها حساب دیگرى است ، و هر چه به قطب نزدیک تر شود حساب دیگرى پیدا مى کند، تا آنجا که در دو نقطه قطب شمالى و جنوبى ، سال عبارت مى شود از یک روز(بطول شش ماه) و یک شب(بطول شش ‍ ماه).

و به همین جهت ساکنین قسمت عمده زمین وقتى مجبور مى شوند که با ساکنان دو قطب که البته خیلى هم اندکند، ارتباط پیدا کنند ناگزیر مى شوند به همین حساب ، سال و ماه و هفته و روز خودشان را در آنجا بکار برند(مثلا هر بیست و چهار ساعت را یک شبانه روز حساب کنند)، بنابراین مى توان گفت حساب سال ، ماه و هفته حسابى است که در تمامى مکان کره زمین بکار مى رود.

مراد از ماههاى دوازده گانه در:(ان عدة الشهور عندالله اثنا عشر شهرا...) ماههاىقمریست

از سوى دیگر، این حساب تنها در کره ما معتبر است و اما سایر کواکب و کرات آسمانى هر کدام حساب جداگانه اى دارند، مثلا سال در هر یک از کرات و سیارات منظومه شمسى عبارتست از مدت زمانى که در آن زمان فلان سیاره یک بار بدور خورشید بچرخد، این حساب سال شمسى آن سیاره است ، و اگر سیاره اى باشد که داراى قمر و یا اقمارى بوده باشد البته ماه قمرى اش ماه دیگرى است که در علم هیئت بطور مفصل بیان شده .

پس اینکه فرمود:(ان عده الشهور عند الله اثنا عشر شهرا...)، ناظر است به ماههاى قمرى که گفتیم داراى منشاى است حسى ، و آن تحولاتى است که کره ماه به خود گرفته و در نتیجه خود را به اهل زمین به اشکال مختلفى نشان مى دهد.

و دلیل اینکه گفتیم منظور از آن ، ماههاى قمرى است این است که اولا بعد از آن فرموده :(منها اربعه حرم) و این معنا ضرورى و مورد اتفاق است که اسلام از ماههاى دوازده گانه ، چهار ماه قمرى یعنى ذى القعده ، ذى الحجه ، محرم و رجب را حرام دانسته نه چهار ماه شمسى را.

و ثانیا فرموده :(عند الله) و نیز فرموده :(فى کتاب الله یوم خلق السموات و الارض) چون همه این قیدها دلیل است بر اینکه عدد نام برده در آیه عددى است که هیچ تغییر و اختلافى در آن راه ندارد، چون نزد خدا و در کتاب خدا دوازده است ، و در سوره(یس) فرموده :(آفتاب را چنین قرار داد که در مدار معینى حرکت کند، و ماه را چنین مقدر فرمود که چون بند هلالى شکل خوشه خرما منزلهائى را طى نموده دوباره از سر گیرد، نه آفتاب به ماه برخورد، و نه شب از روز جلو افتد، بلکه هر یک از آن اجرام در مدارى معین شناورى کنند) پس دوازده گانه بودن ماه حکمى است نوشته در کتاب تکوین ، و هیچ کس نمى تواند حکم خداى تعالى را پس و پیش کند.

و پر واضح است که ماههاى شمسى از قراردادهاى بشرى است ، گر چه فصول چهارگانه و سال شمسى اینطور نبوده و صرف اصطلاح بشرى نیست ، و لیکن ماههاى آن صرف اصطلاح است بخلاف ماههاى قمرى که یک واقعیت تکوینى است و بهمین جهت آن دوازده ماهى که داراى اصل ثابتى باشد همان دوازده ماه قمرى است نه شمسى .

بنابراین بیان ، معناى آیه چنین مى شود:(شماره ماههاى سال دوازده ماه است که سال از آن ترکیب مى یابد و این شماره اى است در علم خداى سبحان و شماره ایست که کتاب تکوین و نظام آفرینش از آن روزى که آسمانها و زمین خلق شده و اجرام فلکى براه افتاده و پاره اى از آنها بدور کره زمین بگردش درآمدند آن را تثبیت نمود) و بهمین جهت باید گفت : ماههاى قمرى و دوازده گانه بودن آنها اصل ثابتى از عالم خلقت دارد.

و از اینجا بخوبى روشن مى گردد اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: منظور از(کتاب الله در آیه مورد بحث ، قرآن و یا کتاب دیگرى از مقوله دفتر و کاغذ است که اسامى ماهها در آن نوشته شده) تا چه اندازه فاسد است .

اشاره به حکم حرمت قتال در ماههاى حرام چهارگانه

منها اربعه حرم ذلک الدین القیم فلا تظلموا فیهن انفسکم

کلمه(حرم) جمع(حرام) است که به معناى هر چیز ممنوعى است . و کلمه(قیم) به معناى کسى است که قیام به اصلاح مردم نموده و بر اداره امور حیات و حفظ شوون ایشان مهیمن و مسلط باشد.

و مقصود از آن چهار ماهى که حرام است بدلیل نقلى قطعى ماه ذى القعده ، ذى الحجه ، محرم و رجب است که جنگ در آنها ممنوع شده . و جمله(منها اربعه حرم) کلمه تشریع است نه اینکه بخواهد خبرى بدهد، بدلیل اینکه دنبالش مى فرماید:(این است آن دین قائم به مصالح مردم).

و همانطور که اشاره شد منظور از حرام نمودن چهار ماه حرام ، این است که مردم در این ماهها از جنگیدن با یکدیگر دست بکشند، و امنیت عمومى همه جا حکمفرما شود تا بزندگى خود و فراهم آوردن وسائل آسایش و سعادت خویش برسند، و به عبادت و طاعات خود بپردازند.

و این حرمت ، از شرایعى است که ابراهیم(علیه السلام) تشریع کرده بود، و عرب آن را حتى در دوران جاهلیت که از دین توحید بیرون بوده و بت مى پرستیدند محترم مى داشتند، چیزى که هست قانونى داشتند بنام(نسى ء) و آن این بود که هر وقت مى خواستند این چهار ماه و یا یکى از آنها را با ماه دیگرى معاوضه نموده مثلا بجاى محرم ، صفر را حرام مى کردند، و در محرم که ماه حرام بود به جنگ و خونریزى مى پرداختند، و این قانون را آیه بعدى متعرض است .

کلمه(ذلک) در جمله(ذلک الدین القیم) اشاره است به حرمت چهار ماه مذکور، و کلمه(دین) همانطورى که اطلاق مى شود بر مجموع احکامى که خداوند بر انبیاى خودش نازل کرده(از قبیل دین موسى ، دین عیسى و دین خاتم انبیاء(صلى الله علیه و آله) همچنین اطلاق بر بعضى از آن احکام نیز مى شود، و بهمین جهت معناى جمله مورد بحث این مى شود که : تحریم چهار ماه از ماههاى قمرى ، خود دینى است که مصالح بندگان را تامین و تضمین مى نماید. نظیر این تعبیر در آیه(جعل الله الکعبه البیت الحرام قیاما للناس و الشهر الحرام) آمده که در جلد ششم این کتاب بیانش گذشت .

ضمیرى که در جمله(فلا تظلموا فیهن) بکار رفته راجع است به کلمه(اربعه) نه به کلمه(اثنا عشر) زیرا همانطورى که فراء هم گفته اگر راجع به اثنا عشر بود جا داشت بجاى(فیهن) بفرماید(فیها)؛ علاوه بر این ، اگر راجع به کلمه اثنا عشر که به معناى یکسال تمام است مى بود، به قول بعضى ها این اشکال متوجه مى شد که در این صورت معناى جمله(فلا تظلموا فیهن انفسکم) این باشد که دائما بخود ستم نکنید، و با در نظر گرفتن اینکه جمله مذکور نتیجه دوازده بودن ماهها است آنوقت وجه روشنى براى استنتاج آن به نظر نمى رسد،(و این سؤ ال بنظر هر کس مى رسد که دوازده گانه بودن ماهها چه ربطى دارد به اینکه انسان در همه سالهاى عمرش به خود ستم نکند).

بخلاف اینکه ضمیر نامبرده راجع باشد به چهار ماه که در این صورت استنتاج مزبور روشن و مربوط خواهد بود، زیرا معناى آیه این مى شود که بخاطر اینکه خداوند این چهار ماه را حرام کرده حرمتش را نگاه دارید و در آنها به خود ستم نکنید.

پس نهى از ظلم کردن در این چند ماه دلیل بر عظمت و موکد بودن احترام آنها است ، همچنانکه وقوع این نهى خاص بعد از نهى عام ، دلیل دیگرى است بر موکد بودن آن ، و مثل این است که بگوئیم هیچ وقت ظلم مکن ، و در این چند روزه ظلم مکن .

و این جمله ، یعنى جمله(فلا تظلموا فیهن انفسکم) هر چند از نظر اطلاق لفظ نهى از هر ظلم و معصیتى است ، لیکن سیاق آیه قرینه است بر اینکه مقصود اهم از آن ، نهى از قتال در این چند ماه است .

و قاتلوا المشرکین کافه کما یقاتلونکم کافه و اعلموا ان الله مع المتقین

معناى کلمه(کافه) و جمله :(قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة)

راغب در مفردات گفته : کلمه(کف) به معناى کف دست آدمى است که آن را باز و بسته مى کند؛ و معناى(کففته) این است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمین مناسبت متعارف شده که این کلمه را در معناى دفع هر چند که با کف دست صورت نگیرد استعمال شود، حتى شخص کور را هم بخاطر اینکه چشمش بسته شده مکفوف گفته اند.

و در آن آیه که مى فرماید:(و ما ارسلناک الا کافه للناس) معنایش این است که ما از فرستادن تو منظورى جز این نداشتیم که مانع ایشان از معصیت بوده باشى .

و(تاء) اى که در آخر(کافه) آمده ، مانند تاءاى که در آخر کلمات :(راویه)،(علامة) و(نسابه) آمده براى مبالغه است ؛ و همچنین در آن آیه دیگر که مى فرماید:(و قاتلوا المشرکین کافه کما یقاتلونکم کافه) که بعضى گفته اند معنایش این است که(شما با مشرکین کارزار کنید در حالى که ایشان را دفع دهنده باشید، همچنانکه ایشان با شما کارزار مى کنند و مى خواهند شما را دفع دهند).

لیکن بعضى دیگر گفته اند(کافة) به معناى جماعت است و آیه بدین معنا مى باشد:(با ایشان دسته جمعى کارزار کنید همانطورى که آنها همگى با شما کارزار مى کنند)؛ چون جماعت را بخاطر نیرومندیش کافه مى گویند، همچنانکه(وازعة) هم مى نامند، و بهمین معنا در آیه(یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فى السلم کافه) آمده .

و در مجمع البیان گفته : کلمه(کافه) به معناى احاطه ، و ماخوذ است از(کافه الشى ء) که به معناى آخرین حد و کناره هر چیز است که وقتى بدانجا رسیدیم دیگر از پیشروى بیش از آن خوددارى مى کنیم . و اصل کلمه(کف) به معناى خوددارى و جلوگیرى است .

این کلمه در هر دو جاى آیه مورد بحث ، حال است از ضمیرى که به مسلمین و یا مشرکین برمى گردد و یا در اولى حال است از مسلمین و در دومى از مشرکین ، و یا به عکس . پس در اینجا چهار احتمال هست ، و از این چهار وجه آنکه زودتر از بقیه به ذهن مى رسد وجه چهارمى است ، و آن این است که بگوئیم کافه اولى حال است از مشرکین و دومى از مسلمین ، و این تبادرى که به ذهن دارد، براى این است که از نظر لفظ، اولى به مشرکین نزدیک تر است و دومى به مسلمین و بنابراین معناى آیه چنین مى شود:(با مشرکین همه شان جنگ کنید همچنانکه ایشان با همه شما سر جنگ داشته و کارزار مى کنند).

در نتیجه آیه شریفه مانند آیه(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) مى شود که قتال با همه مشرکین را واجب مى سازد، و هر حکمى را که آن آیه نسخ کرده این نیز نسخ مى کند، و هر آیه دیگرى که آن را تخصیص دهد و یا مقید کند، این را نیز تخصیص داده و مقید مى سازد.

البته این را هم باید دانست که این آیه با همه این احوال تنها متعرض قتال با مشرکین ، یعنى بت پرستان است ، و شامل اهل کتاب نیست ، زیرا قرآن هر چند تصریحا و یا تلویحا نسبت شرک به اهل کتاب داده لیکن هیچ وقت کلمه مشرک را بر آنان اطلاق نکرده ، و این کلمه را بطور توصیف ، تنها در مورد بت پرستان بکار برده . بخلاف کلمه کفر که یا به صیغه فعل ، و یا به صیغه وصف به ایشان نسبت داده ، همانطورى که به بت پرستان اطلاق نموده .

این را گفتیم تا کسى خیال نکند آیه مورد بحث یعنى آیه(و قاتلوا المشرکین کافه) ناسخ آیه اخذ جزیه از اهل کتاب و یا مخصص و یا مقید آنست ، البته در آیه مورد بحث وجوه دیگرى نیز گرفته اند که چون فایده اى در نقل آن نبود از نقلش صرفنظر کردیم .

جمله(و اعلموا ان الله مع المتقین) تعلیم و یادآورى و در عین حال تحریک بر اتصاف به صفت تقوى است ، و در نتیجه چند فایده بر آن مترتب است : اول اینکه پره یزکاران را به نصرت الهى و غلبه و پیروزى بر دشمن وعده مى دهد و مى فهماند که پیروزى همواره با حزب خدا است . دوم اینکه مؤ منین را نهى مى کند از اینکه در جنگها از حدود خدائى تجاوز نموده زنان و کودکان و کسانى را که تسلیم شده اند به قتل برسانند همچنانکه خالد در جنگ حنین زنى را بقتل رسانده بود و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کسى را نزد او فرستاد و از این عمل نکوهیده اش نهى فرمود، و نیز مردانى از قبیله بنى جذیمه را با اینکه اسلام آورده بودند کشته بود و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) خون بهاى ایشان را پرداخت و سه مرتبه به درگاه خدا از عمل خالد بیزارى جست ؛ و نیز اسامه مردى یهودى را که اظهار اسلام کرده بود کشت و بهمان خاطر آیه(و لا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مومنا تبتغون عرض الحیوه الدنیا فعند الله مغانم کثیره)) - که شرحش در تفسیر سوره نساء گذشت - نازل گردید.

توضیح در مورد(نسى ء) که در میان عرب دوران جاهلیت مرسوم بوده است

انما النسى ء زیاده فى الکفر...

(نسا الشى ء ینسوه و نساء و منساه و نسیئا) به معناى تاخیر انداختن است ، گاهى هم به آن ماهى که حرمتش تاخیر انداخته شده مى گویند:(نسى ء). عرب را در جاهلیت رسم چنین بود که وقتى دلشان مى خواست در یکى از چهار ماه حرام که جنگ در آنها حرام بوده جنگ کنند موقتا حرمت آن ماه را برداشته به ماهى دیگر مى دادند، و آن ماهى را که حرمتش را برداشته بودند(نسى ء) مى نامیدند. و اما اینکه این عمل را چگونه انجام مى داده اند در جزئیات آن ، گفتار مفسرین و مورخین مختلف است .

آنچه از خلال کلامى که در آیه شریفه است برمى آید این است که اعراب چنین سنتى در باره ماههاى حرام داشته و آن را نسى ء مى نامیده اند؛ و از کلمه مزبور این مقدار استفاده مى شود که حرمت یکى از این ماهها را به ماهى دیگر غیر از ماههاى حرام داده ، حرمت خود آن ماه را تاخیر مى انداختند، نه اینکه بکلى ابطال نموده ماه مورد نظرشان را حلال کنند. چون مى خواستند هم ضرورت خود را رفع نموده و هم سنت قومى خود را که از پیشینیان خود از ابراهیم(علیه السلام) به ارث برده بودند حفظ کنند. بهمین منظور تحریم آن را بکلى لغو نمى کردند بلکه آن را تا رسیدن یکى از ماههاى حلال تاخیر مى انداختند. گاهى این تاخیر تنها براى یکسال بود و گاهى براى بیش از یکسال ، و آنگاه بعد از تمام شدن مدت تاخیر دوباره ماههاى حرام را طبق سنت ابراهیم حرام مى نمودند.

و این عمل از آنجائى که یک نوع تصرفى است در احکام الهى و از آنجائى که مردم جاهلیت مشرک و بخاطر پرستش بت کافر بودند لذا خداى تعالى این عملشان را زیاده در کفر نامیده .

خداى تعالى حکمى را که مترتب بر حرمت ماههاى حرام است ذکر کرده و فرموده :(پس در آن ماهها بخود ظلم مکنید) و روشن ترین مصادیق ظلم قتل نفس است ، همچنانکه در آیه(یسئلونک عن الشهر الحرام قتال فیه) بعنوان تنها مصداق آن از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) سؤ ال شده است . و همچنین نظیر آن آیه(لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام) و آیه(جعل الله الکعبه البیت الحرام قیاما للناس و الشهر الحرام و الهدى و القلائد) مى باشد.

و همچنین مصداق و اثر روشن حرام بودن بیت و یا حرم ، همان ایمنى از قتل است ، چنانکه فرموده :(و من دخله کان آمنا) و نیز فرموده :(او لم نمکن لهم حرما آمنا).

همه این سخنان براى استشهاد بر این بود که کلمه نسى ء که در آیه مورد بحث آمده ظهور در تاخیر حرمت براى مقاتله دارد، یعنى عربها اگر حرمت یکى از ماههاى حرام را تاخیر مى انداخته اند فقط منظورشان این بوده که دستشان در قتال با یکدیگر باز باشد، نه اینکه حج و زیارت خانه را که مخصوص به بعضى از آن ماهها است به ماه دیگرى بیندازند.

و همه اینها این معنا را که دیگران هم گفته اند تایید مى کند که عرب معتقد به حرمت این چهار ماه بوده ، و با اینکه مشرک بودند از ملت و شریعت ابراهیم این سنت را به ارث برده بودند، لیکن چون کار دائمى آنان قتل و غارت بوده و بسیارى از اوقات نمى توانستند سه ماه پشت سر هم دست از جنگ بکشند، لذا بر آن شدند که در مواقع ضرورت ، حرمت یکى از آن ماهها را به ماه دیگرى بدهند و آزادانه به قتل و غارت بپردازند، و معمولا حرمت محرم را به صفر مى دادند و در محرم به قتل و غارت پرداخته در صفر آن را ترک مى کردند، و گاهى این معاوضه را تا چند سال ادامه داده ، آنگاه دوباره محرم را حرام مى کردند، و این کار(یعنى تغییر حرمت محرم به صفر) را جز در ذى الحجه انجام نمى دادند.

پس اینکه بعضى گفته اند نسى ء این بوده که زیارت حج را از ماهى به ماهى دیگر مى انداخته اند صحیح نیست ، زیرا بهیچ وجه بر لفظ آیه شریفه انطباق ندارد، و تفصیل این مطلب بزودى در بحث روایتى آینده - ان شاء الله - خواهد آمد، لذا در اینجا به اصل کلام برگشته مى گوئیم :

پس اینکه فرموده :(انما النسى ء زیاده فى الکفر) معنایش این است که تاخیر حرمتى که خداوند براى چهار ماه حرام تشریع کرده و دادن حرمت یکى از آنها به ماه غیر حرام ، خود زیادى در کفر است ؛ چون تصرف در احکام مشروعه خدا و کفر به آیات اوست ، و این عمل از مردمى که بت هم مى پرستیدند زیادى در کفر ایشان است .

(یضل به الذین کفروا) یعنى دیگران ایشان را گمراه نمودند. و در این کلام دلالت و یا حد اقل اشعار بر این است که یک شخص ‍ معینى ، عرب جاهلیت را گمراه نموده و این رسم غلط را در میان آنان باب کرده است . و اتفاقا در کتب تاریخ هم این معنا آمده که یک نفر از قبیله بنى کنانه متصدى اینکار بوده ، و بزودى تفصیل آن در بحث روایتى مى آید - ان شاء الله .

(یحلونه عاما و یحرمونه عاما لیواطوا عده ما حرم الله فیحلوا ما حرم الله) این جمله در حقیقت توضیح و تفسیر کلمه نسى ء است ، و ضمیر در(یحلونه) به شهادت سیاق کلام به شهر حرام برمى گردد، و معناى آن این است که نسى ء این بوده که یکى از ماههاى حرام را حلال کرده حرمت آن را تا یک سال تاخیر مى انداختند و سال دیگر باز آن را حرام مى نمودند، به عبارت دیگر، یکسال حرمت آن را تاخیر مى انداختند و به ماه دیگرى مى دادند، و یک سال دوباره حرمتش را برمى گرداندند.

و منظورشان این بوده که هم کار خود را کرده باشند و هم شماره ماههاى حرام کاسته نشده باشد.

(زین لهم سوء اعمالهم و الله لا یهدى القوم الکافرین) مقصود از زینت دهنده ، شیطان است ، به شهادت اینکه در آیاتى از قرآن مجید، زینت دهنده اعمال زشت را شیطان دانسته ، و اگر در پاره اى از آیات ، ضلالت گمراهان را به خدا نسبت داده نه از این جهت است که شر از خداوند سر مى زند، بلکه در هر جا نسبت داده شده بعنوان جزاى شر است ، مانند آیه(یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین).

مثلا در همین آیه که اضلال به خدا نسبت داده شده بعنوان کیفر فسق است ، آرى ، وقتى بنده مرتکب فسق و فجور شود، خداى تعالى هدایت را از او دریغ مى نماید و بهمین معنا در حقیقت اذنى است براى داعى ضلالت یعنى شیطان ، و وقتى شیطان دست خدا را از سر بنده اش کوتاه و خلاصه میدان را خالى دید، اعمال زشت را در نظر آن بنده جلوه و زینت داده و او را گمراه مى کند، و لذا بدنبال جمله(زین لهم سوء اعمالهم) فرموده :(ان الله لا یهدى القوم الکافرین). تو گوئى بعد از جمله مذکور کسى پرسیده : خداوند چطور چنین اذنى را به شیطان مى دهد و او را از بنده اش منع نمى کند؟ در جواب گفته شده : چون اینها کفر ورزیدند و خداوند مردمى را که کفر بورزند هدایت نمى کند.

بحث روایتى

(روایاتى در ذیل آیه : ان عدة الشهور عندالله ... و در مورد قانون نسیى ء)

در تفسیر عیاشى از ابى خالد واسطى روایت کرده که در ضمن حدیثى گفته است : ... آنگاه حضرت(یعنى ابى جعفر(علیه السلام) فرمود: پدرم از على بن الحسین از امیر المؤ منین(علیه السلام) روایت کرد که فرموده : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بعد از آنکه بیمارى اش شدت یافت فرمود: اى مردم سال دوازده ماه است ، که چهار ماه آن حرام است ؛ آنگاه با دست خود اشاره کرد: رجب تک و جداست ، و ذى القعده ، ذى الحجه و محرم پشت سره مند.

مؤ لف : در بسیارى از روایات تاویلى براى ماههاى دوازده گانه وارد شده ، و آن اینکه منظور از آنها دوازده امامند، و منظور از چهار ماه حرام ، على امیر المؤ منین و على بن الحسین ، و على بن موسى ، و على بن محمد(علیهم السلام)اند؛ و مقصود از سال رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است ، لیکن انطباق اینگونه روایات با آیه شریفه مخصوصا از نظر سیاقى که در آیه است خالى از خفا نیست .

و در الدر المنثور است که احمد، بخارى ، مسلم ، ابو داود، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشیخ ، ابن مردویه و بیهقى در کتاب شعب الایمان خود، از ابى بکره روایت کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در سفر حجش خطبه اى ایراد کرد، و فرمود: بدانید که روزگار دور خود را زد و دوباره بصورتى که در روز اول خلقت آسمانها و زمین داشت برگشت . بدانید که سال دوازده ماه است ، و چهار ماه از آنها حرام است . سه ماه پشت سر هم ، یعنى ذى القعده ، ذى الحجه و محرم ، و یک ماه رجب که منفرد و جدا است و بین ماه شعبان و جمادى قرار دارد.

مؤ لف : این خطبه از خطبه هاى معروف آن حضرت است ، و به طرق دیگرى از ابى هریره ، ابن عمر، ابن عباس و ابى حمره رقاشى از عمویش - که او نیز تا حدى زمان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را درک کرده بود، و همچنین از دیگران نقل شده است .

و مقصود آنجناب از اینکه فرمود:(زمان دور خود را از سر گرفت و به حالتى که در روز آغاز خلقت آسمانها و زمین داشت برگشت ، این است که امروز(که دین خدا مسلط گشته) زمانه به حالت اولش برگشت ، چون احکام دین مطابق با فطرت و خلقت عالم است ، و اگر دین خدا بر اعمال مردم حاکم شود در حقیقت مردم ، آن وضعى را که بر حسب نظام خلقت باید داشته باشند، دارا خواهند شد. و از جمله احکام خدا حرمت چهار ماه حرام و لغویت قانون خود ساخته نسى ء است که در حقیقت زیادتى بر کفر مردم جاهلیت بوده است .

و نیز در آن کتاب است که ابن ابى حاتم و ابو الشیخ از پسر عمر نقل کرده اند که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در عقبه توقف نموده خطاب به مردم فرمود: نسى ء از شیطان و زیادى بر کفر است که یک مشت مردم کفر پیشه بوسیله آن گمراه شدند؛ یک سال ، ماه حرام را حلال نموده و یک سال حرام مى شمردند. مثلا یک سال محرم را حرام ، و سال دیگر صفر را حرام مى شمردند، و در عوض محرم را که حرام بود حلال مى دانستند و این است نسى ء.

و نیز نوشته است : ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابن مردویه از ابن عباس نقل کرده اند که گفت : جناده بن عوف کنانى همه ساله در موسم حج به زیارت مى آمد، و چون به ابى ثماده معروف بود، خودش فریاد مى زد(آگاه باشید که ابى ثماده نمى ترسد و کسى از او خرده نمى گیرد، آگاه باشید که صفر اول(ماه محرم) حلال است).

داستان این مرد چنین بوده که : عده اى از طوایف عرب ، وقتى مى خواستند به بعضى از دشمنان خود حمله کنند از آنجائى که در ماههاى حرام جنگ نمى کردند نزد او مى آمدند و مى گفتند:(این ماه را براى ما حلال کن)، و مقصودشان از این ماه ، ماه صفر بوده ، او هم در آن سال ماه صفر را برایشان حلال مى کرد، و در سال دیگر آن را حرام مى نمود، و در سال سوم ، محرم را حرام مى کرد تا عدد ماههائى را که خدا حرام کرده تکمیل کند.

و نیز نوشته است که : ابن منذر از قتاده روایت کرده که در ذیل آیه(انما النسى ء زیاده فى الکفر...) گفته است : عده اى از اهل ضلالت بدعتى از خود درست کرده ماه صفر را بر ماههاى حرام افزودند، آنگاه سخنگوى ایشان در موسم حج برمى خاست و مى گفت : خدایان شما امسال ماه صفر را حرام کرده اند. و بهمین جهت بوده که به محرم و صفر مى گفته اند:(صفران - دو صفر).

و اولین کسانى که قانون نسى ء را بدعت نهادند سه نفر از بنى مالک از قبیله کنانه بودند: یکى به نام ابو ثمامه صفوان بن امیه ، و دیگرى یک نفر از خاندان فقیم بن حارث و سومى شخصى از خاندان بنى کنانه .

و نیز در همان کتاب آمده که ابن ابى حاتم از سدى روایت کرده که در ذیل آیه مورد بحث گفته است : مردى از قبیله بنى کنانه به نام جناده بن عوف و به کنیه ابى امامه ، کارش این بود که ماهها را حلال و حرام مى کرد و چون بر عرب دشوار بود که سه ماه پشت سر هم دست از جنگ بکشند و به غارت یکدیگر نپردازند، لذا هر وقت مى خواستند به قومى حمله برند او برمى خاست و در همانجا مردم را مخاطب قرار داده و مى گفت(من محرم را حلال و بجاى آن صفر را حرام کردم)، پس از این اعلام به قتال و کارزار مى پرداختند، و چون محرم تمام مى شد و صفر مى رسید، نیره ها را زمین گذاشته دست از جنگ مى کشیدند؛ سال دیگر باز جناده برمى خاست و اعلام مى کرد که(من صفر را حلال و محرم را حرام نمودم)، و بدین وسیله عدد ماههاى حرام را تکمیل مى کرد.

و نیز در همان کتاب است که ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده که در ذیل جمله(یحلونه عاما و یحرمونه عاما) گفته است : آن ماهى که یک سال حلال و سال دیگر حرامش مى کردند، ماه صفر بود که قبیله هوازن و غطفان یک سال آن را حلال و یک سال دیگر حرامش مى کردند.

مؤ لف : حاصل این روایات - بطورى که ملاحظه مى کنید - این است که : عرب به حرمت ماههاى حرام یعنى رجب ، ذى القعده ، ذى الحجه و محرم معتقد بودند، و چون پاره اى از اوقات از نجنگیدن سه ماه پشت سر هم به زحمت مى افتادند لذا به یکى از بنى کنانه مراجعه مى کردند تا او ماه سوم را برایشان حلال کند، او در یکى از ایام حج در منى در میان آنان مى ایستاد و اعلام مى کرد که من ماه محرم را براى شما حلال نموده و حرمتش را تا رسیدن صفر تاخیر مى اندازم ، مردم پس از این اعلام ، مى رفتند و به قتال با دشمنان خود مى پرداختند، آنگاه در سال دیگر باز حرمت محرم را برگردانیده و دست از جنگ مى کشیدند، و این عمل را نسى ء مى نامیدند.

قبل از اسلام ، عرب محرم را صفر اول ، و صفر را صفر دوم نامیده و بهر دو مى گفتند(صفرین) همچنانکه به دو ربیع مى گفتند(ربیعین) و دو جمادى را مى گفتند(جمادین) و نسى ء به صفر اول مى رسید. و از صفر دوم نمى گذشت . پس از آنکه اسلام حرمت صفر اول را امضاء نمود، از آن ببعد آن را(شهر الله المحرم) نامیدند، و چون استعمال این اسم زیاد شد لذا آن را تخفیف داده و گفتند(محرم)، و از آن ببعد اسم صفر مختص به صفر دوم گردید. پس در حقیقت کلمه محرم از اسمهائى است که در اسلام پیدا شده ؛ همچنانکه سیوطى نیز در کتاب المزهر به این معنا اشاره کرده است .

و نیز مى نویسد: عبد الرزاق ، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابو الشیخ همگى از مجاهد روایت کرده اند که در ذیل جمله(انما النسى ء زیاده فى الکفر) گفته است : خداى تعالى حج را در ماه ذى الحجه واجب کرد، و مشرکین ماههاى سال را به اسامى ذى الحجه ، محرم ، صفر، ربیع ، ربیع ، جمادى ، جمادى ، رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال و ذى القعده مى نامیدند، و در ذى الحجه به زیارت و طواف خانه کعبه مى رفتند.

آنگاه تا مدتى اسم محرم را نمى بردند، یعنى ، در شمارش ماههاى سال مى گفتند صفر، صفر، آنگاه رجب را جمادى الاخر، و شعبان را رمضان ، و رمضان را شوال و ذى القعده را شوال ، و ذى الحجه را ذى القعده ، و محرم را ذى الحجه مى نامیدند، و در آن ذى الحجه به حج مى رفتند، و حال آنکه ذى الحجه نبود ولى به حساب ایشان ذى الحجه شده بود.

سپس دوباره همین قصه را از سر گرفته در نتیجه هر سال در یک ماهى حج بجاى آوردند، تا آنکه در سال آخرى که ابو بکر به حج رفت ، آن سال عمل حج مصادف با ذى القعده شده بود، و در سال بعد که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به حج رفت ، اعمال حج مصادف به ذى الحجه شد، و به همین جهت بود که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در آن سال در خطبه اش فرمود: روزگار دور خود را زد، و به صورتى که در روز اول خلقت آسمانها و زمین داشت بازگشت .

مؤ لف : حاصل این روایت با همه تشویش و اضطرابى که در آن مى باشد، این است که عرب قبل از اسلام ، نخست همه ساله زیارت حج را در ذى الحجه انجام مى دادند، و بعدا بنا را بر این گذاشتند که هر سال حج را در ماهى بجا آورند، و بدین طریق عمل حج را در ماههاى سال مى گردانیدند، و نوبت به هر ماهى که مى رسید آن سال ، آن ماه را ذى الحجه نام مى گذاشتند، و اسم اصلى اش را نمى بردند. و لازمه این کار - بطورى که از روایت برمى آید - این بود که هر سالى که عمل حج در آن بوده ، مرکب از سیزده ماه باشد، و اسم پاره اى از ماهها دو بار و یا بیشتر تکرار شود و به همین جهت طبرى گفته : اعراب سال را سیزده ماه قرار مى دادند. و در بعضى روایات آمده که دوازده ماه و بیست و پنج روز به حساب مى آوردند.

و نیز لازمه این کار این بوده که تمام ماهها در هر سال اسامیشان تغییر کند، و هیچ وقت اسم هیچ یک از ماهها با خود ماه موافق نشود، مگر در هر دوازده سال یکبار؛ البته ، بشرطى که این تغییر و تبدیل منظم صورت مى گرفت ، و گر نه دوازده سال یکبار هم ، چنین اتفاقى نمى افتاد.

و چنین تغییرى را انساء و تاخیر نمى گویند، و این روایت نمى تواند مفسر آیه باشد، براى اینکه سال را سیزده ماه گرفتن و ماه آخرى را ذى الحجه نام نهادن در حقیقت تغییر اصل ماهیت سال است نه تاخیر بعضى از ماههاى آن ، و انساء که در آیه آمده به معناى تاخیر است نه تغییر.

علاوه بر این ، این روایت مخالف با اخبار و آثار منقوله است ، و هیچ ماخذى براى این گفتار وجود ندارد مگر همین روایت و آن روایاتى که شبیه به آن است مانند روایت عمرو بن شعیب از پدرش از جدش که گفت(عرب در یک سال یک ماه را حلال مى کرد، و در سال بعد دو ماه را، و در هیچ سالى ذى الحجه آنها ذى الحجه واقعى نبود، مگر در بیست و شش سال یک بار، و این است معناى نسى ء که خداى تعالى در قرآن کریمش آن را زیادت بر کفر نامیده ، تا آنکه سال حج اکبر فرار رسید و در سال بعدش رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به حج رفت ، و مردم قربانى آوردند. رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: زمان دور خود را زد تا رسید به هیئتى که در آغاز خلقت آسمانها و زمین داشت) و این روایت نیز در اضطراب ، دست کمى از روایت مجاهد ندارد.

و اما مساله به حج رفتن ابو بکر در ذى القعده ، اگر چه مورد اتفاق و مورد تایید روایات دیگرى از اهل سنت است که دارد آنجناب ابو بکر را در سال نهم امیر الحاج کرد و او با مردم به حج رفت ، و همچنین روایاتى دیگر که دارد حج آن سال در ذى القعده بوده ، ولى بهر حال نمى تواند دلیلى بر صحت آن دو روایت باشد؛ زیرا فقط آن سفر به امر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و به امضاء آن جناب بوده ، و او هیچ امرى نمى کند و هیچ عملى را امضاء نمى نماید مگر به امر پروردگار متعالش ؛ و حاشا از خداى سبحان که خودش دستور حج در ماه نسى ء را بدهد، آنوقت نسى ء را زیادت در کفر بخواند.

پس حق مطلب همان است که گفتیم : عرب از اینکه سه ماه پى در پى از جنگ و غارت محروم و ممنوع باشد ناراحت بود، ناگزیر یک سال حرمت محرم را به صفر داده سالى دیگر باز محرم را حرام مى کرد.

و اما حج کردن ایشان هر سال در یک ماهى و یا هر دو سال در یک ماهى ؛ و یا در یک سال یک ماه و در ماهى دیگر دو سال به ثبوت نرسیده ، و ماخذ واضحى که بتوان بر آن اعتماد نمود ندارد؛ و بعید نیست که بگوئیم اعراب جاهلیت در کار نسى ء روش واحدى نداشته اند، و هر گروهى براى خود سلیقه اى بکار مى برد؛ چون قبیله هاى مختلف و عشایر متفرقى بودند، و لیکن این احتمال با اینکه مى دانیم منظورشان از این تحریم و تحلیل ، ایمنى از دستبرد ناگهانى به دشمن بوده درست نیست ، زیرا اگر ماههاى معینى در نزد همه طوایف حرام نباشد، یکى حرام بداند دیگرى آن ماهها را حلال و ماههاى دیگرى را حرام بداند آن غرض حاصل نشده بلکه نقض ‍ غرضشان مى شد، زیرا در آن ماهى که آن قبیله دیگر که حلالش مى دانسته به ایشان حمله مى کردند، و این خود روشن است .