بیان آیات
بیان آیات مربوط به جنگ حنین
این آیات به داستان جنگ حنین اشاره نموده و بر مؤ منین منت مى گذارد که چگونه مانند سایر جنگها که در ضعف و کمى نفرات بودند آنها را نصرت داد، آنهم چه نصرت عجیبى . و بخاطر تایید پیغمبرش آیات عجیبى نشان داد، لشکریانى فرستاد که مؤ منین ایشان را نمى دیدند، و سکینت و آرامش خاطر در دل رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مؤ منین افکند و کفار را بدست مؤ منین عذاب کرد.
و در میان این آیات آیه ایست که ورود مشرکین را در مسجد الحرام ممنوع و تحریم کرده ، و فرموده(بعد از امسال نباید به مسجد الحرام نزدیک شوند) و آنسال ، سال نهم هجرت بود، همانسالى که على(علیه السلام) سوره برائت را به مکه برد، و طواف در اطراف خانه را در حال بره نگى ، و وارد شدن مشرکین را در مسجد الحرام ممنوع اعلام نمود.
لقد نصرکم الله فى مواطن کثیره و یوم حنین ... ثم ولیتم مدبرین
کلمه(مواطن) جمع(موطن) و بمعناى جائى است که انسان در آن سکونت نموده ، و آن را وطن خودش قرار مى دهد. و کلمه(حنین) اسم بیابانى است میان مکه و طائف که غزوه معروف حنین در آنجا اتفاق افتاد، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) با قوم هوازن و ثقیف جنگ کرد. روزى بود که بر مسلمین بسیار سخت گذشت ، بطورى که در اول شکست خورده هزیمت کردند، و لیکن در آخر خداى تعالى به نصرت خویش تاییدشان فرمود و در نتیجه غالب گشتند.
کلمه(اعجاب) به معناى خوشحال کردن است ، و(عجب) به معناى خوشحال شدن از دیدن امرى نادر و بى سابقه است . و کلمه(رحب) به معناى وسعت مکان و ضد تنگى است .
(لقد نصرکم الله فى مواطن کثیرة) - در این جمله مواطنى که خداوند لشکر اسلام را نصرت داده ، ذکر مى کند. و از سیاق کلام برمى آید که منظور از این چند موطن ، مواطن جنگى است ، از قبیل بدر، احد، خندق ، خیبر و امثال آن . و نیز از سیاق برمى آید که جمله مورد بحث به منزله مقدمه و زمینه چینى است براى جمله(و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم)؛ زیرا آیات سه گانه مورد بحث همه راجع به یادآورى داستان واقعه حنین ، و آن نصرت عجیبى است که خداوند بر مسلمین افاضه کرد، و تایید غریبى است که مسلمین را بدان اختصاص داده است .
یکى از مفسرین چنین استظهار کرده که آیه مورد بحث و سه آیه بعدش ، تتمه گفتار رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است ، که به امر خدا ماءمور شد در برابر مسلمین ایراد کند، و ابتدایش جمله(قل ان کان آباؤ کم ...) است . آنگاه براى توجیه اینکه چرا فرمود(لقد نصرکم الله ...) و نفرمود(و لقد نصرکم الله ...) زحمت فراوانى به خود داده است .
و لیکن از جهت لفظ آیات دلیلى بر این گفتار نیست ، بلکه دلیل بر خلاف آن هست ، براى اینکه داستان حنین و متعلقات آن از قبیل منت هائى که خداوند بر مسلمین نهاد و آنها را یارى نمود و سکینت در دلهایشان ایجاد کرد و ملائکه را نازل کرد و کفار را عذاب داد و از هر که خواست درگذشت ، - خود از نظر هدف یک امر مستقلى است و براى خود اهمیت زیادى را حائز است ، و بلکه از نظر نتیجه ، از آیه(قل ان کان آباؤ کم و ابناؤ کم) مهم تر است ، و حد اقل مثل آنست و دست کمى از آن ندارد. و بنابراین ، معنا ندارد که بگوئیم این داستان از نظر معنا تتمه آن آیه است .
پس ، اگر نقل این یادآورى مانند آیه(قل ان کان آباؤ کم) از چیرهائى بود که به رخ مردم کشیدنش واجب بود، جا داشت در اولش بفرماید:(و قل لهم لقد نصرکم الله فى مواطن کثیره ...)، چون قرآن کریم در نظایر این معنا، کلمه(قل) را تکرار کرده ، از آن جمله فرموده :(قل انما انا بشر مثلکم یوحى الى انما الهکم اله واحد... قل ائنکم لتکفرون بالذى خلق الارض فى یومین) و همچنین در مواردى دیگر.
علاوه ، اگر فرضا بنا باشد این آیات سه گانه مقول قول بوده باشند، با در نظر گرفتن التفات و سایر نکاتى که در آنها بکار رفته نمى توانند مقول همان(قل) در آیه :(قل ان کان ...)، بوده باشد. پس ، باید گفت آیه مورد بحث متمم آن آیه نیست .
در این آیات سوالى پیش مى آید، و آن این است که با اینکه در میان مسلمین منافقین و ضعفاى در ایمان و دارندگان ایمان صادق به اختلاف مراتب وجود داشتند، با این حال چرا در آیات مورد بحث خطاب را به عموم کرده ؟ جواب آن این است که : درست است که همه در یک درجه از ایمان نبودند، و لیکن همین قدر که مؤ منین صادق الایمان نیز در میان آنان بودند کافى است که خطاب به عموم شود، چون همین مسلمین بودند که با همین اختلاف در مراتب ایمانشان ، در جنگهاى بدر، احد، خندق ، خیبر، حنین و غیر آن شرکت کردند.
و(یوم حنین) یعنى روزى که واقعه حنین در آن روز اتفاق افتاد و در آن بیابان میان شما و دشمنانتان کارزار شد. اضافه کلمه یوم بر مکانهائى که وقایع بزرگى در آن مکانها اتفاق افتاده در کلام عرب و در عرف زیاد است ، مثلا مى گویند: روز بدر، روز احد، روز خندق ، و امثال آن . نظیر آنکه یوم را بر اجتماعات و مردمى که کار آن روز را انجام دادند اضافه نموده مى گویند: روز احزاب ، و روز تمیم . و نیز بر خود حادثه اضافه نموده مى گویند روز فتح مکه .
مغرور شدن مسلمین به کثرت نفراتشان و هزیمتشان در آغاز جنگ
(اذ اعجبتکم کثرتکم) یعنى وقتى که به مسرت درآورد شما را آن کثرتى که در خود دیدید، و در نتیجه اعتمادتان به خدا قطع شد و بحول و قوه او تکیه نکردید، بلکه بحول و قوت خود اعتماد نمودید و خاطر جمع شدید که با این همه کثرت که در ما است در همان ساعت اول دشمن را هزیمت مى دهیم . و حال آنکه کثرت نفرات بیش از یک سبب ظاهرى نیست ، و تازه سببیت آنهم به اذن خداست . آرى ، مسبب الاسباب اوست .
بخاطر همین معنا بعد از جمله(اذ اعجبتکم کثرتکم) فرمود:(فلم تغن عنکم شیئا) یعنى شما کثرت نفرات را سببى مستقل از خدا گرفتید و این کثرت نفرات اعتماد به خدا را از یادتان برد، و شما بخود آن سبب اعتماد نمودید، آنگاه خداوند به شما فهماند که کثرت جمعیت سببى موهوم بیش نیست ، و در وسع خود هیچ غنائى ندارد تا با غناى خود شما را بى نیاز از خدا بگرداند و همچنین هیچ اثر دیگرى از خود ندارد.
(و ضاقت علیکم الارض بما رحبت)(بما) در معناى(مع ما) است یعنى با اینکه فراخ بود. و این کنایه است از احاطه دشمن ، و اینکه دشمن چنان شما را احاطه کرد که زمین با همه گشادیش آنچنان بر شما تنگ شد که دیگر مامنى که در آنجا قرار گیرید و پناهى که در آنجا بیاسائید، و از شر دشمن خود را نگهدارید نمى یافتید، و در فرار کردنتان چنان فرار کردید که بهیچ چیز دیگر غیر از فرار توجه نداشتید.
و بنا بر این ، آیه شریفه از جهت مضمون قریب المعنى است با آیه(اذ جاوکم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا) که جنگ احزاب را یادآورى مى کند.
و اینکه بعضى از مفسرین گفته اند معناى(و ضاقت علیکم الارض) این است که راه فرارى نداشتید، معناى صحیحى نیست .
(ثم ولیتم مدبرین) یعنى دشمن را پشت سر خود قرار دادید. و این تعبیر کنایه از انهزام است ، و این همان فرار از جنگ است که بخاطر اطمینان به کثرت نفرات و انقطاع از پروردگارشان بدان مبتلا شدند، با اینکه خداى تعالى فرموده بود:(یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار و من یولهم یومئذ دبره ... فقد باء بغضب من الله و ماویه جهنم و بئس المصیر)
و نیز فرموده بود:(و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولون الادبار و کان عهد الله مسئولا).
پس همه این معانى یعنى :1 - تنگ شدن زمین با همه فراخى اش 2 - شکست خوردن و فرار کردنشان از جنگ با اینکه گناه کبیره است 3 - مستحق عقاب خداى تعالى شدن ، همه بخاطر اعتماد و اطمینانى بود که به اسباب ظاهرى سراب گونه داشتند، و دردى هم از ایشان دوا نکرد.
بلکه خداى سبحان به سعه رحمتش و منت عظیمش بر آنان منت نهاد و یاریشان کرد و سکینت و آرامش در دلهایشان افکند و لشکریانى که آنان نمى دیدند به کمکشان فرستاد و کفار را عذاب داده بطور مجمل - نه بطور قطع - وعده مغفرتشان داد، تا نه فضیلت خوف از دلهایشان بیرون رود و نه صفت امید از دلهایشان زایل گردد بلکه وعده را طورى داد که اعتدال و حد وسط میان دو صفت خوف و رجاء حفظ شود، و آنها را به ترتیب صحیحى براى سعادت واقعى آماده و تربیتشان کند.
سخن عجیب یکى از مفسرین در تفسیر آیه و توجیه هزیمت مسلمانان در آغاز جنگ
یکى از مفسرین در تفسیر این آیه حرف عجیب و غریبى زده ، و چون در مقام این بوده که آیه را با روایات تفسیر کند، و از طرفى چون روایات مختلف بوده اند به اصطلاح میان آنها جمع کرده و گفته است : مسلمانان اگر در جنگ حنین پشت به دشمن کردند از باب فرار و ترس نبوده ، بکله ستونهاى لشکر ثقیف و هوازن بطور ناگهانى و به صورت دسته جمعى بر ایشان حمله بردند، و آنچنان آنها را به اضطراب و تزلزل درآوردند که چاره اى جز عقب نشینى ندیدند، چون حمله آنها دسته جمعى و مثل حمله یک تن واحد بود، و این خود یک امر طبیعى است که وقتى انسان به خطرى ناگهانى و دفعى برمى خورد و مهلتى براى دفاع نمى بیند ناچار مى شود جا خالى کند، شاهد این معنا نازل شدن سکینت بر رسول خدا و همه مسلمین است . پس ، معلوم مى شود که همه مضطرب شدند حتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، چیزى که هست اضطراب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بخاطر پیش آمدى بود که واقع شد، ولى اضطراب مسلمین براى این بود که حمله ناگهانى دشمن آنهم بطور دسته جمعى مهلتى نداد تا خودشان را جمع و جور کنند.
باز از شواهد این معنا این است که به مجرد اینکه صداى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و عباس بن عبد المطلب را شنیدند بلا درنگ برگشته و به کمک سکینتى که خدا نازل کرد دشمن را فرارى دادند.
مفسر نامبرده سپس آیات راجع به صفات اصحاب پیغمبر را از قبیل آیه بیعت رضوان و آیه(محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار...) و آیه(ان الله اشترى من المؤ منین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه ...)، و همچنین روایاتى که در مدح ایشان وارد شده نقل کرده است .
ولى باید دانست که وى میان بحث تفسیرى که کارش بدست آوردن مدلول آیات کریمه قرآن است با بحث کلامى که هدفى جز اثبات گفته متکلم در باره مسلکى و مذهبى نداشته و بهر دلیلى که ممکن باشد از عقل و کتاب و سنت و اجماع و یا دلیلى مختلط از اینها تمسک مى جوید، خلط کرده است ، و بحث تفسیرى اجازه استدلال بغیر قرآن را نمى دهد، و مفسر نباید نظریه اى از نظریات علمى را بر قرآن که خداوند آن را تبیان قرار داده تحمیل کند.
اما اینکه گفت :(لشکریان اسلام از ترس فرار نکردند، و نخواستند از یارى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شانه خالى کنند، بلکه جا خالى کردنى بیش نبوده ، آنهم براى این بود که دشمن نابهنگام حمله ور شد، لذا ناچار شدند نخست فرار کنند، و بعد برگشته و به دشمن حمله کردند) جواب جمله(ثم ولیتم مدبرین) را نمى دهد، این جمله مى فرماید(شما پشت به دشمن فرار کردید) و این عمل ایشان مشمول قانون کلى آیه حرمت فرار از زحف است که مى فرماید:(فلا تولوهم الادبار و من یولهم یومئذ دبره ... فقد باء بغضب من الله ...).
و خداى تعالى هم شرط نکرده بود که پشت به دشمن کردن وقتى حرام است که از ترس و یا به منظور تنها گذاشتن پیغمبر و دین باشد، و گر نه حرام نیست ، و نیز این قانون کلى را بصورت فرار از جهت اضطراب استثناء نکرده ، و در استثناءش یعنى جمله(الا متحرفا لقتال او متحیزا الى فئه) جز دو حیله جنگى را استثناء نکرده که آنهم در حقیقت فرار از جنگ نیست .
و در عهدى هم که در آیه(و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولون الادبار و کان عهد الله مسئولا) از آنان حکایت کرده هیچ نوع استثنائى دیده نمى شود.
مراد از انزال(سکینت) برسول(ص) و مؤ منین
و اما اینکه بعنوان شاهد گفتار خود گفت :(اضطراب ، منحصر در مسلمانان نبود، بلکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هم مضطرب گردید) و بر این معنا استدلال کرد به جمله(ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المومنین) چون از کلمه(ثم) برمى آید که نزول سکینت بعد از عقب نشینى بوده ، و لازمه این بعدیت زمانى این است که آنحضرت هم مضطرب شده باشد، هر چند اضطراب آنجناب از باب اندوه و تاسف بوده ، چون در حق او تصور نمى شود که ترس ، ثبات و شجاعتش را متزلزل کند.
باید دید این اندوه و تاسفى که وى براى آنحضرت تصور کرده تاسف بر چه بوده ؟ اگر تاسف بر این بوده که چرا خداوند مسلمانان را بخاطر عجبشان به چنین فتنه و گرفتارى مبتلا نمود، و خلاصه اگر تاسفى بوده که خدا آن را دوست نمى داشته ، این با مقام مقدس آنحضرت نمى سازد، چون خداى تعالى با فرستادن کتاب به سوى او، و تعلیمش از علم خود او را مودب و تربیت کرده ، و در باره اش امثال آیه(لیس لک من الامر شى ء) و(سنقرئک فلا تنسى) را نازل کرده است .
در روایات راجع به داستان حنین هم ندارد که آنحضرت قدم از قدم برداشته و عقب نشینى کرده باشد، و یا از آنچه بر سر مسلمین آمده و خوار و فرارى شده اند مضطرب گشته باشد.
و اگر این حزن و تاسف بر مسلمین بخاطر این بوده که چرا بغیر خدا اعتماد کرده اند، و چرا به اسباب ظاهرى که سرابى بیش نیست دل بسته اند، و از توکل بر خداى سبحان غفلت ورزیده اند تا خدا این چنین به خطا کارى و فرار از جنگ مبتلایشان کند، چون آنجناب راءفت و رحمت خاصى به مؤ منین داشته ، البته این تاسف ، محبوب خداست نه مکروه او، و خود پروردگار هم او را به داشتن چنین خلقى ستایش کرده و فرموده :(بالمؤ منین رؤ ف رحیم) مى گوئیم این قسم تاسف با سکینت منافات نداشته و معقول نیست که با نزول سکینت از بین برود، و نیز اگر بخاطر این تاسف ، سکینت نازل شده چه جهت داشت که بعد از فرارى شدن مسلمین نازل شود، مگر قبل از آن این تاسف نبود؟ و مگر ممکن است که مثل رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پیغمبرى از اینگونه تاسف خالى باشد؟ با آنکه از ساعت اول بعثتش تا آن لحظه اى که از دنیا مى رفت همواره بر بینه اى از پروردگارش بوده ، و سکینت به این معنا ساعت بساعت بر او نازل مى شده ، پس سکینت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بطور قطع به این معنا نیست .
حال بحساب سکینت مؤ منین رسیده مى پرسیم : سکینت ایشان به چه معنا بوده و مفسر نامبرده آن را چه چیز حساب کرده ؟ آیا حالت نفسانیه اى بوده که از آرامش و اطمینان خاطر حاصل مى شود؟ همچنانکه او به این معنا تفسیرش کرده و به گفته صاحب مصباح بر آن استشهاد کرده که :(سکینت بر رزانت و مهابت و وقار هر سه اطلاق مى شود)، در این صورت سکینت عبارت خواهد بود از همان آرامش در مواقف جنگى ، و آنوقت نباید اختصاص به مسلمین داشته باشد، و بایستى ثبات قدم و پایدارى کفار، همه در مواقف جنگى ناشى از سکینتى باشد که خدا بر آنان نازل کرده ؟! و باید ملتزم شد به اینکه در جنگ حنین خداوند سکینت را بر کفار نازل کرد و در نتیجه مسلمین را فرارى دادند و بعد سکینت را از آنها سلب کرد. و به مسلمین داد، و در نتیجه مسلمانان کفار را سرکوب و منکوب نمودند. و به مؤ منین هم که داد، تنها به مؤ منین حقیقى نداد، بلکه بهمه آنان چه آنهائى که با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ایستادگى کردند، و چه آنهائیکه فرار را بر قرار اختیار نمودند، و چه منافقین و چه افراد سست ایمان نازل کرد، براى اینکه همه آنان برگشتند، و با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) پایدارى کردند تا دشمن را شکست دادند. بنابراین ، همه این طبقات بایستى اصحاب سکینت باشند، پس چرا خداى تعالى آن را منحصر در رسول الله و مؤ منین دانسته و مى فرماید:(ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المومنین)؟.
علاوه ، اگر سکینت به این معنا باشد این چه منتى است که خداى تعالى بر مؤ منین مى گذارد، در حالى که همه افراد از مؤ منین و کفار آن را دارا هستند؟!.
از ظاهر آیه استفاده مى شود که سکینت یک عطیه مخصوص بوده که خدا به رسول خود و مؤ منین ارزانى داشته ، و لذا مى بینیم در کلام مجیدش جز در مواردى نادر(که شاید به ده مورد نرسد) اسمى از آن نبرده است .
معناى(سکینت) که در آیات قرآن آمده است
از آنچه گذشت معلوم مى شود که سکینت امرى است غیر از سکون و پایدارى ، البته نه اینکه بخواهیم بگوئیم در لغت غیر از سکون و پایدارى معناى دیگرى دارد، بلکه به این معنا که منظور خداى تعالى از سکینت مصداق دیگرى غیر از آن مصداقى است که ما آن را در همه شجاعان و دلیران یل مى بینیم ، و خلاصه یک نوع خاصى از اطمینان و آرامش نفسانى است ، و خصوصیات و اوصاف مخصوصى به خود دارد.
زیرا مى بینیم خداى تعالى هر جا در کلام خودش آن را ذکر مى کند بعنوان منت بر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مؤ منان و عطیه مخصوصى که تنها از ناحیه خود بر آنان نازل مى کرده اسم مى برد، پس معلوم مى شود یک حالت الهى است که بنده با داشتن آن دیگر پروردگار خود را فراموش نمى کند، نه آن حالتى که شجاعان زورمند، و دلاوران مغرور به دلاورى خود و تکیه کنندگان بر نفس خویش ، دارند.
علاوه بر این ، در کلام مجید او هر جا که اسمى از این کلمه برده شده قبل و بعد از آن اوصاف و آثارى آمده که در هر وقار و اطمینان نفسى یافت نمى شود، مثلا در باره رسول گرامیش مى فرماید:(اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها) و درباره مؤ منین مى فرماید:(لقد رضى الله عن المؤ منین اذ یبایعونک تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السکینه علیهم) و نزول سکینت بر آنان را مقید مى کند به اینکه چیزى در دل آنان سراغ داشت و بخاطر آن سکینت را بر دلهایشان نازل کرد. پس معلوم مى شود که سکینت ، مخصوص آن دلى است که یک نحوه طهارتى داشته باشد؛ و از سیاق برمى آید آن طهارت عبارتست از ایمان صادق یعنى ایمانى که آمیخته با نیت خلاف نباشد.
و نیز در باره مؤ منین مى فرماید:
(هو الذى انزل السکینه فى قلوب المؤ منین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم و لله جنود السموات و الارض) و از آثار سکینت زیادى ایمان بر ایمان را مى شمارد. و نیز مى فرماید:(اذ جعل الذین کفروا فى قلوبهم الحمیه حمیه الجاهلیه فانزل الله سکینته على رسوله و على المؤ منین و الزمهم کلمه التقوى و کانوا احق بها و اهلها).
نازل شدن سکینت موقوف است بر وجود طهارتدل و صفاى باطن
و این آیه بطورى که ملاحظه مى کنید این معنا را خاطرنشان مى سازد که نزول سکینت از ناحیه خداى تعالى همواره در مواردى بوده که قبل از نزول آن استعداد و اهلیت و قابلیتى در قلب طرف وجود داشته ، و آن اهلیت و قابلیت همان چیزى است که در آیه قبلى فرمود:(فعلم ما فى قلوبهم : فهمید که در دل چه دارند، پس سکینت را بر ایشان نازل کرد)). و نیز خاطرنشان مى سازد که یکى دیگر از آثار سکینت این است که هر کس آن را واجد شود ملازم تقوا و طهارت و دورى از مخالفت خدا و رسولش مى شود، و دیگر پیرامون محرمات و گناهان نمى گردد.
و این معنا در حقیقت به منزله تفسیرى است که جمله(لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم) را که در آیه دیگرى واقع است تفسیر مى کند، و مى رساند که زیاد شدن ایمان بر ایمان با نزول سکینت ، معنایش این است که انسان علاوه بر ایمان صادقش به اصل دعوت دین ، داراى نگهبانى الهى مى شود که او را از آلوده شدن به گناهان و ارتکاب محرمات نگه مى دارد.
و این خود شاهد خوبى است بر اینکه اولا منظور از مؤ منین در جمله مورد بحث غیر از منافقین و غیر از بیماردلان و سست ایمانان است . وقتى منافقین و بیماردلان و سست ایمانان مقصود نباشند تنها باقى مى ماند آن عده معدودى که با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ثابت قدم ماندند، و آنها یا سه نفر، و یا چهار، یا نه ، یا ده یا هشتاد و یا کمتر از صد نفر بودند؛ و این اختلاف در شماره آنان بخاطر اختلاف روایات است .
و اما اینکه آیا مؤ منین در این آیه آن کسانى را هم که بار اول فرار کردند و سپس جمع شدند و تا شکست دشمن ثابت قدم ماندند(که بیشتر اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را این دسته تشکیل مى دادند) شامل مى شود یا نه محل حرف است .
چیزى که از آیات سکینت استفاده مى شود این است که نازل شدن سکینت موقوف بر این است که قبلا طهارت دل و صفاى باطنى در کار بوده باشد، تا خداوند با فرستادن سکینت آن را محکم و استوار سازد. و دسته دوم که فرار کردند و برگشتند با این عمل خود گناه کبیره اى را مرتکب شدند و چنین کسانى دلهایشان گناهکار است و قابلیت سکینت را ندارند.
منظور از مؤ منانى که سکینت بر آنان نازل گردید افراد معدودى است کهرسول خدا(ص) را تنها نگذاشتند و فرار نکردند
مگر اینکه از راه دیگرى این دسته را هم مشمول موهبت سکینت بدانیم ، و بگوئیم درست است که این دسته با فرار از جنگ گناهکار و بیمار دل شدند، و لیکن ممکن است با دلهائى صادق به سوى پروردگار خود توبه نصوح کرده ، و واجد شرائط شده(فعلم ما فى قلوبهم) و خداوند دلهایشان را قابل دیده و آنوقت سکینت را بر همه آنان یعنى این دسته و دسته اول نازل کرده ، و همگى را بر دشمن ظفر داده است . و شاید تعبیر به کلمه(ثم) که بعدیت را مى رساند اشاره به همین معنا باشد.
و لیکن دو اشکال باقى مى ماند:
اول اینکه اگر این احتمال صحیح مى بود جا داشت که در آیه شریفه متعرض توبه توبه کاران شود، و اگر متعرض مى شد آنوقت جمله(ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء و الله غفور رحیم) مختص به کفارى مى شد که بعدا مسلمان شدند، و حال آنکه در آیه شریفه اثرى از چنین معنائى نیست ، قرینه اى هم که این احتمال را تقویت کند وجود ندارد - دقت بفرمائید.
دوم اینکه وجدان هر کسى گواهى مى دهد که میان دو طایفه که یکى از ایشان نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وفادارى نموده و از جان گذشتگى بخرج داده و آن دیگرى پیغمبر را در میان دشمنان گذاشته و فرار کرده ، و حتى به پشت سر خود نگاهى هم نینداخته فرق بسیارى است ، و از روش قرآن بدور است که میان این دو دسته فرق نگذارد، و محنتى را که دسته اول در راه خدا کشیده و نفس خود را براى رضاى او در مهلکه ها انداخته نادیده انگارد و سپاسگزارى ننماید، و حال آنکه خود قرآن خدا را شاکر و علیم خوانده است .
بلکه قرآن کریم اگر در جائى که ملتى را عتاب و یا توبیخ و مذمت مى کند در میان آن ملت حتى یک نفر صالح وجود داشته باشد آن یک نفر را استثناء نموده و خصوص او را مدح و ثنا مى گوید، همچنانکه در بسیارى از موارد که خطاب متوجه یهود و نصارى است این معنا را مشاهده مى کنیم ، و مى بینیم که خداى تعالى عامه یهود و یا نصارى را مورد عتاب و یا مذمت و توبیخ قرار داده و نسبت کفر به آیات خدا و تخلف از اوامر و نواهى او را بایشان مى دهد، آنگاه یک عده قلیلى از ایشان را که به آیات خدا کفر نورزیده اند مدح و ثنا مى گوید.
و از این روشن تر آیاتى است که متعرض داستان جنگ احد است که نخست بر مؤ منان منت مى گذارد به اینکه سرانجام یاریشان کرد، و سپس مورد عتابشان قرار مى دهد که چرا سستى نموده و تن بذلت دادند، آنگاه در آخر آن عده قلیلى را که ثبات قدم داشتند استثناء نموده و به وعده حسنى نویدشان داده آنهم نه یک بار و دوبار؛ مى فرماید:(و سیجزى الله الشاکرین) و یا(و سنجزى الشاکرین).
نظیر این بیان را در آیات راجع به جنگ احزاب مشاهده مى کنیم ، چون در آن آیات مؤ منان را جمیعا مورد عتاب شدیدى قرار داده ، و منافقان و بیماردلان را مذمت و توبیخ مى کند، و از آن جمله مى فرماید:(و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولون الادبار و کان عهد الله مسئولا).
آنگاه در آخر، قضیه را بمثل آیه زیر ختم مى کند:(من المؤ منین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا)
و اگر احتمال فوق صحیح هست پس چرا خداوند در داستان جنگ حنین متعرض مدح مؤ منین ثابت قدم نشده و حال آنکه داستان مزبور دست کمى از سایر غزوات نداشت ؟ و نیز در این داستان مدحى و ستایشى که مایه امتنان و سرافرازى مؤ منین باشد نکرده با اینکه افراد دیگرى را که مانند ایشان بودند در آیات مربوط به دیگر غزوات به چنین مدحى مفتخر نموده است ؟
آنچه گفته شد این احتمال را بذهن و به اعتبار عقلى نزدیک مى سازد که منظور از مومنانى که سکینت بر ایشان نازل گردید تنها خصوص آن افراد معدودى است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را وانگذاشتند، و فرار نکردند، و اما سایر مؤ منان یعنى آنهائى که فرار کردند و دوباره برگشتند آنها مشمول جمله(ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء و الله غفور رحیم) مى باشند البته نه همه آنان ، بلکه افرادى از ایشان که مشمول عنایت و توفیق خداوندى گشتند، همچنانکه از کفار هوازن و ثقیف و از طلقاء و بیماردلان افرادى که مشمول عنایت خداوندى شدند موفق به توبه گردیدند.
این آن معنائى است که بحث تفسیرى ما را بدان راهنمائى مى کند، و اما روایات ، بحث جداگانه اى دارد که ان شاء الله تعدادى از آنها ذکر خواهد شد.
و اما استشهادى که به برگشت فورى مسلمین پس از شنیدن نداى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و عباس کرده ، منافاتى با گفتار ما ندارد که گفتیم جمله(ثم ولیتم مدبرین وقتى با جمله اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار...) منضم شود ظهور در این دارد که عملى که از مسلمانان در این جنگ سر زد همانا فرار از جنگ بوده که یا از ترس و یا عمدا و بمنظور بى یاور گذاشتن پیغمبر و یا بقول صاحب المنار بخاطر اضطراب و تزلزل ناگهانى مرتکب آن شدند.
ادامه خوشنودى و رضاى خدا از کسى و بقاء ستایش و مدح او بستگى دارد به بقاءصفات و احوال حمیده او
و اما آن آیات دیگرى که در مدح مسلمین و خوشنودى خدا از ایشان و استحقاق اجر و پاداششان آورده باید دانست که تمامى آن مدح ها مقید به قیودى است که با در نظر گرفتن آن ، دوام خوشنودى خدا و اجر و استحقاق آنان حتمى نخواهد بود، زیرا آیات مذکور آن عده اى از مسلمانان را مدح کرده که لوازم عبودیت ، یعنى ایمان و اخلاص و صدق و خیرخواهى و مجاهدت در راه دین را دارا باشند، وقتى حمد و ستایش در آیات نامبرده باقى است که این لوازم هم باقى باشد، و وعده پاداشى که در آنهاست وقتى به اعتبار خود باقى است که صفات و احوالى که باعث رسیدن به آن وعده هاست در طرف باقى مانده باشد، و اما اگر همان اشخاص مورد مدح و مورد وعده ، آن صفات و احوال را بخاطر حادثه و یا خطائى از دست داده باشند پر واضح است که آن مدح و ثنا و آن وعده پاداش هم نسبت به ایشان از اعتبار مى افتد.
آرى ، مبادى خیر و برکاتى که در آنان بوده از مبادى انبیاء و از صفت عصمت - که با بودن آن صدور گناه محال است - قوى تر نیست ، و خداى تعالى بعد از ستایش بسیار از خیل انبیاء مى فرماید:(اگر همین انبیاء شرک بورزند آنچه را که از عمل خیر مى کنند حبط و بى اجر مى شود).
و در تخطئه این پندار فاسد که(بخاطر اسلامى که آورده ایم دیگر هیچ مکروهى بما نمى رسد) صریحا فرموده : اهل کتاب هم همین خیال را پیش خود مى کردند، آن یکى مى گفت : ما بخاطر اینکه یهودى هستیم ، از هر مکروهى مصونیم . و آن دیگرى مى گفت : ما چون داراى دین مسیحیتیم معذب نمى شویم ، و حال آنکه :(لیس بامانیکم و لا امانى اهل الکتاب من یعمل سوء یجز به).
و اگر در بیعت رضوان آیه آمد که خدا از مؤ منین خوشنود شد، بخاطر آن حالات پاکیره نفسانى ایشان بوده که خدا ارزانیشان داشته بود. آرى رضاى خدا از صفات فعلیه خداست که عین افعال خارجى و منتزع از آنهاست . پس ، رضاى خدا عین همان حالات نفسانیه ایست که به ایشان موهبت کرده بود، حالاتى که بالطبع مستلزم اجر جزیل است ، و معلوم است که اگر این حالات تغییر کند رضاى خدا هم مبدل بغضب او، و نعمتش مبدل به نقمت مى گردد، و هیچ کس از خدا عهد نگرفته که از وى راضى باشد و او را به سعادت برساند چه او نیکى کند و چه زشتى ، چه گناه کند و چه اطاعت ، چه ایمانش را حفظ کند و چه کافر شود، خداوند هم به کسى چنین عهدى نسپرده .
آرى ، اگر رضاى خدا از صفات ذاتیه او بود و خداوند در ذاتش متصف به رضا بود البته این صفت تغییر نمى پذیرفت ، و در هیچ حالى زایل نمى شد، اما صفت ذات نیست بلکه صفت فعل است .
معناى(سکینت) و اشاره به اینکه سکینت از جنود خداى تعالى است
ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المؤ منین ...
کلمه(سکینت) همانطور که گفته شد حالت قلبیى است که موجب سکون نفس و ثبات قلب مى شود، و بطورى که از تفسیر آیات برمى آید ملازم با ازدیاد ایمان بر ایمان است ، و نیز ملازم با کلمه تقوى است ، که قلب آدمى را به پرهیز از محرمات الهى وادار مى سازد.
و باید دانست که معناى این کلمه غیر از معناى کلمه عدالت است ، چون عدالت ملکه ایست نفسانى که آدمى را از ارتکاب گناهان کبیره باز مى دارد، بخلاف سکینت که هم از کبائر نگاه مى دارد و هم از صغائر.
و لذا مى بینیم که خداى تعالى در کتاب مجیدش ، دادن سکینت را طورى بخود نسبت مى دهد که از آن یک نوع اختصاص فهمیده مى شود، مانند دادن روح که مى فرماید:(دمیدم در آن از روح خودم)، و در باره سکینت هم مى فرماید:(انزل الله سکینته : خداوند سکینت خودش را بر رسولش و بر مؤ منین نازل کرد).
بلکه از پاره اى آیات برمى آید که سکینت از جنود خداى تعالى است ، مانند آیه شریفه(هو الذى انزل السکینة فى قلوب المؤ منین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم و لله جنود السموات و الارض).
و همچنین در بسیارى از آیاتى که کلمه سکینت در آنها آمده ، کلمه جنودهم آمده ، مانند آیه(فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها).
و در آیه مورد بحث که مى فرماید:(ثم انزل الله سکینته على رسوله و على المؤ منین و انزل جنودا لم تروها).
آنچه از سیاق کلام استفاده مى شود این است که این جنود عبارت از ملائکه اى بودند که در معرکه جنگ نازل مى شدند و یا لااقل ملائکه نازله در معرکه جنگ نیز از آن جنود بوده اند، چون از سیاق برمى آید آن چیزى که از سکینت و از ملائکه نازله در میدان هاى جنگ برمى خاسته این بوده که کفار را عذاب و مؤ منان را یارى دهند، و آیات راجع به جنگ احد در سوره آل عمران و همچنین آیات اول سوره فتح این معنا را به خوبى مى رساند، خواننده مى تواند به آن دو موضوع مراجعه کند تا حقیقت حال برایش روشن گردد - ان شاء الله تعالى .
و در تفسیر آیه(فیه سکینه من ربکم) در سوره بقرة آیه(248) در جلد دوم این کتاب مطالبى راجع به سکینت گذشت که براى این مقام خالى از فایده نیست .
ثم یتوب الله من بعد ذلک على من یشاء و الله غفور رحیم
این معنا در چند جا گذشت که توبه خدا، به معناى این است که خداى تعالى بعنایت و توفیق خود به بنده اش باز گردد، و در درجه دوم او را شامل عفو و مغفرت خود قرار دهد. و توبه عبد بمعناى رجوع به سوى پروردگار است با ندامت و استغفار. و نیز گفتیم که خداى تعالى هیچ وقت به سوى بنده اى که بسویش بازگشت ندارد باز نمى گردد.
کلمه(ذلک) بطورى که از سیاق برمى آید اشاره به مضمون دو آیه قبل است ، و آن این بود که مسلمین بغیر از خدا رکون نموده و با فرار کردن و پشت نمودن ، خدا را معصیت کردند، آنگاه خداوند سکینت را با جنودى نازل کرد، و کفار را عذاب نمود.
و بنابر اینکه کلمه(ذلک) اشاره به این معانى باشد، مناسب با کلام این است که کلمه(من یشاء) هم مسلمین را شامل شود و هم کفار را، چون هم براى مسلمین خطائى را ذکر کرده که از آن توبه کنند، و هم براى کفار، خطاى مسلمین فرار بود، و خطاى کفار کفر. و با اینکه حکم ، عمومى است هیچ وجهى نیست بر اینکه گذشت خدا را به مسلمین اختصاص دهیم .
این را گفتیم تا فساد گفتار یکى از مفسرین در تفسیر آیه روشن گردد، چون این مفسر کلمه(ذلک) را تنها اشاره به عذاب گرفته و گفته است : معناى آیه این است که : سپس و بعد از این عذابى که خداوند در دنیا متوجه عده اى از کافرین که خواسته بود نمود، ایشان را به سوى اسلام هدایت فرمود، و آن عده ، کفارى بودند که خطاهاى ناشى از شرک و خرافات آن ، همه جوانب دلهایشان را احاطه نکرده و چون بر لجاجت و تکذیب اصرار نورزیدند و بر عادتهاى تقلیدى خود جمود بخرج ندادند، خداوند بر دلهایشان مهر ننهاده بود.
خواننده محترم متوجه شد به اینکه اختصاص دادن آیه به کفار و تصرف در سایر قیود آن و از آن جمله منحصر کردن اشاره آن را به عذاب ، هیچ دلیلى ندارد.
و اما اینکه گذشت خدا را بصورت استقبال تعبیر کرد و فرمود:(ثم یتوب الله)، وجهش این است که خواسته است اشاره کند به اینکه در توبه همیشه باز، و عنایت الهى و فیضان عفو و مغفرتش همواره جریان دارد، بخلاف نزول سکینت او که دائمى نیست ، و لذا در باره آن ، فعل را به صیغه ماضى استعمال کرد و فرمود:(فانزل الله سکینته).
یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا...
معناى :(انما المشرکون نجس)
در مجمع البیان در تفسیر این آیه گفته است : هر چیز پلیدى را که طبع انسان از آن تنفر داشته باشد(نجس) گویند، مثلا گفته مى شود: مردى نجس و یا زنى نجس و یا قومى نجس ؛ چون این کلمه مصدر است . و وقتى این کلمه با کلمه(رجس) استعمال شود، نون آن مکسور و گفته مى شود:(رجس نجس). و کلمه(عیله) به معناى فقر و تنگدستى است ، و عال ، یعیل به معناى(فقیر شده) است .
و نهى از ورود مشرکین به مسجد الحرام بحسب فهم عرفى امر به مؤ منین است ، به اینکه نگذارند مشرکین داخل مسجد شوند. و از اینکه حکم مورد آیه تعلیل شده به اینکه چون مشرکین نجسند، معلوم مى شود که یک نوع پلیدى براى مشرکین و نوعى طهارت و نزاهت براى مسجد الحرام اعتبار کرده ، و این اعتبار هر چه باشد غیر از مساله اجتناب از ملاقات کفار است با رطوبت .
و مقصود از(عامهم هذا - امسالشان) سال نهم از هجرت یعنى سالى است که على ابن ابیطالب(علیه السلام) سوره برائت را به مکه برد، و براى مشرکین خواند، و اعلام کرد که دیگر حق ندارند با بدن عریان طواف کنند، و دیگر هیچ مشرکى حق طواف و زیارت را ندارد.
و جمله(و ان خفتم عیله) معنایش این است که : اگر از اجراى این حکم ترسیدید که بازارتان کساد و تجارتتان راکد شود و دچار فقر گردید، نترسید که خداوند بزودى شما را از فضل خود بى نیاز مى سازد، و از آن فقرى که مى ترسید ایمن مى فرماید.
و این وعده حسنى که خداى تعالى براى دلخوش کردن سکنه مکه و آن کسانى که در موسم حج در مکه تجارت داشتند داده ، اختصاص به مردم آنروز ندارد، بلکه مسلمانان عصر حاضر را نیز شامل مى شود، ایشان را نیز بشارت مى دهد به اینکه ، در برابر انجام دستورات دین ، از هر چه بترسند خداوند از آن خطر ایمنشان مى فرماید، و مطمئنا بدانند که کلمه اسلام اگر عمل شود همیشه تفوق دارد، و آوازه اش در هر جا رو به انتشار است ، همچنانکه شرک رو به انقراض است . و بعد از اعلام برائت بیش از چهار ماه مهلتى براى مشرکین نماند، و بعد از انقضاء این مدت عموم مشرکین مگر عده معدودى همه به دین اسلام درآمدند، و آن عده هم از رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مسجد الحرام پیمانى گرفتند، و آن جناب براى مدتى مقرر مهلتشان داد، پس در حقیقت بعد از اعلام برائت تمامى مشرکین در معرض قبول اسلام واقع شدند.
بحث روایتى
استشهاد امام هادى(ع) در پاسخ متوکل به آیه(لقد نصرکم فى مواطن کثیره) درتعیین حد کثیر
در کافى از على بن ابراهیم از بعضى از اصحابش که اسم برده روایت مى کند که گفت : بعد از آنکه متوکل مسموم شد نذر کرد که اگر بهبودى یابد مال فراوانى تصدق دهد، و چون بهبودى یافت از فقهاء پرسید حد مال کثیر چیست ، فقهاء در حد آن اختلاف کردند، یکى گفت : در عرب مال کثیر به صد هزار گفته مى شود، دیگرى گفت : مال کثیر ده هزار است ، و همچنین حدود مختلفى ذکر کردند، و مطلب براى متوکل مشتبه شد.
مردى از ندیمان که او را صفوان مى گفتند به وى گفت : چرا نمى فرستى نزد این مرد سیاه چهره تا از او بپرسند؟ متوکل با کمال تعجب پرسید واى بر تو مقصودت کیست ؟ گفت : ابن الرضا. متوکل پرسید مگر او از علم فقه سررشته اى دارد؟ گفت : اگر او از عهده جواب این سؤ ال برآمد فلان مبلغ را باید به من بدهى ، و اگر نتوانست تو مرا صد تازیانه بزن . متوکل گفت : قبول کردم .
آنگاه جعفر بن محمود را صدا زد و گفت : برو نزد ابى الحسن على بن محمد و از او بپرس حد مال کثیر چیست . پس او به نزد امام رفت و سؤ ال خود را پرسید. امام هادى(علیه السلام) فرمود: حد آن هشتاد است .
جعفر بن محمود پرسید: اى مولاى من متوکل از من دلیل مى خواهد. حضرت فرمود: بدلیل اینکه خداى تعالى در قرآن مى فرماید:(لقد نصرکم الله فى مواطن کییرة) و عدد مواطنى که خداوند مسلمین را یارى فرمود هشتاد موطن بود.
مؤ لف : این روایت را قمى نیز در تفسیر خود روایت کرده و مقصود از بعضى اصحاب خود که نام برده به گفته قمى محمد بن عمرو است . و معناى روایت این است که : عدد(هشتاد) یکى از مصادیق کلمه(کثیر) است ، بدلیل این آیه قرآن ، نه اینکه معناى آن هشتاد باشد.
داستان جنگ حنین به نقل مجمع البیان
و در مجمع البیان از اهل تفسیر و از تذکره نویسان نقل مى کند که گفته اند: وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مکه را فتح کرد در اواخر رمضان و یا در شوال سال هشتم هجرت با مسلمانان به سوى حنین رفت تا با قبیله هوازن و ثقیف کارزار کند، چون روساى هوازن بسرکردگى مالک بن عوف نصرى ، با تمامى اموال و اولاد حرکت کرده و بسرزمین اوطاس آمده بودند، تا با آن جناب بجنگند.
اتفاقا(درید بن صمه) که رئیس قبیله جشم و مردى سالخورده و نابینا بود همراه ایشان بود، درید از ایشان پرسید الان در کدام وادى هستید؟ گفتند: به اوطاس رسیده ایم . گفت : چه جاى خوبى است براى نبرد، نه خیلى نرم است و لغزنده و نه سفت و ناهموار، آنگاه پرسید: صداى رغاء شتران و نهیق خران و خوار گاوان و ثغاء گوسفندان و گریه کودکان را مى شنوم . گفتند: آرى مالک بن عوف همه اموال و کودکان و زنان را نیز حرکت داده ، تا مردم بخاطر دفاع از زن و بچه و اموالشان هم که شده پایدارى کنند. درید گفت : به خدا قسم مالک براى گوسفندچرانى خوب است ، نه فرماندهى جنگ .
آنگاه گفت : مالک را نزد من آرید، وقتى مالک آمد گفت : اى مالک تو امروز رئیس قومى و بعد از امروز فردائى هم هست ، روز آخر دنیا نیست که مى خواهى نسل مردم را یکباره نابود کنى ، مردم را به نزدیکى بلادشان ببر، آنگاه مردان جنگى را سوار بر اسبان کن و به جنگ برو، چون در جنگ چیزى بکار نمى آید جز شمشیر و اسب ، اگر با مردان جنگیت پیروز شدى سایر مردان و همچنین زنان و کودکان به تو ملحق مى شوند، و اگر شکست خوردى ، در میان اهل و عیالت رسوا نمى شوى .
مالک گفت : تو پیرى سالخورده اى و دیگر آن عقل و آن تجربه ها را که داشتى از دست داده اى .
از آنسو رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بزرگترین لواى جنگى خود را بیفراشت و بدست على بن ابیطالب سپرد، و به هر کاروانى که با پرچمى وارد مکه شده بودند فرمود تا با همان پرچم و نفرات خود حرکت کنند.
آنگاه بعد از پانزده روز توقف در مکه از آن خارج شد و کسى را بنزد صفوان بن امیه فرستاد تا از او صد عدد زره عاریه کند.
صفوان پرسید عاریه است یا مى خواهید از من بزور بگیرید؟
حضرت فرمود: عاریه است . آنهم بشرط ضمانت .
صفوان صد عدد زره به آن جناب عاریه داد و خودش هم حرکت کرد، و از افرادى که در فتح مکه مسلمان شده بودند دو هزار نفر حرکت کردند.
چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وقتى وارد مکه شد ده هزار مسلمان همراهش بودند و وقتى بیرون رفت دوازده هزار نفر.
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مردى از یاران خود را نزد مالک بن عوف فرستاد، وقتى به او رسید دید به نفرات خود مى گوید: هر یک از شما باید زن و بچه خود را دنبال سر خود قرار دهد، و همه باید غلاف شمشیرها را بشکنید، و شبانه در دره هاى این سرزمین کمین بگیرید، وقتى آفتاب زد مانند یک تن واحد با هم حمله کنید، و لشکر محمد را در هم بشکنید، چون او هنوز به کسى که داناى به جنگ باشد برنخورده .
از آنسو بعد از آنکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نماز صبح را خواند به طرف بیابان حنین سرازیر شد که ناگهان ستونهائى از لشکر هوازن از چهار طرف حرکت کردند، در همان برخورد اول قبیله بنو سلیم که در پیشاپیش لشکر اسلام قرار داشتند شکست خورده ، دنبال ایشان بقیه سپاه هم که به کثرت عدد خود تکیه کرده بودند پا به فرار گذاشتند، تنها على بن ابیطالب(علیه السلام) علمدار سپاه با عده قلیلى باقى ماند که تا آخر پایدارى کردند، فراریان آنچنان فرار کردند که وقتى از جلو رسول خدا(صلى الله علیه و آله) عبور مى کردند اصلا به آن جناب توجهى نداشتند.
عباس عموى پیغمبر زمام استر آن جناب را گرفته بود و فضل پسرش در طرف راست آن حضرت و ابو سفیان بن حارث بن عبد المطلب در طرف چپش و نوفل بن حارث و ربیعه بن حارث با نه نفر از بنى هاشم و نفر دهمى ایمن پسر ام ایمن در پیرامون آن جناب قرار داشتند. عباس عموى پیغمبر این ابیات را در باره آن روز سرود:
نصرنا رسول الله فى الحرب تسعة
و قد فر من قد فر عنه فاقشعوا
و قولى اذا ما الفضل کر بسیفه
على القوم اخرى یا بنى لیرجعوا
و عاشرنا لاقى الحمام بنفسه
لما ناله فى الله لا یتوجع
وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرار کردن مردم را دید به عمویش عباس - که مردى بلند آواز بود - فرمود: از این تپه بالا برو و فریاد برآور: اى گروه مهاجر و انصار! اى اصحاب سوره بقره ! اى کسانى که در زیر درخت در حدیبیه بیعت کردید! بکجا مى گریزید، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) اینجاست .
وقتى صداى عباس بگوش فراریان رسید برگشتند و گفتند: لبیک لبیک . و مخصوصا انصار بدون درنگ باز گشته و با مشرکین کارزارى کردند که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: الان تنور جنگ گرم شد من بدون دروغ پیغمبرم ، من پسر عبد المطلبم . چیزى نگذشت که نصرت خدا نازل گردید، و هوازن بطور فضیحت بارى فرار کرده ، و هر کدام بطرفى گریختند، و مسلمانان به تعقیبشان برخاستند. مالک بن عوف بسرعت هر چه تمامتر گریخت و خود را به درون قلعه طائف افکند، و از لشکریانش نزدیک صد نفر کشته شدند، و غنیمت وافرى از اموال و زنان نصیب مسلمانان گردید.
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) دستور داد زنان و فرزندان اسیر شده را به طرف جعرانه ببرند، و در آنجا نگهدارى نمایند و(بدیل ابن ورقاء خزاعى) را ماءمور نگهدارى اموال کرد، و خود به تعقیب فراریان پرداخت و قلعه طائف را براى دستگیرى مالک بن عوف محاصره کرد و بقیه آن ماه را به محاصره گذرانید. وقتى ماه ذى القعده فرا رسید از طائف صرفنظر نمود و به جعرانه رفت ، و غنیمت جنگ حنین و اوطاس را در میان لشکریان تقسیم کرد.
سعید بن مسیب مى گوید: مردى که در صف مشرکین بود براى من تعریف کرد که وقتى ما با اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) روبرو شدیم بقدر دوشیدن یک گوسفند در برابر ما تاب مقاومت نیاوردند و بعد از آنکه صفوف ایشان را در هم شکستیم ایشان را به پیش مى راندیم تا رسیدیم به صاحب استر ابلق ، یعنى رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، ناگهان مردان روسفیدى را دیدیم که بما گفتند:(شاهت الوجوه ارجعوا زشت باد رویهاى شما برگردید) و ما برگشتیم و در نتیجه همانها که فرارى بودند برگشتند و بر ما غلبه کردند، و آن عده مردان رو سفید همانها بودند. منظور راوى این است که ایشان همان ملائکه بودند.
زهرى مى گوید: شنیدم که شیبه بن عثمان گفته بود. من دنبال رسول خدا را داشتم ، و در کمین بودم که به انتقام خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه که در جنگ احد کشته شده بودند او را بقتل برسانم ، خداى تعالى رسول خود را از نیت من خبردار کرد، پس برگشت و به من نگاهى کرد و به سینه ام زد و فرمود: بخدا پناه مى برم از تو اى شیبه . من از شنیدن این کلام بندهاى بدنم به لرزه درآمد، آنگاه به او که بسیار دشمنش مى داشتم نگریستم و دیدم که از چشم و گوشم بیشتر دوستش مى دارم ، پس عرض کردم شهادت مى دهم به اینکه تو فرستاده خدائى ، و خداوند تو را به آنچه که در دل من بود خبر داد.
رسول خدا(صلى الله علیه و آله) غنیمت هاى جنگى را در جعرانه تقسیم کرد، و در میان آن غنائم ، شش هزار زن و بچه بودند، و تعداد شتران و گوسفندان بقدرى زیاد بود که تعداد آنها معلوم نشد.
اعتراض انصار نسبت به کیفیت تقسیم غنائم جنگ حنین و خطابهرسول الله(ص) در جواب به آنها
ابو سعید خدرى مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) غنائم را تنها میان آن عده از قریش و سایر اقوام عرب تقسیم کرد که با بدست آوردن غنیمت دلهایشان متمایل به اسلام مى شد و اما به انصار هیچ سهمى نداد، نه کم و نه زیاد. پس سعد بن عباده نزد آن جناب رفت و عرض کرد: یا رسول الله گروه انصار در این تقسیمى که کردى اشکالى به تو دارند، زیرا همه آنها را به اهل شهر خودت و به سایر اعراب دادى و به انصار چیزى ندادى . حضرت فرمود: حرف خودت چیست ؟ عرض کرد، منهم یکى از انصارم . فرمود: پس قوم خودت(انصار) را در این محوطه جمع کن تا جواب