background
الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ
كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‌اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند.
آیه 20 سوره التَّوْبَة

بیان آیات

حاصل مضمون این آیات این است که اعمال بندگان وقتى مرضى خداوند و نزد او جاودانه مى ماند که از روى حقیقت ایمان به او و فرستاده اش و همچنین ایمان به روز جزا باشد، و گر نه حبط شده صاحبش را به سوى سعادت رهبرى نخواهد کرد، و معلوم است که از لوازم ایمان حقیقى ، انحصار دادن ولایت است به خدا و رسول او.

اتصال این آیات به یکدیگر روشن است ، و اما اتصالش به ما قبل ، البته خیلى روشن نیست ، هر چند بعضى از مفسرین به خود زحمت داده اند که چنین اتصالى برقرار سازند، و لیکن کارى صورت نداده اند.

معناى عمارت مساجد الله در:(ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله)

ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شاهدین على انفسهم بالکفر

کلمه(یعمروا) از(عماره) است که ضد خرابى است ؛ وقتى گفته مى شود(عمر الارض) که زمین را آباد کرده و در زمین بنائى بالا برده باشد، و(عمرالبیت) وقتى گفته مى شود که نقاط مشرف بر خرابى خانه را اصلاح کرده باشد.(تعمیر) هم از همین ماده و بهمین معنا است ، و همچنین(عمر)، چون عمر عبارتست از تعمیر بدن بوسیله روح ، و اگر هم زیارت خانه خدا را(عمره) مى گویند باز بخاطر همین است که زیارت مردم مایه آبادانى بیت الله الحرام است .

و کلمه(مسجد) اسم مکانى است که سجده در آن انجام مى شود، مانند خانه اى که بخاطر سجده براى خدا ساخته مى شود، و اگر اعضاء سجده را که عبارتند از پیشانى و دو کف دست و دو سر زانو و نوک شست پاها، مسجد مى نامند براى این است که اینها نیز بنوعى با سجده ارتباط دارند.

جمله(ما کان للمشرکین) حق و ملک را نفى مى کند، چون حرف لام براى افاده ملک و حق است ، و کلمه(کان) که گذشته را مى رساند افاده مى کند که مشرکین موجبات داشتن چنین حقى را از سابق واجد نبودند که خانه خدا را تعمیر و مرمت و یا زیارت کنند، همچنانکه این کلمه در آیه(ما کان لنبى ان یکون له اسرى) و آیه(و ما کان لنبى ان یغل) نیز همین معنا را افاده مى کند.

و مقصود از(عمارت) در جمله(ان یعمروا) اصلاح نواحى مشرف بخرابى ، و مرمت آن است ، نه آباد کردن آن با زیارت ، چون اگر به این معنا باشد باید بگوئیم آیه منحصرا ناظر به مسجد الحرام است که زیارت دارد، و سایر مساجد را شامل نمى شود، و حال آنکه منظور از آیه مطلق مساجد است ، گو اینکه سایر مساجد هم با نماز خواندن در آنها رونقى بخود مى گیرند که ممکن است اسم آن را عمارت و زیارت گذاشت ، لیکن معهود از قرآن این است که این عمل را دخول در مسجد مى خواند نه زیارت . علاوه بر اینکه آیه بعدى که مى فرماید:(اجعلتم سقایه الحاج و عماره المسجد الحرام) گفتار ما را تا حدى تایید مى کند که منظور از عمارت ، اصلاح نواحى مشرف بر خرابى است نه زیارت بیت الله الحرام .

و مقصود از مساجد خدا هر چند مطلق بناهائى است که براى عبادت خدا ساخته شده ، و لیکن سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه مقصود از آن عمارت ، خصوص مسجد الحرام است ، موید این معنا قرائت کسى است که جمله را:(ان یعمروا مسجد الله) - به صیغه مفرد - خوانده است . خواهى گفت ، اگر مقصود تنها مسجد الحرام بود چرا به صیغه جمع آورد؟ جواب اینکه : تعلیل وارده در آیه مى رساند ملاک حکم مختص مسجد الحرام نیست ، و بنا بر این چه مانعى دارد حکم یک فرد مخصوص ، به ملاک عامى بیان شود، پس آیه در صدد بیان این معنا است که :(مشرکین را نمى رسد که مسجد الحرام را تعمیر کنند، چون آنجا مسجد است ، و مساجد وضعشان چنین است که نباید مشرک آنها را تعمیر نماید).

و در جمله(شاهدین على انفسهم بالکفر) مقصود از شهادت ، اداى آن است ، و اداى شهادت همان اعتراف است ، حال یا اعتراف قولى ، مانند کسى که به زبان خود اعتراف کند به اینکه کافر است ، و یا اعتراف فعلى ، مانند کسى که بت مى پرستد، و بر کفر درونیش ‍ تظاهر مى نماید، همه اینها شهادت دادن ، و ملاک در همه واحد است .

پس معناى آیه این است که : جایز و حق نیست که مشرکین نواحى فرسوده مسجد الحرام را تعمیر کنند، مانند سایر مساجد خدا، با اینکه خود معترف به اینند که کافرند، چون قول و فعلشان بر آن دلالت مى کند.

اولئک حبطت اعمالهم و فى النار هم خالدون

این آیه در مقام بیان علت حکمى است که از جمله(ما کان ...) استفاده مى شد، و بهمین جهت به فصل آورده شد، نه وصل .

و منظور از جمله اولى بیان بطلان اثر و برداشته شدن آن از اعمال آنان است ، زیرا هر عملى را که انسان انجام مى دهد بخاطر اثرى است که از آن منظور دارد، و وقتى عمل حبط، و اثر از آن برداشته شود، قهرا مجوزى براى انجام آن نیست ، اعمالى هم که جنبه عبادت دارد از قبیل تعمیر مساجد و امثال آن به منظور اثرى که عبارت از سعادت و بهشت است انجام مى شود، و همین عمل وقتى حبط شود دیگر آن اثر را ندارد.

و منظور از جمله دومى یعنى جمله(فى النار هم خالدون) بیان این جهت است که حالا که به بهشت نمى روند کجا مى روند، و به معناى این است که فرموده باشد: این طائفه از آنجائى که اعمال عبادیشان به بهشت راهبریشان نمى کند، بطور دائم در آتش خواهند بود، و چون اثر سعادت را ندارند در شقاوت ابدى بسر خواهند برد.

هیچ عمل لغو و بى فایده اى در دین تشریع نشده و جواز هر عملى منوط به اینست کهخداوند به فاعلش حق داده باشد

و از این آیه دو اصل لطیف از اصول تشریع استفاده مى شود، یکى اینکه بطور کلى عمل جایز(البته جواز بمعناى اعم ، که شامل واجبات و مستحبات و مباحات مى شود) آن عملى است که داراى اثر مفیدى براى فاعلش باشد، پس معلوم مى شود هیچ عمل لغوى در دین تشریع نشده ، و این اصل مورد تایید عقل و منطبق با ناموس طبیعت نیز هست ، زیرا در طبیعت هیچ عملى از هیچ موجودى سرنمى زند مگر اینکه براى فاعلش سودى دارد.

اصل دوم این است که عمل وقتى جایز است که قبلا خداوند به فاعلش حق داده باشد که آن را انجام دهد، و مانع انجام آن نشده باشد.

انما یعمر مساجد الله من آمن بالله و الیوم الاخر...

از سیاق کلام استفاده مى شود که انحصار مستفاد از کلمه(انما) از قبیل قصر افراد است ، گویا شخصى توهم کرده که هم مؤ منین حق دارند مساجد خدا را تعمیر کنند و هم مشرکین ، لذا در این آیه حق مزبور را منحصر در مؤ منین کرده است . و لازمه این حصر این است که منظور از جمله(یعمر) انشاء حق و جواز باشد، که آن را بصورت خبر تعبیر کرده ، نه اینکه خبر بوده باشد، و این معنا پر واضح است .

و اگر جواز تعمیر مساجد و داشتن حق آن را مشروط کرده به داشتن ایمان ، به خدا و به روز جزا، و بهمین جهت آن را از کفار که فاقد چنین ایمانى هستند نفى کرده ، و خلاصه اگر در این شرط تنها اکتفا به ایمان به خدا نکرده و ایمان به روز جزا را هم علاوه کرده براى این است که مشرکین خدا را قبول داشتند، و تفاوتشان با مؤ منین صرفنظر از شرک این بود که به روز جزا ایمان نداشتند، لذا حق تعمیر مساجد و جواز آن را منحصر کرد به کسانى که دین آسمانى را پذیرفته باشند.

به این هم اکتفا نکرد، بلکه مساله نماز خواندن و زکات دادن و نترسیدن جز از خدا را هم اضافه کرد، و فرمود:(و اقام الصلوه و آتى الزکوه و لم یخش الا الله) براى اینکه مقام آیه مقام بیان و معرفى کسانى است که بر خلاف کفار از عملشان منتفع مى شوند، و معلوم است کسى که تارک فروع دین آنهم نماز و زکات که دو رکن از ارکان دینند بوده باشد او نیز به آیات خدا کافر است ، و صرف ایمان به خدا و روز جزا فایده اى بحالش ندارد، هر چند در صورتى که به زبان منکر آنها نباشد در زمره مسلمانان محسوب مى شود، و وقتى کافر است که بزبان انکار کند.

و اگر از میان فروع دین تنها نماز و زکات را اسم برد، براى این است که نماز و زکات از آن ارکانى است که به هیچ وجه و در هیچ حالى از احوال ترکش جایز نیست .

و از این اقتضاى مقامى که گفتیم برمى آید که منظور از جمله(و لم یخش الا الله) خشیت دینى است که همان عبادت است ، نه خشیت و ترس طبیعى و غریزى ، چه این نوع ترس را همه دارند، مگر اولیاى مقربین مانند انبیاء که قرآن درباره شان فرموده :(الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله).

وجه تغییر از عبادت به(خشیة) و اشاره به وجود ملازمه بین عبادت و ترس

و وجه اینکه از عبادت ، کنایه آورد به خشیت خدا، این است که از میان علل و موجبات معبود گرفتن ، دو چیز از همه معروفتر است ، یکى ترس از غضب معبود و دیگرى امید به رحمتش ، و امید به رحمت هم برگشتش باز به ترس از انقطاع آن است ، که آن نیز سخط معبود است ، پس کسى که خدا و یا بتى را مى پرستد یا ترس از غضب او را به پرستش وادار کرده ، و یا ترس از زوال نعمت و رحمت . بنابراین ، عبادت در حقیقت همان ترس است ، و مصداقى است براى ترس که آن را مجسم مى سازد، و میان آندو ملازمه هست ، این بود وجه کنایه مزبور، پس معناى آیه این مى شود - و خدا داناتر است - و غیر از خدا احدى از آلهه را نپرستد.

(فعسى اولئک ان یکونوا من المهتدین) یعنى آن کسانى که به خدا و روز جزا ایمان آورده و احدى را غیر از خدا نپرستیدند در حقشان امید مى رود که از هدایت یافتگان باشند. و این امید قائم به نفس آنان و یا عموم مخاطبین به آیه است ، نه اینکه قائم به خدا باشد، چون امید درباره خدا محال است ، زیرا کسى ممکن است امیدوار شود که نسبت به آن مطلوب مورد امیدش جاهل باشد، و نداند آیا تحقق پیدا مى کند یا نه ، و جهل در خداى تعالى راه ندارد.

و اگر اهتداء و راه یافتگى را بطور امیدوارى نوید داد نه بطور قطع - با اینکه کسى که حقیقتا به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد، و اعمال عبادى اش را انجام دهد، باید بطور قطع و حقیقت راه یافته باشد نه بطور احتمال و امید - براى این است که یکبار و دو بار اهتداء و راه یافتن باعث نمى شود که انسان از راه یافتگان بشمار برود، و این صفت برایش لازم و مستقر گردد، آرى یکبار و دو بار متصف به صفتى شدن غیر از اتصاف دائمى به آن است ، ممکن است اهتداء براى انسان حاصل بشود ولى از مهتدین بشمار نیاید، پس صحیح است بگوئیم :(امید است که از مهتدین شود).

از آیه استفاده شد که تعمیر مساجد، حق و جایز براى غیر مسلمان نیست ، اما مشرکین بخاطر شرک و ایمان نداشتنشان به خدا و روز جزا، و اما اهل کتاب بخاطر اینکه قرآن ایمانشان را ایمان بشمار نمى آورد، خداى متعال فرموده :(ان الذین یکفرون بالله و رسله و یریدون ان یفرقوا بین الله و رسله و یقولون نومن ببعض و نکفر ببعض و یریدون ان یتخذوا بین ذلک سبیلا اولئک هم الکافرون حقا) و نیز در آیه(29) سوره مورد بحث فرموده :(قاتلوا الذین لا یومنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب ...).

اجعلتم سقایه الحاج و عماره المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الاخر و جاهد فى سبیل الله ...

مراد از(سقایة الحاج)

کلمه(سقایت) بر وزن حکایت و جنایت و نکایت ، مصدر است ؛ گفته مى شود:(سقى ، یسقى ، سقایه).

این کلمه به معناى محل آب خوردن ، و ظرفى که با آن آب مى خورند نیز آمده ، از آن جمله در قرآن است که فرموده :(جعل السقایه فى رحل اخیه) و در روایات آمده که عمل سقایت حاج و آب دادن به ایشان ، یکى از مفاخر و از شووناتى بوده که مورد مباهات عرب جاهلیت بوده ، و در این روایات ، سقایت به معناى مصدر(آب دادن) آمده . و نیز در آثار آمده که سقایت حوضهاى کوچکى از چرم بوده که در عهد قصى بن کلاب(یکى از اجداد پیغمبر اسلام(صلى الله علیه و آله) آن را در سایه کعبه قرار داده و با شتر از چاه ها آب گوارا مى آوردند، و در آن مى ریختند تا زائرین کعبه بیاشامند، و قصى این سمت را در هنگام وفات به پسرش عبد مناف واگذار کرد. و از آن ببعد همواره در میان فرزندانش بود تا آنکه در آخر به عباس بن عبد المطلب رسید.

در این روایت سقایت به معناى ظرف آب آمده ، و هم اکنون سقایت عباس معروف است ، و آن محلى است که در عهد جاهلیت و اسلام آب در آنجا مى ریختند، و آن محل در جهت جنوبى زمزم است ، که با چاه چهل ذراع فاصله دارد، و بنائى بر آن ساخته اند که امروزه آن را(سقایه العباس) مى نامند.

و بهر حال منظور از سقایت در این آیه معناى مصدرى آن(آب دادن) است ، و قرار گرفتن(سقایه الحاج) در مقابل(عمارة المسجد) نیز موید همین احتمال است ، چون در دومى بطور قطع ، مقصود معناى مصدرى عمارت است ، که همان کار تعمیر است .

در آیه شریفه میان(سقایة الحاج و عمارة المسجد) و میان(من آمن بالله و الیوم الاخر و جاهد فى سبیل الله) مقابله شده است ، و حال آنکه مقابله همیشه میان دو چیز هم سنخ است ، مانند دو انسان ، و یا دو عمل ، نه میان خود انسان و عملى از اعمال .

بهمین جهت بعضى از مفسرین ناچار شده اند بگویند در آیه کلمه(اهل) در تقدیر است ، و تقدیر کلام این است که :(آیا اهل سقایت حاج ، و اهل عمارت مسجد الحرام را مثل کسى مى دانید که به خدا و روز جزا ایمان آورده ؟).

لیکن این اشکال و این جواب خیلى مهم نیست ، واجب تر از آن این است که قیود کلام را یک به یک در نظر بگیریم ، تا ببینیم مقصود از آنها چیست ، و از مجموع آنها چه استفاده مى شود؟

وزن و ارزش عملبه زنده بودن و تواءم بودن عمل با ایمان است

در آیه شریفه در یک طرف مقابله(سقایه الحاج) و(عمارة المسجد الحرام) بدون هیچ قید زائدى آمده ، و در طرف دیگر آن ، ایمان به خدا و روز جزا، و یا به عبارتى جهاد در راه خدا با قید ایمان قرار گرفته است ، و این خود بخوبى مى رساند که منظور از سقایت و عمارت در آیه ، سقایت و عمارت خشک و خالى و بدون ایمان است ، ذیل آیه هم که مى فرماید:(و الله لا یهدى القوم الظالمین) - بنا بر اینکه تعریض به اهل سقایت و عمارت باشد بخاطر کفر و ظلمشان چنانکه متبادر از سیاق هم همین است نه تعریض به خیال باطلى که کرده و حکم بتساوى نموده اند - این نکته را تاءیید مى کند.

پس معلوم مى شود: اولا این کسانى که چنین خیالى کرده اند خیالشان این بوده که عمل مردم جاهلیت ، یعنى سقایت و عمارت با اینکه خالى از ایمان به خدا و روز جزا بوده با یک عمل دینى توام با ایمان به خدا و روز جزا مانند جهاد برابر و مساوى است . و بعبارت دیگر، خیال مى کرده اند عمل بى جان با عمل جان دار و داراى منافع پاک برابر است ، و خداى تعالى این عقیده آنها را تخطئه کرده است .

و ثانیا اینکه صاحبان این پندار خود از مومنینى بوده اند که خیال مى کرده اند اعمال قبل از ایمانشان و همچنین اعمال مشرکینى که هنوز ایمان نیاورده اند با عمل بعد از ایمانشان که از ایشان و هر مومنى از روى ایمان خالص سرمى زند برابر است ، این نکته را هم سیاق انکار تایید مى کند، و هم بیان درجات که در آیات مورد بحث آمده شاهد بر آن است .

بلکه مى توان گفت : همینکه اسم صاحبان سقایت و عمارت را نبرده خود اشعار و بلکه دلالت بر این دارد که صاحبان پندار مزبور از اهل ایمان بوده اند، و اسمشان را نبرده تا حیثیت و احترامشان محفوظ بماند، چون در حین خطاب و نزول آیه داراى ایمان بوده اند، و با این حال نباید مشمول تعریض آیه قرار گرفته و ظالم نامیده شوند.

بلکه مى توان گفت آیه(الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله) که در مقام بیان پاداش و اجر این مجاهدین در راه خدا است دلالت دارد بر اینکه هر دو طرف مقابله در آیه مورد بحث از اهل مکه بوده اند، یکى از آن دو طرف یعنى کسانى که ایمان آورده و جهاد هم کرده اند کسانى بوده اند که در مکه ایمان آورده و مهاجرت کردند، و دیگرى ایمان آورده ولى مهاجرت نکرده اند.

این نکته در کار بوده که خداى تعالى بار اول ایمان و جهاد را در یک طرف آورده و بار دیگر که ذکر همین طرف را تکرار مى کند مساله مهاجرت را اضافه مى فرماید، و در هر دو بار، وقتى طرف دیگر را اسم مى برد بغیر از سقایت حاج و عمارت ، چیز دیگرى اضافه نمى کند، و معلوم است که این قیدها آنهم در کلام مجید پروردگار که قول فصل است بیهوده و لغو نیست .

و همه اینها آن روایاتى را که در شان نزول آیه وارد شده تایید مى کند، زیرا در آن روایات دارد که : این آیات در باره عباس و شیبه و على(علیه السلام) که با یکدیگر تفاخر مى کردند نازل شده ، عباس به سقایت حاج افتخار مى کرد، شیبه به تعمیر مسجد الحرام و على(علیه السلام) به ایمان و جهاد در راه خدا، پس آیه نازل شد، و حق را به على(علیه السلام) داد. و روایت بزودى در بحث روایتى خواهد آمد - ان شاء الله تعالى -.

و بهر حال ، آیه مورد بحث و آیات بعدش این معنا را مى رسانند که وزن و ارزش عمل بزنده بودن آن و داشتن روح ایمان است ، و اما عمل بى ایمان که لاشه اى بى روح است از نظر دین و در بازار حقیقت هیچ وزن و ارزشى ندارد، پس مؤ منین نباید صرف ظاهر اعمال را معتبر شمرده و آن را ملاک فضیلت و قرب خداى تعالى بدانند، بلکه باید آن را بعد از در نظر داشتن حیات که همان ایمان و خلوص است بحساب بیاورند.

با در نظر گرفتن این نکته ، آیه مورد بحث و آیات بعد از آن با دو آیه قبل که مى فرمود:(ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شاهدین على انفسهم بالکفر...) بخوبى متصل و مربوط مى شود.

از آنچه گذشت معلوم شد: اولا جمله(و الله یهدى القوم الظالمین) جمله حالیه ایست که وجه انکار حکم مساوات را که در جمله(اجعلتم سقایه الحاج و عماره المسجد الحرام کمن آمن ...) گذشت بیان مى کند.

و ثانیا مراد از ظلم همان شرکى است که در حال سقایت و عمارت داشته اند، نه حکم به مساوات میان سقایت و عمارت و میان جهاد و ایمان .

و ثالثا مراد این است که بفهماند چنین کسانى عملشان سودى نداشته و به سوى سعادت که همان بلندى درجه و رستگارى و رحمت و رضوان و بهشت جاوید است راهبریشان نمى کند.

الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله باموالهم و انفسهم ...

بیان حکم حقى است که خداى تعالى در مساله دارد و بعد از آن که حکم مساوات را حق ندانست ، اینک مى فرماید: کسى که ایمان آورد، و در راه خدا بقدر توانائیش جهاد کرد، و از مال و جانش مایه گذاشت ، در نزد خدا درجه اش بالاتر است ، و اگر مطلب را بصورت جمع آورد، و فرمود:(کسانیکه ...) براى این است که اشاره کند به اینکه ملاک فضیلت ، وصف مذکور است ، نه شخص ‍ معینى .

مقصود از(اعظم درجة عند الله) اینست که آنهایى که فقط سقایت و عمارت کرده اندئر مقابل مؤ منین مهاجر و مجاهد هیچ درجه و فضیلتى ندارند

و اینکه در سابق گفتیم آیه دلالت دارد بر اینکه عمل بدون ایمان فضیلتى نداشته و براى صاحبش نزد خدا باعث درجه اى نمى شود، خود قرینه است بر اینکه معناى آیه این نیست که هر دو طایفه درجه دارند، و لیکن درجه آنهائى که ایمان و جهاد دارند از آنهائى که فقط سقایت و عمارت دارند بالاتر است .

بلکه مقصود آیه بیان این است که نسبت میان این دو طائفه نسبت افضل است بکسى که اصلا فضیلتى را واجد نیست ، مانند مقایسه اى که میان اکثر و اقل است ، که باید یک حد وسطى را فرض کرد و آن دو را با آن سنجید، و خلاصه در اقل و اکثر سه چیز هست ، یکى امر متوسطى که مقیاس و معدل است ، و دیگرى آن طرفى که از حد متوسط بیشتر است سوم آن طرفى که از آن حد متوسط کمتر است . بنا بر این ، اگر اکثر را با خود اقل بسنجیم با چیزى سنجیده ایم که اصلا کثرت ندارد.

پس اینکه فرمود:(اعظم درجه عند الله) معنایش این است که این افراد نسبت به آن افراد دیگر که اصلا درجه اى ندارند درجه شان بالاتر است ، و این خود یک نوع کنایه است از اینکه اصولا میان این دو طایفه نسبتى نیست ، زیرا یکى داراى گامهاى بلندى است و دیگرى اصلا قدمى برنداشته .

(و اولئک هم الفائزون) این جمله نیز دلالت دارد بر آنچه گفتیم ، زیرا رستگارى را بطور انحصار و به نحو استقرار براى یک طایفه اثبات مى کند.

یبشره م ربهم برحمه منه و رضوان و جنات ...

از ظاهر سیاق برمى آید که رحمت و رضوان و جنتى که مى شمارد، بیان همان رستگارى است که در آیه قبلى بود، و در این آیه بطور تفصیل و به زبان بشارت و نوید آمده است .

پس معناى آیه این مى شود که : خداى تعالى این مؤ منین را به رحمتى از خود که از بزرگى قابل اندازه گیرى نیست و رضوانى مانند آن و بهشت هائى که در آنها نعمتهاى پایدار هست ، و بهیچ وجه از بین نمى رود، و خود اینان هم بدون اجل و تعیین مدت جاودانه در آنها خواهند بود بشارت مى دهد.

و چون مقام ، مقام تعجب و استبعاد بود که چطور چنین بشارتى بى سابقه که در نعمتهاى دنیوى مانندى برایش دیده نشده صورت خواهد گرفت ، لذا براى رفع این تعجب و استبعاد اضافه کرد:(ان الله عنده اجر عظیم).

و ان شاء الله بزودى در جاى مناسبى بحثى در توضیح معناى رحمت و رضوان خداى تعالى ایراد خواهد شد، همچنانکه در گذشته بحثهائى در این زمینه ذکر شد.

یا ایها الذین امنوا لا تتخذوا آباءکم و اخوانکم اولیاء...

این آیه از دوستى کفار نهى مى کند، هر چند که کفار پدران و برادران مؤ منین باشند. و سر آنهم روشن است براى اینکه ملاک دوستى نکردن با کفار یک ملاک عمومى است ، و لذا در آیه بعدى غیر پدر و برادر را هم مشمول این حکم کرده است . چیزى که هست ظاهر آیه مورد بحث نهى از این دوستى است در صورتى که پدران و برادران کفر را بر ایمان ترجیح دهند.

سبب نهى از دوستى پدران و برادران کافر، مداخله آنان در امور مؤ منین و تحریکایشان به وسیله آنان مى باشد

و اگر از میان همه خویشاوندان تنها پدران و برادران را اسم برد، و از زن و فرزند چیزى نگفت ، با اینکه این دو طائفه و مخصوصا دومى یعنى فرزندان مانند پدران و برادران در نظر پدرهایشان محبوبند، براى این است که دوستى و تولى ، شخص محبوب را وادار مى کند به اینکه در امور دوستدارش مداخله و در بعضى شوون حیاتى او تصرف کند، و بخاطر همین محذور بوده که خداوند از دوستى کفار نهى کرده ، و خواسته است که کفار در امور داخلى مؤ منین مداخله ننموده و بتدریج در دل آنان رخنه نکنند، و در نتیجه مؤ منین را از قیام علیه آنان باز ندارند.

و اما زن و فرزند، چنین خطرى در باره آن توقع نمى رود، زیرا معمولا در کار پدران و شوهران خود مداخله نمى کنند، مگر اینکه باز کفار آنان را تحریک کنند، و لذا خداى تعالى نهى از دوستى را اختصاص داد به پدران و برادران کافر، آرى این دو طایفه اند که ترس ‍ آن هست که در دل فرزندان و برادران مؤ من خود رخنه کرده ، و در پاره اى از شوون زندگى ایشان دخل و تصرف کنند.

نهى از دوستى کفار در چند جاى قرآن کریم آمده ، که بعضى از آنها در سوره(مائده)،(آل عمران)،(نساء) و(اعراف) گذشت ، و در آنها تهدید شدیدى هم شده بود، مثلا در سوره(مائده) آیه(51) فرموده :(و من یتولهم منکم فانه منهم و هر که از شما ایشان را دوست بدارد او خود از ایشان است) و در سوره(آل عمران) آیه(28) فرموده :(و یحذرکم الله نفسه - خدا شما را از خودش بیم مى دهد) و در همین آیه فرموده :(و من یفعل ذلک فلیس من الله فى شى ء - و کسى که چنین کند در هیچ مامنى از خدا قرار ندارد) و در سوره(نساء) آیه(144) فرموده :(اتریدون ان تجعلوا الله علیکم سلطانا مبینا) آیا مى خواهید براى خدا علیه خود حجتى واضح درست کنید،(دست خدا را در عذاب به روى خود باز کنید).

و اگر در آیه مورد بحث فرمود:(و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون) و نفرمود:(و من یتولهم منکم فانه منهم) براى این است که ممکن بود بعضى از همین مؤ منینى که پدر و برادر کافر دارند خیال کنند معناى آیه این است که هر کس از شما پدر و برادر کافر خود را دوست بدارد خیلى مقصر نیست چون او خودش از خانواده ایشان است ، آنوقت آیه شریفه در تهدید، اثر جدیدى ندارد که مؤ منین را از دوستى ایشان باز بدارند.

و بهر حال ، جمله(و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون) از جهت اینکه جمله ایست اسمى و حرف لام هم بر سر خبرش ‍ درآمده ، و ضمیر فصل در آن بکار رفته ، و همه اینها مفید تاکیدند، لذا ظلم ایشان را بطور تحقیق و قطع اثبات نموده و مى رساند که در ظلمشان پایدارند، بهمین جهت در بسیارى از آیات قرآن آمده که :(ان الله لا یهدى القوم الظالمین) و در سوره مائده در آیه اى که راجع به مساله مورد بحث است همین معنا را نیز اضافه کرده و فرموده :(و من یتولهم منکم فانه منهم ان الله لا یهدى القوم الظالمین).

پس نتیجه مى گیریم که چنین کسانى از نعمت الهى محرومند، و هیچ یک از اعمال صالح و حسناتشان در جلب سعادت و رستگارى اثر ندارد.

قل ان کان آباوکم و ابناوکم و اخوانکم ...

آیه قبلى خطاب به مؤ منین بود و این آیه خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) است ، و این اشاره است به اعراض از مؤ منین مورد بحث در آیه قبلى ، و اینکه خداى تعالى از دلهاى آنان خبردار است ، و مى داند که دلهایشان آنچنان مشغول است که نهى او سبب نمى شود از دوستى پدران و برادران کافر خود دست بردارند، و در دلهایشان ایجاد داعى نمى کند بر اینکه بعدها گوش بفرمان خدا شوند، و بخاطر امر خدا با کفار هر چند پدران و برادرانشان باشند بجنگند.

و مانع ایشان از این کار محبتى است که بغیر خدا و رسول و جهاد در راه خدا دارند، لذا خداى تعالى در این آیه اصول لذاتى که علاقه نفوس را به خود جلب مى کند برمى شمارد، و آن اصول عبارتست از پدران ، برادران ، همسران و قوم و قبیله ، و اینها کسانى هستند که طبیعت جامعه به قرابت نسبى نزدیک و یا دور و یا قرابت سببى در بینشان رابطه برقرار کرده ، و جمعشان مى کند. و اموالى که بدست آورده و جمع کرده اند و تجارتى که از کسادیش هراسناک مى شوند، و منزلهائى که خوش آیندشان است ، و اینها اصول دیگرى است که قوام جامعه در رتبه دوم بر آنهاست .

مراد از جمله :(فتربصوا حتى یاءتى الله بامره)

آنگاه مى فرماید: اگر مردم دشمنان دین را دوست داشته و محبت به این امور را بر محبت به خدا و رسول او و جهاد در راه او مقدم بدارند، باید منتظر باشند تا خدا امر خود را بیاورد، و خدا مردم فاسق را هدایت نمى کند.

و این معنا روشن است که برگشت شرطى که در آیه است یعنى جمله(ان کان آباؤ کم) تا آنجا که فرموده :(فى سبیله) در معناى این است که گفته شود: اگر از آنچه خدا نهیتان کرده دست برندارید، و همچنان پدران و برادران کافر خود را دوستان خود بگیرید، و این سبب شود که بخلاف آنچه خدا بدان دعوتتان کرده متمایل شوید، و به عبارت دیگر باعث شود که غرض دین که همان جهاد در راه خداست زمین بماند، در این صورت منتظر باشید تا خدا امر خود را بیاورد...

پس منظور از امر، در جزاى شرط مزبور که فرمود:(فتربصوا حتى یاتى الله بامره) باید یکى از دو چیز بوده باشد، یا چیزى باشد که آن شکاف و نقیصه اى را که در اثر مخالفت آنان بر دین وارد شده جبران نماید، و یا عذابى باشد که بخاطر مخالفت امر خدا و رسول و اعراض از جهاد در راه او بدان مبتلا مى شوند.

این دو احتمال هست ، و لیکن ذیل آیه که مى فرماید(و الله لا یهدى القوم الفاسقین) احتمال اول را تایید مى کند، زیرا بعنوان تعریض به مخالفین مى فرماید: ایشان در این صورت از زى عبودیت خارج ، و از امر خدا و رسول فاسقند. پس ، از اینکه خدا بوسیله اعمالشان هدایتشان کرده و توفیق نصرت خود و یارى رسولش را ارزانیشان بدارد و بدست ایشان کلمه دین را ترویج و آثار شرک را محو نماید خیلى دورند.

و از این ذیل معلوم مى شود که منظور از امرى که فرموده باید منتظرش باشند امرى است مربوط به یارى دین و اعلاى کلمه توحید. بنا بر این ، آیه شریفه مطلبى را مى خواهد افاده کند که آیه(54) سوره مائده بعد از چند آیه در نهى از دوستى کافران آن را افاده مى کند، و آن آیه این است :(یا ایها الذین آمنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه اذله على المؤ منین اعزه على الکافرین یجاهدون فى سبیل الله و لا یخافون لومه لائم ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله واسع علیم).

و این آیه اگر با همه قیود و خصوصیاتش در نظر گرفته شود - بطورى که ملاحظه مى کنید - همان مطلبى را مى رساند که آیه مورد بحث ما در مقام افاده آن است .

پس منظور از آیه - و خدا داناتر است - این است که : اگر نامبردگان را اولیاى خود بگیرید، و در نتیجه از اطاعت خدا و رسولش و جهاد در راه خدا روى برتابید، پس منتظر باشید تا خدا امر خود را بیاورد، و مردمى را برگزیند که جز خدا را دوست نمى دارند، و به اندازه خردلى محبت دشمنان او را در دل خود راه نمى دهند، و همواره به یارى دین و جهاد در راه خدا به بهترین وجهى قیام مى کنند، آنوقت است که شما فاسق گشته ، و دیگر دین خدا از شما منتفع نمى شود، و خداوند هیچ عملى از اعمال شما را به سوى غرض حق و سعادت مطلوب راهنمائى نمى فرماید.

چه بسا از مفسرین که گفته اند: مراد از جمله(فتربصوا حتى یاتى الله بامره)) اشاره است به فتح مکه . و لیکن این قول ، قول سدیدى نیست ، براى اینکه خطاب در آیه بهمه مؤ منین از مهاجرین و انصار و مخصوصا مهاجرین است که خداوند بدست ایشان مکه را فتح کرد، و با این حال معنى ندارد همین ها را خطاب کرده و بفرماید: اگر پدران و فرزندان و نامبردگان دیگر را از خدا و رسولش و جهاد در راهش بیشتر دوست مى دارید، و در نتیجه این دوستى ، از اطاعت خدا و رسول و جهاد در راه او سر برمى تابید، پس منتظر باشید تا خدا مکه را به دست شما فتح کند، و خداوند مردم فاسق را هدایت نمى نماید. یا بفرماید: پس منتظر باشید تا خدا مکه را فتح کند، و خدا شما را به خاطر فسقتان هدایت نمى نماید - دقت فرمائید -.

بحث روایتى

چند روایت در مورد اینکه آیه شریفه :(اجعلتم سقایة الحاج ...) درباره امیرالمؤ منین(ع) نازل شده است

در تفسیر برهان در ذیل آیه(اجعلتم سقایه الحاج ...)، از امالى شیخ بسند خود از اعمش از سالم بن ابى الجعد بطور رفع از ابى ذر روایت کرده که در حدیث شورى در ضمن احتجاجاتى که على(علیه السلام) بر صحابه کرده ، گفته است که : آنجناب در این مقام فرمود: آیا در میان شما احدى غیر از من هست که آیه(اجعلتم سقایه الحاج و عماره المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الاخر و جاهد فى سبیل الله) برایش نازل شده باشد؟ گفتند: نه .

و در تفسیر قمى روایتى از ابى الجارود از ابى جعفر(علیه السلام) آمده که فرمود: این آیه یعنى آیه(الذین آمنوا و هاجروا) - تا کلمه(فائزون) در حق على بن ابیطالب(علیه السلام) نازل شده ، و در آیه بعد هم که مى فرماید:(یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم) اجرى را که آنحضرت در نزد خدا دارد بیان کرده است .

و در مجمع البیان است که حاکم ابو القاسم حسکانى به سند خود از ابى بریده از پدرش روایت کرده که گفت : در حالى که شیبه و عباس به یکدیگر فخر مى فروختند على بن ابى طالب از آنجا عبور کرد، و پرسید به چه چیز افتخار مى کنید؟ عباس گفت : به من از فضیلت بهره اى داده شده که به احدى داده نشده است ، و آن سقایت حاجیان است . شیبه گفت : عمارت مسجد الحرام هم افتخار من است . على(علیه السلام) فرمود: من به شما دو نفر مى گویم : من از کودکى افتخارى نصیبم شد، که نصیب شما نشده ، پرسیدند یا على آن افتخار تو چیست ؟ فرمود: من آنقدر با شمشیر به خرطومهاى شما زدم تا به خداى تبارک و تعالى و رسول او ایمان آوردید.

عباس برخاست ، و در حالى که غضبناک شده بود و پایین لباسش بر روى زمین کشیده مى شد بر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وارد شد و گفت : هیچ مى بینى على با من چگونه روبرو مى شود؟ حضرت فرمود: بگوئید على حاضر شود. على را صدا زدند، حاضر شد. حضرت فرمود: یا على چه چیز تو را بر آن داشت که با عمویت آن طور روبرو شوى ؟ عرض کرد: یا رسول الله(صلى الله علیه و آله) من حق خالص را به او رساندم حال مى خواهد خوشش بیاید یا بدش بیاید.

در اینجا جبرئیل نازل شد و گفت : اى محمد! پروردگارت سلامت مى رساند و مى فرماید: بخوان بر ایشان :(اجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و الیوم الاخر... ان الله عنده اجر عظیم).

و در تفسیر طبرى به سند خود از محمد بن کعب قرظى روایت کرده که گفت : طلحه پسر شیبه با عباس و على بن ابى طالب مفاخرت مى کردند، طلحه گفت : من کلیددار خانه کعبه ام . عباس گفت : من داراى سمت سقائى حاجیانم . على(علیه السلام) فرمود: من نمى فهمم شما چه مى گوئید؛ من شش ماه قبل از همه مردم به طرف قبله نماز خواندم ، و من مجاهد در راه خدایم ، خدا هم این آیه را نازل کرد:(اجعلتم سقایه الحاج ...).

و در الدر المنثور است که فاریابى از ابن سیرین روایت کرده که گفت : على بن ابیطالب به مکه آمد، و به عباس گفت : اى عمو آیا حاضر نیستى مهاجرت کنى و به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ملحق شوى ؟ گفت : من مسجد الحرام را تعمیر مى کنم و پرده دار خانه ام . خداوند در جوابش این آیه را فرستاد:(اجعلتم سقایة الحاج ...)، به مردم دیگرى رسید و گفت : آیا هجرت نمى کنید و به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نمى پیوندید؟ گفتند: ما چگونه از برادران و عشیره و خانه و زندگیمان دست برداریم ؟ خداى تعالى این آیه را فرستاد:(قل ان کان آباؤ کم ...).

و نیز در الدر المنثور است که ابن جریر و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : وقتى عباس در جنگ بدر اسیر شد گفت : اگر شما زودتر از ما به اسلام و مهاجرت و جهاد موفق شدید ما هم در مکه بکار تعمیر مسجد الحرام و سقایت حاجیان و آزاد کردن بردگان مشغول بودیم . خداى تعالى بخاطر گفته او این آیه را نازل کرد:(اجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام) و مقصودش این بود که به وى بفهماند خدمات تو در مکه در حال شرک بوده ، و من عبادتى را که با شرک انجام شود قبول نمى کنم .

و نیز در همان کتابست که مسلم ، ابو داوود، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان ، طبرانى ، ابو الشیخ و ابن مردویه از نعمان بن بشیر روایت کرده اند که گفت : من با چند نفر از صحابه نزدیک منبر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بودم ، یکى از ایشان گفت : من بعد از اسلام باک ندارم از اینکه هیچ عملى براى خدا انجام ندهم مگر سقایت حاجیان را، دیگرى گفت : بلکه عمارت مسجد الحرام را؛ سومى گفت : بلکه جهاد در راه خدا از همه آنچه گفتید بهتر و بالاتر است .

عمر وقتى این قضیه را شنید از در توبیخ گفت : این قدر پهلوى منبر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آنهم در روز جمعه صدا بلند نکنید، بگذارید وقتى نماز جمعه تمام شد من خود نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مى روم ، و در آنچه شما اختلاف مى کنید از ایشان مى پرسم . در این ماجرا بود که خداى تعالى آیه(اجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام) را تا جمله(و الله لا یهدى القوم الظالمین) نازل کرد.

سخن صاجب المنار در مورد روایات مربوط به شاءننزول آیه شریفه و نقد و رد آن و اشاره به کیفیت استناد به روایاتى که راجع به قرآنکریم است و متعرض حکم شرعى نمى باشد

مؤ لف : صاحب المنار در تفسیر آیه مورد بحث بعد از نقل این چهار روایت اخیر گفته است : از این روایات آن روایتى که مى شود مورد اعتماد قرار گیرد روایت نعمان است که هم سندش صحیح است ، و هم مضمونش با آیاتى که دلالت دارد بر اینکه موضوع آیه مورد بحث ، برابرى و یا نابرابرى خدمت خانه و پرده دارى آن - که از قبیل کارهاى نیکى است که هم آسان است و هم لذت بخش - با ایمان و جهاد با جان و مال و مهاجرت - که شاق ترین عبادات نفسانى ، بدنى و مالى است - مطابقت دارد، و لیکن آیات قرآنى همه این روایات را رد مى کند.

اما اینکه گفت : روایت نعمان بخاطر صحت سند بر سایر روایات رجحان دارد، صحیح نیست ، زیرا اولا روایت قرظى در مضمونش ‍ مطابق با روایتى است که حاکم در مستدرک آورده ، و آن را صحیح دانسته است . و ثانیا، روایاتى که پیرامون تفسیر آیات است اگر واحد باشند حجیت ندارند، مگر اینکه با مضمون آیات موافق باشد، که در این صورت بقدر موافقتشان با مضامین آیات حجیت دارند، و این خود در فن اصول ، حلاجى شده است ، سرش هم این است که حجیت شرعى دائر مدار آثار شرعیه اى است که بر آن حجت مترتب مى شود، و وقتى چنین شد قهرا حجیت روایات منحصر مى شود در احکام شرعى و بس . و اما آنچه روایت در باره غیر احکام شرعى از قبیل داستانها و تفسیر وارد شده و هیچ حکم شرعى را در آن متعرض نشده بهیچ وجه حجیت شرعى نخواهد داشت .

و همچنین است حجیت عقلى یعنى عقلائى ، زیرا بعد از آنهمه دسیسه و جعلى که در اخبار و مخصوصا اخبار تفسیر و قصص سراغ داریم و خود المنار هم به آن اعتراف کرده و از احمد نقل کرده که گفته است : این روایات اصلى ندارند دیگر عقلا کجا و چگونه به آن اخبار و صحت متن آنها اعتماد مى کنند؟ پس در نزد عقلا هم حجیت ندارد، مگر آن روایتى که متنش با ظواهر آیات کریمه موافق باشد.

پس کسى که متعرض بحث روایات غیر فقهى مى شود در درجه اول باید از موافقت و مخالفتش با کتاب بحث کند، آنگاه اگر دید روایتى با ظاهر کتاب موافق است آن را اخذ کند و گر نه طرح و طرد کند. پس ، ملاک اعتبار روایت تنها و تنها موافقت کتاب است ، و اگر موافق با کتاب نبود هر چند سندش صحیح باشد معتبر نیست و نباید فریب صحت سندش را خورد.

پس ، اینکه مى بینیم بسیارى از مفسرین عادت کرده اند بر اینکه بدون بحث از موافقت و مخالفت کتاب ، سند روایت را مورد رسیدگى قرار داده و بصرف سند حکم مى کنند به اعتبار روایت ، آنگاه مدلول آن را بر کتاب خدا تحمیل نموده و کتاب خدا را تابع و فرع روایت مى شمارند روش صحیحى نیست ، و هیچ دلیلى بر صحت آن نداریم . تازه نامبردگان در روایتى که جنبه قرینه دارد بحث سند را هم پیش نمى آورند.

و اما اینکه گفت(روایت نعمان از جهت متن نسبت به آن روایات دیگر رجحان دارد) و چنین استدلال کرد که(موضوع روایت برابرى و نابرابرى میان خدمت خانه و پرده دارى آن - که از اعمال بدنى و آسان و لذت بخش است -، و میان ایمان و جهاد و هجرت - که از نیکیهاى نفسانى و بدنى شاق است - صحیح نیست ، و آیات همه اینها را رد مى کنند) در این گفتار اشکالاتى است :

اولا این موضوعى که براى روایت درست کرد و گفت همه آیات با آن مطابق است ، موضوع روایت نعمان به تنهائى نیست ، بلکه موضضوع همه آن روایات است که خودش نقل کرده ، پس این چه ترجیح و مزیتى است براى روایت نعمان .

روایت ابن عباس هم که مى گوید:(روزى که عباس در بدر اسیر شد و مسلمانان او را سرزنش کردند، و بحثى در برابرى و نابرابرى نیکیها میانشان رد و بدل شد) صریحا دارد که مقایسه اى که کردند، مقایسه میان اسلام و هجرت و جهاد، و میان سقایت حاج و عمارت مسجد، و آزاد کردن اسیر بوده ، و روایات دیگرى هم بر طبق این مضمون هست .

و همچنین مقایسه اى که در روایت ابن سیرین آمده ، میان سقایت و عمارت بوده با هجرت ، و ملحق شدن به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و لوازم آن ، که عبارتست از جهاد و اعمال دینى شریف دیگر، چون در آن دارد: على(علیه السلام) عباس را دعوت به هجرت و پیوستن به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کرد، و عباس جواب داد که عمارت مسجد الحرام و پرده دارى کعبه را بگردن دارد.

و این معنا را ابن مردویه هم از شعبى نقل کرده ، و در نقل وى دارد: عباس به على گفت : اگر تو پسر عموى پیغمبرى من عموى اویم ، به اضافه اینکه من سقایت حاج و عمارت مسجد الحرام را هم دارم ، پس خدا آیه(اجعلتم سقایة الحاج ...) را نازل کرد.

و نیز همین معنا را ابن ابى شیبه ، ابو الشیخ و ابن مردویه از عبد الله بن عبیده نقل کرده اند، و در آن دارد که : عباس به على گفت : آیا من در کارى بهتر از هجرت نیستم ؟ آیا این من نیستم که حاجیان را سقایت و مسجد الحرام را تعمیر مى کنم ؟ پس بدنبال این گفتگو آیه مورد بحث نازل شد.

بهر حال ، آن چیزى که این روایت نیز در صدد بیان آن است مقایسه بین سقایت حاج و عمارت مسجد و بین هجرت و آثار مترتب بر آن مى باشد، از آن چیرهائى که مستلزم ملحق شدن به پیغمبر است مانند جهاد که از قبیل اعمال شریف دینى است .

و همچنین روایت قرظى و روایات دیگرى که در آن معنا وارد شده ، مانند آن روایتى که حاکم آن را صحیح دانسته ، و روایتى که عبد الرزاق از حسن نقل کرده که گفته است :(آیه در باره عباس و على(علیه السلام) و عثمان و شیبه نازل شده) و همچنین روایت نعمانى که گذشت ، همه ظاهر در این هستند که نزاع در آنها در افضلیت سقایت و عمارت و ایمان و جهاد بوده ، با این حال چه مزیتى در روایت نعمان بن بشیر هست که صاحب المنار از میان همه این روایات فقط آن را موافق کتاب دانسته ؟

و ثانیا اینکه گفت :(موضوع مفاخره از یک طرف اعمال نیکى بوده که هم آسان و هم لذت بخش بوده ، مانند سقایت و پرده دارى ، و از طرف دیگر اعمال نیکى بوده دشوار، مانند ایمان و مهاجرت و جهاد) با مدلول آیات سازگار نیست ؛ زیرا آیات همانطورى که گفتیم ، دلالت دارد بر اینکه مقایسه و مفاخره نامبردگان در میان اعمال خالى از روح ایمان و اعمال زنده به روح ایمان بوده ، مانند هجرت و جهاد از روى ایمان به خدا و روز جزا، و بنا بر این دیگر نباید سقایت و عمارت خالى از ایمان را اعمال نیک شمرد، و این خود از صاحب المنار اشتباه بزرگى است .

پس مقایسه مورد بحث میان دو طایفه از اعمال نیک نبوده ، بلکه از آیات بر مى آید که نامبردگان مى خواسته اند غیر اعمال نیک یعنى سقایت و عمارت بدون ایمان را با اعمال نیک یعنى ایمان و هجرت و جهاد با ایمان را مساوى دانسته ، و یا از آنها بهتر بدانند، پس ‍ صاحب المنار از کجا گفته مقایسه مزبور میان دو طائفه کار نیک بوده ، یکى آسان و لذیذ، و دیگرى شاق و سخت ؟

و مثل اینکه او خیال کرده سقایت و عمارت عباس در حال شرک از اعمال نیک بوده ، همچنانکه خود عباس هم همین خیال را مى کرده ، و لیکن آیات قرآنى او را از این اشتباه بیرون آورد، ولى صاحب المنار همچنان به اشتباه خود باقى مانده ، با اینکه دلالت آیات - البته با در نظر گرفتن قیود آن - بر این اشتباه بسیار واضح است ؛ براى اینکه جهاد مقید به ایمان به خدا و روز جزا شده ، ولى سقایت و عمارت بدون قید ایمان آمده ، آنگاه فرموده :(این دو نزد خدا برابر نیستند) و سپس اضافه کرده که(خدا ستمگران را هدایت نمى کند) و سقایت و عمارت بدون ایمان را ستم خوانده ، و حاشا اینکه خداوند اعمال نیک را ستم بداند، و بجا آورنده آن را ستمکار و محروم از نعمت هدایت الهى بنامد.

و اگر بگوید جمله(و الله لا یهدى القوم الظالمین) راجع به عباس و رفقایش نیست ، بلکه راجع به کسانى است که این مقایسه را کرده اند، در جواب مى گوئیم : بنابراین احتمال هم که خود ما نیز آن را احتمال داده ایم باز هم صحیح نیست ، که چنین کسانى را ظالم و محروم از هدایت بخوانیم ، بلکه باید بگوئیم که اشتباه کرده اند، و اگر راهنمائى شوند از اشتباه خود بیرون مى آیند - دقت فرمائید.

و ثالثا، از جمله(کمن آمن بالله ...) و همچنین جمله(لا یستوون ...) بخوبى بر مى آید که شخص مورد نظر در حکمى که در آیه است دخالت داشته .

و اگر در آیات کریمه و مطالبى که ما اینجا و آنجا گفتیم دقت شود معلوم مى گردد که اتفاقا روایت نعمان بن بشیر از سایر روایاتى که هست نسبت به آیه شریفه ناسازگارتر و ضعیف تر است ، براى اینکه با در نظر داشتن قیودى که در آیات کریمه هست بهیچ وجه روایت با آنها منطبق نمى شود.

نظیر این روایت در ضعف ، روایت ابن سیرین و روایاتى است که مضمون آن را مى رسانند، چون ظاهر آنها این است که عباس به مهاجرت دعوت شده در حالى که مسلمان بود، و او در جواب به سقایت و پرده دارى افتخار کرد، و حال آنکه آیات کریمه مورد بحث با این معنا سازگارى ندارد.

علاوه بر این ، روایت ابن سیرین از قول عباس سقایت و پرده دارى را نقل کرده ، و حال آنکه عباس سمت پرده دارى نداشته و تنها عهده دار سقایت بوده .

باز نظیر این روایت در ضعف روایت ابن عباس است که مقایسه را صرفا میان اعمال دانسته ، و آیه شریفه با آن مساعد نیست .

علاوه بر اینکه در آن دارد: عباس در ضمن کارهاى خود سقایت حاج و عمارت مسجد و آزاد کردن اسیر را برشمرد، و اگر سمت آزاد کردن اسیر را مى داشت جا داشت آیه شریفه هم آن را اسم ببرد. و در روایت ابن جریر و ابى الشیخ از ضحاک در این معنا نقل شده که : مسلمانان در روز جنگ بدر وقتى عباس و یارانش را اسیر کردند آنان را به سبب شرکشان ملامت و توبیخ مى کردند. عباس ‍ گفت : به خدا سوگند که ما در مکه ، مسجد الحرام را تعمیر مى کردیم ، اسیران را آزاد مى ساختیم ، پرده دارى کعبه را بگردن داشتیم ، و حاجیان را آب مى دادیم . خداى تعالى در جوابش این آیه را فرستاد:(اجعلتم سقایه الحاج ...). و آن اشکال بر این روایت واردتر است زیرا در آیه پرده دارى و آزاد کردن اسیر نیامده .

بنابر آنچه که گذشت و توضیح داده شد از همه روایات بى اشکال تر و از نظر انطباق با آیات نزدیکتر، همان روایت قرظى و روایات دیگرى است که مضمون آن را دارا مى باشند، مانند روایت حاکم در مستدرک ، روایت عبد الرزاق از حسن و روایت ابن عساکر و ابى نعیم از انس که بزودى نقل مى شود.

روایاتى دیگر در مورد شاءن نزول آیه شریفه :(اجعلتم سقایة الحاج ...)

و در الدر المنثور ا