بیان آیات
اشاره به اختلاف در اینکه سوره توبه سوره اىمستقل یا ملحق به سوره انفال مى باشد
این آیات ، آغاز دسته ایست از آیات که به نام سوره(توبه) و یا(برائت) نامیده شده است .
مفسرین در اینکه این آیات سوره ایست مستقل و یا جزء سوره انفال اختلاف کرده اند، و اختلافشان در این باره منتهى مى شود به اختلافى که صحابه و تابعین در این باره داشته اند. روایت وارده از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در این باره نیز مختلف است ؛ چیزى که هست از نظر صناعت آن دسته از روایات که دلالت دارد بر اینکه این آیات ملحقند به سوره انفال رجحان دارد و به نظر قوى مى رسد.
آیات این سوره بر خلاف سایر سوره ها که اواخرش همان منظورى را افاده مى کند که اوائلش افاده مى کرد، داراى غرض واحدى نیست .
اول این سوره مربوط به بیزارى از کفار است ، و قسمتى از آن مربوط به قتال با مشرکین و قتال با اهل کتاب ؛ و یک قسمت مهمى از آن در باره منافقین صحبت مى کند، و آیاتى از آن مسلمانان را به قتال تحریک مى کند، و عده اى متعرض حال کسانیست که از جنگ تخلف ورزیدند، و آیاتى مربوط به دوستى و ولایت کفار است ، آیاتى راجع به زکات است ، و همچنین مطالبى دیگر، لیکن مى توان گفت قسمت معظم آن مربوط به قتال با کفار، و آیات راجع به منافقین است .
و به هر حال از نظر تفسیر فائده مهمى هم بر آن مترتب نیست ؛ هر چند از نظر فقهى بتوان فایده اى براى چنین بحثى پیدا کرد و لیکن از غرض ما و از فن تفسیر خارج است .
برائه من الله و رسوله الى الذین عاهدتم من المشرکین
راغب در مفردات گفته است : اصل واژه(برء) و(براء) و(تبرى) به معناى کناره گیرى و بیزارى از هر چیزیست که مجاورت با آن مورد کراهت باشد، لذا گفته مى شود(برات من المرض از مرض بهبودى یافتم) و(برات من فلان از گیر فلانى نجات یافتم) و(تبرات و یا ابراته و براته من کذا و از فلان عمل بى زارى جستم و یا فلانى را از آن عمل برى نمودم)، و در مفردش گفته مى شود:(رجل برى ء) و در جمع گفته مى شود:(قوم برآء و یا قوم بریوون) خداى تعالى در قرآن مى فرماید:(برائه من الله و رسوله).
اعلائم برائت در:(برائة من الله و رسوله ...) صرف تشریع نیست بلکه انشاءحکم و قضاء بر برائت است
این آیه شریفه نسبت به چند آیه بعد به منزله عنوان مقاله اى است که به خلاصه کلام بعدى اشاره مى کند، مانند سایر سوره هاى مفصلى که یک و یا دو آیه اول آن بطور اجمال به غرضى که آیات سوره در مقام افاده آن است اشاره مى کند.
خطاب آیه به شهادت جمله(عاهدتم) متوجه به مؤ منین و یا به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مؤ منین است . و در عنوان ، نام خدا برده شده که صاحب خطاب و حکم است و نام رسول هم برده شده که واسطه ابلاغ خطاب است ، و نام مشرکین برده شده که مورد حکمند، و پس از آن ، حکم طورى الفاء شده که بطور غایبانه ولى در عین حال با صاحب حکم مواجهه کنند به آنان برسد، و این طرز خطاب در احکام و دستوراتى که مقصود رساندنش به همه مردم است خود یک نوع تعظیم است براى صاحب حکم دستور.
و مفاد آیه تنها صرف تشریع نیست ، بلکه متضمن انشاء حکم و قضاء بر برائت از مشرکین زمان نزول آیه است ، به دلیل اینکه اگر صرف تشریع بود رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را در برائت شریک نمى کرد، چون داب قرآن بر این است که حکم تشریعى صرف را تنها به خدا نسبت دهد، حتى صریحا فرموده :(و لا یشرک فى حکمه احدا) و از مصادیق حکم جز حکم به معناى سیاست و ولایت و قطع خصومت را به آنحضرت نسبت نمى دهد.
عهد شکنى مشرکین ، مجوز مقابله به مثل به آنان بوده است
بنابراین ، منظور از آیه این است که : خداوند قضا رانده به اینکه از مشرکین که شما با آنان معاهده بسته اید امان برداشته شود، و این برداشته شدن امان جزافى و عهدشکنى بدون دلیل نیست ، چون خداوند بعد از چند آیه مجوز آنرا بیان نموده و مى فرماید که : هیچ وثوقى به عهد مشرکین نیست ، چون اکثرشان فاسق گشته و مراعات حرمت عهد را نکرده و آنرا شکستند، به همین جهت خداوند مقابله به مثل یعنى لغو کردن عهد را براى مسلمین نیز تجویز کرده و فرموده :(و اما تخافن من قوم خیانه فانبذ الیهم على سواء ان الله لا یحب الخائنین) و لیکن با اینکه دشمن عهدشکنى کرده خداوند راضى نشد که مسلمانان بدون اعلام لغویت عهد آنان را بشکنند، بلکه دستور داده نقض خود را به ایشان اعلام کنند تا ایشان بخاطر بى اطلاعى از آن بدام نیفتند. آرى ، خداى تعالى با این دستور خود مسلمانان را حتى از این مقدار خیانت هم منع فرمود.
و اگر آیه مورد بحث مى خواست شکستن عهد را حتى در صورتى که مجوزى از ناحیه کفار نباشد تجویز کند مى بایستى میان کفار عهدشکن و کفار وفادار به عهد فرقى نباشد، و حال آنکه در دو آیه بعد کفار وفادار به عهد را استثناء کرده و فرموده :(مگر آن مشرکینى که شما با ایشان عهد بسته اید و ایشان عهد شما را به هیچ وجه نشکسته باشند، و احدى را علیه شما پشتیبانى نکرده باشند، چنین کسان را عهدشان را تا سر رسید مدت به پایان ببرید که خدا پرهیزکاران را دوست مى دارد).
و نیز راضى نشد به اینکه مسلمانان بدون مهلت عهد کفار عهدشکن را بشکنند، بلکه دستور داد که تا مدتى معین ایشان را مهلت دهند تا در کار خود فکر کنند و فردا نگویند شما ما را ناگهان غافلگیر کردید.
بنابراین ، خلاصه مفاد آیه این مى شود که : عهد مشرکینى که با مسلمانان عهد بسته و اکثر آنان آن عهد را شکستند و براى ما بقى هم وثوق و اطمینانى باقى نگذاشتند لغو و باطل است چون نسبت به بقیه افراد هم اعتمادى نیست ، و مسلمانان از شر و نیرنگهایشان ایمن نیستند.
فسیحوا فى الارض اربعه اشهر و اعلموا انکم غیر معجزى الله و ان الله مخزى الکافرین
(سیاحت) به معناى راه افتادن و در زمین گشتن است ، و به همین جهت به آبى که دائما روان است مى گویند(سائح).
اینکه قرآن مردم را دستور داد که در چهار ماه سیاحت کنند کنایه است از اینکه در این مدت از ایام سال ایمن هستند، و هیچ بشرى متعرض آنان نمى شود، و مى توانند هر چه را که به نفع خود تشخیص دادند انجام دهند زندگى یا مرگ . در ذیل آیه هم که مى فرماید:(و اعلموا انکم غیر معجزى الله و ان الله مخزى الکافرین) نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرماید: صلاح تر بحال ایشان این است که شرک را ترک کرده و به دین توحید روى آورند، و با استکبار ورزیدن خود را دچار خزى الهى ننموده و هلاک نکنند.
و اگر از سیاق غیبت به سیاق خطاب التفات نموده براى این است که خصم را مورد خطاب قرار دادن و با صراحت و جزم او را تهدید کردن نکته اى را مى رساند که پشت سر او گفتن این نکته را نمى رساند و آن عبارتست از نشان دادن قدرت و تسلط بر خصم و ذلت و خوارى او در برابر خشم و غضب خود.
اقوام مفسرین درباره مراد از چهار ماه در آیه :(فسیحوا فى الارض اربعةاشهر)
مفسرین در این آیه در اینکه منظور از(چهار ماه) چیست اختلاف کرده اند، بعضى گفته اند: ابتداى آن روز بیستم ذى القعده است ، و مقصود از(روز حج اکبر) همین روز است ، و بنا به گفته آنها چهار ماه عبارتست از ده روز از ذى القعده و تمامى ذى الحجه و محرم و صفر و بیست روز از ربیع الاول ، و در این قول اشکالى است که بزودى خواهد آمد.
عده اى دیگر گفته اند: این آیات در اول ماه شوال در سال نهم هجرت نازل شده . و قهرا مقصود از چهار ماه ، شوال و ذى القعده و ذى الحجه و محرم است و این چهار ماه با تمام شدن ماههاى حرام تمام مى شود و آنچه آنان را وادار به این قول کرده اینست که گفته اند منظور از جمله(فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا...)، که بعد از دو آیه دیگر است ماههاى حرام معروف یعنى ذى القعده و ذى الحجه و محرم است که انسلاخ آنها با انقضاء ماههاى چهارگانه مورد بحث مطابقت مى کند، و این قول دور از صواب و ناسازگار با سیاق کلام است و قرینه مقام هم با آن مساعد نیست .
احتمالى که هم سیاق آیه دلالت بر آن دارد و هم قرینه مقام یعنى قرار گرفتن حکم در آغاز کلام ، و هم اینکه مى خواهد براى مشرکین مهلتى مقرر کند تا در آن مهلت به اختیار خود هر یک از مرگ و زندگى را نافع تر بحال خود دیدند اختیار کنند این است که بگوئیم ابتداى ماههاى چهارگانه همان روز حج اکبر است که در آیه بعدى از آن اسم مى برد، چون روز حج اکبر روزیست که این آگهى عمومى در آن روز اعلام و ابلاغ مى شود، و براى مهلت مقرر کردن و بر محکومین اتمام بحث نمودن مناسب تر همین است که ابتداى مهلت را همان روز قرار داده و بگویند:(از امروز تا چهار ماه مهلت).
و اهل نقل اتفاق دارند بر اینکه این آیات در سال نهم هجرت نازل شده بنابراین اگر فرض شود که روز حج اکبر همان دهم ذى الحجه آن سال است چهار ماه مذکور عبارت مى شود از بیست روز از ذى الحجه و محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الثانى .
و اذان من الله و رسوله الى الناس یوم الحج الاکبر ان الله برى ء من المشرکین و رسوله ...
کلمه(اذان) به معناى اعلام است . و این آیه تکرار آیه قبلى که فرمود:(برائه من الله و رسوله) نیست زیرا هر چند برگشت هر دو جمله به یک معنا یعنى بیزارى از مشرکین است ، ولى آیه اولى برائت و بیزارى از مشرکین را تنها به خود مشرکین اعلام مى کند. به دلیل اینکه در ذیل آن مى فرماید:(الى الذین عاهدتم من المشرکین). بخلاف آیه دوم که خطاب در آن متوجه مردم است نه خصوص مشرکین تا همه بدانند که خدا و رسول از مشرکین بیزارند، و همه براى انفاذ امر خدا یعنى کشتن مشرکین بعد از انقضاء چهار ماه خود را مهیا سازند، چون در این آیه کلمه الى الناس دارد. و نیز به دلیل تفریعى که در سه آیه بعد کرده و فرموده :(فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم ...)
مراد از(یوم الحج الاکبر) در آیه :(و اذان من الله و رسوله ...) واقوال مختلف در این مورد
و اما اینکه منظور از(روز حج اکبر) چیست مفسرین در آن اختلاف کرده اند.
بعضى گفته اند: منظور روز دهم ذى الحجه از سال نهم هجرت است ؛ چون در آن روز بود که مسلمانان و مشرکان یکجا اجتماع کرده و هر دو طایفه به حج خانه خدا پرداختند، و بعد از آن سال دیگر هیچ مشرکى حج خانه خدا نکرد. و این قول مورد تایید روایاتى است که از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) رسیده و با معناى اعلام برائت ، مناسب تر و با عقل نیز سازگارتر از سایر اقوال است ، چون آن روز بزرگترین روزى بود که مسلمانان و مشرکین ، در منى جمع شدند؛ و این معنا از روایاتى از طرق عامه نیز استفاده مى شود، چیزى که هست در آن روایات دارد که منظور از حج اکبر روز دهم از هر سال است نه تنها از سال نهم هجرت ، و بنا بر آن همه ساله حج اکبر تکرار مى شود، و لیکن از طریق نقل ثابت نشده که اسم روز دهم روز حج اکبر بوده باشد.
بعضى دیگر گفته اند: منظور از آن ، روز عرفه(نهم ذى الحجه) است ، چون وقوف در آن روز است و عمره که وقوف در آن نیست حج اصغر است . لیکن این قول صرف استحسان و اعمال سلیقه است ، و دلیلى بر آن نیست ، و هیچ راهى براى تشخیص صحتش نداریم .
بعضى دیگر گفته اند: منظور از آن ، روز دوم از روز نحر(قربان) است ، چون امام مسلمین در آن روز ایراد خطبه مى کند. و بى اعتبارى این قول روشن است .
قول دیگر اینکه منظور از آن ، تمامى ایام حج است همچنانکه ایام جنگ جمل را روز جمل و حادثه جنگ صفین و جنگ بعاث را روز صفین و روز بعاث مى گویند، که در حقیقت مقصودشان از روز، زمان است پس منظور از روز حج اکبر نیز زمان حج اکبر است . و این قول را نباید در مقابل اقوال گذشته قولى جداگانه گرفت ، چون با همه آنها مى سازد، و همه آن روزها را روز حج اکبر مى داند، و اما اینکه چطور حج را حج اکبر نامیده ؟ ممکن است آنرا نیز به توجیه هائى که در بعضى از اقوال قبلى مانند قول اول بود توجیه کرد.
و به هر حال بررسى دقیق با این قول نیز سازگار نیست ، براى اینکه همه ایام حج نسبت به اعلام برائت که در آیه مورد بحث است یکسان نیستند، و وضع روز دهم طوریست که آیه شریفه را به سوى خود منصرف مى سازد و از شنیدن کلمه(روز حج اکبر) آن روز به ذهن مى رسد، چون تنها روزى که عموم زوار حج را در خود فرا گرفته باشد و اعلام برائت به گوش همه برسد همان روز دهم است ، و وجود چنین روزى در میان روزهاى حج نمى گذارد کلمه(یوم الحج الاکبر) سایر ایام را نیز شامل شود، چون در سایر ایام زوار اجتماع آن روز را ندارند.
خداى تعالى در ذیل آیه مورد بحث بار دیگر خطاب را متوجه مشرکین نموده و خاطر نشان مى سازد که هرگز نمى توانند خدا را عاجز کنند. این را تذکر مى دهد تا مشرکین در روش خود روشن شوند همچنانکه به همین منظور در آیه قبیى فرمود:(و اعلموا انکم غیر معجزى الله و ان الله مخزى الکافرین) چیزى که هست در آیه مورد بحث جمله(فان تبتم فهو خیر لکم) را اضافه کرد تا آن نکته اى را که در آیه قبلى بطور اشاره گنجانیده بود در این آیه آنرا صریح بیان کرده باشد.
در حقیقت جمله(شما عاجز کننده خدا نیستید) که در آیه قبلى بود به منزله موعظه و خیر خواهى و هشدار به این بود که مبادا خود را با ادامه شرک به هلاکت بیندازند و در جمله((فان تبتم) که بطور تردید بیان شده همان تهدید و نصیحت و موعظه را بطور روشن تر بیان کرده است .
سپس التفات دیگرى بکار برده و خطاب را متوجه پیغمبرش نموده و به وى دستور داد که کفار را به عذابى دردناک نوید دهد. بیان التفات اولى یعنى التفاتى که در جمله(فان تبتم فهو خیر لکم ...)، در ذیل جمله(فسیحوا فى الارض) و اعراض از ورود به دین توحید گذشت . و اما وجه التفات دوم یعنى التفاتى که در جمله(و بشر الذین کفروا...)، بکار رفته این است که آیات مورد بحث پیغامهائى است که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) باید آنها را از ناحیه خدا به مشرکین برساند، و لازمه رسالت این است که شخص رسول را مخاطب قرار بدهند، و بدون آن صورت نمى بندد.
عهد و پیمانى که با مشرکینى که به پیمان خود وفادار بوده اند منعقد شده تا پایانمدت محترم است
الا الذین عاهدتم من المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا و لم یظاهروا علیکم احدا...
این جمله استثنائى است از عمومیت برائت از مشرکین ، و استثناء شدگان عبارتند از مشرکینى که با مسلمین عهدى داشته و نسبت به عهد خود وفادار بوده اند، و آنرا نه مستقیما و نه غیر مستقیم نشکسته اند، که البته عهد چنین کسانى را واجب است محترم شمردن و تا سر آمد مدت آنرا به پایان بردن .
از این بیان روشن گردید که مقصود از اضافه کردن جمله(و لم یظاهروا علیکم احدا) به جمله(لم ینقصوکم شیئا) بیان دو قسم نقض عهد یعنى مستقیم و غیر مستقیم آن است ، نقض عهد مستقیم مانند کشتن مسلمانان و غیر مستقیم نظیر کمک نظامى به کفار علیه مسلمین ، همچنانکه مشرکین مکه بنى بکر را علیه خزاعه کمک کردند، چون بنى بکر با قریش پیمان نظامى داشتند و خزاعه با رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، و چون رسول خدا(صلى الله علیه و آله) با بنى بکر جنگید قریش قبیله نامبرده را کمک نموده و با این عمل خود پیمان حدیبیه را که میان خود و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بسته بودند شکستند، و همین معنا خود یکى از مقدمات فتح مکه در سال ششم هجرى بود.
(ان الله یحب المتقین) - این جمله در مقام بیان علت وجوب وفاى به عهد است و اینکه وفاى به عهد و محترم شمردن آن در صورتى که دشمن نقض نکند خود یکى از مصادیق تقوا است که خداوند همواره در قرآن به آن امر مى کند، و اگر این معنا را در آیه مورد بحث صریحا بیان نکرده در مواردى که نظیر این مورد است بدان تصریح کرده مثلا در آیه(و لا یجرمنکم شنان قوم على ان لاتعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى) فرموده است عدالت یکى از مصادیق تقوا است و نیز در آیه(و لا یجرمنکم شنان قوم ان صدوکم عن المسجد الحرام ان تعتدوا، و تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان و اتقوا الله) تصریح کرده معاونت بر نیکى و تقوا و کمک نکردن بر گناه و ظلم از مصادیق آن تقواى مطلقى است که خداوند همواره به آن امر مى کند.
از همین جا اشکالى که متوجه تفسیر بعضى ها که گفته اند(منظور از متقین کسانى است که از عهد شکستن بدون جهت مى پرهیزند) معلوم مى شود، چون همانطورى که گفته شد تقوا و متقین در اصطلاح قرآن به معناى پرهیز از مطلق کارهاى حرام است ، و این معنا براى قرآن مانند حقیقت ثانیه شده ، و با چنین زمیهه اى اگر منظور از آن پره یز از خصوص عهد شکستن بى جهت بود احتیاج به قرینه اى بود که ذهن را از انتقال به معناى حقیقتش صارف و مانع شود، و چنین قرینه اى در آیه وجود ندارد.
فاذا انسلخ الاشهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم و اقعدوا لهم کل مرصد
کلمه(انسلاخ) در اصل از(سلخ الشاه پوست گوسفند را کند) گرفته شده ، و(انسلاخ ماه) یک نوع کنایه است از تمام شدن آن . و کلمه(حصر) به معناى جلوگیرى از بیرون شدن از محیط است . و(مرصد) اسم مکان از ماده(رصد) و به معناى آمادگى براى مراقبت است .
راغب در مفردات مى گوید: کلمه(رصد) به معناى آماده شدن براى پائیدن و مراقبت است ، و کلمات(رصد له) و(ترصد) و(ارصدته له) همه به این معنا است ، در همین معنا خداى تعالى فرموده :(ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و در آیه ان ربک لبالمرصاد) اشاره است به اینکه هیچ پناه و مفرى از عذاب خدا نیست . کلمه(رصد) هم به معناى اسم فاعل استعمال مى شود و هم اسم مفعول ، هم در مفرد به کار مى رود و هم در جمع و در آیه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا) با همه اینها یعنى مفرد و جمع فاعل و مفرد و جمع مفعول مى سازد، و کلمه(مرصد) به معناى موضع کمین گرفتن است .
و مقصود از ماههاى حرام همان چهار ماه سیاحت است که قبلا نامبرده و به عنوان ضرب الاجل فرموده بود:(فسیحوا فى الارض اربعه اشهر) نه ماههاى حرام معروف که عبارتند از ماه ذى القعده و ذى الحجه و محرم ، چون همان طورى که قبلا هم گفتیم این چند ماه با اعلان برائتى که در روز قربانى اتفاق افتاده بهیچ وجه تطبیق نمى کند.
بنابراین الف و لامى که در(الاشهر الحرم) است الف و لام عهد ذکرى است و با آن معناى آیه چنین مى شود: پس وقتى که ماههاى نامبرده که گفتیم نباید در آن ماهها متعرض حال مشرکین شوید پایان یافت و این مهلت به سر آمد مشرکین را هر کجا دیدید بکشید.
از آنچه گفته شد روشن گردید که هیچ وجهى نیست براى اینکه جمله(فاذا انسلخ الاشهر الحرم) را بتمام شدن ذى القعده و ذى الحجه و محرم حمل کنیم و بگوئیم با تمام شدن این سه ماه در حقیقت چهار ماه حرام نیز تمام شده است و یا بگوئیم تمام شدن و انسلاخ ماههاى حرام اشاره است به تمام شدن چهار ماه هر چند این ماهها با آن چند ماه منطبق نشود.
زیرا گواینکه لفظ(اشهر الحرم) ظهور در ماههاى رجب و ذى القعده و ذى الحجه و محرم دارد و با این حمل مساعد است و لیکن از نظر سیاق آیه نمى توانیم چنین حملى را مرتکب شویم .
امر به از میان برداشتن مشرکین پیمان شکن و منقرض ساختن آنان بعد از انقضاء مهلتچهار ماهه ، مگر آنکه توبه کنند...
جمله(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) نشان دهنده برائت و بیزارى از مشرکین است و مى خواهد احترام را از جانهاى کفار برداشته و خونهایشان را هدر سازد، و بفرماید: بعد از تمام شدن آن مهلت دیگر هیچ مانعى نیست از اینکه آنان را بکشید نه حرمت حرم و نه احترام ماههاى حرام ، بلکه هر وقت و هر کجا که آنان را دیدید باید به قتلشان برسانید، البته این در صورتیست که کلمه(حیث) هم عمومیت زمانى را برساند و هم مکانى را که در این صورت قتل کفار بر مسلمین واجب است هر چند به آنان در حرم و حتى در ماههاى حرام دست پیدا کنند.
و تشریع این حکم براى این بوده که کفار را در معرض فنا و انقراض قرار داده و به تدریج صفحه زمین را از لوث وجودشان پاک کند، و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطت با آنان نجات دهد.
بنابراین ، هر یک از جملات(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) و(و خذوهم) و(و احصروهم) و(و اقعدوا لهم کل مرصد) بیان یک نوع از راهها و وسایل نابود کردن افراد کفار و از بین بردن جمعیت هاى ایشان و نجات دادن مردم از شر ایشانست .
اگر به آنان کسى دست یافت و توانست ایشان را بکشد باید کشته شوند، و اگر نشد دستگیر شوند و اگر این هم نشد در همان جایگاههایشان محاصره شوند و نتوانند بیرون آیند و با مردم آمیزش و مخالطه کنند، و اگر معلوم نشد در کجا پنهان شده اند، در هر جا که احتمال رود کمین بگذارد تا بدین وسیله دستگیرشان نموده یا به قتلشان فرمان دهد و یا اسیرشان کند.
و شاید همین معنا مراد آنکسى باشد که گفته است : منظور از جمله مورد بحث(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم مشرکین را یا بکشید هر جا که یافتید و یا گرفته و محاصره کنید) است ، که مطلب را موکول به اختیار مسلمین کرده تا هر کدام از آن دو را صلاح دیدند اختیار کنند.
گو اینکه وجه مزبور خالى از تکلف نیست ، چون گرفتن و محاصره کردن و در کمینشان نشستن را امر واحدى در مقابل کشتن قرار داده و به هر حال سیاق با آن معنائى که ما در سابق کردیم سازگار است .
و اما کلام کسى که گفته در جمله(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) تقدیم و تاخیر هست ، و تقدیر آیه(فخذوا المشرکین حیث وجدتموهم و اقتلوهم) است ، کلام صحیحى نیست و تصرفى است در آیه بدون مجوز؛ و سیاق خود آیه مخصوصا ذیل آن آنرا دفع مى کند.
و معناى آیه این است که : پس وقتى ماههاى حرام تمام شد و چهار ماهى که ما مهلتشان دادیم و گفتیم(فسیحوا فى الارض اربعه اشهر) سر رسید لاجرم مشرکین را به هر وسیله ممکن و هر راهى که براى از بین بردن ایشان نزدیک تر دیدید باید از بین ببرید، و آثارشان را نابود کنید، حال چه بکشتن باشد، یا دستگیر کردن ، یا محاصره نمودن ، و یا کمین نهادن پس هر جا ایشان را یافتید چه در حل و چه در حرم بقتل برسانید تا به کلى از میان بروند.
چنانچه مشرکین توبه کردند آنان را رها کنید
فان تابوا و اقاموا الصلوه و اتوا الزکوه فخلوا سبیلهم ان الله غفور رحیم
این آیه اشتراطى است در معناى غایت حکم سابق ، و منظور از(توبه) همان معناى لغوى کلمه است ، و آن عبارتست از بازگشت . و معناى آیه این است که : اگر با ایمان آوردن ، از شرک به سوى توحید برگشتند، و با عمل خود شاهد و دلیلى هم بر بازگشت خود اقامه نمودند به این معنا که نماز خوانده و زکات دادند، و به تمامى احکام دین شما که راجع است به خلق و خالق ملتزم شدند در این صورت رهایشان کنید.
و(تخلیه سبیل) کنایه است از متعرض نشدن به کسى که در آن سبیل(راه) قرار دارد، و هر چند در اثر کثرت استعمال کنایه بودنش از بین رفته و استعمالى مبتذل شده است ، و این کنایه به این عنایت است که مشرکین با حکمى که در باره شان نازل شده تو گوئى راهشان بخاطر تعرض متعرضین بسته شده ، و اگر این راه باز شود قهرا ملازم با این است که متعرضین متعرضشان نشوند.
و جمله(ان الله غفور رحیم) بیان علت است براى جمله(فخلوا سبیلهم) که یا صورت آن را که صورت امر است تعلیل مى کند(و مى فهماند: چرا گفتیم رهایشان کنید) و یا ماده آنرا که عبارت است از رها کردن .
بنابراینکه صورت را تعلیل کند معناى جمله چنین مى شود: دستور خدا به رها کردن ایشان به علت این بود که خدا آمرزنده رحیم است و هر که را به سویش توبه برد مى آمرزد.
و بنابراینکه ماده را تعلیل کند معنا چنین مى شود: رهایشان کنید که رها کردنشان از مغفرت و رحمت خدا است ، و اگر چنین کنید شما نیز به این دو صفت که از صفات علیاى پروردگارتان است متصف مى شوید. و از این دو وجه ، وجه اول با ظاهر آیه سازگارتر است .
امر به امان دادن به مشرکى که امان مى طلبد تا به بحث و بررسى درباره دین حقبپردازد
و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمع کلام الله ...
این آیه متعرض حکم پناه دادن به مشرکین است که پناه خواهى مى کنند، و مى فرماید پناهشان بدهید تا کلام خدا را بشنوند، و این سخن هر چند در خلال آیات برائت و سلب امنیت از مشرکین جمله اى معترضه و یا شبیه به معترضه است ، لیکن گفتنش واجب بود، چون در حقیقت دفع دخل و جواب از توهمى بود که حتما مى شد. آرى ، اساس این دعوت حقه و وعد و وعیدش و بشارت و انذارش و لوازم این وعد و وعید یعنى عهد و پیمان بستنش و یا پیمان شکستنش و نیز احکام و دستورات جنگیش همه و همه هدایت مردم است و مقصود از همه آنها این است که مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدایت برگردانیده و از بدبختى و نکبت شرک به سوى سعادت توحید بکشاند.
و لازمه این منظور این است که کمال اهتمام را در رسیدن به آن هدف مبذول داشته و براى هدایت یک گمراه و احیاى یک حق هر چند هم ناچیز باشد از هر راهى که امید مى رود به هدف برسد استفاده شود، و به همین جهت است که خداى تعالى با اینکه از مشرکین غیر معاهد بیزارى جسته و خون و مال و عرض آنان را هدر کرده بود از آنجائى که منظورش این بود که حقى احیاء و باطلى ابطال شود لذا وقتى احتمال مى دهد همین مشرکین براه راست بیایند همین امید و احتمال تا آنجا که مبدل به یاس و نومیدى از هدایتشان نشود از هر قصد سوئى جلوگیرى مى کند.
پس وقتى مشرکى پناه مى خواهد تا از نزدیک دعوت دینى را بررسى نموده و اگر آنرا حق دید و حقانیتش برایش روشن شد پیروى کند واجب است او را پناه دهند تا کلام خدا را بشنود، و در نتیجه پرده جهل از روى دلش کنار رفته و حجت خدا برایش تمام شود، و اگر با نزدیک شدن و شنیدن باز هم گمراهى و استکبار خود را ادامه داد و اصرار ورزید البته جزو همان کسانى خواهد شد که در پناه نیامده و امان نیافته اند، و خلاصه امانى که به آنها داده شده بود باطل گشته و باید به هر وسیله که ممکن باشد زمین را از لوث وجودش پاک کرد. این آن معنائى است که آیه شریفه(و ان احد من المشرکین استجارک فاجره ...)، به کمک آیات قبل و بعدش آن را افاده مى کند.
بنابراین ، معناى آیه چنین مى شود: اگر بعضى از این مشرکین که خونشان را هدر کردیم از تو خواستند تا ایشان را در پناه خود امان دهى تا بتوانند نزدت حاضر شده و در امر دعوتت با تو گفتگو کنند ایشان را پناه ده تا کلام خدا را که متضمن دعوت تو است بشنوند و پرده جهلشان پاره شود و این معنا را به ایشان ابلاغ کن تا از ناحیه تو ایمنى کاملى یافته و با خاطر آسوده نزدت حاضر شوند، و این دستور از این جهت از ناحیه خداى متعال تشریع شد که مشرکین مردمى جاهل بودند و از مردم جاهل هیچ بعید نیست که بعد از پى بردن به حق آنرا بپذیرند.
و این دستورالعملها از ناحیه قرآن و دین قویم اسلام نهایت درجه رعایت اصول فضیلت و حفظ مراسم کرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانیت است . هشت مطلب که از بیانات گذشته معلوم مى گردد
پس ، از آنچه گذشت معلوم شد: اولا آیه شریفه آن حکم عمومى را که در آیه قبلیش در جمله(فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم) بود تخصیص مى زند.
و ثانیا کلمه حتى در جمله(حتى یسمع کلام الله) حکم تخصیص را که مساله پناه دادن به پناه خواهان است مقید بسر رسید معینى مى کند و مى فهماند که حکم امان دادن براى شنیدن کلام خدا و بررسى مواد رسالت است ، و قهرا مدت امان گرفتن مقید به مقدار بررسى مزبور است و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) تا آن مقدار از زمان مى تواند به امان خود وفادارى کند که مشرکین براى شنیدن کلام خدا و بررسى ادله نبوت او به آن مقدار مهلت محتاج باشند، و اما بعد از آنکه کلام خدا را شنیدند، و تا آنجا که ضلالت از هدایت برایشان متمایز شود بررسى نمودند دیگر معنا ندارد آن مهلت امتداد پیدا کند، بلکه قهرا و خود بخود مساله امان باطل گشته و شخص امان یافته تنها این مقدار فرصت دارد که به جایگاه و مامن خود که از آنجا به نزد پیغمبر آمده بود برگردد، و مسلمین در این فرصت متعرض او نشوند، تا بتواند از مرگ و زندگى یکى را به اراده خود اختیار کند.
و ثالثا به دست آمد که مقصود از کلام خدا مطلق آیات قرآنى است ، البته آن آیاتى که مربوط به اصول معارف الهى و معالم دینى و یا رد شبهاتى است که ممکن است به دلها راه پیدا کند. این چند نکته مطالبى است که آیه شریفه به کمک قرینه مقام و سیاقى که دارد آنها را افاده مى کند.
و از همین جا معلوم مى شود اینکه بعضى از مفسرین گفته اند: مقصود از کلام خدا آیات مربوط به توحید است و یا گفته اند: مقصود از آن سوره برائت و یا خصوص آیات اول آن است که در موسم حج به گوششان خورده صحیح نیست چون دلیلى بر این اختصاص نداریم .
و رابعا اینکه منظور از شنیدن کلام خدا واقف شدن بر اصول دین و معالم آن است نه صرف شنیدن ، گو اینکه صرف شنیدن هم در جائى که شنونده عرب باشد بى دخالت نیست ، و لیکن قرآن کریم تنها مال عرب نیست و در آنجا که شنونده اش غیر عرب باشد قطعا و بطورى که از سیاق استفاده مى شود مقصود از شنیدن همان به دست آوردن اصول دین و معالم آن خواهد بود.
حکو وجوب امان دادن براى استماع کلام خدا،قابل نسخ نیست
و خامسا معلوم شد این آیه از آیات محکمه است و نسخ نشده و بلکه قابل نسخ نیست ، زیرا این معنا از ضروریات مذاق دین و ظواهر کتاب و سنت است که خداوند قبل از اینکه حجت بر کسى تمام شود او را عقاب نمى کند، و مواخذه و عتاب همیشه بعد از تمام شدن بیان است ، و از مسلمات مذاق دین است که جاهل را با اینکه در مقام تحقیق و فهمیدن حق و حقیقت برآمده دست خالى برنمى گرداند و تا غافل است او را مورد مواخذه قرار نمى دهد. بنا بر این ، بر اسلام و مسلمانان است که به هر کس از ایشان که امان بخواهد تا معارف دین را شنیده و از اصول دعوت دینى سر درآورد امان دهند تا اگر حقیقت بر وى روشن شد پیرو دین شود؛ و مادام که اسلام ، اسلام است این اصل قابل بطلان و تغییر نیست و آیه محکمى است که تا قیامت قابل نسخ نمى باشد.
پس اینکه بعضى ها گفته اند: آیه(و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمع کلام الله) بوسیله آیه(و قاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافه) نسخ شده است صحیح نیست .
و سادسا به دست آمد که این آیه پناه دادن به پناه خواهان را وقتى واجب کرده که مقصود از پناهنده شدن ، مسلمان شدن و یا چیزى باشد که نفعش عاید اسلام گردد، و اما اگر چنین غرضى در کار نباشد آیه شریفه به هیچ وجه دلالت ندارد که به چنین کسى باید پناه داد، و این شخص مشمول آیات سابق است که دستور تشدید را داده است .
پذیرش دین حق باید با اختیار باشد و دراصول اعتقادى باید علم یقینى حاصل شود
و سابعا اینکه جمله(ثم ابلغه مامنه) با اینکه جمله(فاجره حتى یسمع) بدون آن مقصود را مى رساند براى این آورده شد که بر کمال عنایت بر باز شدن راه هدایت به روى مردم دلالت کند، و بفهماند که اسلام تا چه اندازه خواسته است حریت مردم را در زندگى و کارهاى حیاتى آنان حفظ کند. آرى ، اسلام از بکار بردن کلماتى نظیر(باید چنین شود) و(خدا چنین خواسته) اغماض کرده تا مردم اگر هلاک مى شوند و اگر به راه زندگى مى افتند در هر دو حال اختیارشان بعد از فهمیدن و تمام شدن حجت باشد، و دیگر بعد از آمدن انبیاء بشر بر خدا حجتى نداشته باشد.
و ثامنا اینکه - بطورى که دیگران هم گفته اند - آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه اعتقاد به اصل دین باید به حد علم یقینى برسد و اگر به این حد نرسد یعنى اعتقادى آمیخته با شک و ریب باشد کافى نیست ، هر چند به حد ظن راجح رسیده باشد، به شهادت اینکه خداى تعالى در چند جاى قرآن از پیروى ظن مذمت نموده به پیروى علم سفارش کرده ، و از آن جمله فرموده است :(و لا تقف ما لیس لک به علم) و نیز فرموده :(ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنى من الحق شیئا) و نیز فرموده :(و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یخرصون)
و اگر در اصول اعتقادى دین مظنه و تقلید کافى بود دیگر جا نداشت در آیه مورد بحث دستور دهد پناه خواهان را پناه دهند تا اصول دین و معارف آنرا به عقل خود درک کنند، زیرا براى مسلمان شدن ایشان راه دیگرى که عبارتست از تقلید وجود داشت ، پس معلوم مى شود تقلید کافى نیست و کسى که مى خواهد مسلمان شود باید در حق و باطل بودن دین بحث و دقت به عمل آورد.
البته نمى خواهیم بگوئیم آیه مورد بحث عموم مردم را مکلف کرده که تنها از راه استدلال به اصول دین اعتقاد پیدا کنند، بلکه ، مى خواهیم بگوئیم آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه باید اعتقاد علمى و یقینى باشد چه از راه استدلالهاى علمى و چه از هر راه دیگرى که و لو اتفاقا و احیانا مفید علم باشد، پس کسى به ما اشکال نکند به اینکه استدلال بر اصول معارف دین جز از راه عقل ممکن نیست(و چرا آیه شریفه براى تحصیل آن راه شنیدن آیات قرآن را پیشنهاد کرده ؟) آرى صحیح بودن راه استدلال امرى است و جایز بودن اعتماد بر علم از هر راهى که به دست آید امر دیگرى است .
کیف یکون للمشرکین عهد عند الله و عند رسوله ...
این جمله مطالب قبلى را که عبارت بود از شکستن عهد مشرکین که اعتمادى به عهد - شان نیست و کشتن آنان تا زمانى که به خدا ایمان آورده و در برابر دین توحید خاضع شوند، و همچنین استثناء کسانى را که عهد خود را نمى شکنند و تا پایان مدت عهدنامه وفا دارند بطور اجمال توضیح مى دهد.
پس این آیه و پنج آیه بعدش حکم مزبور و استثنائى که از آن شده و انتهاى مدت حکم را بیان مى کند.
پس اینکه فرمود:(کیف یکون للمشرکین عهد...) استفهامى است در مقام انکار یعنى اینها وفادار به عهد نیستند، و لذا بلا فاصله مشرکینى را که در مسجد الحرام با مسلمانان عهد کردند استثناء کرد، چون آنها عهد خود را نشکستند و لذا در باره شان فرمود:(فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم) یعنى تا زمانى که آنها به عهد خود استقامت ورزیدند شما هم استقامت کنید. آرى ، پایدارى به عهد کسانى که به عهد خود وفا دارند از لوازم تقواى دینى است به همین جهت دستور فوق را با جمله(ان الله یحب المتقین) تعلیل مى کند، و عین این تعلیل در آیه قبلى بود که مى فرمود:(فاتموا الیهم عهدهم الى مدتهم ان الله یحب المتقین).
کیف و ان یظهروا علیکم لا یرقبوا فیکم الا و لا ذمه ...
راغب در مفردات گفته است : کلمه(الال) به معناى همبستگى و رابطه ایست که از عهد و حلف به وجود مى آید. و جمله(قرابه تئل) به معناى قرابتى است که از روشنى قابل انکار نباشد، و به همین معنا آمده است در آیه(لا یرقبون فیکم الا و لا ذمه). و در جمله(اءل الفرس) که به معناى(سرعت کرد اسب) مى باشد نیز معناى روشنى خوابیده ، چون سرعت کردن اسب در حقیقت ظهور و بروز آنست . این تعبیر استعاره اى است که در باب سرعت کردن به کار مى بریم و مى گوئیم فلانى برقى زد و جست .
و در معناى کلمه(ذمه) گفته است :(ذمام) - با کسر ذال - به معناى آن توبیخ و مذمتى است که متوجه انسان در برابر عهدشکنى اش مى شود، و همچنین کلمه ذمه و مذمه همچنانکه گفته شده است :(لى مذمه فلا تهتکها مرا مذمتى است که مبادا پرده از رویش بردارى) و گفته شده است :(اذهب مذمتهم بشى ء یعنى در مقابل ذمه اى که دارى چیزى به ایشان بده) و از این معنائى که راغب در باره ذمه کرده به خوبى برمى آید که کلمه مذکور از ماده(ذم) که مقابل مدح است اشتقاق یافته .
مشرکین به هیچ میثاق طبیعى یا قراردادى در برابر مؤ منین وفادار نیستند هر چند چربزبانى کنند.
و بعید نیست اینکه خداى تعالى در آیه مورد بحث میان(ال) و(ذمة) مقابله انداخته براى این بوده که تا دلالت کند بر اینکه مشرکین هیچگونه میثاقى را که حفظش از واجبات است نسبت به مؤ منین حفظ و رعایت نمى کنند، چه آن میثاقهائى که اساسش اصول تکوینى و واقعى است مانند خویشاوندى و قرابت و یا آن میثاقهائى که اساسش قرار داد و اصطلاح باشد، مانند عهد و پیمانها و سوگندها و امثال آن .
و اگر کلمه(کیف) در ابتداى آیه مورد بحث تکرار شده هم براى این بوده که مطلب را تاکید کند، و هم اینکه آن ابهامى را که فاصله شدن جمله طولانى(الا الذین عاهدتم) میان جمله(کیف یکون) و جمله(و ان یظهروا) ممکن بود در بیان ایجاد کند بردارد.
پس معناى آیه شریفه چنین است : چگونه مشرکین در نزد خدا و رسول عهدى دارند و حال آنکه هم ایشان اگر بر شما دست یابند در باره شما رعایت عهد و قرابت را نخواهند کرد، امروز شما را با چرب زبانى راضى مى کنند تا از کشتنشان دست بردارید لیکن دلهایشان به گفته هایشان ایمان نداشته و بیشترشان فاسقند.
از اینجا معلوم مى شود که جمله(یرضونکم بافواههم) از باب مجاز عقلى است ، چون راضى کردن را به دهن ها نسبت داده در حالى که در حقیقت منسوب به گفتارهاست که در دهن ها وجود پیدا مى کند و از آنها خارج مى شود.
و این جمله یعنى جمله(یرضونکم ...)، مساله انکار وجود عهد را براى مشرکین تعلیل مى کند، و به همین جهت با فصل و بدون عطف آمده .
و تقدیر آن چنین است : چگونه براى آنان عهدى مى تواند باشد و حال آنکه با دهن هایشان شما را راضى مى کنند و لیکن دلهایشان از آنچه در دهنهایشان است خوددارى دارد و بیشترشان فاسقند.
و اما اینکه فرمود:(و اکثرهم فاسقون) مقصود بیان این جهت است که اکثر ایشان بهمین فعل عهد شکنند نه اینکه اگر روزى همگیشان بر شما غلبه یافتند عهد شما را مى شکنند پس آیه شریفه هم متعرض حال افراد مشرکین است و هم حال دسته جمعى آنان و مى فرماید افرادشان هیچ عهدى و میثاقى و قرابتى را در باره شما رعایت نمى کنند و دسته جمعیشان هم اگر قدرت یابند عهدى و پیمانى را از شما مرعى نخواهند داشت .
اشتروا بایات الله ثمنا قلیلا...
این جمله مقدمه و تمهیدى است براى آیه بعدى که مى فرماید:(لا یرقبون فى مؤ من الا و لا ذمة) و هر دو بیان و تفسیرند براى جمله(و اکثرهم فاسقون).
از همین جا بدست مى آید که هر چند فسق به معناى خروج از رسم عبودیت خداى تعالى است ، و لیکن گفتن اینکه مقصود از آن در این آیه خروج از عهد و پیمان است به ذهن نزدیک تر است .
و اینکه فرمود:(و اولئک هم المعتدون) به منزله تفسیر است براى همه احوالات و روحیات و رفتارهاى ایشان ، و در عین حال جواب از یک سؤ ال مقدرى هم هست ، و آن سؤ ال و یا شبه سؤ ال این است اگر عهدشکنى اعتداء و ظلم نیست ، پس چرا خداوند دستور مى دهد عهد این مشرکین را بشکنیم . جواب اینکه عهدشکنى شما ظلم نیست بخاطر آن عداوتى که این مشرکین در دلهایشان پنهان داشته و بیشتر آنان آن عداوت را در مقام عمل اظهار داشته و از راه خدا و پیشرفت دین جلوگیرى مى کنند، و در اعمال غرض هاى خود پابند بهیچ قرابت و عهدى نیستند پس تجاوزکار ایشانند نه شما.
فان تابوا و اقاموا الصلوه ...
این دو آیه جمله(فان تبتم فهو خیر لکم و ان تولیتم فاعلموا انکم غیر معجزى الله) را که در سابق گذشت بطور تفصیل بیان مى کند.
و منظورش از توبه به دلالت سیاق این است که به سوى ایمان به خدا و آیات او برگردند، و به همین جهت بصرف توبه اکتفاء نکرده و مساله بپا داشتن نماز را که روشن ترین مظاهر عبادت خداست و همچنین زکات دادن را که قوى ترین ارکان جامعه دینى است به آن اضافه کرد، و این دو را به عنوان نمونه و اشاره به همه وظایف دینى که در تمامیت ایمان به آیات خدا دخالت دارند ذکر نمود.
این بود معناى(تابوا و اقاموا الصلوه و آتوا الزکاة) و اما معناى(فاخوانکم فى الدین) مقصود از آن این است که بفرماید: در صورتى که توبه کنند با سایر مؤ منین در حقوقى که اسلام آنرا معتبر دانسته مساوى خواهند بود.
برادر خوانده شدن مؤ منین در قران کریم به نحو مجاز و استعاره نیست بلکه آثارىبر آن مترتب است
و اگر در این آیه و در آیه(انما المومنون اخوه مؤ منان برادران یکدیگرند) مساله تساوى در حقوق را به برادرى تعبیر کرده براى این است که دو برادر دو شاخه هستند که از یک تنه جدا و منشعب شده اند و این دو در همه شوون مربوط به اجتماع خانواده و در قرابتى که با اقربا و فامیل دارند مساوى هستند.
و چون براى این اخوت احکام و آثارى شرعى است ، لذا قانون اسلام آنرا یک سنخ برادرى حقیقى میان افراد مسلمین معتبر کرده است که عینا مانند برادرى طبیعى آثارى عقلى و دینى بر آن مترتب مى شود. بنابراین ، اگر قرآن این معنا را برادرى نامیده این نامیدنش بطور مجاز و استعاره نبوده است ، بلکه یک نحوه برادرى جدى است همچنان که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بطورى که نقل شده است فرموده : مردم با ایمان نسبت به هم برادرند، و پائین ترین ایشان کارهائى که بعهده مؤ منین است در ذمه خود انجام مى دهند(یعنى مؤ منین تا جائى که بتوانند به هم کمک مى کنند) و همگى دست واحدى هستند بر علیه دشمن .
(و ان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دینکم فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم ...) از سیاق آیه استفاده مى شود که مراد غیر آن مشرکین است که در آیه قبلى دستور داد عهد و پیمانشان را بشکنید و فرمود: چون آنها تجاوزکارند و در هیچ مومنى قرابت و عهدى را رعایت نمى کنند، چون اگر منظور از آیه مورد بحث هم همانها مى بودند دیگر جا نداشت با اینکه در آنان نقض عهد را شرط کرده بفرماید: اگر عهد شکستند.
پس قطعا منظور در آیه مورد بحث قوم دیگرى است که با زمامدار مسلمانان عهدى داشته و آنرا شکسته اند، و خداوند قسمهایشان را لغو دانسته و دستور مى دهد که با آنان کارزار کنید، و علاوه آنانرا پیشوایان کفر نامیده چون نسبت به سایرین در کفر به آیات خدا سابقه دارترند، و سایرین از آنان یاد مى گیرند، لذا باید با همه آنان بجنگند بلکه بدین وسیله از عهدشکنى دست بردارند.
تحریک و تشویق مسلمین به قتال و کارزار با بیان اینکه جهاد صحنه آزمون استو...
الا تقاتلون قوما نکثوا ایمانهم و هموا باخراج الرسول - تا آخر چهار آیه
این آیات مسلمانها را تحریک مى کند به اینکه با مشرکین بجنگند، و براى اینکه تحریکشان کند، آن جرائمى را که مشرکین مرتکب شده و خیانتهائى که به خدا و حق و حقیقت ورزیدند، و خطاها و طغیاناتشان را در رابطه با عهدشکنى و اینکه مى خواستند آنحضرت را بیرون کنند و شروع در جنگ را خاطرنشان مى سازد.
و نیز به منظور تحریکشان تعریفشان مى کند به اینکه لازمه ایمانشان به خداى مالک خیرات و شرور و مالک منافع و مضار ایشان این است که جز از او نترسند، بدین وسیله دلهایشان را تقویت نموده و بر امر کارزار با دشمن تشجیعشان مى کند، و در آخر این معنا را خاطرنشان مى سازد که شما مورد امتحان خدا قرار گرفته اید، و باید از نظر خلوص نیت و قطع پیوندهاى دوستى و فامیلى با مشرکین از امتحان درآئید، تا به آن اجرهائى که مخصوص مؤ منین واقعى است نائل شوید.
(قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم ...) - بار دیگر امر به قتال را تکرار مى کند چون با تحریک و تشویقى که گذشت حالا دیگر بهتر مورد قبول واقع مى شود. آرى ، امر اولى ابتدائى بود و مسبوق به تحریک و یا تشویقى نبود، بخلاف دومى که امر اول توطئه و زمینه چینى آنرا کرده و ماءمورین را کاملا آماده ساخته است .
علاوه بر اینکه جمله(یعذبهم الله بایدیکم و یخرهم ... و یذهب غیظ قلوبهم) نیز موکد امر و مشوق ماءمورین است بر امتثال و اجراى آن . گفتن این معنا که کشتار مشرکین به دست مؤ منین عذاب خداست و در حقیقت مؤ منین ایادى خداى سبحانند، و نیز تذکر اینکه مشرکین خوار خواهند شد و خداوند ایادى خود را نصرت خواهد داد و داغ دلهایشان را از کفار خواهد گرفت خود مشوقى است که آنان را با اراده اى صاف و جرات و نشاط وافى به سوى عمل سوق مى دهد.
(و یتوب الله على من یشاء...) - این آیه به منزله استثنائى است که مى رساند حکم قتال بطور مطلق نیست .
ام حسبتم ان تترکوا و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم ...
این آیه به منزله تعلیل دیگرى است براى وجوب قتال و نتیجه آن هم تحریک مؤ منین است بر قتال و هم اینکه حقیقت امر را براى آنان بیان مى کند، و خلاصه آن بیان این است که : دار دنیا دار امتحان و زورآزمائى با ناملایمات است زیرا که نفوس انسانها در ابتداى خلقتشان از خیر و شر و سعادت و شقاوت و هر رنگ دیگرى پاک بوده ، و مراتب نزدیکى و تقرب به خدا را تنها به کسانى مى دهند که نسبت به خدا و آیات او ایمان خالص داشته باشند، خلوص ایمان هم جز به امتحان هویدا نمى شود. آرى ، مقام عمل است که پاکان و ناپاکان را از هم جدا مى کند، و مردان مخلص را از کسانى که فقط ادعاى ایمان دارند جدا مى سازد.
و چون چنین است حتما باید اینهائى که ادعا مى کنند به اینکه ما جان و مال خود را به خدا در برابر بهشت فروخته ایم امتحان شوند و باید با ابتلائاتى از قبیل کارزار مورد آزمایش قرار گیرند که صادق و کاذب را خوب معلوم مى کند و تتمه و روابط محبت و خویشاوندى با دشمنان خدا را از دلها قطع مى سازد و کار نجات و هلاکت را یکطرفى مى کند.
پس مؤ منین باید امر به قتال را امتثال کنند، بلکه در امتثال آن سبقت هم بگیرند تا هر چه زودتر صفاى جوهره و حقیقت ایمانشان ظاهر گشته و با آن در روزى که جز حجت حق بکار نرود با خداى خود