background
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ۚ وَاللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ
و مانند كسانى مباشيد كه از خانه‌هايشان با حالت سرمستى و به صرف نمايش به مردم خارج شدند و [مردم را] از راه خدا باز مى‌داشتند، و خدا به آنچه مى‌كنند احاطه دارد.
آیه 47 سوره الْأَنْفَال

بیان آیات

این آیات مشتمل است بر بیان وجوب دادن خمس غنیمت ، و استقامت در برابر دشمن ، و اندرز آنان و بیان پاره اى از نکبتها که خداوند دشمنان دین را بدان مبتلا کرده ، و بیچاره شدنشان به مکر الهى ، و اینکه خداوند در بین آنان همان سنتى را معمول داشته که در میان قوم فرعون و کسانى که پیش از ایشان بودند بخاطر تکذیب آیات و جلوگیرى از راه او معمول داشته است .

و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ...

توضیح و تفسیر مفردات و جملات آیه شریفه مربوط به خمس :(واعملوا انما غنمتممن شى ء فان لله خمسه و للرسول ...)

کلمه(غنم) و(غنیمت) به معناى رسیدن به در آمد از راه تجارت و یا صنعت و یا جنگ است ، و لیکن در این آیه بملاحظه مورد نزولش تنها با غنیمت جنگى منطبق است . راغب مى گوید:(غنم) - به دو فتحه - معنایش معروف است ، خداى تعالى فرموده :(و من البقر و الغنم حرمنا علیهم شحومهما)(و از گاو و گوسفند پیه آن دو را بر ایشان حرام کردیم)و(غنم) - به ضمه حرف اول و سکون حرف دوم - به معناى رسیدن و دست یافتن به فائده است ، و لیکن در هر درآمدى که از راه جنگ و از ناحیه دشمنان و غیر ایشان به دست آید استعمال شده ، و به این معنا است آیه(و اعلموا انما غنمتم من شى ء و آیه فکلوا مما غنمتم حلالا طیبا). و کلمه(مغنم) به معناى هر چیزى است که به غنیمت درآید و جمع آن(مغانم) مى باشد ، مانند:(فعند الله مغانم کثیره)

و کلمه(ذو القربى) به معناى نزدیکان و خویشاوندان است و در این آیه منظور از آن ، نزدیکان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و یا بطورى که از روایات قطعى استفاده مى شود خصوص اشخاص معینى از ایشان است . و کلمه(یتیم) به معناى انسانى است که پدرش در حال خردسالى اش مرده باشد، و مى گویند که در همه انواع حیوانات یتیم آن حیوانى است که مادر خود را از دست داده باشد، تنها انسان است که یتیم بودنش از ناحیه پدر است .

(فان لله خمسه ...) کلمه(ان) به فتح همره قرائت شده ، و این ممکن است بخاطر تقدیر گرفتن حرف جر بوده و تقدیر آن چنین باشد:(و اعلموا انما غنمتم من شى ء فعلى ان لله خمسه)(بدانید که هر آنچه را که به غنیمت مى گیرید بر این اساس است که پنج یک آن ، از آن خدا است).

و یا(فاء) براى استشمام معنى شرط بوده باشد، چون برگشت معناى آیه به این بوده که(اگر چیزى را به غنیمت بردید پس خمس ‍ آن براى خدا است) و چون معناى شرط از آن استشمام مى شود فاء به کار رفته تا جمله معناى جزاء شرط را بدهد، و اگر حرف(ان) تکرار شده صرفا به منظور تاکید بوده ، و اصل آن(و اعلموا انما غنمتم من شى ء ان خمسه لله ...) بوده ، و آن اصلى که ماده علم تعلق به آن گرفته عبارت است از جمله(ما غنمتم من شى ء خمسه لله و للرسول ...)، و لفظ جلاله را براى تعظیم مقدم بر رسول ذکر نمود.

و جمله(ان کنتم آمنتم بالله) قید آن امرى است که صدر آیه دلالت بر آن دارد و آن عبارت است از امر(بدهید خمس آن را). پس معناى جمله مذکور این مى شود:(بدهید خمس آن را اگر به خدا و به آنچه که بر بنده مان نازل کرده ایم ایمان آورده اید). و چه بسا گفته شده است که جمله مزبور متصل به جمله(فاعلموا ان الله هو مولاکم) است که در آیه قبلى بود، البته این را گفته اند، و لیکن سیاق کلام بواسطه فاصله شدن جمله(و اعلموا انما غنمتم) با این توجیه وفق نمى دهد.

(ما انزلنا على عبدنا یوم الفرقان) - ظاهر این است که منظور از(ما انزلنا) قرآن است ، به قرینه اینکه انزال آن را اختصاص به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) داده ، و اگر منظور از آن ملائکه نازله در جنگ بدر بود جا داشت اولا بجاى(ما انزلنا) بفرماید(من انزلنا) و یا تعبیر دیگرى که این معنا را برساند، و ثانیا بجاى(على عبدنا) بفرماید:(علیکم) زیرا همانطور که ملائکه در آن روز براى یارى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرستاده شده بودند همچنین مؤ منین ملازمین رکاب آن حضرت را هم یارى کردند، همچنانکه آیه(فاستجاب لکم انى ممدکم بالف من الملائکه مردفین) و آیه(اذ یوحى ربک الى الملائکه انى معکم فثبتوا الذین آمنوا) بر آن دلالت دارند، و نظیر آن دو در معنا، آیه(اذ تقول للمؤ منین الن یکفیکم ان یمدکم ربکم بثلاثه آلاف من الملائکه منزلین ، بلى ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسه آلاف من الملائکه مسومین) مى باشد.

و در التفات از غیبت به تکلم که در جمله(ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا) بکار رفته اشاره است به بسط لطف الهى بر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و ممتاز شدنش به قرب خدا، و این اشاره بر کسى پوشیده نیست .

و از دقت در بحثى که در اول سوره در ذیل آیه(یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول ...) گذشت به دست مى آید که منظور از جمله(و ما انزلنا على عبدنا یوم الفرقان) حلیت تصرف در غنیمت است که در آخر سوره در ضمن سیاق آیاتى در باره آن فرمود:(فکلوا مما غنمتم حلالا طیبا).

و منظور از یوم الفرقان روز بدر است به شهادت اینکه دنبالش فرمود:(یوم التقى الجمعان)، زیرا آن روزى که خداوند حق و باطل را روبروى هم قرار داد و آن دو را از هم جدا کرد و به تصرف خود حق را احقاق و با یارى نکردنش از باطل آن را ابطال نمود همان روز بدر بود. و جمله(و الله على کل شى ء قدیر) به منزله تعلیل است براى جمله(یوم الفرقان) نظر به دلالتى که دارد بر اینکه خداوند حق را از باطل جدا کرد، مثل اینکه گفته شده باشد: خدا بر هر چیزى قادر است ، و به همین دلیل مى تواند حق و باطل را از هم جدا سازد.

بنابراین ، معناى آیه - و خدا داناتر است - این مى شود: بدانید که آنچه شما غنیمت مى برید هر چه باشد یک پنجم آن از آن خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و ابن السبیل است و آن را به اهلش برگردانید اگر به خدا و به آنچه که بر بنده اش محمد(صلى الله علیه و آله) در جنگ بدر نازل کرده ایمان دارید و در روز بدر این معنا را نازل کرده بود که ان فال و غنیمت هاى جنگى از آن خدا و رسول او است ، و احدى را در آن سهمى نیست ، و اینک همان خدایى که امروز تصرف در چهار سهم آن را بر شما حلال و مباح گردانیده دستورتان مى دهد که یک سهم آن را به اهلش برگردانید.

و از ظاهر آیه برمى آید که تشریع در آن مانند سایر تشریعات قرآنى ابدى و دائمى است ، و نیز استفاده مى شود که حکم مورد نظر آیه مربوط به هر چیزى است که غنیمت شمرده شود، هر چند غنیمت جنگى ماخوذ از کفار نباشد، مانند استفاده هاى کسبى و مرواریدهایى که با غوص از دریا گرفته مى شود و کشتى رانى و استخراج معادن و گنج ، آرى ، گو اینکه مورد نزول آیه غنیمت جنگى است ، و لیکن مورد مخصص نیست .

و همچنین از ظاهر مصارفى که برشم رده و فرموده :(لله خمسه و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل) برمى آید که مصارف خمس منحصر در آنها است ، و براى هر یک از آنها سهمى است ، به این معنا که هر کدام مستقل در گرفتن سهم خود مى باشند، همچنانکه نظیر آن از آیه زکات استفاده مى شود، نه اینکه منظور از ذکر مصارف از قبیل ذکر مثال باشد.

هر یک از این مطالب که گفتیم از ظاهر آیه استفاده مى شود شکى نیست در اینکه از آیه به ذهن تبادر مى کند، و بر طبق آن روایاتى هم از طریق شیعه و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) وارد شده . و لیکن مفسرین اهل سنت درباره آن و اینکه تفسیر آیه چیست اختلاف کرده اند، و ما - ان شاء الله - به زودى در بحث روایتى آینده متعرض اقوال آنان مى شویم .

یاد آورى امدادهاى غیبى الهى در جنگ بدر که موجب پیروزى مسلمین گردید

اذ انتم بالعدوه الدنیا و هم بالعدوه القصوى و الرکب اسفل منکم و لو تواعدتم لاختلفتم فى المیعاد و لکن لیقضى الله امرا کان مفعولا...

کلمه(عدوه) - به ضم عین ، و گاهى به کسر آن - به معناى طرف بلند بیابان است ، و(دنیا) مونث(ادنى) است همچنانکه(قصوى) که گاهى آن را(قصیا) هم مى گویند مونث(اقصى) است ؛ و منظور از(رکب) بطورى که گفته شده آن قافله مال التجاره اى بود که ابو سفیان سرپرستیش را بر عهده داشته است .

ظرف(اذ) در جمله(اذ انتم بالعدوة) بیان ثانوى یوم الفرقانى است که در آیه قبلى بود، همچنانکه ظرف(یوم) در جمله(یوم التقى الجمعان) بیان اول آن و متعلق به(انزلنا على عبدنا) بود. و اما اینکه بعضى گفته اند که ظرف(اذ) بیان جمله(و الله على کل شى ء قدیر) است ، و مى خواهد با ذکر مورد، قدرت خدا را برساند و معنایش این است که خدا بر یارى شما قادر است با ذلت و زبونى که داشتید وقتى که شما در بلندى نزدیک بیابان فرود آمده بودید وجهى بعید و تکلف دار است .

سیاق جملات قبل از جمله(ولو تواعدتم لاختلفتم فى المیعاد) که مساله برخورد دو لشکر و خصوصیات آن را مى رساند، و اینکه قافله پائین تر از مسلمین بودند، و اینکه خداوند به قدرتش که هر چیزى را مقهور کرده حق و باطل را از هم جدا کرده و حق را تایید و باطل را مغلوب ساخت و همچنین اینکه فرمود:(و لکن لیقضى الله امرا کان مفعولا) همه شواهدى هستند بر اینکه منظور از جمله مورد بحث هم که فرمود:(و لو تواعدتم لاختلفتم فى المیعاد) بیان همین است که برخورد به این صورت جز مشیت خاصه خداى سبحان نبوده ، چون مشرکین با اینکه داراى عده و عده بودند در قسمت بلندى بیابان در جایى که آب در دسترسشان و زمین زیر پایشان سفت و محکم بود فرود آمدند و مؤ منین با کمى عدد و ضعف نیرویشان در قسمت پائین بیابان در زمینى ریگزار و بى آب اردوگاه دایر کرده بودند و به قافله ابو سفیان هم نتوانستند دست پیدا کنند و او قافله را از یک نقطه ساحلى پائین اردوگاه مؤ منین پیش ‍ مى راند، و مؤ منین در شرایطى قرار گرفته بودند که از نظر نداشتن پایگاه چاره اى جز جنگیدن نداشتند، و برخورد مؤ منین در چنین شرایط و پیروزیشان بر مشرکین را نمى توان امرى عادى دانست ، و جز مشیت خاص الهى و قدرت نمائیش بر نصرت و تایید مؤ منین چیز دیگر نمى تواند باشد.

پس جمله(و لو تواعدتم لاختلفتم فى المیعاد) بیان این معنا است که فرود آمدن مؤ منین در اینجا و مشرکین در آنجا روى قرار قبلى و یا مشورت صورت نگرفته و لذا بدنبال این جمله فرمود:(و لکن لیقضى الله امرا کان مفعولا) چون این جمله بخاطر کلمه(و لکن) استدراک از مطالب قبل است .

و جمله(لیهلک من هلک عن بینه و یحیى من حى عن بینه) تعلیل آن قضائى است که خداوند در امر مفعول رانده ، و معنایش این است که خداوند اگر این قضا را راند که شما با کفار اینطور تلاقى و برخورد کنید، و در چنین شرایطى شما مؤ منین را تایید نمود و کفار را بیچاره کرد همه براى این بود که خود دلیل روشنى بر حقانیت حق و بطلان باطل باشد تا هر کس هلاک مى شود با داشتن دلیل و تشخیص راه از چاه هلاک شده باشد و هر کس هم زنده مى شود با دلیل روشن زنده شده باشد.

و به این بیان روشن مى شود که منظور از هلاکت و زنده شدن ، هدایت و ضلالت است ، چون ظاهرا چیزى که مرتبط با وجود بینه و دلیل روشن باشد همین هدایت و ضلالت است .

جمله(و ان الله لسمیع علیم) نیز تعلیل است ، و عطف است بر جمله(لیهلک من هلک عن بینه ...) و معنایش این است که و(اگر خدا این قضا را راند و کرد آنچه را کرد براى این بود که او شنوا است و دعاى شما را مى شنود، دانا است و آنچه در دلهاى شما هست مى داند) و در این بیان اشاره است به آنچه که در صدر آیات راجع به این داستان ذکر کرده و فرموده بود:(اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم ...)

و بر طبق همین سیاق است(یعنى براى بیان اینکه مرجع امر این واقعه قضاى خاص الهى است نه اسباب عادى) آیه بعدى که مى فرماید:(اذ یریکهم الله فى منامک قلیلا...) و همچنین چند آیه بعد که مى فرماید:(و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم ...) و آیه بعد از آن که مى فرماید:(اذ یقول المنافقون و الذین فى قلوبهم مرض غر هولاء دینهم ...)

و معناى آیه این است که روز فرقان آن روزى بود که شما در قسمت پائین وادى اردو دایر کرده بودید و کفار در قسمت بالاى آن اطراق کرده بودند و پیاده شدن شما در پائین و کفار در بالا با هم جور درآمد بطورى که اگر مى خواستید قبلا با کفار قرار داد کنید که شما اینجا و آنان آنجا را لشکرگاه کنند قطعا اختلافتان مى شد، و هرگز موفق نمى شدید که به این نحو جبهه سازى کنید. پس قرار گرفتن شما و ایشان به این نحو نه از ناحیه و به فکر شما بود و نه از ناحیه و به فکر کفار، بلکه امر شدنى بود که خداوند بر آن قضا راند، و اگر اینچنین قضا راند براى این بود که با ارائه یک معجزه و دلیل روشن حجت خود را تمام کند، و نیز براى این بود که دعاى سابق شما را و آن استغاثه اى را که از شما شنید، و آن حاجتى را که از سویداى دل شما خبر داشت مستجاب و برآورده کند.

اذ یریکهم الله فى منامک قلیلا...

کلمه(فشل) به معناى ضعف توام با اضطراب است ، و(تنازع) به معناى اختلاف و از ماده(نزع) است که نوعى کندن را گویند، و اختلاف را از این باب تنازع مى گویند که در حقیقت طرفین نزاع هر کدام مى خواهند دیگرى را از آنچه که دارد برکند. و کلمه(تسلیم) به معناى نجات دادن است .

و کلام در این آیه به تقدیر کلمه(اذکر) معنایش این است(که بیاد آر آن موقعى را که خداوند دشمنان تو را در خواب در نظرت اندک وانمود) و اندک نشان داد نشان براى این بود که دلهایتان را استوار نموده و درونتان را آرامش بخشد، چون اگر نفرات ایشان را در نظرت زیاد جلوه مى داد و تو مؤ منین را از نیروى ایشان خبر مى دادى قهرا از ضعف و کمى عده خود دچار سستى و اضطراب مى شدند، و در اینکه آیا در چنین شرایطى با لشکر انبوه کفار مصاف شوند یا نه اختلاف مى کردند، و لیکن خداى تعالى با اندک نشان دادن ایشان شما را از سستى و اختلاف نجاتتان داد، چون او به ذات الصدور یعنى به دلها آگاه است ، و خوب مى داند که براى اطمینان یافتن و استوارى و نیرومند شدن دلها چه چیز شایسته است .

این آیه دلالت دارد بر اینکه خداى سبحان به رسول خود در عالم رویا بشارت به فتح داده ، و آنجناب در خواب دید که همانطورى که خداوند در بیدارى وعده داده بود بر یکى از دو طائفه ، قافله و یا لشکر قریش پیروز خواهد شد، و خداوند در آن خواب لشکر قریش ‍ را اندک و غیر قابل اعتناء به آن حضرت وانمود کرده و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هم آنچه را که در خواب دیده بود براى مؤ منین بازگو کرد و به آنان وعده صریح و بشارت داده بود و به همین جهت همه آماده جنگ با ایشان شدند، به دلیل اینکه فرمود:(و لو اراکهم کثیرا لفشلتم ...) و دلالت این جمله بر آن چه ما استظهار کردیم روشن است .

و اذ یریکموهم اذ التقیتم فى اعینکم قلیلا و یقلل کم فى اعینهم ...

معناى این آیه روشن است ، و میان آن و آیه(قد کان لکم آیه فى فئتین التقتا فئه تقاتل فى سبیل الله و اخرى کافره یرونهم مثلیهم راى العین و الله یوید بنصره من یشاء) بنابر اینکه اشاره باشد به واقعه بدر هیچ منافاتى وجود ندارد. براى اینکه اندک نشان دادنى که در آیه مورد بحث است مقید شده به جمله(اذ التقیتم) و با همین قید تنافى برداشته شده ، گویا خداى سبحان مؤ منین را در اولین برخورد به نظر مشرکین اندک نشان داده ، تا مغرور شده و ایشان را غیر قابل اعتناء تلقى کنند و همین معنا ایشان را بر پیاده شدن و جنگیدن دلیر کند، ولى وقتى دست به کار جنگ شده و در هم آمیختند خداوند همان مؤ منین را که تا آن موقع به نظرشان اندک مى آمد در نظرهایشان بسیار و دو برابر وانمود، و همین معنا باعث شد که عزیمت هایشان سست گشته و دل از دست داده و در نتیجه شکست خوردند.

پس آیه مورد بحث ناظر به اول داستان است ، و آیه آل عمران ناظر به بعد از انتقال و اختلاط است(لیقضى الله امرا کان مفعولا و الى الله ترجع الامور) این جمله متعلق است به جمله(یریکموهم) و آن را تعلیل مى کند.

شش دستور جنگى به سربازان اسلام

یا ایها الذین امنوا اذا لقیتم فئه فاثبتوا و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون ...

راغب در مفردات مى گوید: ثبات - به فتح ثاء - ضد زوال است . و بنا به گفته او در مورد آیه شریفه به معناى ضد فرار از دشمن است ، و این کلمه به حسب معنایش اعم از کلمه صبرى است که در جمله(و اصبروا ان الله مع الصابرین) به آن امر فرموده ، چون صبر یک نحوه ثبات خاصى است ، و آن عبارت است از ثبات در مقابل مکروه هم به قلب ، بدین صورت که دچار ضعف نگردد و جزع و فزع نکند، و هم به بدن ، به اینکه کسالت و سهل انگارى ننموده ، و از جا در نرود، و در مواردى که عجله پسندیده نیست شتاب نکند.

کلمه(ریح) بطورى که گفته شده به معناى عزت و دولت است ، راغب نیز گفته است که : کلمه(ریح) در آیه بطور استعاره به معناى غلبه است ، و وجه این استعاره و تشبیه این است که باد به هر چه بوزد آن را به حرکت درآورده و از جاى مى کند و با خود مى برد، غلبه بر دشمن هم همین خاصیت را دارد.

راغب در باره کلمه(بطر) گفته : این کلمه به معناى غفلت و سبک مغزى است که در اثر سوء استفاده از نعمت و قیام ننمودن به حق آن و مصرف کردن آن در غیر مورد به آدمى دست مى دهد، خداى تعالى در یکجا فرموده :(بطرا و رئاء الناس) و در جاى دیگر فرموده :(بطرت معیشتها) یعنى اهل ده در معیشت شان بطر به خرج دادند و در نتیجه از کار باز مانده و به رنج افتادند، و بطر همان طرب است و طرب خفت و سبکیى است ناشى از فرح . و گاهى این کلمه در شدت حزن و اندوه استعمال مى شود، و کلمه(بیطره) به معناى دامپزشکى است . و کلمه رئاء به معناى این است که آدمى خود را به غیر آنچه که هست نشان دهد.

جمله(فاثبتوا) امر مطلق ایستادگى در برابر دشمن و فرار نکردن است ، و بنابراین امر به صبر در جمله(و اصبروا) همانطورى که در سابق اشاره کردیم تکرار آن امر نیست .

ذکر خدا در جمله(و اذکروا الله کثیرا) به معناى یاد خدا در دل و در زبان است ، چون این هر دو قسم ، ذکر است و معلوم است که آن چیزى که مقاصد آدمى را از یکدیگر مشخص و جدا مى کند آن حالات درونى و قلبى انسان است ، حال چه اینکه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل کلمه(یاغنى) از فقیرى که از فقر خود به خدا پناهنده مى شود، و یا کلمه(یاشافى) از مریضى که از مرض خود به خدا پناه مى برد، و یا مطابق نباشد، مثل اینکه همان فقیر و مریض بجاى آن دو کلمه بگویند(اى خدا) چون همین(اى خدا) از فقیر به معناى(اى بى نیاز) و از مریض به معناى(اى شفادهنده) است ، چون مقتضاى حال و آن احتیاجى که این دو را به استغاثه وادار کرده شاهد این است که مقصودشان از(اى خدا) جز این نیست ، و این خیلى روشن است . کسى هم که به جنگ رفته ، و با دشمن روبرو شده ، و مى داند که در جنگ خونها ریخته مى شود، و دست و پاها قطع مى گردد و خلاصه به منظور رسیدن به هدف باید از خود گذشتگى کرد و پیه همه ناملایمات را به خود مالید، چنین کسى فکرش همه متوجه پیروزى و رسیدن به هدف و غلبه بر دشمنى است که او را به مرگ و فنا تهدید مى کند، و کسى که حالش این و فکر و ذکرش این است ذکر خدایش هم ذکرى است که با حالت و فکرش تناسب دارد. و این خود بهترین قرینه است بر اینکه منظور از(اذکروا الله کثیرا) این است که مومن ، متذکر آن معارفى باشد که مربوط به این شان و این حالت است ، و آن این است که خداى تعالى معبود او و پروردگار او است ، و آن کسى است که مرگ و حیات به دست او است ، و مى تواند او را در این حال یارى کند، و او سرپرست اوست و چه سرپرست و یاور خوبى است ، چنین کسى با اینکه پروردگارش وعده نصرت داده و فرموده :(ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم) و مى داند که خداوند اجر کسى را که عمل نیکى انجام دهد ضایع نمى کند یقینا به نصرت پروردگارش اطمینان داشته و مى داند که سرانجام کارش به یکى از دو وجه است که هر دو نیک است ، چون یا بر دشمن غلبه پیدا مى کند که در این صورت رایت دین را بلند کرده و محیط را براى سعادتمند شدن خود و دیگران مساعد کرده است ، و یا کشته مى شود که در این فرض به جوار اولیاء مقربین درگاه پروردگارش شتافته است ، این گونه معارف حقیقى است که مربوط به حالت یک نفر مجاهد است ، و سرانجامش را به سعادت واقعى و کرامت دائمى منتهى مى کند.

و اگر در جمله مورد بحث(ذکر) را مقید به(کثیر) کرد براى این است که در میدانهاى جنگ هر لحظه صحنه هایى که انسان را به دوستى زندگى فانى و شیرینى زخارف دنیوى وادار ساخته و شیطان هم با القاء وسوسه خود آن را تایید کند تکرار مى شود، و لذا فرموده : خدا را زیاد یاد کنید تا بدین وسیله روح تقوا در دلها هر لحظه تجدید و زنده تر شود.

(و اطیعوا الله و رسوله) - ظاهر سیاق این است که منظور از(اطاعت) اطاعت دستوراتى است که از ناحیه خدا و رسول راجع به امر جهاد و دفاع از حریم دین و بیضه اسلام صادر مى شود، و آیات جهاد و دستورات نبوى مشتمل بر آن است ، مثل اینکه باید اول تمام حجت کنند، و در حین جنگ متعرض زن و فرزند دشمن نشوند و بدون اطلاع دشمن بر ایشان شبیخون نزنند و همچنین احکام دیگر جهاد.

(و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم) - یعنى با نزاع و کشمکش در میان خود ایجاد اختلاف نکنید، و در نتیجه خود را دچار ضعف اراده مسازید و عزت و دولت و یا غلبه بر دشمن را از دست مدهید، چون اختلاف ، وحدت کلمه و شوکت و نیروى شما را از بین مى برد.

(و اصبروا ان الله مع الصابرین) یعنى همواره در برابر مصائب و ناملایمات جنگى که دشمن به وسیله آن تهدیدتان مى کند ملازم خویشتن دارى و اکثرا در ذکر خدا و اطاعت او و رسولش بوده باشید، و حوادث و سنگینى بار اطاعت شما را از جاى نکند و از پا درنیاورد، و لذت معصیت و عجب و تکبر شما را گمراه نسازد.

و اگر امر به صبر را با جمله(ان الله مع الصابرین) تاکید فرمود براى این است که صبر قوى ترین یاورى است که در شدائد، و محکم ترین رکنى است در برابر تلون در عزم و سرعت تحول در اراده .

و همین صبر است که به انسان فرصت تفکر صحیح داده و به منزله خلوتى است که در هنگام هجوم افکار پریشان و صحنه هاى هول انگیز و مصائبى که از هر طرف رو مى آورد به انسان فرصت مى دهد که صحیح فکر نموده و راى مطمئن و صد در صد اتخاذ کند، پس خداى سبحان با مردم صابر است .

(و لا تکونوا کالذین خرجوا من دیارهم بطرا و رئاء الناس ...) - نهى از اتخاذ طریقه مشرکین ریاکار و مغرور و جلوگیران از راه خدا است ، و بطورى که از سیاق کلام استفاده مى شود مقصود از آنان مشرکین قریش است ، و چون داراى اوصاف مذکور بودند یعنى مغرور و ریاکار و سد راه خدا بودند مؤ منین را از اینکه مثل آنان شوند نهى کرده ، و این معنا هم از سیاق استفاده مى شود، و هم جمله(و الله بما یعملون) محیط بر آن دلالت دارد، چون مى فرماید خداوند به کردار ایشان احاطه و سلطنت دارد، مالک کارهاى ایشان است ، و معلوم است که لازمه این معنا این است که اعمال ایشان داخل در قضاى خدا و جارى به اذن و مشیت او باشد، و با این حال این فعالیت ها خدا را عاجز و ناتوان نمى کند. بنابراین مى توان گفت جمله مزبور به منزله کنایه از مطلبى است که در چند آیه بعد به آن تصریح کرده و فرموده است : و لایحسبن الذین کفروا سبقوا انهم لا یعجزون .

و نیز معلوم است که قیود سه گانه(بطرا) و(رئاء الناس) و(یصدون عن سبیل الله) را در کلام اخذ کردن باعث مى شود که نهى به همانها تعلق بگیرد، و تقدیر چنین شود: شما(مانند کفار) با خودنمائى و خودآرائى به تجملات دنیوى به سوى جنگ با دشمنان دین از دیار خود بیرون نشوید، و مردم را با گفتار و کردار ناپسند خود به ترک تقوا و فرو رفتن در گناهان و خروج از اطاعت اوامر و دستورات او دعوت مکنید، و بدین وسیله سد راه خدا مباشید، که اگر چنین کنید زحماتتان بى اثر گشته و نور ایمان در دلهایتان خاموش مى گردد و آثار ایمان از اجتماع شما رخت برمى بندد، پس اگر بخواهید زحماتتان ثمربخش باشد و در نتیجه شما را به مقصد و غرض برساند جز صراط مستقیمى که دین قویم آن را برایتان فراهم نموده و ملت فطرى هموارش کرده راه دیگرى ندارید و خداوند مردم فاسق را به سوى ایده هاى فاسدشان راهنمائى نمى کند.

پس روى هم رفته این سه آیه مشتمل بر شش امر است که خداوند رعایت آن را در جنگهاى اسلامى در هنگامى که مسلمین با لشکر دشمن بر مى خورند واجب کرده : 1 - ثبات ، 2 - بسیار خدا را ذکر کردن ، 3 - خدا و رسول را اطاعت نمودن ، 4 - نزاع نکردن ، 5 - اینکه با غرور و شادمانى و خودنمائى به سوى جنگ بیرون نشوند، 6 - از راه خدا جلوگیرى نکنند.

و مجموع این امور شش گانه دستور جنگى جامعى است که هیچ دستور مهم جنگى از آن بیرون نیست ، و اگر انسان در جزئیات وقایع تاریخى جنگهاى اسلامى که در زمان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) اتفاق افتاده از قبیل جنگ بدر، احد، خندق و حنین و غیر آن دقت کامل به عمل آورد این معنا برایش روشن مى گردد که سر غلبه مسلمین در آنجا که غالب شدند رعایت مواد این دستورات بوده ، و رمز شکست خوردنشان هر جا که شکست خوردند رعایت نکردن و سهل انگارى در آنها بوده است .

توضیح در مورد زینت دادن شیطان ، اعمال مشرکین راو تحریک آنها به جنگ با مسلمین وسپس تنها گذاشتن آنانرا

و اذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لا غالب لکم الیوم ...

زینت دادن شیطان عمل آدمى را به این است که بوسیله تهییج عواطف درونى مربوط به آن عمل ، در دل آدمى القاء مى کند که عمل بسیار خوبى است ، و در نتیجه انسان از عمل خود لذت مى برد و قلبا آن را دوست مى دارد، و آنقدر قلب متوجه آن مى شود که دیگر فرصتى برایش نمى ماند تا در عواقب وخیم و آثار سوء و شوم آن تعقلى کند.

و بعید نیست که جمله(و قال لا غالب لکم الیوم ...) تفسیر و یا به منزله تفسیر همین زینت دادن شیطان باشد، و این در صورتى است که منظور از اعمال ، نتیجه مادى آن باشد که همان نیرو، اسلحه ، نفرات ، غلامان و ابزار طرب و شرابهایى بوده که تهیه دیده بودند و شترانى که با خود مى راندند، و ممکن هم هست مقصود خود اعمال باشد، و آن انواع لجاجت و اصرارى بوده که در گمراهى خود و در دشمنى با خدا و رسول مى ورزیده و آن بى بند و بارى که در ظلم و فسق داشته اند، و در این صورت جمله(لا غالب لکم الیوم من الناس) تفسیر زینت دادن شیطان نیست ، بلکه تتمیم آن است ، و خلاصه اینکه شیطان با گفتن این جمله کفار را در آنچه که تصمیم گرفته اند یعنى در قتال با مسلمین تشویق و خوشدل ساخته و در تکمیل این غرض گفت :(و انى جار لکم).

و کلمه(جار) از(جوار) است ، و جوار از سنت هاى عهد جاهلیت عرب است که زندگى قبیله اى داشته ، و از احکام جوار(پناهندگى) یکى این بوده که صاحب جار پناهنده خود را در هنگام سوء قصد دشمن یارى کند، و البته آثار مختلف دیگرى به حسب سنن جارى در مجتمعات بشرى داشته است .

(فلما تراءت الفئتان نکص على عقبیه) -(نکوص) به معناى خوددارى از چیزى است ، و(على عقبیه) حال و کلمه(عقب) به معناى پاشنه است ، و معناى جمله این است که : وقتى دو طایفه به هم برخوردند از ترس به عقب برگشته و فرار کردند.

(انى ارى ما لا ترون ...) - این جمله تعلیل است براى جمله انى برى ء منکم و شاید اشاره باشد به نزول ملائکه مردفین که خداوند با آنان مسلمین را یارى و کمک نموده ، و همچنین جمله(انى اخاف الله و الله شدید العقاب) تعلیل جمله(انى برى ء منکم) و مفسر تعلیل سابق است .

و معنایش این است که : روز فرقان آن روزى بود که شیطان رفتارى را که مشرکین در دشمنى با خدا و رسول و جنگ با مسلمین داشتند و آن رفتار را در آمادگى براى خاموش کردن نور خدا اعمال مى کردند در نظر ایشان جلوه داده و براى تشویق و خوشدل ساختن آنان مى گفت :(لا غالب لکم الیوم من الناس) هیچ کس امروز نمى تواند بر شما غلبه کند، و من هم خود پناه شمایم ، و دشمن شما را از شما دفع مى دهم ، ولى وقتى دو فریق با هم روبرو شدند مشرکین مؤ منین را و مؤ منین مشرکین را دیدند او(شیطان) شکست خورده و فرارى به عقب برگشت و به مشرکین گفت : من چیرهایى مى بینم که شما نمى بینید، من ملائکه را مى بینم که براى کمک مؤ منین با عذابهایى که شما را تهدید مى کند نازل مى شوند، من از عذاب خدا مى ترسم ، و خدا شدید العقاب است .

و این معنا بطورى که ملاحظه مى کنید، با وسوسه شیطان در دل مشرکین و تهییج و تشجیع آنان بر جنگ با مؤ منین و تشویقشان در آماده شدن و دگرگونى افکار ایشان بعد از روبرو شدن با لشکر اسلام و نزول کمک براى مؤ منین و دچار شدن ایشان به رعب ، و اینکه آرزوى فتح و تصمیم بر غالب شدنشان جاى خود را به ترس و نومیدى داد، قابل انطباق است .

و نیز معنایى است که ممکن است با احتمال زیر هم منطبق شود، و آن احتمال اینکه یک تصور شیطانى آنچنان حواس مشرکین را به خود جلب کرده باشد که در نظرشان به صورت یک انسانى درآمده و بطورى که خداوند حکایت کرده به ایشان گفته باشد:(لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم) و این تصور درونى با القاء همین حرف ایشان را گمراه کرده و به راه انداخته و به میدان جنگ کشانده باشد، تا آنکه هر دو لشکر یکدیگر را برخورد نموده و چون وضع را بر خلاف آنچه آرزو و طمع داشت مشاهده کرد پا به فرار گذاشته و گفته باشد:(انى برى ء منکم انى ارى ما لا ترون من نزول ملائکه) را به کمک مؤ منین مى بینم(انى اخاف الله و الله شدید العقاب)؛ روایات راجع به این داستان هم که از طریق شیعه و سنى وارد شده این احتمال را تایید مى کند.

و مضمون این روایات این است که : شیطان در نظر مشرکین به صورت سراقه بن مالک بن جشعم کنانى مدلجى که از اشراف کنانه بوده مجسم شده و به ایشان گفت آنچه را که گفت ، و حتى پرچمشان را هم بلند کرد تا بالاخره آنان را به میدان جنگ آورد، و وقتى دو لشکر روبرو شدند خودش پا به فرار گذاشت ، و گفت :(انى برى ء منکم انى ارى ما لا ترون) تا آخر آن کلماتى که خداوند از وى حکایت کرده ، و این روایت به زودى در بحث روایتى همین آیات خواهد آمد - ان شاء الله .

بعضى از مفسرین اصرار کرده اند بر اینکه معناى آیه با وجه اول منطبق است ، و وجه دوم را بخاطر ضعف سند روایات و بى اعتبارى مدارک تاریخى آن ضعیف دانسته ، و لیکن هر چند روایات مزبور متواتر و یا همراه با قرائن قطعى و موجب اطمینان تام نیست اما اصل احتمال محال نیست تا با عقل سلیم موافق نباشد، و نیز از قصه هایى نیست که آثار صحیح مخالف آن است ، و هیچ مانعى ندارد که شیطان در نظر مشرکین مجسم شده و ایشان را به سوى ضلالت کشانیده باشد و بعد از اینکه کار خود را کرده ایشان را در هلاکتشان تنها گذاشته باشد و یا بعد از آنکه عذاب الهى را مشاهده کرده پا به فرار گذاشته باشد.

علاوه بر اینکه سیاق آیه کریمه ، مخصوصا با در نظر داشتن جملات :(و انى جار لکم) و(حتى اذا تراءت الفئتان نکص على عقبیه) و(انى ارى ما لا ترون) به افاده معناى دوم نزدیک تر است تا افاده معناى اول ، براى اینکه برگشت دادن معناى(انى ارى ...) را به خاطرات درونى مستلزم نوعى عنایت استعارى است که خود خیلى بعید به نظر مى رسد.

سخن منافقین و بیمار دلانى که در میان اصحاب بدر بودند، درباره مسلمان مجاهد

اذ یقول المنافقون و الذین فى قلوبهم مرض غر هولاء دینهم ...

منافقین یعنى آنان که ایمان را اظهار و کفر را در دل پنهان مى داشتند و آن کسانى که در دلهایشان مرض بود سست ایمانهایى که دلهایشان خالى از شک و تردید نبود - در حالى که به مؤ منین اشاره مى کردند و آنان را ذلیل و حقیر مى شمردند - گفتند: دین اینان مغرورشان کرده ، چون اگر غرور دینیشان نبود به چنین خطر واضحى اقدام ننموده ، و با اینکه عده کمى هستند و قوا و نفراتى ندارند هرگز حاضر نمى شدند با قریش نیرومند و داراى قوت و شوکت مصاف شوند.

(و من یتوکل على الله فان الله عزیز حکیم) - در این جمله در مقام جواب گفتار منافقین مى فرماید: خود ایشان دچار غرورند، و جمله(فان الله عزیز حکیم) در حقیقت سببى است که در جاى مسبب به کار رفته ، و معنایش این است که : این منافقین و بیمار دلان در گفتار خود اشتباه کرده اند، راى اینکه مؤ منین بر خداى تعالى توکل کرده اند، و حقیقت هر تاثیرى را به او نسبت داده اند و خود را به نیروى خدا و حول و قوه او تکیه داده اند و معلوم است کسى که در امور خود بر خدا توکل کند خداوند کفایتش مى کند، چون او عزیز است ، و هر کس که از او یارى جوید یاریش مى کند او حکیم است ، و در نهادن هر امرى را در جاى خود به خطا نمى رود. از این آیه استفاده مى شود که جمعى از منافقین و سست ایمانها در جنگ بدر در میان مؤ منین بوده اند.

چون کسى را منافق گویند که اظهار اسلام کند ولى در باطن کافر باشد، و معنا ندارد که چنین کسانى در بین لشکر کفار باشند، پس ‍ لاجرم در میان مسلمین بوده اند، و عمده اینجاست که با نفاق درونى در آن روز که روز سختى بود ایستادگى کردند، و باید دید عامل این ثبات و ایستادگى چه بوده .

و اما سست ایمانها و یا آنهایى که در باره حقانیت اسلام شک داشته اند هم بودنشان میان مؤ منین تصور مى شود و هم بودنشان در میان مشرکین ، بعضى ها هم گفته اند که طایفه اى از قریش بودند که در مکه مسلمان شده و پدرانشان ایشان را از اینکه به مسلمین ملحق شوند مانع بودند و در جنگ بدر مجبور شدند که با مشرکین قریش به جنگ بدر بیایند، و وقتى در بدر کمى و ذلت مسلمین را دیدند گفتند: این بیچاره ها دینشان مغرورشان کرده ، و این قول در بحث روایتى آینده به زودى خواهد آمد - ان شاء الله .

و به هر حال باید در پیرامون مفاد این آیه به دقت بحث کرد، و دید که به چه سبب این منافقین و آن سست ایمانها در این صحنه حاضر شدند، و چه شد که خود را به چنین موقف خطرناک درآوردند، چون شرکت در اینگونه مواقف تنها کار مردان حقیقت است که خدا دلهایشان را براى ایمان آزموده و شرکت منافقین با اسباب عادى معمولى جور نمى آید، خلاصه اینکه منافقین چرا در این صحنه حاضر شدند؟ و به چه منظورى تا آخرین لحظه با مسلمانان صابر صبر کردند؟ شاید در ذیل آیات راجع به منافقین و بیماردلان که بزودى در سوره توبه خواهد آمد - ان شاء الله - تا اندازه اى بحث کنیم .

و لو ترى اذ یتوفى الذین کفروا الملائکه ...

کلمه(توفى) به معناى گرفتن تمامى حق است ، و در کلام الهى بیشتر به معناى قبض روح استعمال مى شود، و در این آیه آن را به ملائکه نسبت داده ، و در برخى آیات آن را به ملک - الموت منسوب کرده ، مانند آیه(قل یتوفاکم ملک الموت الذى و کل بکم) و در برخى دیگر بخود خداى سبحان نسبت داده شده مانند،(الله یتوفى الانفس حین موتها) و این خود دلیل بر این است که قبض ‍ روح کار ملک الموت است و ملک الموت کارکنانى دارد که به اذن او و به امرش جانها را مى گیرند، و خود او به اذن خدا و به امر او عمل مى کند و به همین جهت هم صحیح است گرفتن ارواح را به ملائکه نسبت داد و هم به ملک الموت منسوب کرد و هم به خداى سبحان .

(یضربون وجوههم و ادبارهم) - از ظاهر این جمله برمى آید که ملائکه هم از جلو کفار را مى زدند و هم از پشت سر، و این کنایه است از احاطه و تسلط ملائکه و اینکه آنان را از همه طرف مى زدند. بعضى از مفسرین گفته اند:(ادبار) کنایه از نشیمنگاهها است ، و منظور از(وجوه) جلو سرهاى ایشان است ، و زدن به نشیمنگاهها و رویها معنایش خوار و ذلیل کردن ایشان است .

(و ذوقوا عذاب الحریق) - ملائکه به ایشان گفتند: عذاب سوزان را بچشید؛ و منظور از آن عذاب آتش است .

(ذلک بما قدمت ایدیکم) - این جمله تتمه گفتارى است که خداوند از ملائکه حکایت کرده ، و یا اشاره است به مجموع گفتار ملائکه با مشرکین و مجموع افعال آنها با ایشان ، و معنایش این است که : این عذاب سوزان را به شما مى چشانیم بخاطر آن رفتارى که مى کردید. و یا معنایش این است : از همه طرف شما را مى زنیم و عذاب حریق را هم به شما مى چشانیم بخاطر آن رفتارى که مى کردید.

(و ان الله لیس بظلام للعبید) - این جمله عطف است بر محل(ما قدمت) و معنایش این است که : این بدان ملاک است که خداوند احدى از بندگان خود را ظلم نمى کند، چون خداى تعالى صراطش مستقیم ، و در فعلش خلف و اختلاف نیست ، اگر به یک نفر ظلم کند به همه ظلم مى کند، و اگر ظالم باشد ظلام(بسیار ستمگر) هم خواهد بود - دقت فرمایید.

سیاق آیات دلالت دارد بر اینکه منظور از آنهایى که خداوند سبحان در وصفشان فرموده که ملائکه جانهایشان را مى گیرند و عذابشان مى کنند همان مشرکینى هستند که در جنگ بدر کشته شدند.

کداب آل فرعون و الذین من قبلهم کفروا بایات الله ...

کلمه(داءب) و همچنین(دیدن) به معناى عادت است ، و عادت عبارت است از عملى که بطور مداوم از انسان سرزند و طریقه و مشى آدمى شمرده شود. و معناى آیه این است که کفر این مردم شبیه به کفر فرعونیان و امتهاى کافر قبل از فرعونیان است که به آیات خدا کفر ورزیده ، و از این راه خدا را عصیان کرده اند، و خداوند آنان را به گناهانشان بگرفت ، چون خداى تعالى قویى است که هرگز از گرفتن آنان ضعیف نمى شود، و وقتى هم بگیرد شدید العقاب است .

تبدل نعمت به نقمت و عذاب هنگامى است که صاحبان نعمت استعداد درونى خود را از دستداده مستعد عقاب شده باشند.

ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم ...

یعنى عقابى که خداوند معاقبین را با آن عذاب مى کند همیشه به دنبال نعمت الهى اى است که خداوند قبل از آن عقاب ارزانى داشته ، به این طریق که نعمت را برداشته عذاب را به جایش مى گذارد و هیچ نعمتى از نعمتهاى الهى به نقمت و عذاب مبدل نمى شود مگر بعد از تبدل محلش که همان نفوس انسانى است ، پس نعمتى که خداوند آن را بر قومى ارزانى داشته وقتى به آن قوم افاضه مى شود که در نفوسشان استعداد آن را پیدا کنند و وقتى از ایشان سلب گشته و مبدل به نقمت و عقاب مى شود که استعداد درونیشان را از دست داده و نفوسشان مستعد عقاب شده باشد.

و این خود یک قاعده کلیى است در تبدیل نعمت به نقمت و عقاب ، و از این جامع تر آیه شریفه(ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم) است(چون این آیه شامل تغییر نعمت و نقمت هر دو است) گو اینکه آیه مورد بحث در تبدل نعمت به نقمت روشن تر است .

و به هر حال ، پس اینکه فرمود:(ذلک بان الله لم یک مغیرا...)، از قبیل تعلیل به امرى عام و تطبیق آن بر موردى خاص است ، و معنایش این است که مشرکین قریش را به گناهانشان گرفتن و ایشان را به این عقاب شدید معاقب کردن و نعمت خدایشان به عقاب شدید مبدل گشتن فرعى است از فروع سنت جارى الهى ، و آن سنت این است که خداوند نعمتى را که به قومى بدهد تغییرش ‍ نمى دهد مگر آنکه آن قوم آنچه را که در نفوس دارند تغییر دهند.

و اینکه فرمود:(و ان الله سمیع علیم) تعلیل دیگرى است بعد از آن تعلیل ، و ظاهرش - بطورى که سیاق به آن اشعار دارد - این است که منظور از آن :(و ذلک بان الله سمیع علیم) بوده و معنایش این است که مشرکین را به کیفر گناهانشان گرفتن براى این بود که خدا دعاهاى شما را مى شنید، و به حوائج شما دانا و به استغاثه شما شنوا است ، لذا دعاى شما را مستجاب نمود و دشمنان شما را که به آیات خدا کفر مى ورزیدند عذاب کرد.

احتمال هم دارد که منظور از آن این باشد که این عذاب براى این بود که خدا گفتار مشرکین را مى شنید و به کردار ایشان دانا بود، لذا به کیفر آن عذابشان کرد. ممکن هم هست که هر دو احتمال مقصود باشد.

کداب آل فرعون و الذین من قبلهم کذبوا بایات ربهم فاهلکناهم بذنوبهم ...

این آیه همان تشبیه سابق را تکرار مى کند، چون هر دو فرض شبیه به هم اند. پس اینکه در آیه قبلى فرمود:(کداب آل فرعون ...) مثالى بود براى جمله(ذلک بما قدمت ایدیکم و ان الله لیس بظلام للعبید) همچنانکه در آیه مورد بحث ، جمله(کداب آل فرعون) تا جمله(و کل کانوا ظالمین) مثالى است براى جمله(ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه ...)

چیزى که هست مثال دوم مشتمل بر نوعى التفات هم هست ، چون بجاى اینکه مانند آیه قبلى بفرماید:(فاخذهم الله بذنوبهم) فرمود:(فاهلکناهم بذنوبهم) و وجه این التفات شاید این باشد که تشبیه در این آیه مسبوق به این معنا بود که خداوند نعمتها را بر بندگان خود افاضه نموده و آن را تغییر نمى دهد مگر بعد از آنکه مردم آنچه را که در نفوس خود دارند تغییر دهند و این خود از شؤ ون پروردگار نسبت به بندگان است .

و همین سابقه اقتضا مى کند که مشرکین را بندگانى خارج از رسوم بندگى بداند، و به همین جهت سیاق تشبیه را تغییر داده و با اینکه در آیه اول فرموده بود:(کفروا بایات الله) در اینجا فرمود:(کذبوا بایات ربهم) و این سیاق را نیز که سیاق غیبت است به سیاق تکلم با غیر(ما) تغییر داده و فرموده :(فاهلکناهم بذنوبهم) تا دلالت کند بر اینکه خداى سبحان پروردگار ایشان و هلاک کننده ایشان است ، و اگر فرمود(هلاک کردیم) و نفرمود(هلاک کردم) براى دلالت بر عظمت شان و جلالت مقام بود و نیز براى این بود که بفهماند وسایطى هستند که به امر او عمل نموده و مجرى مشیت او هستند.

و اگر در جمله(و اغرقنا آل فرعون) مفعول را به اسم ظاهر آورد و نفرمود:(و اغرقناهم) براى این بود که اگر به ضمیر مى آورد باعث اشتباه مى شد، و خواننده خیال مى کرد ضمیر، هم به آل فرعون برمى گردد و هم به(الذین من قبلهم).

و معناى جمله(و کل کانوا ظالمین) این است که همه این اقوامى که به عذاب خدا گرفتار شدند چه کفار قریش و چه آل فرعون و چه آنها که قبل از فرعونیان بودند همه ستمگر و نسبت به خداى تعالى ظالم بودند.

و از این بیان این نکته نیز استفاده مى شود که خداى سبحان هیچ وقت کسى را به عقاب خود گرفتار نکرده و نعمتش را مبدل به نقمت نمى کند مگر وقتى که ظالم شمرده شود و ظلم کفران نعمت و کفر به آیات خدا را مرتکب گردد، پس خداوند جز مستحقین را به عذاب خود معذب نمى سازد.

بحث روایتى

روایاتى در مورد خمس و مستحقیقن آن در ذیل آیه شریفه :(واعملوا انما غنمتم من ...)

در کافى بسند خود از على بن ابراهیم از پدرش از ابن ابى عمیر از حسین بن عثمان از سماعه روایت کرده که گفت : از امام ابى الحسن(علیه السلام) از مساله خمس سؤ ال کردم ؛ حضرت فرمود: خمس در هر فائده اى که مردم مى برند چه کم و چه زیاد واجب است .

و نیز از على بن ابراهیم از پدرش از حماد بن عیسى از اصحاب ما(راویان شیعه) از عبد صالح(موسى بن جعفر -(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خمس در پنج چیز واجب است : در غنیمتها، غوص ، گنجها، معادن و کشتى رانى ، از همه این چند صنف خمس ‍ گرفته مى شود، و در مصارفى که خدا معلوم کرده تقسیم مى شود، و چهار پنجم دیگر اگر غنیمت است در میان لشکریان تقسیم و اگر غیر آن است به صاحبش رد مى شود، و در میان آنان به شش سهم تقسیم مى شود: سهمى براى خدا، سهمى براى رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، سهمى براى ذى القربى ، سهمى براى یتیمان ، سهمى براى مسکینان و سهمى براى درماندگان در سفر، آنگاه سهم خدا و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را به وراثت به جانشین او مى دهند. پس زمامدارى که جانشین پیغمبر است سه سهم مى برد دو سهم از خدا و رسولش و یک سهم از خودش ، پس به این حساب نصف تمامى خمس به او مى رسد، و نصف دیگر آن طبق کتاب و سنت در میان اهل بیت او سهمى به یتیمان و سهمى به مسکینان ایشان و سهمى به سادات درمانده در سفر داده مى شود، آنقدر که کفاف مخارج یکسال ایشان بکند. و اگر چیزى باقى ماند آن نیز به والى داده مى شود، و اگر به همه آنان نرسید و یا اگر رسید کفاف مخارج یکسال ایشان را نکرد والى(زمامدار) باید از خودش بدهد تا همه براى یکسال بى نیاز شوند. و اگر گفتیم : باید از خودش بدهد براى این است که اگر زیاد مى آمد او مى برد. و اینکه خداوند خمس را مخصوص اهل بیت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) کرد و به مسکینان و درماندگان در سفر از غیر سادات نداد براى این است که عوض خمس به آنان صدقات را داد، چون خداوند مى خواهد که آل محمد(صلى الله علیه و آله) بخاطر قرابتى که با آن حضرت دارند منره و محترم باشند، و به چرک(زکات) مردم محتاج نشوند، لذا خمس را تا حدى که رفع نیازشان را بکند براى آنان قرار داد تا به ذلت و مسکنت نیفتند، و اما صدقه دادن خود سادات به یکدیگر عیبى ندارد.

و این کسانى که خداوند خمس را برایشان قرار داده خویشاوندان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و همانهایند که در آیه(و انذر عشیرتک الاقربین) از آنان یاد کرده ، و ایشان فرزندان عبد المطلب از ذکور و اناث مى باشند، و احدى از خاندانهاى قریش و سایر تیره هاى عرب جزو آنان نیستند. و همچنین موالى اهل بیت(علیهم السلام) نیز در این خمس سهمى ندارند، صدقات مردم براى موالى ایشان حلال است ، و موالى با سایر مردم یکسانند.

و کسى که مادرش از بنى هاشم و پدرش از سایر دودمانهاى قریش باشد زکات و سایر صدقات بر او حلال است ، و از خمس چیزى به او نمى رسد، براى اینکه خداى تعالى مى فرماید:(ادعوهم لابائهم(ایشان را به نام پدرانشان بخوانید)).

و در تهذیب به سند خود از على بن مهزیار روایت کرده که گفت : على بن راشد برایم گفت که خدمت امام(علیه السلام) ع