background
وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ۚ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ
و[لى‌] تا تو در ميان آنان هستى، خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند، و تا آنان طلب آمرزش مى‌كنند، خدا عذاب‌كننده ايشان نخواهد بود.
آیه 33 سوره الْأَنْفَال

بیان آیات

این آیات در سیاق آیات قبلى قرار دارد و با آنها متصل است ، و غیر از آیه(و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق ...) و آیه اى که دنبال آن است ما بقى آنها با آیات اول سوره ارتباط و اتصال دارد، و اما آن دو آیه ظهور ارتباط و اتصالشان به پایه ظهور سایر آیات نمى رسد، و بزودى گفتار ما در این باره خواهد آمد - ان شاء الله -

و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک ...

معناى(مکر) و تقسیم آن به مکر ممدوح و مکر مذموم

راغب مى گوید: کلمه مکر به معناى به کار بردن حیله براى منصرف کردن کسى از مقصودش مى باشد، و این به دو صورت است ، یکى ممدوح و یکى مذموم ، مکر ممدوح آن است که به منظور عمل صحیح و پسندیده اى انجام شود. و بنا بر این معنا، خداى تعالى فرموده :(و الله خیر الماکرین). و اما مکر مذموم آن مکرى است که به منظور عمل قبیح و ناپسندى بکار رود، و در این باره فرموده :(و لا یحیق المکر السیئى الا باهله) و نیز فرموده :(و اذ یمکر بک الذین کفروا) و فرموده :(فانظر کیف کان عاقبه مکرهم) و درباره هر دو قسم آن فرموده :(و مکروا مکرا و مکرنا مکرا). و بعضى از علما گفته اند: از مکر خدا یکى این است که بنده را مهلت داده و او را از لذائذ دنیا برخوردار مى کند، و لذا امیر المؤ منین(علیه السلام) فرموده : کسى که خداوند دنیا را بر او توسعه داده باشد و او نفهمد که خدا با او مکر کرده از ناحیه عقل خود فریب خورده .

و در مجمع البیان گفته است :(اثبات) به معناى حبس است ، گفته مى شود:(رماه فاثبته) یعنى به او تیر زد و او را در جاى خود حبس کرد(در جاى خود خشکانید(مترجم)) و نیز گفته مى شود(اثبته فى الحرب) یعنى در جنگ جراحت سنگینى بر او وارد آورد.

و مقتضاى سیاق آیات این است که جمله(و اذ یمکر بک الذین کفروا...) ، عطف بر جمله سابق یعنى(و اذ یعدکم الله احدى الطائفتین انها لکم) بوده باشد، و بنا بر این ، آیه شریفه در سیاق بیان نعمتى است که خداوند بر ایشان ارزانى داشته و آنان را با احسان هایى که به آنان کرد و خود آنان در آن نعمت ها دخالتى نداشتند تایید فرمود.

و معناى آیه این است که : به یاد آر، و یا باید به یاد آورند آن روزى که کفار قریش براى ابطال دعوتت به تو مکر کرده و خواستند تو را به یکى از امور سه گانه دچار سازند یا تو را حبس کنند و یا بکشند و یا بیرونت کنند، آنان مکر مى کنند و خداوند هم مکر مى کند و خدا بهترین مکر کنندگان است .

و تردیدى که در آیه به منظور بیان و شرح مکر کفار میان حبس ، کشتن و بیرون کردن نموده خود دلالت مى کند بر اینکه کفار قریش در باره امر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و خاموش کردن نور دعوتش که یگانه آرزویشان بود با هم مشورت کرده اند، و همین دلالت ، روایاتى را که در شان نزول آیه وارد شده است تایید مى کند، چون در آن روایات که - ان شاء الله - بزودى در بحث روایتى آینده خواهد آمد نیز دارد که مشرکین در(دارالندوه) درباره امر آنجناب با یکدیگر گفتگو مى کرده اند.

و اذا تتلى علیهم ایاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا...

کلمه(اساطیر) به معناى احادیث و جمع(اسطوره) است ، و بیشتر در اخبار خرافى استعمال مى شود. جمله(قد سمعنا) و جمله(لو نشاء لقلنا) و همچنین تعبیر به(مثل هذا) با اینکه مى بایست گفته باشند مثل هذه و یا مثلها همه حکایت کلام مشرکین است ، که اهانت ایشان را به آیات خدا و بى اعتنائى آنها را نسبت به مقام رسالت مى رساند، و نظیر آن ، آیه(ان هذا الا اساطیر الاولین)(نیست این جز همان خرافات پیشینیان) است .

و معناى آیه این است که :(و اذا تتلى علیهم آیاتنا) وقتى آیات ما که تردیدى در آن نیست که از ناحیه ما است ، بر ایشان تلاوت مى شود با اینکه به خوبى کشف مى کند از آن دین حقى که ما از ایشان خواسته ایم مع ذلک لجاجت و عناد به خرج داده و از در توهین به امر آن ، و بى اعتنائى به امر رسالت ما گفتند:(قد سمعنا) خیلى خوب شنیدیم ، و فهمیدیم که این حرفها که براى ما مى خوانى هیچ حقیقتى ندارد، حقیقتش این است که از همان خرافات عهد قدیم است ،(لو نشاء لقلنا مثل هذا) اگر بخواهیم ما هم مى توانیم مثل آن را ببافیم ، اما، ما به امثال این گونه مطالب خرافى اعتنائى نداریم .

و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک ...

کلمه امطار به معناى نازل کردن چیزى است از بالا به پایین ، و لیکن بیشتر در قطرات باران استعمال مى شود، ممکن هم هست بگوییم در لغت به معناى همان باریدن باران است ، و لیکن در آمدن سنگ از آسمان بطور استعاره استعمال شده است ، و به هر حال اینکه گفتند:(امطر علینا حجاره من السماء) و به اسم آسمان تصریح کردند، براى دلالت بر این است که این سنگ باریدن صرفا به نحو یک آیه از آیات آسمانى باشد، و مانند سایر آیات آسمانى هلاکت خدائى شمرده شود.

پس باریدن سنگ از آسمان بر سر ایشان که درخواست آن را کرده بودند خود یکى از اقسام عذاب است ، و سایر اقسام آن داخل در تحت جمله(او ائتنا بعذاب الیم) مى باشد، و به همین منظور یعنى به منظور اینکه تمامى اقسام باقیمانده را شامل شود کلمه عذاب را نکره و بدون الف و لام آورد، و معنایش این است :(یا عذاب دیگرى بر ما بفرست که دردناک باشد).

و اگر در میان همه اقسام عذاب الیم ، فقط سنگ باران را ذکر کردند براى این بود که در این قسم عذاب ، هم عذاب جسم است و هم عذاب روح ، عذاب جسم است براى اینکه بدن را متالم مى سازد، و عذاب روح است براى اینکه متضمن ذلت و اهانت است .

بیان اینکه جمله :( ان کان هذا هو الحق ...) حکایت کلام مشرکین نیست

و جمله(ان کان هذا هو الحق من عندک) دلالت لفظى دارد بر اینکه آنچه را که از آنجناب یا به لسان قال شنیده بودند و یا به لسان حال ، پى به دعوتش برده بودند این بوده که آنجناب مى خواسته است ادعا کند که :(هذا هو الحق من عند الله) دین حقى که از ناحیه خدا است تنها و تنها این است که من آورده ام و در این کلام معناى حصر نهفته است ، بخلاف اینکه اگر مى فرمود: هذا حق من عند الله - این دین حق است و از ناحیه خدا است که آن حصر را نمى رساند، و این عبارت را به کسى خطاب مى کنند که اصلا بدین آسمانى و الهى معتقد و قائل نباشد مانند مشرکین یعنى بت پرستان که مى گفتند:(ما انزل الله على بشر من شى ء) خداوند بر هیچ بشرى هیچ دینى نازل نکرده . به خلاف عبارت اول ، که با آن به کسى خطاب مى کنند که معتقد باشد به اینکه دین حقى از ناحیه خدا و رسالت الهیى که آن دین حق را از طرف خدا تبلیغ کند هست ، چیزى که هست منکر این باشد که آورده هاى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و یا بعضى از آنها حق و از ناحیه خدا باشد، در مقابل چنین کسى است که گفته مى شود: دین حقى که از ناحیه خدا باشد تنها و تنها این است که من آورده ام ، لا غیر و همچنین در مقام انکار چنین دعوائى است که بطور شرطبندى گفته مى شود:(پروردگارا اگر این همان دین حق است که از ناحیه تو است پس از آسمان سنگ بر ما بباران و یا ما را به عذاب دردناکى دچار کن).

بنا بر این ، بنظر نزدیک تر مى رسد اینکه جمله بالا حکایت کلام بعضى از مشرکین نباشد که بخاطر اتفاق همه آنان در راى و یا بخاطر اینکه همه با این حرف موافق بوده اند از طرف همه گفته شده باشد، بلکه به نظر مى رسد که گویا حکایت کلام بعضى از اهل رده یعنى از طرف کسانى باشد که قبلا اسلام آورده و سپس مرتد شده اند، و یا حکایت کلام بعضى از اهل کتاب باشد که به یک دین آسمانى حق معتقد بوده اند - دقت فرمایید -

آیه بعد از این آیه که مى فرماید:(و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون) این احتمال را تایید مى کند. و اما جمله(و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم) اگر منظور این باشد که مادامى که تو در مکه و در میان کفار قریش هستى و هنوز هجرت نکرده اى خداوند ایشان را عذاب نمى کند در این صورت مدلول آیه این خواهد بود که مانع از نزول عذاب در آن ایام وجود رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در میان آنان بوده ، و نیز منظور از عذاب ، غیر عذابى خواهد بود که بدست رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بر سر ایشان آمد و ایشان را کشته و اسیر کرد، چون آیات قبلى این را نیز عذاب دانسته و در جاى دیگر هم نظایر آن را عذاب خوانده و فرموده :(قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین و نحن نتربص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا) بلکه منظور از آن ، عذابى آسمانى و موجب استیصال آنان خواهد بود، مانند آن عذابهایى که در امتهاى انبیاى گذشته جریان داشت ، و لیکن این معنا(حمل آیه مورد بحث بر نفى عذاب استیصال) صحیح نیست ، براى اینکه خداوند در آیات بسیارى مانند آیه(فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود) مشرکین همین امت را به عذاب استیصال تهدید کرده ، با وجود چنین تهدیدات چگونه ممکن است بگوییم جمله(و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم) عذاب استیصال را از مشرکین مکه مادام که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مکه است نفى مى کند؟

این در صورتى است که مقصود از معذبین ، کفار قریش و مشرکین عرب باشد، و اما اگر مقصود جمیع عرب و یا همه امت باشد و منظور از جمله(و انت فیهم) حیات داشتن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) باشد، در این صورت معناى آیه شریفه این مى شود که خداوند امت اسلام را مادام که تو زنده اى به عذاب استیصال معذب نمى کند و چه بسا جمله بعدیش که مى فرماید:(و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون) این معنا را تایید کند، البته در این صورت منظور نفى عذاب از جمیع امت خواهد بود، و منافات با نزول عذاب بر بعض ایشان نخواهد داشت ، همچنانکه عذاب به معناى قتل و اسارت که در آیات سابق گذشت بر سر بعضى از ایشان بیامد، و نیز به مقتضاى روایات ، خداوند گروهى از ایشان را از قبیل ابى لهب و آنهایى که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را استهزاء مى کردند عذاب نمود.

و بنابراین ، آیه شریفه شامل گویندگان(اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک ...)، نمى شود، مخصوصا با در نظر داشتن روایاتى که مى گوید قائل این حرف - به روایت صحیح بخارى - ابو جهل و به روایات دیگر نضر بن حارث بن کلده بوده ، چون عذاب بر این دو تن حتمى بود، و در روز جنگ بدر هم کشته شدند، پس آیه مورد بحث نمى تواند مربوط به صاحبان این قول باشد،(چون وجود رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مانع از نزول عذاب بر آنان نبود) و حال آنکه ظاهر سیاق آیه این است که جواب از قول همین قائلین است(و این اشکالى است که در آیه مورد بحث به نظر مى رسد).

و این اشکال بنا به روایتى که در شان نزول آیه وارد شده و چنین دارد که قائلین وقتى گفتند:(اللهم ان کان هذا هو الحق ...)، خداوند در جوابشان آیه(سال سائل بعذاب واقع للکافرین لیس له دافع) را نازل کرد، شدیدتر مى شود، براى اینکه بنا بر این روایات جواب قائلین به(اللهم ان کان ...)، آیه شریفه(سال سائل) است ، نه آیه(و ما کان الله) و حال آنکه گفتیم سیاق این آیه سیاق جواب از آن قائلین است ، و به زودى بحث در پیرامون این روایت و روایات دیگرى که در شان نزول این آیه وارد شده در بحث روایتى آینده خواهد آمد - ان شاء الله -

مقتضاى اینکه پیغمبر(ص) رحمة للعالمین است این نیست که مصلحت دین نادیده گرفتهشود و مطلقا عذاب دنیوى براى ظالمین در کار نباشد

یک از مفسرین براى اینکه هم آن معنایى که ما کردیم بکند و هم اشکالى وارد نیاید آیه شریفه را چنین توجیه کرده که خداى تعالى رسول الله را فرستاده تا براى عالمیان رحمت و براى خصوص این امت نعمت بوده باشد، نه نقمت و عذاب .

و لیکن اشکال این توجیه این است که مقتضاى(رحمه للعالمین) بودن این نیست که مصلحت دین را نادیده گرفته و در برابر ظلم هاى ظالمان و لو به هر درجه و پایه که برسد سکوت کند، و براى اینکه نسبت به ظالمین نقمت نباشد صالحین را بدبخت نموده و نظام دین و دنیا را مختل سازد، همچنانکه خود خداى تعالى فرموده :(و رحمتى وسعت کل شى ء)(رحمت من تمامى موجودات را فرا گرفته) و در عین حال این سعه رحمتش مانع از حلول غضبش نشده ، به شهادت اینکه خودش در کلام خود بیان کرده که در امتهاى گذشته چگونه غضب کرده ، و ایشان را از روى زمین برانداخته است .

علاوه بر این ، خداى تعالى قتل و اسارتى را که کفار قریش در جنگ بدر و سایر غزوات بدان دچار شدند عذاب نامیده ، و این عذاب را منافى با رحمه للعالمین بودن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ندانسته و در جمله(و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین) و همچنین در سوره هاى یونس ، اسراء، انبیاء، قصص ، روم ، معارج و شورى و در دیگر سوره ها این امت را به عذابى واقع شدنى تهدید نموده ، و خود این مفسر آن را با رحمه للعالمین بودن رسول خدا(صلى الله علیه و آله) منافى نمى داند با این حال چطور نزول عذاب را بر عده کمى که گفتند:(ان کان هذا...)، منافى با آن مى داند با اینکه یکى از مقتضیات رحمت همین است که هر ذى حقى را به حقش ‍ رسانیده ، و براى هر مظلومى از ظالمش قصاصى گرفته و هر طغیانگرى به طغیانش گرفته شود؟.

و اما جمله(و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون) ظاهرش نفى استقبالى است ، چون صفت(معذبهم) و استمرارى که جمله(یستغفرون) مفید آن است ظهور در نفى استقبالى دارد، و جمله(و هم یستغفرون) حالیه است ، و معنایش این است که خداوند در آینده نیز عذاب نخواهد فرستاد مادام که طلب آمرزش مى کنند.

این جمله بهر معنایى که گرفته شود با وضع مشرکین مکه منطبق نمى شود، براى اینکه آنان مشرک و معاند بوده اند و در برابر حق خاضع نگشته و از هیچ ظلم و گناهى استغفار نمى کرده اند، روایاتى هم که مى گوید مشرکین بعد از آن حرفى که زدند(اللهم ان کان ...) پشیمان شده و در مقام استغفار برآمده و گفتند:(غفرانک اللهم) اشکال را حل نمى کند، براى اینکه صرفنظر از اینکه این روایات اعتبارش ثابت نشده خداى تعالى در کلام خودش به استغفار مشرکین و مخصوصا بزرگان ایشان که پیشوایان کفر بوده اند اعتنا نکرده و آن را لغو دانسته ، و معلوم است که استغفار لغو هیچ اثرى ندارد، و اگر استغفار مشرکین لغو نبود، و مى توانست اثر این جرمشان را که گفتند(اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء...)، برطرف سازد دیگر جا نداشت خداوند آنان را مذمت و سرزنش نموده و در سیاق آیاتى نظیر آیه(و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق) که ایشان را مذمت و سرزنش مى کند و جرائم و مظالمى را که در باره رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و مؤ منین روا داشتند بر مى شمارد ذکر فرماید.

علاوه ، اینکه بعد از دو آیه مى فرماید:(و ما لهم ان لا یعذبهم الله و هم یصدون عن المسجد الحرام ...) با نفى عذاب در دو آیه مورد بحث نمى سازد، براى اینکه ظاهر جمله مذکور این است که منظور از عذابى که به آن تهدید کرده عذاب کشته شدن به دست مؤ منین است ، همچنانکه جمله بعدیش که مى فرماید:(فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون) دلالت بر آن دارد.

حال که آیه شریفه ظهور در این معنا دارد، اگر گویندگان(اللهم ان کان هذا هو الحق ...) مشرکین قریش و یا برخى از آنان باشد، و منظور از عذابى هم که نفى شده عذاب آسمانى بوده باشد دیگر انکار وقوع عذاب به معناى کشته شدن و امثال آن برایشان معنا ندارد، براى اینکه برگشت معناى آیه در این فرض به تشدید بوده و حاصلش این است که مشرکین مستحق و سزاوار عذاب بودند، و علاوه بر شرکشان جرم دیگرى داشتند و آن این بود که مؤ منین را از زیارت خانه خدا جلوگیرى مى کردند.

و این نوع ترقى دادن مطلب با اثبات عذاب مناسبتر است ، نه با نفى آن .

و اگر منظور از عذابى که نفى مى کند کشته شدن و امثال آن باشد ناسازگارى جمله(و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم) و جمله(فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون) با جمله(و ما کان الله لیعذبهم ...)، روشن تر و واضح تر مى شود.

و چه بسا بعضى از مفسرین که آیه شریفه را به این معنا گرفته و آن را توجیه کرده اند به اینکه منظور از جمله(و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم) عذاب اهل مکه در قبل از هجرت است و منظور از جمله(و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون) عذاب تمامى مردم بعد از هجرت رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به مدینه و ایمان آوردن و استغفار عده اى از ایشان است ، و لذا بعضى گفته اند: صدر آیه قبل از هجرت نازل شده و ذیل آن بعد از هجرت .

و این توجیه فسادش روشن است ، براى اینکه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در روزهاى قبل از هجرت که در مکه و در میان مشرکین قریش مى زیست عده اى از کسانى که به خدا ایمان آورده و او را استغفار مى کردند با آن حضرت بودند، و در بعد از هجرت هم باز آن حضرت در میان مردم بوده با این حال چه معنا دارد که صدر آیه را به جمله(و انت فیهم) اختصاص داده و ذیل آن را به جمله(و هم یستغفرون) اختصاص دهیم ؟

و اگر هم فرض کنیم که معناى آیه این است که خداوند این امت را مادام که تو در میان آنان هستى به برکت وجود تو و بعد از درگذشت تو به برکت استغفار به عذاب استیصال عذاب نمى کند آنوقت علاوه بر اشکال قبلى با دو آیه بعدى که مى فرماید:(و ما لهم ان لا یعذبهم الله ...) جور درنمى آید.

پس ، از همه مطالبى که گذشت - و خیلى هم طولانى بود - به دست آمد که این دو آیه یعنى آیه(و اذ قالوا اللهم) تا آخر آیه بعدش با آیات سابقه وحقه اش که کلام در آنها علیه کفار قریش است در یک سیاق نیست ، و خلاصه این دو آیه با آیات قبل و بعدش ‍ نازل نشده .

آنچه که قریب به ذهن مى رسد اینکه گفتار و جوابى را که خداوند در آیه مورد بحث یعنى آیه(و ما کان الله لیعذبهم) حکایت کرده مربوط به مشرکین نباشد، و گویا کلامى است که از برخى اهل کتاب و یا بعضى از کسانى که ایمان آورده و سپس مرتد شده اند صادر شده .

و با این احتمال بعضى از روایاتى که مى گوید(قائل این کلام حارث بن نعمان فهرى است) تایید مى شود، و ما روایت را در سابق در ذیل آیه شریفه(یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ...) در جلد ششم این کتاب از تفسیر ثعلبى و از مجمع البیان نقل کردیم .

و بنا بر این تقدیر، منظور از عذاب که در آیه نفى شده عذاب آسمانى موجب استیصال است ، که این امت را مانند عذاب سایر امم شامل مى شود، و خداوند سبحان در این آیه این چنین عذاب را از این امت مادام که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) زنده و در میان آنان است و همچنین بعد از درگذشت آنجناب مادام که امت استغفار مى کنند نفى کرده است .

و از جمله(و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون) به ضمیمه آیاتى که این امت را وعده عذابى مى دهد که میان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و امت حکم مى نماید مانند آیات :(و لکل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون) - تا آخر آیات - برمى آید که براى این امت در آینده روزگارى است که استغفار از آنان منقطع گشته و دیگر مؤ منى خدا ترس که استغفار کند نمى ماند و در چنان روزگارى خداوند آنان را عذاب مى کند.

و ما لهم الا یعذبهم الله و هم یصدون عن المسجد الحرام و ما کانوا اولیائه ...

استفهام در اینجا در معناى انکار و یا تعجب است ، و ظرف(و ما لهم) على در تقدیر دارد که به آن تعلق مى گیرد و جمله(ان لا یعذبهم) مفعول آن فعل است و یا به اصطلاح از قبیل تضمین است ، و نظیر آن قولى که در آیه(هل لک الى ان تزکى) گفته شده .

و به هر حال ، آن فعلى که در تقدیر است چیزى مانند: یثبت و یحق است و تقدیرش این است که : و آن چیست که براى ایشان عذاب نکردن خدایشان را ثابت و محقق مى کند و حال آنکه ایشان از زیارت مسجد الحرام جلوگیرى نموده و نمى گذارند مؤ منین داخل آن شوند، اولیاى مسجد هم که نیستند. بنابراین ، جمله(و هم یصدون ...) حال از ضمیر(یعذبهم) است و جمله(و ما کانوا اولیائه) حال از ضمیر(یصدون) خواهد بود.

(ان اولیاءه الا المتقون) این مفاد جمله(و ما کانوا اولیائه) را تعلیل مى کند و معنایش این است که ایشان نمى توانند اختیاردار خانه خدا بوده و هر که را بخواهند اجازه ورود داده و از ورود هر که بخواهند جلوگیرى کنند، براى اینکه این خانه بر اساس تقوا و ترس از خدا بنا شده و کسى جز پرهیزکاران اختیاردار آن نیست .

پس جمله(ان اولیاوه الا المتقون) جمله خبریه اى است که مطلب را به امر روشنى که هر صاحب عقلى آن را درک مى کند تعلیل مى نماید، نه اینکه جمله انشائیه باشد و بخواهد براى پرهیزکاران جعل ولایت بکند، شاهد گفتار ما جمله(و لکن اکثرهم لا یعلمون) است که شهادتش بر گفتار ما پوشیده نیست .

و منظور از عذاب ، عذاب به کشته شدن و یا اعم از آن است ، و این معنا را آیه شریفه بخاطر اتصالش به آیه بعدى افاده مى کند، قبلا هم گفتیم که آیه شریفه متصل به ما قبل خود نیست چون گفتیم آیه(و اذا قالوا اللهم ...) با آیه بعدیش که مى فرماید:(و ما کان الله لیعذبهم ...) از سیاق آیات قبل و بعد خود بیرونند، و لازمه این معنى همان است که ما گفتیم .

وجوهى که در مجمع البیان در مورد اینکه در یک آیه عذاب از مشرکین نفى ، و در آیهدوم اثبات شده است ، نقل شده و اشکال وارد بر آن وجوه

در مجمع البیان مى گوید: اگر در مقام سؤ ال گفته شود چگونه میان این دو آیه که در اولى عذاب را از مشرکین نفى و در دومى اثبات نموده جمع مى شود؟ در جواب مى گوییم به سه وجه ممکن است :

اول اینکه منظور از عذاب در آیه اول ، عذاب استیصال و از سنخ آن عذابهایى است که امم گذشته به وسیله آن منقرض شده اند، و منظور از آن در آیه دومى عذاب کشته شدن به شمشیر و اسارت و غیر آن است که مشرکین بعد از مهاجرت و بیرون شدن مؤ منین از میان آنان بدان گرفتار مى شوند.

دوم اینکه بگوییم مقصود خداى تعالى این است که عذاب آخرت را براى آنان اثبات نموده و مى فرماید: چرا خداوند در آخرت عذابشان نکند؟ و مقصودش در آیه اولى عذاب دنیا است ، و این جواب از جبائى است .

جواب سوم این است که آیه اولى اثر و اقتضاى استغفار را بیان نموده و مقصود در آن این است که خداوند ایشان را به عذاب آخرت معذب نمى کند تا زمانیکه استغفار کنند، و وقتى استغفار در میان ایشان متروک شد معذب مى شوند آنگاه بیان مى کند که استحقاقشان براى عذاب بخاطر جلوگیریشان از زیارت مسجد الحرام است .

اشکالى که در هر سه وجه هست این است که اصلا سؤ ال مزبور مورد ندارد تا به این سه وجه جواب داده شود، زیرا وقتى آن سؤ ال و اشکال مورد دارد که این دو آیه با هم متصل باشند، و ما گفتیم که آیه اول و آیه قبل از آن با آیات قبل و بعدشان متصل نیستند - این اشکال اجمالى .

و اما اشکال تفصیلى - اشکالى که متوجه وجه اول است این است که به بیانى که گذشت سیاق آیه - آیه دوم در بیان مجمع - سیاق تشدد و ترقى دادن مطلب است و این با نفى عذاب در آیه قبلیش نمى سازد، هر چند عذاب نفى شده در آن غیر از عذابى باشد که در دومى اثبات کرده .

و اشکال وجه دوم این است که سیاق آیه(و ما لهم ان لا یعذبهم الله) منافات دارد با اینکه منظور از عذاب در آن عذاب اخروى باشد، مخصوصا از نظر اینکه در آیه بعدش - که با آیه اول در یک سیاق است - مى فرماید:(فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون).

و اما وجه سوم - اشکال این وجه این است که بدون شک مخالف با ظاهر آیه است ، چون ظاهر آیه این است که مى خواهد استغفار را به نحو حالت استمرارى براى ایشان اثبات کند، نه اصل اقتضاى آن را.

وما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون

کلمه(مکاء) - به ضم میم - به معناى صفیر(سوت) است و(مکاء) - با تشدید کاف - که بر وزن صیغه مبالغه است ، مرغى است در حجاز که داراى صفیر شدیدى است ، و مثل معروف عرب که مى گویند:(بنیک حمرى و مکئکینى). نیز به این معنا است ، و کلمه(تصدیة) به معناى کف زدن است .

ضمیر(هم) در جمله(و ما کان صلوتهم) به مانعین از زیارت مسجد الحرام که در آیه قبلى ذکر شدند برمى گردد، و آنان عبارت بودند از مشرکین قریش . و جمله(فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون) به قرینه فاء تفریعى که بر سر آن است وعده عذاب را منجز مى کند.

اشاره به اینکه متروک ماندن خانه کعبه ، مؤ اخذه و عذاب الهى در پى دارد

و از همین جا است که احتمال اینکه این آیه و آیه قبلیش متصل و کلام واحدى باشند تایید مى شود، و با در نظر داشتن اینکه جمله(و ما کان ...) جمله اى است حالیه معناى هر دو آیه چنین مى شود:(چرا خداوند عذابشان نکند و حال آنکه همینهایند که بندگان مؤ من را از مسجد الحرام جلوگیرى مى کنند، نماز خواندنشان در خانه خدا جز ملعبه اى از سوت کشیدن و دست زدن نبود، پس چون چنین بود اینک باید عذاب را به کیفر اینکه کفر مى ورزیدند بچشند). التفات از غیبت(کان صلوتهم) به خطاب(فذوقوا) به منظور رسا ساختن تشدید بکار رفته است .

از این دو آیه استفاده مى شود که خانه محترم کعبه هر وقت به خاطر جلوگیرى اشخاصى متروک بماند مواخذه و عذاب الهى را به بار مى آورد، على(علیه السلام) هم در یکى از وصیتهایش فرموده :(الله الله فى بیت ربکم فانه ان ترک لم تنظروا).

ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله ...

این آیه حال کفار را بیان مى کند که چطور مساعیشان در باطل کردن دعوت خدا و جلوگیرى از سلوک رهروان طریق خدا خنثى و بى اثر است ، و این معنا را جمله(فسینفقونها ثم تکون علیهم حسره ثم یغلبون ...) شرح مى دهد. و به این سیاق ظاهر مى شود که جمله(و الذین کفروا الى جهنم یحشرون) به منزله تعلیل است ، و حاصل معناى آیه این است که : کفر مشرکین - بحسب سنتى که خداوند در اسباب دارد - بزودى وادارشان مى کند به اینکه در راه ابطال دعوت و براى جلوگیرى از راه حق فعالیت کنند، و اموالشان را در راه این غرضهاى آلوده و فاسد خرج کنند، غافل از اینکه ظلم و فسق و هر فساد دیگرى کسى را به سوى رستگارى و گرفتن نتیجه رهبرى نمى کند، پس در نتیجه اموالى که در این راه خرج کرده اند هدر رفته و ضایع شدن اموال باعث حسرتشان مى شود، آنگاه مغلوب شده و از اموالشان سودى نمى برند، براى اینکه کفار سر از قبر به سوى دوزخ برمى دارند، و اعمال دنیایى آنان از قبیل اجتماع بر شر و خروج براى جنگ با خدا و رسولش در ازاء حشر به سوى جهنم قرار مى گیرد.

و جمله(فسینفقونها ثم تکون علیهم حسره ثم یغلبون ...) از پیشگوئیها و خبرهاى غیبى قرآن است ، توضیح اینکه ، سوره انفال - که این آیه در آن واقع شده - بعد از جنگ بدر نازل شده ، پس گویا در این آیه به جنگهایى که به فاصله کمى رخ مى دهد یعنى جنگ احد و یا احد و غیر آن اشاره مى کند، در جمله(فسینفقونها ثم تکون علیهم حسره) از جنگ احد و یا احد و غیر آن خبر داده و در جمله(ثم یغلبون) از فتح مکه خبر مى دهد، و در جمله(و الذین کفروا الى جهنم یحشرون) از حال کسانى که از قریش موفق به دین اسلام نمى شوند پیشگوئى مى کند.

لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه على بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فى جهنم اولئک هم الخاسرون

(خبیث) و(طیب) - ناپاک و پاک - دو معناى مقابل یکدیگرند، و شرحشان گذشت .

و(تمییز) به معناى بیرون کردن چیزى از میان مخالف آن و پیوستنش به موافق آن است ، پیوستنى که آن را از مخالفش جدا سازد. و کلمه(رکم) به معناى جمع کردن و قرار دادن چیزى است بر روى چیزى دیگر؛ ابر پر پشت را هم از همین جهت(سحاب مرکوم) مى گویند که قطعات آن روى هم قرار دارد، پس(سحاب مرکوم) یعنى مجتمع ابر و مجموع آن ، و تراکم اشیاء به معناى روى هم قرار گرفتن آنها است .

توضیح معناى آیه شریفه :(لیمیز الله الخبیث من الطیب ...)

این آیه در موضع تعلیل و بیان علت پیشگوئیهایى است که در آیه سابق بر حسب سنت طبیعى از حال کفار کرده بود، و آن این بود که کفار با تمام امکانات و قدرتى که دارند نمى توانند نور خدا را خاموش نموده و از راه خدا جلوگیرى کنند، آرى در این راه و بدین منظور اموال خود را خرج نموده و مساعى خود را به کار مى برند، و لیکن به مقصد نامشروع خود راه نبرده و به آرزوى خود نمى رسند، بلکه اموالشان هدر رفته ، و اعمالشان بى اثر مى شود، و وقتى مى بینند که کوششهایشان به نتیجه نمى رسد حسرت برده و شکست مى خورند.

و این بدان علت است که چنین اعمال و تقلب ها در سیر خود محکوم سنت الهى است و متوجه غایت و نتیجه اى است که پروردگار در عالم تکوین قرار داده ، و آن سنت این است که در این نظام جارى ، خیر و شر و خبیث و طیب از یکدیگر جدا مى گردد، خبیثها روى هم قرار گرفته و وقتى مجتمع و متراکمى از شر تشکیل مى یابد آن را در جهنم قرار مى دهد، آرى آن غایت و هدفى که قافله شر به سوى آن است جهنم است ، و بدون استثناء تمامى خبیثها به آن دار البوار خواهند رفت همچنانکه غایت و نهایت خیر و طیب بهشت است ، آن دسته همه زیانکار و این دسته همه رابح و رستگارند.

از اینجا معلوم مى شود که جمله(لیمیز الله الخبیث من الطیب ...) قریب به مضمون آیه اى است که خداوند در آن براى حق و باطل مثل زده و فرموده :(انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فى النار ابتغاء حلیه او متاع زبد مثله کذلک یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض) و این آیه به یک قانون کلى الهى اشاره مى کند، و آن این است که بطور کلى فرع هر چیزى به اصل خودش ملحق مى شود.

قل للذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف ...

کلمه(انتهاء) به معناى ترک و صرفنظر کردن از عملى است به خاطر نهى از آن ، و کلمه سلوف به معناى تقدم است ، و سنت طریقه و روش را گویند.

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در این آیه ماءمور شده که آن را بر کفار قریش قرائت نموده و ابلاغ بدارد، و در معناى آن هم تطمیع هست و هم تهدید، و حقیقتش دعوت به این است که جنگ و فتنه انگیزى را ترک کنند تا خداوند بخاطر آن از ایشان آن قتل و آزارى را که در باره مؤ منین روا داشته بودند بیامرزد و اگر از آنچه نهى شده اند دست برندارند، همان سنت خدا که در باره نیاکان ایشان جریان یافت ، و نیاکان آنان را هلاک و منقرض ساخت و کوششهایشان را هدر داد در حق ایشان نیز جریان مى یابد.

معناى آیه شریفه :(و قاتلوهم حتى لاتکون فتنة و یکون الدین کله لله ...)

و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله فان انتهوا فان الله بما یعملون بصیر...

این آیه و آیه بعدش مشتمل است بر تکلیف مؤ منین به وظیفه اى ، در قبال آن وظیفه اى که کفار در آیه قبلى مکلف به آن بودند، به این معنا که در آیه قبل فرموده بود:(به کفار بگو اگر از دشمنى خدا و رسولش دست بردارند جرائم گذشته شان آمرزیده مى شود، و اگر آن خرابکاریها را تکرار کنند خوب مى دانند که بر نیاکانشان چه گذشت)، آنگاه در این آیه مى فرماید به آنان چنین بگو: و اما تو و مؤ منین زنهار که در مهم خود که همان اقامه دین و تصفیه کردن و صالح ساختن محیط براى مؤ منین است کوتاهى و سستى نکنید، و به قتال کفار بپردازید تا این فتنه ها که هر روز به راه مى اندازند خاتمه پذیرد و دیگر هواى فتنه انگیزى در سر نپرورانند، اگر دست بردارند که خداوند به پاداش اعمالى که از ایشان ببیند جزاى خیرشان مى دهد، و اگر سرپیچى کنند و همچنان فتنه و جنگ به راه اندازند، شما نیز جنگ را ادامه دهید که خداوند یاور شما است ، باید این را بدانید و سستى و ترس به خود راه ندهید.

(فتنه) به معناى هر چیزى است که نفوس به آن آزمایش شوند، و قهرا چیزى باید باشد که بر نفوس گران آید، و لیکن بیشتر در پیش آمدهاى جنگى و ناامنى ها و شکستن پیمانهاى صلح استعمال مى شود. کفار قریش گروندگان به رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را قبل از هجرت آنجناب و تا مدتى بعد از آن در مکه مى گرفتند و شکنجه مى دادند و به ترک اسلام و برگشت به کفر مجبور مى کردند، و این خود فتنه نامیده مى شد.

و از معناى سابق که سیاق آن را افاده مى کرد برمى آید که جمله(و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه) کنایه از این است که با جنگ تضعیف شده و دیگر به کفر خود مغرور نشوند، و دیگر فتنه اى که مؤ منین را مفتون سازد برنینگیزند، و در نتیجه دین همه اش از خدا باشد، و کسى مردم را به خلاف آن دعوت نکند. و نیز برمى آید که منظور از(انتهاء) در جمله(فان انتهوا فان الله بما یعملون بصیر) انتهاى از قتال باشد، و به همین جهت جمله(فان الله بما یعملون بصیر) را مرادف(فان انتهوا) قرار داد یعنى در این هنگام است که خداوند در بین آنان حکم مى کند به آنچه که مناسب با اعمالشان باشد، و او به اعمالشان بصیر است .

و نیز برمى آید که منظور از جمله(و ان تولوا...)، این است که اگر از اطاعت این نهى سرباز زدند و از جنگ دست بر نداشته و همچنان به فتنه انگیزى ادامه دادند باید شما بدانید که خداوند سرپرست و یاور شما است و با وثوق به یارى خدا با آنان مصاف شوید که او نیکو سرپرست و نیکو یاور است .

پس این معنا هم روشن شد که جمله(و یکون الدین کله لله) منافاتى با باقى گذاردن اهل کتاب به دین خود در صورتى که به ذمه اسلام درآمده و جزیه دهند ندارد، پس بین این آیه و آیه(حتى یعطوا الجزیه عن ید و هم صاغرون) نسبت ناسخیت و منسوخیت در کار نیست .

بعضى از مفسرین در معناى(انتهاء) و(مغفرت) و غیر آن از مقررات آیات سه گانه مورد بحث وجوهى دارند که چون تعرض ‍ به آنها فایده زیادى ندارد از نقلش خوددارى مى نماییم .

در بعضى از روایات دارد که :(نعم المولى و نعم النصیر) از اسماء حسناى خدا است ، و در این صورت مسلما منظور از اسم ، اسم به معناى مصطلح نخواهد بود، چون اسم مصطلح مفرد است و نعم المولى(و نعم النصیر) دو جمله هستند بلکه منظور از آن لفظى است که به پاره اى از مصادیق اختصاص دارد، همچنانکه نظیرش درباره جمله(لا تاخذه سنه و لا نوم) وارد شده که از اسماء حسنا است ، و بحث در اسماء حسنا در ذیل آیه(و لله الاسماء الحسنى) در جلد هشتم این کتاب گذشت .

بحث روایتى

روایاتى در ذیل آیه شریفه :(و اذ یمکر بک الذین کفروا...) در مورد توطئه قتل پیامبر(ص) در مکه ، و هجرت آن حضرت به مدینه

در تفسیر قمى در ذیل آیه(و اذ یمکر بک الذین کفروا...) گفته است : این آیه در مکه و قبل از هجرت نازل شده .

و در الدر المنثور است که ابن جریر و ابو الشیخ از ابن جریح روایت کرده اند که گفت : آیه(و اذ یمکر بک الذین کفروا) مکى است .

مؤ لف : این معنا از ظاهر آن روایتى که نیز الدر المنثور از عبد بن حمید از معاویه بن قره نقل مى کند استفاده مى شود، لیکن خواننده محترم بخاطر دارد که گفتیم سیاق آیات مساعد با این معنا نیست .

و نیز در الدر المنثور است که عبد الرزاق ، احمد، عبد بن حمید، ابن منذر، طبرانى ، ابو الشیخ ، ابن مردویه و ابو نعیم در کتاب دلائل و خطیب همگى از ابن عباس(رضى الله عنهما) روایت کرده اند که در باره آیه(و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک) گفته است : قریش شبى در مکه مجلس شور تشکیل داده برخى از ایشان گفتند: وقتى صبح شد او را گرفته و در بند کنید - مقصودشان رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بود - بعضى دیگر گفتند: بلکه او را بکشید، و عده اى راى دادند که باید او را از مکه بیرون کنید. خداوند رسول گرامى خود را از تصمیم ایشان آگاه کرد، و آن شب على(رضى الله عنه) در بستر پیغمبر(صلى الله علیه و آله) خوابید، و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شبانه از شهر خارج شد تا به غار رسید، مشرکین اطراف خانه را محاصره کرده و على(علیه السلام) را به خیال اینکه پیغمبر است تحت نظر گرفتند، صبح که شد یکباره به درون خانه یورش برده و وقتى با على(رضى الله عنه) روبرو شدند فهمیدند که خداوند نقشه ایشان را خنثى کرده ، از على(علیه السلام) پرسیدند، رفیقت کجا است ؟ فرمود: نمى دانم ، ناچار اثر پاى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را گرفته و همچنان پیش مى رفتند تا به کوه رسیدند، در آنجا اثر را گم کرده و ناگزیر به بالاى کوه رفته و به در غار رسیدند، دیدند عنکبوت به در غار تار تنیده با خود گفتند: اگر وارد این غار شده باشد معقول نیست که عنکبوت به در آن تار تنیده باشد، به ناچار برگشتند. و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) سه شب در آنجا توقف کرد.

و در تفسیر قمى مى گوید: سبب نزول این آیه آن بود که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مکه دعوت خود را علنى کرد دو قبیله اوس و خزرج نزد او آمدند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به ایشان فرمودند: آیا حاضرید از من دفاع کنید و صاحب جوار من باشید، و من هم کتاب خدا را بر شما تلاوت کنم و ثواب شما در نزد خدا بهشت بوده باشد ؟ گفتند: آرى ، از ما براى خودت و براى پروردگارت هر پیمانى که خواهى بگیر، فرمود: قرار ملاقات بعدى شب نیمه ایام تشریق ، و محل ملاقات عقبه ، اوس و خزرج از آنجناب جدا شده و به انجام مناسک حج پرداختند آنگاه به منى برگشتند، و آن سال با ایشان جمع بسیارى نیز به حج آمده بودند.

روز دوم از ایام تشریق که شد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به ایشان فرمود: وقتى شب شد همه در خانه عبد المطلب در عقبه حاضر شوید، و مواظب باشید کسى بیدار نشود، و نیز رعایت کنید که تک تک وارد شوید، آن شب هفتاد نفر از اوس و خزرج در آن خانه گرد آمدند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به ایشان فرمود: آیا حاضرید از من دفاع کنید و مرا در جوار خود بپذیرید تا من کتاب پروردگارم را بر شما بخوانم و پاداش شما بهشتى باشد که خداوند ضامن شده ؟.

از آن میان اسعد بن زراره و براء بن معرور و عبد الله بن حزام گفتند: آرى ، یا رسول الله ، هر چه مى خواهى براى پروردگارت و براى خودت شرط کن . حضرت فرمود: اما آن شرطى که براى پروردگارم مى کنم این است که فقط او را پرستش کنید، و چیزى را شریک او نگیرید، و آن شرطى که براى خودم مى کنم این است که از من و اهل بیت من به همان نحوى که از خود و اهل و اولاد خود دفاع مى کنید، دفاع کنید. گفتند: پاداش ما در مقابل این خدمت چه خواهد بود؟ فرمود: بهشت خواهد بود در آخرت ، و در دنیا پاداشتان این است که مالک عرب مى شوید و عجم هم به دین شما درمى آیند، و در هشت پادشاه خواهید بود. گفتند: اینک راضى هستیم .

حضرت فرمود: دوازده نفر نقیب را از میان خود انتخاب کنید تا بر این معنا گواه شما باشند، همچنانکه موسى از بنى اسرائیل دوازده نقیب گرفت . به اشاره جبرئیل که مى گفت : این نقیب ، این نقیب ، دوازده نفر تعیین شدند، نه نفر از خزرج ، و سه نفر از اوس ، از خزرج اسعد بن زراره ، براء بن معرور، عبد الله بن حزام(پدر جابر بن عبد الله)، رافع بن مالک ، سعد بن عباده ، منذر بن عمر، و عبدالله بن رواحه ، سعد بن ربیع و عباده بن صامت و از اوس ابو الهیثم بن تیهان که از اهل یمن بود، اسید بن حصین و سعد بن خیثمه تعیین گردیدند.

وقتى این مراسم به پایان رسید و همگى با رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بیعت کردند، ابلیس در میان قریش و طوایف دیگر عرب بانگ برداشت که اى گروه قریش و اى مردم عرب ! این محمد است و این بى دینان مدینه اند که در محل جمره عقبه با وى براى محاربه با شما بیعت مى کنند، و فریادش چنان بود که همه اهل منى آن را شنیدند، قریش به هیجان آمده و با اسلحه به طرف آن حضرت روى آوردند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) هم این صدا را شنید، و به انصار دستور داد تا متفرق شوند، انصار گفتند: یا رسول الله ، اگر دستور فرمایى با شمشیرهاى خود در برابرشان ایستادگى کنیم ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: من به چنین چیزى ماءمور نشده ام ، و خداوند اذنم نداده که با ایشان بجنگم ، گفتند: آیا تو هم با ما به مدینه مى آئى ؟ فرمود: من منتظر امر خدایم .

در این میان قریش همگى با اسلحه روى آوردند، حمره و امیر المؤ منین(علیه السلام) در حالى که شمشیرهایشان همراهشان بود بیرون شده و در کنار عقبه راه را بر قریش گرفتند، وقتى چشم قریشیان به آن دو نفر افتاد گفتند: براى چه اجتماع کرده بودید؟ حمره گفت : ما اجتماع نکردیم و اینجا کسى نیست ، و این را هم بدانید که به خدا سوگند احدى از این عقبه نمى گذرد مگر اینکه من به شمشیر خود او را از پا درمى آورم .

قریش این را که دیدند به مکه برگشته و با خود گفتند: ایمن از این نیستیم که یکى از بزرگان قریش به دین محمد درآمده و او و پیروانش به همین بهانه در دار الندوه اجتماع کنند، و در نتیجه مرام ما تباه گردد - و قانون قریشیان چنین بود که کسى داخل دار الندوه نمى شد مگر اینکه چهل سال از عمرش گذشته باشد - لذا به منظور پیشگیرى از چنین پیشامدى بى درنگ در دار الندوه مجلس ‍ تشکیل داده و چهل نفر از سران قریش گرد هم جمع شدند، و ابلیس به صورت پیرى سالخورده در انجمن ایشان درآمد، دربان پرسید تو کیستى ؟ گفت : من پیرى از اهل نجدم که هیچ گاه راى صائبم را از شما دریغ نداشته ام و چون شنیده ام که در باره این مرد انجمن کرده اید آمده ام تا شما را کمک فکرى کنم . دربان گفت : اینک در آى ، ابلیس داخل شد.

بعد از آنکه جلسه وارد شور شد ابو جهل گفت : اى گروه قریش ! همه مى دانند که هیچ طایفه از عرب به پایه عزت ما نمى رسد، ما خانواده خدائیم ، همه طوائف عرب سالى دو بار به سوى ما کوچ مى کنند، و ما را احترام مى گذارند، علاوه ، ما در حرم خدا قرار داریم کسى را جرات آن نیست که به ما طمع ببندد ما چنین بوده ایم تا اینکه محمد بن عبد الله در میان ما پیدا شد، و چون او را مردى صالح و بى سر و صدا و راستگو یافتیم به لقب امین او را ملقب کردیم ، تا آنکه رسید به آنجا که رسیده ، ما همچنان پاس حرمتش را داشتیم ، ولى از این رفتار سوء استفاده کرد و ادعا کرد که فرستاده خدا است ، و اخبار آسمان را برایش مى آورند، عقاید ما را خرافى دانست ، و خدایان ما را ناسزا گفت و جوانانمان را از راه بیرون کرد، و میان جماعت هاى ما تفرقه انداخت ، هیچ لطمه اى بزرگتر از این نبود که پدران و نیاکان ما را دوزخى خواند و من اینک فکرى در باره او کرده ام ، گفتند: چه فکرى کرده اى ؟ گفت : من صلاح مى بینم مردى از میان خود انتخاب کنیم تا او را بکشد، اگر بنى هاشم به خون خواهى او برخاستند به جاى یک خونبها ده خونبها به ایشان مى پردازیم .

خبیث(ابلیس) گفت : این راى ناپسند و نادرستى است ، گفتند: چطور؟ گفت : براى اینکه قاتل محمد را خواهند کشت ، و آن کدامیک از شما است که خود را به کشتن دهد ؟، آرى اگر محمد کشته شود بنى هاشم و هم سوگندان خزاعى ایشان به تعصب درآمده و هرگز راضى نمى شوند که قاتل محمد آزادانه روى زمین راه برود، و قهرا میان شما و ایشان جنگ واقع خواهد شد و در حرمتان به کشت و کشتار وادار مى گردید.

یکى دیگر از ایشان گفت : من راى دیگرى دارم ، ابلیس گفت : راى تو چیست ؟ گفت : او را در خانه اى زندانى کنیم و قوت و غذایش ‍ دهیم تا مرگش برسد، و مانند زهیر و نابغه و امرء القیس بمیرد. ابلیس گفت : این از راى ابو جهل نکوهیده تر و خبیث تر است . گفتند: چطور؟ گفت : براى اینکه بنى هاشم به این پیشنهاد رضایت نمى دهند، و در یکى از موسم ها که همه اعراب به مکه مى آیند نزد اعراب استغاثه برده و به کمک ایشان محمد را از زندان بیرون مى آورند.

یکى دیگر از ایشان گفت : نه ، و لیکن او را از شهر و دیار خود بیرون نموده و خود به فراغت بتهایمان را پرستش مى کنیم . ابلیس گفت : این از آن دو راى نکوهیده تر است . گفتند: چطور؟ گفت : براى اینکه شما زیباترین و زبان آورترین و فصیح ترین مردم را از شهر و دیار خود بیرون مى کنید، و او را بدست خود به اقطار عرب راه مى دهید، و او همه را فریفته و به زبان خود مسحور مى کند، یک وقت خبردار مى شوید که سواره و پیاده عرب مکه را پر کرده متحیر و سرگردان مى مانید.

بناچار همگى به ابلیس گفتند: پس تو اى پیرمرد بگو که راى چیست ؟ ابلیس گفت : جز یک پیشنهاد هیچ علاج دیگرى در کار او نیست ، پرسیدند آن پیشنهاد چیست ؟ گفت : آن این است که از هر قبیله اى از قبائل و طوائف عرب یک نفر انتخاب شود، حتى یک نفر هم از بنى هاشم ، و این عده هر کدام یک کارد و یا آهن و یا شمشیرى برداشته و نا بهنگام بر سرش ریخته همگى دفعتا بر او ضربه اى وارد آورند، تا معلوم نشود به ضربه کدامیک کشته شده ، و در نتیجه خونش در میان قریش متفرق و گم شود، و بنى هاشم نتوانند به خون خواهى او قیام کنند، چون یک نفر از خود ایشان شریک بوده ، و اگر بناچار مطالبه خونبها کردند شما مى توانید سه برابر آن را هم بدهید، گفتند: آرى ، ده برابر مى دهیم ، آنگاه همگى راى پیرمرد نجدى را پسندیده و بر آن متفق شدند، و از بنى هاشم ابو لهب عموى پیغمبر داوطلب شد.

از طرفى جبرئیل به رسول الله(صلى الله علیه و آله) نازل شد و براى وى خبر آورد که قریش در دار الندوه اجتماع نموده و علیه تو توطئه مى کنند، خداوند این آیه را نازل کرد:(و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین).

آن شبى که قریشیان مى خواستند آن حضرت را به قتل برسانند اجتماع کرده به مسجد الحرام درآمدند، و شروع کردند به سوت زدن و کف زدن و دور خانه طواف کردن ، خداوند در این باره آیه(و ما کان صلوتهم عند البیت الا مکاء و