background
إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ
[به ياد آوريد] هنگامى را كه [خدا] خواب سبك آرامش‌بخشى كه از جانب او بود بر شما مسلط ساخت، و از آسمان بارانى بر شما فرو ريزانيد تا شما را با آن پاك گرداند، و وسوسه شيطان را از شما بزدايد و دلهايتان را محكم سازد و گامهايتان را بدان استوار دارد.
آیه 11 سوره الْأَنْفَال

بیان آیات مربوط به جنگ بدر و وضع وحال روحى مسلمین در آن جنگ که نخستین جنگ آنان بود

این آیات اشاره به داستان بدر مى کند که اولین جنگ در اسلام است ، و ظاهر سیاق آیات چنانچه به زودى روشن خواهد شد این است که بعد از پایان یافتن واقعه نازل شده باشد.

و اذ یعدکم الله احدى الطائفتین انها لکم و تودون ان غیر ذات الشوکه تکون لکم و یرید الله ان یحق الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرین

یعنى به یاد آرید زمانى را که خداوند به شما وعده مى دهد(غلبه بر یکى از دو طائفه عیر و نفیر را)؛ خداوند در این آیه نعمتها و سنتهاى خود را براى ایشان برمى شمارد تا چنین بصیرتى بهم برسانند که خداى سبحان امرى به ایشان نمى کند و حکمى بر ایشان نمى آورد مگر بحق و در آن مصالح و سعادت ایشان و به نتیجه رسیدن مساعى ایشان را در نظر مى گیرد، و وقتى داراى چنین بصیرتى شدند دیگر در میان خود اختلاف نکرده ، و نسبت به آنچه که خداوند براى آنان مقدر کرده و پسندیده اظهار کراهت ننموده بلکه امر خود را به او محول نموده و او و رسول او را اطاعت مى کنند.

و منظور از(طائفتین) دو طایفه عیر و نفیر مى باشند که مقصود از(عیر) قافله چهل نفرى قریش است که با مال التجاره و اموال خود از مکه به شام مى رفت ، و همچنین از شام به مکه باز مى گشت ، و ابو سفیان هم در میان ایشان بود، و مقصود از(نفیر) لشکر قریش است که قریب به هزار نفر بودند(و لشکر اسلام پس از دست نیافتن به مال التجاره آنان در بدر با خود آنان روبرو شدند)، و(احدى الطائفتین) مفعول دوم(یعدکم) و جمله(انها لکم) بدل از آن است ، و جمله(و تودون) در موضع حال است ، و مقصود از(غیر ذات الشوکه) آن طایفه بى شوکت است که عبارت است از همان چهل نفر حامل مال التجاره که قوا و نفراتشان از نفیر کمتر بود، و(شوکت) به معناى تیزى و برندگى است ، چون این کلمه استعاره از(شوک) به معناى خار است .

و اینکه فرمود:(یرید الله ان یحق الحق بکلماته) نسبت به آیه شریفه ، حال است ، و منظور از(احقاق حق) اظهار و تثبیت آن به ترتیب آثار آن است ، و(کلمات خدا) قضا و قدرى است که رانده به اینکه انبیاى خود را یارى نموده و دین حق خود را ظاهر سازد، همچنانکه در آیه(و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون) و همچنین آیه(یریدون لى طفوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون ، هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون) اشاره به آن کرده است .

بعضى از قاریان قرآن آیه را به(بکلمته) قرائت کرده اند، و این قرائت موجه تر و به عقل نزدیک تر است . و کلمه(دابر) به معناى متعلقات هر چیز است که بعد از آن چیز بیاید و به آن بپیوندد، و(قطع دابر) کنایه از نابود کردن و منقرض ساختن چیزى است بطورى که بعد از آن اثرى که متفرع بر آن و مربوط به آن باشد باقى نماند.

و معناى آیه این است که : به یاد آورید آن روزى را که خداوند به شما وعده داد که با یارى او بر یکى از دو طایفه(عیر) و یا(نفیر) غالب شوید، و شما میل داشتید که آن طایفه ، طایفه عیر(قافله تجارتى قریش) باشد، چون نفیر(لشکریان قریش) عده شان زیاد بود، و شما ضعف و ناتوانى خود را با شوکت و نیروى آنان مقایسه مى کردید، و لیکن خداوند خلاف این را مى خواست ، خداوند مى خواست تا با لشکریان ایشان روبرو شوید، و او شما را با کمى عددتان بر ایشان غلبه دهد، و بدین وسیله قضاى او مبنى بر ظهور حق و استیصال کفار و ریشه کن شدن ایشان به کرسى بنشیند.

لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون

از ظاهر سیاق برمى آید که(لام) در(لیحق) براى غایت است ، و کلمه مذکور تا آخر آیه متعلق به جمله(یعدکم الله) باشد، و بنا بر این ، معناى آیه چنین مى شود: اگر خداوند به شما چنین وعده اى داد - و او هرگز خلف وعده نمى کند - براى این بود که بدین وسیله حق را تثبیت کرده ، و باطل را باطل معرفى نماید هر چند کفار نخواسته باشند و بلکه کراهت داشته باشند.

و به این بیان روشن مى گردد که جمله(لیحق الحق ...)، تکرار جمله(یرید الله ان یحق الحق بکلماته) نیست ، هر چند همان معنا را افاده مى کند(چون یکى مربوط به اصل وعده اى است که خدا داده ، و دیگرى مربوط است به مواجه نمودن مسلمین بر خلاف میل و انتظار آنان با لشکر کفار).

اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم انى ممدکم بالف من الملائکه مردفین

(استغاثه) به معناى درخواست یارى است ، همچنانکه در جاى دیگر مى فرماید:(فاستغاثه الذى من شیعته على الذى من عدوه) معناى(امداد) معروف است ،

مراد از(مردف) بودن ملائکه اى که در جنگ بدر به یارى مسلمین نازل شدند

و(مردفین) از ماده(ارداف) است و ارداف به معناى این است که شخص سواره کسى را ردیف(ترک) خود سوار کند، و(ردف) - بطورى که راغب گفته است به معناى تابع است(و ردف المراه) به معناى سرین و کفل زن است و ترادف به معناى این است که دو چیز و یا دو کس یکدیگر را متعاقب کنند، و(رادف) به معناى متاخر است ، و(مردف) آن کس است که جلو سوار شده و کسى را پشت سر خود سوار کند.

و به این معنا آیه مورد بحث با آیه(و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذله فاتقوا الله لعلکم تشکرون ، اذ تقول للمؤ منین الن یکفیکم ان یمدکم ربکم بثلاثه الاف من الملائکه منزلین ، بلى ان تصبروا و تتقوا و یاتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسه الاف من الملائکه مسومین ، و ما جعله الله الا بشرى لکم و لتطمئن قلوبکم به و ما النصر الا من عند الله العزیز الحکیم) که آن نیز اشاره به همین داستان مى کند سازگار مى شود.

چون تطبیق آیات این سوره با آیات سوره(آل عمران) این معنا را افاده مى کند که منظور از نزول هزار ملائکه ردیف شده نزول هزار نفر از ملائکه است ، که عده دیگرى را در پى دارند، بنا بر این هزار ملائکه ردیف شده با سه هزار ملائکه نازل شده منطبق مى شود.

و به همین بیان فساد این کلام ظاهر مى گردد که گفته اند:(منظور از مردف بودن ملائکه این است که هزار نفر از ملائکه در پى هزار نفر دیگر باشد، چون اگر اینطور معنا کنیم لازمه اش این مى شود که با هر یک نفر از ایشان یک نفر ردیف باشد و در نتیجه عده ملائکه دو هزار نفر باشد. و همچنین فساد اینکه گفته اند: مراد از مردف بودن ملائکه این است که دنبال هم نازل شده باشند، و نیز اینکه گفته اند: مراد آمدن ایشان از پى مسلمین است ، و در حقیقت مردف به معناى رادف است . و همچنین اینکه بعضى دیگر گفته اند: مراد این است که ملائکه مسلمین را ردیف خود قرار داده اند، یعنى در پیش روى مسلمین قرار گرفتند، تا در دلهاى کفار ایجاد رعب و وحشت بکنند.

امداد مسلمین با فرستادن ملائکه به منظور بشارت مسلمین و آرامش دلهاى آنان بوده نهبراى کشتن کفار

و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبکم و ما النصر الا من عند الله ان الله عزیز حکیم

دو ضمیرى که در(جعله) و در(به) است بطورى که سیاق دلالت مى کند به امداد بر مى گردند، و معناى آیه این است که : امداد به فرستادن ملائکه به منظور بشارت شما و آرامش دلهاى شما بود، نه براى اینکه کفار به دست آنان هلاک گردند، همچنانکه آیه(اذ یوحى ربک الى الملائکه انى معکم فثبتوا الذین آمنوا سالقى فى قلوب الذین کفروا الرعب) نیز اشاره به آن دارد.

این معنا کلام بعضى از تذکره نویسان را تایید مى کند که گفته اند(ملائکه براى کشتن کفار نازل نشده بودند، و احدى از ایشان را نکشتند، براى اینکه نصف و یا ثلث کشتگان را على بن ابیطالب(صلوات الله علیه) کشته بود و ما بقى یعنى نصف و یا دو ثلث دیگر را ما بقى مسلمین به قتل رسانیده بودند، و منظور از نزول ملائکه تنها و تنها سیاهى لشکر و در آمیختن با ایشان بوده ، تا بدین وسیله مسلمانان افراد خود را زیاد یافته دلهایشان محکم شود و در مقابل دل هاى مشرکین مرعوب گردد) - و به زودى گفتارى در این باره خواهد آمد -

و اینکه فرمود:(و ما النصر الا من عند الله ان الله عزیز حکیم) بیان انحصار حقیقت یارى در خداى تعالى است ، و اینکه اگر پیشرفت و غلبه به کثرت نفرات و داشتن نیرو و شوکت بود، مى بایستى مشرکین بر مسلمانان غلبه پیدا کنند که هم عده شان بیشتر بود، و هم مجهزتر از مسلمین بودند.

جمله(ان الله عزیز حکیم) تمامى مضمون آیه و متعلقات آن را که در آیه قبلى بود تعلیل مى کند، و مى فرماید: به عزت خود ایشان را یارى داده و به حکمتش یاریش را به این شکل و به اینصورت اعمال کرد.

امداد مسلمین در جنگ بدر با فرو فرستادن باران

اذ یغشیکم النعاس امنه منه ...

(نعاس) ابتداى خواب را گویند که عبارت است از خواب سبک ؛ و(تغشیه) به معناى احاطه است ؛ و(امنه) به معناى امان است ؛ و ضمیر(منه) به خداى تعالى برمى گردد، و بعضى گفته اند به(عدو) برمى گردد؛ و(رجز) به معناى پلیدى و نجاست است ، و در اینجا مقصود از(رجز شیطان) آن وسوسه هاى پلیدى است که در قلب راه مى یابد.

و معناى آیه این است که : این نصرت و مددکارى خدا به وسیله بشارت و آرامش دادن به دلها همان موقعى بود که در اثر آرامش یافتن دلها همه تان به خواب رفتید و معلوم است که اگر ترس و رعب شما از بین نرفته بود معقول نبود که در میدان جنگ خواب بر شما مسلط شود، خداوند باران را هم بر شما نازل کرد تا شما را پاکیزه کند و وسوسه شیطان را از دلهایتان بزداید، تا دلهایتان را قوى و نیرومند سازد - جمله(لیربط على قلوبکم) کنایه از تشجیع است - و نیز تا با فرستادن باران قدمهاى شما را بر روى ریگ هاى بیابان استوار نموده و یا بدین وسیله دلهایتان را محکم سازد.

این آیه شریفه موید روایاتى است که مى گوید: کفار قبل از مسلمین به لب چاه رسیدند و مسلمین وقتى پیاده شدند که کفار آب را گرفته بودند و به ناچار در زمین خشک و ریگزار پیاده شدند. بعد از مدتى که مسلمانان محدث و جنب شده ، و همه دچار تشنگى گشتند شیطان در دلهایشان وسوسه کرد و گفت دشمنان شما آب را گرفتند و اینک شما با جنابت و نجاست نماز مى خوانید و پاهایتان در ریگ ها فرو مى رود، لذا خداى تعالى باران را برایشان بارانید و با آن هم غسل جنابت کرده و خود را از حدث تطهیر نمودند، و نیز اردوگاه آنان که ریگزار بود سفت و محکم و اردوگاه کفار گل و لغزنده گشت .

اذ یوحى ربک الى الملائکه انى معکم فثبتوا الذین امنوا سالقى فى قلوب الذین کفروا الرعب ...

ظرفى که در اول آیه است حالش حال ظرفى است که در جمله(اذ تستغیثون ربکم) و(اذ یغشیکم النعاس) است ، و معناى آیه احتیاج به توضیح ندارد.

(فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان) مراد از اینکه فرمود(بالاى گردن ها را بزنید) این است که سرها را بزنید، و مراد از(کل بنان) جمیع اطراف بدن است ، یعنى دو دست و دو پا و یا انگشتان دستهایشان را بزنید تا قادر به حمل سلاح و به دست گرفتن آن نباشند.

ممکن هم هست خطاب در(فاضربوا...) به ملائکه باشد و اتفاقا همین مطلب هم به ذهن مى رسد، و آن وقت زدن بالاى گردنها و زدن همه بنان همان معناى ظاهریش مقصود باشد، و یا کنایه است از ذلیل کردن ایشان و اینکه با ارعاب ، قوه و نیروى امساک را از دستهاى ایشان سلب کنند، و نیز ممکن است خطاب به مؤ منین باشد و غرض تشجیع ایشان علیه دشمنان باشد و خواسته است قدمهاى ایشان را ثابت تر و دلهایشان را محکم تر نموده و ایشان را بر علیه مشرکین تحریک کنند.

ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله و من یشاقق الله و رسوله فان الله شدید العقاب

(مشاقه) به معناى مخالفت است و اصل آن شق به معناى بعض است ، و گویا مخالفت را از این جهت مشاقه گفته اند که مخالفت ، آن بعض و آن ناحیه اى را مى گیرد که غیر از ناحیه طرف مقابل است ، و معناى آیه این است که : این عذاب را خداوند به این خاطر بر سر مشرکین آورد که خدا و رسول را مخالفت مى کردند و بر مخالفتشان اصرار مى ورزیدند و کسى که با خدا و رسول مخالفت کند خداوند شدید العقاب است .

ذلکم فذوقوه و ان للکافرین عذاب النار

خطاب تشدیدى است بر کفار و عذابى را که نازل شده به ایشان نشان داده و مى فرماید: این عذاب را بچشید، و علاوه خاطرنشان مى سازد که به دنبال این عذاب ، عذاب آتش را در پى دارید.

بحث روایتى

(روایاتى درباره جنگ بدر و شاءن نزول آیات مربوطه)

در مجمع البیان از ابن عباس نقل کرده که گفته است : در روز بدر بعد از آنکه هر دو لشکر روبرو شده و صف آرایى کردند و آماده جنگ شدند ابو جهل گفت : بار الها! هر کدام از ما دو فریق سزاوارتر به نصرتیم آن فریق را نصرت ده ، مسلمین هم استغاثه کردند و در نتیجه ملائکه فرود آمدند و آیه(اذ تستغیثون ربکم ...) نازل شد.

و بعضى گفته اند: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وقتى کثرت نفرات مشرکین و کمى نفرات مسلمین را بدید رو به قبله کرد و گفت : بار الها! وفا کن به آنچه مرا وعده دادى ، پروردگارا! اگر این گروه(اصحاب من) را به دست این دشمنان هلاک سازى دیگر در روى زمین عبادت نمى شوى ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) همچنان خداى خود را مى خواند و دستها را رو به آسمان بلند کرد تا حدى که ردایش از شانه اش افتاد، در این موقع بود که خداوند آیه(اذ تستغیثون ربکم) را نازل کرد، صاحبان این قول گفتار خود را به عمر بن خطاب و سدى و ابى صالح نسبت داده اند، و از حضرت ابى جعفر(علیه السلام) نیز روایت شده است .

صاحب مجمع البیان سپس اضافه کرده که : وقتى عصر شد، و رفته رفته تاریکى شب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و یارانش را فرا گرفت ، خداوند خواب را بر یاران او مسلط کرد، و همه به حالت چرت درآمدند، و چون زمینى که ایشان در آنجا اطراق کرده بودند ریگزار بود، و قدمهایشان مى لغزید(و از این ناحیه ناراحت بودند)، خداوند باران را برایشان نرم نرم نازل کرد تا زمین نمناک و سفت گردید، و قدمها استوار گشت ، و همین باران در ناحیه لشکرگاه قریش مانند دهانه مشگ مى ریخت ، علاوه بر این خداوند دلهاى کفار را پر از وحشت نمود، همچنانکه فرموده :(سالقى فى قلوب الذین کفروا الرعب) .

مؤ لف : لفظ(اذ تستغیثون ربکم) با نازل شدن آن در روز بدر و در پى استغاثه مسلمین سازگار نیست ، بلکه سیاق آیه دلالت مى کند بر اینکه با آیه یسئلونک عن الانفال و آیات بعد از آن نازل شده ، و این آیات دلالت دارد بر یک حکایتى که قبلا رخ داده است ، و خداوند در آن داستان بر مسلمین منت نهاده که آیات نصرت را برایشان فرو فرستاده و نعمتهایى به ایشان ارزانى داشته است ، و این نعمتها را به رخ ایشان مى کشد تا شکرش را به جا آورده ، و در اوامر و نواهیش اطاعتش کنند.

و بعید نیست اینکه در روایت مجمع البیان نزول آیه را بعد از استغاثه مسلمین در روز بدر دانسته ، از باب انطباق مضمون آیه با واقعه بدر باشد(نه اینکه آیه در بدر نازل شده باشد) و این قبیل از مضمونها در روایات مربوط به شان نزول آیات زیاد است .

و در تفسیر برهان از ابن شهراشوب روایت کرده که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در عریش فرمود: بار الها! اگر تو امروز این گروه(مسلمین) را هلاک کنى بعد از این روز، دیگر پرستش نخواهى شد، در این موقع بود که آیه(اذ تستغیثون) نازل گردید، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بیرون آمد در حالى که مى فرمود: بزودى جمع مشرکین شکست خورده و پا به فرار مى گذارند، خداوند هم او را با پنج هزار ملک سواره کمک نمود و عدد ایشان را در چشم مشرکین بسیار وانمود کرد، و در عوض عدد مشرکین را در نظر مسلمین اندک جلوه داد، و این آیه نازل شد:( و هم بالعدوه القصوى)؛ آنان در دورترین نقطه مرتفع وادى و پشت ریگزارى وسیع قرار گرفته بودند و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در نقطه مرتفع نزدیک یک چاه قرار داشت .

مؤ لف : در این روایت نیز همان حرفى است که در روایت قبل گفتیم .

و در مجمع البیان مى گوید: بلخى از حسن نقل کرده که گفته است آیه(و اذ یعدکم الله ...) قبل از آیه(کما اخرجک ربک من بیتک بالحق) نازل شده و لیکن در تنظیم قرآن بعد از آن نوشته شده است .

مؤ لف : تقدم مدلول یک آیه بر مدلول آن دیگرى از نظر وقوع در خارج ملازم این نیست که جلوتر هم نازل شده باشد، و از سیاق آیه هیچ دلیلى بر گفتار حسن نمى توان یافت .

و در تفسیر عیاشى از محمد بن یحیى خثعمى از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه(و اذ یعدکم الله احدى الطائفتین انها لکم و تودون ان غیر ذات الشوکه تکون لکم) فرموده : شوکت آن برخوردى بود که در آن قتال بود.

داستان جنگ بدر

مؤ لف :نظیر این روایت را قمى نیز در تفسیر خود نقل کرده است .

و در مجمع البیان مى گوید: سیره نویسان و نیز ابو حمره و على بن ابراهیم در کتب تفسیرشان نقل کرده اند که : ابو سفیان با قافله قریش ‍ از شام مى آمد با اموالى که در آنها عطریات بود و در آن قافله چهل سوار از قریش بودند، پیغمبر اکرم(صلوات الله علیه) چنین راى داد که اصحابش بیرون روند و راه را بر ایشان گرفته و اموال را بگیرند، لذا فرمود: امید است خداوند این اموال را عاید شما کند. اصحاب نیز پسندیدند، بعضى به عجله حرکت کردند، و بعضى دیگر به کندى ، چون باور نمى کردند که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از رموز جنگى آگاهى داشته باشد، لذا فقط قافله ابو سفیان و گرفتن غنیمت را هدف خود قرار دادند.

وقتى ابوسفیان شنید که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) حرکت کرده ضمضم بن عمرو غفارى را خبر داد تا خود را به مکه رسانیده ، به قریش برساند که محمد(صلى الله علیه و آله) با اصحابش متعرض قافله ایشان شده ، و به هر نحو شده قریش را حرکت دهد.

سه شب قبل از اینکه ضمضم وارد مکه شود عاتکه دختر عبد المطلب در خواب دیده بود که مرد شترسوارى وارد شده و فریاد مى زند اى آل غالب رهسپار به سوى قتلگاه خود شوید، آنگاه با شتر خود بر بالاى کوه ابو قبیس رفته سنگى را از بالاى کوه غلطانید، و این سنگ همچنان که سرازیر مى شد پاره پاره شده و هیچ خانه اى از خانه هاى قریش نبود مگر اینکه پاره اى از آن سنگ در آن بیفتاد، عاتکه از وحشت از خواب پرید و داستان رویایش را با عباس در میان نهاد، عباس قضیه را به عتبه بن ربیعه گفت ، عتبه در تعبیر آن گفت : این مصیبتى است که به قریش رو مى آورد، آهسته آهسته ، خواب عاتکه دهن به دهن منتشر شد و به گوش ابو جهل رسید، وى گفت : این هم یک پیغمبر دیگر در خاندان عبد المطلب ، به لات و عزى سوگند من سه روز صبر مى کنم ، اگر خواب او حق بود که هیچ ، و گر نه همه قریش را وادار مى کنم نامه اى در بین خود بنویسیم که هیچ اهل بیت و دودمانى دروغگوتر از بنى هاشم نیست چه مردهایشان و چه زنهایشان .

خواب عاتکه(دختر عبدالمطلب) تعبیر شد!

وقتى روز سوم رسید ضمضم وارد شد، در حالى که به صداى هر چه بلندتر فریاد مى زد: اى آل غالب ، اى آل غالب ! مال التجاره ، مال التجاره ، قافله ، قافله ، دریابید و گمان نمى کنم که بتوانید دریابید. محمد و مشتى بى دینان از اهل یثرب ، حرکت کردند و متعرض قافله شما شدند، آماده حرکت شوید، قریش وقتى این را شنیدند احدى از ایشان نماند مگر اینکه دست به جیب کرده و پولى جهت تجهیز قشون بداد، و گفتند: هر کس حرکت نکند خانه اش را ویران مى کنیم ، عباس بن عبد المطلب و نوفل بن حارث بن عبد المطلب و عقیل بن ابى طالب نیز حرکت کردند، قریش کنیزان خود را نیز در حالى که دف مى زدند حرکت دادند.

از آنسو رسول خدا(صلى الله علیه و آله) با سیصد و سیزده نفر بیرون رفت و در نزدیکیهاى بدر یک نفر را ماءمور دیده بانى کرد، تا وى را از قریش خبر دهد. و در حدیث ابى حمره دارد که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مردى را بنام عدى فرستاد تا برود و از قافله قریش خبرى به دست بیاورد، وى برگشت و به عرض رسانید که در فلان موضع قافله را دیدم ، جبرئیل در این موقع نازل شد و رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را خبر داد که مشرکین قریش تجهیز لشکر کرده و از مکه حرکت کرده اند، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) قضیه را با اصحاب خود در میان نهاد. و در اینکه به دنبال قافله و اموال آن به راه بیفتند، و یا با لشکر قریش مصاف دهند مشورت کرد.

ابوبکر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله این لشکر، لشکر قریش است ، همان قریش متکبر که تا بوده کافر بوده اند، و تا بوده با عزت و قدرت زندگى کرده اند، علاوه ، ما از مدینه که بیرون شدیم براى جنگ بیرون نشدیم ، و از نظر قوا و اسلحه آمادگى نداریم . و در حدیث ابى حمره دارد که وى گفت : من این راه را بلدم ، عدى(بطورى که مى گوید) در فلان جا قافله قریش را دیده ، اگر این قافله راه خود را پیش گیرند ما نیز راه خود را پیش گیریم درست بر سر چاه بدر به یکدیگر مى رسیم . حضرت فرمود: بنشین ، ابو بکر نشست . عمر برخاست ، او نیز کلام ابو بکر را تکرار کرد و همان نظریه را داد، به او نیز فرمود بنشین ، عمر نشست .

بعد از او، مقداد برخاست و عرض کرد: یا رسول الله این لشکر، لشکر قریش متکبر است ، و لیکن ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق نموده ایم ، و شهادت داده ایم بر اینکه آنچه که تو آورده اى حق است ، به خدا سوگند اگر بفرمایى تا در زبانه هاى آتش پر دوام چوب درخت غضا برویم و یا در انبوه تیغ هراس درآییم درمى آییم و تو را تنها نمى گذاریم ، و ما آنچه را که بنى اسرائیل در جواب موسى گفتند که :(تو و پروردگارت بروید ما اینجا نشسته ایم) در جوابت بر زبان نمى آوریم ، بلکه مى گوییم : آنجا که پروردگارت امر کرده برو ما نیز همراه تو مى آییم ، و در رکابت مى جنگیم ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در مقابل این گفتارش جزاى خیرش ‍ داد.

انصار هم همچو مهاجرین دست یارى به پیامبر اکرم(ص) مى دهند

سپس فرمود: مردم شما راى خود را بگویید، و منظورش از مردم انصار(اهل مدینه) بود، چون عده انصار بیشتر بود، علاوه ، انصار در بیعت عقبه(ما بین مکه و منا) گفته بودند: ما در باره تو هیچ تعهدى نداریم تا به شهر ما(مدینه) درآیى ، وقتى بر ما وارد شدى البته در ذمه ما خواهى بود، و از تو دفاع خواهیم کرد، همچنانکه از زنان و فرزندان خود دفاع مى کنیم .

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فکر مى کرد منظور ایشان در آن بیعت این بوده باشد که ما تنها در شهرمان از تو دفاع مى کنیم ، و اما اگر در خارج مدینه دشمنى به تو حمله ور شد ما در آن باره تعهدى نداریم .

چون چنین احتمالى را مى داد خواست تا ببیند آیا در مثل چنین روزى هم او را یارى مى کنند یا خیر، لذا از میان انصار سعد بن معاذ برخاست و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد اى رسول خدا ! گویا منظورت ما انصار است . فرمود: آرى .

عرض کرد: پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا ! ما به تو ایمان آوردیم ، و تو را تصدیق کردیم ، و شهادت دادیم بر اینکه آنچه بیاورى حق و از ناحیه خدا است ، بنابراین به آنچه که مى خواهى امر کن(تا با دل و جان امتثال کنیم) و آنچه که مى خواهى از اموال بگیر و هر قدر مى خواهى براى ما بگذار، به خدا سوگند اگر دستور دهى تا در این دریا فرو شویم امتثال نموده و تنهایت نمى گذاریم ، و از خدا امیدواریم که از ما به تو رفتارى نشان دهد که مایه روشنى دیدگانت باشد، پس بى درنگ ما را حرکت بده که برکت خدا همراه ما است .

پیامبر اکرم(ص) دستور حرکت صادر مى کند

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) از گفتار وى خوشحال گشت و فرمود: حرکت کنید به برکت خدا، که خداى تعالى مرا وعده داده بر یکى از دو طایفه(عیر و نفیر) غلبه یابم و خداوند از وعده خود تخلف نمى کند، به خدا سوگند گویا همین الساعه قتلگاه ابى جهل بن هشام و عتبه بن ربیعه و شیبه بن ربیعه و فلانى و فلانى را مى بینم .

رسول خدا(صلى الله علیه و آله) دستور حرکت داد و به سوى بدر که نام چاهى بود روانه شد، و در حدیث ابى حمره ثمالى دارد که : بدر اسم مردى از قبیله جهنیه بود که صاحب آن چاه بود و بعدا آن چاه را به اسم وى نامیدند، بهر حال قریش نیز از آنسو به حرکت درآمده و غلامان خود را پیشاپیش فرستادند تا به چاه رسیده و آب را برگیرند، اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) ایشان را گرفته دستگیر نمودند، پرسیدند شما چه کسانى هستید؟ گفتند: ما غلامان و بردگان قریشیم ، پرسیدند: قافله عیر را کجا دیدید؟ گفتند: ما از قافله هیچ اطلاعى نداریم ، اصحاب رسول خدا آنها را تحت فشار قرار دادند بلکه بدین وسیله اطلاعاتى کسب نمایند، در این موقع رسول خدا(صلى الله علیه و آله)، مشغول نماز بود، از نماز خود منصرف گشت و فرمود: اگر این(بیچاره ها) واقعا به شما راست مى گویند شما همچنان ایشان را خواهید زد، و اگر یک دروغ بگویند دست از آنان برمى دارید(پس کتک زدن فائده ندارد) ناچار اصحاب غلامان را نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بردند حضرت پرسید: شما چه کسانى هستید؟ عرض کردند: ما بردگان قریشیم ، فرمود: قریش چند نفرند ؟ عرض کردند ما از عدد ایشان اطلاعى نداریم ، فرمود در شبانه روز چند شتر مى کشند ؟ گفتند نه الى ده عدد، فرمود: عدد ایشان نهصد تا هزار نفر است آنگاه دستور داد غلامان را بازداشت کنند. این خبر به گوش قریش رسید، بسیار وحشت کرده و از حرکت کردن خود پشیمان شدند، عتبه بن ربیعه ، ابو البخترى پسر هشام را دید و گفت : این ظلم را مى بینى ؟ به خدا سوگند من جا پاى خود را نمى بینم(نمى فهمم کجا مى روم) ما از شهر بیرون شدیم تا از اموال خود دفاع کنیم و اینک مال التجاره ما از خطر جست ، حالا مى بینم راه ظلم و تعدى را پیش گرفته ایم ، با اینکه به خدا سوگند هیچ قوم متجاوزى رستگار نشد، و من دوست مى داشتم اموالى که در قافله از بنى عبد مناف بود همه از بین مى رفت و ما این راه را نمى آمدیم .

ابوالبخترى گفت : تو براى خودت یکى از بزرگان قریشى ،(این مردم بهانه اى ندارند مگر آن اموالى که در واقعه نخله از دست دادند و آن خونى که از ابن الحضرمى در آن واقعه به دست اصحاب محمد ریخته شد) تو آن اموال و همچنین خون بهاى ابن الحضرمى را که هم سوگند تو است به گردن بگیر و مردم را از این راه برگردان ، عتبه گفته به گردن گرفتم . و هیچیک از ما مخالفت نداریم مگر ابن الحنظلیه یعنى ابو جهل(که مى ترسم او زیر بار نرود) تو نزد او شو و به او بگو که من اموال و خون ابن الحضرمى را به گردن گرفته ام ، و چون او هم سوگند من بوده دیه اش با من است .

ابو البخترى مى گوید: من به خیمه ابو جهل رفتم و مطلب را به وى رساندم : ابو جهل گفت : عتبه نسبت به محمد تعصب مى ورزد چون او خودش از عبد مناف است ، و علاوه بر این ، پسرش ابو حذیفه در لشکر محمد است ، و مى خواهد از این کار شانه خالى کند، از مردم رودربایستى دارد، و حاشا که بپذیرم ، به لات و عزى سوگند دست برنمى دارم تا آنکه ایشان را تا مدینه فرارى داده و سر جایشان بنشانیم و یا همه شان را اسیر گرفته و به اسیرى وارد مکه شان کنیم تا داستانشان زبانزد عرب شود.

از آن سو وقتى ابوسفیان قافله را از خطر گذراند شخصى را نزد قریش فرستاد که خداوند مال التجاره شما را نجات داد، لذا متعرض ‍ محمد نشوید، و به خانه هایتان برگردید و او را به عرب واگذار نموده و تا مى توانید از مقاتله با او اجتناب کنید، و اگر برنمى گردید، کنیزان را برگردانید.

فرستاده ابو سفیان در جحفه به لشکر قریش برخورد و پیغام ابو سفیان را رسانید، عتبه خواست از همانجا برگردد، ابو جهل و بنو مخزوم مانع شدند و کنیزان را از جحفه برگرداندند.

راوى گوید اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وقتى از کثرت قریش خبردار شدند جزع و فزع کرده و استغاثه نمودند، خداوند آیه(اذ تستغیثون ربکم) و آیه بعدش را نازل فرمود. طبرسى سپس اضافه کرده است که : وقتى صبح روز بدر شد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) اصحاب خود را گرد آورد(و به تجهیزات آنان رسیدگى کرد)، در لشکرش دو راس اسب بود، یکى از زبیر بن عوام ، و یکى از مقداد بن اسود، و هفتاد شتر بود که آنها را به نوبت سوار مى شدند، مثلا رسول خدا(صلى الله علیه و آله) و على بن ابى طالب و مرثد بن ابى مرثد غنوى به نوبت بر شتر مرثد سوار مى شدند، در حالى که در لشکر قریش چهار صد اسب ، و به روایتى دویست اسب بود.

قریش وقتى کمى اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه و آله) را دیدند ابوجهل گفت : این عدد بیش از خوراک یک نفر نیست ، ما اگر تنها غلامان خود را بفرستیم ایشان را با دست گرفته و اسیر مى کنند. عتبه بن ربیعه گفت : شاید در دنبال عده اى را در کمین نشانده باشند، و یا قشون امدادى زیر سر داشته باشند، لذا قریش عمیر بن وهب جمحى را که سواره اى شجاع و نترس بود فرستادند تا این معنا را کشف کند، عمیر اسب خود را به جولان درآورد و دورادور لشکر رسول خدا(صلى الله علیه و آله) جولان داد و برگشت و چنین گفت : ایشان را نه کمینى است و نه لشکرى امدادى و لیکن شتران یثرب مرگ حتمى را حمل مى کنند، و این مردم تو گوئى لالند، حرف نمى زنند، بلکه مانند افعى زبان از دهان بیرون مى کنند، مردمى هستند که جز شمشیرهاى خود پناهگاه دیگرى ندارند، و من ایشان را مردمى نیافتم که در جنگ پا به فرار بگذارند، بلکه از این معرکه برنمى گردند تا کشته شوند، و کشته نمى شوند تا به عدد خود از ما بکشند، حالا فکر خودتان را بکنید. ابو جهل در جوابش گفت : دروغ گفتى و ترس تو را گرفته است .

در این موقع بود که آیه(و ان جنحوا للسلم فاجنح لها) نازل گردید، لذا رسول خدا(صلى الله علیه و آله) شخصى را نزد ایشان فرستاد که : اى گروه قریش ! من میل ندارم که جنگ با شما را من آغاز کرده باشم ، بنا بر این مرا به عرب واگذارید، و راه خود را پیش ‍ گرفته بر گردید، عتبه(این پیشنهاد را پسندید و) گفت : هر قومى که چنین پیشنهادى را رد کنند رستگار نمى شود، سپس شتر سرخى را سوار شد و در حالى که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) او را تماشا مى کرد میان دو لشکر جولان مى داد و مردم را از جنگ نهى مى کرد، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: اگر نزد کسى امید خیرى باشد نزد صاحب شتر سرخ است ، اگر قریش او را اطاعت کنند به راه صواب ارشاد مى شوند.

عتبه بعد از این جولان خطبه اى در برابر مشرکین ایراد کرد و در خطبه اش گفت : اى گروه قریش مرا یک امروز اطاعت کنید و تا زنده ام دیگر گوش به حرفم مدهید، مردم ! محمد یک مرد بیگانه نیست که بتوانید با او بجنگید، او پسر عموى شما و در ذمه شما است ، او را به عرب واگذارید(و خود مباشر جنگ با او نشوید) اگر راستگو باشد شما بیش از پیش سرفراز

مى شوید و اگر دروغگو باشد همان گرگ هاى عرب براى او بس است .

ابوجهل از شنیدن حرفهاى او به خشم در آمد و گفت : همه این حرفها از ترس تو است که دلت را پر کرده ، عتبه در جواب گفت : ترسو توئى که همیشه فلان جایت از ترس صفیر مى زند، آیا مثل من کسى ترسو است ؟ به زودى قریش خواهد فهمید که کدامیک از ما ترسوتر و پست تر و کدامیک مایه فساد قوم خود هستیم .

جنگ بدر آغاز مى شود

آنگاه زره خود را به تن کرده و به اتفاق برادرش شیبه و فرزندش ولید به میدان رفته صدا زدند: اى محمد! حریف هاى ما را از قریش ‍ تعیین کن تا با ما پنجه نرم کنند. سه نفر از انصار از لشکر اسلام بیرون شده خود را براى ایشان معرفى نموده و گفتند: شما برگردید سه نفر از قریش به جنگ ما بیاید، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) چون این بدید نگاهى به عبیده بن حارث بن عبد المطلب که در آن روز هفتاد سال عمر داشت انداخت و فرمود: عبیده برخیز، سپس نگاهى به حمره افکنده و فرمود: عمو جان برخیز آنگاه نظر به على بن ابیطالب(علیه السلام) که از همه کوچکتر بود انداخت و فرمود: على برخیز و حق خود را که خداى براى شما قرار داده از این قوم بگیرید، برخیزید که قریش مى خواهد با به رخ کشیدن نخوت و افتخارات خود نور خدا را خاموش کند، و خدا هر فعالیت و کارشکنى را خنثى مى کند تا نور خود را تمام نماید.

آنگاه فرمود: عبیده تو به عتبه بن ربیعه بپرداز و به حمره فرمود: تو شیبه را در نظر بگیر، و به على(علیه السلام) فرمود: تو به ولید مشغول شو. نامبردگان به راه افتاده تا در برابر دشمن قرار گرفتند و گفتند: و اینک سه حریف شایسته . آنگاه عبیده از گرد راه به عتبه حمله کرد و با یک ضربت فرق سرش را بشکافت ، عتبه هم شمشیر به ساق پاى عبیده فرود آورد. و آن را قطع کرد، و هر دو به زمین در غلطیدند، از آن سو شیبه بر حمره حمله برد و آنقدر به یکدیگر شمشیر فرود آوردند تا از کار بیفتادند، و اما امیر المؤ منین(علیه السلام) وى چنان شمشیر به شانه ولید فرود آورد که شمشیرش از زیر بغل او بیرون آمد و دست ولید را بینداخت . على(علیه السلام) مى فرماید آن روز ولید دست راست خود را با دست چپ گرفت و آن را چنان بسر من کوفت که گمان کردم آسمان به زمین افتاد.

سپس حمره و شیبه دست به گریبان شدند، مسلمین فریاد زدند: یا على ! مگر نمى بینى که آن سگ چطور براى عمویت کمین کرده ، على(علیه السلام) به عموى خود که بلند بالاتر از شیبه بود گفت : عمو سر خود را بدزد، حمره سر خود را در زیر سینه شیبه برد، و على(علیه السلام) با یک ضربت نصف سر شیبه را پراند و به سراغ عتبه رفت و او را که نیمه جانى داشت بکشت .

و در روایت دیگرى آمده که حمره با عتبه و عبیده با شیبه و على با ولید روبرو شدند، حمره عتبه را کشت و عبیده شیبه را و على(علیه السلام) ولید را، و از آنسو شیبه پاى عبیده را قطع کرد، على(علیه السلام) و حمره او را دریافته و نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آوردند عبیده در حضور آن حضرت اشک ریخت و پرسید یا رسول الله آیا من شهید نیستم ؟ فرمود: چرا تو اولین شهید از خاندان منى .

ابوجهل چون این بدید رو به قریش کرد و گفت : در جنگ عجله نکنید و مانند فرزندان ربیعه غرور به خرج ندهید، و بر شما باد که به اهل مدینه بپردازید و ایشان را از دم شمشیر بگذرانید، و اما قریش را تا مى توانید دستگیر کنید تا ایشان را زنده به مکه برده ضلالت و گمراهى شان را به مردم بنمایانیم .

در این موقع ابلیس به صورت سراقه بن مالک بن جشعم درآمد و به لشکر قریش گفت : من صاحب جوار شمایم(و به همین خاطر مى خواهم امروز شما را مدد کنم) اینک پرچم خود را به من دهید تا برگیرم ، قریش رایت جناح چپ لشکر خود را که در دست بنى عبد الله بود به او سپردند. رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وقتى ابلیس را دید به اصحاب خود گفت : چشمهایتان را ببندید، و دندانها را روى هم بگذارید(کنایه از اینکه اعصاب خود را کنترل کنید و استوار باشید) آنگاه دستهایش را به آسمان بلند کرده و عرض کرد: بار الها! اگر این گروه کشته شوند دیگر کسى نیست که تو را بپرستد، در همین موقع بود که حالت غشوه(حالت وحى) به آنجناب دست داد و پس از اینکه به خود آمد و در حالى که عرق از صورت نازنینش مى ریخت فرمود: اینک جبرئیل است که هزار فرشته منظم شده را به کمک شما آورده است .

و در کتاب امالى به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش(علیهم السلام) روایت کرده که فرمودند: رسول خدا در ماه رمضان به سوى بدر مسافرت کرد، و فتح مکه هم در این ماه اتفاق افتاد.

مؤ لف : تذکره نویسان و مورخین هم همه بر این قولند، یعقوبى در تاریخ خود مى گوید: واقعه بدر در روز جمعه هفدهم رمضان اتفاق افتاد، و در هجدهمین ماهى بود که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) به مدینه تشریف آورده بود.

واقدى مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در شب جمعه هفدهم رمضان در بدر نزول اجلال کرد و على(علیه السلام)، زبیر، سعد بن ابى وقاص و بسبس بن عمرو را به جستجوى آب فرستاد، نامبردگان در ضمن جستجو به راویه لشکر قریش برخوردند که سقایان ایشان هم همراهشان بودند، نامبردگان سقایان را دستگیر و اسیر نموده و عده اى از ایشان گریختند و اسیران را نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آوردند، آن حضرت مشغول نماز بود، مسلمانها خودشان اسرا را به استنطاق کشیده و پرسیدند شما چه کسانى هستید ؟ گفتند ما سقایان لشکر قریشیم ، ما را فرستادند تا آب تهیه نموده برایشان ببریم . مسلمانان آنها را کتک زدند، و آنان ناگزیر گفتند ما غلامان ابى سفیانیم و ما در قافله اى هستیم که اینک در این تل ریگ قرار دارد، مسلمانها هر وقت این اسیران حرف مى زدند دست از کتک کارى شان بر مى داشتند، این بود تا رسول خدا(صلى الله علیه و آله) نماز خود را سلام داد و فرمود:(این رفتار صحیح نیست) اگر راست بگویند شما ایشان را مى زنید، و اگر دروغ بگویند دست از زدنشان برمى دارید؟!

خطابه رسول الله(ص) براى لشگر اسلام در روز جنگ بدر

فرداى آن روز رسول خدا(صلى الله علیه و آله) لشکر خود را بیاراست و سپس براى مسلمانان خطبه اى خواند و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اما بعد، پس اینک من شما را به چیزى دعوت و تحریص مى کنم که خداوند بر آن تحریصتان کرده است ، و از چیرهایى نهیتان مى کنم که خداوند از آن نهى فرموده ، شان خداوند عظیم است ، همیشه به حق امر مى کند، و صدق را دوست مى دارد، و اهل خیر را به خاطر همان نیکى هایشان به اختلاف مراتب نیکى - شان جزا مى دهد، به خیر یاد مى شوند، و به همان از یکدیگر برترى پیدا مى کنند، و شما اى مردم در منزلى از منزلها(و مرحله اى از مراحل) حق قرار گرفته اید، خداوند از احدى از شما قبول نمى کند مگر آن عملى را که صرفا براى خاطر او انجام شده باشد، صبر در مواقف دشوار و خطرناک از وسائلى است که خداوند آدمى را با آن وسائل گشایش داده و از اندوه نجات مى دهد، و صبر در این موقف شما را به نجات اخروى مى رساند، در میان شما است پیغمبر خدا، شما را زنهار مى دهد، امر مى کند، پس در چنین روزى شرم کنید از اینکه خداوند به گناه و یا نقطه ضعفى از شما خبردار شود، و به کیفر آن شما را مورد خشم شدید خود قرار دهد، زیرا او مى فرماید:(لمقت الله اکبر من مقتکم انفسکم) -(خشم خدا بزرگتر از خشمى است که شما به یکدیگر مى گیرید) پس امورى را که او در کتاب خود به آنها امر فرموده در نظر بگیرید(تا همه را به کار ببندید) دلائل روشنش را از یاد نبرید، مخصوصا این آیت را که شما را بعد از ذلت به عزت رسانید، پس در برابرش اظهار مسکنت کنید تا از شما راضى شود، و در این مواطن ، خداى خود را امتحان کنید، و آن شرطى را که کرده رعایت کنید ببینید رحمت و مغفرتى که در برابر آن شرط به شما وعده داده آیا عملى مى کند یا نه(و مطمئن بدانید که اگر به شرطش وفا کنید او نیز به وعده اش وفا مى کند) چون وعده او حق و قول او صدق است ، همچنانکه عقابش هم شدید است .

مردم ! جز این نیست که قوام من و شما به خداى حى قیوم است ، و اینک ما به سوى او پناه برده و به او تکیه مى کنیم ، و از او مى خواهیم که ما را از آلودگى حفظ کند، و بر او توکل جسته بازگشت ما به سوى او است ، و خداوند مرا و مسلمین را بیامرزد.

و در مجمع البیان مى گوید: جماعتى از مفسرین مانند ابن عباس و غیر او گفته اند: جبرئیل در روز بدر به رسول خدا عرض کرد، مشتى خاک بگیر و به طرف دشمن بپاش ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) وقتى دو لشکر روبرو شدند به على(علیه السلام) فرمود: یک مشت سنگ ریزه از این وادى به من بده ، على(علیه السلام) از بیابان مشتى ریگ خاک آلود برداشته به آنجناب داد، حضرت آن را به طرف مشرکین پاشید و گفت :(شاهت الوجوه) -(زشت باد این روى ها) و هیچ مشرکى نماند مگر اینکه از آن مشت خاک ذره اى به حلق ، بینى و چشمش فرو رفت و مؤ منین حمله آورده و از ایشان کشتند و اسیر کردند، و همین مشت خاک سبب هزیمت لشکر کفار شد.

و در امالى به سند خود از ابن عباس روایت کرده که گفت : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) بعد از خاتمه جنگ بدر بر سر کشته هاى کفار رفت و به ایشان فرمود: خداوند به شما جمعیت جزاى شر مى دهد، شما مرا تکذیب کردید در حالى که راستگو بودم ، و خیانتم کردید در حالى که امین بودم ، آنگاه متوجه کشته ابى جهل بن هشام شد، و فرمود: این مرد در برابر خدا یاغى تر از فرعون بود، چون فرعون وقتى یقین کرد که غرق خواهد شد به وحدانیت خدا اقرار کرد، اما این مرد با اینکه یقین کرد که هم اکنون کشته مى شود مع ذلک متوسل به لات و عزى شد.

حکایت جریان جنگ بدر بنقل از واقدى در کتاب مغازى

و در کتاب مغازى واقدى است که : رسول خدا(صلى الله علیه و آله) در روز بدر دستور دادند تا لشکریان چاهى حفر کرده و کشتگان را در آن ریختند الا امیه بن خلف را که چون مرد فربهى بود جسدش همان روز باد کرد و وقتى مى خواستند حرکتش دهند گوشت بدنش جدا مى شد و مى ریخت ، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: همانجا که هست خاک و سنگ رویش بریزید تا پنهان شود.

آنگاه بر سر چاه آمد و کشته ها را یک به یک صدا زد و فرمود: آیا یافتید و دستگیرتان شد که آن وعده اى که پروردگارتان مى داد حق بود ؟ من آنچه را که پروردگارم وعده ام داده حق یافتم ، چه خویشاوندان بدى بودید براى پیغمبرتان ، مرا تکذیب کردید، و بیگانگان تصدیقم کردند، مرا از وطنم بیرون کردید، و بیگانگان منزلم دادند، با من به جنگ برخاستید، بیگانگان یاریم کردند. اصحاب عرض ‍ کردند: یا رسول الله با مردگان سخن مى گوئى ؟ فرمود: مسلما بدانید که ایشان فهمیدند که وعده پروردگارشان حق بود.

و در روایت دیگرى دارد که رسول خدا(صلى الله علیه و آله) فرمود: شما زندگان آنچه را که من گفتم بهتر و روشن تر از این مردگان نشنیدید، چیزى که هست ایشان نمى توانند جواب مرا بدهند.

مورخ نامبرده سپس اضافه مى کند که : هزیمت قریش در هنگام ظهر بود، رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آن روز را تا به آخر، در بدر ماند و عبد الله بن کعب را فرمود تا غنیمتها را تحویل گرفته و به مدینه حمل کند، و چند نفر از اصحاب خود را فرمود تا او را کمک کنند، آنگاه نماز عصر را در آنجا خواند و حرکت کرد، هنوز آفتاب غروب نکرده بود که به سرزمین(اثیل) رسید و در آنجا بیتوته فرمود، چون بعضى از اصحابش آسیب دیده بودند - البته جراحاتشان خیلى زیاد نبود - ذکوان بن عبد قیس را فرمود تا نیمه شب مسلمین را نگهبانى کند، نزدیکى هاى آخر شب بود که از آنجا حرکت کرد.

جنگ بدر بروایت تفسیر قمى

و در تفسیر قمى در خبرى طولانى دارد: ابى جهل(در جنگ بدر) از صف مشرکین بیرون آمد و در میان دو صف صدا زد پروردگارا محمد از میان ما بیشتر از ما قطع رحم کرد، و براى ما دینى آورد که ما آن را نمى شناسیم پس او را در همین بامداد هلاک کن ، خداى تعالى هم آیه(ان تستفتحوا فقد جاءکم الفتح و ان تنتهوا فهو خیر لکم و ان تعودوا نعد و لن تغنى عنکم فئتکم شیئا و لو کثرت و ان الله مع المومنین) را نازل کرد.

آنگاه رسول خدا(صلى الله علیه و آله) مشتى ریگ برگرفت و به جانب آنان پاشید و فرمود:( شاهت الوجوه) -(زشت باد این روى ها) و خداوند بادهایى را ماءمور کرد که بر روى کفار قریش مى کوبیدند، و به همین وسیله آنان را مجبور به هزیمت کرد. رسول خدا(صلى الله علیه و آله) عرض کرد: بار الها! فرعون این امت ابو جهل پسر هشام ، جان به در نبرد، آنگاه شمشیر در آنان گذاشت و هفتاد نفرشان را کشت و هفتاد نفر را اسیر گرفت .

عمرو بن جموح با وى روبرو شد و ضربتى بر ران او زد، ابو جهل هم ضربتى بر دست عمرو زد و دست او را از بازو جدا کرد، بطورى که به پوست آویزان شد، عمرو آن دست را زیر پاى خود قرار داد و خود بلند شد و دستش را از بدن خود جدا کرده انداخت .

عبدالله بن مسعود مى گوید: در این موقع گذار من به ابو جهل افتاد، دیدم که در خون خود مى غلطد، گفتم : حمد خداى را که ذلیلت کرد. ابو جهل سربلند کرد و گفت : خداوند برده برده زاده را ذلیل کرد واى بر تو بگو ببینم کدام طرف هزیمت کردند ؟ گفتم خدا و رسول شما را هزیمت دادند، و من اینک تو را خواهم کشت ، آنگاه پاى خود را روى گردنش گذاشتم تا کارش را بسازم ، گفت : جاى ناهموارى بالا رفتى ، اى گوسفند چران پست ! اینقدر بدان که هیچ دردى کشنده تر از این نیست که در چنین روزى کشتن من به دست تو انجام شود، چرا یک نفر از دودمان عبد المطلب و یا مردى از هم پیمانهاى ما مباشر قتل من نشد؟ من کلاهخودى را که بر سر داشت از سرش کنده و او را کشتم . و سر نحسش را نزد رسول خدا(صلى الله علیه و آله) آورده عرض کردم : یا رسول الله بشارت که سر ابى جهل بن هشام را آوردم ، حضرت سجده شکر کرد.

اسامى کفارى که به نقل شیخ مفید عامه و خاصه اتفاق دارند در جنگ بدر به دستامیرالمؤ منین على(ع) هلاک شدند

در ارشاد مفید هست بعد از آنکه عده اى بر عاص بن سعید بن العاص حمله برده و کارى از پیش نبردند امیرالمؤ منین(علیه السلام) بر او حمله برد و از گرد راه به خاک هلاکتش در انداخت ، از پى وى حنظله پسر ابو سفیان با آنجناب روبرو شد، حضرت او را هم کشت ، بعد از او طعیمه بن عدى بیرون آمد او را هم کشت ، و بعد از او نوفل بن خویلد را که از شیطانهاى قریش بود کشت ، و همچنان یکى را پس دیگرى کشت تا کشتگانش به عدد نصف همه کشتگان بدر که هفتاد نفر بودند رسید، یعنى تمامى لشکریان حاضر در جنگ با کمکى که سه هزار ملائکه به ایشان کردند همگى به اندازه آن مقدارى که على(علیه السلام) به تنهائى کشته بود از کفار کشته بودند.

و از نیز در ارشاد دارد که : عامه و خاصه همگى اتفاق دارند در اسماء آن کسانى که