background
وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد؛ و هر گونه نيكى كه براى خويش از پيش فرستيد، آن را نزد خدا باز خواهيد يافت؛ آرى، خدا به آنچه مى‌كنيد بيناست.
آیه 110 سوره الْبَقَرَة

بیان

(ام تریدون اءن تسئلوا رسولکم) الخ ، سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه بعضى از مسلمانان که برسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم ایمان آورده بودند، از آنجناب سؤ الهائى نظیر سؤ الهاى یهود از حضرت موسى کرده اند، و لذا خداى سبحان در این آیه ایشانرا سرزنش مى کند، البته در ضمنى که یهود را توبیخ مى کند بر آن رفتاریکه با موسى و سایر انبیاء بعد از او کردند، روایات هم بر همین معنا دلالت دارد.

(سواء السبیل) کلمه سواء السبیل ، بمعناى وسط راه است .

(ودّ کثیر من اهل الکتاب)، در روایات آمده که این عده عبارت بوده اند از حىّ بن اخطب و اطرافیانش از متعصبین یهود.

(فاعفوا و اصفحوا) میگویند: این آیه با آیه جهاد نسخ شده که در همین نزدیکى جریانش گذشت .

(حتى یاءتى اللّه بامره)، در همان گذشته نزدیک گفتیم : این جمله خود اشاره دارد بر اینکه بزودى حکم عفو و گذشت نسخ خواهد شد و حکم دیگرى در حق کفار تشریع میشود و نظیر این جریان در چهار آیه بعد که مى فرماید:(اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین) جریان دارد چون مى فرماید: کفار قریش با ترس و لرز مى توانند داخل مسجدالحرام شوند، و لیکن در آیه :(انما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا)،(مشرکین نجسند و دیگر بعد از امسال نباید داخل مسجدالحرام شوند)، آن حکم نسخ شد، و ورود مشرکین بمسجدالحرام بکلى ممنوع اعلام گردید، اما کلمه(امر)، انشاءاللّه در تفسیر آیه :(ویساءلونک عن الروح قل الروح من امر ربى)، گفتار در معنایش خواهد آمد.

(و قالوالن یدخل الجنة)، تا اینجا گفتار همه درباره یهود و پاسخ باعتراضات ایشان بود، از این جا شروع شده است به سخنانیکه مربوط به یهود و نصارى هر دو است و بطور صریح نصارى را ملحق به یهود نموده ، جرائم هر دو طائفه را میشمارد.

(بلى من اس لم وجهه لله)، در این جمله براى نوبت سوم این جمله را بر اهل کتاب متوجه مى کند که سعادت واقعى انسان دائر مدار نامگذارى نیست و احدى در درگاه خدا احترامى ندارد مگر در برابر ایمان واقعى و عبودیت ، نوبت اولیکه این معنا را تذکر میداد، در آیه :(ان الذین آمنوا و الذین هادوا) الخ ، بود و نوبت دومش در آیه :(بلى من کسب سیئة و احاطت به خطیئته) بود و سومش در همین آیه مورد بحث است و از تطبیق این سه آیه با هم تفسیر ایمان و احسان ، استفاده میشود و بدست مى آید که مراد بایمان تسلیم شدن در برابر خداست و مراد باحسان عمل صالح است .

(و هم یتلون الکتاب) یعنى با اینکه اهل کتابند و باحکام کتابیکه خدا برایشان فرستاده عمل مى کنند، از چنین کسانى توقع نمیرود که چنین سخنى بگویند، با اینکه همان کتاب ، حق را برایشان بیان کرده است .

دلیل بر اینکه مراد این معنا است ، جمله(کذلک قال الذین لا یعلمون مثل قولهم) است و مراد به(الذین لا یعلمون) کفار و مشرکین عربند، که پیرو کتابى نبودند. خلاصه شما که اهل کتابید، وقتى این حرف را بزنید، مشرکین هم از شما یاد مى گیرند و میگویند: مسلمانان چیزى نیستند، یا اهل کتاب چیزى نیستند.

(و من اظلم ممن منع) الخ ، از ظاهر سیاق بر مى آید که منظور از این ستمکاران کفار مکه اند و جریان مربوط بقبل از هجرت است ، چون این آیات در اوائل ورود رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم بمدینه نازل شده است .

(اولئک ما کان لهم ان یدخلوها الا خائفین) این جمله بخاطر کلمه(کان) که در آنست ، دلالت دارد بر واقعه اى که قبلا واقع شده بوده و قهراء با کفار قریش و رفتار ایشان با مسلمانان تطبیق میشود، چون در روایات مهم آمده که کفار نمیگذاشتند مسلمانان در مسجدالحرام و در مسجدهاى دیگرى که پیرامون کعبه براى خود اتخاذ کرده بودند، نماز بخوانند.

بیان جمله(ولله المشرق و المغرب)

(ولله المشرق و المغرب فاینما تولوا فثم وجه اللّه) الخ ، مشرق و مغرب و جنوب و شمال و هر جهت دیگر از آنجا که بحقیقت معناى کلمه ملک خداست و ملک حقیقى هم تبدل و انتقال نمى پذیرد و چون ملک اعتبارى میانه ما افراد یک اجتماع نیست ، و نیز از آنجا که ملک خدا بر ذات هر چیزى قرار مى گیرد، خودش و آثارش را شامل میشود، و چون ملک اعتبارى ما نیست که تنها متعلق به اثر و منفعت هر چیز میشود، نه بذات آن ، و نیز از آنجا که ملک بدان جهت که ملک است قوامى جز بمالک ندارد، لذا خداى سبحان قائم بر تمامى جهات و محیط بآن است ، در نتیجه کسى که به یکى از این جهات متوجه شود، بسوى خدایتعالى متوجه شده است .

خواهى گفت ، پس چرا تنها مشرق و مغرب را ذکر کرد؟ و از سایر جهات نام نبرد؟ جواب میگوئیم : مراد بمشرق و مغرب در اینجا مشرق و مغرب حقیقى نیست تا شامل سایر جهات نشود، بلکه مشرق و مغرب نسبى است که تقریبا شامل دو نیم دائره ى افق میشود، تنها دو نقطه شمال و جنوب حقیقى باقى میماند که بهمان جهت فرمود:(هر جا رو کنید)، و نفرمود:(هر جا از مشرق و مغرب رو کنید)، پس کانه هر جا که انسان رو کند آنجا مشرق است و یا مغرب ، و در نتیجه جمله(لله المشرق و المغرب) بمنزله این است که فرموده باشد:(لله الجهات جمیعا)،(همه جهات مال خداست).

باز ممکن است بگوئى : چرا بجاى مشرق و مغرب شمال و جنوب را نام نبرد؟ در پاسخ میگوئیم : براى اینکه سایر جهات از این دو جهت مشخص میشود یعنى وقتى مشرق و مغرب افق معلوم شد و یا سایر اجرام نورانى آسمان طلوع کردند، آنوقت سایر جهات نیز معلوم مى گردد.

(فثم وجه اللّه)، کلمه(اینما) از کلمات شرط است که باید دو فعل دنبالش بیاید، یکى بنام شرط و دیگرى بنام جزاء(مانند اگر) که میگوئیم : اگر بزنى مى زنم ، و بهمین جهت باید در آیه مورد بحث مى فرمود:(اینما تولوا جاز لکم ذلک . لان هناک وجه اللّه)،(هر جا رو کنید میتوانید رو کنید، چون طرف خدا هم همانجا است) ولى اینطور نفرمود و جمله(جاز لکم ذلک) را که جزاى شرط است ، انداخته علت آنرا بجایش قرار داد،(و خدا داناتر است).

دلیل بر این که گفتیم تقدیر آیه :(جاز لکم ذلک) است ، این استکه حکم خود را چنین تعلیل کرده : که(خدا واسعى علیم است)، یعنى ملک خدا و احاطه او بشما وسعت دارد، و نیات شما به هر سو توجه کند، او نیز از قصد شما آگاه است و او مانند یک انسان و یا مخلوق جسمانى دیگر نیست که نشود بسویش توجه کرد مگر وقتى که در جهت معینى قرار داشته باشد و نیز مانند ما انسانها نیست که اطلاعى از توجه اشخاص بسویمان پیدا نکنیم مگر وقتى که از جهت معینى بسوى ما توجه کنند یا از پیش روى ما درآیند، یا از دست راست ما و یا از جهتى دیگر، چون خدایتعالى نه خودش در جهت معینى قرار دارد، نه متوجه باو باید از جهت معینى بسویش توجه کند تا او به توجه وى آگاه شود، پس توجه بتمام جهات ، توجه بسوى خداست و خدا هم بدان آگاه است . این را هم بدانیم که این آیه شریفه میخواهد حقیقت توجه بسوى خدا را از نظر جهت توسعه دهد، نه از نظر مکان ، و خلاصه اگر فرموده : بهر جا رو کنى بسوى خدا رو کرده اى ، با حکمش باینکه در نماز باید بسوى کعبه رو کنید، منافات ندارد.

بحث روایتى(شامل روایاتى در ذیل جمله(فاینما تولوا فثم وجه اللّه))

در تهذیب از محمد بن حصین ، روایت کرده که گفت : شخصى نامه اى به حضرت موسى بن جعفر، بنده صالح خدا(علیه السلام) نوشته و پرسیده است : مردى در روزى ابرى در بیابان نماز میخواند، در حالیکه قبله را تشخیص نداده ، بعد از نماز آفتاب از زیر ابر درآمده و برایش معلوم شده که نمازش رو بقبله نبوده ، آیا باین نمازش اعتناء بکند و یا آنکه دوباره بخواند؟

در پاسخ نوشتند: مادام که وقت باقى است ، اعاده کند، مگر نمى داند که خدایتعالى فرموده : و فرمایشش حق است :(اینما تولوا فثم وجه اللّه)،(هر جا که رو کنى همانجا طرف خداست)؟

و در تفسیر عیاشى از امام باقر(علیه السلام) روایت آورده که در تفسیر جمله :(لله المشرق و المغرب الخ) فرمود: خدایتعالى این آیه را در خصوص نمازهاى مستحبى نازل کرد،

چون در نمازهاى مستحبى لازم نیست حتما بسوى کعبه خوانده شود، مى فرماید: بهر طرف بخوانى رو بخدا خوانده اى ، همچنانکه رسولخدا وقتى بطرف خیبر حرکت کرد، بر بالاى مرکب خود نماز مستحبى مى خواند، مرکبش بهر طرف مى رفت ، آنجناب با چشم بسوى کعبه اشاره مى فرمود، و همچنین وقتى از سفر مکه به مدینه بر مى گشت و کعبه پشت سرش قرار گرفته بود.

دو قاعده در موارد قرآنى

مؤ لف : عیاشى نیز قریب باین مضمون را از زراره از امام صادق(علیه السلام) و همچنین قمى و شیخ ، از امام ابى الحسن(علیه السلام) و نیز صدوق از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده اند. این را هم باید دانست که اگر آنطور که باید و شاید اخبار ائمه اهل بیت را در مورد عام و خاص و مطلق و مقید قرآن دقیقا مورد مطالعه قرار دهیم ، به موارد بسیارى بر خواهیم خورد که از عام آن یک قسم حکم استفاده مى شود و از همان عام بضمیمه مخصصش حکمى دیگر استفاده مى شود، مثلا از عام آن در غالب موارد، استحباب و از خاصش ، وجوب فهمیده مى شود، و همچنین آنجا که دلیل نهى دارد از عامش کراهت و از خاصش حرمت و همچنین از مطلق قرآن حکمى و از مقیدش حکمى دیگر استفاده مى شود، و این خود یکى از کلیدهاى اصلى تفسیر در اخباریست که از آنحضرات نقل شده و مدار عده بى شمارى از احادیث آن بزرگواران بر همین معنا است ، و با در نظر داشتن آن ، شما خواننده مى توانى در معارف قرآنى دو قاعده استخراج کنى .

اول اینکه هر جمله از جملات قرآنى به تنهائى حقیقتى را مى فهماند و با هر یک از قیودى که دارد، از حقیقتى دیگر خبر مى دهد، حقیقتى ثابت و لایتغیر و یا حکمى ثابت از احکام را، مانند آیه شریفه :(قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم یلعبون) که چهار معنا از آن استفاده میشود، معناى اول از جمله :(قل اللّه) و معناى دوم از جمله :(قل اللّه ثم ذرهم)، و معناى سوم از جمله(قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم)، و معناى چهارم از جملات(قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم یلعبون) که تفصیل آن در تفسیر خود آیه مى آید انشاءاللّه و شما مى توانید نظیر این جریان را تا آنجا که ممکن است همه جا رعایت کنید.

دوم اینکه اگر دیدیم دو قصه و یا دو معنا در یک جمله اى شرکت دارند، و آن جمله در هر دو قصه آمده و یا چیز دیگرى در هر دو ذکر شده ، مى فهمیم که مرجع این دو قصه بیک چیز است و این دو قاعده دو سر از اسرار قرآنى است که در تحت آن اسرارى دیگر است و خدا راهنما است .