background
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ
مگر ندانستى كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن خداست؛ و شما جز خدا سرور و ياورى نداريد؟
آیه 107 سوره الْبَقَرَة

معنى(نسخ) و مراد از(نسخ آیه)

بیان

این دو آیه مربوط بمسئله نسخ است ، و معلوم است که نسخ بآن معنائى که در اصطلاح فقها معروف است ، یعنى بمعناى(کشف از تمام شدن عمر حکمى از احکام)، اصطلاحى است که از این آیه گرفته شده ، و یکى از مصادیق نسخ در این آیه است و همین معنا نیز از اطلاق آیه استفاده میشود.

(ما ننسخ من آیة) کلمه(نسخ) بمعناى زایل کردن است ، وقتى میگویند:(نسخت الشمس الظل)، معنایش اینستکه آفتاب سایه را زایل کرد، و از بین برد، در آیه :(وما ارسلنا من قبلک من رسول ولا نبى ، الا اذا تمنى ، اءلقى الشیطان فى امنیتة ، فینسخ اللّه ما یلقى الشیطان)،(هیچ رسولى و پیامبرى نفرستادیم ، مگر آنکه وقتى شیطان چیزى در دل او مى افکند، خدا القاء شیطانى را از دلش زایل مى کرد)، بهمین معنا استعمال شده است .

معناى دیگر کلمه نسخ ، نقل یک نسخه کتاب به نسخه اى دیگر است ، و این عمل را از این جهت نسخ میگویند، که گوئى کتاب اولى را از بین برده ، و کتابى دیگر بجایش آورده اند، و بهمین جهت در آیه :(واذا بدلنا آیة مکان آیة ، واللّه اعلم بما ینزل ، قالوا: انما انت مفتر، بل اکثرهم لایعلمون) بجاى کلمه نسخ کلمه تبدیل آمده ، مى فرماید: چون آیتى را بجاى آیتى دیگر تبدیل مى کنیم ، با اینکه خدا داناتر است باینکه چه نازل مى کند میگویند: تو دروغ مى بندى ، ولى بیشترشان نمیدانند.

و بهر حال منظور ما این است که بگوئیم : از نظر آیه نامبرده نسخ باعث نمیشود که خود آیت نسخ شده بکلى از عالم هستى نابود گردد، بلکه حکم در آن عمرش کوتاه است ، چون بوضعى وابسته است که با نسخ ، آن صفت از بین مى رود.

و آن صفت صفت آیت ، و علامت بودن است ، پس خود این صفت بضمیمه تعلیل ذیلش که مى فرماید:(مگر نمیدانى که خدا بر هر چیز قادر است)، بما مى فهماند که مراد از نسخ از بین بردن اثر آیت ، از جهت آیت بودنش میباشد، یعنى از بین بردن علامت بودنش ، با حفظ اصلش ، پس با نسخ اثر آن آیت از بین مى رود، و اما خود آن باقى است ، حال اثر آن یا تکلیف است ، و یا چیزى دیگر.

و این معنا از پهلوى هم قرار گرفتن نسخ و نسیان بخوبى استفاده میشود، چون کلمه(ننسها) از مصدر انساء است ، که بمعناى از یاد دیگران بردن است ، همچنانکه نسخ بمعناى از بین بردن عین چیزیست ، پس معناى آیه چنین میشود که ما عین یک آیت را بکلى از بین نمى بریم ، و یا آنکه یادش را از دلهاى شما نمى بریم ، مگر آنکه آیتى بهتر از آن و یا مثل آن مى آوریم .

مفهوم(آیت) و اقسام آیات الهى

و اما اینکه آیت بودن یک آیت بچیست ؟ در جواب میگوئیم : آیت ها مختلف ، و حیثیات نیز مختلف ، و جهات نیز مختلف است ، چون بعضى از قرآن آیتى است براى خداى سبحان ، باعتبار اینکه بشر از آوردن مثل آن عاجز است ، 378

و بعضى دیگرش که احکام و تکالیف الهیه را بیان مى کند، آیات اویند، بدان جهت که در انسانها ایجاد تقوى نموده ، و آنانرا بخدا نزدیک مى کند، و نیز موجودات خارجى آیات او هستند، بدان جهت که با هستى خود، وجود صانع خود را با خصوصیات وجودیشان از خصوصیات صفات و اسماء حسناى صانعشان حکایت مى کنند، و نیز انبیاء خدا و اولیائش ، آیات او هستند، بدان جهت که هم با زبان و هم با عمل خود، بشر را بسوى خدا دعوت مى کنند، و همچنین چیزهائى دیگر.

و بنابراین کلمه آیت مفهومى دارد که داراى شدت و ضعف است ، بعضى از آیات در آیت بودن اثر بیشترى دارند، و بعضى اثر کمترى ، همچنانکه از آیه :(لقد رآى من ایات ربه الکبرى)،(او در آن جا از آیات بزرگ پروردگارش را بدید)، نیز بر مى آید، که بعضى آیات از بعضى دیگر در آیت بودن بزرگتر است .

ازسوى دیگر بعضى از آیات در آیت بودن تنها یک جهت دارند، یعنى از یک جهت نمایشگر و یاد آورنده صانع خویشند، و بعضى از آیات داراى جهات بسیارند، و چون چنین است نسخ آیت نیز دو جور است ، یکى نسخ آن بهمان یک جهتى که دارد، و مثل اینکه بکلى آنرا نابود کند، و یکى اینکه آیتى را که از چند جهت آیت است ، از یک جهت نسخ کند، و جهات دیگرش را بآیت بودن باقى بگذارد، مانند آیات قرآنى ، که هم از نظر بلاغت ، آیت و معجزه است ، و هم از نظر حکم ، آنگاه جهت حکمى آنرا نسخ کند، و جهت دیگرش همچنان آیت باشد.

این عمومیت را که ما از ظاهر آیه شریفه استفاده کردیم ، عمومیت تعلیل نیز آنرا افاده مى کند، تعلیلى که از جمله ،(الم تعلم ان اللّه على کل شى ء قدیر، الم تعلم ان اللّه له ملک السموات والارض) الخ بر مى آید، چون انکاریکه ممکن است درباره نسخ توهم شود، و یا انکاریکه از یهود در این باره واقع شده ، و روایات شاءن نزول آنرا حکایت کرده ،

اشاره به دو اعتراض بر مساءله نسخ

و بالاخره انکاریکه ممکن است نسبت بمعناى نسخ بذهن برسد، از دو جهت است .

جهت اول اینکه کسى اشکال کند که : آیت اگر از ناحیه خدایتعالى باشد، حتما مشتمل بر مصلحتى است که چیزى بغیر آن آیت آن مصلحت را تاءمین نمى کند و با این حال اگر آیت نسخ شود، لازمه اش قوت آن مصلحت است ، چیزى هم که کار آیت را بکند، و آن مصلحت را حفظ کند، نیست ، چون گفتیم هیچ چیزى در حفظ مصلحت کار آیت را نمیکند، و نمیتواند فائده خلقت را - اگر آیت تکوینى باشد -، و مصلحت بندگان را - اگر آیت تشریعى باشد -، تدارک و تلافى نماید.

شاءن خدا هم مانند شاءن بندگان نیست ، علم او نیز مانند علم آنان نیست که بخاطر دگرگونگى عوامل خارجى ، دگرگون شود، یک روز علم بمصلحتى پیدا کند، و بر طبق آن حکمى بکند، روز دیگر علمش بمصلحتى دیگر متعلق شود، که دیروز تعلق نگرفته بود، و در نتیجه بحکم دیگرى حکم کند، و حکم سابقش باطل شود، و در نتیجه هر روز حکم نوى براند، و رنگ تازه اى بریزد، همانطور که بندگان او بخاطر اینکه احاطه علمى بجهات صلاح اشیاء ندارند، اینچنین هستند، احکام و اوضاعشان با دگرگونگى علمشان بمصالح و مفاسد و کم و زیادى و حدوث و بقاء آن ، دگرگون میشود، که مرجع و خلاصه این وجه اینستکه : نسخ ، مستلزم نفى عموم و اطلاق قدرت است ، که در خدا راه ندارد.

وجه دوم این استکه قدرت هر چند مطلقه باشد، الا اینکه با فرض تحقق ایجاد، و فعلیت وجود، دیگر تغییر و دگرگونگى محال است ، چون چیزیکه موجود شد، دیگر از آنوضعى که بر آن هستى پذیرفته ، دگرگون نمیشود، و این مسئله ایست ضرورى . مانند انسان در فعل اختیاریش ، تا مادامى که از او سر نزده ، اختیارى او است ، یعنى مى تواند آنرا انجام دهد، و مى تواند انجام ندهد، اما بعد از انجام دادن ، دیگر این اختیار از کف او رفته ، و دیگر فعل ، ضرورى الثبوت شده است .

و برگشت این وجه باین استکه نسخ ، مستلزم این استکه ملکیت خدایرا مطلق ندانیم ، و جواز تصرف او را منحصر در بعضى امور بدانیم ، یعنى مانند یهود بگوئیم : او نیز مانند انسانها وقتى کارى را کرد دیگر زمام اختیارش نسبت بآن فعل از دستش مى رود، چه یهود گفتند:(یداللّه مغلولة)(دست خدا بسته است).

استنباط پاسخ آنها از آیه کریمه

لذا در آیه مورد بحث در جواب از شبهه اول پاسخ مى گوید، باینکه :(الم تعلم ان اللّه على کل شى ء قدیر)؟ یعنى مگر نمى دانى که خدا بر همه چیز قادر است ، و مثلا مى تواند بجاى هر چیزیکه فوت شده ، بهتر از آنرا و یا مثل آن را بیاورد؟ و از شبهه دوم بطور اشاره پاسخ گفته باینکه :(الم تعلم ان اللّه له ملک السموات و الارض ؟ و مالکم من دون الله من ولى ولا نصیر؟) یعنى وقتى ملک آسمانها و زمین از آن خداى سبحان بود، پس او مى تواند بهر جور که بخواهد در ملکش تصرف کند، و غیر خدا هیچ سهمى از مالکیت ندارد، تا باعث شود جلو یک قسم از تصرفات خداى سبحان را بگیرد، و سد باب آن کند.

پس هیچکس مالک هیچ چیز نیست ، نه ابتداء و نه با تملیک خدایتعالى ، براى اینکه آنچه را هم که خدا بغیر خود تملیک کند، باز مالک است ،

بخلاف تملیکى که ما بیکدیگر مى کنیم ، که وقتى من خانه خود را بدیگرى تملیک مى کنم در حقیقت خانه ام را از ملکیتم بیرون کرده ام ، و دیگر مالک آن نیستم ، و اما خدایتعالى هر چه را که بدیگران تملیک کند، در عین مالکیت دیگران ، خودش نیز مالک است ، نه اینکه مانند ما مالکیت خود را باطل کرده باشد.

پس اگر به حقیقت امر بنگریم ، مى بینیم که ملک مطلق و تصرف مطلق تنها از آن او(خدا) است ، و اگر بملکى که بما تملیک کرده بنگریم ، و متوجه باشیم که ما استقلالى در آن نداریم ، مى بینیم که او ولى ما در آن نعمت است ، و چون باستقلال ظاهرى خود که او بما تفضل کرده بنگریم - با اینکه در حقیقت استقلال نیست ، بلکه عین فقر است بصورت غنى ، و عین تبعیت است بصورت استقلال - مع ذلک مى بینیم با داشتن این استقلال بدون اعانت و یارى او، نمیتوانیم امور خود را تدبیر کنیم ، آنوقت درک مى کنیم که او یاور ما است .

و این معنا که در اینجا خاطر نشان شد، نکته ایست که از حصر در آیه استفاده میشود حصریکه از ظاهر،(ان اللّه له ملک السموات و الارض) بر مى آید پس میتوان گفت : دو جمله(الم تعلم ان اللّه على کل شى ء قدیر) و(الم تعلم ان اللّه له ملک السموات و الارض) دو جمله مرتب هستند، مرتب بآن ترتیبى که میانه دو اعتراض هست .

و دلیل بر اینکه اعتراض بر مسئله نسخ دو اعتراض است ، و آیه شریفه پاسخ از هر دو است ، این است که آیه شریفه بین دو جمله فصل انداخته ، و بدون وصل آورده یعنى بین آندو، واو عاطفه نیاورده است ، و جمله(وما لکم من دون اللّه من ولى ولا نصیر)، هم مشتمل بر پاسخ دیگرى از هر دو اعتراض است ، البته پاسخ جداگانه اى نیست ، بلکه بمنزله متمم پاسخهاى گذشته است .

مى فرماید: و اگر نخواهید ملک مطلق خدا را در نظر بگیرید، بلکه تنها ملک عاریتى خود را در نظر مى گیرید، که خدا بشما رحمت کرده ، همین ملک نیز از آنجا که بخشش اوست ، و جدا از او و مستقل از او نیست ، پس باز خدا به تنهائى ولى شما است ، و در نتیجه میتواند در شما و در مایملک شما هر قسم تصر فى که بخواهد بکند.

و نیز اگر نخواهید به عدم استقلال خودتان در ملک بنگرید، بلکه تنها ملک و استقلال ظاهرى خود را در نظر گرفته ، و در آن جمود بخرج دادید، باز هم خواهید دید که همین استقلال ظاهرى و ملک و قدرت عاریتى شما، خود بخود براى شما تاءمین نمیشود، و نمیتواند خواسته شما را برآورد، و مقاصد شما را رام شما کند، و به تنهائى مقصود و مراد شما را رام و مطیع قصد و اراده شما کند، بلکه با داشتن آن ملک و قدرت مع ذلک محتاج اعانت و نصرت خدا هستید، پس تنها یاور شما خدا است ، و در نتیجه او میتواند از این طریق ، یعنى از طریق یارى ، هر رقم تصرفى که خواست بکند، پس خدا در امر شما از هر راهى که طى کنید، میتواند تصرف کند،(دقت فرمائید.)

در جمله :(ومالکم من دون اللّه) بجاى ضمیر، اسم ظاهر آمده ، یعنى بجاى اینکه بفرماید:(دونه) فرموده(دون اللّه)، و این بدان جهت بوده که جمله مورد بحث بمنزله جمله مستقل ، و جدا از ما قبل بوده ، چون جملات ما قبل در دادن پاسخ از اعتراضات تمام بوده ، و احتیاجى بآن نداشته است .

پنج نکته پیرامون نسخ

پس از آنچه که گذشت پنج نکته روشن گردید، اول اینکه نسخ تنها مربوط باحکام شرعى نیست بلکه در تکوینیات نیز هست ، دوم اینکه نسخ همواره دو طرف میخواهد، یکى ناسخ ، و یکى منسوخ ، و یا یک طرف فرض ندارد، سوم اینکه ناسخ آنچه را که منسوخ از کمال و یا مصلحت دارد، واجد است .

چهارم اینکه ناسخ از نظر صورت با منسوخ تنافى دارد، نه از نظر مصلحت چون ناسخ نیز مصلحتى دارد، که جا پر کن مصلحت منسوخ است ، پس تنافى و تناقض که در ظاهر آندو است ، با همین مصلحت مشترک که در آندو است ، برطرف میشود، پس اگر پیغمبرى از دنیا برود، و پیغمبرى دیگر مبعوث شود، دو مصداق از آیت خدا هستند که یکى ناسخ دیگرى است .

اما از دنیا رفتن پیغمبر اول که خود بر طبق جریان ناموس طبیعت است که افرادى بدنیا آیند، و در مدتى معین روزى بخورند و سپس ‍ هنگام فرا رسیدن اجل از دنیا بروند و اما آمدن پیغمبرى دیگر و نسخ احکام دینى آن پیغمبر، این نیز بر طبق مقتضاى اختلافى است که در دوره هاى بشریت است ، چون بشر رو بتکامل است و بنابراین وقتى یک حکم دینى بوسیله حکمى دیگر نسخ میشود، از آنجا که هر دو مشتمل بر مصلحت است و علاوه بر این حکم پیامبر دوم براى مردم پیامبر اول صلاحیت ندارد، بلکه براى آنان حکم پیغمبر خودشان صالح تر است و براى مردم دوران دوم حکم پیامبر دوم صالح تر است ، لذا هیچ تناقضى میان این احکام نیست و همچنین اگر ما ناسخ و منسوخ را نسبت باحکام یک پیغمبر بسنجیم ، مانند حکم عفو در ابتداى دعوت اسلام که مسلمانان عده اى داشتند و عده اى نداشتند و چاره اى جز این نبود که ظلم و جفاى کفار را نادیده بگیرند و ایشانرا عفو کنند و حکم جهاد بعد از شوکت و قوت یافتن اسلام و پیدایش رعب در دل کفار و مشرکین که حکم عفو در آنروز بخاطر آن شرائط مصلحت داشت و در زمان دوم مصلحت نداشت و حکم جهاد در زمان دوم مصلحت داشت ، ولى در زمان اول نداشت .

آیات منسوخه نوعا لحنى دارند که مى فهمانند بزودى نسخ خواهند شد

از همه اینها که بگذریم آیات منسوخه نوعا لحنى دارند که بطور اشاره مى فهمانند که بزودى نسخ خواهند شد و حکم در آن براى ابد دوام ندارد، مانند آیه :(فاعفوا و اصفحوا حتى یاءتى اللّه بامره)،(فعلا عفو کنید و نادیده بگیرید تا خداوند امر خود را بفرستد)،

که بروشنى مى فهماند: حکم عفو و گذشت دائمى نیست و بزودى حکمى دیگر مى آید، که بعدها بصورت حکم جهاد آمد.

و مانند حکم زنان بدکاره که فرموده :(فامسکو هن فى البیوت ، حتى یتوفیهن الموت اءو یجعل اللّه لهن سبیلا)،(ایشان را در خانه ها حبس کنید تا مرگشان برسد و یا خدا راهى برایشان معین کند)، که باز بوضوح مى فهماند حکم حبس موقتى است و همینطور هم شد و آیه شریفه با آیه تازیانه زدن بزناکاران نسخ گردید، پس جمله :(حتى یاءتى اللّه بامره) در آیه اول و جمله(او یجعل اللّه لهن سبیلا) در آیه دوم خالى از این اشعار نیستند که حکم آیه موقتى است و بزودى دستخوش نسخ خواهند شد.

پنجم اینکه آن نسبت که میانه ناسخ و منسوخ است ، غیر آن نسبتى است که میانه عام و خاص و مطلق و مقید، و مجمل و مبین است ، براى اینکه تنافى میانه ناسخ و منسوخ بعد از انعقاد ظهور لفظ است ، باین معنا که ظهور دلیل ناسخ در مدلول خودش تمام است و با این حال دلیل دیگر بر ضد آن مى رسد که آنهم ظهورش در ضدیت دلیل منسوخ تمام است آنگاه رافع این تضاد و تنافى ، همانطور که گفتیم حکمت و مصلحتى است که در هر دو هست .

بخلاف عام و خاص ، و مطلق و مقید، و مجمل و مبین ، که ظهور دلیل عام و مطلق و مجمل ، قبل از جستجو از دلیل مخصص و مقید و مبین ظهورى تمام نیست وقتى دلیل مخصص پیدا شد، با قوتى که در ظهور لفظى آن هست ، دلیل عام را تخصیص مى زند و همچنین وقتى دلیل مقید پیدا شد، با قوت ظهور لفظیش دلیل مطلق را تفسیر مى کند و نیز وقتى دلیل مبین پیدا شد، با قوت ظهورش بیانگر دلیل مجمل میشود که تفصیل آن در فن اصول فقه بیان شده است و همچنین است تنافى میانه دو آیه ایکه یکى محکم است و یکى متشابه که انشاءاللّه بحث از آن در ذیل آیه :(منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات) از نظر خواننده عزیز خواهد گذشت .

(او ننسها) این کلمه بصورت نون مضمومه و سین بصداى کسره قرائت شده که بنابراین مشتق از انساء خواهد بود که بمعناى بردن چیزى از خزینه علم و خاطر کسى است و توضیحش گذشت که خدا چگونه یاد چیزى را از دل کسى مى برد.

فراموشاندن(انساء) آیه اى از آیات خدا شاملرسول خدا نمى شود

و این خود کلامى است مطلق و بدون قید و یا بعنایتى دیگر، عام و بدون مخصص که اختصاصى برسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم ندارد و بلکه میتوان گفت اصلا شامل آنجناب نمیشود،

براى اینکه آیه :(سنقرئک فلا تنسى ، الا ما شاءاللّه):(بزودى بتو قدرت خواندن میدهیم ، بطوریکه دیگر آنرا فراموش نخواهى کرد مگر چیزیرا که خدا بخواهد). که از آیات مکى است و قبل از آیه نسخ مورد بحث که مدنى است نازل شده ، فراموشى را از رسولخدا نفى مى کند و میفرماید: تو دیگر هیچ آیه اى را فراموش نمیکنى ، با این حال دیگر چگونه انساء آیه اى از آیات شامل رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم میشود؟ خواهى گفت : در آخر آیه هفتم از سوره اعلى ، جمله :(الا ما شاءاللّه) آمده و از آن فهمیده مى شود که اگر خدا بخواهد، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نیز فراموش میکند، در پاسخ مى گوئیم : این استثناء مانند استثناء در آیه :(خالدین فیها مادامت السموات و الارض ، الا ماشاء ربک ، عطاء غیر مجذوذ)،(در حالى که همواره و جاودانه در آن بهشت ها هستند، مادام که آسمانها و زمین هستند،(الا ماشاء ربک)(و این عطائى است که قطع شدن برایش نیست) مى باشد که در آیه اى قرار گرفته که سه بار جاودانگى بهشتیانرا تکرار کرده ، هم با کلمه(خالدین) و هم با جمله :(ما دامت السموات و الارض) و هم با جمله :(عطاء غیر مجذوذ).

پس مى فهمیم که این استثناء براى این نیست که بفهماند یک روزى اهل بهشت از بهشت بیرون میشوند، بلکه تنها باین منظور آمده که بفهماند خدا مانند شما انسانها نیست که وقتى کارى از شما سر زد دیگر قدرت و اختیار قبل از انجام آن از دستتان بیرون مى شود، بلکه خدا بعد از انجام هر کار باز قدرت قبل از انجام را دارد،

وجه استثنا در(الا ماشاء اللّه) بمعنى اثبات فراموشى در مواردى که خدا بخواهد نیست

در آیه مورد بحث هم استثناء براى همین معنا آمده ، نه اینکه بخواهد بگوید: تو آیات قرآن را فراموش نمى کنى ، مگر آن آیاتى را که خدا بخواهد، چون اگر منظور این بود، دیگر جمله :(فلا تنسى)،(پس دیگر فراموش نمیکنى) معنا نداشت چون از این جمله بر مى آید که فراموش نکردن یک عنایتى است که خدا بشخص آنجناب کرده و منتى است که بر آنجناب نهاده و اگر مراد این بود که بفرماید: هر چه را فراموش کنى به مشیت خدا فراموش کرده اى ، اختصاصى براى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نمیشد چون هر صاحب حافظه اى از انسان و سایر حیوانات ، هر چه را بیاد داشته باشند و هر چه را از یاد ببرند، همه اش مشیت خدا است .

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم هم قبل از نزول این آیه و این اقراء امتنانى که آیه :(سنقرئک فلا تنسى) وعده آن را مى دهد، هر چه بیاد میداشت و یا از یاد مى برد بمشیت خدایتعالى بود، و آیه نامبرده هیچ عنایت زائدى براى آنجناب اثبات نمى کند، در حالى که میدانیم در مقام اثبات چنین عنایتى است .

پس استثناء در آن جز اثبات اطلاق قدرت ، هیچ منظورى ندارد مى خواهد بفرماید ما قدرت خواندن بتو میدهیم و تو دیگر تا ابد آن را از یاد نمیبرى و خدا با این حال قدرت آن را دارد که آن را از یادت ببرد،(دقت فرمائید).

همه اینها بر اساس قرائنى بود که گفتیم ، البته بعضى از قاریان جمله مورد بحث را با فتحه نون و با همزه خوانده اند که بنابراین قرائت کلمه مورد بحث از ماده(ن - سین - ء) گرفته شده ، و(نسى ء) به معناى تاءخیر انداختن است و معناى آیه بنابراین قرائت چنین مى شود: که ما هیچ آیتى را با از بین بردن نسخش نمى کنیم و با تاءخیر اظهار آن ، عقبش نمى اندازیم ، مگر آنکه آیتى بهتر از آن یا مانند آن مى آوریم و تصرف الهى با تقدیم و تاءخیر در آیات خود باعث فوت کمال و یا فوت مصلحتى نمى شود.

دلیل بر اینکه مراد بیان این نکته است ، که تصرف الهى همواره بر طبق کمال و مصلحت است ، جمله :(بخیر منها، او مثلها) است ، چون خیریت همیشه با کمال موجود و یا مصلحت حکم مجعول ملازم است و در ظرف وجود است ، که موجودى در خیریت مماثل موجودى دیگر و یا بهتر از آن میشود،(دقت فرمائید).

بحث روایتى(شامل روایاتى درباره وقوع نسخ در مواردى از کلام اللّه)

روایات بسیارى از طرق شیعه و سنى از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و صحابه آن جناب و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) در این باره رسیده که در قرآن ناسخ و منسوخ هست .

و در تفسیر نعمانى از امیرالمؤ منین(علیه السلام) روایت آمده که آنجناب بعد از معرفى عده اى از آیات منسوخ و آیاتى که آنها را نسخ کرده ، فرموده : و آیه :(و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون)،(من جن و انس را نیافریدم مگر براى اینکه عب ادتم کنند.) با آیه :(و لایزالون مختلفین ، الا من رحم ربک ، و لذلک خلقهم)،(و پیوسته در اختلافند مگر آنهائى که پروردگارت رحمشان کرده باشد و بهمین منظور هم خلقشان کرده) نسخ شده ، چون در اولى غرض از خلقت را عبادت معرفى مى کرد و در این آیه میفرماید براى اینکه رحمشان کند خلقشان کرده .

مؤ لف : این روایت دلالت دارد بر اینکه امام(علیه السلام) نسخ در آیه را اعم از نسخ قرآنى یعنى نسخ حکم شرعى دانسته و بنا بفرمایش امام آیه دومى حقیقتى را اثبات مى کند که باعث مى شود حقیقت مورد اثبات آیه اولى تحدید شود و بعبارتى روشن تر اینکه آیه اولى غرض از خلقت را پرستش خدا معرفى مى کرد،

در حالى که مى بینیم که بسیارى از مردم از عبادت او سر باز مى زنند و از سوى دیگر خداى تعالى هیچگاه در غرضهایش مغلوب نمى شود، پس چرا در این آیه غرض از خلقت همگى را عبادت دانسته است ؟.

آیه دوم توضیح مى دهد: که خداوند بندگان را بر اساس امکان اختلاف آفریده و در نتیجه لایزال در مسئله هدایت یافتن و گمراه شدن مختلف خواهند بود و این اختلاف دامن گیر همه آنان مى شود، مگر آن عده اى که عنایت خاصه خدائى دستگیرشان شود و رحمت هدایتش شامل حالشان گردد و براى همین رحمت هدایت خلقشان کرده بود.

پس آیه دوم براى خلقت غایت و غرضى اثبات مى کند و آن عبارتست از رحمت مقارن با عبادت و اهتداء و معلوم است که این غرض ‍ تنها در بعضى از بندگان حاصل است ، نه در همه ، با اینکه آیه اول عبادت را غایت و غرض از خلقت همه مى دانست در نتیجه جمع بین دو آیه باین مى شود که غایت خلقت همه مردم بدین جهت عبادت است که خلقت بعضى از بندگان بخاطر خلقت بعضى دیگر است ، باز آن بعض هم خلقتش براى بعض دیگر است تا آنکه باهل عبادت منتهى شود، یعنى آنهائى که براى عبادت خلق شده اند پس این صحیح است که بگوئیم عبادت غرض از خلقت همه است ، همچنانکه یک مؤ سسه کشت و صنعت ، باین غرض تاءسیس ‍ مى شود که از میوه و فائده آن استفاده شود و در این مؤ سسه کشت ، گیاه هم هست اما براى اینکه آذوقه مرغ و گوسفند شود و کود مرغ و گوسفند عاید درخت گردد و رشد درخت هم وسیله بار آوردن میوه بیشتر و بهترى شود.

پس همانطور که صحیح است بگوئیم کشت علوفه براى سیب و گلابى است و نگهدارى دام هم براى سیب و گلابى است ، در خلقت عالم نیز صحیح است بگوئیم خلقت همه آن براى عبادت است .

و بهمین اعتبار است که امام(علیه السلام) فرموده : آیه دوم ناسخ آیه اول است و نیز در همان تفسیر از آنجناب روایت شده که فرمود: آیه :(وان منکم الا واردها کان على ربک حتما مقضیا)، بوسیله(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون ، لا یسمعون حسیسها و هم فیما اشتهت انفسهم خالدون ، لا یحزنهم الفزع الاکبر) نسخ شده ، چون در آیه اول مى فرماید: احدى از شما نیست مگر آنکه بدوزخ وارد مى شود، و در آیه دوم مى فرماید:(کسانى که از ما بر ایشان احسان تقدیر شده ، آنان از دوزخ بدورند و حتى صداى آنرا هم نمیشنوند و ایشان در آنچه دوست بدارند جاودانه اند و فزع اکبر هم اندوهناکشان نمى کند).

مؤ لف : ممکن است کسى خیال کند که این دو آیه از باب عام و خاص است ، آیه اولى بطور عموم همه را محکوم مى داند باین که داخل دوزخ شوند و آیه دوم این عموم را تخصیص مى زند و حکم آن را مخصوص کسانى میکند که قلم تقدیر برایشان احسان ننوشته است .

لکن این توهم صحیح نیست براى اینکه آیه اولى حکم خود را قضاء حتمى خدا مى داند، و قضاء حتمى قابل رفع نیست و نمى شود ابطالش کرد، حال چطور با دلیل مخصص نمى شود ابطالش کرد ولى با دلیل ناسخ مى شود، انشاءاللّه در تفسیر آیه :(ان الذین سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون) توضیحش خواهد آمد.

و در تفسیر عیاشى از امام باقر(علیه السلام) روایت آورده که فرمود: یک قسم از نسخ بداء است که آیه :(یمحو اللّه مایشاء و یثبت و عنده ام الکتاب) مشتمل بر آنست و نیز داستان نجات قوم یونس از اینقرار است .

مؤ لف : وجه آن واضح است ،(چون در سابق هم گفتیم که نسخ هم در تشریعیات و احکام هست و هم در تکوینیات و نسخ در تکوینیات همان بداء است که امام فرمود: نجات قوم یونس یکى از مصادیق آنست).

و در بعضى اخبار از ائمه اهل بیت(علیهم السلام) رسیده : که مرگ امام قبلى و قیام امام بعدى در جاى او را نسخ خوانده اند.

مؤ لف : بیان اینگونه اخبار گذشت و اخبار در این باره یکى دو تا نیست ، بلکه از کثرت بحد استفاضه رسیده است .

و در تفسیر الدر المنثور است که : عبد بن حمید و ابو داود در کتاب ناسخ و ابن جریر از قتاده روایت کرده که گفت : رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم آیه و یا سوره و یا هر چه را از سوره که خدا مى خواست قرائت مى کرد، بعدا برداشته مى شد، و خدا از یاد پیغمبرش مى برد و خداى تعالى در این باره به پیامبرش فرمود:(ماننسخ من آیة او ننسهانات بخیر منها) الخ . قتاده سپس در معناى آیه گفته است : خدا میفرماید در این نسخ و انساء، تخفیف ، رخصت ، امر و نهى است .

مؤ لف : در تفسیر الدر المنثور در معناى انساء روایات زیاد دیگرى نیز آورده که از نظر ما همه اش دور ریختنى است براى خاطر اینکه مخالف با کتاب خداست ، که بیانش در ذیل کلمه(ننسها) الخ گذشت .