background
فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ
پس هنگامى كه آنچه را بدان تذكر داده شده بودند، از ياد بردند، كسانى را كه از [كارِ] بد باز مى‌داشتند نجات داديم؛ و كسانى را كه ستم كردند، به سزاى آنكه نافرمانى مى‌كردند، به عذابى شديد گرفتار كرديم.
آیه 165 سوره الْأَعْرَاف

بیان آیات

بیان آیات شریفه ، که قسمت دیگرى از داستان هاى بنىاسرائیل و نافرمانى هایشان را نقل مى کند.

در این آیات چند قسمت دیگر از داستانهاى بنى اسرائیل و نافرمانى هاى ایشان نقل شده که بخاطر نقض عهدى که کردند خداوند به عقوبت گرفتارشان کرده است ، و از ستمگران کسانى برایشان مسلط کرده که شکنجه شان داده اند، این حال اسلاف ایشان بوده از این اسلاف و نیاکان بنى اسرائیل نسلهایى به وجود آمدند که آیات خدا را به بهاى اندکى فروخته و در امر دین بى اعتنایى کردند، مگر عده کمى که از حق نگذشتند.

و اذ قیل لهم اسکنوا هذه القریه ...

مقصود از(قریه) همان سرزمینى است که در بیت المقدس واقع بوده و بنى اسرائیل ماءمور شدند تا آن شهر را فتح نموده و با اهل آنجا که از عمالقه بوده اند جنگیده و ایشان را هزیمت دهند و شهر را تصرف کنند، بنى اسرائیل از این ماءموریت سر باز زده و در نتیجه به سرگردانى در بیابان(تیه) مبتلا شدند، تفصیل این داستان در سوره(مائده) آیه(20 - 26) گذشت .

(و قولوا حطه و ادخلوا الباب سجدا...) گفتار در پیرامون نظیر این آیه در سوره(بقره) آیه(58 - 59) گذشت ، و جمله(سنزید المحسنین) در موضع جواب از سؤ ال مقدر است ، کانه بعد از آنکه فرمود:(یغفر لکم خطیئاتکم) کسى مى پرسد: دیگر چه ؟ مى فرماید: ما نیکوکاران را زیاده مى دهیم .

و سالهم عن القریه التى کانت حاضره البحر اذ یعدون فى السبت ...

یعنى از بنى اسرائیل حال اهل آن قریه اى را که در ساحل دریا قرار داشت بپرس . مقصود از(حاضر دریا بودن) در نزدیکى دریا و مشرف به آن قرار داشتن است .(یعدون) از(تعدى) و در اینجا مقصود تجاوز از آن حدود و مقرراتى است که خداوند براى روز شنبه یهود جعل فرموده بود، و آن این بود که بخاطر بزرگداشت این روز شکار ماهى را ترک کنند.(اذ تاتیهم حیتانهم) مقصود از(ماهى هاى ایشان) ماهى هاى سمت ایشان است .(یوم سبتهم شرعا) کلمه(شرع) جمع(شارع) است که به معناى ظاهر و آشکار است ، یعنى روزهاى شنبه ماهى هاى سمت ایشان خود را آشکار مى کردند و روى آب پیدا مى شدند.(و یوم لا یسبتون لا تاتیهم) یعنى تجاوزشان از حدود خدایى روز شنبه بود که ماهى ها روى آب آشکار مى شدند و ایشان ممنوع از صید بودند، و اما بعد از روز شنبه که مجاز در صید بودند ماهى ها نزدیک نمى آمدند،

و این خود یک امتحانى بوده از خداى تعالى ، و خداوند به این جهت ایشان را به چنین امتحانى مبتلا کرد که فسق و فجور در میان ایشان رواج یافته بود، و حرص بر این اعمال ، ایشان را وادار به مخالف ت امر خدا و صید ماهى و بدست آوردن هزینه فسق و فجورشان مى کرد، و تقوائى که ایشان را از مخالفت باز بدارد نداشتند لذا فرمود:(و کذلک نبلوهم) یعنى اینچنین ما ایشان را مى آزماییم(بما کانوا یفسقون) بخاطر فسقى که مرتکب مى شدند.

جواب دسته اى از امت موسى(ع) که نهى از منکر مى کردند به دسته دیگرى که سکوتپیشه کرده بودند

و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکهم ...

معلوم مى شود امت دیگرى بوده که این امت را موعظه مى کرده اند، پس تقدیر آیه چنین است :(اذ قالت امه منهم لامه اخرى کانت تعظهم - آن زمان که امتى از ایشان به امت دیگرى که ایشان را موعظه مى کرد گفتند ...) و جمله(لامه اخرى کانت تعظهم) براى اختصار حذف شده است . و ظاهر اینکه گفتند:(چرا موعظه مى کنید مردمى را که خدا هلاکشان خواهد کرد) این است که ایشان اهل تقوا بوده اند، و از مخالفت امر خدا پروا داشته اند جز اینکه دیگران را که اهل فسق بودند نهى از منکر نمى کردند، چون اگر خود این امت نیز اهل فسق و تعدى بودند آن قوم دیگر ایشان را نیز موعظه مى کردند و در پاسخ اعتراض و ملامتشان نمى گفتند:(معذره الى ربکم - تا نزد پروردگار شما معذور باشیم) و نیز از گفتار عده اى که سکوت کردند بر مى آید که اهل فسق و فجور مساءله تجاوز و عصیان را به حدى رسانده بودند که علنا مرتکب فسق مى شدند، و دیگر نهى از منکر در ایشان اثر نمى کرده ، چیزى که هست آن امت دیگر که سکوت نکرده و همچنان نهى از منکر مى کردند ماءیوس از موعظه نبودند و هنوز امیدوار بودند بلکه در اثر پافشارى بر موعظه و نهى از منکر دست از گناه بردارند، و لااقل چند نفرى از ایشان ، تا اندازه اى به راه بیایند.

علاوه بر این ، غرضشان از اصرار بر موعظه این بوده که در نزد خداى سبحان معذور باشند، و بدین وسیله مخالفت با فسق ، و انزجار خود را از طغیان و تمرد اعلام داشته باشند. و لذا در پاسخ امت ساکت که به ایشان مى گفتند:(چرا موعظه مى کنید) اظهار داشتند:(معذره الى ربکم و لعلهم یتقون - تا هم نزد پروردگارتان معذور باشیم و هم شاید ایشان از گناه دست بردارند).

و در اینکه گفتند:(نزد پروردگارتان) و نگفتند(نزد پروردگارمان) اشاره است به اینکه نهى از منکر به ما اختصاص ندارد، شما هم که سکوت کرده اید مسؤ ولید، و باید این سکوت را شکسته و این قوم را نصیحت کنید، براى اینکه اعتذار به سوى پروردگار بخاطر مقام ربوبیتیش بر هر کسى واجب است ، و همه مربوبین این پروردگار باید ذمه خود را از تکالیفى که به ایشان شده و وظائفى که به آنان محول گشته فارغ سازند، همانطور که ما مربوب این رب هستیم شما نیز هستید، پس آنچه که بر ما واجب است بر شما نیز واجب است .

مقصود از نسیان در آیه شریفه بى اثر شدن تذکرات در دلهاى بنىاسرائیل است .

فلما نسوا ما ذکروا به انجینا الذین ینهون عن السوء

مقصود از فراموشى تذکرها بى تاءثیر شدن آن در دل هاى ایشان است ، هر چند به یاد آن تذکرها بوده باشند، زیرا اخذ الهى مسبب از بى اعتنایى به اوامر او و اعراض از تذکرهاى انبیاى او است ، وگرنه اگر مقصود فراموشى باشد عقوبت معنا نداشت چون فراموشى بحسب طبع خودش مانع از فعلیت تکلیف و حلول عقوبت است . توضیح اینکه ، انسان وقتى به وسایل و وسایط مختلفى که خداوند در اختیارش گذاشته متذکر و متوجه به تکالیفى الهى شود(و حتما مى شود) امتثال آن تکالیف یا موافق طبع و میل درونى او است و یا نیست ، و در صورتى که موافق طبع او نباشد یا بخاطر خدا از میل نفسانى خود چشم پوشیده و آن تکالیف را انجام مى دهد، و یا به حدود الهى و تکالیف او وقعى ننهاده و بخاطر میل نفسانى خود خدا را معصیت مى کند، چیزى که هست بار اول از این نافرمانى خود در دل احساس شرمسارى و ناراحتى مى کند، و در هر بار دیگرى که نافرمانى را تکرار کند آن احساس ضعیف تر شده و بى اعتنایى به امر پروردگار در نظرش آسان تر مى شود، همچنانکه اثر تذکرهاى انبیاء(علیهم السلام) هم در دلش کمتر مى گردد، و خلاصه در هر تکرارى امکان معصیت در نظرش قوى تر و اثر تذکرات ضعیف تر شده تا آنجا که بطور کلى تذکرات در دلش بى اثر و وجود و عدمش ‍ یکسان مى شود، در آیه مورد بحث که فرمود:(فلما نسوا ما ذکروا به ...) مقصود از نسیان همین بى اثر شدن تذکرات است .

و در خود آیه دلالت هست بر اینکه نجات یافتگان از ایشان تنها همان اشخاصى بوده اند که نهى از منکر مى کردند، و خداوند مابقى ایشان یعنى مرتکبین صید ماهى در روز شنبه و آن کسانى را که سکوت کرده بودند و تازه به دسته اول اعتراض مى کردند که چرا ایشان را موعظه مى کنید، همه را به عذاب خود هلاک کرده است .

و نیز آیه دلالت مى کند که خداوند اعتراض کنندگان را بخاطر سکوتشان و ترک نکردن مراوده با ایشان شریک ظلم و فسق متجاوزین شناخته است .

و نیز آیه شریفه دلالت مى کند بر یک سنت عمومى الهى - نه اینکه این روش تنها اختصاص به بنى اسرائیل داشته باشد - و آن سنت این است که جلوگیرى نکردن از ستم ستمگران و موعظه نکردن ایشان در صورت امکان ، و قطع نکردن رابطه با ایشان در صورت عدم امکان موعظه ، شرکت در ظلم است ، و عذابى که از طرف پروردگار در کمین ستمگران است در کمین شرکاى ایشان نیز هست .

فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قرده خاسئین

کلمه(عتو) به معناى زیاده روى در معصیت است ، و(قرده) جمع(قرد) است ، که حیوانى است معروف(میمون) و کلمه(خاسى ء) به معناى رانده شده است ، و از(خساالکلب) گرفته شده که به معناى سگ رانده شد است .

و اینکه فرمود:(فلما عتوا عن ما نهوا عنه) تقدیرش(عن ترک ما نهوا) است ، براى اینکه از ترک منهیات سرپیچى مى شود، نه از خود آنها، بقیه معناى آیه روشن است .

و اذ تاذن ربک لیبعثن علیه م الى یوم القیامه ...

کلمه(تاذن) مانند کلمه(اذن) به معناى(اعلام کرد) است و لام در(لیبعثن) لام قسم و معناى آیه این است : به یاد آر آن وقتى را که پروردگارت اعلام کرد که سوگند خورده کسانى را بر ایشان بگمارد که دائما بدترین شکنجه ها را به آنان بچشاند، گماشتنى که با دوام و بقاى دنیا ادامه داشته باشد.

معناى : ان ربک لسریع العقاب

و اینکه فرمود:(ان ربک لسریع العقاب) معنایش این است که پاره اى از عقاب هاى خداوند عقابى است که فورى و با شتاب روى مى آورد، مانند عقاب اهل طغیان ، همچنانکه در آن آیه دیگر فرموده :(الذین طغوا فى البلاد... ان ربک لبالمرصاد) و اگر ما در معناى آیه گفتیم(پاره اى از عقابهاى ...)، و حال آنکه در آیه کلمه(بعض) نیامده است ، دلیلش جمله(وانه لغفور رحیم) است ، چون بحسب ظاهر، این جمله در دنباله آیه شریفه نیامده مگر براى اینکه بفهماند همه عقاب هاى خدا سریع و فورى نیست ، چه اگر خداوند همواره سریع العقاب مى بود، و همه عقاب هایش فورى بود دیگر جمله(و انه لغفور رحیم) در ذیل آیه معنا نداشت ، چون سیاق آیه سیاقى است ممحض در معناى مؤ اخذه و انتقام ، پس جمله مذکور معناى آیه را به این برگشت مى دهد که(پروردگار تو بخشنده گناهان ، و مهربان با بندگانش هست ، و لیکن اینطور هم نیست که وقتى حکم عقاب را درباره بعضى از بندگانش ‍ بخاطر استحقاقى که بجهت طغیان و سرکشى دارند براند، عقابش سریع است ، و فورا محکوم را مى گیرد، چون بعد از حکم راندنش هیچ چیزى مانع از نفوذ حکمش نمى شود).

و بعید نیست که همین معنا مقصود کسانى باشد که گفته اند معناى جمله(ان ربک لسریع العقاب) این است که خداى تعالى عقابش ‍ نسبت به کسانى که بخواهد ایشان را در دنیا عقاب کند سریع است ، گو اینکه مناسب تر این بود که گفته شود: این معنى ، معناى مجموع(ان ربک لسریع العقاب و انه لغفور رحیم) است ، تا کسى توهم نکند که سریع العقاب بودن خداوند با حلیم بودنش منافات دارد.

و قطعناهم فى الارض امما منهم الصالحون ...

در مجمع البیان مى گوید: کلمه(دون) در محل رفع است ، چون مبتدا است ، و اگر در ظاهر منصوب آمده براى تمکن در ظرفیتش ‍ است ، نظیر آن - بنابر قول ابى الحسن - کلمه(بین) در جمله(لقد تقطع بینکم) است ، زیرا این کلمه نیز در این جمله قائم مقام فاعل و در موضع رفع است ، و بخاطر اینکه ظرف است منصوب آمده ، و همچنین است کلمه(بین) در جمله(یوم القیامه یفصل بینکم)، زیرا در اینجا از جهت اینکه قائم مقام فاعل است باید مرفوع باشد و منصوب شده . ممکن هم هست در آیه مورد بحث بگویى تقدیر(و منهم جماعه دون ذلک) بوده و موصوف مرفوع یعنى جماعت حذف شده و صفت آن یعنى کلمه(دون) به جایش نشسته است .

و مقصود از(حسنات) و(سیئات) در آیه مورد بحث نعمتها و گرفتاریهاى دنیا است ، و مابقى آیه معنایش روشن است .

فخلف من بعدهم خلف ورثوا الکتاب ...

کلمه(عرض) به معناى هر چیز غیر ثابت است ، و در جمله(عرض الحیاه الدنیا- شؤ ون ناپایدار زندگى دنیا) به همین معنا است ، و مراد از(عرض هذا الادنى) نیز لذائذ زندگى دنیا و نعمتهاى زودگذر آن است ، و اگر به اشاره مذکر(هذا) به آن اشاره فرموده و حال آنکه جا داشت به مونث(هذه) به آن اشاره شود براى تحقیر آن است ، گویا خواسته است با تجاهل کردن در حق آن برساند که دنیا آنقدر بى ارزش و غیر قابل اعتنا است که هیچ خصوصیت و صفت مرغوبى که جلب نظر کند ندارد، نظیر این توجیه در جمله(هذا ربى هذا اکبر) که حکایت کلام ابراهیم(علیه السلام) است گذشت .

جمله(و یقولون سیغفر لنا) سخن گزافى است بدون سند که اسلاف یهود آن را در غرورى که به تشکیلات خود داشتند، از خود تراشیده اند، همچنانکه حزب خود را حزب خدا و خویشتن را فرزندان و دوستان خدا مى نامیدند،

و نمى توان آن را حمل بر این کرد که خواسته اند به خود وعده توبه دهند، زیرا در آن هیچ قرینه اى که دلالت بر این کند دیده نمى شود، همچنانکه نمى توان آن را حمل بر امید رحمت و مغفرت الهى کرد، براى اینکه امیدوارى به مغفرت خدا آثارى دارد که با رفتار ایشان هیچ سازگارى ندارد.

امیدوارى به خدا، بدون اضطراب و بیم از گناه و گفتن اینکه خدا ما را مى آمرزد(سیغفرلنا) امید صادق نیست .

آرى ، امید خیر همیشه تواءم با خوف از شر است ، همچنانکه امید خیر مایه آرامش خاطر و مسرت درونى است همچنین خوف از شر باعث اضطراب خاطر و اندوه درونى است ، پس امیدوارى صحیح و صادق نشانیش این است که نفس آدمى حالتى متوسط بین سکون و اضطراب و جذب و دفع و مسرت و اندوه داشته باشد، و کسى که خود را یکسره به دست شهوات سپرده و غوطه ور در لذائذ مادى است ، و اصلا به یاد عقوبت کارهاى زشت خود نیست ، و وقتى هم کسى او را از وعده هایى که خداوند به ستمکاران داده مى ترساند، و او را به یاد عواقب وخیم مجرمین مى اندازد، در پاسخ مى گوید:(خدا کریم و بخشنده است) و با همین حرف به خیال خود، خود را از حمله بدگویان رهانیده ، و خیال خود را در تمتع از لذائذ مادى راحت مى کند چنین کسى امیدش امید صادق نیست ، بلکه آرزوئى است کاذب و نقشه خطرناکى است از وسوسه هاى شیطان ،(فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا- کسى که امید لقاى پروردگار خود را دارد باید عمل صالح کند و در پرستش کسى را شریک پروردگار خود نگیرد).

(و ان یاتهم عرض مثله یاخذوه) ولى اگر سود مادى دیگرى غیر از آنچه دارند عایدشان شود از هوا مى قاپند و به آنچه که دارند قناعت نمى کنند و اگر راستى امید مغفرت مى داشتند از اینگونه عایدیها صرفنظر نموده و بدین وسیله بازگشت خود را به خدا و پرهیزشان را از محرمات او ابراز مى داشتند، زیرا همین چشم پوشى از اینگونه عوائد خود یک نحوه بازگشت است ، در این صورت ممکن بود کلامشان را که گفتند:(سیغفر لنا) حمل بر آن امیدى کنیم که تائبین به آمرزش خدا دارند، لیکن این بینوایان هر چه از مال دنیا عایدشان شود بدون اینکه خدا را منظور داشته باشند مى خورند.

بنابراین ، جمله(و ان یاتهم عرض مثله یاخذوه) در حقیقت همان معنایى را مى رساند که آیه(کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه) در وصف ایشان بیان مى کند.

(و در سوا ما فیه) گویا(واو) در این جمله واو حالیه و جمله بعد از آن حال از ضمیر در(علیهم) است . بعضى دیگر گفته اند:(واو) عاطفه و جمله عطف بر(ورثوا الکتاب) در صدر آیه است ، ولى این احتمال خالى از بعد نیست .

بهر حال ، معناى آیه این است که :(فخلف من بعدهم) بعد از آن اسلاف و نیاکان از بنى اسرائیل که وصفشان را نسبت به تقوا و اجتناب محرمات شنیدید(خلف ورثوا الکتاب) بازماندگانى باز ماندند که کتاب را به ارث برده و معارف و احکام و مواعظ و عبرت هائى که در آن کتاب بود تحمل نمودند، و لازمه این ارث این بود که تقوا پیشه ساخته و به خانه آخرت بپردازند و از لذائذ ناپایدار دنیا و عوائدى که مانع ثواب دائم و ابدى است چشم بپوشند، ولى با کمال تاءسف(یاخذون عرض هذا الادنى) دو دستى این لذائذ را گرفته و خود را به روى آن مى افکنند، و هیچ پروایى از گناه هر چه هم زیاد باشد ندارند، تازه مى گویند:(سیغفر لنا) و بدون حق وعده آمرزش به خود مى دهند، بدون اینکه از گناه بازگشتى کرده باشند، و گناهکارى ، کار یکبار و دو بارشان باشد، بلکه همچنان بر سر آنند که هر وقت دست پیدا کنند مرتکب شوند(و ان یاتهم عرض مثله یاخذوه) بدون اینکه نهى ناهیان از منکر در ایشان مؤ ثر افتد(الم یوخذ علیهم میثاق الکتاب) آیا معناى پیروى شان از تورات تعهد و التزام بر این نبود(ان لا یقولوا على الله الا الحق) که جز حق چیزى بر خدا نبندند؟ لیکن آنان در حالى که(درسوا ما فیه) مطالب تورات را خوانده و به این تعهد پى برده بودند مع ذلک به غیر حق گفتند:(سیغفر لنا) با اینکه مى دانند که حق ایشان نبود به چنین ادعایى خرافى تفوه کنند، و اینکه این فکر باطل ایشان را در ارتکاب گناهان جرى نموده و مستلزم هدم دین است در حالى که(و الدار الاخره خیر للذین یتقون) خانه آخرت بهتر است براى کسانى که تقوى پیشه سازند،(افلا تعقلون).

و الذین یمسکون بالکتاب و اقاموا الصلاه انا لا نضیع اجرالمصلحین

در مجمع البیان گفته است :(امسک و مسک و تمسک و استمسک بالشى ء) همه در معنا یکى است و به معناى دست آویختن به آن چیز است .

و اگر از میان همه اجزاى دین تنها اقامه نماز را ذکر کرد براى شرافتى است که نماز بر سایر اجزاى دین دارد، چون نماز رکن دین است ، بوسیله نماز یاد خدا و خضوع در برابر او که جان همه شرایع دینى است حفظ مى شود.

توضیحى درباره رابطه دین و فطرت بشر و اصلاح شؤ ون زندگى بشر

این آیه تمسک به کتاب را اصلاح خوانده ، و مقابل اصلاح ، افساد در زمین و یا افساد جامعه بشرى است ، و زمین و یا جامعه بشرى در زمین فاسد نمى شود مگر با فساد طریقه فطرت ، آن طریقه اى که خداوند مردم را بر طبق آن آفریده . و بطور کلى هر دینى از ادیان که داراى کتاب است در هر عصرى که نازل شده باشد متضمن طریقه فطرت است ، چیزى که هست در هر عصرى از احکام فطرت آن مقدارى را متضمن است که اهل آن عصر استعداد پذیرفتن آن را دارند، دلیل این مدعا آیات قرآنى است که مى فرماید:(دین قیم و آن شریعتى که تمامى حوائج زندگى بشر را بر مى آورد همان فطرتى است که خداوند بشر را بر طبق آن خلق کرده و هیچ تبدیلى در خلقت خداوند نیست ، این است آن دین قیم و لیکن بیشتر مردم نمى دانند).

آنگاه در جاى دیگر مى فرماید:(دین در نزد خداوند اسلام است) و اسلام تسلیم در برابر خداى سبحان و سنت جارى او در تکوین ، و تشریع مبتنى بر تکوین است ، و این دو آیه بطورى که ملاحظه مى کنید به بانگ رسا اعلام مى دارند که دین خداى سبحان همان تطبیق دادن افراد است زندگى خود را با آنچه که قوانین تکوینى اقتضاى آن را دارد، و غرض از این تطبیق این است که این نوع برسد به آن مقامى که حقیقت این نوع استحقاق رسیدن به آن را دارد و کارش برسد به جایى که بتوان او را بطور حقیقت انسانى طبیعى و مربى تربیتى نامید که ذاتش و ترکیب طبیعیش اقتضاى آن را دارد، و آن چیزى که واقعیت انسان طبیعى اقتضاى آن را دارد خضوع در برابر مبدء غیبى است که وجود، بقا، سعادت و توفیق وى در شؤ ون زندگى و قوانین حاکم در عالم ، قائم به او است ، و این خضوع همان دینى است که ما آن را اسلام نامیده و قرآن و سایر کتب آسمانى که بر انبیاء و رسولان خدا نازل شده بشر را بسوى آن دعوت مى کنند.

پس اصلاح شؤ ون زندگى بشر و دور کردن هر خرافه اى که به آن راه یافته و از بین بردن هر تکلیف شاقى که اوهام و اهواء به گردن بشر انداخته ، جزء معناى دین اسلام است ، نه این که اثر و خاصیت آن و یا حکمى از احکام آن باشد تا راءى و اجتهاد بعضى آن را امضا نموده و بعضى دیگر رد کنند، و یا دانشمندانى اهل بحث در رد و امضاى آن اجتهاد نموده و با رعایت انصاف نتیجه راءى و نظر خود را اعلام بدارند.

و به عبارت دیگر آن چیزى که به منطق دین الهى ، بشر بسوى آن دعوت شده همانا شرایع و سننى است که مصالح او را در زندگى دنیوى و اخرویش تاءمین مى کند نه اینکه اول مجموعه اى از معارف و شرایع از پیش خود وضع نموده و سپس ادعا کند که این شرایع با مصالح بشر تطبیق نموده و مصالح بشر با آن منطبق است - دقت فرمایید -.

این را گفتیم تا کسى توهم نکند که دین الهى مجموعه اى از معارف و شرایع تقلیدى خشک و بى مغزى است که در کالبدش هیچ روحى جز روح استبداد نیست ، و نپندارد که لسان شارعش لسان تحکم و اعمال زور است ، و به زور به گردن بشر گذاشته که در برابرش اطاعت کنند، و بخاطر رسیدن به نعیم مخلدى که براى پس از مرگ فرمانبران تهیه دیده و نجات از عذاب دائمى که براى متخلفین آماده کرده دستوراتش را گردن نهند، آرى ، ممکن است کسانى باشند که چنین توهمى بکنند، و خیال کنند که بین شرایع و معارف دینى و بین نوامیس طبیعى مربوط به عالم انسانى و حاکم در زندگى او و قائم به اصلاح شؤ ون حیاتیش هیچ ارتباطى وجود ندارد، و خلاصه عمل به دستورات دینى جز اینکه دست و پاگیر او شود و از پیشرفت در زندگى دنیایى او جلوگیرى کند هیچ خاصیت دیگرى ندارد، و همچنین در زندگى اخرویش ، براى اینکه ضامن اصلاح آن زندگى ، تنها و تنها اراده مولوى الهى است ، و از قدرت خود بشر بیرون است ، بله تنها خاصیتى که در ادیان هست و تنها دخالتى که در سعادت دنیاى آدمى دارد این است که متدین به آن و معتقد به اصول آن از سرگرمى به آن لذتى را احساس مى کند که یک نفر افیونى و یا معتاد به سمومات از اعتیاد خود احساس ‍ مى نماید، او از چیزى که مورد نفرت و تالم دیگران است لذت مى برد، و از چیزى که دیگران لذت مى برند متالم مى شود.

منشاء این پندار، جهل به معارف دینى است ، و جز افتراء بر ساحت مقدس شارع چیز دیگرى نیست ، و قرآن کریم آن را دفع نموده و در آیات بسیارى یا به تصریح و یا به اشاره و کنایه از آن تبرى مى جوید.

دین ، بشر را جز به اصلاح اعمال و شؤ ونش دعوت نمى کند

کوتاه سخن اینکه ، کتاب الهى مصالح بشر را متضمن است ، و اجراء دستوراتش تمامى مفاسد جامعه بشرى را اصلاح مى کند، و اصولا ما آن کتابى را کتاب الهى مى نامیم که اینطور باشد، و آن دینى را صحیح مى دانیم که مجموعه اى از قوانین مصلح باشد همچنانکه مجموعه قوانین مصلح را دین مى دانیم . پس دین ، بشر را جز به اصلاح اعمال و سایر شؤ ون اجتماعى خود دعوت نمى کند، و اگر آن را اسلام و تسلیم در برابر خدا نام نهاده اند براى همین است که عمل بر طبق دین عمل بر وفق قوانینى است که نظام خلقت برایش مقرر کرده ، و تسلیم در برابر دین تسلیم در برابر خط مشیى است که خلقت پیش پایش نهاده ، و این تسلیم ، تسلیم در برابر خواسته خداى تعالى است ،

باز هم تکرار مى کنیم اینطور نیست که دین ، آدمى را به متابعت قوانینى دعوت نموده آنگاه ادعا کند که خیر و سعادت بشر در عمل کردن به آن قوانین است تا آنکه کسى در صحت ادعایش شک و تردید کند.

آیه مورد بحث یعنى آیه(و الذین یمسکون بالکتاب ...) گر چه فى نفسه و با صرفنظر از آیات قبل و بعدش عام و مستقل است ، و لیکن از آنجا که در سیاق گفتار درباره بنى اسرائیل قرار گرفته آن ظهور در عمومیت را از دست داده و تنها مربوط به بنى اسرائیل شده است ، و بنابراین ، مقصود از کتابى که در آن نامبرده شده نیز فقط تورات و یا تورات و انجیل خواهد بود.

و اذ نتقنا الجبل فوقهم کانه ظله ...

کلمه(نتق) به معناى از بیخ و بن کندن چیزى است ، و کلمه(ظله) به معناى ابر و یا سقف و هر چیزى است که سایه بیفکند؛ معناى مابقى کلمات آیه روشن است .

این آیه داستان از جاى کندن کوه طور و نگهداشتن آن بر بالاى سر بنى اسرائیل را متعرض است ، و این داستان در سوره(بقره) و سوره(نساء) مکرر ایراد و تفسیر شد.

بحث روایتى

روایتى درباره نافرمانى قومى از اهل(ایله) در مورد ترحیم صید ماهى در روز شنبهو مسخ شدنشان به میمون .

در تفسیر قمى از پدرش از حسن بن محبوب از ابن ابى عمیر از ابى عبیده از ابى جعفر(علیه السلام) روایت کرده که گفت : در کتاب على بن ابیطالب(علیه السلام) چنین یافتیم که : قومى از اهل(ایله) از دودمان(ثمود) در روزهاى شنبه ماهى هایى به امر خداى تعالى به سمتشان مى آمدند تا بدین وسیله اطاعتشان آزمایش شود، ماهى ها تا لب آب آمده و بلکه از دریا راه نهر را گرفته و تا درب منزلهاشان نزدیک مى شدند، و ایشان با اینکه ممنوع بودند، ماهیان را گرفته و مى خوردند، و علماى ایشان از صید آنها بازشان نمى داشتند، شیطان هم برایشان کلاه شرعى درست کرد و به عده اى از ایشان الهام کرد که شما از خوردن آن ممنوع شده اید نه از صیدش ، به همین جهت روز شنبه صید مى کردند و روزهاى دیگر آن صید را مى خوردند.

طایفه دیگرى از ایشان که اصحاب یمین بودند به اعتراض برخاسته و گفتند: ما شما را از عقوبت خداوند تحذیر مى کنیم ، زنهار که مخالفت امر او مکنید، طایفه سوم از ایشان که اصحاب شمال بودند سکوت کرده و از اندرز ایشان لب فرو بستند و تازه طایفه دوم را ملامت کردند که شما چرا گنهکاران را موعظه مى کنید، با اینکه مى دانید ایشان مردمى هستند که خداوند به عذاب شدیدى عذاب و یا هلاکشان خواهد کرد.

آن طایفه در جواب گفتند: براى اینکه در نزد پروردگارتان معذور باشیم ، و براى اینکه شاید گنهکارى از گناه دست بر دارد، خداى تعالى مى فرماید:(فلما نسوا ما ذکروا) به یعنى بعد از آنکه آن مواعظ را ندیده گرفته و همچنان به گناه خود ادامه دادند طایفه دوم به ایشان گفتند: از این به بعد با شما زندگى نخواهیم کرد، حتى یک شب هم در شهر نمى مانیم ، این شهرى است که خدا در آن نافرمانى مى شود، و خوف این هست که بلایى بر شما نازل شود و ما را هم بگیرد.

على(علیه السلام) سپس اضافه کردند که این طایفه همانطور که گفته بودند از ترس بلا از شهر بیرون رفته در نزدیکى شهر فرود آمدند، و شب را زیر آسمان بسر برده صبح رفتند تا سرى به اهل معصیت بزنند، دیدند دروازه شهر بسته شده و هر چه در زدند صداى احدى را نشنیدند، ناگزیر نردبانى گذاشته و از دیوار بالا رفتند، و مردى از نفرات خود را به بالاى نقطه اى که مشرف به اهل شهر بود فرستادند تا خبرى بیاورد، آن مرد وقتى نگاه کرد گروهى میمون دمدار را دید که صدا به صداى هم داده بودند، وقتى برگشت و آنچه دیده بود باز گفت همگى دروازه ها را شکسته و وارد شهر شدند، میمونها همشهریها و بستگان خود را شناختند و لیکن انسانها افراد میمونها را از یکدیگر تشخیص نداده و بستگان خود را نشناختند، وقتى چنین دیدند گفتند: شما را نهى کردیم و از عاقبت شوم گناه زنهار دادیم .

سپس على(علیه السلام) اضافه کردند: به آن خدایى که دانه هاى گیاه را در زیر خاک مى شکافد و خلایق را مى آفریند من قوم و خویش ‍ همان میمون ها را که در این امت اند مى شناسم ، مردمى هستند که از کار زشت نهى ننموده ، و در برابر آن اعمال غیرت نمى کنند، بلکه معروفى را هم که بدان ماءمور شده اند ترک مى کنند، و در نتیجه دچار تفرقه شدند، خداى تعالى هم در حق ایشان فرموده :(فبعدا للقوم الظالمین پس از رحمت خدا دور باشند مردم ستمکار) همچنانکه در حق بنى اسرائیل فرموده :(و انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما کانوا یفسقون).

مؤ لف : این روایت را عیاشى نیز در تفسیر خود از ابى عبیده از ابى جعفر(علیه السلام) نقل کرده ، و همین معنا را الدر المنثور از عبد الرزاق و ابن جریر و ابن ابى حاتم و بیهقى در سنن خود از عکرمه از ابن عباس روایت کرده اند، الا اینکه در روایات ایشان دارد که نامبردگان در آیه قبیله اى از یهود از اهل ایله بودند.

و ظاهرش این است که از بنى اسرائیل بوده اند، و در روایت ابى جعفر تصریح شده به اینکه نامبردگان از قوم ثمود بوده اند، و بعید نیست که قومى از عرب ثمود بوده و بخاطر هم جوارى با اهل ایله داخل در دین یهود شده باشند، چون بطورى که مى گویند ایله شهرى بوده میان مصر و مدینه در ساحل دریاى احمر.

و بسا گفته اند: آن قریه اى که آیه شریفه به آن اشاره کرده شهر(مدین) است . و بعضى دیگر گفته اند:(طبریه) و عده اى گفته اند: قریه اى بوده بنام(مقنا) میان مدین و عینونا.

فقط فرقه اى که نهى از منکر کردند از عذاب نجات یافتند و مرتکبین صید و ساکتین دربرابر آنها عذاب شدند

و در روایت ابن عباس که در بالا به آن اشاره شد و روایات دیگرى که باز از او نقل شده دارد که وى گریه مى کرد و مى گفت : نهى کنندگان از بنى اسرائیل نجات یافتند، و مرتکبین هلاک شدند، نمى دانم خداوند با کسانى که سکوت کرده بودند چه معامله اى کرد.

و در روایت عکرمه دارد که من به ابن عباس گفتم : خدا مرا قربانت کند مگر نمى دانى که ساکتین ، از گنهکارى گناهکاران بدشان مى آمده ، و در این باره مخالف ایشان بوده اند، به شهادت اینکه به آن طایفه دیگر که سکوت نمى کردند مى گفتند: چرا موعظه مى کنید مردمى را که خداوند هلاکشان خواهد کرد، و همینکه گناه را کراهت داشته اند خود شاهد این است که ایشان هم اهل نجات بوده اند، ابن عباس این را که از من شنید دستور داد دو دست لباس ضخیم برایم آوردند، و خواست بفهماند که خیلى از گفتار من و اینکه از اعتقاد ایشان به اینکه مرتکبین اهل عذابند استفاده کرده ام که پس خود ایشان اهل نجاتند خوشش آمده ، آنگاه خودش لباس ها را به من خلعت داد و نظریه مرا اخذ کرد.

و لیکن عکرمه بسیار اشتباه کرده و نظریه اش غلط است ، زیرا این طایفه هر چند کراهت داشته اند و خود مرتکب صید نمى شدند و لیکن گناهى کرده اند که بزرگتر از گناه صید ماهى بوده و آن ترک نهى از منکر است ، با آنکه آن طایفه دیگر، ایشان را به بزرگى گناه ترک نهى از منکر آگاه کرده و گفته بودند:(معذره الى ربکم و لعلهم یتقون) و فهمانده بودند که هنوز کار مرتکبین به جایى نرسیده که دیگر موعظه در ایشان اثر نکند و تکلیف نهى از منکر ساقط شود به شهادت اینکه وقتى خودشان از تاءثیر موعظه و اندرزشان ماءیوس شدند بلا درنگ از آنان فاصله گرفته و از شهر بیرون رفتند، و ساکنین - بنا بر آنچه که در روایات است - همچنان با ایشان آمیزش داشته اند.

علاوه بر این ، خداى تعالى در ذیل آیه تنها موعظه کنندگان را اهل نجات دانسته و فرموده :(انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما کانوا یفسقون) و در میان نجات یافتگان اسمى از ساکتین نبرده و در مقابل ، ستمگران را اهل عذاب دانسته و نفرموده : ما آن کسانى را هلاک کردیم که صید ماهى کردند، و چه مانعى دارد که ستمگران هم شامل مرتکبین صید شود و هم شامل تارکین نهى از منکر.

و اما اینکه فرمود:(فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قرده خاسئین)، اگر معنایش سرپیچى از ترک صید بود - همچنانکه مفسرین گفته اند و قبلا اقوالشان را نقل کردیم - البته آیه شریفه دلالت خواهد داشت بر اینکه ستمگران تنها همان مرتکبین بوده اند، لیکن باز نمى توان از عموم آیه قبلى که هم مرتکبین را شامل مى شد و هم ساکتین را جلوگیرى کند چون هر دو طایفه در ظلم و فسق شریک بودند، و اگر معنایش اعراض و روگردانى از سرپیچى از صید باشد و در معنایش ترک و یا کلمه دیگرى که معناى ترک را برساند تقدیر نگیریم در این صورت آیه مخصوص مى شود به بیان عذاب ساکتین ، و آیه سابق یعنى آیه(فلما نسوا ما ذکروا به انجینا...) متعرض بیان عذاب مرتکبین خواهد بود، همچنانکه روایاتى که بعدا نقل مى شود به این معنا اشاره دارد.

و در مجمع البیان گفته است : هر دو فرقه هلاک شدند و تنها فرقه نهى کننده نجات یافت ، و این معنا از ابى عبد الله(علیه السلام) نیز رسیده است .

مؤ لف : این روایت از جهت اینکه تعبیر به هلاکت دارد با آیه شریفه که تعبیر به مسخ دارد منافات ندارد، براى اینکه هلاکت شامل مسخ هم مى شود، علاوه بر اینکه ، از اخبار بسیارى استفاده مى شود هر قومى که مسخ شود بعد از مسخ جز چند روزى زنده نمى ماند، به فاصله کمى هلاک مى شود.

روایتى از امام صادق(ع) در ذیل(فلما کنسوا ما ذکّروا به ...) و بررسى آن

و در کافى از سهل بن زیاد از عمرو بن عثمان از عبد الله بن مغیره از طلحه بن یزید از ابى عبد الله(علیه السلام) روایت کرده که در ذیل آیه شریفه(فلما نسوا ما ذکروا به انجینا الذین ینهون عن السوء) فرموده : ایشان سه طایفه بودند یک طایفه هم امر پروردگار را پذیرفتند، هم دیگران را امر کردند و نجات یافتند، طایفه دیگر امر خدا را پذیرفت ند و لیکن درباره دیگران سکوت کردند و در نتیجه مسخ شدند، طایفه سوم نه امر خدا را قبول کردند و نه کسى را امر به معروف نمودند و در نتیجه هلاک گردیدند.

مؤ لف : این روایت بطورى که ملاحظه مى کنید آیه(فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنا لهم کونوا قرده) را فقط ناظر به عذاب سکوت کنندگان دانسته و آن را چنین معنا مى کند:(پس وقتى از شکار صیدى که از آن نهى شده بودند خوددارى نمودند، گفتیم ...) و بنابراین حاجتى به تقدیر گرفتن کلمه(ترک) و امثال آن نخواهد بود، و نیز بنابراین روایت ، تنها آیه(و اخذنا الذین ظلموا) باقى مى ماند براى مرتکبین صید.

هیچ اشکالى در این معنا نیست ، جز اینکه علت عذاب ساکتین را خوددارى از صید دانسته ، و حال آنکه مقام اقتضاء داشت که سبب عذاب آنان را سکوت و ترک موعظه مرتکبین بداند، علاوه بر اینکه استعمال کلمه(عتو) در خوددارى کردن ، استعمالى است بسیار بعید، از همه اینها که بگذریم سند روایت هم ضعیف است ، و مرحوم صدوق عین این روایت را با سندش از طلحه از ابى جعفر(علیه السلام) نقل کرده و با نقل کافى اختلاف دارد و با معنایى که شد منطبق نمى شود، زیرا در آن دارد که : ایشان سه طایفه بودند یک طایفه امر خدا را قبول کرده و دیگران را هم امر به معروف کردند، و طایفه دیگر امر خدا را پذیرفتند و لیکن دیگران را امر نکردند، طایفه سوم نه امر خدا را پذیرفتند و نه دیگران را امر کردند، و در نتیجه هلاک شدند. و همین روایت را عیاشى در تفسیر آیه مورد بحث از طلحه از جعفر بن محمد از پدرش(علیهماالسلام) روایت کرده که فرمود: قوم به سه فرقه منشعب شدند یک فرقه نهى خدا را پذیرفته و کناره گیرى کردند، یک فرقه همچنان در اجتماع بودند و لیکن خود مرتکب گناهان نمى شدند و یک فرقه مرتکب مى شدند، و از این سه فرقه تنها آن فرقه اى که نهى خدا را پذیرفتند نجات یافتند. جعفر بن محمد بعد از نقل این روایت فرمود: من به پدرم گفتم : خداوند با دسته دوم که در اجتماع باقى ماندند ولى مرتکب گناه نشدند چه معامله اى کرد؟ ابو جعفر(علیه السلام) فرمود: شنیده ام که ایشان بصورت ذرّ(مورچگان ریز) در آمدند. و به احتمال قوى همه این روایات یک روایت است که با مضمون هاى مختلف از طلحه نقل شده ، و چون هم سندش ضعیف است و هم متن آن مشوش ، لذا نمى توان به آن اعتماد کرد.

و در کافى به سند خود از اسحاق بن عبد الله از ابى عبد الله(علیه السلام) روایت کرده که فرمود: خداوند بندگان خود را در کتابش به دو آیه مخصوص کرد، یکى آنکه نگویند آنچه را که به آن علم ندارند، دیگر آنکه رد کنند چیزى را که از صحت و سقمش بى خبرند، درباره اولى فرمود:(الم یوخذ علیهم میثاق الکتاب ان لا یقولوا على الله الا الحق) و درباره دومى فرمود:(بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله بلکه تکذیب کردند چیزى را که احاطه اى به علم آن نداشتند و هنوز تاءویل آن را نشنیده بودند).

چند روایت در مورد قرار گرفتن کوه بر بالاى سر بنىاسرائیل و پذیرفتن آنان تورات را پى از آن

مؤ لف : این روایت را عیاشى نیز از اسحاق از آن جناب نقل کرده ، و نظیر آن را از اسحاق بن عبد العزیز از ابى الحسن اول(علیه السلام) روایت کرده است .

و در تفسیر قمى در معناى(و اذ نتقنا الجبل ...) گفته است : امام صادق(علیه السلام) فرموده : وقتى تورات بر بنى اسرائیل نازل شد بنى اسرائیل زیر بار آن نرفتند، خداوند کوه طور را از جاى کند و بر بالاى سرشان نگهداشت و فرمود: اگر قبول نکنید کوه را بر سرتان مى کوبم ، بنى اسرائیل در حالى که سرهایشان را از ترس دزدیده بودند ناگزیر تورات را پذیرفتند.

و در احتجاج از ابى بصیر روایت کرده که گفت : روزى مولانا ابو جعفر محمد بن على(علیهماالسلام) در حرم نشسته بود و جماعتى از دوستانش دورش حلقه زده بودند، در این میان طاووس یمانى با یک دسته از اصحابش نزدیک شد و به حضرت عرض کرد: اجازه مى دهى سؤ الى بکنم ؟ حضرت فرمود: اذنت دادیم بپرس ، طاووس یکى پس از دیگرى سوالاتى مى کرد و جواب خود را مى گرفت ، از جمله سوالاتى که کرد یکى این بود که مرا خبر ده از طائرى که بالا رفت و قبل از آن و بعد از آن چنین طائرى بالا نرفت و قرآن هم آن را ذکر کرده ؟ حضرت فرمود: کوه طور سینا بود که خداوند آن را بر بالاى سر بنى اسرائیل نگاه داشت ، و آن کوه با همه اطراف خود بر سر ایشان سایه افکند، و بنى اسرائیل از سایه افکندنش عذاب هاى گوناگونى دیدند تا سرانجام تورات را قبول کردند، و اینکه گفتى قرآن نیز از آن خبر داده آیه(و اذ نتقنا الجبل فوقهم کانه ظله و ظنوا انه واقع بهم) است .

مؤ لف : از طرق اهل سنت از ثابت بن حجاج نیز قریب به این معنا روایت شده ، ثابت مى گوید: تورات یکمرتبه بر بنى اسرائیل نازل شد، این معنا بر ایشان گران آمد، و از پذیرفتن آن امتناع نمودند، تا آنکه خداوند کوه را سایبان آنان قرار داد و ناگزیر آن را پذیرفتند.

روایت دومى که از طرق ایشان رسیده از ابن عباس است و یکى از جواب هایى است که وى به سوالات(هرقل) امپراطور روم داده چون هرقل نامه اى به معاویه نوشته و از وى سوالاتى کرده بود، اطرافیان معاویه به وى گفتند: خودت جواب نده ، زیرا ممکن است در جوابهایت راه خطا بروى و این براى تو عیب است ، بنویس به ابن عباس تا وى جواب دهد، معاویه چنین کرد و جواب هاى ابن عباس را براى هرقل فرستاد، هرقل وقتى خواند گفت : کسى جز پیغمبر و اهل بیت پیغمبر به این مطالب آگاهى ندارد.

البته باید دانست که در ذیل آیه مورد بحث روایات دیگرى نیز هست که در ذیل آیه دیگرى نظیر آن در سوره بقره گذشت ، خواننده اگر بخواهد مى تواند بدانجا رجوع کند.