ادامه محاجه با یهود و اثبات دروغگوئى آنان و ترسشان از مرگ
بیان
(قل ان کانت لکم) الخ ، از آنجا که قول یهود:(لن تمسنا النار، الا ایاما معدودة)،(جز چند روزى آتش با ما تماس نمى گیرد) و نیز در پاسخ اینکه(آمنوا بما انزل اللّه :)(ایمان بیاورید به آنچه خدا نازل کرده) گفته بودند:(نؤ من بما انزل علینا،)(به آنچه بر خود ما نازل شده ایمان مى آوریم) و این دو جمله بالتزام دلالت میکرد بر اینکه یهودیان مدعى نجات در آخرتند، و دیگرانرا اهل نجات و سعادت نمیدانند، و نجات و سعادت خود را هم مشوب به هلاکت و شقاوت نمیدانند، چون بخیال خود جز ایامى چند معذب نمیشوند، و آن ایام هم عبارتست از آن چند صباحى که گوساله پرستیدند.
لذا خدایتعالى با خطابى با ایشان مقابله کرد، که دروغگوئى آنان را در دعویشان ظاهر سازد، خطابیکه خود یهود بدون هیچ تردیدى آن را قبول دارد و آن این استکه برسول گرامیش دستور میدهد بایشان بگوید:(قل ان کانت لکم الدار الاخرة) یعنى اگر خانه آخرت از آن شما است ، و مراد از خانه آخرت سعادت در آخرت است براى اینکه وقتى کسى مالک خانه اى شد، به هر نحو که خوشش آید و دوست بدارد در آن تصرف مى کند، و به بهترین وجه دلخواه و سعادت مندانه ترین وجه وارد آن میشود،(عند اللّه)، یعنى مستقر در نزد خدا و یا بگو بحکم خدا یا باذن او در حقیقت این جمله نظیر جمله :(ان الدین عنداللّه الاسلام)(دین نزد خدا اسلام است) میباشد.(خالصة) یعنى اگر خانه آخرت در نزد خدا خالص از آن شما است ، و مراد از خالص این استکه مشوب بچیزى که مکروه شما باشد نیست ، خلاصه عذاب و ذلتى مخلوط با آن نیست ، چون شما معتقدید که در آن عالم عذاب نمیشوید مگر چند روزى .
(من دون الناس)، برخلاف مردم ، چون شما تمامى ادیان به جز دین خود را باطل مى دانید(فتمنوا الموت ان کنتم صادقین)، پس آرزوى مرگ و رفتن بدان سراى را بکنید، اگر راست میگوئید، و این خطاب نظیر خطاب(قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین)(بگو اى کسانیکه یهودى گرى را شعار خود کرده اید، اگر میپندارید که تنها شما اولیاء خدائید نه مردم ، پس آرزوى مرگ کنید، اگر راست مى گوئید) میباشد.
امتحان یهود که آیا در ادعاى خود که زندگى قرین به سعادت آخرت را خاص خود مى داندراست مى گوید یا دروغ ؟
و این مؤ اخذه بلازمه امرى فطرى است ، امرى که بیّن الاثر است ، یعنى اثرش براى همه روشن است ، بطوریکه احدى در آن کمترین شک نمیکند و آن این است که انسان و بلکه هر موجود داراى شعور، وقتى که بین راحتى و تعب مختار شود، البته راحتى را اختیار میکند، و اگر میان دو قسم زندگى یکى مکدر و آمیخته با ناراحتى ها، و دیگرى خالص و صافى ، مخیر شود، بدون هیچ تردیدى عیش خالص و گوارا را اختیار مى کند، و بفرضى هم که بدون اختیار گرفتار زندگى پست و عیش مکدر شده باشد پیوسته آرزوى نجات از آن و رسیدن بعیش طیب و گوارا در سر مى پروراند، و حتى یک لحظه هم از حسرت بر آن زندگى خالى نیست ، نه قلبش ، و نه زبانش ، بلکه همواره براى رسیدن بآن سعى و عمل مى کند.
این امر فطرى است ، حال ببینیم یهود در دعوى خود که زندگى قرین به سعادت آخرت را خاص خود میداند، راست مى گوید یا دروغ ، امتحانش مجانى است ، و آن این است که اگر راست بگویند، و آن زندگى خاص ایشان باشد، نه سایر مردم ، باید بزبان دل و زبان سر، و با ارکان بدن ، همواره آرزوى رسیدن بآنرا داشته باشند، و حال اینکه مى بینیم ابدا آرزوى آن را ندارند، چون ریگ در کفش دارند، انبیاى خدا را کشته اند، بموسى کفر ورزیده اند، و پیمانهائى از خدا را نقض کرده اند، خدا هم که داناى بستمکاران است .
(بما قدمت ایدیهم) این جمله کنایه از عمل است ، از این جهت که بیشتر اعمال ظاهرى انسان ، با دست انجام میشود، و انسان بعد از انجام ، آنرا بهر کس که بدردش بخورد، و یا از او بخواهد، تقدیم میدارد، پس در این جمله دو عنایت است اول اینکه تقدیم را بدستها نسبت داده ، نه صاحبان دست ، دوم اینکه هر فعلى را عمل دانسته .
و سخن کوتاه آنکه : اعمال انسان و مخصوصا آن اعمالى که بطور مستمر انجام میدهد، بهترین دلیل است بر آنچه که در دل پنهان کرده ، اعمال زشت و افعال خبیث جز از باطنى خبیث حکایت نمیکند،
باطنیکه هرگز میل دیدار خدا و وارد شدن بخانه اولیاء او را ندارد.
یهود نسبت به هر ملت دیگرى نسبت به زندگى دنیا مریض تر است
(ولتجدنهم احرص الناس على حیوة) این جمله بمنزله دلیلى است که جمله(ولن یتمنوه ابدا) الخ ، را بیان میکند، و شاهد بر این است که ایشان هرگز تمناى مرگ نمى کنند، چون مى بینیم که از هر مردمى دیگر بزندگى دنیا که یگانه مانع آرزوى آخرت ، حرص بر آنست ، حریصترند.
و اینکه کلمه(حیاة) را نکره آورد، براى تحقیر دنیا بود، همچنانکه در آیه(و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب ، و ان الدار الاخرة لهى الحیوان ، لو کانوا یعلمون ،)(این زندگى دنیا جز لهوى و لعبى نیست و تنها زندگى آخرت است که حیات محض است ، اگر بدانند) نیز زندگى دنیا را به لهو و لعب تعبیر کرده .
(و من الذین اشرکوا)، از ظاهر سیاق بر مى آید که این جمله عطف است بر کلمه(الناس)، و معنایش اینستکه یهودیان را مى یابى ، که از همه مردم حتى از مشرکین حریص تر بدنیایند.
(و ما هو بمز حزحه من العذاب اءن یعمر)، باز از ظاهر بر مى آید که کلمه(ما) در اول این جمله ماى نافیه است ، و ضمیر(هو) یا ضمیر شاءن و قصه است ، و جمله(اءن یعمر) مبتداء، و جمله :(بمزحزحه من العذاب)، خبر آن باشد، و معنا چنین است که(قصه از این قرار است که آرزوى هزار سال عمر، او را از عذاب دور نمیکند) و یا راجع است باینکه قبلا فرمود:(یک یک آنان دوست میدارند هزار سال زندگى کنند)، و معنا چنین است که(آن ، یعنى دوستى هزار سال عمر، او را از عذاب دور نمیکند).
(و جمله اءن یعمر) همان ضمیر را بیان مى کند، و معناى آیه این استکه یهودیان هرگز آرزوى مرگ نمى کنند، بلکه سوگند میخورم که ایشانرا حریص ترین مردم بر زندگى ناچیز و پست و جلوگیر و مزاحم از زندگى سعیده آخرت خواهى یافت ، بلکه نه تنها حریص ترین مردم ، که حتى حریص تر از مشرکین خواهى یافت ، که اصلا معتقد بقیامت و حشر و نشر نیستند، آرى یک یک یهود را خواهى یافت که دوست میدارد طولانى ترین عمرها را داشته باشد، و حال آنکه طولانى ترین عمر، او را از عذاب دور نمیکند، چون عمر هر چه باشد بالاخره روزى بسر میرسد.
(یود احدهم لو یعمر الف سنة)، منظور از هزار سال ، طولانى ترین عمر است ، و کلمه هزار، کنایه از بسیارى است ، چون در عرب آخرین مراتب عدد از نظر وضع فردى است ، و بیش از آن اسم جداگانه ندارد، بلکه با تکرار(هزار هزار) و یا ترکیب(ده هزار و صد هزار) تعبیر میشود.
(بصیر) یعنى عالم به دیدنى ها
(و اللّه بصیر بما یعملون)، کلمه(بصیر) از اسماء حسناى الهى است ، و معنایش علم بدیدنیها است ، نه اینکه به معناى بینا و داراى چشم باشد، و در نتیجه بصیر از شعب اسم علیم است .
بهانه یهود براى عدم ایمان به ن قرآ نهج البلاغله ما باجبرئیل دشمنیم
(قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على قلبک) الخ ، سیاق دلالت دارد بر اینکه آیه شریفه در پاسخ از سخنى نازل شده که یهود گفته بودند، و آن این بوده که ایمان نیاوردن خود را بر آنچه بر رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم نازل شده تعلیل کرده اند باینکه ما با جبرئیل که براى او وحى مى آورد دشمنیم ، شاهد بر اینکه یهود چنین حرفى زده بودند اینستکه خداى سبحان درباره قرآن و جبرئیل با هم در این دو آیه سخن گفته ، روایاتى هم که در شاءن نزول آیه وارد شده ، این استفاده ما را تاءیید میکند.
و اما آیات مورد بحث در پاسخ از اینکه گفتند: ما بقرآن ایمان نمى آوریم براى اینکه با جبرئیل که قرآن را نازل مى کند دشمنیم ، مى فرماید اولا: جبرئیل از پیش خود قرآنرا نمى آورد، بلکه باذن خدا بر قلب تو نازل مى کند، پس دشمنى یهود با جبرئیل نباید باعث شود که از کلامیکه باذن خدا مى آورد اعراض کنند.
و ثانیا قرآن کتابهاى بر حق و آسمانى قبل از خودش را تصدیق مى کند و معنا ندارد که کسى به کتابى ایمان بیاورد، و بکتابى که آنرا تصدیق مى کند ایمان نیاورد.
و ثالثا قرآن مایه هدایت کسانى است که بوى ایمان بیاورند.
و رابعا قرآن بشارت است ، و چگونه ممکن است شخص عاقل از هدایت چشم پوشیده ، بشارتهاى آنرا بخاطر اینکه دشمن آنرا آورده ، نادیده بگیرد؟
و از بهانه دومشان که گفتند: ما با جبرئیل دشمنیم جواب میدهد باینکه جبرئیل فرشته اى از فرشتگان خداست و جز امتثال دستورات خداى سبحان کارى ندارد، مثل میکائیل و سایر ملائکه ، که همگى بندگان مکرم خدایند، و خدا را در آنچه امر کند، نافرمانى نمى کنند، و هر دستورى بدهد انجام میدهند.
و همچنین رسولان خدا از ناحیه خود، کاره اى نیستند، هر چه دارند به وسیله خدا، و از ناحیه او است ، خشمشان و دشمنى هایشان براى خداست ، پس هر کس با خدا و ملائکه او، و پیامبرانش ، و جبرئیلش ، و میکائیلش ، دشمنى کند، خدا دشمن او است ، این بود آن دو جوابیکه دو آیه مورد بحث بدان اشاره دارد.
وجه بکار بردن التفات در آیه شریفه
(فانه نزله على قلبک) در این آیه التفاتى از تکلم بخطاب کار رفته براى اینکه جمله(هر کس دشمن جبرئیل باشد) الخ ، کلام رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم است و جا داشت بفرماید:(جبرئیل آنرا باذن خدا بر قلب من نازل کرده)، ولى اینطور نفرمود، بلکه فرمود:(بر قلب تو نازل کرده)، و این تغییر اسلوب براى این بوده که دلالت کند بر اینکه قرآن همانطور که جبرئیل در نازل کردنش هیچ استقلالى ندارد، و تنها مامورى است مطیع ، همچنین در گرفتن آن و رساندنش برسولخدا استقلالى ندارد،
بلکه قلب رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم خودش ظرف وحى خداست ، نه اینکه جبرئیل در آن قلب دخل و تصرفى کرده باشد و خلاصه جبرئیل صرفا ماءمور رساندن است .
این را هم بدان که آیات مورد بحث در اواخرش چند نوع التفات بکار رفته ، هر چند که اساس و زمینه کلام خطاب به بنى اسرائیل است ، چیزى که هست وقتى خطاب ، خطاب ملامت و سرزنش بود، و کلام هم بطول انجامید، مقام اقتضاء مى کند که گوینده بعنوان اینکه من از سخن با شما خسته شدم ، و شما لیاقت آنرا ندارید که بیش از این روى سخن خود بشما بکنم لحظه به لحظه روى سخن از آنان برگرداند، و متکلم بلیغ باید باین منظور پشت سر هم التفات بکار ببرد، تا بفهماند من هیچ راضى نیستم با شما سخن بگویم ، از بس که بد گوش و پست فطرتید، از سوى دیگر اظهار حق را هم نمیتوانم ترک نموده و از خطاب بشما صرفنظر کنم .
(عدو للکافرین) الخ ، در این جمله بجاى اینکه ضمیر کفار را بکار ببرد، و بفرماید:(عدو لهم)، اسم ظاهر آنان را آورده ، و نکته اش این است که بر علت حکم دلالت کند، و بفهماند اگر دشمن ایشانست ، بخاطر این است که ایشان کافرند، و بطور کلى خدایتعالى دشمن کفار است .
(و ما یکفر بها الا الفاسقون) الخ ، این جمله دلالت دارد بر اینکه علت کفر کفار چیست ؟ و آن فسق ایشانست ، پس کفار بخاطر فسق کافر شدند، و بعید نیست که الف و لام در(الفاسقون)، الف و لام عهد ذکرى ، و اشاره به اول سوره باشد، که مى فرمود:(و ما یضل به الا الفاسقین ، الذین ینقضون عهد اللّه من بعد میثاقه) الخ ، و معنا چنین باشد: که کفر نمى ورزند بآیات خدا، مگر همان فاسقانى که در اول سوره نام بردیم .
و اما سخن از جبرئیل ، و اینکه قرآن را چگونه بر قلب رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم نازل میکرده ، و نیز سخن از میکائیل ، و سایر ملائکه ، بزودى در جاى مناسبى انشاءاللّه خواهد آمد.
بحث روایتى(شامل روایتى درباره دشمنى یهود باجبرئیل)
در مجمع البیان ذیل آیه ،(قل من کان عدوا لجبریل) روایت آورده ، که ابن عباس گفت : سبب نزول این دو آیه این مطلب بود، که روایت کنند چون رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، این صوریا و جماعتى از یهود اهل فدک نزد آن جناب آمده پرسیدند: اى محمد خواب تو چگونه است ؟ چون ما درباره خواب پیامبرى که در آخر زمان مى آید چیزى شنیده ایم .
فرمود، دیدگانم بخواب مى رود، ولى قلبم بیدار است ، گفتند، درست گفتى اى محمد، حال بگو ببینیم فرزند از پدر است یا از مادر؟ فرمود: اما استخوانها و اعصاب و رگهایش از مرد است ،
و اما گوشت و خون و ناخن و مویش از زن است گفتند: این را نیز درست گفتى اى محمد، حال بگو بدانیم : چه میشود که فرزند شبیه بعموهایش میشود ولى بدائى هایش شباهت پیدا نمى کند؟ و یا فرزندى بدائى هایش شباهت بهم میرساند، و هیچ شباهتى بعموهایش ندارد؟ فرمود: از نطفه زن و مرد هر یک بر دیگرى غلبه کند، فرزند بخویشان آن طرف شباهت پیدا مى کند، گفتند: اى محمد اینرا نیز درست گفتى ، حال از پروردگارت بگو که چیست ؟ اینجا خداى سبحان سوره ،(قل هو اللّه احد) را تا بآخر نازل کرد، ابن صوریا گفت : یک سوال دیگر مانده ، اگر جوابم بگوئى بتو ایمان مى آورم ، و پیرویت مى کنم ، بگو ببینم : از میان فرشتگان خدا کدامیک بتو نازل میشود. و وحى خدا را بر تو نازل مى کند؟ راوى میگوید: رسولخدا فرمود: جبرئیل ، ابن صوریا گفت : این دشمن ماست چون جبرئیل همواره براى جنگ و شدت و خونریزى نازل مى شود، میکائیل خوبست ، که همواره براى رفع گرفتاریها و آوردن خوشیها نازل میشود، اگر فرشته تو میکائیل بود، ما بتو ایمان مى آوردیم .
کیفیت خواب رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم
مؤ لف : اینکه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: چشمم میخوابد و قلبم بیدار است تنها در این حدیث نیامده ، بلکه احادیثى بسیار چه از عامه و چه از خاصه در این باب رسیده ، و معنایش این است که آنجناب با خوابیدن از خود بیخود نمیشده ، و در خواب میدانسته که خواب است ، و آنچه مى بیند در خواب ، مى بى ند، نه در بیدارى .
و این حالت گاهى در بعضى از افراد صالح پیدا میشود، و منشاء آن طهارت نفس و اشتغال بیاد پروردگار، و مقام او است ، علتش هم این است که وقتى نفس آدمى بر مقام پروردگار اشراف یافت ، این اشراف دیگر نمى گذارد از جزئیات زندگى دنیا و نحوه ارتباطى که این زندگى به پروردگار دارد غافل بماند، و این خود یکنوع مشاهده است که براى آنگونه افراد دست میدهد و ما از آن میفهمیم که آدمى در عالم حیات دنیوى در حال خواب است ، حال چه اینکه راستى بخواب هم رفته باشد، یا باصطلاح ما بیدار باشد، خلاصه آنکسى هم که در نظر ما فرورفتگان در مادیات و محسوسات ، بیدار است ، در نظر آن افراد هوشیار، خواب است .
همچنانکه از امیرالمؤ منین على بن ابیطالب صلوات اللّه علیه هم روایت شده که فرمود:(الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا) مردم در خوابند، و چون بمیرند، بیدار میشوند،(تا آخر حدیث) و بزودى انشاءاللّه بحث مفصلى پیرامون این معنا، و نیز کلامى پیرامون سایر فقرات حدیث بالا در مواردیکه مناسب باشد در این کتاب خواهد آمد.