بیان آیات
بیان آیات مربوط به رسالت شعیب(علیه السلام)
و الى مدین اخاهم شعیبا...
این آیه عطف است بر داستان نوح(علیه السلام)، چون شعیب(علیه السلام) نیز مانند نوح و سایر انبیاى قبل از خود دعوت خویش را بر اساس توحید قرار داده بود.
(قد جاءتکم بینه من ربکم) این جمله دلالت دارد بر اینکه شعیب(علیه السلام) معجزاتى که دلیل بر رسالتش باشد داشته ، و اما آن معجزات چه بوده ، قرآن کریم اسمى از آن نبرده است .
و مقصود از این آیات و معجزات ، آن عذابى که در آخر داستان ذکر مى کند نیست ، زیرا گر چه آن نیز در جاى خود آیتى بود، و لیکن آیتى بود که همه آنان را هلاک ساخت ، و معلوم است که آیه عذاب آیه و معجزه رسالت نمى تواند باشد. علاوه بر اینکه پس از ذکر این آیه و بینه نتیجه گرفته و مى فرماید: پس به کیل و وزن وفا کنید، و این نتیجه گیرى وقتى صحیح است که عذاب نازل نشده باشد، و مردم هلاک نشده باشند.
تعالیم شعیب(ع) به قوم خود
(فاوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس اشیاءهم و لاتفسدوا فى الارض بعد اصلاحها) شعیب(علیه السلام) نخست قوم خود را پس از دعوت به توحید که اصل و پایه دین است به وفاى به کیل و میزان و اجتناب از کم فروشى که در آن روز متداول بوده دعوت نموده ، و ثانیا آنان را دعوت به این معنا کرده که در زمین فساد ایجاد نکنند، و بر خلاف فطرت بشرى - که همواره انسان را به اصلاح دنیاى خود و تنظیم امر حیات دعوت مى کند - راه نروند.
گر چه افساد در زمین بر حسب اطلاق شامل گناهان مربوط به حقوق الله نیز مى شود، و لیکن از ما قبل و ما بعد جمله مورد بحث بر مى آید که مقصود از فساد خصوص آن گناهانى است که باعث سلب امنیت در اموال و اعراض و نفوس اجتماع مى شود، مانند راهزنى ، غارت ، تجاوزهاى ناموسى و قتل و امثال آن .
(ذلکم خیر لکم ان کنتم مؤ منین) شعیب(علیه السلام) سپس این دو دعوت خود را چنین تعلیل مى کند که : وفاى به کیل و وزن و بر هم نزدن نظم جامعه براى شما بهتر است ، و سعادت دنیاى شما را بهتر تاءمین مى کنند، زیرا زندگى اجتماعى انسان وقتى قابل دوام است که افراد، مازاد فرآورده خود را در مقابل فرآورده هاى دیگر مبادله نموده و بدین وسیله حوائج خود را برآورده کنند، و این وقتى میسر است که در سراسر اجتماع امنیت حکم فرما بوده و مردم در مقدار و اوصاف هر چیزى که معامله مى کنند به یکدیگر خیانت نکنند، چون اگر خیانت از یکنفر صحیح باشد از همه صحیح خواهد بود، و خیانت همه معلوم است که اجتماع را به چه صورت و وضعى در مى آورد، در چنین اجتماعى مردم به انواع حیله و تقلب ، سم مهلک را به جاى دوا، و جنس معیوب و مخلوط را به جاى سالم و خالص به خورد یکدیگر مى دهند.
و همچنین عدم افساد در زمین ، چون فسادانگیزى نیز امنیت عمومى را که محور چرخ اجتماع انسانى است از بین برده و مایه نابودى کشت و زرع و انقراض نسل انسان است .
خلاصه بیان شعیب این شد که : شما اگر به گفته هاى من ایمان داشته باشید - و یا اگر ایمان به حق داشته باشید - بطور مسلم تصدیق خواهید کرد که وفاى به کیل و وزن و اجتناب از کم فروشى و تقلب و خوددارى از افساد در زمین به نفع خود شما است .
بعضى از مفسرین آیه مورد بحث را طورى دیگر معنا کرده و گفته اند: معناى ایمان در این آیه ایمان به دعوت است ، چون وقتى مردم از دعوت انبیاء منتفع مى شوند که به آنان ایمان داشته باشند، کسانى که در دل کافرند، همان کفر و شقاوت و ضلالت شان نمى گذارد که دعوت انبیاء را قبول نموده ، از خیرات دنیوى آن طور که شایسته است منتفع شوند، در نتیجه انتفاعاتى که از دنیا و زندگى آن دارند، انتفاعاتى است خیالى همچنانکه فرموده :(و ما هذه الحیوه الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون).
بعضى دیگر گفته اند: احتمال دارد لفظ(ذلکم) اشاره به وفاى به کیل و سایر مذکورات بعد از آن نباشد بلکه اشاره به جمیع مطالب گذشته بوده ، و مراد به ایمان هم همان معناى اصطلاحى باشد نه معناى لغوى ، خلاصه اینکه معناى آیه چنین باشد: شما اگر ایمان به خدا مى داشتید، تنها او را مى پرستیدید و به کیل و وزن وفا نموده و در زمین فساد نمى انگیختید.
اشکالى که به این دو تفسیر وارد است این است که از ظاهر آیه بر مى آید که قوم شعیب قبل از این خطاب متصف به ایمان بوده اند، براى اینکه فرموده :(ان کنتم مؤ منین) هم لفظ(کنتم) که ماضى است و هم لفظ(مؤ منین) که اسم فاعل از ایمان است ظهور در این دارد که صفت ایمان مدتى در بین آنان مستقر بوده ، و اگر قوم شعیب ایمان نداشتند یا همه آنان کافر بودند و یا بعضى کافر و مستکبر و بعضى مؤ من و منقاد مى بودند، جا داشت بفرماید:(ذلکم خیر لکم ان آمنتم(و یا) ان تومنوا این براى شما بهتر بود اگر ایمان مى آوردید و یا اگر ایمان بیاورید) پس از اینجا مى فهمیم که منظور از ایمان در این آیه ، ایمان به معناى اصطلاحى نیست .
و لا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن به و تبغونها عوجا...
ظاهر سیاق این است که(توعدون) و(تصدون) حال از فاعل(لا تقعدوا)، و جمله(و تبغونها) حال از فاعل(تصدون) است .
شعیب(علیه السلام) در این جمله ، سومین بخش دعوت خود را بیان مى کند، و آن این است که کارى به صراط مستقیم خدا نداشته باشند. از این جمله بر مى آید که قوم شعیب به انحاى مختلف مردم را از شعیب گریزان مى کرده اند، و از اینکه به وى ایمان آورند و نزدش رفته کلماتش را گوش دهند، و در مراسم عبادتش شرک ت جویند، بازشان داشته آنان را در اینکه به دین حق و طریقه توحید در آیند تهدید مى کردند، و همواره سعى مى کردند راه خدا را که همان دین فطرت است کج و ناهموار طلب کنند و بپیمایند.
کوتاه سخن ، در راه ایمان راهزنانى بودند که با تمام قوا و با هر نوع حیله و تزویر مردم را از راه بر مى گرداندند. شعیب(علیه السلام) هم در مقابل ، ایشان را به یاد نعمت هاى خداوند انداخته توصیه مى کند که از تاریخ امم گذشته و سرانجام مفسدین ایشان عبرت گیرند.
اشاره به اینکه ازدیاد نسل از نعمت هاى الهى و از پایه هاىتکامل بشر است
(و اذکروا اذ کنتم قلیلا فکثرکم و انظروا کیف کان عاقبه المفسدین) - این دو جمله در حقیقت موعظه و نصیحت درباره امتثال اوامر و نواهى قبلى است . در جمله اول مردم را به یاد یکى از نعمت هاى بزرگ خدا مى اندازد، و آن مساءله ازدیاد نسل است براى اینکه انسان بر خلاف سایر انواع حیوانات زندگیش اجتماعى است ، و آن کمالاتى که براى این نوع میسر و متوقع است و خلاصه ، سعادت عالیه اى که انسان را از سایر انواع حیوانات متمایز مى کند و حساب او را از آنها جدا مى سازد اقتضاء مى کند که این موجود داراى ادوات و قواى مختلف و ترکیبات وجودى خاصى بوده باشد که با داشتن آن نمى تواند مانند سایر حیوانات بطور انفرادى زندگى نموده و همه حوائج ضرورى خود را تاءمین نماید، بلکه ناگزیر است از اینکه در تحصیل خوراک ، پوشاک ، مسکن ، همسر و سایر حوائج با سایر افراد تشریک مساعى نموده و همه با کمک فکرى و عملى یکدیگر حوائج خود را تاءمین نمایند.
پر واضح است که براى چنین موجودى کثرت افراد، نعمت بسیار بزرگى است ، زیرا هر چه بر عدد افراد اجتماعش افزوده شود نیروى اجتماعیش بیشتر و فکر و اراده و عمل آن قوى تر مى گردد و به دقایق بیشتر و باریک ترى از حوائج پى برده در حل مشکلات و تسخیر قواى طبیعت راه حل هاى دقیق ترى را پیدا مى کند.
روى این حساب مساءله ازدیاد نسل و اینکه عدد افراد بشر به تدریج رو به فزونى مى گذارد خود یکى از نعمت هاى الهى و از پایه ها و ارکان تکامل بشر است . آرى ، هیچ وقت یک ملت چند هزار نفرى نیروى جنگى و استقلال سیاسى و اقتصادى و قدرت علمى و ارادى و عملى ملت چندین میلیونى را ندارد.
و اما عاقبت مفسدین ، این نیز براى کسانى که چشم بصیرت داشته باشند موعظه و عبرت بزرگى است
و خوشبختانه تاریخ به اندازه کافى از احوال امم گذشته ضبط کرده ، همه مى دانند که در دورانهاى گذشته از قیاصره و فراعنه و اکاسره و فغافره و امثال آنان گردن فرازانى طاغى بوده اند که دلها را از هیبت سلطنت خود مرعوب نموده خانه ها را خراب و اموال را غارت مى کردند، و خون مردم را به سهولت ریخته ، زن و فرزند آنان را به زیر یوغ بردگى خود مى کشیدند، خداى تعالى هم آنان را در این ظلم و ستم مهلت داد تا به اوج قدرت خود رسیده و به منتهاى درجه شوکت نائل آمدند، دنیا و زینت و شهواتش دل آنان را فریفته و از اینکه ساعتى عقل خود را به کار اندازند بازشان داشت ، و تمامى اوقات خود را صرف عیش و نوش نموده ، هواى دل را معبود خود ساختند، و به این وسیله خداوند گمراهشان ساخته کارشان را به اینجا کشانید که در عین داشتن قدرت و اراده و هر نعمت دیگرى از آن استفاده ننموده ، به تدریج از میان رفتند و امروز جز نام ننگینى از بعضى از آنان باقى نمانده است ، آرى سنت پروردگار بر این جریان یافته که انسان زندگى خود را بر اساس تعقل بنا کند، و اگر غیر این کند و راه فساد و افساد را پیش گیرد، طبع عالم و اسباب جارى در آن با او بناى ضدیت و دشمنى را مى گذارد و او هر قدر هم نیرومند باشد در بین دو سنگ آسیاى طبیعت له و نابود مى شود.
امر به شکیبایى در برابر کفر کافران ، تعلیم دیگر شعیب(ع) بوده است
و ان کانت طائفه منکم آمنوا بالذى ارسلت به ...
در این آیه چهارمین دستور خود را به آنان گوشزد مى کند، و آن این است که در صورتى که اختلاف کلمه در بین شما روى داد و عده اى از شما به طرف کفر متمایل شدند شما بخاطر آنان دست از حق و حقیقت بر ندارید. بلکه به طرف حق گرائیده ، در مقابل کارشکنى هاى آنان صبر کنید، از اینجا معلوم مى شود که شعیب(علیه السلام) از اتفاق مردم بر ایمان و عمل صالح ماءیوس بوده ، و احساس کرده که چنین اتفاقى نخواهند کرد و مسلما اختلاف خواهند داشت ، و طبقه اول و توانگران قومش به زودى دست به خرابکارى و کارشکنى و آزار مؤ منین خواهند زد، و قهرا مؤ منین در تصمیم خود سست خواهند شد، ناچار همه ایشان را از مؤ من و کافر امر به صبر و انتظار فرج نموده است تا خداوند در میان شان حکومت کند، چرا که او بهترین حکم کنندگان است ، یکى از شواهد بر اینکه او بهترین حکم کنندگان است ، همین امر به صبرى است که به کافر و مؤ من قوم شعیب کرده ، زیرا صلاح جمعیتى که مرکب از کافر و مؤ من است در همین است که در برابر یکدیگر صبر و خویشتن دارى را پیشه کنند،
مؤ منین در زندگى خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دین خود دچار حیرت و اضطراب نشوند، کفار هم به کفر خود اکتفا نموده ، کارهایى که مایه ندامت است نکرده و از در نادانى دامن خود را به ننگ ظلم و مفسده جویى آلوده نسازند، پس همین دستور خود یکى از شواهدى است بر اینکه خداوند خیر الحاکمین است براى اینکه در هر موقع مناسبى حکمى مى کند که مایه خیر همه مردم است ، و هر حکمى هم که مى کند، عادلانه و خالى از جور و تعدى است .
بنابراین جمله(فاصبروا) نسبت به کافر حکمى است ارشادى ، و نسبت به مؤ منین حکمى است مولوى ، و یا به عبارت دیگر نسبت به هر دو طبقه حکمى است ارشادى که آنان را به صلاحشان راهنمایى مى کند.
قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب ...
شعیب(علیه السلام) به وظیفه ارشاد و راهنمایى خود قیام نمود، و لیکن قوم او استکبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهدید نموده و گفتند: باید از دین توحید دست بر دارید و گرنه از شهر و دیارتان اخراج خواهیم کرد.
و از آنجایى که تهدید خود را بطور قطع خاطرنشان شعیب کردند، همچنانکه از لام و نون تاءکید در دو جمله(لنخرجنک) و(او لتعودن) بر مى آید شعیب ترسیده و از خداى تعالى فتح و فیروزى و نجات از این گرفتارى را طلب نمود، و گفت :(ربنا افتح بیننا...).
قال اولو کنا کارهین قد افترینا على الله کذبا ان عدنا فى ملتکم ...
شعیب(علیه السلام) در آیه شریفه از ارتداد واعراض از دین توحید اظهار کراهت نموده و با جمله(قد افترینا على الله کذبا) و سایر جملات بعدى کراهت خود را توجیه نموده ، فهمانید در صورتى که او و قومش مجبور به اختیار یکى از دو شق ارتداد و یا تبعید شوند جز شق دوم را اختیار نخواهند کرد.
اشتباه یک مفسر که جمله :(ان عدنا فى ملتکم) رادلیل بر مشرک بودن شعیب(ع) قبل از نبوتش گرفته است .
بعضیها جمله(ان عدنا فى ملتکم) را دلیل گرفته اند بر اینکه شعیب(علیه السلام) قبل از نبوتش مشرک و بت پرست بوده ، و این اشتباه بسیار بزرگى است ، و حاشا بر مقام شامخ انبیاء که بتوان چنین نسبت هایى به آنان داد، مفسر مزبور از این معنا غفلت کرده که شعیب(علیه السلام) اینکلام را از زبان قوم که قبلا کافر بوده اند گفته و در حقیقت این جمله و همچنین جمله :(نجینا الله) از باب نسبت دادن وصف اکثریت افراد یک اجتماع به همه ایشان است ، البته این در صورتى است که مراد از نجات دادن ، نجات دادن ظاهرى از شرک فعلى باشد، وگرنه اگر مراد نجات حقیقى از هر ضلالتى چه محقق و چه مقدر بوده باشد، خود شعیب هم مانند سایر افراد قومش از کسانى خواهد بود که خداوند نجاتشان داده اگر چه خود او یک لحظه هم به خدا شرک نورزیده باشد، براى اینکه شعیب هم مانند سایر مردم هیچ خیر و شرى را از خود مالک نبوده و هر خیرى که به او رسیده از ناحیه پروردگار بوده است .
(و ما یکون لنا ان نعود فیها) - این جمله به منزله اعراض از گفته هاى قبلى و ترقى دادن مطلب و آن را که قبلا قطعى نبود بطور قطع بیان داشتن است ، گویا فرموده : ما از برگشتن به کیش شما کراهت داریم ، زیرا این برگشت مستلزم افتراى به خدا است ، بلکه چنین کارى را به هیچ وجه مرتکب نمى شویم .
(الا ان یشاء الله ربنا) - همانطورى که گفتیم جمله(و ما یکون لنا ان نعود فیها) به منزله این است که گفته شود:(ما ابدا به کیش شما بر نمى گردیم) و چون این قسم حرف زدن از ادب انبیاء دور و به گفتار اشخاص جاهل به مقام پروردگار بیشتر شبیه است ، لذا شعیب(علیه السلام) اضافه کرد که(مگر خداوند متعال بخواهد که ما از راه راست منحرف شویم) آرى آدمى هر چه هم کامل باشد، باز جائز الخطا است ، و ممکن است در اثر ارتکاب گناهى دچار عقوبت پروردگار گردد و سلب عنایت از او شده ، و در نتیجه از دین خدا مطرود گشته ، در ضلالت بیفتد.
اینکه شعیب(علیه السلام) هم الله تعالى را اسم برد و هم ربنا را براى اشاره به این بود که الله تعالى همان کسى است که امور ما آدمیان را اداره مى کند، او هم اله(معبود) است و هم رب ، پس اینکه بت پرستان خداى تعالى را اله دانسته و لیکن ربوبیت را از شؤ ون بت ها پنداشته ، یکى را رب دریا و دیگرى را رب خشکى یکى را رب آسمان و دیگرى را رب زمین و خلاصه هر بتى را رب یکى از شؤ ون عالم دانسته اند، صحیح نیست .
(وسع ربنا کل شى ء علما) - این جمله به منزله تعلیل جمله قبلى است ، گویا کسى از او مى پرسد:(بعد از آنکه بطور قطع گفتى هرگز به کیش شما بر نمى گردیم) دیگر گفتن ان شاء الله چه معنا داشت ؟ شعیب(علیه السلام) هم در جواب فرموده ، این حرف را براى این زدم که پروردگار من به هر چیزى عالم است ، و من به آنچه که او مى داند احاطه ندارم و هر علم و اطلاعى را هم که دارم او به من عطا فرموده ، بنابراین ممکن است مشیت او به چیزهایى تعلق بگیرد که به نفع یا به ضرر من باشد و من از آن بى خبر باشم ، مثلا ممکن است او بداند که ما به زودى نافرمانیش خواهیم کرد، و به همین جهت مشیت او تعلق بگیرد به اینکه ما به کیش شما برگردیم ، اگر چه الان به حسب ظاهر از کیش شما متنفریم .
(على الله توکلنا) - بعید نیست که ذکر این جمله نیز براى اشاره به همان نکته قبلى باشد، چون خداوند کسى را که به او اعتماد و توکل مى کند از شر هر چیزى که از آن بترسد حفظ مى کند.
(ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین) پس از آنکه قوم شعیب را در صورتى که به کیش آنان بر نگردد تهدید به اخراج نمودند، و شعیب هم بطور قطع آنان را از برگشتن به کیش و ملت آنان ماءیوس نمود اینک به خداى خود پناه برده و براى خود و یارانش فتح و پیروزى طلب مى کند، و مقصودش از فتح ، همانا حکم کردن بین دو فریق است ، چون فتح بین دو چیز، مستلزم جدا کردن آن دو از یکدیگر است ، و این کلام خود کنایه از یک نحو نفرینى است که باعث هلاکت قوم است ، و اگر صریحا هلاکت آنان را از خداوند طلب نکرد، و اهل نجات و اهل هلاکت را معلوم نساخت ، براى این بود که حق را به صورت انصاف بگیرد، و نیز براى این بود که با علم و اطمینانى که به عنایت پروردگارش داشته و مى دانست که به زودى او را یارى خواهد نمود، رسوایى و بدبختى نصیب کفار خواهد گردید، خواست تا در حرف زدن رعایت ادب را نموده ، امر را به خدا واگذار نماید، همچنانکه در جمله(فاصبروا حتى یحکم الله بیننا و هو خیر الحاکمین) آن را مرعى داشت .
(خیر الحاکمین) و(خیر الفاتحین) از اسماء حسناى پروردگار است ، و ما در سابق درباره معناى حکم و همچنین در همین گذشته نزدیک درباره معناى فتح بحث نموده و به زودى در تفسیر آیه(و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها) درباره همه اسماء حسناى پروردگار بحث خواهیم کرد.
و قال الملا الذین کفروا من قومه ...
در این جمله کفار، مؤ منین به شعیب و کسانى را که بخواهند به او ایمان آورند تهدید مى کنند، و این همان عمل زشتى است که شعیب در جمله(و لا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله) آنان را از ارتکاب آن نهى فرموده بود، و اگر در اینجا از همه اقسام کارشکنى هاى آنان خصوص این گفتارشان را اسم مى برد در حقیقت براى این است که زمینه را براى جمله(الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین) فراهم نماید.
البته احتمال هم دارد که اتباع در این جمله به معناى ظاهرى و عرفى کلمه که همان پیروى آدمى است ، بوده باشد، و کفار بعد از این گفت و شنودها اطمینان پیدا کرده باشند که گروندگان به آن حضرت به زودى دنبال وى راه افتاده ، از سرزمین خود مهاجرت مى کنند لذا گفته اند:(اگر بدنبال شعیب به راه بیفتید بطور یقین زیانکار خواهید بود) تا به این وسیله شعیب را در مهاجرتش تنها بگذارند،
و به خیال خود از مزاحمتش آسوده گشته و افراد قوم خود را هم از دست نداده باشند، چون کفار تنها با شعیب دشمن بودند و دشمنى آنان با گروندگان به او به خاطر او بود، وگرنه با خود گروندگان هیچ گونه عداوتى نداشتند.
به هر تقدیر آیه مورد بحث چه به معناى اول باشد و چه به معناى دوم ، و خلاصه مقصود از متابعت چه به معناى گرویدن به او باشد و چه به معناى مهاجرت با او، به هر حال به منزله توطئه و زمینه چینى براى جمله(الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین) است .
فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم جاثمین
کلمه(اصبحوا) به معناى(صاروا)(گردیدند، شدند) و یا به معناى(صبح کردند) است ، و معناى آیه ، در آیه مشابه آن در داستان صالح گذشت .
الذین کذبوا شعیبا کان لم یغنوا فیها... کانوا هم الخاسرین
راغب در مفردات خود مى گوید:(غنى فى مکان کذا) به این معنا است که فلانى در فلان مکان زیاد اقامت گزید، تو گویى با اقامت در آن مکان از هر مکان دیگرى بى نیاز است و کلمه کان مخفف(کان) است ، و جهت تخفیفش این است که بر سر جمله فعلیه در آمده است
بنا به گفته راغب جمله(الذین کذبوا شعیبا...) حال تکذیب کنندگان قوم شعیب را به حال کسى تشبیه مى کند که نتوانسته در وطن اصلى خود زیاد اقامت کند، چون نوعا این گونه اشخاص از جهت نداشتن علاقه و اهل و عشیره و خانه و زندگى به آسانى از وطن چشم مى پوشند، به خلاف کسانى که در وطن خود علاقه دارند و در آن زیاد اقامت گزیده اند که چشم پوشى از آن برایشان دشوار است تا چه رسد به مردمى که قرنها و نسلا بعد نسل در سر - زمینى به سر برده باشند.
خداى متعال قوم شعیب را که چنین مردمى بودند، به مردمى تشبیه نموده که هیچ علاقه اى به سرزمین خود نداشته اند، زیرا به اندک مدتى و با یک زلزله شدید به دیار خاموشى شتافتند.
کفار خیال مى کردند که شعیب و قومش ضرر خواهند کرد، و لیکن خیالشان باطل شد و خودشان زیانکار شدند(و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین).
خداى تعالى به منظور اینکه مفاد آیه مورد استشهاد را در خلال گفتار خود بگنجاند نخست گفتار کفار را که(شعیب و پیروانش زیانکار هستند) نقل نموده و پس از آن مساءله نزول عذاب را بطور مبهم ذکر فرموده ، و بیان نکرد که چه کسانى دچار زلزله شدند، صریحا نفرمود کفار به این عذاب دچار گردیدند، آنگاه پرده از روى این ابهام برداشته صریحا فرمود:(کسانى که شعیب را تکذیب نمودند زیانکار شدند) و اگر در این سیاق دقت شود معناى مزبور از خلال آن استفاده مى شود.
فتولى عنهم ...
از ظاهر سیاق این آیه استفاده مى شود که اعراض شعیب از کفار بعد از نزول عذاب و هلاک ت آنان بوده ، و منظور از خطاب در آن عبرت گرفتن دیگران از سرنوشت آنان بوده و کلمه(آسى) در جمله(کیف آسى ...) به این معنا است که چگونه اندوهگین شوم درباره قومى که کفر ورزیدند.