background
فَأَنْجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا ۖ وَمَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ
پس او و كسانى را كه با او بودند به رحمتى از خود رهانيديم؛ و كسانى را كه آيات ما را دروغ شمردند و مؤمن نبودند ريشه‌كن كرديم.
آیه 72 سوره الْأَعْرَاف

بیان آیات

بیان آیات مربوط به محاجه هود علیه السلام با قوم خود

و الى عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله ...

(اخ) که اصلش(اخو) است به معناى برادر است ، حال یا برادر تکوینى یعنى آن کسى که در ولادت از پدر یا مادر و یا هر دو با انسان شریک است ، یا برادر رضاعى که شرع او را برادر دانسته ، و یا برادرخواندگى ، که بعضى از اجتماعات آن را معتبر شمرده اند، این معناى اصلى کلمه مزبور است ، و لیکن بطور استعاره به هر کسى که با قومى یا شهرى ، یا صنعتى و سجیه اى نسبت داشته باشد نیز برادر آن چیز اطلاق مى کنند مثلا مى گویند:(اخو بنى تمیم برادر قبیله بنى تمیم) و یا(اخو یثرب برادر یثرب) و یا(اخوالحیاکه برادر پشم بافى) و یا(اخوالکرم برادر کرامت).

در آیه مورد بحث :(و الى عاد اخاهم هودا) برادر به همین معناى استعارى است . حرفهایى که در پیرامون جمله(قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره) باید زده شود همان حرفهایى است که در ذیل همین جمله در داستان قبلى زده شد، تنها تفاوتى که جمله مورد بحث با جمله مشابهش در داستان نوح(علیه السلام) دارد این است که در آنجا داشت :(فقال ...) و در اینجا دارد(قال) و جاى این هست که کسى بپرسد چرا در آنجا حرف عطف(فاء) بر سر جمله در آمد و در اینجا در نیامد؟ جوابش همانطورى که زمخشرى نیز در کشاف گفته این است که : در آیه مورد بحث سؤ الى در تقدیر است ،

گویا پس از آنکه فرمود:(و الى عاد اخاهم هودا و هود را فرستادیم به سوى قوم عاد) کسى پرسیده است : از کلام نوح با خبر شدیم ، اینک بفرما ببینیم هود به قوم چه گفت ؟ در جواب فرمود:(قال یا قوم ...).

و این سؤ ال و جواب در داستان نوح(علیه السلام) تصور ندارد، براى اینکه داستان مزبور، اولین داستانى است که در این آیات ایراد شده است .

قال الملا الذین کفروا من قومه ...

بطورى که از داستان هود و قومش که به زودى آن را نقل مى کنیم بر مى آید عده اى از قوم وى ایمان داشته و از ترس سایرین ایمان خود را پنهان مى داشتند، بخلاف قوم نوح که یا هیچ یک از آنها ایمان نداشتند، یا اگر داشتند ایمانشان را پنهان نمى کردند، و به داشتن ایمان ، معروف و انگشت نما بوده اند، لذا در آیه مربوط به قوم نوح فرمود:(قال الملا من قومه همه بزرگان قومش گفتند...)، و لیکن در خصوص داستان هود فرمود:(قال الملا الذین کفروا من قومه گروهى که از بزرگان قوم وى که کافر بودند، گفتند...). زمخشرى نیز در وجه فرق بین این دو تعبیر همین معنا را ذکر کرده است .

(انا لنریک فى سفاهه و انا لنظنک من الکاذبین) - قوم هود از آنجایى که بر سنت بت پرستى خو کرده بودند، و بت ها در دلهایشان ، مقدس و محترم بود، و با این حال کسى جراءت نداشت سنت غلط آنان را مورد اعتراض قرار دهد لذا از کلام هود خیلى تعجب کرده ، با تاءکید هر چه بیشتر(یعنى با بکار بردن لام در(لنریک) و استعمال لفظ(ان) در(انا) و لام در(لنظنک)) اولا او را مردى سفیه و کم عقل ، و راءى او را راءیى غلط خوانده ، و ثانیا او را به ظن بسیار قوى از دروغگویان پنداشتند.

از لفظ(کاذبین) و همچنین از لفظ(رسل) که در جمله(و تلک عاد جحدوا بایات ربهم و عصوا رسله) بر مى آید که قوم هود غیر از آنجناب ، پیغمبران دیگرى را هم تکذیب و نافرمانى کرده اند.

جواب مؤ دبانه هود علیه السلام به قومش که او را سفیه خوانده بودند و اشاره بهاینکه قوم هود داراى تمدن بوده اند

قال یا قوم لیس بى سفاهه ...

حرفى که در تفسیر این آیه باید گفته شود، همان حرفى است که در آیه مشابه آن در داستان نوح گفتیم ، تنها چیزى که در خصوص این جمله باید بگوییم این است که قوم هود بیشتر از قوم نوح بى شرمى و وقاحت کردند،

چه آنان نوح(علیه السلام) را تنها مردى گمراه دانستند، واینان هود را مردى سفیه خواندند، و در عین حال هود(علیه السلام) وقار نبوت را از دست نداد و ادبى را که انبیاء در دعوت الهى خود باید رعایت کنند فراموش نفرمود، و با کمال ادب فرمود:(یا قوم) و این لحن ، لحن کسى است که نهایت درجه مهربانى و حرص بر نجات مردمش را دارد.

(لیس بى سفاهه و لکنى رسول من رب العالمین) - و به طورى که مى بینید در رد تهمت سفاهت از خود و اثبات ادعاى رسالت خویش ، هیچ تاءکیدى به کار نبرد، براى اینکه اولا در مقابل مردمى لجوج ، لجبازى و اصرار نکرده باشد، و در ثانى بفهماند که ادعایش ‍ آنقدر روشن است که هیچ احتیاجى به تاءکید ندارد.

ابلغکم رسالات ربى و انا لکم ناصح امین

یعنى من از جهت اینکه فرستاده اى هستم به سوى شما، کارى جز تبلیغ پیام هاى پروردگارم ندارم ، و از آنچه شما درباره ام مى پندارید، بکلى منزه هستم . آرى ، من در آنچه شما را به سوى آن مى خوانم حیله گر نبوده ، نسبت به آن دین حقى که به آن مبعوث شده ام ، خائن نیستم ، و چیزى از آن را زیر و رو نکرده ، جز تدین شما را به دین توحید یعنى دینى که نفع و خیر شما در آن است چیز دیگرى نمى خواهم . و در برابر اینکه آنان او را دروغگو شمردند، خود را(امین) نامید.

او عجبتم ان جاءکم ذکر من ربکم ...

کلمه(بصطه) همان(بسطه) با سین است ، و از آنجایى که پهلوى(طا) که از حروف اطباق است قرار گرفته ، مبدل به(صاد) شده همچنانکه(صراط) را با اینکه اصلش(سراط) است ، به همین خاطر با(صاد)مى نویسند. کلمه(آلاء) جمع :(اءلى)- به فتح همزه - و(الى) - له کسر آن - له معناى نعمت است ، همچنانکه(آناء) جمع(اءنى) و(انى) است .

هود(علیه السلام) در این جمله مانند نوح(علیه السلام) تعجب قوم را بى مورد دانسته و از نعمتهاى الهى دو نعمت را که بسیار روشن بوده ، ذکر فرموده است ، یکى اینکه خداوند آنان را پس از انقراض قوم نوح ، خلیفه خود قرار داده ، و دیگر اینکه به آنها درشتى هیکل و نیروى بدنى فراوان ارزانى داشته است . از همین جا معلوم مى شود که قوم هود، داراى تمدن بوده و تقدم بر سایر اقوام داشته ، و قوه و قدرت بیشترى را دارا بودند. هود(علیه السلام) بعد از ذکر این دو نعمت اشاره به سایر نعمت هاى الهى نموده و فرموده :(فاذ کروا آلا الله لعلکم تفلحون ...).

قالو اجئتنا لنعبد الله وحده و نذر ما کان یعبد آباءنا...)

قوم هود براى اینکه او را به نوعى از استهزاء ساکت کنند، مساءله تقلید از پدران را به رخ او کشیدند.

قال قد وقع علیکم من ربکم رحبس و غضب ...

(رحبس) و(رجز) چیزى است که اگر با چیزى دیگر برخورد بکند باید از آن چیز صرفنظر نموده ، آن را دور انداخت . مدفوع انسان را هم از همین جهت رحبس و رجز گفته اند، هود(علیه السلام) نیز در این کلام خود، عذاب را رحبس خوانده ، چون طبعا انسان از عذاب تنفر داشته و شخص معذب خود را از اشخاص ایمن از عذاب دور مى سازد.

هود(علیه السلام) در جواب قوم گفت : این اصرارى که شما در پرستش بت ها و تقلید کور کورانه از پدران خود مى ورزید، باعث دورى شما از خدا و غضب خدا بر شما گشت ، و سبب شد آن عذابى که از در انکار مى گفتید: چه وقت نازل مى شود؟ به همین زودى بر شما نازل گردد، پس منتظر آن باشید و من هم با شما انتظار آن را دارم .

احتجاج هود علیه السلام با قوم خود و رد مسلک بت پرستى آنان

(اتجادلوننى فى اسماء سمیتموها انتم و ابائکم ما نزل الله بها من سلطان) - هود(علیه السلام) در این جملات استدلالى را که قوم بر الوهیت بت ها مى کردند رد مى کند، چون قومش مى گفتند: پدران ما که این بت ها را مى پرستیدند از ما عاقل تر بودند، و ما ناگزیر باید از آنان پیروى کنیم ، هود(علیه السلام) در جواب مى فرماید: پدران شما نیز مانند شما برهان و دلیل صحیحى بر خدایى این بت ها نداشتند، و مساءله خدا بودن آنها جز نامهایى که شما بر آنها نهاده اید چیز دیگرى نیست ، این شمایید که به دست خود سنگ یا چوب هایى را تراشیده یکى را خداى ارزانى و فراوانى نعمت ، و دیگرى را خداى جنگ و سومى را خداى دریا و یا خشکى خوانده اید، جز نامگذارى شما ماءخذ دیگرى نداشته و خدایى آنها جز در اوهام شما مصداق دیگرى ندارد، و آیا با یک مشت اوهام که اسم گذاریش به اختیار خود انسان است ، مى خواهید ادعاى مرا که تواءم با دلیل و برهان قطعى است جواب دهید؟.

این طرز بیان در استدلال بر بطلان مسلک بت پرستى در قرآن کریم فراوان به چشم مى خورد، و این خود لطیف ترین بیان و برنده ترین حجتى است بر بطلان این مسلک ، زیرا هر صاحب ادعایى که نتواند بر حقانیت ادعاى خود اقامه حجت و برهان کند، در حقیقت برگشت ادعایش به خیال و فرض نامگذارى مى شود، و از بدیهى ترین جهالت ها است که انسان در مقابل برهان لجاجت ورزیده به یک مشت موهومات و فرضیات اعتماد کند، و این طرز بیان ، تنها در مساءله پرستش جریان ندارد، بلکه اگر در آن دقت شود در هر چیزى که انسان به آن اعتماد نماید و آن را در قبال خداى تعالى موجودى مستقل پنداشته ، در نتیجه به آن دلبستگى پیدا نماید، آن را اطاعت کند و به سویش تقرب بجوید این بیان جریان دارد.

لذا خداى تعالى اطاعت غیر خود را نیز عبادت خوانده ، مثلا درباره اطاعت از شیطان فرموده :(الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین و ان اعبدونى هذا صراط مستقیم).

فانجیناه و الذین معه برحمه منا...

اینکه در این آیه(رحمت) نکره یعنى بدون اضافه ذکر شده و خلاصه نفرمود:(رحمتى) براى این است که دلالت بر نوع مخصوصى از رحمت کند، و آن رحمتى است که مخصوص به مؤ منین است و آن همانا نصرت و پیروزى بر دشمنان است ، همچنانکه فرمود:(انا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فى الحیاه الدنیا و یوم یقوم الاشهاد) و نیز فرموده :(و کان حقا علینا نصر المؤ منین).

(و قطعنا دابر الذین کذبوا بایاتنا...) -(قطع دابر) کنایه از هلاکت و قطع نسل است ، چون دابر هر چیزى به معناى دنباله آن است ، حال چه دنباله از طرف گذشته ، همچنانکه مى گویند:(امس الدابر) و یا از طرف آینده ، مثل اینکه مى گویند:(دابر القوم) و معلوم است که هلاکت قومى باعث هلاکت دنباله و نسل آن قوم نیز هست . و ما - ان شاء الله -به زودى بحث مفصلى در پیرامون داستان هود(علیه السلام) در سوره هود ایراد خواهیم نمود.